دورنا سايتيندان

منوچهر عزیزی:

حضرات عالی جناب! کجای کارید؟!!

چند سال پیش کتابی خوانده بودم با عنوان " نخبه کشی " که از نظر جامعه شناسی فرهنگی " نخبه " در آن کتاب به صورت کلی مطرح شده بود که ارزیابی نخبه با تناسب فرهنگ جامعه ما به خواننده کتاب القا گردیده بود ، لیکن روی هم رفته کتاب خوبی بود هر چند که کتابهایی چند در این پیرامون خوانده بودم که از نظر تحلیل و ارزیابی نخبه خیلی پر محتوا تر از این کتاب بود .

با این مقدمه کوچک نمی دانم چرا به یاد دوست عزیزمان حسن ارک افتادم که اینک در رابطه با رستاخیز اول خرداد 85 ملت آذربایجان گویا به عنوان ( جاسوس محرک اصلی اسرائیل و امریکا) در زندان اوین به اصطلاح آب خنک می خورد ! با توجه به اینکه از سالیان دراز از وضع اقتصادی و طرز تفکر ایشان آشنایی نزدیک دارم ، چنین اتهامی ارتجاعی حکایت از ضعف شدید شخصیتی نظام حکومت اسلامی می کند که قادر به اداره حتی یک خانواده دو سه نفری نیست.

اگر شما فکر می کنید که من قصد دارم از حسن ارک یک نخبه بتراشم ، اشتباه می کنید و اگر ایشان نیز اطلاع حاصل بکند که من چنین قصدی دارم ، اولاً که باور نمی کند و ثانیاً اگر باور کند ، بشما قول می دهم که تا عمر دارد دور مرا خط می کشد . حسن ارک در بین تعداد انگشت شمار روشنفکر جامعه ما روشنفکری است معمولی که به تکامل علمی اعتقاد دارد و هیچ وقت اندیشه خویش را بیرون از قانونمندی تکامل علمی ارزیابی نمی کند و همانند همه انسانهای روی زمین دارای نقاط ضعف و قوتی است ، که تلاش دارد اندیشه های خود را از کمی به کیفی سوق بدهد و صد البته در پای بندی به این اعتقاد علمی موفق بوده است.

حالا آمده اند چنین شخصیتی را به اتهام جاسوسی به آمریکا و اسرائیل به منظور ایجاد به اصطلاح بلوا در تبریز دستگیر کرده اند و از شنیده ها چنین دریافته ام که گویا به سناریوی پوسیده ارتجاعی متوسل شده اند که ایشان را وادار به اعتراف اتهام تحمیلی در رادیو و تلوزیون بکنند و شاید هم رژیم به چنین ترفندی موفق شود که سابقه آن را در اوایل انقلاب به ویژه در مورد مرحوم آیت الله شریعتمداری را به یاد داریم.

قصد بنده دفاع از حسن ارک نیست ، بلکه منظورم این است که تا کی مردم ما چنین فرهنگ ارتجاعی نظامهای حکومتی را تحمل خواهند کرد ؟! تا کی باید چنین ترفندهای  ارتجاعی بدتر از قرون وسطایی ادامه یابد ؟!تا کی سردمداران در محدوده بسیار تنگ اندیشه های بسیار عقب مانده خود محبوس خواهند ماند ؟!!

حسن ارک ، از جنس پاسداران و بسیجیان تیر خلاص زن نیست که بعد از شنیدن دیر هنگام بوی گند ، با صدو هشتاد درجه تغییر ، اینک با ادعای روشنفکری انقلابی و هویت گرای دو آتشه ملی آذربایجانی و ایرانی و غیره از رسانه های آمریکایی سر در بیاورند !! دست و پای حسن ارک چلاق نبود که نتواند از آمریکا و اروپا سر در بیاورد !! من به خوبی می دانم که حسن ارک شکنجه های ناجوانمردانه در سلول انفرادی زندان اوین را به زندگی مرفهانه در کاخهای سفید و الیزه و کرملین و غیره را ترجیح می دهد . حسن اندیشمند مظلومی بود که سوزش کاسه های گرمتر از آش را بیشتر و بهتر از ما لمس می کرد و دم بر نمی آورد !

حالا آمده اند  ایشان را به اتهام فلان و فلان و بعضی خزعبلات نچسبیدنی زندانی کرده اند ! من بعداً اعلامیه ای از ایشان خوانده بودم که مردم را به فراخوان زاد روز بابک خرم به قلعه دعوت کرده بودند که این فراخوان وظیفه حسن ارک بود زیرا که وی به عنوان روشنفکر ملت آذربایجان وظیفه داشت که به منظور اعاده حقوق قانونی اولیه ملتی تحت ستم فرهنگی به اعتراض فرا خواند ! مردم از وی انتظار داشتند که فراخوان بدهد و ایشان و بنده و ذلک وظیفه داشتیم و داریم از ابتدایی ترین حقوق انسانی مردم مدافعه بکنیم ! آیا حضرت عالیجناب احمدی نژاد وظیفه داشت که از حقوق مردم دفاع بکند ؟ آیا هنگامی که ایشان به عنوان مهمان ناخوانده پای لرزانش را به خاک پاک و مقدس آذربایجان که در هر گامش خون مقدس شهید راه آزادی جاری بوده ، گذاشت ، کلمه ای به اعتراض میلیونی اول خرداد 85 اشاره کرد؟ آیا عمداً فراموش کرده بود و یا بی اعتنایی خود پسندانه به این رستاخیز عظیم و بی نظیر در تاریخ معاصر ملت آذربایجان که دهها شهید به همراه داشت می نمود ؟ خوب ! با این حساب از حسن ارک و ارک های دیگر چه انتظاری کمتر از فراخوان دادن می توانستیم داشته باشیم؟ آیا در زندانی که هم اکنون حسن ارک در آن محبوس است نمی بایستی همه روسای به اصطلاح جمهور اسلامی از بدو انقلاب تا کنون به جرم عدم اجرای قانون اساسی خود نوشته جای می گرفتند ؟!!

امیدوارم که بعد از زندانی شدن حسن ارک و دوستانش ، وضعیت اقتصادی ، سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی ایران ، به ویژه مسایل بین المللی نظیر انرژی اتمی و محو اسرائیل و آمریکا از صحنه روزگار حل بشود !!

زیرا که تمام مشکلات ما با اعدام اوپوزیسیون و سنگسار این و آن و بریدن دست و پای محرومین انشاالله !! حل می شود !!

واقعاً که .... دست مریزاد؟!!

 

بابك تاجراني:

ضرورتهاي تدريس زبان مادري

 با توجه به تأكيد قريب به اتفاق ملتهاي ساكن ايران بر خواسته‌هاي فرهنگي خود در مقاله حاضر سعي خواهيم كرد ضرورتهاي عمده آموزش زبان مادري را يادآوري كنيم در عين حال پرداختن به ضرورتهاي سياسي و اقتصادي و... اين آموزش، خارج از حوصله اين مقاله است.

ضرورتهاي آموزشي

 بازماندگي تحصيلي

يكي ازموانع آموزشي عمده درايران پديده بازماندگي ازتحصيل وافت تحصيلي بالادرجمعيت غيرفارس ميباشد.منظورازكودك بازمانده ازتحصيل كودكيست كه ازآموزش اجباري ياعمومي محروم بوده ويادر طول دوره ترك تحصيل مي‌كند.طبق آمارهاي رسمي برمبناي سوادخواندن ونوشتن حدود8 ميليون نفروبرمبناي سوادپنجم ابتدايي15ميليون نفریا27درصدجمعیت بیسوادند.این درحالیست که دربرخي كشورهاي اروپايي مبناي سوادمدرك فوق ديپلم بوده وقانونانیزملاك باسوادي درايران آموزش سوم راهنمايي میباشدوبادرنظرگرفتن تعریف یونسکوازباسوادي عمق فاجعه نمودبيشتري پيدامي‌كند.

كودكان بازمي‌مانده ازتحصيل عمدتاشامل کودکان فقيريا بي‌سرپرست،کودکان غیرفارس،كودكان دوياچندزبانه وكودكاني كه نمي‌توانندبانظام آموزشي وفق يابندمي‌باشندوبيشتردرمناطقي كه افتراق فرهنگي وزباني بامناطق ديگركشوردارندديده مي‌شود.كودكان دراين مناطق،زبان تحمیلی فارسي(زبان رسمي باآموزش همزمان زبانهاي رسمي ومادري رسميت مي يابد ولي متاسفانه اين کودکان مجبوربه آموزش زبان فارسی یابیسوادی هستند.)يادمي‌گيرندودروفق دادن خودبانظام آموزشي تحمیلی فارسی مشكلات بيشتري دارند.مثلارتبه بیسوادی آزربایجان ازرتبه چهارم به رتبه بیستم کشوری تنزل پیداکرده است.درعين حال،فقر اقتصادي وفرهنگي،كمبوداعتبارات وامكانات آموزشي،بيكاري تحصيل كرده‌هاوبي‌سوادی اوليااين پديده راتشديد مي‌كند.هرچندكه خوداين عوامل نيزمي‌تواندمعلول فقرفرهنگي اين مناطق وتمركزگرايي شديد سيستم آموزشي حاكم،باشد.

بااينكه درطي سالهاي پس ازانقلاب اقدامات مثبتي درزمينه محروميت زدايي وتوسعه اقتصادي صورت گرفته وتغييراتی رادروضعيت عمومي اين مناطق درمقايسه بادوران باستان پرستي وپان آريايي پهلوي به دنبال داشته است.ولي هنوزهم آثارسياستهاي شوونيستي ويكسان سازي فرهنگي(اليناسيون وآسيميلاسيون)كه دردوران ستمشاهي صورت مي‌گرفت ادامه داردوفاصله رفاه وتوسعه اين مناطق درآمارهاي اقتصادي وتدوين بودجه كشورمشهوداست. ازسوي ديگر،به نظرمي‌رسدتفاوت زباني وفرهنگي عامل اصلی شكل گيري اين پديده باشد.

 رشد علمی

برنامه هاومطالب درسي معمولاواژگان فراوان ومطالب درسي پيچيده اي راشامل ميگردندو اين مطالب درچارچوب تدريس مدرسه اي معنادارو کلاسی،يادگرفته مي شوند.ازانجاكه رشدمستمرعلمي دآنش آموزان مورد تاكيدمدرسه ونظام آموزشي ميباشد ضعف درزبان فارسي براي دانش آموزان غيرفارس ميتواندموجب تاخيردرارتقاءعلمي،شكست تحصيلي ومشكلات عاطفي ورواني گردد.دراين شرايط زمان زيادي معمولاهدررفته و متعاقبامردودي هاي متعددي رادرپي مي آورد.درهرموردمردودي نيز احتمال ترك تحصيل50درصد ودرمردودي دوم تا90درصدافزايش مي‌يابد.با اين حال امكان رشدمستمرعلمي وپيشرفت تحصيلي به زبان مادري قابل وصولتر وامكانپذيرتراست چراكه محيط خانوادگي وفرهنگي دانش آموزان انگيزه‌هاي فراواني جهت ارتقاي سطح تحصيلي فراهم مي‌آورد.در مواردي كه دانش آموزان غيرفارس مجبورنداززباني كه به خوبي رشدنكرده در مدرسه استفاده كنند رشدعلمي كمتراتفاق افتاده ويانسبتاكندصورت مي‌گيرد كه آمارهای افت یا بازماندگی تحصیلی گویای این مساله میباشد.هرچندكه دانش‌آموزان اين مناطق باتلاش وممارست دوچندان ضعف‌هاي سيستم آموزشي موجودراخوددرطي ادامه تحصيل حتي درمقاطع آموزش عالي پوشش مي‌دهند.

ضرورتهاي روان شناختي

رشد شناختي

رشدشناختي به صورت بهره‌گيري ازتفكرخلاق وانتزاعي وتعامل اجتماعی کارامدنمودپيدامي‌كند كه بازندگي روزمره،محيط فرهنگي–اجتماعي، ارزش‌هاي خانوادگي ورشداخلاقی نيزارتباط نزديكي دارد.زبان در شكل‌گيري سطوح تفكر ومراحل رشدشناختي اهميت بسزايي داشته و معمولابارشدشناختي وسطوح تفكرفردارتباط مستقيمي دارد.آموزش به زبان مادري مي‌تواندبخاطرتعامل پوياي فردباخانواده ومحيط زندگي بعنوان عامل مهمي دررشدشناختي بوده درتسلط به زبان فارسي نيزمؤثرباشدودر صورت نبوداين آموزش،آموزش زبان فارسي به نقشهاي محدودوساده شناختي ومهارتهاي پايين اجتماعي محدودگرديده وامكان خلاقيت علمي راكندتر مي‌كند.با توجه به اينكه محتواي مطالب درسي چندان ساده،نظام‌مندوبه دورازتوالي مصنوعي نمي‌باشداهميت اين مساله دوچندان مي‌باشد.

رشد عاطفي

تدريس تنها به زبان تحميلي ميتوانداعتمادبه نفس،اضطراب،فراراز مدرسه،ارتباط باهمسالان،موفقيت درسي وسازگاري كودكان راتحت الشعاع قراردهدكه درتعامل باعوامل ديگردرمواردی تا بحران هاي هويتي وشخصيتي پيش رفته وزمينه گرايش به برنامه هاي كشورهاي همجواروهمفرهنگ رانيزفراهمتر ميسازد.

بعنوان مثال ناكاجيما معتقداست كه كودكان دردرجه اول بايد به زبان مادري شان(ژاپنی)تسلط پيدا كنند وبعدازآن بقيه درسها از جمله انگليسي رافراگيرند،چراكه تدريس همزمان زبان انگليسي و ژاپني در سنين پايين تر توان يادگيري كودكان را كاهش داده ومشکلات عاطفی انان را تشدید میکند.ايندرحاليست كه در حال حاضر امكان آموزش زبان مادری در اين مناطق وجود ندارد و مقايسه وضعيت اقتصادي-اجتماعي اين مناطق در مقايسه با كشوري چون ژاپن عمق فاجعه را نشان مي دهد. يكي از علل بالاي آسيب هاي اجتماعي در مناطق مهاجر نشين و حاشيه اي تهران(توركهاي تهران)همين مساله مي باشد چرا كه امكان سازگاري فرهنگي و مدرسه اي اين كودكان را كا هش مي دهد.

رشد اجتماعي

 ارتباط، به منزله‌ي مبادله افكار و اطلاعات است و متداول‌ترين شيوه‌ي ارتباطي نوع انسان، زبان است زبان داراي كنش دوگانه‌اي است و مي‌توان آن را هم وسيله‌ي شناخت يعني ابزار فكر و هم وسيله‌ي ارتباط يعني ابزار زندگي اجتماعي دانست. وابستگي تنگاتنگ زبان با رشد موجب مي‌شود كه اكتساب آن از تعامل‌هاي فرد با جهان جسماني و جهان اجتماعي اجتناب‌ناپذير باشد. هر بي‌نظمي در رفتارهاي كلامي، مي‌تواند آثار كم و بيش مهم بر زمينه‌هاي ارتباطي و عاطفي با والدين داشته باشد، تعامل مادر – كودك به همراه راهنماييهاي كلامي مادر يا والدين كه بستگي به سطح آگاهي و دانش وي دارد، زيربناي رشد مهارتهاي ارتباطي و كلامي كودكان را تشكيل مي‌دهد. فضاي غني فرهنگي قومي نيز مي‌تواند تأثير مطلوبي در فراهم‌آوردن محيطي مناسب در دوران رشد كودكان به وجود آورد. همزمان با رشد شناختي و زباني، كودكان درباره عواطف نيز مفاهيمي كسب مي‌كنند و قوانين فرهنگ و اجتماع خود را درباره بيان عاطفي مي‌آموزند. حتي علي‌رغم اينكه سناي آمريكا انگليسي را اخيراً پس از چند قرن از تصويب قانون اساسي زبان رسمي اعلام كرد، براساس قوانين موجود آمريكا، دولت موظف است اسناد و مدارك و خدمات عمومي را به ساير زبانها در اختيار مردم قرار مي‌دهد.

هويت

پيوندهاي فرهنگي موجود مانند دين مشترك، زبان مشترك، ادبيات مشترك و ...، پيوندهاي معنوي استواري ميان مردمان ساكن در جغرافيايي ويژه به وجود مي آورد، چشم انداز سياسي ويژه ملت را به آنان ارزاني مي دارد و آنان را از گروه هاي انساني ساكن در پهنه هاي جغرافيايي ديگر متمايز مي سازد و شخصيت و هويت ويژه اي به آنان مي بخشد. .. واژه هويت به معني« چه كسي بودن » است و نياز به داشتن آن است كه حس شناساندن خود يا يك سلسله عناصر فرهنگي و تاريخي را در فرد يا گروه انساني(ملت) تحريك مي كند.
همانگونه كه يك فرد، نيازمند شناخته شدن به نام و ويژگي هاي خاص خود و شناساندن خود بدان نام و ويژگي هاست، يك گروه انساني نيز نيازمند شناخته شدن و شناساندن خود به يك سلسله پديده هاي مادي و معنوي است كه شخصيت ملي ويژه و شناسنامه متمايزي را پديد مي آورد.
پويايي اين پديده هاي مشترك است كه مفهوم ملت را واقعيت مي بخشد؛ پديده هايي چون دين مشترك، زبان مشترك، سلسله خاطرات سياسي مشترك، برخي ديدگاه هاي اجتماعي مشترك، سرزمين سياسي مشترك، آداب و سنن و ادبيات و فولكلور مشترك و در كل، مجموعه اي از همه اين مفاهيم،« شناسنامه  اي» ملي مي سازد كه« هويت » ملي يك گروه انساني يا يك ملت را واقعيت مي بخشداگر زبان را مجموعه ابزارهاي ارتباطي هرفرد بدانيم كه وابستگي مستقيم به هويت فرهنگي واجتماغي وجغرافياي فرد داردميتوان نتيجه گرفت فردي كه با هويت قومي خود بيگانه است از هويت ملي نيز عاري خواهد بود.در واقع زبان هر ملت محور فرهنگي وعامل هويت بخشيدن آن است وهجمه عليه يك ملت و زبان و فرهنگ آن نوعي وازدگي را به ويژه در نسل نوجوان آن ملت مثلا در بين توركهاي تهران ايجاد ميكند طوري كه انان از هويت وزبان مادري خود اعلام برائت كرده وحتي از زبان تكلم به زبان مادري نيز احساس نارضايتي ميكنند.نتيجه اين دگرديسي يا رويگرداني فرهنگي در تحقيرهاي فزاينده ملت تورك توسط توركهاي آسيميله وتحقيرشده ديده ميشود.

ضرورتهاي اجتماعي

اين دانش آموزان معمولادرمعرض تبعيض‌هاوتعصبات قومي درمورد محتواي مطالب آموزشي كتابهاي تحصيلي،كيفيت وروش آموزش، محدوديتها،مقررات وحساسيتهاي آموزشي،رفتار معلمين،اشتغال به كار دانش آموزان،كمبوديانبودمعلم وبيسوادي اوليا قراردارند.در سطوح عمومي جامعه نيزتبعيض هاي كلي بين اين مناطق ومناطق ديگراحساس مي گرددوفقراقتصادي-فرهنگي مشهودميباشد.در كل ميتوان گفت كه كودكان اين مناطق وضعيت پايين گروه اقليت زباني منطقه خود وهمزبانان و همتايانشان(تبعيض ها وتعصبات عليه ملتهاي ديگر)راتجربه ميكنند. بعنوان مثال حکومت منحوس پان فارسیستی پهلوی درراستای این سیاست بخاطرعقده های فروخورده،حس خودبزرگبینی ونیزفرونشانی اعتراضات آزادیخواهانه وحق طلبانه ملتها به ویژه تورکهابه ترویج حکایتهاولطیفه های تحقیرامیزدرموردآنان پرداخت تاتصویرعمومی این ملت رادرسطح جامعه مخدوش ساخته وهمگرایی سایرطیفهای جامعه راباآنان کاهش دهدوافرادي كه درمراكزفرهنگي لانه كرده انداين سياستهارابه شدت ادامه داده ودرراستاي منافع شوونيستي وضداسلامي خود بي اعتمادي بين حاكميت واين ملتهاراتشديد مي كنند.در ادامه اين سياستها بودجه كرمان دردوران سازندگي300برابربودجه چهاراستان شمالغرب كشور بود ويا درحال حاضر5000نفرسرمايه گذارآزربايجاني دراستان يزدحضوردارند ورييس شوراي شهريزديك فردآزربايجاني است. بااين حال،علیرغم فراهم نبودن محيط مناسب فرهنگي-اجتماعي براي دآنش آموزان غيرفارس زبان، تبعيض ها،تعصبات وتحقيرهاي قومي هنوزدرسطح جامعه مشاهده مي گرددوترويج افكاروانديشه هاي باستان گرايانه تفرقه انگيز وبرتري جويي فرهنگي ادامه دارد وحتي افرادي چون ماهي صفتهاازاين مساله بعنوان وسيله تمسخرفرهنگ هاي دیگروكسب درآمداستفاده مي كنند.جالب اينجاست كه ارگانهاي تصميم گير نیزبه نظاره وچه بساباسکوت به تقو يت اين خط فكري مي پردازند.

ضرورتهاي حقوقي

قانون اساسي :اصول 15، 19، 22 و 23 برابري و علم تبعيض اجتماعي، فرهنگي و... را تصريح مي‌كند.

مواد 2، 9 و 19 قانون الحاق ايران به ميثاق بين‌المللي مصوب 17/2/1354 مجلس شوراي ملي وقت نيز اين مساله را تصريح مي‌كند.

يكي ازاهداف برنامه هزاره سوم ملل متحدريشه‌كني بيسوادي درجهان تاسال2015 ميباشد.

 پيمان‌نامه جهاني كودك يونيسف: مواد 2: علم تفاوت بين كودكان، ماده 8: هويت كودك، ماده 28؛ حق آموزش عمومي، ماده 31؛ پاسداري از فرهنگ و زبان مادري ملتها و اقوام ساكن در كشورها را مورد تأكيد قرار مي‌دهد.

یونسکو:باسوادکسی است كه به زبان مادري خود بخواند و بنويسد.

اعلاميه جهاني «تنوع فرهنگي» درسال 2001، اين مقوله را در ارتباط با چهار عنصر تكثرگرايي، حقوق بشر، خلاقيت و همبستگي بين‌المللي مورد بررسي قرار داده است و در ماده 6 اين اعلاميه؛ چندزباني، دسترسي برابر به هنر و دانش فني و علمي و اين كه كليه فرهنگها حق و امكان ابراز و اشاعه خود را داشته باشند، تضمين شده است

ديدگاه اسلام

 جداگانه و ممتازبودن نسبت به ديگران، اصلي كهن است و ريشه در ژرفاي معنويات دارد، چنان كه در قرآن كريم آمده است:« يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوباً و قبايل لتعارفوا انِّ اكرمكم عندا... اتقيكم »؛ (شعوب جمع« شعب» در عربي، با مفهوم« ملت » در فارسي، برابري دارد)؛ اي مردم! همانا شما را از مرد و زن آفريديم و شما را به صورت ملت ها و قبيله ها قرار داديم تا از هم متمايز باشيد. همانا گرامي ترين شما نزد پروردگار، پرهيزگارترين شماست(حجرات-۱۳). به اين ترتيب به اعتبار قرآن كريم است كه مي توان گفت امت بودن و ملت جداگانه و متمايز از ديگران بودن در اسلام با هم منافات ندارد.با اين حال با رعايت اصل عدالت امت واحده اسلامي رابرمبناي برتري  تقواي اسلامي مورد تاكيد قرار ميدهد.
به هر حال ارضاي حس تعلق داشتن به هويت ملي ويژه، زيربناي انگيزه معنوي اصلي در انديشه هر انسان و هر گروه انساني ويژه است.. شعار عدالت، محوري‌ترين شعار دولت كنوني است؛ شعاري كه مبناي آن تأسي به عدالت «علوي» است، عدالتي كه عدالت فرهنگي، اجتماعي و... را شامل مي‌شود. از دولت كريمه علوي انتظار مي‌رود كه هر چه سريعتر عدالت در زمينه حقوق فرهنگي و زبان و... تمامي مليتهاي ايران را برآورده كند كه به فرموده محمد (ص) مملكت فقط و فقط با عدالت باقي خواهند ماند.

زبان مادری

به نظر مي‌رسدآموزش به زبان تحميلي غیر مادري  مهمترين عامل بازماندگي از تحصيل در اين مناطق مي‌باشد ، با توجه به عوامل ذكر شده قبلي موفقيت درسي مستلزم فراهم بودن همه عوامل مذكور مي‌باشد . در صورت آموزش اوليه به زبان مادري ،‌كودك در طول آموزش واژ‌گان بيشتري را فراگرفته ،‌درك معنايي بالاتري داشته ، نحو وي نيز پيچيده‌تر گرديده و تمايزات و اجشناختي ظريفي در فراگيري زبان مادري به وجود  مي‌آيد.ضمن اينكه توجه به كاركرد زيباشناختي (ارجاعي، معناشناسانه و حسي) زبان و رابطه معنايي بين عناصر زباني نيز از اهميت به سزايي برخوردار است.  با مرور زمان مهارت خواندن و نوشتن افزايش يافته و در طول بزرگسالي نيز زبان مادري تكامل يافته‌تر و متنوع‌تر گرديده و ظرافت معنايي گسترش مي‌يابد. در واقع فراگيري زبان يك فرايند بي‌پايان در طول زندگي روزمره است و در طول دوره 2 يا 5 ساله نمي‌تواند اتفاق بيافتد اين در حالي است كه امكان هيچ گونه آموزشي به زبان مادري وجود نداشته وحتي اجازه برگزاري سمينار در روز جهاني زبان مادري(2اسفند)داده نمي شود. در عين حال آموزش به زبان فارسي نيز فرايندي  پيچيده، در حال تكامل و پويامیباشد و براي تسلط در اين زبان نيز مدت زمان طولاني حتي تا سطح تحصيلات دانشگاهي ( اگر بتوان تسلط زباني پيدا كرد) مورد نياز مي‌باشد. لذا موفقيت درسي در زبان دوم نيازمند رشد علمي ، شناختي و فرهنگي متناسب با زبان اول يا مادري اين دانش آموزان مي‌باشد.

آيا يك فرد غير فارس مي‌تواند به سطح تسلط زباني فردي فارس زبان دست پيدا كند؟

علی رغم اینکه در بسياري از ايالات آمريكا از جمله ايالت مكزيك‌نو كه انگليسي و اسپانيايي ودرايالت هاوايي هاوايي و انگليسي‌به طور همزمان تدريس مي‌گردند بازهم از نظر تسلط زباني حداقل 7- 10 سال زمان لازم است كه يك كودكي غيرانگليسي زبان ازنظر تسلط زباني به كودك انگليسي زبان برسد.با اينكه بعنوان نمونه درهند67سويس4،چين5،افغانستان6،وعراق5زبان رسميت آموزشي دارد( در بروكسل پايتخت بلژيك كه پايتخت اتحاديه اروپا نيز مي‌باشد خانواده‌ها كه هلندي يا فرانسوي زبان هستند بسته به زبان رايج در خانه فرزندان خود را به يكي از مدارس مي‌فرستند و كودكان زبان ديگر را به عنوان زبان دوم آموخته و با تسلط صحبت مي‌كنند. نام خيابان‌ها و علايم ترافيكي نيز همواره به هر دو زبان نوشته مي‌شود. حتي مهاجران ترك و عرب نيز به زبان خود مي‌توانند آموزش ببينند).ولي در جامعه‌ما اين كودكان به زبان مادري آموزشي نمي‌بينند ، بعنوان يك سوال آيا امكان تسلط زباني براي اين كودكان فراهم است؟‌

از نظرتسلط زباني با توجه به ارتباط تعاملي عوامل فوق‌الذكر، ارتقا دانش آموزان اين مناطق به سطح زباني دانش آموزان فارسزبان بسيار دشوار و چه بسا غير ممكن به نظر مي‌رسد چرا كه دانش آموزان فارسي زبان به طور مداوم و پيوسته در حال تقويت مهارتهاي زباني و علمي خود هستند ضمن اينكه عوامل اجتماعي – فرهنگي و اقتصادي مي‌تواند ميزان اين فاصله را تشديد كند. لذا رقابت دانش آموزان غير فارس با دانش آموزان فارس زبان از نظر تسلط زباني بيهوده به نظرمي‌رسد.

با توجه به تاثير عميق عوامل  فوق در سيستم آموزشي حاكم اكثريت قريب به اتفاق كودكان غير فارس بدون تسلطزباني مدارج علمي را طي مي‌كنند و توانايي رقابت با فارس  زبانهارا از اين نظر ندارند . هر چند كه با پشتكار و تلاش فراوان در زمينه‌هاي ديگرعلمي و عملي موفقيتهاي دوچنداني را به دست مياورند، چه بسابتواننداين ضعفهاي ظاهري را پوشش داده و تا حدودي از تيررس تحقيرها ، تبعيض‌ها و تعصبات قوي خود را دورنگه ‌دارند.

    بنابراين مهمترين عامل جهت تسلط به زبان فارسي، تحصيلات دانش‌آموزان به زبان مادري مي‌باشد، آموزشي صرفا به زبان فارسي براي دانش‌آموزان غيرفارس به ويژه از سال سوم ابتدايي كه نيازهاي خاص علمي ، شناختي و ... دانش آموزان تشديد مي گردد در امر تحصيل پيشرفت چنداني را فراهم نمي‌كند.درجهت تسلط علمي بيشتر ، آموزش به زبان مادري مهارتهاي تفكر علمي – اجتماعي و شناختي را افزايش مي‌دهد . در اين صورت يادگيري توانايي ها و مفهوم سازي‌هاي پيچيده از زبان اول به زبان دوم منتقل مي‌گردد چرا كه با رشد زبان مادري مهارتهاي ربان دوم نيز گسترش مي‌يابد.لازم به ذکر است که عوامل ذكر شده در عين حال لازم و ملزوم يكديگر بوده و بي‌توجهي به هر كدام مي‌تواند پيشرفت تحصيلي فرد را باز داشته يا كندتر كرده و زمينه بازماندگي يا ترك تحصيل را فراهم آورد. به اين ترتيب با رويكرد فرهنگي – تربيتي مي‌توان شهروندي را تحويل جامعه داد كه علاوه بر داشتن شرايط مناسب با ويژگي‌هاي يك شهروند ايراني و اسلامي بتواند با حفظ هويت قومي، ملي و ديني خود به عنوان يك شهروند جهاني نيز ايفاي نقش نموده و با جهان در حال تغيير، تعاملي سازنده داشته باشد

آموزش به زبان مادري مي‌تواند موفقيت دراز مدت دانش‌آموزان را تامين كرده وامكان پيشرفت در زبان مادري ، فرهنگ قومي وکسب هويت ملی را تسهيل مي‌كند. در اين صورت مهارتهاي اجتماعي ،علمي و فرهنگي كسب شده در هر زبان ، زبان ديگر را نيز تقويت مي‌نمايد وتنها به اين صورت مي‌توان تبعيض  آموزشي را به حداقل رسانده و زمينه‌هاي بازماندگي از تحصيل را كاهش داد. البته در سالهاي آينده آموزش و پرورش قصد دارد برنامه‌هاي آموزش پيش دبستاني را در سنين پايين تر براي كودكان به اصطلاح دو زبانه اجرا کند ،در حالیکه در اين مناطق اكثريت قريب به اتفاق مردم  تك زبانه محسوب مي‌شوند پس در واقع با توضيحات بالا اصطلاح دو زبانه معنی نداردو اجراي اين برنامه مصداق عيني «‌ آب در هاون كوبيدن» است. در غين حال مفهوم آموزش، مقدمه‌اي براي يادگيري و اعم از تدريس است و فرهنگ عمومي جامعه را شامل مي‌شود. در كنار اين آموزش زبان مادري ، آموزش رسانه‌آي نيز ضرورت دارد.

 

مبارزه با فقر اقتصادي ، فرهنگي ، تبعيض‌هاي اجتماعي و تعصبات قومي بي‌مورد ،‌ ايجاد تنوع در آموزش و مقررات آموزشي ، اصلاح وتغييرات نظام ارزشيابي  مبتني بر نمره ، تغيير محتوا ومنطقه‌اي كردن توليد محتواي آموزشي،‌ آموزش بزرگسالان و والدين ، توسعه آموزشهاي غيررسمي وتشكيل كمتيه‌اي ملي در زمينه آموزش زبان مادري و زبان رسمي مي‌تواندموفقيت در دستيابي به اهداف برنامه هزاره سوم را فراهم كند . در عين حال زمينه تقويت وحدت و هویت ملي و رشد و توسعه عمومي در مناطق مختلف كشور فراهم خواهد شد.

 

 

بانوى ترك آذربايجانى٫ زرين تاج فاطمه قره العين پيشتاز حركت فمينيسم

http://bahai-turk.blogspot.com/


در تاريخ معاصر ايران رسم است كه (هر چند نه چندان صائب٫ و بيشتر از سوى روشنفكران قوم فارس) از بانوى ترك آذربايجانى٫ زرين تاج فاطمه قره العين به عنوان پيشتاز حركت فمينيسم ياد شود.

وى كه محتملا بر مذهب بابى و بيشك منسوب به جريان شيخيه آذربايجان بوده است٫ از نخستين زنان ترك شهرى است كه علىرغم تربيت شيعى-فارسىاش٫ بدون چادر و پوشش اسلامى اورتدكس در مجامع و مباحثات دينى شركت نموده است. اين شاعر٫ عالم و انقلابى ترك آذربايجانى نخستين شورش دمكراتيك مردمى بر عليه مونارشيسم و فاناتيسم مذهبى در قرون معاصر را در شهر زنجان آذربايجان رهبرى نموده است

 


 

بابي قادينلارين زنجان´دا قييامي

١٩ اونجو عصرده باب حركاتي، طاهره قره العين´ين رهبرلييي ايله بير سيرا بابي قادينلارين زنجان´دا قييامي.



تاريخچي مرتضي راوندي´نين يازديغينا اساسن قره العين موباريز و آزاد سئوه ر و شاعيره بير قادين ايدي. قاجار ايمپقراتورلوغوندا بيرينجي قادين ايدي كي بئش مين كيشينين ايچينده قادين حوقوقو اوزره موباريزه ائدير و همين موباريزه نهايت اونون باشيني دار آغاجينا آپارير. دئمك اولار كي خورافاتي حيجابين گؤتورولمه سينده اؤنجول بير قادين ايدي. لاكين مير غضب عئيني بوگون كي ايران رئژيمي نين جللادلاري كيمي ناماز چادراسينين اوستوندن ايپي آتيب و اونو بوغور.

باخماياراق كي بو حركات رحمسيزجه بوغولور، تاثيريني ضيياليلار اوستونده قويور.

 

Qurrət ul-Eyn və Zəngan Babi isyanı


Bab’dan sonra Babiliyin ikinci şəxsi diyəbilərik ki milliyyətcə Türk olan xanım Qurrət ul-Eyn’dir. Şair olan və üç dildə şe’rlər yazan Qurrət ul-Eyn, feodal əleyhdarlığı, bütün insanların, arvat-kişinin bərabərliyini mudafiə, vergilərin qaldırılması v.s. kimi demokratik məzmunları Babiliyə soxan şəxsdir.

Azərbaycan-i Xəmsə Babiliyin ortaya çıxdığı ilk gündən bu hərəkətin İran’daki ən güclü mərkəzi olmuşdu. Zəncan şəhərinin məşhur ruhanisi (Huccət-i Zəncani) Babiliyə geçincə şəhər əhalisinin böyük bölümü Babiliyi qəbul etdi.

Babilərin ən böyük usyanları və İran tarixində Azərbaycan-Türk Qacar Monarşizminə qarşı ilk silahlı xalq usyanı ginə Azərbaycan’ın Zəncan şəhərində olmuşdur.

Bab’in 1850’də e’dam ədilməsindən sonra Cənubi Azərbaycan və İran’da ilk dəfə çadırasız kişilərlə elmi bəhslərə qatılan Qəzvinli Qurrətuləyn başçılığında Babi Xalq Usyanı başladı (1850-1). İran’dakı Babi Usyanlarının ən geniş və ən uzun sürəni olan bu usyanda arvatlar da kişilərlə birlikdə ələ silah alıp savaşa qatıldılar. Bu xalq usyanının əzilməsindən sonra 2000’ə yaxın əsir Türk Babi linç edildi.

Qurrətuleyn özü də 36 yaşında ikən Fars Mirzə Aqa Xan Nuri’nin əmriylə Tehran
’ın Elxani Bağı’nda boğularaq öldürüldü. Zəncan Usyan’ı Azərbaycan’ın ortaçağ’dan modern çağa geçişinin başlanqıcı sayılır.

 

Fatimə Zərrin Tac Qurrət ul-Eyn (1816-1852):

Türk –Azərbaycanlı ozan, bilgin, devrimçi.

 


Azərbaycan’ın Zəncan şəhərində İran’da ilk anti monarşist-demokratik xalq ayaqlanmasına öndərlik edən Babi məzhəbi böyüklərindən. O İslam/Şiə düşüncəsi və Şeyxi/Babi/Bahayi tarixindən əlavə, həm ədəbiyyat tarixi, həm qadın haqları mucadiləsi, həmi də despotism-dini fundamentalismə qarşı demokratik-silahlı xalq usyanına rəhbərlik etdiyi üçün, Türk/Azərbaycan, İran, Orta Şərq və İslam tarixində doğurdan da mustəsna bir yərə sahibdir.

Fatimə'nin ləqəbi Zərrin Tac idi. Qurrət ul-Eyn isə Seyid Kazım Rəşti, və Tahirə, Bab tərəfindən ona vərilən ləqəblərdir. Fatimə Zərrin Tac'ın atası Hac Məhəmməd Molla Salih Bərəqani Hayəri Azərbaycan’ın Bərəqan, və anası Aminə Xanım Azərbaycan’ın Qəzvin şəhərindəndirlər. Bunların hər ikisi də fəqih və muctəhid idilər.

Zərrin Tac İran'da örtünməsiz (türbansız-çadrasız) ərkəklərlə elmi dartışma və siyasi faaliyətlərdə iştirak ədən ilk qadınlardan biridir. Onun Türkcə və Farsça şe’rləri vardır.

Zərrin Tac öndərliyində dinsəl reformlar adı ilə başlayan Babi Harəkəti, tamamıyla sinifsəl-siyasi və dəmokratik bir harəkətə çəvrilmişdir.

1847'də Mazəndəran əyalətində Bədəşt çölündə Fatimə Zərrin Tac Qurrət ul-Eyn, ginə eyni ildə Qurrət ul-Eyn və Azərbaycanlı Türk ruhani Molla Məhəmməd Əli Zəncani öndərliyində Azərbaycan'ın Zəncan şəhərində sosiyal adalətsizlik və İmami dini fanatizminə qarşı ilk xalq silahlı ayaqlanması patlaq vermişdir. Zəngan Babi xalq isyanının basdırılması sırasında 15.000 Türk öldürülmüşdür. Bayan Zərrin Taç Qurrət ul-Eyn isə tutuqland;qdan sonra Tehran'da boğularaq e’dam edilmişdir.

 

Qurrət ul-Eyn və Zəngan Babi isyanı

 

Bab’dan sonra Babiliyin ikinci şəxsi diyəbilərik ki milliyyətcə Türk olan xanım Qurrət ul-Eyn’dir. Şair olan və üç dildə şe’rlər yazan Qurrət ul-Eyn, feodal əleyhdarlığı, bütün insanların, arvat-kişinin bərabərliyini mudafiə, vergilərin qaldırılması v.s. kimi demokratik məzmunları Babiliyə soxan şəxsdir.

Azərbaycan-i Xəmsə Babiliyin ortaya çıxdığı ilk gündən bu hərəkətin İran’daki ən güclü mərkəzi olmuşdu. Zəncan şəhərinin məşhur ruhanisi (Huccət-i Zəncani) Babiliyə geçincə şəhər əhalisinin böyük bölümü Babiliyi qəbul etdi.

Babilərin ən böyük usyanları və İran tarixində Azərbaycan-Türk Qacar Monarşizminə qarşı ilk silahlı xalq usyanı ginə Azərbaycan’ın Zəncan şəhərində olmuşdur.

Bab’in 1850’də e’dam ədilməsindən sonra Cənubi Azərbaycan və İran’da ilk dəfə çadırasız kişilərlə elmi bəhslərə qatılan Qəzvinli Qurrətuləyn başçılığında Babi Xalq Usyanı başladı (1850-1). İran’dakı Babi Usyanlarının ən geniş və ən uzun sürəni olan bu usyanda arvatlar da kişilərlə birlikdə ələ silah alıp savaşa qatıldılar. Bu xalq usyanının əzilməsindən sonra 2000’ə yaxın əsir Türk Babi linç edildi.

Qurrətuleyn özü də 36 yaşında ikən Fars Mirzə Aqa Xan Nuri’nin əmriylə Tehran
’ın Elxani Bağı’nda boğularaq öldürüldü. Zəncan Usyan’ı Azərbaycan’ın ortaçağ’dan modern çağa geçişinin başlanqıcı sayılır.

 


Tahirə Qürrətüleyn: Azərbaycan'ın Azad Qadını



Azərbaycan'da bu hərəkata Həzrət Bab'ın ən yaxın ardıcılı, Azərbaycan'ın görkəmli şairə qadını Tahirə Qürrətüleyn başçılıq edirdi. Tahirə xanım Həzrət Bab'ın gətirdiyi Yeni İlahi qaydalara uyğun olaraq İslam şərqində çadrasını atmış ilk Müsəlman qadını idi. (bax: Ə. Cəfərzadə «Azərbaycan'ın aşıq və şair qadınları», Bakı, «Gənclik» nəşriyyatı, 1991; Ə. Cəfərzadə «Zərintac Tahirə», Bakı, Göytürk, 1996). Hərəkat yatırılarkən Tahirə Qürrətüleyn xüsusi qəddarlıqla qətlə yetirilmişdir.

Zəncan'da 1850-ci il Babi üsyanı zamanı üsyançılar arasında Zeynəb adlı çox gənc Azərbaycanlı (Türk) qız da olmuşdur. Tarix elmləri doktoru, profesor Zülfəli İbrahimov bu qəhrəman qız haqqında yazmışdır: «Son dərəcə şücaətli olduğuna görə Zəncanlılar bu qıza «Şahnamə»'nin qəhrəmanı Rüstəm'in adını vermişdi. Xalq ona Rüstəmə deyirdi». Başqa tədqiqatçı, tarix elmləri doktoru, profesor Sabir Gəncəli yazır: «Şah qoşunları dəfələrlə hücum edib, Rüstəmə'nin müdafiə etdiyi istehkamı tutmağa cəhd göstərmişdilərsə də buna müvəffəq ola bilməmişdilər. Rüstəmə döyüşdə deyil, yatdığı yerdə cəsus əliylə öldürülmüşdür».

İllər keçəcək və təqribən 70 il sonra Sovet hakimiyyəti dövründə çadranı atmaq və qadın azadlığı Azərbaycan'da kütləvi hərakata çevriləcək, bu hərakat 30-40-cı illərdə Türkiyə və Orta Asiyaya, 50-ci və sonrakı illərdə İslam Şərqi'nin bir sıra ölkələrinə yayılacaqdır. Bakı meydanlarının birində ucaldılmış çadrasını atan «Azad qadın» heykəli Azərbaycan Bəhailəri üçün Tahirə Qürrətüleyn və Zeynəb'in daşa dönmüş arzuları idi.

 

 

 

ايگيد سولدوز-آزربايجان وئبلاگى
http://sulduz-az.blogspot.com/

 

تئليم خان-توركجه

http://telimxan-turkce.blogspot.com/

 


عراق توركمان ديياسپوراميز

http://kerkuk-az.blogspot.com/

 

باهاي تورك سيسان وئبلاگي

http://bahai-turk.blogspot.com/

 

qirxlar 

http://qirxlar.blogspot.com/

 

سولطان جاهانشاه قاراقويونلو

http://cahanshah.blogspot.com/

 

Sozumuz, a window opening to the life/culture of the turkish nation of iran/south azerbaijan:
http://mehran1.persianblog.com
http://sozumuz.blogspot.com/
http://sozumuz-turk-dovletler.blogspot.com/

http://elobaoymaqlarimiz.blogspot.com/

http://demoqrafi.blogspot.com/
http://tomarlar.blogspot.com/

 

 

 

 

زبان ها، گنجينه های گرانقدر آثار باستانی فرهنگی بشريتند!

آيدين تبريزی:

متاسفانه در ميان روشنفکران کشور ما به دليل وجود برخی نگاههای تنگ نظرانه و شايد برخی مصلحت انديشی های نامعقول و بی جا، به مساله زبانهای غير فارسی در ايران هرگز به اندازه ای که شايسته توجه است، پرداخته نشده است و همواره نوعی خود سانسوری نانوشته در بين قشر روشنفکر ايرانی در قبال اين موضوع به غايت مهم، وجود داشته است. در اين نوشتار از زاويه ای متفاوت به ضرورت حفظ زبانهای محلی به عنوان گنيجنه ای زنده و پويا از ميراث فرهنگی تاريخ بشريت، پرداخته شده است.
آيا آنانی که برای نابودی و يا به سرقت رفتن حتی يک بشقاب شکسته، به حق، غصه ها می خورند، متوجه نيستند که ارزش اشعار، موسيقی، ضرب المثل ها و سخنان نغز به يادگار مانده از تاريخ گذشته ملتها که در زبانهای محلی آنها نهفته است، در حفظ تاريخ گذشته بشريت بسی بيشتر از آن بشقاب شکسته هاست؟! چرا کسی همتی در حفظ اين گنجينه های گرانبها نمی کند که روز به روز با بمباران فرهنگی زبان مسلط از رسانه های مختلف، روبه نابودی است و در سينه پيران اين مرز و بوم محبوس مانده و در نهايت به سينه قبرستان راه می يابد؟! چرا که سيستم انتقال سينه به سينه از يک نسل به نسل ديگر که اين گنجينه را تا به امروز به ما رسانده است، در حال منسوخ شدن و رنگ باختن در برابر رسانه های قدرتمند امروزی است.
آنهايی که تلاش در حفظ زبان مادری را تحجر و کهنه پرستی می نامند، تلاش برای حفظ بشقاب شکسته ها را چه می نامند؟! آيا استدلال آنان با استدلال خلخالی ها که حکم به نابودی تخت جمشيد به عنوان مظهر کهنه پرستی و بت پرستی می دادند تفاوتی قابل دفاع دارد؟! آيا آنها اصولا از ارزش واقعی آن آثار باستانی در شناختن سير شگفت آور ظهور و گسترش تمدن بشری، پس از ميليونها سال زندگی اجداد بشر به صورت وحشی در جنگلها در کنار ساير حيوانات، درک درستی دارند؟! يا اينکه آنها ارزش آن بشقاب شکسته ها را تنها در دلارهای فراوانی می دانند که عده ای از سبک مغزان! پولدار غربی حاضر به پرداختن آن، در قبال اجناس قديمی مستعمل هستند؟! يا آنکه نژادپرستهايشان، ارزش آن کوزه شکسته ها و خانه خرابه ها را در فخر فروشی به ديگران و برتری طلبی نسبت به اقوام پيرامونی که متکبرانه وحشی می نامندشان، ميدانند؟!
چه می گويم! ما جهان سومی ها کدامين علم را بدرستی درک کرده ايم که اين دومی باشد؟! در حاليکه بشر غربی مجموعه ای از ميراث تمدن بشری مشتمل بر تمام زبانها، موسيقی ها، علوم و يافته های بشر امروزی را در ماهواره ای قرار می دهد و با هزينه هنگفتی به سوی هدفی نامعلوم در فضا می فرستد تا شايد به دست موجود هوشمند ديگری برسد و از نابودی تمدنی که پس از ميلياردها سال در سياره کوچکی از جهان به نام زمين پديدار شده است پيشگيری کند (اتفاقی که می تواند با فاجعه ای کيهانی مانند برخورد يک جرم بزرگ آسمانی به کره زمين رخ دهد) و يا ماهواره مشابهی را به دور کره زمين می فرستد تا
۵۰ هزار سال ديگر خود به خود به زمين برگردد تا هم سند باستانشناسی معتبری برای انسانهای آن دوران باشد و هم شايد کمکی باشد برای بازسازی تمدن بشر که احتمال دارد به هر دليلی نابود شده باشد*. در حاليکه درک آنها از باستانشناسی و تجسس در گذشته تاريخ و فرهنگ با چنان ديد بلند نظرانه ايست، بشر عقب مانده جهان سومی ما، ستونهای تخت جمشيد را علم می کند تا برتری فرهنگ و تمدن خود را به رخ ديگران بکشد!؟
آيا آنها با خود انديشيده اند که وقتی تمام اجداد بشر به مدت چندين ميليون سال به صورت وحشی زندگی کرده اند و دو و نيم ميليون سال از زمانی که بشر اولين ابزارهای دستی خود را ساخته است، می گذرد و در مقابل تنها حدود ده هزار سال از سابقه تمدن بشر می گذرد؛ حماقت آميز نيست که به اقوام و نژادهای ديگر فخر فروشی کنيم و آنها را وحشی و خود را متمدن معرفی کنيم در حاليکه اجداد همه ما انسانها، ميليونها سال به صورت وحشی زندگی کرده اند؟! هدفم از گفتن اين حقايق، تاختن به سوء تفاهم بزرگی است که قشر روشنفکر ما به آن دچار شده است بگونه ای که اين عقايد متحجرانه چنان بی اعتبار و رسوا شود که ديگر کسی که ارزشی برای آبروی خود قائل است، جرات نکند تا در نطق های عامه پسند سياسی خود از تاريخ و تمدن درخشان قوم خود بگويد و آن مردم بی خبر از همه چيز را به فخری کاذب بفريبد. فخری که به صورت افيونی تصلی بخش دردهای امروز جامعه ايران در آمده است و اتفاقا راه را بر يافتن راههای درمان واقعی آنها بسته است.
شايد عده ای از همان باستانگرايان، اين عقايد مرا به عنوان حسادت به تاريخ درخشان اجداد آنها بنمايانند! اما بايد خاطرنشان شوم که امروزه ثابت شده که اقوام ترک و التصاقی زبان اولين انسانهايی بودند که به تمدن و شهرنشينی روی آوردند. در اين زمينه ويل دورانت در انتهای فصل ششم از جلد اول کتاب تاريخ تمدن، آسيای ميانه و آنائو در ترکستان جنوبی را گهواره‌های مدنيت می نامد که خواندن سطرهايی از آن خالی از لطف نيست:
«در سال
۱۹۰۷ پمپلی در آنائو، در ترکستان جنوبی، آثاری از جنس سفال و جز آن به دست آورد و تاريخ آن را ۹۰۰۰ سال قبل از ميلاد تخمين کرد ـ‌ احتمال دارد در اين تخمين ۴۰۰۰ سال مبالغه شده باشدـ‌ چنانکه معلوم شده است، مردم آن ناحيه کشت گندم و جو و ذرت را می‌دانسته و در افزارهای خود مس به کار می‌برده و حيوانات اهلی در اختيار داشته‌اند؛ نقشهايی که بر روی ظروف سفالی آنان ديده می‌شود، نمايندة آن است که تمدن ايشان مسبوق به سابقة چندين قرن می‌باشد. از ظاهر امر چنين برمی‌آيد که فرهنگ ۵۰۰۰ سال قبل از ميلاد ترکستان، در آن هنگام، خود، فرهنگ و تمدن سابقه‌دار و کهنی بوده است.»
گذشته از آن سومريان که قديمی ترين تمدن شناخته شده و مکتوب بشری را تشکيل داده اند از اقوام التصاقی زبان بوده اند که و به نوشته بروسوس، مورخ بابلی (به نقل از تاريخ تمدن ويل دورانت)، «اوآنس (فرمانروای سومری) همه چيز را، که برای بهبود زندگی آدميزاد لازم بود، از خود برجای گذاشت. از زمان وی تاکنون، هيچ چيز اختراع نشد.» فريتز هومل سومرشناس مشهور آلمانی در مورد سومريان می گويد: «شاخه ای از اجداد باستانی اقوام ترک در حدود سالهای
۵۰۰۰ قبل از ميلاد از وطن خود واقع در آسيای مرکزی حرکت کرده به آسيای مقدم آمده، سومريها را پديد آورده اند. آثار بازمانده از زبان سومری نشان می دهد که زبان ترکی در آن اعصار چگونه بوده است».**
پس اگر سابقه طولانی در تمدن دليلی بر فخر فروشی باشد، ترک ها بايد مغرورترين اقوام کل بشريت باشند. اما حقيقت آن است که سير پيشرفت تمدن، همانند يک مسابقه دو امدادی است و آنها که پيشقراول بوده اند، عقب تر از همه باقی می مانند و همواره تمدنهای جوانتر با انرژی و قدرت بيشتری، مشعل تمدن را از تمدنهای پير گرفته و آن را به مرزهای دورتری رسانده اند. تا آنجا که امروز می دانيم، مشعل تمدن از آنائو در ترکستان شرقی به سومر، ايلام، مصر، بابل، آشور و پارس رسيده و سپس از شرق به غرب و اروپا نقل مکان کرد و امروزه به قاره جديد آمريکا رسيده است. آمريکاييان که در واقع همان ماجراجويان اروپايی هستند که به طمع رسيدن به گنج طلای قاره جديد به آنجا هجوم بردند و دوره ای از بی نظمی و بی قانونی غرب وحشی را تجربه کردند؛ امروز پيشتازان تمدن هستند و گاه راستگرايانشان با فراموشی گذشته شان، مغرورانه اروپاييان را با لقب «اروپای پير» مورد خطاب قرار می دهند!
در اين ميان تنها راه برای باز پس گيری مشعل تمدن از نورسيده ها، نقدی جدی و بيرحمانه نسبت به گذشته و حال خود و شناخت دقيق عوامل رشد و همچنين انحطاط تمدنها در دوران گذشته و حال است. روشنفکری که به جای نقد گذشته و حال مردم سرزمين خود، آنها را با غروری کاذب و دروغين بفريبد، در واقع با تسکين دردهای ناشی از عقب ماندگی های ملت خود، بوسيله افيون غرور تاريخی، راه را بر اصلاح اوضاع جامعه و شناخت دقيق و علمی نقاط ضعف و قوت فرهنگ بومی می بندد. روشنفکر حقيقی بايد صداقت ويل دورانت را داشته باشد که با نقل بی سانسور سابقه آدمخواری در اروپا و بريتانيا، غير مستقيم به هم نژادان خود گوشزد می کند که اگر امروز پيشقراول تمدن هستيد فراموش نکنيد که چه گذشته ای داشتيد و به ياد داشته باشيد سرنوشت اقوامی را که روزگاری پيشگامان تمدن بوده اند و امروز اثری از آنان باقی نمانده است! ويل دورانت در حالی که خود آريايی است با صداقت علمی که لازمه هر دانشمند بزرگی است در مقدمه فصل هفتم- سومر، اعتراف می کند:
« «آرياييان»، خود، واضع و مبدع تمدن نبوده، بلکه آن را از بابل و مصر به عاريت گرفته‌اند؛ يونانيان نيز سازندة کاخ تمدن به شمار نمی‌روند، زيرا آنچه از ديگران گرفته‌اند بمراتب بيش از آن است که از خود برجای گذاشته‌اند. يونان، در واقع، همچون وارثی است که ذخاير سه‌هزارسالة علم و هنر را، که با غنايم جنگ و بازرگانی از خاور زمين به آن سرزمين رسيده، بناحق تصاحب کرده است. با مطالعة مطالب تاريخی مربوط به خاور نزديک، و احترام گذاشتن به آن، در حقيقت وامی را که نسبت به مؤسسان واقعی تمدن اروپا و امريکا داريم ادا کرده‌ايم. »
من نمی دانم اين چه سری است که ما حق نداريم زبان مادری مان را حفاظت و پاسداری کنيم؟ آنها که ادله دست و پاشکسته تاريخی سرهم می کنند که بگويند که شما ترک نيستيد بلکه فارسهايی هستيد که بعدها ترک شده ايد؛ پس بياييد ننگ ترک بودن را با فخر پارس بودن و آريايی بودن معاوضه کنيد! چرا به فريادهای هزاران انسان به جان آمده از اين همه نژادپرستی، که فرياد می زنند: «بشنو بشنو من ترکم» گوش فرا نمی دهند؟! ما به چه زبانی بگوييم که می خواهيم خودمان باشيم. خواست ما يک خواست حقوق بشری است و نه يک ادعای تاريخی. همين که پدر و مادر حقيقی و امروزی من ترک هستند اين حق طبيعی براساس ميثاق های حقوق بشری به من اعطا می شود که زبان مادری، هويت ملی و فرهنگی مختص خود را حفاظت و پاسداری کنم و مخالفان اين حق، ناقضان حقوق بشرند. اين همه مقاومت و سنگ اندازی در برابر خواسته ای چنين معقول برای چيست؟
شايد کاسه ای زير نيم کاسه است و بحث فقط بر سر يادگيری زبان مادری نيست بلکه اين محروميت زبانی و فرهنگی، لازمه يک سيستم استثمار و بهره کشی پنهان است تا آذربايجانی ها و ديگر مليتها، شعور و خودآگاهی کافی برای شناختن پتانسلهای رشد و توسعه خويش را نداشته باشند و تضاد سياستهای اتخاذ شده را با منافع خود تشخيص ندهند و تنها سياهی لشگر و پياده نظام استراتژيهای تعريف شده برپايه منافع مناطق مرکزی ايران باشند؟! تا آنها نظاره گر تشکيل مثلث کشورهای فارسی زبان باشند ولی تشخيص ندهند که منافع آنها نيز در همکاری نزديک با کشورهای ترک منطقه است. تشکيل مثلث ايران-ارمنستان-يونان را در تخاصم با ترکيه-آذربايجان ببينند ولی تشخيص ندهند که اتخاذ چنين سياستهای خصمانه ای در برابر همسايگان طبيعی آذربايجان، جغرافيای استراتژيک آذربايجان ايران را در بن بست نگه می دارد و امکان رشد و توسعه منطقه را سد می کند.
شايد آنچه در سطور بالا گفته شد شائبه معقول بودن سياستهای رژيم از ديد منافع فارسها را به ذهن برساند و تقابل و در گيری ميان مليتهای ايرانی را گزينه ای گريز ناپذير بنماياند. اما حقيقت آن است که در عصر جهانی سازی، رشد و توسعه تمام مناطق جهان به صورتی تنگاتنگ به هم وابسته است و اتخاذ سياستهای تنگ نظرانه تنها به ايجاد بن بست برای خود کشورها و ملتها منجر می شود. مطمئنا توسعه آذربايجان در گرو توسعه ساير بخشهای ايران است و برعکس توسعه مناطق مرکزی ايران در گرو توسعه مناطق حاشيه ای آن می باشد. امروزه سرمايه جهانی شده مرزها را در می نوردد و بدون توجه به سرحدهای قراردادی کشورها که درحال رنگ باختن است، تنها به پتانسيل های طبيعی مناطق مختلف و صرفه اقتصادی می انديشد و نه تقسيم بندی های کهنه بين کشورها. به همين دليل است که بيشترين مخالفتها با جهانی سازی در کشورهای پيشرفته انجام می شود که شاهد فرار سرمايه از کشورشان به مناطق کمتر توسعه يافته جهان مانند هند و چين هستند که همين امر باعث افزايش بی کاری کارگران گرانقيمت اروپايی است چرا که سرمايه جهانی شده به دنبال کسب سود بيشتر به سراغ کارگران پرکار و کم توقع کشورهای درحال توسعه می رود.
يک سيستم متمرکز که همواره خود را در معرض خطر تجزيه می بيند، جرات و جسارت لازم را در سرمايه گذاری در مناطق حاشيه ای نخواهد داشت و با نگاه امنيتی به اين مناطق، هم باعث عقب ماندگی آن مناطق خواهد شد و هم فرصتهای بکر سرمايه گذاری در طرحهای سودآور را در آن مناطق از دست خواهد داد. در واقع ضرورت همکاريهای منطقه ای است که جهان را به سمت تشکيل اتحاديه های منطقه ای هدايت می کند و در اين ميان حرکت در جهت تجزيه کشور، يک حرکت ارتجاعی و در خلاف جهت تاريخ است اما اين باعث نمی شود که تقسيم وظايف و امکانات بين مناطق و تمرکززدايی را انکار کنيم که هر چقدر تجزيه طلبی ارتجاعی است، تمرکزگرايی، تماميت خواهانه است. در واقع شعار عصر جهانی سازی را در يک جمله می توان خلاصه کرد: "تمرکززدايی در درون و همگرايی در بيرون".