http://tedepe.blogspot.com/2007/02/blog-post_8574.html
خزر تركى٫
مازندران انيرانى
حميد دباغى
پيش
درآمد
رئيس
جمهور خاتمى
در ديدار با پرزيدنت
علييف٫ پس از
بكاربردن
نونام "مازندران"
براى درياى "خزر"
در كوشش براى
از ميان
بردن شگفتى
ميهمان خود٫
گفته است كه
ما (ايرانيان؟)
اين دريا را "مازندران" مىناميم
همانگونه كه
اروپائيان
آنرا "كاسپين"
مىخوانند. و
افزوده است كه
واژه "كاسپين"
همانند واژه "خزر"
داراى ريشه
مشترك با نام "قزوين"
است.
گذشته
ماجرا
درياى
خزر در دوره
هاى مختلف
در زبانهاى
مختلف نامهاى
مختلفى داشته
است. تركان
آنرا "خزر
دنيزى"٫
اعراب "بحر
خزر" ناميده
اند. در برخى
منابع به آن "خوارزم"
و يا "خاليس"٫
"خاليمس"٫ "بحر
شيروان"٫
"بحر عجم"٫ "جرجان"
و حتى در يكى
از منابع قرن ١٦
"باكو دنيزى - درياى
باكو" گفته
شده است. يكى
از رايجترين
نامهاى درياى
خزر در
زبانهاى اروپايى "قاسپيوس" ويا"كاسپى"
بوده است.
خزر: نام
قوم باستانى
خزر “Khazar”٫ كلمه اى تركى است. ريشه
اين كلمه تركى
"كاز-گز" “kaz” “gez” به معنى
گردش و
سرگردانى و
سير است. خزر
ويا گزر٫
امروز نيز در
زبان تركى در
مورد طوائفى
كه آزادانه و
بدون تعلق به
سرزمين و محل
خاصى دائما در
حال حركت اند
بكار برده
مىشود. سير
دگرگونى ريشه شناسى
اين كلمه به
شكل گزر٫"gazar"٫"gezer"
٫
كزر "kazar"٫
هزر "hazar" تثبيت شده است. خزر
در زبان عربى
به صورت الخزر٫el-Hazar در
زبان عبرى
هوزارى٫
كوزار٫ “Huzari, Kozar” در
زبان لاتين
گازارى٫
چازارى٫“Gazari, Chazari” در زبان
گرجى هزرى
٫“Hazari”
٫
در زبان
مجارى هوسار
“Huszar” و در
زبان چينى "كو-سا٫
كا-سات" “Ko-sa, ka-sat” ثبت شده است.
اكثريت
مطلق صاحب
نظران بر اين
باورند كه "خزرها"
اقلا در آغاز
توده اى از اتحاد
قبايل توركى
گوناگون (توركيك)
با اعتقادات
شامانى-آنيميست
بوده اند
كه در سده هاى ٢-١١
ميلادى به
تقريب در
ناحيه شمال
درياى خزر و غرب
آن تا درياى سياه
مىزيسته اند. (درمنابع
چينى كلمه اى
به شكل ”توكواو-
كوسا“ ٫ “Tu-kuo Ko-sa” به معنى خزر- ترك
وجود دارد). خزرها
بين قرون ٥ و ١١
ميلادى در
منطقه ياد
شده
امپراتورى
عظيم توركان
خزر را بوجود
آورده اند. گرچه
برخى از سران
اتحاديه خزرى
در آغاز
قرن ٨ ام براى
مدتى دين هاى
اسلام و
مسيحيت را
پذيرفته
بودند٫
بسيارى از
آنان در
قرن ٩ ميلادى
در اوج قدرت
خويش به همراه
توده هاى خزر
به طور قطعى
به دين موسوى در
آمده اند. بعدها
عمده گروههاى
خزر با مهاجرت
به اروپاى شرقى
بنيان
يهوديان اروپايى
امروزه را (٨٥%- ٩٠%
) تشكيل داده
اند. همچنين
بخشى از آنها
به مرور زمان
در ديگر
بوميان ساكن
نواحى غرب
درياى خزر مستحيل
شده و بدين
ترتيب و در
اين ميان در
شكل گيرى
تبارى ملتهاى
توركى اين
منطقه مانند
خلقهاى "قاراچاى-بالكار"٫
"نوقاى"٫
"قوموق"٫
"قارائيم (قاراى)"٫
"گاگاووز" و
نيز "آذرى" نقش
يگانه اى بازى
نموده اند.
قزوين-كاسپى:
در مورد نام
شهر قزوين
روايات
مختلفي ذكر
شده است كه
وجه مشترك
همه آنها غير ايرانى
بودن اين نام
است. از
مقبولترين
اين روايات دو
شق زير است: در
گذشته هاي دور
قومي غير
ايرانى به نام
كاسي ها يا
كاسيت ها در
نواحى جنوبى
آذربايجان
و نيز لرستان
امروزى ويا
قوم ديگر غير
ايرانى بنام
كاسپى ها در
سواحل درياي خزر
سكونت داشتند
كه نام درياي
خزر به
زبانهاى
اروپايى (كاسپين)
و.. از نام آن قوم
گرفته شده و
به مرور زمان
پس از تغيير و تعريب
به قزوين
تبديل شده است.
نام شهر
"قزوين" احتمالا
منتسب به قوم "كاسپى"
و به گمان
برخى به قوم "كاسى-كاشى-كاسيت" است. "كاسپى"
ها نيز كه در
ناحيه غرب
جنوبى درياى
خزر مطابق با
آذربايجان
ائتنيك كنونى در
ايران
مىزيسته اند٫
مانند
كاسىهاى
ناحيه "لكستان"
و "لرستان" امروزى
آميخته
اى از گروههاى
بومى با
تبارهاى
بسيار گوناگون
و در وجه غالب "انيرانى"
يعنى غيرايرانى (پيش
ايرانى٫ پيش
هند و اروپايى)
بوده اند. اين
قوم انيرانى
نيز بعدها
يكسره با
بوميان و
نومهاجرين "توركى"٫
"ايرانى" و "سامى"
و "قفقازى" در
هم آميخته و
از جمله
در تشكل و
بافت تبارى
خلقهاى گيلك" و
"تركهاى آذرى"
امروزين نقش
داشته است.
شق
دوم روايت
تركى بودن
كلمه قزوين
است. كلمه قز-قاز-قاد-كاس-كاد
در تركى و ديگر
زبانهاى
آلتايى به
معنى صخره٫
كوه صخره دار٫
شيب تند
مىباشد. اين
كلمه (ريشه
كلمه "قايا=قيه"ى
تركى امروزى
به معنى صخره) در
ريشه شناسى
كلمه "قفقاز" نيز
پيشنهاد
شده است. علاوه
بر آن "كاس" نام
طائفه اى
باستانى است
كه از جمله در
تشكل تبارى خلق
تركى قزاق
كنونى نيز
اشتراك داشته است.
بر طبق روايات
تاريخى ديگرى
نيز٫ "كوز-
قاز " نام دختر
افراسياب "خاقان"
بنيادگزار
خاندان سلطنت "خان"ها٫
"تگين" ها
و "تريم" ها
و پدر قاز٫
بارمان٫ و
بارس قان كه
هر كدام به
نام خويش شهرى
پى افكندند
مىباشد. شهرى
كه به اسم "قاز"
نامگذارى شد
شهر قزوين در
آذربايجان
ايران٫ كه اصل
آن " كاز
اوينى- قاز
اوينو" (به
تركى بازيگاه
قاز) مىباشد
است٫ زيرا كه
وى در آنجا
ساكن بود
و بازى مىنمود.
زبانشناس
باستان شناس
روبرت دانكوف
در مقاله خويش
بنام ادبيات
قاراخانيان و
آغاز فرهنگ
ترك-اسلامى
مىگويد :"افراسياب
"خاقان" بود٫
بنيادگزار
خاندان سلطنت "خان"ها٫
"تگين" ها و "تريم"
ها و پدر قاز٫
بارمان٫ و
بارس قان كه هر
كدام به نام
خويش شهرى پى
افكندند....شهرى
كه به اسم "قاز"
نامگذارى شد
شهر
قزوين در
ايران٫ كه اصل
آن "قاز اوينو"
(به تركى
بازيگاه قاز) مىباشد٫
است
مازندران-تبرستان:
در متنهاى
ايرانى
باستان و در
ادبيات
اوستائى (گاتاها٫
يسنا٫
يشت٫ ونديداد٫
دندكرد٫ زند٫
ويسپراد و
غيره)٫ حتى در
شاهنامه
فردوسى از
بوميان و
ساكنان "مازندران"
(سرزمين مازان
ها) همراه با "گيلان"
(وارنا) و ديگر
مناطق
جنوبى
پيرامون
درياى خزر و
ماد شمالى همواره
به شكل "انيران"
(غيرايرانى) ياد
شده است. در
اين متون
غالبا ساكنان
و بوميان اين
مناطق به دليل
رد دين آريايى
و اصرار
و پافشارى بر
رسومات و
باورهاى
ديرينه خويش
هميشه به شكل "ديوان
مازان٫ درنده
خويان
انيرانى (غيرآريايى)
و با صفاتى
چون ديو-انسان٫
جادوگر٫
شيطان صفتان٫
بيرحمان٫
شريران٫
غيرمتمدنان" و
غيره تصوير
گرديده اند. افزون
بر اين تمام
بوميان زاگرس در
شمال از
آذربايجان
امروزى تا
جلگه هاى
خوزستان در
جنوب (آلبانى٫
ويتتى٫ پانتىماتى٫
پانوسى٫
داريات٫
كسانى٫ گوتى٫
لولوبى٫
ماننا٫
اورارتو٫
كاسپى٫
كاردوكى٫
سوشى٫
سيماش٫ نمرى٫
خرخر٫ كاسى-كيسيا٫
عيلام٫ سومر و
غيره) به
احتمال نزديك
به يقين همه داراى
تبارى آميخته٫
با عنصر غالب
غيرآريايىنيا
و غيرايرانى
زبان بوده
اند.
امروزه
نيك دانسته
است كه نياكان
مفروض و بومى
خلقهاى
امروزى "تبرى"٫
"گيلك"
و "تالش" به
ترتيب "تاپورى-تبرىها"
(در تبرستان)٫
"گلائه-گيلها"
(در گيلان) و
"كادوسى-كاتوزىها"
(در تالشان) و
نيز اقوام
بىشمار ديگر
ساكن پيرامون
جنوبى خزر
مانند "ماردى"٫
"اوتى"٫ "آمورى"٫
"هيركانى" و
غيره كه در
پيدايش اين
خلقها سهيم
بوده اند٫
نه تنها به
لحاظ تبارى٫
زبانى و
فرهنگى همه
گروههايى
غيرايرانى زبان٫
غيرايرانى
تبار و پيش
آريايى-پيش
هند و اروپايى
بوده اند٫
بلكه از سرسخت
ترين مقاومين در
مقابل گسترش
زبان٫ فرهنگ و
باورهاى
ايرانى-زرتشتى
(و بعدها عربى-اسلامى) نيز بشمار
مىرفته اند. اين
گروههاى
انيرانى (غيرايرانى)
با كوچ
گروههاى "ايرانى"
و "توركى"
و "سامى" و "قفقازى"
به سرزمينشان
طى سده هاى
دراز به شدت
با تازه واردين
آميخته
شده و سرانجام
خلقهاى
امروزى "تبرى"٫
"گيلك"٫ و "تالش"
را با زبانهاى
ايرانى و تبارى
عميقا مخلوط (مانند
تبار تمام
گروههاى ديگر
ائتنيك در ايران
و منطقه) بوجود
آورده
اند.
"تبريها"
در دوران
پهلوى در معرض
يكسان سازى
ملى قرار
گرفته اند. در اين
راستا نام
نياخاكشان از "تبرستان"
به "مازندران"
كه به ايرانى
بودن آن گمان برده
مىشد٫ تغيير
داده شده است. بعدها
ايرانى نبودن
واژه
مازندران
آشكار شده
است.
بنابر
آنچه گفته شد٫
"خزر" نامى
توركى٫ "مازندران"
و "كاسپين" نامهايى
پيش
ايرانى٫
انيرانى اند. "خزر"٫
"مازندران" و "كاسپين"
هر سه نام
اقوامى
غيرايرانى
بوده اند. با
اين حال چگونه
ممكن است كه
نام "مازندران
انيرانى" از
سوى
ملىگرايان
فارس و
اخيرا رئيس
جمهور آقاى
خاتمى به سمبل
حاكميت ملى
ايران تبديل
شود؟
اصل ماجرا
گرچه
به دنبال خيزش
مردمى سال ١٣٥٧
و به ويژه
در دهه اخير
گشايشى
تدريجى و برخى
تغييرات مثبت٫
آما ناپايدار٫
غيربنيادين٫
ناپيوسته و
ناگسترده در
سياست رسمى
دولت در باره
گروههاى ملى
بوقوع پيوسته است٫
علىرغم آن پس
از استقرار
دولت اسلامى
تاكنون هيچكدام
از حكومتهاى
منسوب به جناح هاى
محافظه كار و
يا اصلاح طلب
حاكم به
دگرگونى
اساسى و
بازسازى "اسلامى"٫
"انقلابى"٫
"اصلاحى" و يا "محافظه
كارانه" در
سياست رسمى
دولت دست
نشانده پهلوى
مبنى بر "انكار
و امحاء
گروههاى ملى
غيرفارس
ايران" دست
نيازيده است. حتى
تاكنون سياست سيستماتيك٫
طرح ريزى شده
و كودتا ساخته
ديكتاتورى
پهلوى و پس از
آن جمهورى
اسلامى
در مورد
گروههاى ملى
ايران به گونه
اى شفاف و
فراگير نه در
افكار عمومى و
نه به
صورت
كارشناسانه
مورد بررسى٫
ارزيابى٫
بازنگرى٫
بازبينى و يا
نقد قرار
نگرفته٫ چهارچوب
ذهنى و پايه
هاى نظرى آن
آشكار و تبيين
نگرديده است. (در
اين ميان مجلس
شوراى
اصلاح طلب كه
براى نخستين
بار هر چند گهگاه
به برخى از
مسائل
گروههاى ملى
ايران
مىپردازد٫
استثنائى
قابل ذكر و
تقدير است.)
با
اين اوصاف جاى
شگفتى نخواهد بود
اگر كه
گروههاى ملى
ايران پس از
اين نيز از
احتمال انجام
بازبينى و
تحقق دگرگونىهاى
ياد شده بخصوص
از جانب جناح
تجربه شده
محافظه كاران
حكومت اسلامى
به يكباره
قطع اميد كرده
باشند. افزون
بر آن همه
شواهد و داده
ها دال بر آن
است كه موج
نوى از
نوعى
ملىگرايى
افراطى فارس
در ميان دولتمردان
و محيطهاى
سياسى و روشنفكرى
منسوب به
عنصر قومى
حاكم فارس در
حال شكل گيرى
و گسترش
مىباشد. بنظر
مىرسد كه خزر
ستيزى
كنونى نيز نه
منشاء
اعتقادى-ايمانى
بلكه جزئى از
و در بستر
همين سياست "ملىگرايى
افراطى
غيرفارس گريز"
و "تورك ستيزى
پادگانى" اى
است كه از
زمان رضاخان
آغاز شده
است.
رئيس
جمهور
به
عنوان نمونه
مواضع آقاى خاتمى٫
رئيس جمهور
منتخب اصلاح
طلب و منادى
گفتگوى تمدنها
در مورد "گروههاى
ملى
ايران" و "نامهاى
ملى ممنوع شده"
نيز در زمينه
سياست عمومى
جمهورى
اسلامى كه
آنهم
بنوبه خود
ادامه سياست
دولت پهلوى
است قابل
بررسى مىباشد.
به "كارزار
خزرستيزى"
اخير و ادعاى
ايشان در باره
نام درياى خزر
مبنى بر اينكه
"مردم ايران
درياى
خزر را
مازندران
مىنامند" نيز
مىتوان در اين
چهارچوب
نگريست. در
رابطه با اين
مورد خاص
خالى از فايده
نخواهد بود كه
يادآورى شود:
- ايشان
رئيس "جمهور" مردم ايران
و نه منتخب و نماينده
فقط يك گروه
ملى-زبانى خاص
كشور مىباشند.
پذيرش اين امر
بديهى٫
وابسته به درك
و قبول اين
واقعيت است كه
"كشور ايران
كشورى
موزائيك مركب از
فرهنگها٫
زبانها و
گروههاى
مختلف
اجتماعى٫
اعتقادى و
مدنيتهايشان"
است. به نظر مىرسد
سخنان فوق
ايشان نه از
موضع تمثيل
تمام
شهروندان و
گروههاى ملى
ايران٫ بلكه تنها
به نمايندگى
از عنصر قومى
مشخصى بر زبان
آورده شده
باشد.
- پايه
هر اصلاح
سياسى و بويژه
فرهنگى در
كشور٫ از "اصلاح
ذهنيت نادرست
تك زبان٫ تك
فرهنگ٫ تك
ائتنيكى٫
تك باور و تك
انديشه شمردن
مردم ايران" آغاز
مىشود. در كشورى
مانند ايران
اصلاحات
نه با حفظ
وضعيت موجود٫
نه با سخت
چسبيدن به
انديشه تك
ملتى-تك دولتى٫
نه با
خود فريبى و
تكرار افسانه
هاى حماسى٫ نه
با ادامه
انحصار
حاكميت قومى
در عرصه هاى
گوناگون
سياسى٫
فرهنگى و
اجرائى٫ بلكه
با آغاز به
شناختن
ساختار
ناهمگون و كوشش
به
پذيرفتن بافت
چندگانه
شهروندان
خويش در بسيارى
از زمينه ها و
به طور مشخص
گروههاى
ائتنيك و ملى
و با مشاهده
نارسائىها و
مقاومت موجود
در شناسايى و
پذيرش اين
تكثر از
سوى دولت قابل
تحقق اند.
- هر
نوع گفتگوى
موفق بين
تمدنها بدون
پذيرش رسمى وجود "مدنيتهاى
گوناگون درون
كشورى" بدور
از صميميت و
به ناچار
محكوم به ناكامى است. چطور
مىشود در خارج
از گفتگوى
تمدنها٫
چندگونگى ها و
لزوم بردبارى
سخن راند
در حاليكه
وجود
چندگانگى ملى
ديرپا٫
فرهنگهاى
رنگارنگ اما
رو به مرگ و
مدنيتهاى
انكار شده
گوناگون در
داخل و پيرامون
كشور به رسميت
شناخته
نمىشوند و
روند نابردبارانه
و فزاينده
پاكسازى
نامهاى تاريخى-جغرافيايى
غيرفارس در
داخل كشور-كه
سمبل
مدنيتهاى
گوناگون اند- به
صحنه سياست
خارجى نيز
گسترانده
مىشود؟
- گرچه
گروههاى
ملى ايران در
انتخاب نام
براى اماكن جغرافيايى
دور و نزديك٫
معاصر و تاريخى
و غيره
آزادند (ويا
بايد باشند)٫
شايسته خواهد
بود كه در
صورت استفاده
ايشان از اين
آزادى به
جاى آنكه گفته
شود "ما
ايرانيان
درياى خزر را
مازندران
مىناميم"٫
گفته شود كه "به زبان
فارسى درياى
خزر را
مازندران
مىنامند" (كه
خود اين ادعا
نيز صحيح نيست. كاربرد نام "درياچه
مازندران" بجاى
"درياى خزر" در
زبان فارسى
بيش از آنكه
يك قاعده باشد يك
استثناء است). زيرا
دست كم
ايرانيان ترك (آذرى)
كه اكثريت
نسبى مردم
كشور را تشكيل
مىدهند و نيز
تركمنها و
غيره هرگز اسمى
به جز خزر جهت
ناميدن اين
دريا بكار نبرده
اند و مسئله
اى با اين نام
ندارند. توركهاى
ايران "درياى
خزر" را "درياچه
مازندران" نمىنامند.
- موضع
آذرىها و
تركمنها از آن
جهت نيز مهم
است كه در حاليكه
دو گروه مذكور
از ساكنان
اصلى پيرامون
خزر-هم در سوى
ايرانى و هم
در سوى غيرايرانى
آن- مىباشند٫
گروه قومى-ملى
فارس به لحاظ
جغرافيايى
جزء ساكنين
پيرامون درياى خزر
شمرده نمىشود.
هرچند نظرات
گروه قومى
اخير در باره
نام و سرنوشت
درياى خزر بىشك
شايان دقت است٫
نهايتا در سوى
ايرانى اين
دريا گروههاى "آذرى"٫
"تالش"٫ "گيلك"٫
"تبرى" و"تركمن"
ساكنند كه
هيچكدام
تاكنون نام
خزر را زير
سوال نبرده
اند.
گمانه
ها
ممكن
است كه گفته
شود "خزرستيزى" برخى منشاء
اعتقادى
داشته به سبب
موسوى باور بودن
خزرهاست. اين
احتمال بسيار
ضعيف است از آنرو
كه دست كم به
ادعاى خود
اسلامگرايان
مسئله ايشان
نه موسويان و
يهوديان٫
بلكه
دشمنى با
صهيونيسم
نژادپرست و
اسرائيل اشغالگر
است. هرچند كه
امروزه
بسيارى از
موسويان (اعتقادى)٫
يهوديان (زبانى)٫
صهيونيستها (ايدئولوژيك)
و اسرائيل (سياسى) همه خزرها
را گرامى
داشته از آن
خود مىدانند٫
قدر مسلم اين
است كه خزرها
نه يهودى به معناى
زبانى-تبارى٫
نه صهيونسيت و
نه اسرائيلى
بودند. از
جنبه اسلامى
نيز قاعدتا
مىبايست
انتظار داشت
كه خزرهاى
موسوى موحد بسيار
مقبول تر از
بت پرستها و
آنيميستهاى
مازانى و
كاسپينهاى
انيرانى تلقى
شوند.
علاوه
بر آن در صف
مدافعين
آتشين نونام "درياچه
مازندران" گروههاى
ملىگراى
افراطى فارس
نيز قرار دارند
كه نه
تنها
اسلامگرا شمرده
نمىشوند٫
افزون بر آن
داراى روابط
بسيار حسنه
تاريخىاى
با دولت
اسرائيل
مىباشند.
به
همه حال خزر
توركى بسيار
نزديكتر از
مازندران و
يا
كاسپين
انيرانى به
مردم فعلى
ايران است. نه
فقط از اينرو
كه خزرها
گروهى موحد
مىبوده
اند٫ نيز از
اينرو كه بر
خلاف مازان و
كاسپى و غيره
انيرانى كه
زبان و فرهنگشان
از صحنه تاريخ
به يكباره حذف
شده است٫ هم
امروزه
اكثريت نسبى
مردم ايران
را
توركهاى آذرى
تشكيل مىدهند
كه زبان و
فرهنگشان
اگرچه ادامه
مستقيم زبان و
فرهنگ توركهاى
خزرى شناخته
نمىشود٫ بىشك
از پيوند و
همبستگى
گسترده و ژرفى
با آن
برخوردار
است.
ممكن
است برخى از
زاويه ديگرى
به مسئله
نگريسته٫
رويكرد جديد
دولتمردان
به گروههاى
غيرآريايى٫
پيش ايرانى
مانند
مازانها و
سرزمينشان
مازندران را
نشانه
مثبتى دال بر
دور شدن از
دهه ها سياست
انگليس ساخته
رسمى دولت٫
ترك "افسانه
آريايى
بودن مردم
ايران"٫ چرخش
در "غيرفارسى
ستيزى
ديكتاتورى
افسران پهلوى"
و آغاز به يكسان
انگاشتن تمام
گروهها و
ميراث فرهنگى-تاريخى
ايشان" فارغ
از
وابستگيهاى
تبارىو
منسوبيتهاى
زبانى بشمار
آورده آن را به
فال نيك
بگيرند. اين
احتمال نيز
ضعيف است چونكه
اگر چنين
انگيزه هاى
خيرى در ميان
مىبود٫ بهتر
آن بود كه كار
را نه از گراميداشت
گروههاى
باستانى
انيرانى٫
بلكه از
گراميداشت
فرهنگ٫ زبان و
هويت گروههاى
ملى حى و
حاضرى مانند
توركهاى آذرى
و اعراب ايران
و غيره٫ از
طريق اقدامات
عملى ماندگار و
جدىاى چون "اعطاى
حقوق برابر به
گروههاى ملى٫
رفع ممنوعيت و
لغو بايكوت
دولتى
اعمال شونده
بر زبان٫
فرهنگ و هويت
ايشان" آغاز
كرد. حتى مىشد
مژده آزاد شدن "تعليم و
تعلم به
زبانهاى ملى" مانند
توركى آذرى و
غيره را كه
على رغم نص
صريح قانون
اساسى فعلى به
طور
غيرقانونى و
پس از گذشت ٢٣
سال پس از
انقلاب بهمن
هنوز هم به مرحله
اجراء در
نيامده است٫ و
يا "آزادى
انتخاب نام
بدين زبانها" را
اعلان نمود.
برآمد
آشكار
است كه "درياچه
مازندران" ناميدن "درياى خزر" بجز
ارضاء كوتاه
مدت برخى
حسيات
ملىگرايانه فارسى
در داخل كشور
و يا دامن
زدن به آنها
كوچكترين
تاثير مثبتى
بر سرنوشت اين
دريا٫ چگونگى
تقسيم منابع
آن ميان
كشورهاى
ساحلى٫
موقعيت ايران
در اين كشمكش
ويا بهسازى
روابط ميان
ملل و دول منطقه
نخواهد داشت و
از اينرو
مانور و
تاكتيكى به
همه حال "فاقد
ارزش حربيه" است. اما به اين
سبك نگرش از
ابعاد ديگرى
نيز مىتوان
پرداخت:
- نخست
آنكه اين سبك
نگرش
نشانگر آنست
كه در محدوه
رابطه بين
دولت و مسئله
گروههاى ملى
كشور٫ در بر
پاشنه
سابق
آريامهرى
مىچرخد. هنوز
هم دولت بدون
توجه به و يا
با انكار تكثر
ملى كشور
و رد وظائف
خويش در
شناسايى٫ حفظ
و گسترش هويت٫
زبان و فرهنگ
گروههاى ملى٫
خود را
همچنان نماينده
گروه قومى
خاصى٫ عنصر
قومى فارس
بشمار مىآورد.
ادامه اين
وضعيت پس از
انقلاب بهمن٫
سقوط بلوك
سوسياليستى٫
تثبيت مسئله
حقوق بشر به
عنوان گفتمان
مركزى
عصر كنونى و
آغاز حركت
اصلاحات و
گفتگوى
تمدنهاى آقاى
خاتمى حقيقتا
باعث تاسف
است.
- از
زاويه
پراگماتيزم
صرف٫ "توركى
نخواهى به هر
قيمت" و اصرار
بر نديدن اين واقعيت
كه ايران پس
از تركيه
دومين كشور داراى
بيشترين نفوس
تورك در جهان
است٫ آنهم با
توجه به بافت
ملى خاص ايران
كه در آن هيچ
گروه ملىاى از
جمله فارسها
داراى اكثريت
مطلق
نمىباشند٫
بىگمان روشى
بدور از آينده
نگرى سياسى
بوده و به
لحاظ داخلى
مىتواند
بسيار
پرهزينه باشد.
- در
جبهه خارج٫
طرد نامهاى
تاريخى توركى
به هر بهاء حتى به
قيمت پذيرش
نامهاى
غيرايرانى
مازندران
و يا كاسپين٫
بىتوجه به
دگرگونيهاى
حادثه در نقشه
جغرافيايى
معاصر و
همسايگى
زمينى و
دريايى ايران
با چهار دولت كه
داراى نوفوس
عمدتا تورك
مىباشند (تركمنستان٫
كازاخستان٫
آذربايجان٫
تركيه) و
به مثابه
دريچه اى
گشوده به سوى
جهان معاصر٫
دنياى غرب٫
گذرگاهى به
كشورهاى پيشرفته
صنعتى و جوامع
دمكرات
اروپايى براى ايران
بشمار مىروند٫
فدا كردن
ناسنجيده
منافع
درازمدت كشور
به منافع
بسيار كوتاه
مدت فرضى است.
- در
كشور
كثيرالمله اى
مانند
ايران كه به
هر تقدير و از
قضا اكثريت نسبى
شهروندان آن
را توركهاى
آذرى تشكيل
مىدهند و با
توجه به سابقه
ناخوش اعمال نزديك
به يك صد سال
قوم گرائى
برترى طلب و تورك
ستيزى رسمى
سيستمهاى
حاكم در اين كشور٫
اينگونه
اقدامات حسى
كه به آسانى
و بدرستى
در بستر جريان
ملىگرايى
افراطى فارسى
و تورك ستيزى
بيمارگونه
تفسيرپذيرند٫
بسيار
تحريك آميز
بوده و فاقد
دورانديشى
بايسته اند.
- نكته
قابل ذكر ديگر
اينكه همانگونه
كه پاسدارى از
ميراث تاريخى
و مدنى مربوط
به گروههاى باستانى
ايرانى- كه
نامهاى
تاريخى را نيز
شامل مىشود- مىتواند
به نوعى ژست
پسنديده در
احترام به
گروههاى
ايرانى تبار و
ايرانى زبان
كنونى داخل و
خارج كشور
شمرده شود٫
پاسدارى از
ميراث
تاريخى و مدنى
گروههاى
تاريخى توركى-
كه شامل
نامهاى
تاريخى مانند
خزر نيز مىشود- مىتواند
نوعى ژست
احترام آميز
از سوى
مسئولين نسبت
به شهروندان و
گروههاى كنونى
توركى تبار و
توركى زبان
كشور به شمار
آيد٫ البته
اگر به وجود
چنين
شهروندان
و
گروههايى٫ به
لزوم ابراز
چنين احترامى
قائل باشيم. يادآورى
مىشود
همانگونه كه
برخى از
ادبا و
سياسيون
ملىگراى فارس٫
به صواب ويا
به خطا٫ از
ديرباز خود را
ميراثدار
فرهنگى٫
سياسى و تبارى
اقوام و دول
دور و نزديك
آريايى-ايرانى
منطقه اى كه
خود آنرا "حوزه
فرهنگى ايران"
ناميده اند (مانند
پارت٫ ماد٫
هخامنشى٫
ساسانى٫ سامانى٫
طاهرى٫ صفارى٫
بويه٫ زند و
غيره) مىدانند٫
عده اى از
ادبا و
سياسيون ملىگراى
آذرى نيز٫ با
همان ذهنيت و
منطق خود را
ميراثدار
فرهنگى٫
تبارى و سياسى
اقوام و
دول توركى
منطقه (مانند
خزر٫ آوار٫
هون٫ پچنك٫
غزنوى٫
خوارزمشاهى٫
سلجوقى٫ صفوى٫
افشار٫ قاجار
و غيره) به
شمار مىآورند.
سمبولها
و جنگ سمبولها
همبستگىها
و پيوندهاى
موجود بين
مردم و
دولتهاى
همسايه مانند
گذدشته٫
فرهنگ و
نامهاى مشترك
و يا خود
گروههاى ملى ساكن
در دو سوى
مرزهاى بين المللى (آذريها٫
تركمنها٫
كردها٫ عربها٫
بلوچها٫
ارمنيها٫
تالشها٫
يهوديها٫
تاجيكها٫
براهويىها٫....) مىبايست
از سوى
دولتمردان و
دولت زنان به
عنوان سمبل
دوستى و
نزديكى بين
مردم و بين
كشورها تلقى
شده و وسيله
اى براى گسترش
روح بردبارى٫
بهزيستى
و همزيستى در
منطقه و در
ميان دولتها باشند.
دستكارى
نابجا در اين
مشتركات
تاريخى و
ارزشهاى
فرهنگىاز
جمله نامهاى
جغرافيايى و
يا تخريب
مداوم آنها٫
استفاده
ابزارى از
گروههاى ملى
مشترك جهت
تعميق دشمنىها٫
گسترش بدبينى٫
اعمال فشار
بر رقبا و
دشمنان واقعى
و يا خيالى٫
ايجاد
بحرانهاى نو
در اين منطقه
بحران زده٫
تسليم
شدن به موج
ملى گرايى
افراطى و در
اين راستا
تعويض نامهاى
تاريخى
غيرفارس٫
نونامگذاريهايى
بى پايه مانند
تبديل يك شبه "درياى
خزر توركى" به "درياچه
مازندران
انيرانى"
و پافشارى
نامعقول بر
آنها از سوى
دولت مردان (در
ايران ٩٧% ) و
دولت زنان
(در
ايران ٣% )٫
يعنى ادامه
سياستهايى كه
دولت ايران پس
از كودتاى
انگليسى سال ١٩٢٠
بىوقفه
در حال اجراى
آن است٫
بىبصيرتى محض
و كوته بينىاى
غيرقابل
بخشايش است. اينگونه
اقدامات
حاصلى به جز
افزايش تنش و
كاشتن تخم
بىاعتمادى
متقابل بين
ايران و دولتهاى
منطقه و نيز
بين خود ملل
ساكن ايران نخواهد
داشت.
منطقه
ما آنچنان
منطقه اى
است كه گزاردن
ممنوعيت بر
بادبادك پرانى
و يا تخريب
مجسمه بودا در
ذهنيت طالبان به
نادرستى
مىتواند سمبل
قدرت و حاكميت
دولت بر
شهروندان
انگاشته شود و
در مقابل
به درستى
پراندن
بادبادك از
سوى كودكان و
نوجوانان
آزاده
افغانستان و
يا گراميداشت
يك مجسمه
بيجان سمبل
آزادى٫ مدنيت
و زندگى به
حساب آيد. زدودن
حافظه مشترك و
تخريب ميراث
تاريخى خلقها
با
نونامگذاريهايى
مانند "مازندران
انيرانى" به
جاى "خزر
توركى" نيز
مىتواند از
سوى
دولتمردان
ملىگراى فارس به
نادرستى سمبل
حاكميت دولت
ايرانى-اسلامى
در منطقه
شمرده شود. همانگونه
كه در واكنش٫
تلفظ و
پايدارى بر
نام
توركى خزر از
سوى مردم
آزاده و صلح
پرور ترك آذرى
و غيرآذرى
مىتواند به
سمبل آزادى٫
پاسدارى از
ميراث تاريخى
مشترك٫ هويت
ملى خويش و
رمز دوستى
خلقها تبديل
گردد.
دو بزرگ٫
دو گفته
نخستين
گفته از بزرگى
محرم به "رازهاى
سرزمين من" دكتر
رضا براهنى
است. مايلم كه
بخش اول اين
وجيزه را در
پيوند با
مسئله "تغيير
نام درياى خزر
به درياى
مازندران" و
بخش دوم آن را "ممنوعيت
نامهاى
جغرافيايى٫
تاريخى٫
اشخاص و اماكن
به زبانهاى
ملى" تعبير
نمايم:
"زدودن
حافظه مشترك
شرقيان
بدترين نوع
غربزدگى است٫
به همان صورت
كه زدودن
حافظه مشترك
يك قوم بدترين
خيانت به ادامه
حيات آن قوم
است."
و
دومين٫ سروده اى از
سياوش كسرائى
خطاب به "درياى
خزر":
از
اين سوى با "خزر"
دريا"
دوباره ديدمت
افسوس بى نفس
پوشانده
چشم سبز
در
زير خار و خس
دامنكشان
به ساحل٫
بيرون ز دسترس!
دريا
دوباره ديدمت
آرام و بىكلام
دلتنگ
و تلخكام
در
جامه كبود
سراپا نگاه و
بس!
ابريست
چشم تو
ابريست
روى تو
تا
ژرفناى خاطر
تو ابريست!
خورشيد
گوئيا
در
عمق آبهاى
تو مدفونست
اما
بهر دمى كه چو
سالى است در
گذر
من
آفتاب طالع
من
آسمان
سبز ترا مىكنم
هوس!
موجت
كجاست تا به
شكن هاى كاكلش
عطرى
ز خاك و خانه خود
جست و جو كنم؟
موجت
كجاست تا كه
پيامى بصدق دل
بر
ساكنان ساحل
ديگر
همراه
او كنم!؟
كاينجا
غريب مانده
پراكنده
خاطريست
دلبسته
شما و به اميد هيچ كس!
دريا
متاب روى
با من
سخن بگوى
تو
مادر منى به
محبت مرا ببوى
گرد
غريبى از سر و
رخسار من بشوى
دريا
مرا دوباره
بگير و بكن ز
جاى
بگذار
همچو موج
بار
دگر ز دامن تو
سر برآورم
در
تندخيز حادثه
فانوس بركشم
دستى
بدادخواهى
دلها در آورم
دريا
ممان مرا و
مخواهم چنين
عبث!
در
پشت سر مخاطره
در پيش رو
هلاك
مرغ
هوا گرفته و
پا بستگى به
خاك
بر
اشتياق جان
سدى ز
پيش و پس
بارى
من
موج رفته ام
اما
تو اى طپنده بخود
تازه كن نفس
بشكف
چو گردباد و
گل رستخيز باش
با صد
هزار شاخه ى
فرياد سر
بر آر
مرغ
بلند بال
توفان
در قفس
ارديبهشت-
١٣٦٨ – باكو- آذربايجان
-------------------------------------------------------------------------------
-Qarakhanid Literature and the Beginnings of Turco-Islamic
Culture-Robert Dankoff
در
همين مورد در
بولتن شماره 7 AACAR
ASSOCIATION FOR THE ADVANCEMENT OF CENTRAL ASIAN RESEARCH Fall 1989 چنين آمده
است: "مشاهدات
محمود كاشغرى (نويسنده
كتاب ديوان
الغات
الترك٫ قرن 10
ميلادى) در
باره
افراسياب
محتاج نگاهى
نزديكتر
مىباشد. در
توضيح در
باره دختر "كوز"
اطلاعات
جالبى داده
مىشود: "كوز" نام
دختر
افراسياب ٫
كسى كه
شهر "قزوين" را
ساخت مىباشد. شكل
ريشه اى اين
كلمه "كاز
اوينى" به
معنى محل بازى
كاز به
تركى مىباشد
زيرا كه وى در
آنجا ساكن بود
و بازى مىنمود..."