دهكده جهانى و زبان فارسى

 

سؤزوموز

 

از سرى "موقعيت و آينده زبان فارسى در كشور"

 

بخش اول: دهكده جهانى و زبان فارسى

 

برخى از دوستان و خوانندگان بين رسمى و دولتى شدن و رفع ممنوعيت موجود از زبان و فرهنگهاى اكثريت مردم ايران از سويى و روند جهانى شدن از سوى ديگر ضديتى مىبينند. به عبارت ديگر روند جهانى شدن را منوط به سلطه و حاكميت انحصارى زبان٫ فرهنگ و قوم فارس بر كشور ايران مىدانند. نوشته حاضر جمع بندى و بازنويسى نظرات چندى است كه در اين باره پيشتر خطاب به اين دوستان و خوانندگان به مناسبتهاى گوناگون نوشته بودم و در آنها اصرار بر حاكميت انحصارى زبان و فرهنگ فارسى بر مردم و ملل ايران و يكرنگ سازى زبانى و فرهنگى را دشمنى با فرايند جهانى شدن و روند دمكراتيزاسيون ايران دانسته همچنين اين سوال را مطرح كرده بودم: چه كسى گفته است كه جهانى شدن و دهكده جهانى حكما و منحصرا با زبان و فرهنگ فارسى دست يافتنى است؟

 

چيزهايى در حال تغييراند

 

پراكندگى ملتها و جوامع ترك

اتفاقاتى در دنيا روى مىدهند٫ در منطقه و كشورهاى اطراف چيزهايى در حال تغييراند. زيرا آنانكه موظف به آموختن از تاريخ اند٫ درسهاى لازمه را فراگرفته اند. افزون بر آن فرايند جهانى شدن در اقتصاد و ارتباطات و انتگراسيون بين ملتها٫ مرزهاى مصنوعى خارج و داخل كشورى را بىمعنى نموده است. در منطقه ما همه به آرامى و بى انقطاع٫ با بهت و حيرت ٫ با آنچه كه در جهان و همسايگان روى ميدهد و با حق و حقوق خود كه ديرزمانى است از آن محروم نگاه داشته شده اند آگاهتر و آشناتر مىشوند. خطوط قرمز سابق در حال پاك شدن اند. به جاى كشيدن خطوط قرمز تازه اى كه بىشك سريعتر از قبلىها پاك خواهند شد ٫ آيا بهتر نيست با اتخاذ سياستهاى پراگماتيك ترى به واقعيت چندمليتى بودن كشور ايران و شرايط و الزامات جديد جهانى گردن نهاد؟ به گمانم در مواجه با وضعيت نوين جهانى و منطقه اى مىبايست در ايران نيز سياست تازه اى در رابطه با مليت ترك و عموما در رابطه با مساله مليتهاى ايرانى غيرفارس بنيان گزارده شده٫ به تبييبن جايگاهى معقول و متناسب براى مليت فارس و زبان و فرهنگش در اين سيستم آغاز و تدابيرى جدى و عاجل براى مهار كردن افزون خواهىهاى افراطيون منسوب به اين عنصر قومى كه در بسيارى از مراكز تصميم گيرى فرهنگى و آموزشى و تحقيقاتى كشور لانه كرده اند اتخاذ شود. از جمله مىبايست چهارچوب حقوق خلق فارس به عنوان يكى از ملتهاى برابر حقوق تشكيل دهنده ايران و موقعيت متساوى زبان و فرهنگ و قوم فارسى با ديگر زبانها و مليتهاى ايرانى صريحا و بدون ابهام در قانون اساسى ذكر شود.

 

دوران گفتمان ها و روشهاى كهنه به سر آمده است. ديگر نمىتوان از "ملت" هاى ايرانى به نام "قوم" ياد كرد٫ و زبان و فرهنگ و مدنيتشان بويژه تركى را "محلى" نماياند. ديگر نمىتوان "اقليت" را اكثريت٫ "اكثريت" را اقليت٫ زبان "سراسرى" را محلى و زبان "محلى" را سراسرى٫ زبان "تحميلى" را طبيعى و زبان "طبيعى" را تحميلى نماياند. (اگر قرار باشد از زبانى تحميلى در ايران سخن راند٫ بى شك اين زبان٫ زبان تركى -كه هيچ دليل و شاهدى بر تحميل سازمان يافته و اجبار دولتى آن در هيچ برهه از تاريخ ايران وجود ندارد- نخواهد بود. اما به راحتى مىتوان صفت تحميلى را براى زبان فارسى - كه مليتهاى ايرانى اجبار و تحميل آنرا در يكصد سال اخير به عينه شاهد بوده و با گوشت و پوست خود حس مىنمايند بكار برد). ديگر نمىتوان زبان و فرهنگ و مدنيت قوم اقليت فارس را به عنوان زبان و فرهنگ و مدنيت "ملى" ايرانى به مليتهاى غيرفارس ايران تحميل نمود٫ ديگر نمىتوان و نبايد به هيچ بهانه اى مليتهاى ايرانى را از اداره امور فرهنگى و سياسى و اقتصادى خود٫ از كاربرد و حفظ و شناسايى و توسعه زبان و فرهنگ مليشان محروم نگه داشت. ديگر نمىبايد اكثريت مردم ايران و در راسشان ملت ترك را به بهانه هاى تماميت ارضى٫ امنيت كشور٫ وحدت ملى و برادرى اسلامى .... اما در واقع صرفا در راستاى قوميتگرايى افراطى فارسى٫ از وقوف به حقوق ملىشان و دستيابى به آنها محروم نمود. ديگر آموزش اجبارى زبان فارسى به كودكان و نوجوانان و زنان و بزرگسالان و طوائف ترك در سراسر ايران٫ در آذربايجان٫ در مركز ايران٫ در جنوب ايران٫ در شمال شرق كشور٫ آنهم در حاليكه اين ملت و اين مردم و اين شهروندان از آموختن و آشنايى با زبان٫ فرهنگ تركى و تاريخ ملى خود محروم نگه داشته شده اند٫ نمىتواند ادامه يابد و مىبايست كه اين كار غير اخلاقى و فاقد مشروعيت در سراسر كشور متوقف شود.

 

جهانى شدن يعنى چندگانگى٫ جهانى شدن يعنى رنگارنگى٫ جهانى شدن يعنى ديگرپذيرى

 

شرط لازم براى همگامى با جهان معاصر و دهكده جهانى پايان دادن به انحصار يك زبان و يك فرهنگ اجبارى در كشورى مانند ايران است. با ممنوع اعلام كردن زبان و فرهنگ ملل ايرانى و اعمال زور در جايگزين ساختن زبان و فرهنگ فارسى٫ باغ رنگارنگ زبانى٫ فرهنگى و ملى ايران به سرعت در حال از بين رفتن و تبديل شدن به خشكزار يكرنگ فارسى است. من قويا اعتقاد دارم كه وضعيت زبانى٫ فرهنگى و ملى حاضر ايران٫ يعنى سلطه انحصارى فارسى در تناقض ريشه اى با جهانى شدن و مدنيت است. با حاكميت انحصارى زبان و فرهنگ فارسى در ايران نه جهانى شدن ممكن است نه معاصر شدن. اگر همچو چيزى ممكن مىبود پس از هشتاد  سال سياست رسمى و دولتى فارس سازى و انكار و تضعيف زبان و فرهنگهاى مليتهاى غيرفارس الان ايران مىبايست متمدنترين و جهانىترين كشور دنيا مىشد٫ در حاليكه وضع كاملا بر عكس اين است. اجماع بين المللى اى - از نهادهاى بين المللى فرهنگى مانند يونسكو تا تشكيلات حقوق بشرى و سياسى جهانى مثل سازمان ملل و اتحاديه اروپا و.... – وجود دارد كه پيش شرط مدنيت٫ دمكراسى٫ تلرانس و آنچه كه جهانى شدن ناميده شده است را در احترام به زبانها و فرهنگها و گروههاى قومى و اعتقادى مختلف مىداند و اين حتما و قبل از همه از داخل كشور آغاز مىگردد. مقدمه انديشيدن در باره ايران و جهان٫ انديشدن هر گروه ملى و زبانى و فرهنگى و اعتقادى و اجتماعى پيشتر در باره گروه خود٫ شناختن تاريخ و حقوق خود٫ بازگشت به خويشتن و رنسانس فرهنگى است. نمىتوان انتظار داشت كه جامعه ايرانى در حاليكه تركهاى ايران يعنى اكثريت مردم به زبان و فرهنگ و تاريخ خود پشت كرده اند و مشغول به دغدغه هاى زبانى و فرهنگى و سياسى قوم همسايه مانند فارس و يا عرب اند بتواند قدمى در راه تمدن بردارد٫ همانطور كه نتوانسته است. در كشورى كه مردم آن٫ آنهم اكثريت مردم حتى روشنفكران و قلم بدستانشان از خواندن و نوشتن به زبانهاى ملى و مادرى خود محرومند غير از عقب ماندگى٫ خشونت٫ باستان گرايى و انزوا ٫ يعنى حال و روز ما نمىتوان انتظارى داشت.

 

سلطه انحصارى زبان فارسى بر ايران٫ سد راه روند جهانى شدن

 

اين ادعاى مطرح شده از سوى برخى از قوميتگرايان و ناسيوناليستهاى افراطى فارس مبنى بر اينكه زبان فارسي بهترين و كم هزينه ترين گزينش براي پيشروي بسوي دهكده جهاني در ايران است٫ از بنيان نادرست است. نه تنها تناظرى بين اين دو وجود ندارد به عكس٫ حاكميت انحصارى زبان و فرهنگ و قوم فارس بر ايران-وضعيتى كه در سده اخير آنرا تجربه مىكنيم- در تضاد كامل با جهانى شدن و حركت به سوى دهكده جهانى است و حتى يكى از عوامل عمده دور شدن و تجريد ايران از جهان معاصر و مدنى در سده اخير  به شمار مىرود. در حاليكه در شرايط فعلى ايران و منطقه و جهان٫ زبان تركى- زبان اكثريت مردم ايران- به شرحى كه خواه آمد براى نزديكى به دهكده جهانى به مراتب كارآتر و مناسبتر از فارسى است٫ زبان فارسى بدترين گزينه ممكن براى پيشروى بسوى دهكده جهانى است:

 

1- در منطقه ما٫ تعداد متكلمين زبان تركى (آذرى و استانبولى) به تنهايى بيش از دو برابر كل متكلمين زبان فارسى (+تاجيكها+دريها) است. در سال ٢٠٠٠زبان تركى ]سه لهجه عمده آن: توركجه (تركيه)٫ تركى آذرى و تركمنى[ زبان اقلا ٩٨ ميليون نفر در خاورميانه٫ قفقاز٫ آسياى ميانه و شبه جزيره بالكان-اروپا بوده است. در همين سال زبان فارسى ]سه لهجه عمده آن: فارسى (ايران)٫ درى (افغانستان) و تاجيكى[ زبان تقريبا ٤٠ چهل ميليون نفر در خاورميانه و آسياى ميانه٫ آنهم  فقط در ايران و افغانستان و تاجيكستان بوده است.

 

2-در سطح جهانى شمار كل متكلمين به يكى از زبانهاى خانواده زبانهاى تركى حداقل يك و نيم برابر تعداد متكلمين به يكى از زبانهاى خانواده زبانهاى ايرانى است. بنا به لينگواسفر در حاليكه در سال ٢٠٠٠ گويشهاى عمده خانواده زبانهاى تركى٫ زبان تقريبا ١٢٥ ميليون نفر در آسيا و اروپا بوده است٫ گويشهاى عمده خانواده زبانهاى ايرانى زبان تقريبا ٨٠ ميليون نفر  آنهم فقط در آسيا بوده است.

 

3-در منطقه٫ زبان فارسى زبان دوم فقط ايران و كشور همسايه افغانستان است در حاليكه زبان تركى زبان اول تركيه٫ آذربايجان٫ ايران و تركمنستان (تركى آذرى در آذربايجان و ايران٫ تركى آناتولى در تركيه٫ تركى تركمنى در تركمنستان) و قزاقستان (اين آخرى همسايه دريايى) ٫ زبان دوم ارمنستان و زبان سوم دو كشور همسايه عراق و افغانستان (تركى آذرى در عراق٫ تركى ازبكى در افغانستان) است. انتخاب زبان تركى به عنوان يكى از زبانهاى دولتى براى دولت ايران و زبان مشترك براى مردم ايران باعث نزديكى ملتها و كشورهاى ايران٫ تركيه٫ آذربايجان٫ عراق و افغانستان٫ انتخاب زبان فارسى باعت نزديكى با تنها يك كشور همسايه افغانستان مىشود.

 

به عبارت ديگر از دو زبان بومى ايران تركى و فارسى٫ در حاليكه زبان بومى تركى امكان ارتباط قشر وسيعى از ايرانيان را با تعداد قابل توجهى از ملل و كشورهاى همسايه و جهان فراهم مىكند (اين يعنى جهانى بودن٫ اين يعنى كمك به روند جهانى شدن)٫ زبان بومى فارسى از همچو امكان و قابليتى محروم است.

 

4- دو تركى آذربايجانى و استانبولى از زبانهاى رسمى پارلمان اروپا (با عضويت تركيه و آذربايجان در اين پارلمان) هستند. زبان تركى در آينده نزديك احتمالا با عضويت تركيه و قبرس در اتحاديه اروپا يكى از زبانهاى اتحاديه اروپا نيز خواهد بود. همچنين زبان تركى زبان شش دولت عضو كنفرانس اسلامى (تركيه٫ آذربايجان٫ تركمنستان٫ قيرقيزستان٫ قزاقستان و ازبكستان) است٫ در حاليكه فارسى-تاجيكى درپارلمان و اتحاديه اروپا جايى ندارشته و زبان دولتى تنها دو كشور عضو (ايران و تاجيكستان) كنفرانس اسلامى است. بنابراين دولتى شدن زبان تركى در ايران پيوندها٫ آشنايى و نزديكى مردم اين كشور را با هر دو گروه كشورهاى اروپايى و اسلامى تقويت خواهد نمود. علاوه بر آن زبان تركى اين كشورها با خط لاتين نوشته مىشود كه عامل مهم ديگرى در تسهيل نزديكى با فرهنگ سياسى اروپا و مدرنيته بشمار مىرود. فارسى (هر سه لهجه آن) به خط عربى نوشته مىشود. سهولت و گستردگى كاربرد زبان تركى و خط لاتين آن در عرصه هاى ادبيات مكتوب٫ راديو ، كانالهای تلويزيونی ، كانالهای ماهواره ای ٫تكنولوژى كامپيوترى و اينترنت برتريت و مزيت بارزى بر زبان فارسى و خط عربى اش دارد.

 

مسئله اين است: دهكده جهانى يا روستاى فارسى؟

 

عده اى از قوميتگرايان افراطى فارس٫ با شعار طرفدارى از دهكده جهانى بر عليه رسميت يافتن زبانهاى ملى در ايران و دولتى شدن زبان تركى در اين كشور برخاسته اند. حال آنكه٫ آنچه اين هموطنان مدافع آنند روستاى فارسى است نه دهكده جهانى. آنهاييكه از آموزش اجبارى زبان و فرهنگ فارسى به تركها٫ در حاليكه كاربرد زبان مادري و ملى اكثريت مردم ايران در مدارس٫ ادارات٫ ارتش و مراكز و نهادهاى دولتى قدغن است دفاع مىكنند در عمل در حال تبديل كردن ايران به روستاى  كوچك و منزوى فارسى اند (كه قسما موفق به تحقق آن هم شده اند). آنهايى كه فكر و ذكرشان روستاى فارسى است مانع اصلى پيوستن مردم ايران به كاروان دهكده جهانىاند. در شرايطى كه مرزهاى جهانى در حال فرو ريختن است٫ تحميل زبان فارسى به مردم ايران به عنوان تنها زبان دولتى و تنها زبان رسمى٫ عملا ايجاد سدى در مقابل فرايند جهانى شدن و كشيدن ديوارى مرزى براى جداسازى مردم ايران از جهان مدرن و دمكرات و هم تبارانشان در كشورهاى همسايه است.

 

محروميت تركها- اكثريت جمعيت كشور- و ديگر مليتهاى ايرانى از تعليم و تعلم به زبانهاى ملى و مادريشان٫ معضلى بسيار بزرگ و از عوامل عمده عقب ماندگى عمومى جامعه ايرانى از جهان متمدن و معاصر است. با اينهمه محروم بودن فارسها از يادگيرى ديگر زبانها و آشنايى با فرهنگهاى ملى ايران و در نتيجه محدود ماندن فوق العاده دنياى ذهنى و كاناليزه و تنگ شدن افقشان نيز به همان اندازه معضلى بزرگ و از عوامل عقب نگهداشته شدن جامعه ايرانى است٫ بويژه با توجه به اين واقعيت كه اقتدار انحصارى سياسى و حاكميت دولتى در سده اخير در دست همين عنصر قومى فارس مىباشد. هر زبان دريچه اى است به دنيايى و در ايران اكثر تركها از دو دريچه به دو دنيا مىنگرند. ولى متاسفانه فارسها از اين نعمت محرومند و فقط‌ محكوم به نگريستن از دريچه فارسى شده اند٫ كه آنهم تنها رو به افغانستان دارد. هر زبان معرف نگرش صاحبان آن زبان به دنيا و برداشتشان از دنيا٫ آيينه تمام نماى سطح رشد اجتماعى٫ فرهنگى ٫ سياسى و تكنولوژيك اجتماعى است كه در آن بكار مىرود و تناسب مستقيمى با آن دارد. زبان فارسى به عنوان زبان بومى تنها منعكس كننده حيات اجتماعى و سياسى و فرهنگى فارسستان٫ افغانستان و تاجيكستان است. (تصادفى نيست كه در بخش فارسى بىبى سى پيوندهاى افغانستان و تاجيكستان هم جا داده شده و اخبار و گزارشات ايندو كشور جاى ويژه اى دارند). شايد علت تنگ نظرى و محدود بودن افق ديد اكثر روشنفكران و سياسيون فارس در قرن بيستم هم نبود دريچه اى متفاوت براى نگريستن است. ازينروست كه در ايران مدنى٫ علاوه بر آنكه مليت هاى مختلف ايران حق دارند كه به زبان ملى خود آموزش ببينند و آنرا در ادارات و ارتش ٫ در عالىترين سطوح بكار برند٫ مىبايست كه فارسها با اتخاذ تدابيرى قانونى٫ مطلقا موظف به يادگيرى يكى از زبانهاى ملى ايران شوند.

 

محكوم كردن تركهاى ايران به زبان و فرهنگ فارسى محكوم كردن آنها به جهان و ذهنيت فارسستان٫ افغانستان و تاجيكستان  و بستن دريچه تركى بستن دريچه كشورهاى تركزبان مجاور از جمله تركيه و آذربايجان به رويشان نيز هست. دريچه اى كه از طريق آن از جمله مىتوانند شاهد دو الگوى زير باشند:

 

-ادبيات و موسيقى مدرن تركى (تركيه و آذربايجان) دهها شخصيت مطرح جهانى (ناظم حكمت٫ ياشار كمال٫ عزيز نسين٫ اورهان پاموك٫ اورهان كمال٫ قاراقارايئف٫ عزيزه مصطفىزاده....) دارد. موسيقى و ادبيات فارسى (فارسستان و افغانستان و تاجيكستان) حتى يك شخصيت معاصر مطرح جهانى ندارد. بسيارى از شخصيتهاى معاصر نسبتا شناخته شده فرهنگ و ادب ايرانى در خارج نيز به لحاظ مليت نه فارس بلكه تركند (تهمينه ميلانى٫ رضا براهنى٫ صمد بهرنگى٫ احمد شاملو٫ جعفر پناهى٫ غلامحسين ساعدى٫ رضا دقتى٫ شيرين عبادى.....).

 

-زبان و فرهنگ فارسى باعث عقب ماندگى و جداشدن بخصوص زنها از دنياى معاصر و دمكرات و مدرن شده است. بدون رشد موقعيت اجتماعى زنان سخن گفتن از رشد فرهنگى و سياسى جامعه و فرايند جهانى شدن امرى عبث است. طبق يكى از آمارهاى موجود٫ نرخ باسوادى زنان تركى زبان چهار برابر بيش از نرخ باسوادى در ميان زنان ايرانى زبان است. نرخ باسوادى در تركى زبانان به طور متوسط ٨٧٫٥% ٫ زنان ٨٥% و مردان ٩٠% است. نرخ باسوادى در ايرانى زبانان به طور متوسط  ٣٢٫٥% ٫ زنان ٢٠% و مردان ٤٥% است. درصد باسوادى فارسها مشخصا ۶۲.۵٪٫ ٫ زنها ۵۰٪ و مردها ۷۵٪ است. در هيچكدام از كشورهايى كه زبان فارسى زبان دولتى و رسمى شان مىباشد (ايران٫ افغانستان٫ تاجيكستان) نمىتوان از برابرى كامل حقوقى و اجتماعى زنان با مردان سخن راند. از سوى ديگر در جهان اسلامى كشورهاى تركىزبان جوامعى اند كه استاندارد قابل قبولى از برابرى زنان و مردان را بدست آورده اند. به عنوان مثال فرهنگ و همچنين آموزش سنتي فرهنگ در كشور آذربايجان٫ بر خلاف ايران بيشتر مربوط به حوزة زنان ميگردد. اكثريت كارمندان كتابخانه ها، موزه ها، آرشيوها، مدارس موسيقي و تئاترهاي آذربايجان را زنان تشكيل ميدهند و بطور فعال در مديريتهاي فرهنگي كشور نقش ايفا ميكند. (اين كشور شاهد شكل گيرى جنبش گسترده زنان در سرتاسر جمهوري آذربايجان٫ تأسيس سازمانهاي متعدد تخصصي در حوزة فرهنگ زنان آذربايجاني نظير سازمان موسيقي زنان و سازمان زنان خلاق كشور و چاپ گسرده مجلات فرهنگي و اجتماعي براي زنان است).

 

كژراه اى كه در آنيم

 

كاربرد رسمى و آموزش انحصارى-اجبارى زبان فارسى مانع متمدن شدن٫ بسط دمكراسى در ايران و يكى از عمده ترين عوامل عقب ماندگى٫ پسرفتگى و جداشدن ايران از دنياى معاصر است. دكتر رضا براهنى انديشمند فرهيخته٫ نويسنده بزرگ ترك و رئيس سابق انجمن قلم كانادا٫ مىگويد كه "علت عقب ماندگى فرهنگى و روشنفكرى ايرانيان در سده اخير اين است كه آنها را از زبانهاى ملى و مادرى خود محروم كرده اند". نيك مىدانيم كه نزديك به تمام جنبشهاى سياسى و جريانات فكرى تجددگرا و حركات ترقى خواه سده اخير در اين كشور ٫ از مفاهيم وطن و جمهوريت تا آرمانهاى آزادى زنان و عدالت اجتماعى ٫ از پروتستانيسم اسلامى و سوسياليسم تا مبارزه ملى كردن نفت و حركت كارگرى٫ به واسطه فعالين سياسى و اجتماعى و روشنفكران و نخبگان تركهاى ايران٫ يعنى آنانىكه از يك طرف با زبان و فرهنگ تركى تغذيه مىشدند و از طرف ديگر از قفقاز و عثمانى ترك الهام مىگرفتند٫ آغاز شده است.

 

انقلاب مشروطيت ايران تنها يكى از كلاسيك ترين اين نمونه هاست. اين انقلاب تماما كپى و انتقال رويدادهاى امپراتورى عثمانى و قفقاز ترك –استانبول و باكو- به آذربايجان ايران-تبريز و سپس ايران توسط شخصيتهاى ترك و نهادهاى آذربايجانى است (سيد جمال الدين اسدآبادى٫ ميرزا فتحعلي آخوندزاده٫ عبدالرحيم طاليبوف٫ ميرزاجليل٫ حيدرعموغلو٫ رسول زاده٫ رفعت٫ دهخدا٫ مجله ملانصرالدين٫ انجمن سعادت و مجله اختر در استانبول ٫ .... ). آذربايجان ايران علاوه بر عينيت زبانى و فرهنگى و تبارى٫ به لحاظ سياسى و اقتصادى هم ادامه طبيعى قفقاز و آناتولى در ايران بوده و است. بسيارى از نخبگان٫ پيشگامان و روزنامه نگاران ايرانى ترك و غير ترك عصر مشروطه و قبل از آن به زبان تركى ادبى و نوشتارى آشنا و يا مسلط بودند و میتوانستند مستقيما به نظريه ها و تئوریهای علمی دنيا كه در مطبوعات و محيط سياسى و روشنفكرى قفقاز و عثمانى ترك عينا و پيشتر از ايران مطرح بود دست يابند. حتى اكثر آنها بخشى از حيات سياسى و اجتماعى و فكرى خود را در قفقاز و عثمانى ترك گذارانده و اول بار در آن ديار با دنيای جديد و مدرنيته آشنا شده بودند و اين باعث گرديده بود كه بتوانند بالذات كشور خود و جايگاه انسان ايرانی را با موقعيت انسانهای ديگر و كشورهايى با شرايط مشابه كه گامهاى بسيارى جلوتر از ايران بودند مقايسه كنند و بدانند كه جامعه ايرانى چه مسيرى را و چگونه مىبايست طى كند و در مسير راه چه موانع و مشكلاتى٫ چه راه حلهايى وجود دارد.

 

ولی امروز با متروك ساختن تركى٫ دروازه مدرنيته و معاصر شدن٫ ترقىخواهى و اصلاحات به روى توده مردم ايران بسته شده است. اكنون نه تنها فارسها بلكه تركهاى ايران نيز از خواندن و استفاده از متون و نشريات كاغذى و اينترنتى تركى عاجز و از تجربه آموزى از جوامعى كه ايران با تاخير فاز در راه پيموده شده توسط آنان در حال راهپيمايى است محروم شده اند. سيستم دولتى و سياستهاى كلان فرهنگى و آموزشى و دانشگاهى هم اين فاصله ها را تشديد مىكند. در نتيجه ، بسيارى از نخبگان فارس و ايرانى در حاليكه در عالم تخيل خود را بهترين ها میدانند و با جوامع و كشورهاى ليگ اول٫ سوئيس و ژاپن و آلمان مقايسه مىكنند٫ در آرزوى مدلبردارى و جهش يك شبه به سطح توسعه و رشد اجتماعى و سياسى آنهايند. (بدون طى مراحل ميانىمثل آذربايجان و تركيه كه ديگر بر خلاف دوران مشروطيت ناتوان از برقرارساختن ارتباط و تجربه آموزى از آنهايند ). و نتيجه حاصله اين است: تجريد از مدنيت معاصر٫ پسرفت مدام در كجراه استبداد٫ بنيادگرايى٫ خشونت طلبى و .....

 

گئرچه يه هو