نقش جنبشهای
ملی دمکراتیک
در
مبارزه با
نژادپرستی
در ایران
یونس
شاملی
ازتاریخ
نوین ایران که
با انقلاب
مشروطیت آغاز
می گردد، کمی
بیش از هشتاد
سال می گذرد.
اما کشتی تحولات
دگرگون سازی
که با آن
انقلاب آغاز
شده بود، با
کودتای رضا
میرپنج که کمی
بعد خود را
پادشاه
خواند، به گل
نشست و ایران
در هشتاد سال
اخیر بر پاشنه
استبداد کهن
چرخید.
صعود
خاندان پهلوی
بر اریکه قدرت
در ایران، جدا
از استمرار
استبداد
سیاسی دوران خان
خانی وعقب
ماندگی های اقتصادی
و اجتماعی،
فاکتور عقب
مانده دیگری
بر معادلات
سیاسی فرهنگی
ایران افزود و
بر فلاکت و
نابسامانی در
کشور عمق
بیشتری بخشید.
با به قدرت
رسیدن رضا
شاه، بتدریج
سیاستگذاری
در ایران، نه
برپایه
واقعیتهای
اتنیکی و ملی
در ایران که
ساختاری چند ملییتی
و چند زبانه
بود، بلکه بر
پاشنهء درک
موهوم
نژادپرستانه
با برپائی یک
دولت تک زبانه
که بر لولای
زبان فارسی می
چرخید، به
گردش درآمد و
ضمن این گردش
به انهدام
زبانها و
فرهنگهای
غیرفارسی
موجود در
ایران پرداخت.
به تدریج
استفاده از
زبانهای
غیرفارسی در
مجامع رسمی
تعطیل شد و
حتی استفاده
از زبانهای
دیگر موجود در
ایران، یعنی
ترکی، کردی،
بلوچی و عربی،
مستوجب
مجازات نیز شد.
در آذربایجان
استفاده از
زبان ترکی در
مدارس توسط
کودکان در
دوره رضا شاه
مستوجب
جزاهای نقدی و
فیزیکی بود.
به تدریج که
از حاکمیت
منحوس
پهلویها می
گذشت، از سویی
توهین و تحقیر
ملیتهای
غیرفارس صورتی
علنی تری به
خود میگرفت و
از سوی دیگر
به اصطلاح
برتری زبان و
فرهنگ فارسی
که بر بنیاد
نژداپرستانه
استوار بود،
برخرابه های
تحقیر و توهین
ملیتهای غیرفارس
برپا میشد. در
این رابطه تمامی
مقاومتهای
مردمی در هم
کوبید می شدند
و بویژه
حاکمیت ملی در
آذربایجان و
کردستان که به
تشکیل حکومت
ملی بین
سالهال 1325/1324 در
آن مناطق موفق
شده بودند به
نحو هولناکی درهم
شکسته شد.
نتیجه شوم
چنین سیاستی
در حکومت 56
ساله پدر و پسر
پهلوی، علی
رغم تصور صوری
و ظاهر بینانه
اغلب روشنفکران
و سیاسی کاران
از چپ تا راست
در ایران، نه
تنها استقرار
بی چون و چرای
استبداد
سیاسی، بلکه
نهادینه کردن
نژادپرستی
موهوم آریایی
در مناسبات
داخلی و حتی
خارجی ایران
بود. فراموش
نشده است که جشنهای
منحوس به
اصطلاح 2500 ساله
بر خرابه های فقیرترین
مردمان این
کشور در مناطق
بلوچستان،
عربهای اهواز
و کردستان و
بالاخره
آذربایجان و
برای تحقیر و
منکوب آنان
برپا شده بود.
این گنداب
امروز بی
شرمانه، مایه
افتخار بعضی
از این مدعیون
به اصطلاح
ایران پرست
است.
با انقلاب
جمهوریت در
بهمن ماه 1357،
دیگر جاده برای
برپایی یک
دولت تک زبانه
کاملاً آماده
شده بود. چرا
که
نژادپرستان
در دوران
حاکمیت
پهلویها با
سرکوب مردم و
گسترش همه
جانبه سیاست
آسیمیلاسیون
در میان ملیتهای
غیرفارس در
ایران جاده را
چنان هموار
ساخته بودند
که ظاهراً
زحمت زیادی
لازم نبود که
قدرتمدارن
تازه به
اقتدار رسیده بر
مبنای نژادپرستی
فارسی و
همقطاران
خودباختهء
غیرفارس آنها بتوانند
دولت جدید
برآمده از
انقلاب مردم را،
حتی بدون
اینکه اندکی
در تصورشان به
ایران چند
ملیتی و چند
زبانه
بیاندیشد، دولت
تک زبانه را،
آنچنان که از
پیش پایه ریزی
شده بود بدون
کوچکترین
تغییری دنبال
کرده و همچنین
اینبار به
دلیل سقوط
رهبری انقلاب
57 به دست
روحانیت
فارس، فاکت
دین باوری نیز
بر دولت مداری
قبلی افزوده
شد. یعنی
استبداد خالص
سیاسی در دوره
پهلویها جای خود
را در بعد از
انقلاب 57 به
استبدادی با
ماهیتی مذهبی داد،
اما ماهیت
نژادپرستانه
دولت جدید،
اگر چه در
بحرانهای
سالهای اول به
قدرت رسیدن
جمهوری اسلامی
از دیده ها
پنهان ماند،
اما بتدریج وجود
خود را با
سرکوب جنبش
ملی کردستان،
ترور رهبران
جنبش ملی
ترکمن، سلاخی
اعراب ایران
در جنوب توسط
ژنرال مدنی، و
سرکوب حزب خلق
مسلمان که حیاتش
در ایران و
بویژه
آذربایجان به
پلورالیسم
سیاسی جان
تازه ایی داده
بود، تثبت کرد
و این همه
نشان از آن
داشت که خشم
ونفرت فروخفته
مردم نسبت به
استبداد تازه
به دوران
رسیده تنها در
مذهب و استبداد
مذهبی آن
نهفته نبود،
بلکه کاخ ظلم
جدید، بر
بنیاد
استبداد
مذهبی از یکسو
و دیکتاتوری
نژادی از سوی
دیگر برپا شده
بود.
حوادث یک
دهه گذشته در
گوشه و کنار
ایران، و جوش
و خروش مردمان
در آذربایجان،
کردستان،
بلوچستان،
ترکمن صحرا و
اعراب اهواز
در طرح
مطالبات ملی
فرهنگی خود،
همه و همه
نشانگر
بیداری این
مردمان نسبت
به سیاست
تحقیر و توهین
علیه ملیتهای
غیرفارس توسط
جمهوری
اسلامی و هم
فکران آنان در
اغلب احزاب
چندین ده نفره
اپوزوسیون
فارس است.
همین احزاب
چند نفره و یا
چندین ده نفره
و در یک مورد چند
هزار نفره،
البته منبع
تغذیه عظیم و وسیعی
در افکار
عمومی مردم
فلک زدهء
ایران دارند
که پدر
تاجدارشان
پهلوی ها و
سپس پوزوسیون
کنونی یعنی
جمهوری
اسلامی با
تبلیغ و ترویج
اندیشه برتری
جویانه نژادی فارس،
برای آنان
فراهم ساخته است.
نگاه کنید
به طرح
پیشنهادی
برای همایش
اتحاد
جمهوریخواهان
ایران جهت حل
مسئله ملی در
ایران. این
طرح پیشنهادی
با قانون
اساسی جمهوری
اسلامی مو نمی
زند. این
همسانی چه
چیزی
غیر از رخنه
میکروب
نژادپرستی
پنهان و آشکار
در نزد مدعیان
دمکراسی و پلورالیسم
را نزد
اپوزیسیون
فارس ایران نشان
میدهد؟
اندکی
توجه به فعل و
انفعالات
سیاسی در مرکز
ایران که به
رهبری
اپوزیسیون
فارس (احزاب و
گروههای
سیاسی به
اصطلاح
سراسری) در
داخل و حتی
خارج انجام
میگیرد، نشان
میدهد که هیچ
امیدی به این
اپوزیسیون
برای ایجاد
دگرگونی های اساسی
در نظام سیاسی
ایران وجود
ندارد. اپوزسیون
به اصطلاح
ایرانی و در
واقع
اپوزیسیون
فارس ایران،
در شرایط
کنونی بشدت
منزوی و دور
از مردم به فعالیتهای
حاشیه ایی خود
ادامه میدهد و
عمداً انگیزه
حرکت های
بیرونی خود را
مدیون جنبش دانشجویی
در ایران است.
البته ناگفته
نماند که،
حرکتهای
اعتراضی در 8 مارس
(روز زن)، اول
ماه می (روزکارگر)
و یا اعتصابات
کارگران شرکت
واحد و یا
معلمین که همه
و همه
اعتراضاتی
صنفی هستند به
چشمان خسته و
کم سوی به
اصطلاح
اپوزیسیون
سیاسی ایران
(اپوزیسیون
فارس) رمقی
میدهند و آن
را به واکنش
می کشانند.
این در حالی
است که ارتباط
این اپوزیسیون
با آن حرکتهای
اعتراضی
تقریباً در حد
صفر است. بخش
چپ اپوزیسیون
فارس نجات خود
را در گرو حرکتهای
دانشجویی و یا
اعتصاب
معلمین،
اعتراضات روز
کارگر و روز
زن و غیره در
داخل جستجو می
کند و بخش
راست این
اپوزیسیون که
هیچ امیدی برای
دگرگونی از
درون نمی بیند
و حتی تحولات
درون ایران را
در سمت و سوی
نگرش خود نمی یابد،
در کریدورهای
مراکز
قدرتهای
جهانی به دنبال
سرنگونی این
حکومت توسط
امریکا و شرکاء
آن است.
تاسف بار
تر این که
عموماً قطار
اپوزسیون
فارس که
همواره خودش
را "اپوزیسون
ایران" و یا
"اپوزیسیون
سراسری" می
خواند،
استعداد
بازتولید استبداد
سیاسی و
استمرار دیکتاتوری
نژادپرستان
فارس در آن به
شدت بالاست.
دمکراتیزاسیون
احزاب و
گروهها و حتی
شخصیتهای
سیاسی فارس در
ایران البته
با کش و قوسهایی
در جریان است.
اما این جریان
هنوز در آغاز
راه است.
عناصر دمکرات
در میان
فعالین سیاسی
فارس البته که
وجود دارد،
اما در
مقایسهء این بخش
با کل بدنه آن
اپوزیسیون
بخش خیلی
ناچیزی از آن
را تشکیل
میدهد. اگر
این مشکل را
با فرهنگ و
استعداد عقب
ماند در میان
توده های عامی
را در هم
آمیزیم،
متوجه
هولناکی
تحولی که
اپوزیسیون
ایران (فارس)
در سودای
دستیابی به آن
است، بیش از
پیش آشکار
خواهد شد. به
همین سبب باز
متاسفانه اگر
تحولات سیاسی
ایران را از
منظر این بخش
از اپوزیسیون
ایران، یعنی
اپوزیسیون
فارس، بنگریم ممکن
است نتیجه
تمامی
جانفشانی های
جنبشهای
کارگری، زنان
و دانشجویان
تنها به
برپائی
هیولای استبداد
و دیکتاتوری
نژادپرستانهء
دیگری که اینک
در حال زخم خوردن
از جنبش های
ملی دمکراتیک
متعلق به ملیتهای
غیرفارس است،
منجر شود. در
فراسوی
رسوبات مانده
از گذشته و
وجود زمینه
های باز تولید
یک دیکتاتوری
دیگر تمامی
خلقهای ایران
و از آن جمله
خلق فارس برای
چندمین بار در
تاریخ جدید
قربانی نظامی
خواهند بود که
نژاد را برتر
از انسان
میداند و
دمکراسی را که
آرمان مرحله
ایی تمامی
مردمان ساکن
ایران است
قربانی دیکتاتوری
نژادپرستانه
بخشی ناچیز از
جامعه فارس و
از
خودبیگانگان
غیرفارس آنان
بکنند.
مبارزه با
نژادپرستی یک
معیار
دمکراتیک
حاکمیت
سیاسی در
ایران با هر
نامی در هشتاد
سال اخیر بر
طبل استبداد
سیاسی و
دیکتاتوری
نژاد آریایی
برای خلق فارس
از یکسو و
اعمال همه جانبه
سیاست
آسیملاسیون
(ازخودبیگانگی)
برای خلقهای
غیرفارس
کوبیده است.
این سیاست که
در واقع
میکروب
برترجویی
فارسی است،
خواه ناخواه
افکار عمومی
ایران را به
درجه بالائی
مسموم کرده
است. به نظر
میرسد که
گرایشات راست
سیاسی بطور
آگاه و
متاسفانه
جریانات چپ در
جامعه فارس
ایران بطور
بخشاً بطور
ناخودآگاه از
این مسمومیت
در امان
نمانده اند.
البته در این
میان گرایشی
که خود را در
قالب فعالین
سیاسی و فرهنگی
می نمایاند در
حال نقب زدن
به افکار
عمومی مسموم
موجود و چالشی
در سمت و سوی دمکراسی
دارد، خود را
نشان میدهد.
در سوی
دیگر،
گرایشان و
جریانات
سیاسی متعلق به
ملل تحت ستم
در ایران را
داریم که با
ضعف و قوتهایی
در سمت و سوی
دمکراسی و
علیه
نژادپرستی
خود را سازمان
داده اند. یکی
از پایه های
اساسی جنبش
ملی دمکراتیک
آذربایجان که
خود را در خرداد
گذشته به شکل
آشکاری
نمایاند،
ضدیت با نژادپرستی
فارس بود که
در قالب
شعارهای "مرگ
بر آپارتاید"،
"مرگ بر
فاشیسم" خود
را نشان داد. جنبشهای
ملی دمراتیک متعلق
به کردها،
بلوچها،
عربها و
ترکمنها نیز
همواره برای
آزادی و علیه
شونیسم و
نژادپرستی
بوده اند.
با این
وجود دامنهء
توطئه و فریب
در این عرصه بشدت
بالاست. زمانی
که شعارهای
جنبش ملی دمکراتیک
آذربایجان
علیه
نژادپرستان
فارس در
جمهوری
اسلامی بالا
گرفت،
نژادپرستان
در اپوزیسیون
آن را شعاری
علیه خلق فارس
تبلیغ کردند!
عجیب تر
اینکه، درجه
مسمومیت
جامعه از
برتری جویی و
نژادپرستی به
قدری بالاست
که نژادپرستان
وطنی
میتوانند
میان مفاهیمی
آشکارا متفاوت
مثل
"نژادپرستان
فارس" را با
"ملیت فارس" کنار
هم قرار دهند
و مبارزه علیه
"نژادپرستی فارس"
را مبارزه
علیه "ملیت
فارس" جا
بزنند و از
این طریق با
فریب اذهان
عمومی به
مقاصد شوم خود
دست یابند. در
صورتیکه ملیت
فارس همچون
دیگر ملیتهای
ایران فلاکت
استبداد
سیاسی و نژادی
را بر پیکر همهء
روزه زندگی
خود لمس می
کند.
برای روشن
شدن این مسئله
میتوان آلمان
و یا سوئد را
مثال آورد.
مبارزه با
نژادپرستان
در آلمان و یا
مبارزه علیه
نژادپرستی در
سوئد یکی از
پایه ایی ترین
اصول شناخته
شدهء تمامی
احزاب و
سازمانهای
سیاسی است و
مردم آلمان و
سوئد در این
مبارزه بزرگ و
دمکراتیک
همراه و
شریکند. اما
وقتی در ایران
سخن از مبارزه
با نژادپرستان
فارس و حذف
آپارتاید فرهنگی
از نظام سیاسی
ایران پیش می
آید، نژادپرستان
ایران، به
دلیل مسمومیت
افکار عمومی،
این مبارزه بزرگ
و دمکراتیک را
مبارزه علیه
ملیت فارس و
یا مبارزه
علیه ایران
جلوه گر
میسازند، تا
بتوانند
مبارزه
استراتژیک
علیه
نژادپرستی در
ایران را عقیم
بگذارند.
بنابراین مبارزه
علیه
نژادپرستی و
آپارتاید
فرهنگی در
ایران، عین
مبارزه برای
دمکراسی است.
چرا که بدون
مبارزه با
مظاهر
برترجویی
اتنیکی و نژادی
ابداً
نمیتوان به
دروازه های
آزادی و دمکراسی
نزدیک شد. به
همین دلیل
روشن و ساده
نیز مبارزه
علیه
نژادپرستی
فارسی در
ایران امروز
یکی از
معیارهای
مبارزه برای
دمکراسی و
عدالتخواهی
است. در این
مبارزه
بایستی تمامی
خلقها نقش
مشترکی داشته
باشند و
اتفاقاً همین
مبارزه مشترک
زمینه های
دوستی و تفاهم
بیشتر میان
خلق فارس را
با دیگر
خلقهای تحت
ستم ایران
فراهم می سازد
و سوء زن
احتمالی
موجود در میان
ملیتهای
ایران را در
این مبارزه
مقدس علیه
نژادپرستی
برطرف می
سازد. بایستی
به فریب
استفاده از
واژه ایران به
عنوان نام
مستعار فارس
پایان داد و ایران
را آنگونه که
هست پذیرفت.
بنابراین
آینده ایران
تنها در گرو
همیاری و
همبستگی
دمکراتیک و
آزادانهء
تمامی ملیتهای
ایران تحت نام
و هویت ملی و
فرهنگی خود
آنهاست.
دور از
واقعیت نیست
که گفته شود؛ جنبش
ملی دمکراتیک
آذربایجان
حرکتی است
علیه
نژادپرستی و
در سمت و سوی
گشایش و
دمکراسی در
ایران، و جالب
است که اینبار
باز
آذربایجان،
به دلیل
جایگاه ویژهء
آن در جنبش
سیاسی ایران،
برای نجات
مردم از
منجلاب
دیکتاتوری،
نژادپرستی،
فقر و عقب
ماندگی پا پیش
گذاشته است. خاموشی
مشعل جنبش ملی
دمکراتیک
آذربایجان، خاموشی
مشعل آزادی و
دمکراسی در ایران
فرداست. این
را تاریخ
دقیقتر توضیح
خواهد داد.
2007-06-23