متن سخنراني رضا سيدحسيني در مراسم بزرگداشت دکتر رضا براهني/ 25جون 2005 ــ دانشگاه تورنتو

 

رضا سيدحسيني

به نام حکيم سخن در زبان آفرين
چنانکه مي‌دانيد موضوع اصلي سخن من در اين محفل گرامي رمانهاي رضا براهني به عنوان يک اتوبيوگرافي يا حسب حال است. اما قبل از اينکه به اين موضوع بپردازم مجبورم با کمال اختصار به جنبه هاي گوناگون اين شاعر و نويسنده عالم ادب اشاره کنم. چون دکتر براهني که من او را نه تنها بزرگترين رمان نويس زبان فارسي بلکه يکي از بزرگترين رمان نويسان معاصر جهان مي‌شناسم، گذشته از رمان نويس بودن چنانکه همه مي‌دانيم، شاعر، منتقد و نظريه پرداز ادبي است. من قبل از اينکه به موضوع اصلي گفتارم يعني رمانهاي دکتر براهني بپردازم، لازم مي‌دانم که با اشاره‌ي مختصري به هر يک از جنبه‌هاي ديگر او سخنم را آغاز کنم. و بهتر است که در آغاز به براهني منتقد اشاره‌اي بکنم، زيرا مي‌توان گفت که شهرت او در جواني بيش از هر چيز ديگري با نقدهاي تند و تکان دهنده‌اش شروع شد. جالب اينجاست که هدف اين نقدها، شعر نو فارسي بود که تازه از جنگ و جدال با شعر کهن پيروزمندانه فراغت يافته بود و معمولا کسي انتظار حمله به نمايندگان اصلي اين شعر را نداشت. اما براهني با قرار دادن بزرگترين نمايندگان شعر نو زير عنوان "مربع مرگ" عده‌اي را شگفت زده و عده بيشتري را آزرده کرد. من هر وقت به مقاله‌هاي آن روزگار براهني (يعني سالهاي دهه چهل) مي‌انديشم بي‌اختيار به ياد ويکتور هوگوي جوان مي‌افتم که در بيست و پنج سالگي با نوشتن مقدمه‌ي معروف خود بر نمايشنامه‌ي کرومول، جا افتاده‌ترين نوع نمايشنامه‌ي موجود در فرانسه يعني تراژدي را به باد حمله گرفت و اين نوع نمايشنامه را که زماني تخلف از يکي از اصول آن ذنب يفغر بود و حتي نمايشنامه نويسان بزرگي نظير کورني را به سبب تخلف از يک تا چند دستورالعمل آن از زمره‌ي نويسندگان تراژدي بيرون رانده بودند، به قول معروف يک پول سياه کرد و ادعا کرد که هنر نمايشنامه نويسي بايد به کلي تغيير شکل بدهد و موفق‌ نيز شد. اينک چند سطري از آن مقدمه که همانطور که گفتم مرا به ياد نقدهاي آن روزگاران دکتر براهني مي‌اندازد. (من دو پاراگراف از مقدمه کرامول ويکتور هوگو را برايتان نقل مي‌کنم)
"نکته‌ي عجيب در اينجاست که عادت گرايان ادعا مي‌کنند که قانون وحدتشان بر حقيقت نمائي استوار است و حال آنکه دقيقا خود حقيقت است که اين حقيقت نمائي را مي‌کشد. آخر چه چيزي غيرعادي‌تر و بيهوده‌تر از آن دالان، ايوان، يا سرسرا، از آن "مکان" متبرکي که تراژدي‌هاي ما حتما بايد در آن جريان پيدا کند و معلوم نيست که چرا توطئه‌گران براي سخنراني بر ضد جبار و جبار براي سخنراني بر ضد توطئه‌گران، هر کدام به نوبه خود به همان مکان مي‌آيند.
چنين دالان يا ايواني در کجا ديده شده است؟
...در واقع همه ماجرا در پشت صحنه انجام مي‌شود. ما روي صحنه تئاتر فقط اشاره به حادثه را مي‌بينيم، خود حادثه جاي ديگري اتفاق افتاده است. ما به جاي صحنه حکايت داريم، به جاي تابلو شرح تابلو....مي‌آيند و براي ما تعريف مي‌کنند که در معبد، در قصر يا در ميدان شهر چه حادثه‌اي اتفاق افتاده است. به طوري که اغلب دلمان مي‌خواهد فرياد بزنيم: راستي؟ پس لطفا ما را به آنجا ببريد. آنجا بهتر سرگرم مي‌شويم. بايد خيلي ديدني باشد! "
همانطور که مي‌دانيد ويکتورهوگو نيز شاعر و رمان نويس و منتقد و نمايشنامه نويس بود و نيز مبارز سياسي، که نيمي از عمرش را در تبعيد به سر برد.
حال بد نيست اشاره‌اي به شعر براهني بکنيم و بعد به موضوع اصلي‌مان که رمان است بپردازيم. براهني در کار شعر نيز پيوسته به نظريه پردازي نظر داشته و طبعا مانند سوررئاليست‌هاي فرانسه چون اولين نمونه‌ها را خودش ارائه داده، طبعا خودش اولين قرباني نظريه تازه اش شده است، البته اين نکته عموميت ندارد و اغلب شعرهايي که گفته است در تاريخ شعر معاصر ما ماندني خواهد بود. هر چند که همان شعرهاي ماندني او نيز بين روشنفکران زمان ما منکراني دارد. به عنوان مثال به شعر دف اشاره مي‌کنم که به نظر من شاهکاري است اما کم نيستند دوستاني که به شنيدن آن دهن کجي مي‌کنند. من بايد از دکتر اجازه بگيرم و وقتي به تهران برگشتم برگزيده‌اي از اشعار او را به سليقه خودم آماده و منتشر کنم. هر چند که بعيد نيست سليقه انتخاب من باب طبع خود او هم نباشد.
در هر حال توانائي دکتر براهني در نوشتن معمولا نسل جوان را به سوي نظريه‌هاي جديد او مي‌کشد. و اين نسل جوان مشغول اثرآفريني و ادامه تجربه‌هاي تازه ي وي هستند. و چه بسا که در آينده از همين زبانيتي که هنوز تکليفش معلوم نيست شاهکارهاي فناناپذير به وجود آيد. خود او وقتي از کلاسهايي که براي تدريس ادبيات به جوانان تشکيل مي‌داد سخن مي گويد عبارت مربوطه را چنين پايان مي‌دهد: ارتباط من با نسل جوان که نخست در منزل اين يا آن دوست برقرار شد و بعد به جلسات مرتب منازل دوستان و بعد به زيرزمين آپارتمان مسکوني خودم کشيد، مرا به تجديدنظر در کليه‌ي مسائل ادبي واداشت. حاصل آن ادراکات که اهم مسائل ادبي ــ فلسفي صدو پنجاه سال گذشته را در بر مي‌گيرد...و همگي در بيش از هشتصد نوار ضبط شده است، من و قافله‌ي کوچکي از دوستان جوانم را در مسير ديگري انداخت. و حالا "تنها نه منم کعبه دل بتکده کرده/ در هر قدمي صومعه‌اي هست و کنشتي."
اکنون به رمانهاي براهني بپردازيم. دوستان جوانم مقالات جالبي درباره آنها نوشته‌اند و در هر مقاله‌اي به قدري از هايدگر و دريدا و بودريا و ديگران سخن گفته‌اند که اصل قضيه در ميان پيچيدگي‌هاي فرعي گم شده است. البته براي منتقد اشکالي ندارد که اثر ادبي را با تکيه به فرضيه‌هاي جديد نقد ادبي و حتي فلسفي تحليل کند، اما دو خطر در اينجا اين دوستان به اصطلاح باسوادمان را تهديد مي‌کند؛ اول منتقدان را که دچار خودشيفتگي شوند و به جاي اينکه اثر را معرفي کنند همه معلومات خودشان را در مقاله به رخ بکشند و خواننده را گيج کنند. دوم نويسندگان را که قصد اصلي خود را از رمان نوشتن فراموش کنند و بخواهند به اصطلاح رمان پست مدرن يا فلسفي يا جديدالولاده بنويسند. فراموش نکنيم که نويسنده بزرگي مانند بالزاک ناموفق‌ترين آثارش آثار فلسفي او است ــ رمان نويس بزرگ کسي است که قدرت آفرينندگي او مايه آفرينش چنان اثري شود که نظريه پردازان با تکيه به آن و با تحليل آن، نظريات تازه‌اي ارائه دهند. به نظر من دکتر براهني يکي از اين رمان نويسان است. هر حادثه‌ي کوچکي که ممکن است اصلا جلب نظر آدمهاي عادي را نکند بهانه‌اي براي آفرينندگي او مي‌شود و مسائل روزگار، هرگز از نظر او دور نمي‌ماند. و چون خود او درگير اين مسائل بوده است مي‌توان گفت که مجموعه اين آثار از زندگي خود او مايه گرفته‌اند و همه آنها جنبه‌ي اتوبيوگرافيک يا حسب حال دارند. اولين رمان مهم براهني که اصلا در ايران فرصت انتشار پيدا نکرده است و فقط قسمتي از آن در آغاز برگزيده آثار براهني، با عنوان "جنون نوشتن" آمده است، روزگار دوزخي آقاي اياز است که در عين حال اولين رماني است که از براهني به فرانسه چاپ شد و چه سليقه‌اي مترجم و ناشر در ترجمه اسم اين کتاب به خرج داده‌اند
Les Saisons en Enfer du Jeune Ayyaz"فصلي در دوزخ اياز جوان" که ترکيبي است از فصلي در دوزخ رمبو و سرگذشت ورتر جوان اثر گوته. در هر حال رمان سبک پيچيده غريبي دارد. چنانکه مي‌دانيد با جمله "اره را بده بالا" آغاز مي‌شود و سلطان محمود است که به کمک اياز اعضاء محکوم به چارميخ کشيده‌اي را با اره قطع مي‌کنند. همه مردم شهر که به تماشا نشسته‌اند دچار نوعي هيجان شهوي مي‌شوند و فرياد زنان آنها را به بريدن اعضاء ديگر تشويق مي‌کند. اين کتاب غريب ساختار نحوي خاصي دارد که مي‌توان آن را تا اندازه‌اي شبيه "پائيز پدرسالار"اثر معروف گابريل گارسيا مارکز به حساب آورد. اما جالب اينجاست که ترجمه فصل اول آن به انگليسي در آمريکا چند سالي پيش از انتشار پائيز پدرسالار انجام گرفته بود. کتاب به صورت اول شخص مفرد و از زبان اياز حکايت مي‌شود و ساختار نحوي آن چنان است که گوئي سرتاسر کتاب فقط يک عبارت است که از صفحه اول شروع و در صفحه آخر ختم مي‌شود. اين کتاب براهني دشواري ويژه‌اي دارد که در آن تاريخ ايران به صورت پيچيده مطرح مي‌شود. کتاب از زمان سلطان محمود و اياز تا شاه سابق را که معاصر نويسنده بوده است در بر مي‌گيرد. گاهي درهم آميختگي داستان جذابيت آن را افزايش مي‌دهد. هر چند که چنين رماني ظاهرا نمي‌تواند اتوبيوگرافيک شمرده شود اما همان خصوصيت اتوبيوگرافيک را که در کتابهاي ديگر نويسنده بسيار روشن و مشخص است در اين اثر نيز مي‌توان به نحو ديگري ديد. درست است که راوي اياز محمود است اما همه شکنجه ديدگان سابق و لاحق برادران او هستند و يکي از آنها صمد است که در رودخانه غرق شده است و برادران براي دفن او آمده‌اند. در آنجا راوي در ميان سبک فخيم اثر، ناگهان نوحه‌اي را به ترکي آغاز مي‌کند، چنان سوزناک که مو به تن خواننده سيخ مي‌شود. اگر بخواهيم درباره اين کتاب صحبت کنم وقتي براي آثار ديگر نمي‌ماند اينست که فعلا به همان پيام هلن سيکسو، يکي از بزرگترين نويسندگان فرانسوي که برخي او را دريداي مونث مي‌خوانند قناعت کنيم و به آثار ديگر دکتر براهني بپردازيم.
براهني بعد از "روزگار دوزخي آقاي اياز" چهار رمان بزرگ ديگر دارد: "آواز کشتگان"، "رازهاي سرزمين من"، "آزاده خانم (چاپ دوم) و آشويتس خصوصي دکتر شريفي"، و "الياس در نيويورک". هر کدام از اين رمانها ساختار متفاوتي دارد و من به اين نتيجه مي‌رسم که براهني برخلاف اغلب نويسندگان که به تکرار خودشان مي‌افتند، اگر کشف تازه‌اي نکند رمان نمي‌نويسد. اما با همه اين حرفها هر يک از اين رمانهاي متفاوت را مي‌توان نوعي اتوبيوگرافي يا حسب حال شمرد. فرق براهني با ديگران اينست که هر آنچه مي‌بيند و مي‌شنود و مي‌خواند براي او جالب است و مخيله‌اش را تحريک ميکند. بگذاريد مثال کوچکي براي شما بزنم. همين چند روز پيش که پس از سالها همديگر را ديديم داستان بلند تازه‌اي را که نوشته است براي من تعريف کرد و من با کمال حيرت ديدم آنچه مخيله‌ي براهني مي‌سازد براي کمتر کسي ممکن است اتفاق بيفتد. حتما شنيده‌ايد و مي‌دانيد که بعد از انقلاب عده‌اي که مي‌خواستند از مملکت فرار کنند به قاچاقچياني متوسل مي‌شدند که آنها را با کشيدن پوست گوسفند روي سرشان وسط گله‌ي گوسفندان همراه يک چوپان از مرز عبور مي‌دادند. ولي آيا کسي تا حالا به فکرش رسيده است که ممکن است گرگ به اين گله حمله کند؟ خوب فقط براهني است که مي‌تواند از چنين صحنه‌اي باز داستاني متفاوت بسازد. برگرديم به رمانها.
"آواز کشتگان" يک رمان کليدي است. واقع گرايانه‌ترين رمان براهني است. دکتر محمود شريفي استاد ادبيات تطبيقي دانشگاه را به راحتي مي‌توان شناخت. کتاب با دستگيري او آغاز مي‌شود و پس از مدتي که آزادش مي‌کنند زيباترين صفحات را درباره برخورد آدمهاي گوناگون با زنداني آزاد شده مي‌بينيم. طنز براهني و قدرت تقليد او معرکه مي‌کند و اين قدرت تقليد وقتي بيشتر جلوه ميکند که قرار است در دانشگاه مراسمي با شرکت فرح پهلوي برپا شود و سخنراني‌هايي انجام گيرد. مدير دانشکده، استادان و سخنرانان عالي مقام هر کدام به نوبه‌ي خود به صحنه مي‌آيند. تقليدي که براهني از حرکات آنها، سخنانشان و نقاط ضعف و گرفتاريهايشان ارائه مي‌کند چنان واقعي و در عين حال چنان مضحک است که انسان را به حيرت مي‌اندازد و من مجبورم بگويم برخلاف آنچه در آغاز کتاب نوشته شده است هيچيک از شباهت‌ها با اشخاص واقعي محصول تصادف نيست بلکه سندي است درباره خصوصيات هر يک از اشخاص واقعي آن روزگار که باعث شد خود آنان و طرفدارانشان از هيچ ظلمي درباره‌ي دکتر براهني دريغ نکنند و با اينکه دانشگاه به وجود چنين استادي نياز مبرم داشت امکان تدريس را از او بگيرند و زندگي را بر او چنان دشوار کنند که تصور آن آسان نيست و باز خود براهني است که توانسته است از اين ماجراها "آشويتس خصوصي دکتر شريفي" را در کتاب آزاده خانم بسازد. نکته جالب اينجاست که اگر در همين سالها رساله‌هاي دانشجوئي يا تحقيق‌هاي ديگري درباره اين کتاب صورت نگيرد و همه اشخاص آن با خصوصيات اصلي‌شان معرفي نشوند ممکن است در آينده ديگر کشف آنها ممکن نباشد و آواز کشتگان مانند کمدي‌هاي اوريپيدس که امروزه معلوم نيست چرا کمدي است اهميت اصلي‌اش را از دست بدهد.
کتاب بعدي "رازهاي سرزمين من" است که کتابي است پلي فونيک(چندصدايي) و ماجراهاي تسلط امريکايي‌ها بر ارتش شاهنشاهي و فساد مقامات بالا، داستان کينه ازلي و گرگ اجنبي کش که سرآغاز کتاب است و سرانجام شروع انقلاب و عملا صحنه‌هاي مستندي از جنگ خياباني جوانان و به طور کلي کتابي است تقريبا مستند. قول مسلط در آن قول حسين ميرزا است که در کم سالي به مترجمي نزد امريکائي مشغول شده و با کتابهايي که يکي از افسرها به او ميداده با ادبيات جهان آشنا شده است. وقتي از سالهاي نوجوانيش حرف مي‌زند و ماجراي قرآن خواندنش در مسجد و بالاخره ظهور چهره‌اي مقدس در برابر چشمان او که تا حدي صورت رئاليسم جادوئي دارد که همين قسمت را من در مکتبهاي ادبي در ميان نمونه‌هاي رئاليسم جادوئي آورده‌ام. زندگي حسين ميرزا در واقع زندگي سالهاي جواني براهني است و نيز ماجراهاي پيش از انقلاب و بعد از انقلاب. کتابي است جذاب و خواندني و ساده. اما از اين به بعد به طور کلي جهشي در کار و رمان نويسي براهني روي مي‌دهد. براهني که موضوع چند کتاب ديگرش را براي آينده آماده داشت و هر کدام آنها مي‌توانست کتاب جالب و ساده‌اي باشد، در عين حال که مشغول تدريس نظريه‌هاي ادبي است، ناگهان براي نوشتن رماني چند جنبه اي درهم مي‌آميزد و عملا مي‌خواهد نوشتن يک رمان بي‌نظير را به دانشجويانش ياد بدهد. رمان بي‌نظيرش را مي‌نويسد هر آنچه را در دل دارد مي‌گويد و آزاده خانم را به صورت مظهر زن ايده آل و در عين حال قرباني مي‌سازد که بيب اوغلي مردي بدبخت و ناتوان انتقام ظلمي را که تيمسار شادان با او کرده است به صورتي فجيع‌تر از اين موجود ظريف و فرهيخته مي‌گيرد. اما کتاب ديگر يک کتاب ساده با روايت خطي نيست. در آغاز کتاب دکتر رضا از دکتر اکبر نامي که طبيب معالج مادرش است سفارشي براي نوشتن يک داستان مي‌گيرد و شروع به نوشتن داستان مي‌کند و مي‌خواهد شايد به کساني که با او نظريه‌هاي ادبي دروس داستان نويسي مي‌خوانند نشان دهد که داستان در عين حال دارد نوشته مي‌شود. پسر دائي جوان دانشجوئي که چندي در خانه بيب اوغلي زندگي کرده است کيست که تيمسار شادان ديوانه‌وار در جستجوي اوست تا او را از ميان بردارد زيرا مي‌داند که اين جوان در کتابي که مي‌نويسد قصد کشتن او را دارد. پسر دائي کيست؟ آيا غير از دکتر براهني است که در کتاب رازهاي سرزمين من تيمسار شادان را کشته است؟ و بالاخره دکتر محمود شريفي که آشويتس خصوصي او دقيقا شرح زندگي فجيع سالهاي آخر زندگي براهني در ايران است و کتابهاي ديگري که براهني قصد داشت بنويسد "مردگان خانه وقفي" و "خاطرات ترکيه" همه در اين داستان ادغام مي‌شوند به اضافه‌ي دنيائي از آنچه براهني در طول عمر خود خوانده و پسنديده است از بزرگان ادبيات جهان و کتاب چنان زيبايي درخشاني پيدا مي‌کند که سابقا نيز گفته‌ام مي‌توان آن را به عنوان کتاب بالاي سر به قول فرانسوي‌ها
Le sere de chevet کنار تخت خود گذاشت و هر صفحه‌اي از آن را که باز کني مانند ديوان حافظ زيبا و خواندني است. بحث درباره‌ي اين کتاب آسان نيست. فقط بايد آن را خواند.
اما من با خواندن اين کتاب و بخصوص با خواندن الياس در نيويورک به يک نتيجه جالبي رسيدم. براهني غير ممکن است خودش را تکرار کند. هستند نويسنده‌هايي که شما سه چهار کتاب از آنها بخوانيد مي‌گوئيد مي‌شناسمش ديگر. براهني اگر تکنيک جديد، سبک جديد، شکل جديد، ساختار جديد براي اثري نداشته باشد آن اثر را نمي‌نويسد. الياس که ديگر تکنيک حيرت آوري دارد يعني يک ماجرايي در نيويورک است که آن شب خاموشي بوده. يک آقاي ايراني آمده در ساختمان چند طبقه‌اي بخوابد و داستان را مي‌نويسد، بعد مي‌آيد پائين و دوستي به نام سيد هم دارد که دکتر ساعدي است طبعا و ماجرا را به صورتي مي‌نويسد تمام ميشود، بعد ورسيون ديگري را مي‌نويسد و بعد ورسيون ديگر. هفت ورسيون از اين حادثه را مي‌نويسد. درخشان است يک چيزهايي در آن هست که من تا کنون در هيچ اثر ديگري نديدم. البته گمان ميکنم کتاب قابل ترجمه در ايران نيست ولي ترجمه بسيار زيبايي از آن به فرانسه شده و نکته‌اي را که گفتم باز هم به اين نتيجه ميرسم که دکتر براهني کافي است از زندگي خودش چنان برداشت‌هايي بکند که هميشه تازه است.
الياس هم باز اين را به من نشان داد. آنجا هم رحمت نويسنده‌اي که گرفتاريهايي داشته رفته آنجا و رفيقش هم دکتر صالحپور که هميشه بوده و بالاخره رحمت و سيد در خيابان هستند و اين ماجراها باز به صورت تازه اتفاق مي‌افتد. و تازه بقيه‌اش هم باز به هفت صورت اتفاق مي‌افتد. کاملا تازه است. چنين کتابي در دنيا ديده نشده. دکتر براهني وقتي ميتواند چيزي مانند آزاده خانم را بنويسد که نظير نداشته و به دنبال آن ديگر به دنبال چيزي مانند آزاده خانم نيست و الياس در نيويورک را مي‌نويسد و ديگر يا چيزي نمينويسد يا اگر بنويسد باز هم تازه است.