راسیونالیسم نه ناسیونالیسم

ملاحظاتی درعلل عقب ماندگی فرهنگ ایران

ف – آزاد

 مقدمه : متاسفانه ادب زدگی فرهنگ ایران معاصر و گرایش شعر و ادب به احساسا ت سبب شده است که بحث عقب ماندگی فرهنگ ایران و راهیابی آن نیز بجای توسل به استدلال منطفی و راهیابی اساسی به بحثی متساهل از دید احساسا ت « میهنی » بدل شود و در نهایت سر از شعار های ناسیونالیستی در آورد. پس از مسائی سطحی لکن مفصل آقایان شفا و آرامش دوستدار در توجیه خواب طولانی فرهنگ ایران بو اسطه حمله اعرا ب ، ناسیونالیستهای متاخر نظیر آقای میرفطروس کوشیدند گناه را به گردن حملات و آمدن اقوام ترک بیاندازند. در حالیکه در تعلیل علمی و منطقی هم آن و هم این عکس العملهائی در مقابل هجوم توسعه طلبانه امپرا طوری ایران قدیم به سرزمینهای عرب نشین و ترک نشین محسوب میشوند و اینگونه «استدلالها » منتهی به دور باطل هستند . اشکال اساسی همه این نوشتجات بینش ناسیونالیستی آنها ست که در آن مقوله ای ازلی و ابدی بنام « ملت ایران » پیشفرض بحث قرار داده شده و سنتگرائی ملی بعنوان پادذهر سنت دینی ترویج شده است .

متاسفانه نویسنده محترم آقای علی اصغر حاج سید جوادی نیز چندی پیش در پایگاه اینترنتی عصرنو در مورد « مساله ملی آذربایجان » *  تذکراتی در همین راستا منتها از جهتی دیگر مطرح کرد که نه تنها محتوی بلکه حتی عنوان آن نیز از سعه صدر ایشان بعید بنظر میرسد . کما اینکه در عصر « دهکده جهانی » ( globalization ) نمی توان قرابتی میان خواستهای جهانی و اندیشه های « دهکده ای » هیچکس و بخاطر هر موضوعی که باشد قائل شد . همچنانکه بجهت نبودن تعاریف منطقی و کمبود معانی مشخص و جامع و مانع در مورد مقولات ذهنی نظیر « ملت » و « ملیت » خاصه در رابطه با ایران اکثر کسانی که در این مباحث شرکت و به این مقوله تکیه یا از آن حمایت کرده اند دچار کم دقتی ، تعمیم های نا بجا و صدور احکام ظاهرا معقول ولی باطنا مغفول شده اند . خاصه اینکه تناقض ماهوی مقولاتی نظیر « وطن » و « برتری زبانی » و ضرورت یکپارچگی ملی هر مولف و منتقدی را که بر این مقولات تکیه کرده است دچار تناقض و اظهار نظرات غیر اخلاقی و نامعقول کرده است  : از این قبیل است « پذیرش اقوام بجای ملل در ایران » قائل بودن به « برتری زبان فارسی » نسبت به زبان های اقوام دیگر در مقاله مذکور .که اگر اقوام کنونی ساکن ایران هم ارز محسوب می شوند پس برتری زبان فارسی نسبت به زبان ترکی ناشی از چه مقوله ای است ؟ چنین نظری چه اخلاقا و چه با توجه به ساختار تاریخی جوامع ایرانی و چه از لحاظ نهاد طبیعی جوامع ، تاریخ و زبان نادرست و مغرضانه بنظر میرسد . کما اینکه اینگونه نظرات متکی بر پیش فرض های ذهنی غیر قابل تطبیق با واقعیات و نتایج تحقیقات علمی محسوب می شوند و معمولا راه به بیراهه ناسیونالیسم و فراتر از آن می برند که از ذهن شروع و به جنگ و خونریزی ختم می شود. بگذریم ازاینکه «تحقیقات» کسروی و توابع که مبا نی استدلالهای تاریخی ایشانرا تشکیل میدهد بر پیشفرضهای ناسیونالیستی و نقل قول ناقص از منابع غیر دقیق تاریخی متکی بوده وتوان پایداری در برابر تحقیقات علمی را ندارند و در جای خود بنقد کشانده خواهند شد . کما اینکه نظرات متخصصین خارجی در اینموارد غیر از نظرات «محققین» ایرانی است که صرفا بدنبال یافتن دلیل برای توجیه پیشفرضهای ناسیونالیستی خویش بوده اند .

و کما این که ازنظر علمی و منطقی سالهاست که نادرستی فرضیه یکپارچگی ( uniformity ) سیستمهای دینامیک طبیعی و خاصه تشکیلات پیچیده اجتماعی ثابت شده است . لذا تکیه به ضرورت یکپارچگی در مورد ایران و سوء استفاده از آن بنفع زبان فارسی بعنوان زبان عمومی  مهمل است . چه بسا که پیشرفت فرهنگ ایران از طریق یک ساختار «فدراتیو » و روابط متقابل فرهنگهای فدرال میسر شود.

 غرض این نوشته کشاندن بحث به مباحث غیر ناسیونالیستی و صرفا منطقی علوم تاریخ ، فرهنگشناسی و جامعه شناسی است.

 

         اولا افسانه  « برتری زبان فارسی » که آقای علی اصغر حاج سید جوادی سر داده است و نیز ضرورت و اجبارعمومی شدن آن در سراسر ایران ازجعلیات دولتمردان سنت زده و ادب زدگان حماسه گرای مجیزگوی رضا خان بوده است که از عدم اطلاع از علم منطق و نا آگاهی به فلسفه ، بنای فرهنگ رضاشاهی را بر زبان حماسه های فارسی دری گذارده اند تا به سانترالیسم استبداد کمک شود ، بی آنکه زحمتی به کاوش در واقعیات تاریخی ایران بخود داده و دریابند که این زبان دقیقا به دلیل تسمیه آن به « دربار » زبان اکثریت و فرزانگان نبوده و نتوانسته در میدان علم و فلسفه که اساس فرهنگ محسوب می شوند بدرخشد .متاسفانه نفهمیدند و نمی فهمند که این زبان نتوانسته است بدل به زبان تبادل فکری و جریان فرهنگی در ایران بشود و ابتدا بعد از نفوذ دوباره اعراب و اقوام ترک به ایران بود که فرهنگ ایران در امتزاج اقوام و بعد از تبادلات فرهنگی با فرهنگهای سامی و ترک توانست « فارابی » ، « ابن سینا » و « خوارزمی » ها را در سرزمینهای ترک زبان و « الحسن »را در بصره  ( اهواز)و « ملاصدرا » را در شیراز و اصفهان بپروراند که از درخشنده ترین ستارگان آسمان علم و فلسفه جهانی و مهمترین ناشران بینش کلیت گرا و تجربه گرا ی شرقی در برابر بینش تحلیلی یا جزئیت گرای غربی محسوب می شوند .

متاسفانه در تداوم همین تباعد فرهنگ ایران عصر پهلوی از فلسفه و علم و منطق و گرایش آن  به حماسه و ادب است که روشنفکرا ن ایرانی سطحی و متساهل بار می آیند و بجای استدلال منطقی متمایل به ذهنیت ادبی می شوند . و پروردگان چنین فرهنگ متساهلی هستند که نظیر ا قای ارامش دوستدار در ارزیابی ایران قبل از اسلام به عوض تحلیل تاریخی و اجتماعی بر اساس منطق به حماسه های غیر منطقی فردوسی متوسل می شوند و در تحلیل تاریخ بعد ازاسلام نظیر نویسنده محترم بجای ارزیابی تاریخی و استدلال منطقی از « قطران » شاعر تبعیت می کنند . پروردگان این فرهنگ متساهل مایلند دنیا را نه از دیدگاه فلسفه و علوم بل از روزنه حماسه و ادبیات سنتی بنگرند ، چرا که درک حماسه و ادبیات اجتماعی آسانتر و درک روابط منطقی در جامعه و تاریخ بواسطه فلسفه و علوم ، مشکل تر است . پس عجبی نیست که پروردگان فرهنگ شعر زده فارسی در پرداخت به فلسفه نیز از حماسه گرائی در میان پیامبران « نیچه » جرجیس را یافته اند که بیشتر حماسه گرا و حماسه سراست تا فیلسوف (1). کما اینکه گرایش اکثریت حوذه شعر و ادب به قدرت ، محافظه کاران و جناح راست در جهان اکثرا مورد قبول است .

 دوما بخاطر رابطه اساسی بین زبان و اندیشه که متکی بر معاییر و موازین زبان شناسی مدرن مکتب « نوام چامسکی » است (2) ، عقب ماندگی اندیشه و فرهنگ ناشی ازنارسائی و عدم تناسب زبان مربوطه باشرایط حوزه فرهنگی می باشد . لذا عقب ماندگی فرهنگی و عقب افتادگی جامعه ایران در طول تاریخ را باید در نابسامانی و نارسائی فارسی بعنوان زبان عمومی نسبت به ساختار مرکب جامعه ایران و مشکلا ت ارتباط این زبان با زبانهای فرهنگهای هم جوار باید دید ، که نتوا نست از طریق روابط متقابل با فرهنگهای هم جوار نظیر فرهنگ ترکیه که با فرهنگ اروپا مربوط است به پیشرفت فرهنگ ایران کمک کند. گذشته از آن باید اثر و ملاکی قابل سنجش برای خیر فرهنگی این زبان در مورد جوامع ایرانی ارائه شود و گرنه ادعای صرف و بدون مدرک قابل سنجش مهمل محسوب می شود . کما اینکه ازین بابت حفظ یکپارچگی و تمرکز حکومت در حکومتهای مستبد آسیائی و به نظر نویسنده محترم « خودکامه » ایران صرفا راه به دهات طوس هزارسال پیش و تبدیل متافیزیک « خداینامه » ها به « شاهنامه » ها می برد که در حد حماسه یارای مقابله با استدلال عقلی و منطقی را مطلقا ندارد .و یعنی ذهنیات حماسی و شعرگونه زبان فارسی مدرک قابل سنجش عینی محسوب نمی شود . برعکس تجارب فرهنگی در ایران نشان داده اند که زبان فارسی برای بیان اندیشه فلسفی و علمی نارساست  وگرنه باو جود تقدم و امتیازات محلی میدان را به زبان عربی نمی باخت : خاصه که نه تنها شمارفرزانگان و علمای ایرانی بعد از اسلام ، بلکه دولتمداران وزعمای فرهنگ دولتی ایرانی در دولتهای بعد ازاسلام نیز کم نبوده است . لذا غیر از دلایل خارجی نظیر ضرورت تبادل افکار علمی و فلسفی بزبان مشترک و اجبارحکومت اعراب در قرون اولیه ایران اسلامی ، دلایل داخلی زبان یعنی اشکالاتی در زبان فارسی بوده اند که سبب شکست زبان فارسی در برابر زبان عربی بعنوان زبان فرهنگ ایرانی درحوزه علم و فلسفه شده است .

بدیگر سخن زبان فارسی باستان شاید بیشتر مناسب اوراد مذهبی از نوع زرتشتی بوده و گونه بعدی دری آن مناسب اداره حکومت و نیازهای معین دیگر دربار نظیرتحکیم استبداد آسیائی برجوامع ایران بوده اند . لکن چه ازجهت ورود عقاید اولیه فلسفی از سرزمینهای همجوار شرقی و چه بخاطر خصوصیات ذاتی و نارسائی زبانی فارسی در بیان فلسفی و علمی قدیم ، این زبان امکان حمل و تکمیل عقاید فلسفی و علمی را کسب نکرده و بیشتر زبان شعر و ادب و دین و بیان ذهنیات سنتی منحصر شده است که حداکثر مجال تفلسفی درون گرایانه یافته است. تصادف نیست که فلسفه در اشعار فارسی بیشتر درون گراست در حالیکه فلسفه طبیعی مربوط با واقعیات بیشتر برون گرامحسوب می شود . در مورد ساختار منطقی زبان عربی نسبت به زبانهای قدیم یونانی (هندواروپائی که شامل ایرانی نیز می شود) میتوان به تحقیقا ت Weil . G که جزیی مختصر از انرا  ها نری کربن در بخش فلسفه زبان «تا ریخ فلسفه اسلام» اورده است ، رجوع کرد. بنظر من این برتری منطقی زبان عربی در تبیین دقیق تر درجوار ظرورت حیاتی یک زبان مشترک برای تبادل افکارعلمی و فلسفی در آنعصر  بوده است که سبب تمایل فلا سفه ایرانی به این زبان شده است .

 لذادر بازگشت به رابطه اساسی زبان و اندیشه چون نتایج فرهنگی و اجتماعی عمومیت زبان فارسی یعنی تعمیم آن بعنوان زبان عمومی سراسر ایران بد از بدتر بوده و در نهایت منجر به اوضاع اسفناک کنونی به لحاظ عقب ماندگی فرهنگی و اجتماعی شده اند . پس این زبان بعنوان زبان عمومی نارساست و اشکالاتی دارد که جز با خصوصی کردن آن و تجویز آزادی و هم ارزی به زبانهای اقوام دیگرساکن ایران قابل حل نخواهد بود .و هر چند که پس گرفتن امتیازات زبان فارسی بعنوان زبان عمومی بر تمرکز گرایان و متعصبین گران آید ، لکن برای علاج عقب ماندگی فرهنگی و نجات جامعه ایران از وضع کنونی ضروری بنظر میرسد.

 باین ترتیب برخلاف نظر نویسنده محترم اعتباری در برتری زبان فارسی و ضرورتی در عمومی بودن آن بنظر نمی رسد کما اینکه تاکنون معیار برتری این زبان نیزمعلوم نشده است که آیا معیاری منطقی  از نوع « کمال منطقی» فرگه(  G . Frege ) منطق شناس است و یا ذهنیتی خیالی است که در تبعید و غربت وحی می شود ؟

و کما اینکه تناقض اصلی برتر شمردن زبان یک قوم بر اقوام دیگر در داخل ایران به تخالف این نظر با واقعیات حیات جوامع انسانی و فرهنگهای مربوطه بر میگردد: که در هر سر زمینی در طول تاریخ اقوام مختلف با فرهنگهای گوناگون آمده و میروند و هرقوم و فرهنگی در دوره ای باصطلاح به « شکوفائی » میرسد و پس از چندی جای خود را به اقوام و فرهنگ دیگری میدهد . قبرستان تاریخ انباشته از اقوام و زبانهائی است که داعیه برتری مادام العمرداشته اند . لذا قوم پارس نمی تواند داعیه ابدی بودن خود و عمومیت زبانش را داشته و مجبور به پذیرش این واقعیت است که زبان اقوام دیگر ساکن ایران برای متکلمین آن حیاتی و ارزشمند است و همه این اقوام باید که در انتخاب زبان برای تحصیل و تحقیق آزاد باشند . کما اینکه اخلاق ، انسانیت و منطق نیز چنین حکم می کنند . برای کسانی که ناسیونالیسم فارس و آریائی چشم عقلشان را کور کرده است تذکر فرهنگشناس معروف ویل دورانت ظروری بنظر می رسد که: «آریائیها » خود فرهنگ ایجاد نکردند بلکه آنرا ازدیگران بعاریت گرفتند.

 از جانب دیگر سوالاتی که نویسنده محترم در کم و کیف زبان ترکی نسبت به زبان « برتر » فارسی شان مطرح می کنند در مورد خود زبان فارسی هم قابل طرح است که چگونه زبان برتری این زبان شعر زده فارسی است که همه آثار مهم فلسفی و علمی نوشته شده در محدوده ممالک محروسه ایران که مایه سربلندی ایران است بزبان عربی نوشته شده اند و چرا زبان برتر ایشان ظرفیت این مهم را نداشته  است که ما تا امروز هم تاوان آنرا در نبود ترجمه « شفا » و ترجمه کامل « اسفاراربعه » باید بدهیم . سخن برسر علم و فلسفه همان ابن سینای بخارائی و محمدبن موسی خوارزمی و الحسن اهوازی ( بصری ) است که اکثرا از اقوام غیر فارس بوده و اعتباراساسی فرهنگ ایرانی ناشی از آنهاست و نه « آهوی کوهی در دشت چگونه دوذا » و « درید و برید و شکست و ببست » و شرح معاشقات فرمانروایان « خودکامه » ) 3 ( . چرا که بر عکس نظر  « احسان طبری » که در ایران رواج داد نه اینکه « شعرفارسی بار تاریخ نویسی ایران را بدوش می کشد » بلکه گذشته از وقایع نگاری بودن محتوی و سطحی بودن و باب میل امرا بودن تاریخچه مذکوره برعکس شعر ایران باری بردوش تاریخ و فرهنگ ایران محسوب می شود. درد سر فرهنگی ما از شعر زدگی فرهنگ ایران است که احساسات و سنت را جایگزین عقل و منطق کرده است : عقل و منطقی که کسانی نظیر ابن سینا و ابن هیثم ( الحسن ) در سراسر جهان علم و فلسفه رواج دادند . باین ترتیب مردمی که قدر ابن سینا و خوارزمی را در مقابل فردوسی و سعدی کم بداند ، چه اسمش را ملت بگذارید و چه اقوام ، قافیه را تا ابد باخته است : کین هنوز از نتایج سحر است .

و اگر که زبان فارسی نسبت به ترکی برتر است پس چگونه این زبان برتر نتوانست حامل فرهنگ و تمدن کاراتری باشد که در مقابل اقوام ترک شکست نخورد . و چرا زبان « برتر » شما جربزه اینرا نداشت که فرهنگ و مدنیتی « برتر » ایجاد کند و در برابر اقوام دیگر از عرب و ترک پس نشست .که اگر با معیارهای شما نسبت به زبان ترکی ، زبان فارسی را بسنجیم دیگر هیچ ارجی و اعتباری برای زبانی که بخاطرش به اهالی آذربایجان و و ترک زبانان ایران و سایر ممالک اهانت کرده اید ، نخواهد ماند . و چرا برتری زبان فارسی منحصر به اشعار انچنانی و قهوه خانه ای شد که مرشد ها سر میدهند .آیا این عقده های عینی فارس ها نسبت به اعراب و ترکها نیست که مولد تصور ذهنی عقده ترکها نسبت به زبان فارسی شده است .چرا که از اینسو سخن از محدودیت گفتار و نوشتار و تحصیل و تحقیق بزبان فارسی است و نه بیش .و چرا که زبان فارسی جز خیل شعر و مطایبات گلی به سر فرهنگ ایران نزده است  بلکه با تشدید توهم و احساسات و سنت ب جای عقل ، منطق و تجربه مارا به روزی انداخته است که « مسلمانان » قدیم را هم نا مسلمان کرده است . لکن همچنانکه افراد مشمول تغییر زمان هستند ، جوامع ، اقوام و ممالک نیز در تغییراند. پس ضمانتی نیست که مرزها ی دائم التغییر ممالک محروسه ایران دگر بار تغییر نکنند و سرزمینها و اقوامی که سابقا بتصرف در آمده و از ابواب جمع محسوب می شوند از « طلابودن » پشیمان گشته و خواهان تبدیل به « مس » شوند .

 مساله ای هم نیست اگر که دخالت سابق همسایه شمالی در تغییر ساختار سنتی ممالک محروسه ایران کم ارج تر از کودتای 28 مرداد آمریکای غیر همسایه ، برای ثبات مرزهای ایران تلقی شود . چرا که این ما وراء کاذب بودن وطن پرستی ( بجای وطن دوستی ) همچون مقوله ای صرفا ذهنی است که واقیات اجتماعی را نا دیده انگاشته و منجر به بیماری ناسیونالیسم که راه به فاشیسم دارد ، می شود . و مگر این سنت گرایی نیست که از جامعه شناسی قوم گرایی و زبان پرستی میسازد تا از یاد ببریم که دسپوتیسم ایرانی دوران قبل از حکومت اقوام ترک بر ایران معروفیت جهانی دارد و از افلاطون گرفته تا هگل ، مارکس و « ویتفوگل» ( 4) در شرح آن کتابها نوشته اند .

 از آنجائیکه ناسیونالیسم فارس احکامش بر اساس ذهنیات و فراموشی واقعیات است و در سنجش خود و دیگران دو معیار متفاوت بکار می گیرد یاد آوری این نکات ضروری بنظر میرسند که از صفات دسپوتیسم شرقی که ایران قبل از اسلام نماد مهم آن محسوب می شود ، در جوار استبداد داخلی ، قلع و قمع وحشیانه در سرزمینهای همجوار و استثماربرده وار خلقها و اقوام مجاور می باشند . یعنی استبداد ایرانی که جان و مال رعیت داخل را ملک طلق مستبد و ایادی وی می داند معلوم است که با انسانهای همسایه چه نوع معامله ای کرده است . لذا عقل بی غرض که موثر را بر اساس آثارش ارزیابی می کند و بر تاثیر وی در متاثرو انعکاس و تداوم آثارمتقابل واقف است بر عکس ذهنیت وطن پرستانه یک طرفه به قاضی نمی رود و میداند که جنگ مولد جنگ است و ستم امپراطوری ایران بر اقوام همجوار بوده که در ستم دیگران بر ایرانیان منعکس شده است . از جانب دیگر متاسفانه سنت زدگی ، شعرزدگی و تصورات آنچنانی نسبت به زبان فارسی و « هنر نزد ایرانیان است و بس » متداول میان قوم فارس سبب شده اند که تحصیلکردگان ایرانی نیز ادبیات احساساتی را بجای علم و منطق معیار ارزشیابی خویش قرار داده و به نتایج تغییرات اقلیمی و جغرافیای سیاسی جوامع در جریان تاریخ از دیدگاه احساسات ، حماسه و شعر بنگرند ،در حالیکه چنین دیدگاهی بنا به تجارب تاریخی در ایران و جهان لاجرم منجر به افکار فاشیستی بوده است .

 لازم به تذکر است که تاثیر شعرا و هنرمندان منحطی نظیر « واگنر » بر متفلسفینی نظیر « نیچه » در تاسیس زمینه ایدئولوژی نازیسم در آلمان و موارد مشابه آن در ایتالیا دقیقا موید این نظرند که شعر و حماسه زمینه شوونیسم را تشکیل می دهند . که یعنی برتری زبان فارسی از آنگونه که نویسنده محترم « تذکرش » را به ما میدهند ، غیر از سطحی نگری و ترتب برتری مورد نظرشان بر تزاید شعر فارسی در برابر ضعف این زبان در حمل تحلیل و استدلالهای علمی و فلسفی نسبت به عربی ، راه به شوونیسمی میبرد که در تداوم آن دیر یا زود تطور نژادپرستی مسلم و مقرر است . همچنانکه در فرهنگ حماسه گرای آلمان نازی و ایتالیای فاشیست نیز شعر ، حماسه و یکپارچگی وطن در برابر تجزیه گرایان بی وطن و بی دین و بی ایمان ، نقش اساسی را بازی کرده اند .

 این اعتقاد نویسنده محترم که « ترکها مهاجرانی هستند که از سرزمینهای آن سوی شمال مرزهای شرقی و شمال شرقی ایران در جا به جای نواحی ایران و از جمله در آذربایجان خیمه بر افراشتند » برای بسیاری از هموطنان آذربایجانی ما بوی فارس گرایی شوونیستی میدهد : همچنانکه تعبیر خیمه بر افراشتن در برابر سکون اهالی متمدن  آبی است بر آسیاب شوونیسم فارس که بسیار خطرناک و دور از عقل و منطق است . چرا که تنها نیمی از حقیقت تاریخی را بیان می کند و بر نیم دیگر که علت آن نیمه معلول است پرده می کشد . کما اینکه اولا قبل از هجوم مذکور ترکان ، اقوام ماد و پارس تهاجمات بسیار مفصلی داشته و جا و بیجا خیمه بر افراشته بودند ثانیا نویسنده محترم « ایرانی » بودنش را مدیون خیمه افراشتن همین اقوام فارس در فلات « ایران »  است که به هیچوجه من الوجوه وسیله بار یتعالی به این اقوام هدیه نشده بلکه بزور شمشیر و خونریزی ازجانب اقوام بدوی فارس تصرف شده و این اقوام کوچ کن را به سکون کشانده است .

 که یعنی در آن جنگ وگریز دائمی قدیم هیچ قومی را مقدم و موخرو متمدن تر نمی توان شمرد. ثالثا همان اقوام پارس و ماد گاه و بیگاه به سرزمینهای ترک زبان هم تهاجم کرده و بیجا خیمه برافراشته اند . رابعا بسیاری از این اقوام ترک یا نظیر فارس ها به ضرورت « فضای حیاتی » هجوم کرده اند و یا ساکنین سر زمینهائی بودند که فارس ها و یا ایرانیان متصرف شده و اهالی آنها را بی خانمان کرده و به مهاجرت وا داشته اند . امری که در مورد همه اقوام قدیم پیش آمده است . خامسا اقوام ترک مذکور از اقوامی بوده اند که وسیله فرمانروایان مستبد ایران اجبارا از سرزمینهای خود به نواحی مرزی ایران بابت دفع بلا از جان شیرین اقوام ایرانی کوچ داده شده اند.

 لذا اقوام و خلقهای مختلف ایران سهم مشترکی در ایرانی شدن ایران داشته و دارند . همچنانکه هر کدام آنها در دورانی نه چندان قدیم تر و جدید تر از دیگران بیابانگرد و کوچ گر و یا « کوه نشین » بوده و همه از درخت فرود آمده و به تخت نشسته اند .  کسی که هم ارزی فرهنگی و تاریخی ا قوام و خلقها از ترک گرفته تا عرب و فارس را در ایران تشخیص ندهد از عقل و منطق بی بهره است . کما اینکه ایران و انسانهائی که به تصادف روزگار در محدوده نه چندان مشخص و شدیدا متغیر « ایران » از قدیم الایام تا عصر « ممالک محروسه » و دوران معاصر زیسته اند فرهنگ خودرا مدیون تبادلات فرهنگی با اقوام همسایه و همجوار سامی ، ترکی ، چینی و هندی بوده اند . هیچ تقدمی را نیز در مورد فرهنگ « ایران » نسبت به فرهنگهای چینی ، هندی ، سامی ، یونانی و ترکی نمی توان تشخیص داد . چرا که هر کدام این فرهنگها مرکز ثقل و دوران « شکوفائی » متفاوتی داشته و بروال طبیعی هم نیک و هم بد آفریده اند . و به همین ترتیب است مساله برتری زبانی فارسی که جز در حدود عارضه شعر و مرض حماسه مصداقی و آنهم مصداق منفی بیش ندارد .و اگر که بر پا ساختن امپراطوری را نظیر مورد ایران عصر هخامنشی و ساسانی  معیار تمدن و فرهنگ قرار داده شود ، در همان اعصار امپراطوری ترک ، سومری و سامی نیز وجود داشتند . بگذریم از اینکه کشتارها ، ظلم و تعدی امپراطوری ایران از عصر کورش ها تا یزدگردها نسبت به اسرا و متصرفات که از نمونه ماساژت ها تا لقب  ذوالاکتاف شاپور ساسانی و تا رفتارانوشیروان ظالم « عادل »  با مزدکیان ایران همه نشان میدهند که ایرانیان قدیم دست کمی از اقوام دیگر نداشته اند و بیش از داخل بر همسایگان خشونت کرده اند .

 پس تعمد در عد م رجوع به واقعیات تاریخی ماوراء قومی و توسل به شاعران که امرار معاششان اکثرا متکی بر احساسات و سوء استفاده کردن ازاحساسات بجای تکیه کردن بر عقل و منطق است ، جز تکیه کردن بر سنت و حماسه گرائی شیعه و شعر فارسی بعوض فلسفه و علم تاریخ و اخلاق انسانی فرا قومی معنی و ماخذ دیگری نمی تواند داشته باشد . پس استدلال بر نظر « قطران تبریزی » شاعر روا نیست که احساسات بر عقلش غلبه کرده و کوته بینی مجالش نداده است تا در قصایدش بگوید که ما فارس زبانان و دری گویان پیش تر با اقوام همسایه بد کرده ایم و شاید آنچه که آنها با ما می کنند مقابله به مثلی است که سزاوارش هستیم . کما اینکه استدلال علمی ، منطقی ، تاریخی و یا جامعه شناسانه در مورد یک پدیده ضرورتاناظر و متکی بر ماقبل و مابعد تاریخی آن و پدیدها ی موثر و متاثر از آن پدیده باید باشد که نتیجه ای متفاوت از دیدگاه محدود یک شاعر احساساتی خواهد داشت.

پس مهم اینست که در یابیم  چرا « روشنفکر » ایرانی متاسفانه یا درگیر سنت مذهب تشیع سیاسی باقی مانده و یا در بند سنت شعر و ادب زدگی آریائی و ناسیونالیسم فارس مقید بوده است تا همچنانکه دوران معاصر نشان دادند بخواهد که امور سیاسی و مشکلات اجتماعی معاصر را به سر انگشت لطف این یا آن بگشاید . که فاصله ذهنی میان نوحه خوانی شبهای روضه و حماسه خوانی شبهای قهوه خانه بسیار بسیار کوتاه است . و مگر نه اینکه پرسر و صدا ترین نقدهارا بردین ، متدین ترین ناقدان ایرانی می نویسند و بزرگترین مخالفان قوم گرائی، خود قوم گراترین آنان بشمار می روند . که در این فرهنگ آریائی سنت زده و شعر زده بعد از هزارسال هنوز قدر شعر و شاعری بر علم و فلسفه می چربد و با وجود صدها کتاب و ترجمه در شرح و بسط شعر در شرح و ترجمه آثار ابن سینا و ملاصدرا درمانده اند و کار بجائی رسیده است که در سیطره تساهل ناشی از سنت زدگی و ناسیونالیسم شعر زده ایرانی، تحصیلکردگان ضدعرب و ضد اسلام به نفی مهمترین تجلیات عقلی ایرانی که آثارجهانی ابن سینا ، خوارزمی و الحسن تا ملاصدرا هستند ، جرئت می کنندو تحصیلکردگان ضد ترک تبلیغ یادگیری تمدن فارسها بوسیله ترکها می کنند . (5)

 سخن کوتاه کنم که بدترین عوارض تعمیم زبان فارسی در ایران که نسبت به ساختارهای فلسفی و منطقی فکر نارساست  همانا تثبیت سنت گرائی در فرهنگ ایرانی بوده است که عواقب آنرا همین تحصیلکردگان و نویسندگان مهاجر و تبعیدی باید بهتر بشناسند : سنت گرائی که در صور «شاهپرستی » ، « تشیع » و « زبان پرستی  (فارسی ) » بواسطه انحصار تصاعدی فکر به احساسات ، حماسه و شعر – چه ازنوع ملی و چه از نوع مذهبی آن – مانع رشد عقلی و منطقی مردم و فرهنگی شده است که از میانش پیشتر از این فرزانگانی نظیر ابن سینا و فارابی و خوارزمی برخواسته بودند که نامش بصورت « الگوریتم » برتارک علم جدید می درخشد . لذا راه چاره نه در تعارض با عرب و ترک بلکه در تعریف عقلانی  هویت جامعه فرهنگی ایران است : بد ون کوته بینی ، غرض ورزی و مخالفت هاو تعارض کودکانه متداول میان تحصیلکردگان ضد عرب و ضد ترک ما .چرا که مساله ذهنی روشنفکر ایرانی بطور کلی و«  روشنفکر » فارس بالاخص اینست که قائم بالذات نیست و توانائی تعریف خوشتن خود را ندارد بلکه خود را در تعارض با دیگران تعریف می کند : در تعارض با عرب یا در تعارض با ترک و یا ملقمه ای از ایندو که مرکز ثقل آن گاه به اینسو و گاه به آنسو متمایل است .  و در این راستاست که در شرایط بحرانی نظیر امروز باید این و یا آن و یا هر دو را بکوبد تا خود را در یابد . عقلش قد نمی دهد که تعریف هویت فرهنگی بدون تعارض با عرب و ترک و بر عکس در تفاهم متکی بر همزیستی تاریخی اقوام درون مرزهای ایران ممکن و سهل تر از آنست که بنظر می رسد ، بشرط آنکه فرهنگ شعر زده و سنتی خود را کنار نهد و بر معاییر عقل و منطق تکیه کند و یعنی ذهن خود را از احساسات سطحی سنت زده چه مذهبی و چه ایرانی ( فارسی )پاک کند و به نهاد عقل و منطق رجوع کند که فرزانگان واقعی ( و نه شعرای طالب احساسات و مجیز گوی قدرت )در حیطه فلسفه و علم ایجاد کرده اند . تنها در این صورت است که با در یافتن اهمیت ، اساس و عمق بینش دانشمندانی که مثلا از سرزمینهای ترک زبان و عرب زبان ایران بر خواسته اند و دانش خودرا بزبان عربی نگاشته و از این میان فرهنگ قابل افتخاری برای غقل و منطق جهانی ایران ساخته اند و یعنی با تکیه بر جهان بینی و فرهنگ عمیق و ارجمند ابن سینا ، فارابی ، خوارزمی ، و الحسن – در جوار ملا صدرا و رازی و خیام  - می توان خود ایرانی را بعنوان ارزشی شرقی در برابر هویت غربی تعریف کرد که این خود غربی نه تنها شناختش را از خود و طبیعت مدیون شرق بوده بلکه تجدید حیات فرهنگی خود را در رنسانس نیز مدیون شرق است .

 باین ترتیب با تغییر مرکز ثقل ذهنی فرهنگ ایرانی از سنت مذهبی و دینخوئی قدیم و جدید ( زرتشتی تا بهائی ) و از سنت حماسی و شعر و زبان گرایی فارسی و آریائی گری نه با تعارض متداول با عرب و ترک بلکه در تفاهم عقلی و عقلانی می توان ماهیت محکم و معتبری در جهان برای فرهنگ ایرانی بر اساس معاییر علم و فلسفه متداول یافت که متکی بر دست آوردهای دانشمندان یاد شده باشد . با اتکا ء به چنین هویتی تاریخی که متکی بر یک جهان بینی علمی و منطقی است ، هویتی که بر آن زمینه های تاریخی معقول قدیم تری را نیز می توان افزود ، ایرانی و روشنفکر ایرانی هویتی را بازشناسی می کند که بدلیل علمیت بخشی از آن اگر که با ارزش تر از هویت کشور ها و « ملل » دیگر نباشد ، به هیچوجه کم ارزش تر از آن دیگران نیست .چنین هویت ایرانی که معقول است و سزاوار روشنفکر معقول ، جائی برای ترک ستیزی و عرب ستیزی متداول  « روشنفکر » حماسه گرا نخواهد گذاشت و بر اساس عقلانیت هویت مذکور روشنفکر و دیگرانی را که خط وی را می خوانند بسوی منطق و ارزیلبی علمی – حتی از تاریخ – گرایش خواهد داد . چنین هویتی افراط از وطن دوستی مجاز به وطن پرستی و ناسیونالیسم خطرناک را مانع خواهد شد ، چرا که عقل حکم می کند که « پرستش » محتوی در وطن پرستی و « ایسم »محتوی در ناسیونالیسم به عنوان اصل خطرناکند . کما اینکه اگر « پرستشی » در کار باشد و « ایسمی » ، تنها سزاوار انسانها و به معنی « هومانیسم » مجاز و مفید می تواند باشد . هویت معقول در خواهد یافت که انحطاط اکنون مسلم شده عقیدتی ناسیونالیسم  و شوونیسم رضاشاهی که در خدمت سا نترالیسم حکومتی بود ریشه در آلودگی سردمداران و باصطلاح روشنفکران مروج آن ناسیونالیسم به ایدئولوژی  نازیسم آلمان داشت که سردمداران مذکور مستقیم و غیر مستقیم از آن متاثر شده بودند . عقلی که تاریخ را از دیدگاه تجربی و یعنی تجارب تاریخی بنگرد با دیدن ریشه های نازیسم در آریاگرائی و ناسیونالیسم عصر پهلوی ( 6 )نمی تواند به ترک ستیزی و عرب ستیزی میدان دهد بی آنکه احتیاجی در رجوع به ارزیابی شاعرانه از قرن پنجم هجری داشته باشد . عقل علمی میان تصاعد حسابی و تصاعد هندسی تبعیض فرهنگی که در آن چه سه سال و چه پنجاه و سه سال و چه هشتاد سال بسیار زیاد محسوب می شوند ، فرق می گذارد و قیاس مع الفارق نمی کند و می فهمد که تبعیض فرهنگی غلط است و بس و هیچ کلام اضافه نمی یابد. 

روشنفکر عقل گرا که روند اجتماعی را معقول و نه از دیدگاه سانترالیسم و ناسیونالیسم ارزیابی می کند می فهمد که وجود ستم دائمی و عمومی بر مردم ایران وجود ستمها و تبعیضات قومی مثلا بر ترک یا عرب یا کرد و بلوچ را نفی نمی کند بلکه بداهت تزاید ستم وارده بر این اقوام در وراء ستم عمومی حکومت های مرکزی بر مردم ایران را می رساند . مغلطه نویسنده محترم برای سرپوش گذاشتن به ستم فرهنگی بر ترکها بعنوان مثال مورد بحث نقد ایشان یا ناشی  از کوته بینی و فراموشی ایشان است و یا ناشی از شوونیسم و ناسیونالیسم پنهان بابت نزدیکی به جریان ایران زدگی در غربت . در حالیکه مساله اصلی روشنفکری و فرهنگ ما راسیونالیسم است و نه ناسیونالیسم . و یعنی روشنفکر ایرانی باید در پی عقل گرائی باشد و نه وطن پرستی و ملت گرایی . باید در پی تفکر منطقی باشد و ارزیابی علمی و نه دعاوی برتری قوم و زبان قومی . چرا که در ارزیابی علمی محلی از اعراب برای برتری زبان قومی  - که همواره قابل تعبیر به برتری قومی است و مسئولیتش با معتقدین به آن هست که سوء تعبیر بشود یا نه  - نیست .  می توان ا ز اکثریت کمی متکلم بزبان معینی در محدوده مشخص سخن گفت یا از قدمت آن ولی هرگز مجاز به برتر شمردن نسبت بزبانهای اقلیت و یا جدیدالولاده نیستیم . بگذریم از اینکه مساله قدمت تاریخی و اکثریت متکلمین در رابطه با زبانهای فارسی و ترکی در ایران به هیچوجه معلوم نیست ، چرا که در اینجا سخن از زبان مادری است و اصالت زبان قدیمی و ... لذا هرگاه روشنفکر ایرانی بر خلاف تحصیلکردگان نازی زده و آریا گرای قدیم سعی بر ترتب هویت خود بر اساس جهان بینی علمی فلاسفه و دانشمندان بعد از اسلام که ذکرشان رفت ، کند ، بدون تعارض با عرب و ترک و بی نیاز از تبعیض فرهنگی و تبعید فرهنگی  ( به نص جلال آل احمد که خطش را برخی هنوز می خوانند ) نسبت به زبان ترکی (7) و عربی و بدون نفی گذشته علمی متکی بر آثار اندیشمندان مذکور همه نیازهای فرهنگی خود را اساسا و بخوبی بر آورد خواهد کرد بی آنکه از گذشته مذکور ببرد و با نفی آن بخواهد ظاهرا غربی شود : کلید مساله ایران راسیونالیسم و عقل گرایی و نفی ناسیونالیسم و ملت گرایی است ( 8 ).

 و موخره : 

نتیجه این ارزیابی فرهنگی اینست که جوهر ترک ستیزی و عرب ستیزی میان تحصیلکردگان ما در فقدان شناخت هویت فرهنگی خویش نهفته است که ناشی از ضعف و سطحی بودن فرهنگ سنتی و ادب زده ایران است . در حالیکه بعکس واقعیات فرهنگی مثبت ایران که ناشی از تفاهم فرا قومی اندیشمندان بر اساس علم و فلسفه بوده اند و متعلق و متاثر از فرهنگهای هم جوار هستند نشان می دهند که در اساس و در اوج فرهنگ ما و یعنی پیش از ادب زده شدن آن در قرون اخیر چنین مسائلی میان اندیشمندان مطرح نبوده اند . و یعنی عمق اندیشه و تائید جهانی بر ابن سینا یا خوارزمی ترک زبان که به عربی و فارسی نوشته و در بند دعاوی کودکانه زبان قومی نماندند ، همه مبین سطحی بودن و محدودیت اندیشه قومی و دعاوی ضد ترک و ضد عرب هستند . کما اینکه در نهاد هر اندیشه ضد قومی محتوای ضد منطقی و ضد علمی نهفته است که ناشی از سنت زدگی اندیشه معاصر محسوب می شود . و کما اینکه تزهای پیشنهاد شده در نوشته های آقایان شفا و دوستدار نیز یا مبتذل و یا مهمل اند و در نهایت جز اسلام ستیزی نتیجه ای ندارند : بعنوان مثال وجه مشترک اسلام ستیزی دینخویانه که در انتساب صفت « دینی » به فرهنگ ایران  - خاصه در دوران بعد از اسلام – عنوان می شود ، تزی است که در مقایسه فرهنگها بدیهی و مهمل محسوب می شود . چرا که خود فرهنگ معاصر اروپا یی )غرب( به لحاظ استواری آن بر فلسفه و علم اروپا از قدیم تا دوران دکارت ، نیوتون و کانت ، فرهنگی مسیحی و اصولا دینی محسوب می شود . در حالیکه مولفینی که از علوم دقیقه بهره نبرده اند متوجه نیستند که نه تنها زمینه تاریخی تحصیلات عالیه در علم و فلسفه متکی بر مدارس کلیسائی بوده است که اکثریت همین علمای علوم دقیقه و فلاسفه رابا سواقب تحصیلات دینی پرورش داده است بلکه حتی بسیاری از تز های هنوز مطرح علوم دقیقا بخاطر آشتی دادن الهیات و علوم طبیعی و برای رسیدن به هدف اثبات « عقلی » باریتعالی مطرح شده اند . لذا به هیچوجه – مگر بطور سطحی و در غیاب دانش به علم – نمی توان از استثناء دینی بودن فرهنگ ایرانی یا شرقی در مقابل فرهنگهای دیگر نظیر اروپائی و غربی سخن گفت . بلکه تفاوت اصلی فرهنگی در تداوم سنت زدگی ، شعر زدگی و ادب گرایی و در نتیجه آن در مخالفت با علم و فن در ایران و شرق نسبت به اروپا و غرب است.

 

حواشی و توضیحات:  

 

*  «میراث مشترک ... یا خانه قمرخانم ... « مساله ملی آذربایجان» » د ر :

http://asre-nou.net/1385/khordad/16/

 

1-  « نیچه » که مورد علاقه بسیاری از تحصیلکردگان علاقمند به فلسفه در ایران است استاد زبان شناسی کلاسیک در دانشگاه بازل سوئیس بوده و اکثر نوشته هایش یا در مورد شعر ، هنر و تراژدی و موزیک است و یا بصورت حماسی ، شعرواره و احساساتی نوشته شده اند . غیر منطقی ، ضد فلسفی و ضد علمی بودن و حماسه گرایی وی سبب بروز عقاید سطحی ضد انسانی و نژادپرستانه ای در آثارش شده است که زمینه (! ) ایدئولوژی نژادپرستی نازیسم را پرورده اند .چنین عقاید مخبطی را خاصه در میان تحصیلکردگان ایرانی آلما ن غربی عصر رضاشاه و بعد نیز می توان سراغ گرفت که زمینه ناسیونالیسم ایرانی و رجعت به گذشته پر افتخار از نوع « شاه نامه  » را می سازند .مذهب سازی نیچه از سنت گرایی و  تفلسف کودکانه او  (ج. سانتیانا ) و انشائ حماسی اش صد البته مطابق مزاج متسا هل و سنت زده قلمزنان ایرانی است.

 2 – نوام چامسکی از زبان شناسان و فرهنگ شناسان معاصر است که اکثر کارهایش از جمله کتاب سخنرانی وی : « زبان و اندیشه » ( بفارسی ، چاپ هرمس) شایان توجه است .

 3 – ابن سینای معروف کارهای اساسی در علم مکانیک ( فیزیک ) دارد که متاسفانه در جو غیر علمی فرهنگ ایران شناخته شده نیستند ولی از مهمترین اساس فیزیک مدرن باید محسوب شوند . خوارزمی واضع علم جبر ( ریاضیات ) است که صورت لاتین نام عربیش ( الخوارزمی ) بصورت « الگوریتم » تسمیه متد عمومی حل مسائل علمی مدرن محسوب می شود . الحسن بصری یا اهوازی واضع علم اپتیک بوده و سهم مهمی در تجربی کردن علم و خاصه علم هیئت دارد که در ایران شعر زده با وجود نسب اهوازی ناشناخته مانده است .

 4 – کارل اگوست ویتفوگل مولف کتاب معروف « دسپوتیسم شرقی » است که در آن به جامعه ایران در دوران هخامنشی پرداخته است .لذا کسی که به تثبیت و تحکیم طبعا ظالمانه امپراطوری ایران  افتخار می کند باید انعکاس و عواقب استبداد آسیائی را هم بپذ یرد .

5 – نویسندگان دیگری نظیر آقایان شجاع الدین شفا و آرامش دوستدار اساسا بخاطر سنت زدگی مذهبی خویش و یعنی عادت ذهنی و تعلق خاطر خانوادگی ( سنتی ) نسبت به دین و مذهب دیگری غیر از اسلام به اسلام ستیزی و عرب ستیزی پرداخته اند که در نهایت منجر به نفی دست آورد های فرهنگی ، علمی و فلسفی ایران بعد ازاسلام در آ ثارشان شده است . راقم در اینجا به بینش کلی این افراد پرداخته ام لاکن در توضیح عوارض مرض ایران زدگی و کیفییت تحقیق آقای شفا شاید این بس باشد که در آخرین کتابی که به همت ایشان در مورد روابط فرهنگی ایران و اسپانیا منتشر شده است بتساهل و بغلط اصطلاح ریاضی «لگاریتم» (Logaritm ) به تسمیه لاتینی ( الخوارزمی ) منسوب شده است. در حالیکه این اصطلاح (لگاریتمو س ) ترکیبی از اصطلاحات «لوگوس » و « آ ریتما تیکوس» یونانی محسوب میشود.

6 – متاسفانه از کاظم زاده ایرانشهر ، تقی زاده ، رضازاده شفق ، محمود هومن و احمد فردید و توابع نظیر آل احمد ) که از ا رنست یونگر نازی منتشر کرده است ) تا پان ایرانیستها و بسیاری در «نیروی سوم » همه متاثر از آریازدگی عصر نازی و نازیسم باصطلاح رقیق بودند و روبنای عوام ژرمنوفیل ایران را تشکیل میداده اند . غریب است که در میان اینهمه « محققین » ادبی کسی نیامده درین باب نازی زدگی ادبیات و نویسندگان ایرانی تحقیق کند . متاسفانه رگه های نژاد پرستی را در صادق هدایت و چوبک و بعضی شعرا و اسا تید دانشگاه از جمله  « محمد مقدم » نیز می توا ن یافت .از « روشنفکران » معاصر که هم نفس بعضی از اینها بوده اند گهگاه فرمایشاتی نژاد پرستانه صادر می شود که باید مواظب بود تا به مرحله مرض فکری عود نکند و آریا زده نشوند . باز متاسفانه در ارزیابی آثار کسانی نظیر سعیدی سیرجانی و شاهرخ مسکوب نیز به جنبه های آریازدگی و حماسه گرای کارهای آنان توجه نشده است . از میان روشنفکران ایرانی  مرحوم « مهرداد بهار » که ایرانشناس برجسته ای بود نظرات بسیار معقولی در این باره دارد که قابل تائید و تاکید اند .

 7 – با وجود خبط تاریخی جلال آل احمد در ارزیابی رابطه روشنفکر و روحانیت ایران و نادرستی دیدگاه فرهنگی – سیاسی  وی که راقم و دیگران پیشتر از آن انتقاد کرده اند لازم است که در این رابطه به مقاله معروف آل احمد « صمد و افسانه عوام » اشاره ای شود که در آن وی از صمد بهرنگی با عنوان « این زبان روستای آذربایجان  - این وجدان ب یدار یک فرهنگ تبعیدی » یاد می کند . که یعنی فرهنگ ترکی در حال احیاء وسیله صمد بهرنگی را جلال آل احمد فرهنگ تبعیدی می شناسد .حال این بعهده نویسنده محترم است که بجای خلط مبحث  بدنبال آن باشد که چرا و چگونه فرهنگ ترکی را فرهنگ تبعیدی می شناسند ؟ متاسفانه نویسنده محترم اصل مساله ای را که نویسندگانی نظیر رضا براهنی و ما شا الله رزمی بیان کرده اند نفهمیده و یا نخواسته بفهمد . چرا که نویسنده محترم « آزادند » بزبان مادریشان بنویسند و نمی توانند درد اجتماعی و سیاسی  کسانی را که از این آزادی محروم شده اند ، درک کنند . پس بهتر است که زبان قلم در بندند. گذشته از آن هر انسانی حق دارد حتی پس از یک نسل زندگی در سرزمینی آنجا را سرزمین « مادری» خود قلمداد کند ، چه رسد به اینکه پس از صدسال یا چهارصدسال : حسابهای کودکانه  - اگر نه قوم پرستانه – ای که نویسنده محترم درین باب و موارد مربوطه نظیر زبان برتر باز کرده اند از حدود منطق و اخلاق اجتماعی خارج است .

 8 – آوردیم که ناسیونالیسم ایرانی حماسه گرا و شعر زده است در حالیکه راسیونالیسم یا عقل گرایی بر علم و منطق متکی است و تذکردادیم که باید از شعر زدگی پرهیز کنیم و فرهنگ ایران را از شعر زدگی بزداییم . این حکم زمینه ای تاریخی در فلسفه دارد که « افلاطون » بعنوان یکی از فرزانه ترین آدمیان گفته بود : « شعر را از آکادمی تبعید کردم » . و بروال دیگر گفته بود : « هر کس که هندسه ( ریاضیات ) نداند وارد آکادمی نشود » علت مخالفت نیچه با علم و فلسفه نیز در همین مخالفت افلاطون فیلسوف با شعر یونانی است که روح نیچه را تسخیر کرده بود.