تاملی
بر مفهوم
براندازی و
سوء استفاده
از چند وا ژه
در
چند سال اخیر
‘ پاره
ای از عناصر
اپوزیسیون که
عنوان دمکرات را
به خود نسبت
داه اند، بر
پاره ای از
مفاهیم سیا سی
تاًکید
ورزیده اند که
در ظاهر امر،
هیچ آدمیزاد
عاقل و متعادلی
اگر آنها را
صد در صد
تاًیید نکند،
دلیلی برای
مخالفت با
آنها نباید
داشته باشد.
بخش مهمی از
این" د مکرات"
ها را که باید
آنان را چه
بخواهیم و چه
نخواهیم، یک
طیف نظری خواند
‘ در کلیت
خود فراتر از
این یا آن
سازمان بوده و
بخش قابل
توجهی از
افراد جدا شده
از سازمانها و
نیز افراد و
شخصیت های خارج
از سازمان های
سیاسی را در
بر میگیرد،که
خود را طرفدار
د مکراسی،
طرفدار تحمل
اندیشه ها و
نظرات مخالف،
طرفدار حقوق
بشر، حقوق
زنان، آزادی
بیان و احزاب،
طرفدار
استفاده از
روشهای صلح
آمیز و قانون
گرا، عنوان
کرده
اند که آرمان
سیاسی و
اجتماعی آنان
میتواند خود را
در یک جمهوری
بدون پسوند
متبلور سازد.
تردیدی
نیست که بخش
مهمی از این
مفاهیم، حاصل
تلاش، تجربه و
فداکاریهای
بزرگ بشری
بوده و هر
انسانی که در
جه ای از عقل
سلیم داشته
باشد،
نمیتواند با
آنها مخالفت
ورزد و طبعا
باید گزینهً
اول او باشد. لیکن
حقیقت تلخ این
است که هیج یک
از این
مفاهیمی که ما
امروز به ظاهر
عزیز میداریم
و ما یلیم که
آنها را به
شناسه های خود
تبدیل سازیم،
همچون گیاهی
پس یک باران،
نشو و نما
نیافته اند.
یاد
آوری این نکته
شاید بی مورد
نباشد که هر
یک از این
مفاهیم، نه
تنها مفاهیمی
عا م هستند که
در یک جامعه
مفروض شکل
مشخصی پیدا می
کنند، بلکه
تاریخی نیز
هستند. مثلا
مفهوم دمکرا
سی ، آیا
امروز همان
بار سیا سی و
اجنماعی را در
ذهن ما متبادر
میکند که در
آتن پریکلس؟
یا حتی ، ما
امروز از
دمکراسی همان
بر داشتی را
میکنیم و یا
مایلیم
برداشت کنیم
که توماس
جفرسون و دیگر
پدران
بنیانگذار
آمریکا که در
نظر داشتند؟
میدانیم
که در
دمکراسی جفرسونی
، بردگان هنوز
برده بودند و
زنان" جنس
ضعیف" تلقی
میشد ند واز
بسیاری از
حقوق سیاسی و
اجتماعی خود
‘ از
جمله حق راًی
محروم بودند.
دمکراسی
در دنیای
امروز، بدون
موًلفه حقوق
برابر زنان و مردان،
کلمه بی معنا
ئی خواهد بود،
حال آنکه صد
سال قبل،
معنائی بس
محدودتر داشت
و اولین رئیس
جمهور نخستین
دمکراسی
مدرن جهان ،
خود مالک
دستکم دویست
برده بود.
به
همان ترتیب
نیز حقوق بشر،
اگر تا دیروز
مشمول یک
سلسله حقوق
منفی ، نظیر
منع شکنجه
بود، امروز دایره
ای وسیعتر را
می پوشاند و
متضمن حق کار،
حق دستیابی به
دادگاه، آزاد ی
بیان، عدم
تبعیض در کار
و بسیاری دیگر
از حقوق
اجتماعی
انسانها را در
دل خود جای
میدهد و ضرورتا
با دمکراسی و
حقوق زنان و
دیگر مفاهیم مورد
اشاره ،
پیوندی تفکیک
ناپذیر بر
قرار میسازد.
امروز نمیتوان
دم از دمکراسی
و دمکرات بودن
زد و حق ملیتها
در نحوه تعیین
حاکمیت سیاسی
ایکه باید اداره
آنان را بر
عهده گیرد و
به آنان
پاسخگو باشد،
نادیده گرفت،
و یا حق آنان
برای تحصیل به
زبان مادری
خود را جزو
حقوق بشری
آنان به حسا ب
نیاورد. بدون
آنها،
دمکراسی و
حقوق بشر
بیشتر یک نقاب
و ما سک خواهد
بود، بی آنکه
مضمونی واقعی
داشته باشد.
نکته
دیگر اینکه،
یک مفروض نظری
نادرست، ضرورتا
از پیش فرضهای
نظری نادرست
حرکت نمیکند
‘ بلکه به یک
سلسله حقایق
عینی ودرست
انگشت میگذاردو
آنها را به
عزیمتگاه
تئوریک خود
تبدیل میکند و
به استنتاج
تئوریکی
وارونه و
نادرست
میرسد.
هیچ اندیشه
سیاسی و فلسفی
خطا آمیزی
وجود ندارد که
پایه در حقایق
ملموس نداشته
باشد وگرنه
قانع کردن
گروههای بزرگ
انسانی برای
پذیرش این
اندیشه ها
نامکن میشد.
حتی ارائه اسب
مجرد
افلاطونی به
عنوان حقیقتی
مطلق، با
لاخره پیش فرضهای
تصویری خود را
در اسبهای منفرد
زمینی خود
دارد.
با
این مقدمه، می
پردازم به
کاربرد یک
واژه، و
کاربرد اتهام
آمیز آن، در
گفتما ن سیاسی
بخشها ئی از
اپوزیسیون در
برابر بخشهای
دیگر آن که در
عین حال با
نگرشی
رمانتیک به
جنا حی از
حاکمیت سیاسی
در ایران از
یکسو ‘
ولحنی سرزنش
آمیزنسبت به
دیگر جریا ن
های
اپوزیسیون
همراه است .
از مد
تی پیش،
گروههائی از
اپوزیسیون ،
که قرا بتها ی فکری
خود را در
تجمع سیاسی
بنام جمهوریخواهان
نمایان ساخته
اند، خود را
طرفدار
دمکراسی ،
حقوق بشر و
طرفدار استفاده
از روشهای صلح
آمیزو اصلاحات
اعلام کرده و
مخالفت خود را
با هر گونه
کاربرد قهر و
خشونت در نیل
به هدفهای خود
بیان کرده
اند. در حد
استفاده از
مفاهیم عام،
میتوان با
آنان همراه
بود، زیرا
هنوز کاربرد
آنها را از
بوته آ زمون جامعه
مشخص خود گذر
نداده ایم،
زیرا صدف و
خزف را دشوار
است که از دور
تشخیص داد و
از هم متمایز
ساخت.
افراد
و گروهها و
سازمانهای
سیاسی ، در
پیچ های دشوار
و تاریخی است
که جوهر واقعی
خود را عیان
میسازند. بهتر
است فرجام پرستش
آمیز” خط
امام” را
فرا موش نکنیم
. محک تجربه
دیر یا زود‘
داعیه های همه
ماها را رقم
خواهد زد.
در
این گفتمان
سیاسی ،
بخشهای دیگر
اپوزیسیون، در
ابتدا بطور
مستتر و اکنون
بصراحت ، متهم
به خشونت طلبی
، ا ستفاد ه از
قهر برای
رسیدن به اهداف
سیاسی ، و
نهایتا
اپوزیسیونی
ضد دمکراتیک
معرفی میشود که گوئی
از سیاست تنها
قهر و خشونت
را میفهمد و
طاقت تحمل
اندیشه های
سوای خود را
ندارد و نسبت
به آ زاد ی و
حقوق بشر بی
اعتناست .
برای اینکه
مهر محکومیت
این طیف از
اوپوزیسون پر
رنگتر شود و
تصویری کدرتر
و زشتتر از
آنان ارائه
شود ، گاهی به
بازنگری
انتخابی
تاریخ جهان
نیز متوسل
میشوند و از
این طریق،
انقلابات در
تاریخ از
زاویه ای
تماما منفی
نگریسته
میشود، تا
معایب این طیف
از اپوزیسیون
که با خوش
بینی به اصلاح
حاکمیت سیا سی
در ایران نگاه
نمیکند ونیز محاسن
اصلاح طلبی
برجسته تر
شود.
اینکه
جریان تاریخ،
و بویژه حوا
دث برجسته آن
، چندان بشیوه
صلح آمیز و بی قهر
و بر
پایه اصلاحات
جریان نیافته
است، خود جای
تاًملی جدی
دارد. صرفا نا
آگاهی و بی
تمدنی مردم و
ملتها را
دلیلی برای
روی آوردن به
شیوه هائی غیر
از اصلاحات و
غیر مسالمت
آمیز نمیتوان تلقی
کرد.
اروپا با
پشتوانه عظیم
فکری و تمدن
بزرگ خود، در
کمتر از یکصد
سال ، خشن
ترین رویا
روئیهای سیاسی
و اجتماعی را
تجربه کرده
است.
قصد من تمجید
از قهر و
خشونت و یا
نادیده گرفتن
ارزش استفاده
از شیوه های
صلح آمیز
نیست. بلکه
میخواهم بر
بار واقعی
مفاهیمی که در
گفتمان سیاسی
بکار برده
میشود ،
تاًکید داشته
باشم.
در
این
گفتمانها،
بخشی از
اپوزیسیون
ادعا میکند
که:
1-
طرفدار بر
اندازی رژیم
موجود در
حاکمیت سیاسی
ایران نیست،
بلکه کار پایه
آن استفاده از
روشهائی صلح
آمیز است.
سوال این است
که منظور از بر
اندازی چیست؟
مگر
تغییر نظام
سیاسی در یک
کشور و
جایگزینی آن
با یک نظام
سیاسی دیگر،
معنائی جز
کنار زدن یک
رژیم و روی کار
امدن رزیمی
دیگر دارد؟
طبعا ، امروز
کسی نمیتواند
داعیه
دمکراسی
داشته باشد و
از بقای حکو.مت
مذهبی حاکم بر
ایران که
زندگی سیاهی
را بر مردم
این کشور
تحمیل کرده
است، دفاع
کند.
اگر
کسی که خود را
دمکرات
میداند و
خواهان برچیده
شدن این نظام
سیاه است ،
اگر میخواهد
مردم حاکم بر
سرنوشت خود
شده و حکومت
مورد نظر خود
را انتخاب
کنند، در این
صورت مضمون
خواست اوجز از
بین رفتن این
نظام سیاه چه
میتواند باشد؟
آیا این چیزی
جز بر
اندازی است؟ آیا
بحث بر سر اصل
ماجراست یا
شیوه های
رسیدن به آن؟
وقتی
ما سخن از
بوجود آوردن
یک حکومت مردم
سالار بر زبان
میاوریم-
مفهوم مخالف آن این
است که جمهوری
اسلامی ، یک
حکومت ضد مردمی
و ضد دمو
کراتیک است و
ما خواهان
جانشین شدن آن
با یک نظام
سیاسی
دموکراتیک
هستیم. آیا
جابجائی یک
حکومت ضد
مردمی با یک
حکومت مردم
سالار، به
معنی کله پا
شدن
جمهوری اسلامی
نیست؟
آیا کله پا
شدن یک رزیم ،
چیزی جز
سرنگونی آن
رژیم است؟
میدانیم که
هیچ حکومتی در
جهان، به خودی
خود کله پا ویا
سرنگون
نمیشود، بلکه
یک نیروی
اجتماعی قوی تر
از نیروی بر
سر قدرت ‘
آنرا بر
میاندازد و
خود به عنوان
نیروی جایگزین به قدرت
سیاسی بدیل
رژیم پیشین
تبدیل میشود.
پس هر یک از ما
باندازه میزان
مشارکت خود در
استقرار یک
حکومت مردم
سالار که با
کنار زدن
جمهوری اسلامی
رابطه ای بی
واسطه دارد
عملا در
سرنگونی آن
سهیم خواهیم
بود. خود رژیم
حاکم این
رابطه را با
شامه ای تیزتر
از مخالفین
خود حس میکند
و نسبت به آن
واکنش خشنی از
خود نشان
میدهد.مگر
اینکه بگوئیم
نه ما چنین
هدفی را دنبال
نمیکنیم.در
آنصورت باید
اذعان کنیم که
از داعیه مردم
سالاری کوتاه
آمده ایم ویا اینکه
جمهوری
اسلامی خود یک نظام
مردم سالار
است و دلیلی
برای
جایگزینی آن
با نظامی دیگر
وجود ندارد.کسانی
که خواهان
تغیر این رژیم
نیستند
آگاهانه و یا
نا آگاهانه از
چنین مفروض
فکری طرفداری
میکنند.
2-
ممکن است
گفته شود که
ما خواهان
تغییر رژیم سیاسی
با استفاده از
شیو های
قانونی و از
طریق انتخابات
هستیم.
باید گفت بر
منکر این شیوه
قانونی و
متمدنانه
لعنت. ولی بلافاصله
چندین ابهام
سوًال بر
انگیز بر ذهنمان
خواهد گذشت :
اولا
استفاده از
شیوه های
قانونی در یک
حکومت مبتنی
بر قانون
امکان پذیر
است و جمهوری
اسلامی در این
ربع قرن
گذشته، یک روز
خدا هم مبتنی
بر حاکمیت
قانون نبوده
است. فتواهای
قتل عام "حضرت
امام" علامت
این قانون
گرائی بوده است،
یا دادگاههای
دو دقیقه ای
گیلانیها و
خلخالیهاوقتلهای
زنجیره ای ..... و یا لت
و پار کردن
دانشجویان در
اعتراضی ساده
بر
خواست صنفی
خود علیه
خصوصی کردن دانشگاهها
و به آتش
کشیدن آنها ،
و یا ناتوانی دولت
رسمی از
کوچکترین
تعقیب و پی
گیری در مورد
آشکارترین
اختلاسها و
چپاول کشور از
جانب
فاسدترین و
منفورترین
چهره هائی
نظیر
رفسنجانی
وامثا ل او؟
دوم
اینکه ، شعار
انتخابات
ازاد در
جمهوری اسلامی
، آیا غیر از
شعار سرنگونی
است؟ هر گونه
انتخابات
آزاد در
ایران، عملا
به بر افتادن
جمهوری اسلامی
خواهد انجامید.
حنجره داریوش
فروهر و همسرش
پروانه را
عمال رژیم
دقیقا به همین
دلیل پاره پاره
کردند که از
انتخابات
آزاد و بر
پائی حکومت
مردم سالار
سخن به میان
آورده بودند و
جمهوری
اسلامی بر
عواقب چنین
انتخاباتی
وقوف کامل
داشت. بویژه
آنکه
بازیگران اصلی
قدرت سیاسی،
که دست در خون
هزاران
ایرانی و
چپاول کشور
داشته اند
همواره بیم آن
دارند که با
از دست دادن
قدرت ، خود در
معرض پیگرد و
بازخواست
مردم قرار
گیرند.
ملی
مذهبیهائی نظیر
عزت اله سحابی
را دقیقا به
این دلیل به
شکنجه گاهها
کشیدند که از
انتخابات
آزاد دفاع کرده
و قدرت حاکم آنرا
شعاری به
مفهوم
سرنگونی تلقی
کرده بود.
3-
استفاده از
شیو های صلح
آمیز و نفی
قهر در مقابله
با جمهوری
اسلامی یکی از
مواردی است که
این طیف از
جمهوریخواهان
، مورد تاًکید
قرار میدهند.
در کاربرد این
کلمات، اولا
قهر معادل خشونت
گرفته میشود ،
ثانیا شیوه
های صلح امیز،
به عنوان شیوه
ای فاقد قهر.
من
فکر میکنم ،
در این زمینه
، چندین
اغتشاش مفهومی
جدی وجود
دارد:
نخست
اینکه قهر
برابر خشونت
نیست و در اصطلاح
فرنگی آن نیز
دو وا ژه
متفاوت Force بمعنی
قهر و violence
بمعنی خشونت
بکار برده
میشود.
دوم
اینکه روش صلح
آمیز، فاقد
عنصر قهر
نیست. برای
اینکه در سیا
ست و حتی در
امور صنفی
موًثربود ‘
افراد گرد هم
میآ یند و یا
در سازمانهای
سیاسی جمع
میشوند که به
نیروئی تبدیل
شوند. تغییر در
توازن
اجتماعی، از
جمله تغییر
نظام های سیاسی،
بستگی به این
تغییر در این
نیرو شدن افراد
گرد امده در
یک تجمع یا
سازمانهای
سیاسی دارد و
یک فرد منفرد
به عنوان یک
فرد، نیرو،
قدرت یا توان
بر هم زدن این
توازن را
ندارد.
بنابراین، یک نیروی
اجتماعی ا ست
که یک نیروی
دیگر را پس میراند.بهمین
دلیل است که
حکومت های
دیکتاتوری ما
نع از تجمع
افراد در
گروها و احزا ب
سیا سی میشوند
تا مانع از
شکل گیری
نیروئی مخا لف
شوند.از اینرو‘نوع
رابطه گروها و
احزاب و
سازمانهای
سیاسی در
جامعه ونیز
نوع رابطه آ
نها با قدرت
سیا سی حاکم
‘ رابطه
نیروست. توازن
این نیروها ست
که توازن قدرت
سیاسی بمثابه
یک قهر فشرده
را تعیین
میکند که
انعکاسی است
از قهر
پراکنده در این
توازن این
نیروها.
در یک اعتصاب
وقتی که
اعتصاب
کنندگان و
کارفرما یان
هر نوع مذاکره
ای را قطع
میکنند، روش
مسالمت آمیز
یا قطع شده و
یا تمام شده
است و از این مرحله
به بعد، طرفین
به نیروی خود
یا قهر ‘
متوسل میشوند.
ممکن است
هیچیک از
طرفین به
خشونتی متوسل
نشوند، ولی هر
یک از طرفین
به حد اکثر
استفاده از نیروی
خود روی
خواهند آورد.
دور بعدی
مذاکره، بستگی
به کار آئی استفاده
از نیرو بستگی
خواهد دا شت. گاهی
استفاده از
نیرو، ممکن
است به خشونت بیانجامد. لیکن
چرخش نیرو به
خشونت یا Force به violence معمولا
دور محدودی را
می پوشاند. به
عنوان مثال،
در انقلاب
بهمن صف ارائی
نیروی حکومتی
با نیروی
مردم، بیشتر
از یک سا ل طول
کشید و تنها
در چند روز،
هر دو نیرو
لباس رویاروئی
خشن بر تن
کردند. طبعا،
امکان تبدیل و
قوس زمانی و
میزان تبدیل
قهر به خشونت
را معمولا نظام
سیاسی حاکم
تعیین میکند و
نه مخالفین
آن. نظامهای سیاسی
در اروپای
شرقی، با
درجات
متفاوتی از کاربرد
قهر و گاها
تبدیل آن به
خشونت سرنگون
شدند.
در کشورهائی
نظیر
چکسلواکی،
بلغارستان و
لهستان و
مجارستان
فشار یا قهر اجتماعی
مردم،
حکومتهای جدا
از مردم را به
عقب نشینی
سریع واداشت و
قهر اجتماعی
به خشونت نگرائید،
زیرا حکومتها
متوسل به
استفاده از خشونت
نشدند. در
مقابل حکومت
رومانی به
خشونت متوسل
شد و خود با
خشونت سرنگون گردید. این امر
تا حدی در
مورد شوروی
نیز صادق بود.
4- این طیف
از ا
وپوزیسون، هر
نوع انقلابی
را نیز به
عنوان علامت
خشونت محکوم
میکند.
تردیدی نیست
که تحولات
اروپای شرقی،
انقلابات
اجتماعی در ان
کشورها بوده است
و تمامی خصلت
سیاسی،
اقتصادی و
اجتماعی آن کشورها
را دگرگون
ساخته است. اکنون
بسیاری از
افراد این طیف،
بحق از این
رژیمها به
عنوان
نظامهای
توتالیتر
نام میبرند و
میخواهند گسست
خود را از آن
رزیمها نشان
دهند. پس هر
انقلابی،
ضرورتا نه خشن
است و نه
محکوم و هر
انقلابی ضرورتا
به دیکتاتوری
نمی
انجامد. انقلاب
آمریکا، نه
تنها با صف
ارائی جنگی
آمریکائیان
علیه امپراتوری
انگلیس همراه
بود، بلکه به
استقرار نخستین
دمکراسی،
برقراری
جمهوری و تدوین
قانون اساسی
جمهوریت
مدرن، تفکیک
قوا، و تدوین
لایحه
آزادیها انجامید
که ما امروز
در
بهترین حالت
میخواهیم از
دست آوردهای
آن بهره گیریم.
بنابراین،
حتی
انقلابهائی
که با صف ارائی
نظامی پیش
رفته است،
مقدر نبوده
است که به
نهادی کردن
خشونت در
جامعه منتهی
شود.
بلکه لازمه
تولد دمکراسی
در آمریکا ،
استفاده از
قهر در برابر
قهر مستعمره
طلبان
انگلیسی بوده
است. نفی هر نوع
انقلاب و
برابر شمردن
هر انقلابی با
خشونت، اولا
به معنی
نادیده گرفتن
بسیاری از
تحولات بزرگ و
دوران ساز
تاریخ است. ثا
نیا ، مطلق
سازی شکل
مبارزات
سیاسی و
اجتماعی است.
این همان منطق
چریکی در شکلی
دیگر است. دهسال
پیش از انقلاب
بهمن، جنبش
چریکی بر مطلق
سازی شکل
مبارزه
مسلحانه
تاًکید ورزید
و عملا
ظرفیتهای
سازماندهی
توده ای را
سوزاند.
تاًکید بر شکل
و مطلق سازی آ
ن بیشتر به قالبهای
از قبل تعیین
شده زمان و
مکان کانت
شبیه است تا
فهمیدن جوهر
سیاسی و متحرک
جنبشهای اجتماعی
و سیاسی.
ثالثا
، درکی ایستا
از تحولات
سیاسی ارائه
میدهد و میپندارد
جریان حوا دث
، بر اساس
قالب و یا
شکلی از پیش
تعیین شده پیش
خواهد
رفت. شکل یک
بطری ضرورتا
محتوای انرا
تعیین
نمیکند.
رابعا ،
تاًکید بر شکل
و مطلق سازی آ
ن ، نه تنها
تصویری ایستا
و منجمد از
خود شکل ارائه
میدهد، بلکه
تحولات سیاسی
و اجتماعی و ا
ز جمله خود
انقلاب سیاسی
و اجتماعی را
بصورت یک نقطه
می بیند. تحولات
سیاسی و
اجتماعی ،
مرکب از
هزاران حرکت
منفرد با
اشکالی بس
گونه گون است
که برآیند
انها در بستری
معین از زمان
، ممکن است به
بر هم زدن توازن
عمومی قوا بین
حکومت سیاسی و
مخالفین آن
بیانجامد. کسی
نمیتواند از
پیش در باره
شکل آن نقطه
چرخش ، پیش
گوئی کند. خامسا،
نفی هر نوع
انقلاب،
دستکم از نظر
تئوریک،
همانگونه خطا
است که ایده
آلیزه کردن
آنها.
در آنصورت یا
ما باید به
نفی انقلاب
آمریکا و منفی
دانستن
فرو ریزی
نظامهای
سیاسی
توتالیتر در اروپای
شرقی
بپردازیم ، که
تا به حال
هیچیک از این
طیف از "
دموکراتها"
چنین نکرده
اند، و یا به پرستش
هر نوع
انقلابی، از جمله
پرستش انقلاب
" امام
خمینی"
و بر پائی
نظام سراپا
خشونت جمهوری
اسلامی .
در
نتیجه ناگزیر
قائل به تمایز
در بین انقلابات
سیاسی
واجتماعی
خواهیم بود
ونه رد یا
پذیرش دربست و
بی تمایز آنها.
5- شاید
ادعا شود که
با استفاده از
شیوه های
قانونی، باید
جمهوری
اسلامی را به تدریج
عوض کرد و یک
حکومت مردم
سالار مبتنی
بر آ راء مردم
بر سر کار
آورد. در چنین
نیت خیری نباید
تردید کرد.
لیکن چند
ابهام مساًله ساز،
دوباره رخ
مینماید: اول
اینکه هر
قانونی، ذاتا
متضمن قهر است
و فرمولهای قانونی،
روابط معین
اجتماعی و
سیاسی، و یا
به عبارت
بهتر، روابط
نیروهای
مختلف
اجتماعی و
توازن نیروها
را فرمول بندی
میکنند.
کافی است یکی
از این فرمولهای
تدوین شده
سرپیچی کند
‘ بلافاصله
قهر قانونی،
طرف نافرمان
را مجازات
خواهد کرد. گاهی
، این قهر
قانونی ، شکل
بسیار خشنی به
خود میگیرد.
مثلا در کشوری
مثل آمریکا، که
حکم اعدام
هنوز لغو نشده
است ، قهر
قانونی به
صورت میرغضب
بالا ی
سر یک جانی
ظاهر میشود.
بنابراین ،
وقتی ما از
قانون و شیوه
های قانونی
صحبت میکنیم، باید در
نظر بگیریم که
در چهارچوب
روابط قهر
معینی داریم حرکت
میکنیم.
باز من
تاًکید بر
تمایز بین قهر
و خشونت دارم
و میخواهم بگویم
که این دو
مفهوم را
نباید با هم
در آمیخت. ثانیا،
رژیمهای
سیاسی، به
تدریج عوض
نمیشوند. ممکن
است تغییراتی
در درون یک
رژیم انجام
گیرد، لیکن تغییرات
در یک رژیم ،
به معنی تغییر
خود رژیم نمیباشد.
همه رزیمهای
سیاسی ، از
جمله تغییر در
دمکرات ترین
رزیمهای
سیاسی در جهان
، در زمانی
معین ، و گاها
در یک ساعت و
ثانیه ای معین
انجام
میگیرد.
انتخابات،
یعنی صف آرائی
نیروهای
مختلف، در روز
و ساعتی معین ‘
سرنوشت
این صف آرائی
نیروها را رقم
میزند. مثلا
در ساعت 8 شب ،
حزب دست راستی
دمکرات مسیحی
در آلمان از
قدرت ساقط شده
و حزب
سوسیا ل
دمکرات
به قدرت
رسیده است و یا
در فرانسه،
ائتلاف
نیروهای دست
راستی، قدرت
سیاسی مرکب از
حزب
سوسیالیست و
کمونیست را به
بیرون از دایره
اصلی قدرت
پرتاب کرده
است.
مشاهده میتوان
کرد که تغییر
رژیم سیاسی،
به تدریج انجام
نگرفته است.
مثلا بخشی از
رزیم چند ماه
پیش و بخش دوم
چند ماه دیگر
و بخش دیگر در
سال جدید تغییر
نمیکند. منظور
من در اینجا
هسته اصلی یا
کا نونی قدرت
است که در
توازن نیروها
نقش تعیین
کننده ای
دارد.
بنابراین
نقطه تغییر قدرت،
نقطه تدریجی
نیست. لیکن
همانگونه که
گفتم، ان لحظه
تعیین کننده،
یا به اصطلاح critical ، خود
مبتنی بر
هزاران حرکت و
اقدام است که
رابطه نیروها
را در آن لحظه دگرگون
میسازد.
حرفم
را خلاصه کنم:
استفاده از
پاره ای از
واژه ها با
عدم تاًمل و
بدون فهم دقیق
انها و در عین
حا ل با نوعی
سوء استفاده
در گفتمان
سیاسی انجام میگیرد. روشهای
قانونی و صلح
آمیز، که باید
بر کاربرد
بیشتر آنها
تاًکید داشت،
بدون جوهر قهر
آمیز نیست.
قهر در پایه
مناسبات اقتصادی
و سیاسی و
اجتماعی نهفته
است که در
اکثر موارد
لباسی " صلح
آمیز" به خود
می پوشد و در
موارد معدود،
چهره ای خشن
به خود
میگیرد. هر چه
امکان تجمع
نیروها در
قطبی معین
وسیع تر باشد،
امکان طرف
مقابل در توسل
به خشونت را
محدودتر
میکند.
ولی
گاهی نیروی
حاکم با قمار
سرنوشت خود
روبرو است و ممکن
است بخواهد
بقای خود را
با خشونت
تاًمین کند.
چه کسی
میتواند
پیشاپیش در
مورد شکل آن
لحظه سخن
بگوید؟
منجمد کردن
شکل حرکت در آن
لحظه ممکن
است
معنائی جز
بستن سنگ و رها
کردن سگ
نداشته باشد.
من
تردیدی در
تکیه بر
روشهای به
اصطلاح مسالمت
آمیز و "
قانونی" و اعراض
از خشونت
ندارم. لیکن
هیچ یک از
مفاهیم " صلح
آمیز" ،
"خشونت" و یا "
روشهای
قانونی" ، به
خودی خود
مفاهیم قائم
به ذاتی
نیستند و بردارهای
عملی هر یک از
آنها را نوع
توازن نیرو های
اجتماعی که در
برابر هم قرار
گرفته اند،
تعیین میکند. توازن
نیروها، در
اصطلاحی ساده
تر، بعنی
توازن قهری ( force ) که رو
در روی هم
ایستاده اند.
به عبارتی
دیگر، هر یک
از مفاهیم فوق
الذکر به
مثابه متغیرهای
یک عنصر کلیدی
دیگری هستند.
از اینرو، کشش
پذیری کاربرد
روشهای " صلح
آمیز" ، " خشونت
آمیز" و یا "
روشهای
قانونی" ،
محدودیتهای
خاص خود را
دارد که یک
فعال سیاسی
باید آنرا در
نظر گیرد
وگرنه در دام
یک نوع ا یده
آلیزه کردن و
مطلق سازی هر
یک از این روشها
‘وا
نتزاع آنها از
زمینه واقعی و
عنصر تعیین
کننده خود
خواهد افتاد.
ولتر
میگفت " بر سر
نیزه میتوان
تکیه کرد ولی
روی ان
نمیتوان نشست.
این گفته ،
نه
تنها در مورد
محدودیت کشش
پذیری کاربرد
خشونت بلکه در
مورد روشهای
صلح امیز و
قانونی نیز
صادق است.مضافا
اینکه ‘
روش ها ی فرا
قا نونی ‘ نظیرنا
فر ما نی مدنی
که در پاره ای
از کشور ها
بکار گرفته
شده ‘ بمعنی
بکار گیری
خشونت نمی
باشد. اشکا ل
فرا قانونی حرکت
های اجتماعی
که خارج از
چهار چوبهای
قانونی در آن
زمان مشخص
بوده است‘
در سازمان دهی
جنبش
مدنی در آ
مریکا و
اسپانیا و آ
فریقای جنو بی
و دیگر کشورها نقش
مهمی ایفاء
کرده است بی آ
نکه با خشو نت
همراه بوده
باشد. بنا بر
این استفاده
از روشهای خارج
از چهار
جوبهای
قانونی ‘ ضرورتا
بمعنی روی آ
وردن به خشونت
نیست و این دو
را معا دل هم
نبا ید گرفت.
اگر
کاربرد پاره
ای از واژه ها
ممکن است
بدفهمی هائی
را بر انگیزد،
یا مورد
استفاده تبلیغاتی
قرار گیرد ،
میتوان کلمات
دیگری را به
کار گرفت ،
لیکن بر جوهر
خواسته و روشها
باید آگاهی
داشست و آنها
را نباید از
مضمون خود
خالی کرد. اگر
کلمه سرنگونی
جمهوری
اسلامی ، در
ذهن پاره ای
از افراد ، به
تفاسیری نظیر
دور بی پایان
خشونت و کشتار
دامن میزند،
میتوان برای
نقطه پایان
گذاشتن به عمر
خشن ترین رژیم
سیاسی تاریخ
معاصر ایران،
از شعار
انتخابات
آزاد با نظارت
نهاد های بین
المللی ،
استفاده کرد که
عملا همان
فرجام اجتنابنا
پذیر را در پی
خواهد داشت. زیرا
جمهوری
اسلامی ،
مشروعیت و
اعتبار سیاسی
خود را در
افکار عمومی
مردم ایران از
دست داده است
و راًی همگانی
و آزاد مردم
ایران به
آسانی به نفی
و کنار
انداختن آن
میتواند
بیانجامد. از
اینرو ، نقطه
کانونی
حاکمیت در
جمهوری
اسلامی، تنها
به ضرب کاربرد
خشونت تلاش
دارد خود را
بر مردم تحمیل
کند.
ولی اگز قصد
پاره ای از این
" دموکراتها"
حفظ این نظام
خشن باشد، در
آن صورت باید
در " دمکراسی
خواهی"
و " دمکرات "
بودن این
دمکراتها با
تردید جدی
نگاه کرد.
نمیتوان شریک دزد
بود و رفیق قافله.
شرایط سیاسی
ایران ، فرجه
مانور و بازی
با کلمات را نمیدهد،
و بقول
شکسپیر، موش کور شریر طبیعت
هر دم ممکن
است نقبی دیگر
گونه بر زند .
سرانجام
اینکه ، بطاق
نسیان سپردن
خشونت جمهوری
اسلامی و در
مقابل القاء و
یا انتساب خشونت
طلبی به دیگر
بخشهای
اپوزیسیون که
غالبا بیشتر
از این"
دمکراتهای
جدید" از
خشونت بی واسطه
رژیم سیاسی
حاکم رنج برد
ه اند، نه
تنها گفتمان
سیاسی را
مسموم
میسازد، بلکه
چندان علامت
خوبی بر سلامت
سیاسی نیز نمی
باشد.
هدایت
سلطانزاده