سٶزوموز

 

جهان شاه قاراقويونلو

 

مولف و گردآوردنده: مئهران باهاري

 

از وئبلاگ جاهانشاه قاراقويونلو

http://cahanshah.blogspot.com/

 

 

 

 

 

 

 

 

بررسي دولت تركي آزربايجاني قاراقويونلو٬ از طرف نسل جوان، به جهت تبيين، آگاهي و بازسازي اركان هويت ملي خلق ترك و آزربايجان- كه در يك صد سال اخير بر اثر تبليغات و دسائس قوميتگرايان فارس و دولت ايران مستظهر به استعمارگران غربي بشدت مخدوش گرديده – مهم، مفيد و ضروري است. در تبليغات دولتي و قوميتگرايانه فارسي، بسياري اوقات قاراقويونلوها، آغ قويونلوها و ... به لحاظ ملي-تباري به صورت گروهي غير ترك و غير آزربايجاني و به شكل تركمن زردپوست كه مستقيما از آسياي ميانه آمده اند معرفي مي گردند؛ قاراقويونلوها همچنين برخي از حكمرانان تورك پيشين از تْيموريان و جلايريان و كلا صفويان و قزلباشان معتقد به مذهب شيعي امامي فارسي حتي ولايت فقيه شناسانده شده؛ و كليت حكمرانان تورك و آزربايجاني شامل قاراقويونلوها به صورت وحشيان و بي فرهنگاني بدوي و ... نشان داده مي شوند. هدف از اين ادعاهاي نادرست و فاقد مدارك تاريخي، ايجاد جدائي بين توده ترك ساكن در ايران امروز و اقوام و دولتها و تاريخ آنها كه كوچكترين شك و شبهه اي در ترك بودنشان نيز وجود ندارد و در نتيجه نخست بي هويت نمودن تركان آزربايجان جنوبي و ايران و سپس مونتاژ كردن هويت ايران زميني-آريائي- پارسي براي اين گروه هويتزدائي شده است.

 

در همين استقامت، پان ايرانيستها، قوميتگرايان افراطي فارس و نهادهاي رسمي جمهوري اسلامي با اصرار ادعا مي كنند كه در آزربايجان و ايران تا قبل از صفويان كسي كلمه اي و سطري به تركي ننوشته است. مثلا به ادعاهاي زير توجه كنيد:

- "تا تاسيس دولت صفويه و روى كار آمدن شاه اسماعيل صفوى كسى از شعراى آزربايجان شعرى به تركى نگفته است". (كتاب تاتى و هرزنى، تبريز، 1333. عبدالعلى كارنگ)

- "سند تركى تا چهار سد سال پيش در آزربايجان يافت نشده است". (مطالعاتى در باره تاريخ، زبان و فرهنگ آزربايجان. منصورى، فيروز. تهران، انتشارات وزارت امور خارجه ايران. 1379.)

- "تاكنون چه نوشته‌اي بر سنگ يا كاغذ يا پوست يا فلز به زبان «تركي» از آزربايجان پيش از عصر تركمانان- صفوي به دست آمده است؟ كدام نويسنده يا شاعر آزربايجاني پيش از عصر تركمانان- صفوي جمله يا بيتي را به زبان «تركي» نوشته يا سروده است؟" (از سايتهاي اينترنتي پان ايرانيستهاي فارس)

- "در تركي جز حيدربابايه شهريار ادبيات خاصي نداريم". (از سايتهاي اينترنتي پان ايرانيستهاي فارس)

......

 

بر خلاف ادعاهاي دولتي و جعليات قوميتگرايان فارس، دهها هزار نوشته به زبان تركي از آزربايجان پيش از عصر توركمانان صفوي هم بر سنگ و هم بر كاغذ و هم بر پوست و فلز در دست است. سكه ها و چاوها با نوشته هاي تركي، كه از محكمترين اسناد تاريخي در علم تاريخ و باستان شناسي شمرده مي شوند، صرفا يك مقوله از اين اسناد تاريخي با نوشته هاي تركي اند. همچنين از قرنها پيش از تاسيس امپراتوري تركي –آزربايجاني صفوي، نويسندگان و شعراي آزربايجاني هم در شمال و هم در جنوب به تركي نوشته و شعر سروده اند و خوشبختانه بسياري از اين آثار ادبي به روزگار ما نيز رسيده است. حتي به اعتباري مي توان گفت اوج ادبيات تركي آزربايجاني مربوط به دوره پيش از صفوي است. موضوع نوشته حاضر يعني ديوان تركي جاهانشاه قاراقويونلو، يكي از اين آثار ادبي تركي پيش از عهد صفويان است.

 

توركمانان قاراقويونلو ، اتحاديه ايلات ترك آزربايجاني

 

 

هسته اصلي توركان آزربايجاني قاراقويونلو اصلا منسوب به طايفه ييوا از اوغوزها ميباشد. اما قاراقويونلو عنواني‌ براي‌ اتحاديه‌ طوائفي از تركان موسوم به توركمان است‌ كه‌ بعدها با افزوده شدن انبوه تركان آناتولي، آزربايجان و ايران به صورت يك اولوس (ملت) بزرگ‌ درآمده‌ اند‌. طوايف درجه اولي كه اولوس قاراقويونلو را تشكيل ميدادند عبارتند از طوائف ترك سعدلو٬ قره مانلو (قارامانلو)٬ بهارلو (باهارلي)٬ آلپاغوت (آلپاووت)٬ دخارلو (دٶگرلو-دٶيه رلي)٬ آغاچ اري٬ حاجيلو٬ چكرلو (چاقيرلو-چاخيرلي)، آيينلو (ايناللي) و بايراملو. توركمانان آزربايجاني قاراقويونلو بعدها با تشكيل دولت خود موفق شده اند نزديك به هفتاد سال بر بخش بزرگي از خاورميانه (شامل همه ايران)، قفقاز و آسياي صغير حکم برانند. خاندان حاكم بر دولت توركي آزربايجاني قاراقويونلو خود از ايل بهارلو و يا بارانلو بود است.

 

برخي از تاريخ نگاران بويژه تاريخنويسان فارس ادعا كرده اند توركمانان آزربايجاني قاراقويونلو نام خود را از گوسفندي سياه بر زمينه اي سفيد كه بر پرچمشان نقش بسته بود گرفته اند. حال آنكه اين ادعا بدون هيچ مدرك تاريخي است و تاكنون نه همچو پرچمي و نه هيچ سندي مويد آن بدست نيامده است. همچنين اين ادعا كه قراقويونلو يا صاحبان‌ گوسفندان‌ سياه‌، نامي‌ است ‌برگرفته‌ از رنگ‌ رمه ‌هاي‌ آنان ‌(مانند آق قويونلو به‌ معناي‌ صاحبان‌ گوسفندان‌ سفيد) نيز نادرست مي باشد. در وجه تسميه قاراقويونلو، توركي شناسان و صاحبنظران بر اين اعتقادند كه قارا قويون و يا گوسفند سياه، مانند آنچه در نزد گروههائي از تركان باستان نيز بوده است، نام توتم مقدس قاراقويونلوها است.

 

قاراقويونلوها (و آغ قويونلوها) هم در دوره اي كه اتحاديه اي ايلي بوده اند و هم در مرحله دولت بودن خود، داراي اهميتي فوق العاده در تاريخ عمومي ترك، تركيه و آزربايجانند. زيرا تاريخ قاراقويونلوها و آغ قويونلوها، صرفا تاريخ دو طائفه ترك نيست، بلكه بخشي مهم از تاريخ اسكان تركان در شرق آناتولي، شمال غرب ايران و قفقاز جنوبي؛ تاريخ ديني و مذهبي توده ترك ساكن در اين مناطق و آزربايجان؛ و موضوع ادامه حاكميت تركان آزربايجاني در ايران تا ربع اول قرن بيستم است. اهميت ديگر آنها تاثيرشان بر دموگرافي منطقه قفقاز-آناتولي-بين النهرين و آزربايجان است. با ايجاد دولت تركي آزربايجاني قارا قويونلو مهاجرت توركمانهاي ساكن شرق و جنوب آنادولو و يا تركيه امروزي به آزربايجان و ايران سرعت گرفته است. اين امر باعث اثرات تاريخي مهمي در بافت ملي منطقه از جمله افزايش وزنه جمعيتي تركان در ايران به موازات كاهش آن در جنوب شرق تركيه و شمال عراق گرديده است. "بحِجَتِ الّتـَواريخ" موّرخ بنام شکراللّه در مورد نسب نامه جهانشاه چنين گفته است: "... چنانکه از منابع تاريخی برمی آيد،  طوايف ترکمنان قره قويونلی در نواحی شمال و غرب ايران، در اطراف رودخانه اورميّه، وان و در مناطق تبريز، ارجياس، و بغداد سکونت داشته اند". امروز نيز بسياري از نامهاي جغرافي توركي در اين مناطق يادگار آنهاست. ايلات و تيره هاي منسوب به اين دو اتحاديه طوائف تركي، همچنين اساس عنصر انساني دولتهاي تركي آزربايجاني بعد از آنها يعني دولتهاي صفوي، افشار و قاجار را تشكيل داده اند. چنانچه به لحاظ تباري بسياري از توده تركان معاصر در شرق آناتولي، قفقاز جنوبي، شمال غرب ايران و سراسر عراق از نوادگان ايندو بشمار مي آيند. از جمله در حال حاضر تیره هائی به همان اسم در میان بازماندگان ایلات شاهسون در استان مرکزی آزربايجان جنوبي و قشقائیها در حوالی استان فارس وجود دارند. (ناصر خان قشقائی از تیره قراقویونلو است). قراقویونلوهای ساوه آزربايجان از طایفه ایل بغدادی مربوط به قراقویونلوهای دوره قبل از صفویه که مدتی حاکمان بغداد نیز بوده اند میباشند و در زمان نادرشاه به ایران انتقال داده شده اند.

 

دولت تركي آزربايجاني قاراقويونلو

 

اسناد تاريخي بسياري در مورد قاراقويونلوها موجود است. پروفسور مينورسكى شرق شناس روسى را مى توان پدر تحقيقات راجع به تركمانان آق قويونلو ها و قراقويونلو ها در عصر جديد دانست. تاريخ شناس ترك، فاروق سومر نيز اثري بسيار مهم در باره آنها با نام "قاراقويونلولار-جلد اول" تاليف كرده است. (به علت فوت وي جلد دوم اين اثر تاليف نشده است). قاراقويونلوها (بارانلوها) در ابتدا امارتي در شرق آناتولي وابسته به دولت توركي- آزربايجاني جلايري در تبریز و بغداد بودند كه در سال ١٣٨٩ پس از سقوط آن دولت توسط تيمور لنگ (دولت توركي تيموري) مستقل شدندּ خاقانهاي دولت تركي آزربايجاني قاراقويونلو كه تا سال ۱۴٧٢ ميلادی بر سرير قدرت باقی ماند عبارتند از: بايرام خوجا (مرگ ١٣٨٠)، ناصرالدين‌ قارامحمد   (١٣٨٩ ـ ١٣٨٠)، جمال‌الدين‌ قارايوسوف‌  (١٤٢٠ ـ ١٣٨٩)، اسكندر فرزند قارايوسف‌  (823 ـ 841)، جهانشاه‌ فرزند قارايوسف‌ (839 ـ 872)، حسنعلي‌ ميرزا فرزند جهانشاه  (872 ـ 873).  

 

مقرّ اصلي قاراقويونلوها آزربايجان و شرق آناتولي و سرسلسلة آنان، قارايوسوف (قره يوسف) پدر جهانشاه است. پدر قارا يوسوف يعني نيای جهان شاه، "قارا محمد تورکمان" و او نيز پسر "بايرام خوجا تورکمان" (بيرم خواجه) مي باشد. بايرام خوجا كه در خدمت سلطان اويس خاقان دولت توركي آزربايجاني جلايري (ايلاني) رکاب حاکم بغداد بود نخستين كس از قاراقويونلوهاست كه توانست حكومت (موصل و سنجار) بدست آورد. در اين دوره پايتخت دولت قاراقويونلو، در ارجيش در نزديكي وان بود. پس از مرگ او پسرش قارا محمد توركمان و پس از قارامحمد توركمان، فرزندش قارايوسوف در پی شورشی بر علیه جلایری‌ها و پس از برقراری قدرت حاکميّت در اکثر نقاط ايران بر تخت سلطنت آزربايجان رسيده است. او نخستين حكمدار قاراقويونلو است كه خود را پادشاه خواند و شهر تبريز را پايتخت قرار داد. قارايوسوف علاوه بر آزربايجان (شامل قزوين، سلطانيه، وان، اورميه و بعدتر شيروان)، عراق عرب (شامل موصل و بغداد)، اراضي ارمنستان و گرجستان امروزي را نيز فتح كرد. تیموریان در حوالی ۱۴۰۰ قرا یوسف را شکست داده و قرایوسف به مصر متواری شد. وی پس از مدتی و در ۱۴۰۶ با کمک حاکمان وقت مصر، مملوک‌ها، دوباره کنترل تبریز را بدست آورد. قارا يوسوف يکی از شخصيّت های مبارز روزگار خود بوده و از دانش های سياسی – اجتماعی دوران خود بهره هاي فراواني داشته است. وي‌ يكي‌ از شايسته ‌ترين‌ اميراني‌ است‌ كه‌ در تاريخ‌ توركمانان‌ آزربايجان ظهور كرده‌ است. او جز آن‌ كه‌ از نظر نظامي‌ شخصيتي‌ فوق العاده‌ داهي بود، از نظر سياسي‌ نيز بسيار هوشيار و با منطق‌ رفتار مي‌كرد. پس از قارايوسوف، اسكندر به سلطنت رسيد و با شاهرخ به منازعه پرداخت و اخلاط و كردستان را هم ضميمه قلمرو دولت تركي آزربايجاني قاراقويونلو كرد.

 

اوغوزگرائي و شعور ملي تركي جهان شاه قاراقويونلو و ديگر حكمرانان دوره توركماني تاريخ آزربايجان

 

كليه طوائف و تيره هاي منسوب به توركمانان آغ قويونلو و قاراقويونلو به لهجه هاي آزربايجاني زبان تركي و يا تركي آزربايجاني سخن مي گفته اند. دوره حاكميت دولتهاي قاراقويونلو، آغ قويونلو، صفوي، افشار و قاجار، دوره توركماني تاريخ آزربايجان ناميده مي شود. دوره توركماني تاريخ آزربايجان بويژه نيمه اول آن، دوره شكوفائي زبان و ادبيات تركي در ايران و آزربايجان است. بويژه با حاكميت قاراقويونلوها زبان تركي به سطح زبان دولتي ارتقا يافته و در مدت كوتاهي به زبان آموزشي در مكاتب تبديل شده است. خلق و تحرير بعضی از آثار کلاسيک ترکی همچون دده قورخود، صايد و همراه، "زهره و طاهر"، يوسف و زليخا و غيره نيز مصادف با دوران حاكميت توركمانان آزربايجاني قاراقويونلو و آغ قويونلو است. قاراقويونلوها مانند توركمانان آغ قويونلو و دولتهاي تورك پيش از خود، در حفظ ويژگيهاي قومي و پايبندي به سنتهاي ملي تركي شان كوشا بوده اند. آنها همچنين در تشكيلات حكومتي و سنن دولتداريشان عينا از دولتهاي توركي پيش از خود يعني جلايري (ايلخاني) و هلاكوئي (ايلكاني)  سرمشق گرفته و بنوبه خود اين تشكيلات و سنن را به حكومتهاي توركمان آزربايجاني بعد از خود (صفوي، افشار، قاجار) منتقل كرده اند.

 

در منابع تاريخي گفته ميشود شكرالله مؤلف عثماني در زمان امپراتور عثماني سلطان مراد دوم، هنگامي كه به همراه سفيران در بارگاه جهانشاه قاراقويونلو در تبريز حضور يافته بود، متني در باره تاريخ اوغوز و يا اوغوزنامه به تركي اويغوري، مشاهده كرده و جهانشاه با استناد به اين اوغوزنامه كه در كتابخانه دربارش در تبريز موجود بود به سفير عثماني اظهار داشته است كه پدرش قارا يوسوف (قره يوسف) و سولطان موراد عثماني هر دو از اولاد اوغوزخان ميباشند. ("شکراللّه" از موّرخان قرن پانزدهم عثماني در کتاب "بحِجَتِ الّتـَواريخ" [از نخستين تواريخ عثماني، تاليف ١٤٥٦ ميلادي] می نويسد: "... چنين است که در تاريخ ۸۵۲ مرحوم "سلطان مراد" [پدر سلطان محمد فاتح] اين فقير را [به سال ١٤٤٨] به رسالت ميرزا جهان شاه منظور داشت. چون رسيديم و خدمت به جای آورديم، روزی سقاول آمد که ميرزا با شما در خلوت صحبت خواهد کرد، بايد آمدن. سمعاً و طاعة گفته، رسيديم. در اثنای صحبت ميرزا فرمود که سلطان مراد برادر اخروی من است و غير از برادری، خويش من است. سبب خويشی پرسيده شد. فرمود که "مولانا اسماعيل تواريخ خان" را بخوانند و تواريخ اوغوز بيارند. مولانا اسماعيل آمد و کتابی آورد مغولی [اويغوري] نوشته. از اين کتاب خبر داد که اوغوز را شش پسر بوده. نام ايشان: گوک [گٶي] آلپ، يير [يئر] آلپ، دنگيز [دنيز] آلپ، گون آلپ، آی آلپ، ييلديز [اولدوز] آلپ. ميرزا فرمود برادرم سلطان مراد به گوک آلپ بن اوغوز مي رسد و نسب قره يوسف به دنگيز آلپ مي رسد.") اين قيد بسيار مهم علاوه بر اثبات وجود شعور ملي تركي و تفاخر به آن در ميان حكمداران ترك و آزربايجاني٬ همچنين حكايت از پيوستگي هويت تركي و تداوم حافظه تاريخي در ميان آنها دارد. اساسا اين شعور ملي تركي حكمداران قاراقويونلو همان عاملي بوده كه احترام فوق العاده سلاطين عثماني را نسبت به ايشان بر مي انگيخته است. چنانچه سلطان محمد فاتح، پسر مراد دوّم، در نامه‌اي به جهانشاه، حکمران ترك حاكم بر ايران امروزي و پادشاه دولت تركي آزربايجاني قراقويونلو، او را «خدايگان خواقين العرب و العجم، مالک رقاب سلاطين الترک و الديلم، داراي قيصر خدم، فغفور جمشيد جم ... حضرت ابوي جهان‌شاهي» مي‌خواند.

 

فاروق سومر تركي شناس برجسته، تفاخر ملي ترك و اوغوزگرائي خاندان عثماني را نيز – بخشا- براي عقب نماندن از تفاخر ملي تركي و اوغوزگرائي خاندانهاي توركمان آزربايجاني قاراقويونلو و آغ قويونلو دانسته است: "خاندان عثماني به اين كه از تبار اوغوزخان و برآمده از طايفه قايي بشمار آيند، اهميت زيادي قائل بودند. ادعاي عثمان غازي [مؤسس سلسله عثماني[ مبني  بر اينكه از طرف بيگ هاي اوغوز به عنوان فرمانروا انتخاب شده و همچنين سخنان مراد دوم ]سلطان عثماني [خطاب به جهانشاه قاراقويونلو بدين مضمون كه از اصل و نسب شامختري برخوردار است، از اين امر نشأت مي گيرد. آنها تمغاي قايي را به عنوان علامت رسمي خاندان خود برگزيده بودند و شاهزادگان را با نام هايي چون اوغوزخان و قورقوت نامگذاري مي كردند. طبق روايات تركي، قورقوت آتا، پيشگوي بزرگ اوغوزها گفته بود كه روزي فرمانروايي اوغوزها و يا تركها بدست بيگ هاي طايفه قايي خواهد افتاد و تا قيامت ادامه خواهد يافت. اين امر تنها بخاطر احساس پايبندي آنها به اعقاب خود يعني اوغوزها نبود بلكه بيشتر در ارتباط با حساسيت مردم نسبت به اين موضوعات و وجود رقابتهاي سياسي با سلسله قاراقويونلوهاي شرق و مهمتر از آن سلسله آق قويونلوها بود. زيرا فرمانروايان سلسله هاي آزربايجاني نام برده شده نيز خود را از نوادگان اوغوزخان مي دانستند و بزرگترين آنها، اوزون حسن بيگ، رقيب فاتح ]سلطان عثماني [خود را يگانه فرمانرواي تركان آناتولي مي دانست".

 

فاروق سومر به درستي دولتهاي توركي حاكم بر ايران امروزي و قلمرو آنان را – از جمله ايلخانان و آق قويونلوها و قاراقويونلوها و حتي قاجارها را مركز تركي گرائي در قرون گذشته دانسته است: "لازم به يادآوري است كه داستان اوغوزخاقان اويغوري نيز در ايران، در عصر ايلخانيان و در زمان قازان خان و يا جانشين او به تصنيف درآمده است و در اين خصوص هيچ شبهه اي نبايد داشت. نوشته شدن اين اثر در جايي ديگر و بخصوص در سرزمين اويغور غير ممكن است. زيرا آن حال و هواي معنوي كه باعث به قلم گرفته شدن آن شده بود. فقط در ايران و در دربار ايلخانيان و حواشي آن احساس مي شد. اين هواي معنوي را نوعي شعور قوي مليت گرايي ترك (Türkcülük) گرمي مي بخشيد و اين شعور پان تركيستي عامل بوجود آمدن هر دو اثر گشته بود.... تفكر  مليت گرايي تركي در بارگاه ايلخانيان و قلمرو آنان شروع شده بود،... ابوبكر تهراني، مورخ آق قويونلو نيز به هنگام تأليف شجره نامه‌اي در باره ارتباط اوزون حسن بيگ با اوغوزخان و نوح عليه السلام از مبحث «شجره ها»ي جامع التواريخ بهره برده است. چنين بر مي آيد كه قاجاريان آخرين سلسله ترك در ايران نيز اوغوزها را اجداد خود مي دانستند و به آنها علاقه نشان مي‌دادند".

 

شعور ملي تركي در آزربايجان به عهد قاراقويونلو

 

از طرف ديگر شعور ملي تركي و اوغوزگرائي در آن دوره به همان درجه كه در ميان حكام ترك عميق و ريشه دار بوده در ميان توده مردم آزربايجان نيز گسترده و ريشه دار بوده است. آنگونه كه از نوشته هاي اولئاروس٬ اولياء چلبي٬ آثار شعرا و مورخين و فولكلور آزربايجاني قرون وسطا مانند بايبورتلو عوثمان٬ حسن ابن محمود بياتي تبريزي٬ شاعر قول آتا٬ داستانهاي كوراوغلو٬.... و منابع تاريخي بسيار ديگر بدست ميآيد٬ افسانه هاي اوغوزنامه٬ داستانهاي دده قورقود و شخصيتهاي قهرماني آن تا قرون ١٧-١٨ به طور بسيار زنده اي نزد خلق ترك در آزربايجان شناخته شده و رايج بوده اند:

 

- تبريزلي ماحميد اوغلو حسن بايات٬ اهل تبريز و از طائفه بيات٬ مولف كتاب سلسله نامه "جام جم آئين" در دوره جم سلطان (١٤٩٥-؟) بر اساس اوغوزنامه اي كه داشته ميباشد. (جام جم آيين دو نشر دارد: (Cam-i Cem-ayin, Ali Emiri neşri, İstanbul, 1331; Kırzıoğlu neşri, Osmanlı tarihleri, İstanbul, 1949) وي در اثر خود به ايجاد ارتباط بين دده قورقود و حضرت علي و سلمان فارسي و... تشبث نموده است. به واقع طبق برخي روايات سلمان در نبردي در نزديكي دربند هلاك شده و در قبرستان قيرخلار دربند آزربايجان مدفون است (باكيخانوف٬ گلستان ارم٬ ص ٢).

 

- بايبورتلو عوثمان مورخي اهل بايبورد از شهرهاي عمده ساحه آزربايجاني در شمال شرقي تركيه است. وي در كتاب خود "تواريخ جديد مرآت جهان" كه مابين سالهاي (١٥٩٥-١٥٧٤) تاليف نموده٬ در بخش بيان اوصاف بايندورخان به شهرهاي آزربايجاني قارس٬ آني٬ دربند (دميرقاپي) و تبريز٬ شخصيتهاي تاريخي-افسانه اي دده قورقود و قازان خان و ... اشاره كرده ميگويد: "قارينداشلاري بايينديرخان تعللوقويلا خوراسان´دان عزيمت ائديب آني´يا، قارس´ا گلديلر. ... آندان دميرقاپي´يا واريب كوستاسك مليكي موحاصيره ائديب دميرقاپي´ني آليب باشيني كسدي ....دده قورقود´و ايچلرينده شئخ تيكدي. سونرا باييندير خان´ين اؤولاديندان اوزون حسن مماليك-ي عجمه پاديشاه اولدوغوندا ايسلام ديني عجمده اوستووار اولدو. تبريزده شام قازان كي دئرلر قازان خان´ين اوغلو خودابنده´نين مزاريدير....". هر چند در اينجا به نظر ميرسد كه دو قازان خان اوغوزي و ايلخان قازان در هم آميخته شده باشند٬ با اينهمه منابع ديگري وجود دارند كه قازان خان افسانه هاي اوغوز را به آزربايجان نسبت داده اند. در داستان قزاقي "كبلاندي باتير" قازان خان به شكل "قيزيلباشلارين خاني" (خان قزلباشان) تصوير شده است: "قيزيلباشلار اؤلكه سيندن-گلدي قازان خان". ("قيزيلباشلار اؤلكه سي" نام ديگر آزربايجان و يا قلمرو دولتهاي تركي-آزربايجاني صفوي و افشار و قاجار است.)

 

- قول آتا شاعري آزربايجاني زيسته به سالهاي ١٤٠٠ و مولف مثنوياي بنام "ليلي و مجنون" به تركي است. وي در اثر خويش چند بار از "دده قورخود" نام برده است. (مثنوي وي چاپ شده است:  O.Ş.Gökyay Kul Ata Mesnevisi.Ülkü,Temmuz 1937,IX,s.348-342) قول آتا در باره دده قورخود ميگويد:

 

خوش دئميش قورخود تحممول خوشدورور-نئيشكر تك قهري يودماق نوشدورور

پيش قدملر سؤزون ائشيتمك گره ك-هر نه كي پيرلر دئميشلر ائتمك گره ك

كم اصيل كيشيلرين ايشي بودور-غئيبت٬ يالان٬ بؤهتان ايشي بودور

دده قورخود دئر كي اول عاقيل دورور-سؤيله يه ندير كي اول بتر دورور

دده قورخود سؤيله دي كي دوشمنين-اؤلسه سئوينمه ن كيمسه نين

نيشه كي بو جومله باشلاردان گئچه ر-جومله عالم هم بو شربتدن ايچه ر

 

- در برخي از روايتهاي داستان كوراوغلو٬ نام پدر وي دده قورقود است. اوست كه قيرآت اسب كوراوغلو را پرورش داده است.....

 

- در فولكلور آزربايجاني جاي جاي رد دده قورقود ديده ميشود. م. ف. آخوندوف نمونه اي به شكل زير نقل كرده است: (م. ف. آخوندوفون آرشيوينده دده قورقود ايزلري. ادبيات و اينجه صنعت. ٢١ نيسان ١٩٥٧)


گلينه آيران دئمه دي٬ او دده قورقود-آيرانا دوغران دئمه دي٬ او دده قورقود

ايينه يه تيكه ن دئمه دي٬ او دده قورقود-تيكه نه سؤكه ن دئمه دي٬ او دده قورقود

 

- فولكلورشناسان در مناطق ترك آزربايجاني شرق تركيه  بويژه در قارس و پيرامون آن٬ علاوه بر دده قورقود و ديگر مضامين اوغوزنامه اي٬ به طور مشخص خاطره و رد زنده بورلاخاتون را در ميان گروههاي تركمه-قاراپاپاق تثبيت نموده اند. (در ايران تركمه-قاراپاپاق عمدتا در دو استان آزربايجاني آزربايجان غربي (منطقه سولدوز) و استان مركزي (منطقه بزچالو) ساكن اند).

 

- در ميان آيريملي - آيريملوهاي آزربايجان شمالي نيز٬ هنوز خاطرات برخي عناصر افسانه هاي اوغوزي مانند تپه گؤز و... موجود است.

 

جهانشاه، فرزند خوي

 

مظفرالدين جاهانشاه حقيقي در سال ١٣٩٧در روستائي كوچك در نزديكي شهر خوي آزربايجان بدنيا آمد و در سال ١٤٦٧ در جنگ با اوزون حسن خاقان دولت تركي آزربايجاني آغ قويونلو به قتل رسيد. جهانشاه (١٣٩٧-١٤٦٧) فرمانروای نیرومند قراقویونلو که بر آذربایجان و ارمنستان و عراق عرب فرمان می‌راند در آغاز پیرو شاهرخ تیموری بود. وي پس از اسكندر، بكمك شاهرخ به سلطنت آزربايجان رسيد و بعد از فوت او اعلام استقلال کرده در رأس دولت تركي آزربايجاني قارا قويونلو قرار گرفت. او دومين خاقان دولت قاراقويونلو و سومين فرزند قارايوسوف است. جهانشاه در تاريخ سياسي ملقب به "مظفرالدين" و "توركمان" و در ادبيات تركي با نام "حقيقي" شناخته مي شود. در باره نامگزاري وي داستاني بدين شكل روايت شده است: "... زمانيکه قره يوسف جهت تسخير آنادولو و آزربايجان در سال ۱۴۰۵ از سوريّه حرکت ميکند، در مسير راه در شهر ماردين پيش ِيکی از حکّام تورکمان از طايفه آرتيق بنام مجدّالّدين شاه مدتّی توقّف ميکند که در آن زمان فرزندش بدنيا می آيد. نام او را ابتداء ميخواستند ماردين شاه بنامند، امّا قره يوسف اظهار ميدارد که نام شهر را بر روی دختران ميگذارند. و ليکن نام او را جهانشاه گذاشتند".  قارايوسوف در همان ايّام سلطنت خود، جهانشاه را با وجود اينکه بسيار جوان بود، بعنوان حکمدار تعيين كرده بود. بدين ترتيب جهانشاه در ۱۶ سالگی حاکميّت را در سلطانيّه آزربايجان شروع كرده است. وي پس از جلوس بر تخت سلطنت در اندک زمانی موفق شد سراسر آزربايجان شمالي و جنوبي، بخش اعظم فارسستان (اصفهان، فارس، کاشان و کرمان)، بخشهائي از الاحواز (سواحل خليج فارس)، خراسان و هرات، تمام غرب و مركز ايران امروزي و بخشهائي از شرق آناتولي (ارزروم، ارزينجان، حوزه هاي دجله و فرات، موش، بين گٶل، دياربكر، اورفا، ماردين) تا سر حد روم و شمال سوريه (شام) را به قلمرو دولت توركي آزربايجاني قاراقويونلو بيافزايد. وي‌ در سال ١٤٤٠ به‌ گرجستان‌ و ارمنستان امروزي يورش‌ برد و آن‌ها را نيز تحت‌ سيطره‌ خود در آورد، با قدرت گيری جهانشاه او قلمرو خويش را باز هم گسترانيد و حاكميت خود را تا سيستان و بلوچستان (درياي عمان) گسترش داد و دولتهاي اطراف را تابع خود ساخت. او به عنوان سلطان از تبريز فرمان مي راند.

 

مورخين معاصر جهانشاه (حسن بيگ روملو-احسن التواريخ، ابوبكر تهران-كتاب دياربكريه،...)، او را كه يكي از برجسته ترين حكمرانان عصر خود بوده است به عنوان حكمداري مقتدر، شجاع، توانا، قابل و همچنين انسانی دانش ‌آموخته و عادل (عبدالرزاق سمرقندي) توصيف كرده اند. عبدالّرزاق سمرقندی مورخ دوره تيموري در مورد اخلاق، سياست، مردمداری و اداره مملکت توسط بجهانشاه چنين مي گويد: " مملکت آزربايجان بحسن و عنايت و لطف عاطفت ميرزا جهانشاه در غايت معموری و آبادانی بود و آن پادشاه نيکخواه بعدل و داد و تعمير بلاد و توقير عباد اهتمام تمام مينمود و دارالملک تبريز بوفور رعيّت و ظهور غيرت فضای مصر جامع و فروغ بخش خورشيد لامع شد... مقيمان ممالک محروسه اش از آسيب خدنگ حوادث چون صيد حرم فارغ البال و ساکنان ولايت معموره اش از انديشه تطاول زمان چون معتکفان زوايای آسمان آسوده و مرفه الحال ...". جهانشاه‌ توانست طي‌ قريب‌ بيست‌ و چهار سال‌ سلطنت خود، آتش فتنه ‏هایی را که در آذربایجان، عراق (بغداد) و فارسستان (فارس) روشن شده بود، بخواباند و  تمامي‌ مدعيان‌ سلطنت را‌ با موفقيت از سر راه‌ خود بردارد. او مناطق تحت قلمرو خود را قرین امنیت و آسایش نمود. دوره جاهان شاه دوره اوج قدرت عظمت و وسعت قلمرو دولت تركي آزربايجاني قاراقويونلو است. وي در عرصه ديپلماتيك عموما سريع، مدبرانه و با در نظر گرفتن توازن قدرتهاي منطقه اي يعني دولتهاي ترك همسايه رفتار كرده است. جهانشاه با پيروي از همين سياست موفق شد رقابت نظامي شديد بين دو دولت آزربايجاني شيروانشاه و قاراقويونلو را به درجه بسيار زيادي كاهش دهد. هر چند او نتوانست رابطه اين دو دولت آزربايجاني را به رابطه اي دوستانه تبديل كند، اما اقلا توانست آنرا از وضعيت جنگي و كشمكش دائمي خارج سازد. با اينهمه و هر چند كه جهانشاه به لحاظ كشورگشائي، ديپلماسي و فرهنگ دوستي حكمراني بسيار برجسته و موفق بوده، اما به عقيده برخي از تاريخنگاران از جهت كشورداري چندان موفق نبوده است. در عهد او شعله ور شدن كشمكشهاي ملوك الطوائفي و اخذ مالياتهاي بسيار سنگين از مردم، باعث افزايش ناخشنودي و نا آراميها هم در ميان توركمانان كوچنده و هم تركان شهري شده است. چنانچه بعضی از موّرخين همدوره او وي را بسیار ستمگر و بی‌بندوبار توصيف كرده اند. دولتيار سمرقندی بعد از فوت وي در مورد او چنين گفته است: " پادشاهی قاهر و صاحب دولت بود، وليکن مردی نااعتماد و بدخوی بوده و سواران را بهر بهانه محبوس کردی و حبس او زندان ابد بودی ... تراکمه بعهد او مسلّط شدند و جبّاری و قهّاری او مرتبه عالی يافت...". گرچه به نظر مي رسد كه اين بدگوئي ريشه هائي در ناخشنودي مورخ از تعصب ملي توركي جهانشاه دارد (... تراكمه به عهد او مسلط شدند...)

 

كشمكش دو دولت توركمان آزربايجاني و قتل جهانشاه

 

دوره حاكميت جهانشاه مصادف با زماني‌ بود كه‌ دولت‌ آزربايجاني قاراقويونلو، بار ديگر گرفتار رقابت و دشمني‌ دولت ديگر آزربايجاني يعني آق قويونلو شد كه با وجود مردي‌ جنگجو و  شجاع‌ مانند اوزون حسن در راس آن‌ دولت، در نهايت توانست ستاره‌ اقبال‌ دولت‌ قاراقويونلو را خاموش سازد. در بالا گرفتن رقابت و دشمني تراژيك و بي معني بين اين دو دولت آزربايجاني علاوه بر وجود سنت انكارناپذير و نامبارك كشكمش ديرينه بين حاكمان ترك، تنگ نظريها و كوتاه بينيهاي سياسي، ذهنيت ايلي و قبيله گرائي آنان؛ تحريكات و دسيسه هاي دول اروپايی، امپراتوری "ترابوزان"، واتيکان و ... نيز موثر بوده است. حضور سلاطين، دولتها و سلسله های پرقدرت عثمانی، قره قويونلو و آق قويونلو که در جبهه اوّل تماس با اروپاي صليبي بودند، باعث مي گرديد كه اروپا از هر طريق ممکن و تا ميتوانست اختلافات مذهبی و قومی اين اقوام تورك را دامن زند. به همين منظور اروپا سفراء و ايلچيان و کارگزاران علنی و مخفی خود را به دربارهاي دولتهاي توركي حاكم بر ايران وامپراتوري عثمانی گسيل ميداشت تا زمينه نفوذ استعماري خود را در مشرق فراهم نمايد. به همه حال اروپا در اين تاکتيک سياسی خود موفّق شد و بر آيند اين عوامل در نهايت توانست دو نيروی توركمان و آزربايجاني عمده حکمران خاورميانه و ايران يعنی دولت قاراقويونلو به سركردگي جهان شاه و دولت آغ قويونلو به سركردگي اوزون حسن– كه از قضا هر دو داراي خودآگاهي بسيار عميق ملي و حتي تعصب بارز تركيت بوده اند را- رودرروی هم قرار دهد.

 

پس از حمله نيروهاي اوزون حسن به گرجستان، جهانشاه بعد از مشورت با سلطان عثماني تصميم به هجوم به پايتخت دولت تركي آزربايجاني آغ قويونلو در دياربكر گرفت. او در اواخر سال ۱۴۶۷ ميلادی به عزم سرکوبی حسن بیگ با اوردويي عظيم مركب از صد هزار لشکر سواره نظام از تبريز پايتخت قاراقويونلو به دیار بکر پايتخت آغ قويونلو لشگر كشيد. اما پس از تردد در آغاز حمله، هنگامي كه نيروهايش در صحرای موش پراكنده و خود نيز به سوي پاسينلر (ارزروم) در حركت بود تا زمستان را در آنجا سپری کند توسط نيروهاي اوزون حسن غافلگیر شد و به ۶۲ سالگی در محلي بنام سنجق –چوبوقچور به قتل رسيـد. اولاد جهانشاه که از حمله ناگهانی روحيّه خود را باخته بودند، با تمام توانائی به جنگ پرداختند، امّا با اين تعداد اندک نتوانستند کاری از پيش برند و شکست خوردند. به امر اوزون حسن، سواري از آغ قويونلوها بنام اسكندر سر جهانشاه را از تن جدا كرد. فرزند جهانشاه محمد و ديگر فرماندهانش نيز كه به اسارت در آمدند به عاقبت وي گرفتار شدند. پسر ديگر او بنام يوسف را نيز کور کردند. به قول بعضی از منابع تاريخی اوزون حسن سر جهانشاه را به نزد ابوسعيد می فرستد، ولی سر پسر او محمدی و امرای او پيرزادبيگ و رستم بيگ را به استانبول فرستاده است. در مورد صحنه جنگ و روايت غافلگيری پادشاه در کتاب " روضة الّصّفای" محمّد خاوندشاه چنين بيان ميگردد: " ... ميرزا يوسف بازگشت و پدر را خبر داد که مجال توقّف نيست. ميرزا جهانشاه يک زانو بند بسته بود که اين خبر رسيد، فرصت نيافت که آن ديگر را بندد و ناچار سوار شد و ميرزا محمّدی و ميرزا يوسف گرفتار شدند. ...... ميرزا جهانشاه با صد درد و داغ روی بدّره نهاد و مجهولی از لشکريان اسکندر نام در عقب او روان شد و چون بوی رسيد، ميرزا جهانشاه از بيم جان نام خود را بر زبان آورد و آن شخص به او التفات نکرد و فی الحال هلاک گردانيد و جامه های قيمتی او را بپوشيد، سرش از فتراک بياويخت. ... و بلشگر گاه مراجعت نمود و در راه غافل شده سر از فتراک بيافتاده، اسکندر صورت قضيه به هيچ کس نگفت. ... ". در مورد جريان گم شدن سر پادشاه و لباس او، عبدالرّزاق سمرقندی در کتاب مطلّع السعدين و مجمع البحرين چنين ميگويد: " ... بعد از دو روز جامه ميرزا جهانشاه را که در وقت فرار دربرداشت، در اردو بازار شناخته و بواجبی تفحّص نموده، او را در پای درختی که از سرما مرده بود و خشک شده يافتند و سر او را بدرگاه امير حسن آوردند..." جسد جهانشاه را بعدها به تبريز نقل نمودند و در مظفريه و يا به روايتي در گٶي مسجيد كه خود در تبريز درست كرده بود دفن كردند. پس از مرگ شعرا براي او مرثيه ها سرودند. (قبر جهانشاه و همسر و دخترش بعدها در زلزله تبريز مورد دستبرد قرار گرفته است)

 

با قتل جهانشاه قاراقويونلو يكي از شخصيتهاي بسيار مهم و برجسته تاريخ ترك و آزربايجان، كسي كه جامع برترين خصلتهاي يك دولتمرد، ديپلومات، فرمانده، انديشمندي حروفي و شاعري توانا بود از ميان برداشته شد. با مرگ او دولت تركي آزربايجاني قارا قويونلو نيز در كوتاه مدت متلاشی گرديد. پس از قتل جهانشاه خواهران وي آراييش بيگم و اردوك سولطان (شاه ساراي)، برادرزاده او حسينعلي (فرزند اسكندر) را در تبريز بر تخت نشاندند، اما وي نيز موفق نشده و به قتل رسيد. پس از قتل اسكندر، جنگ ميان شاهزاده ها و عموزاده هاي قاراقويونلو، دولت را آنچنان تضعيف نمود كه به اشاره اي از طرف اوزون حسن فرو ريخت و تبريز اينبار پايتخت دولت ديگر توركي و آزربايجاني آغ قويونلو شد. پس از آنكه اوزون حسن بر تخت جهانشاه قاراقويونلو در تبريز نشست، در ميدان صاحب الامر تبريز، مسجد حسن پادشاه را ساخت. گفته مي شود كه مردم تبريز در آغاز چشم ديدن اوزون حسن را نداشته اند. زيرا قتل جهانشاه محبوب و بر چيده شدن خاندان قاراقويونلو كه پرستيژ و اعاده حيثيت آزربايجان بود، آنها را متاسف مي كرد.

 

جهانشاه شاعر

 

جهانشاه حقيقي از شاعران تركي‌ و فارسي‌ سراي قرن پانزدهم است. او مانند محمد امانی، سولطان احمد جلايري، هدايت الله آق قويونلو، شاه اسماعيل ختايی و .... از دولتمردان شاعر آزربايجان مي باشد. اما بر خلاف سيماي سياسي و تاريخي اش، وجه ادبي و حيات فرهنگي وي يعني جهانشاه شاعر چندان شناخته شده نيست. حتي مي توان گفت كه جهانشاه از سيماهاي فراموش شده تاريخ ادبيات تركي و آزربايجان است. تا اوائل قرن بيستم در باره خلاقيت ادبي جهانشاه قاراقويونلو ابهاماتي وجود داشت. تا آنكه در سال ١٩٢٤ شرقشناس مشهور روس و. مينورسكي مقاله اي در باره ديوان وي در مجله تايم منتشر نمود، و بدين ترتيب نخستين بار جهان با حقيقي شاعر آشنا گرديد. او توسط مقاله ای در "تايم"، که از جانب اِ. ادوارد با عنوان "اثر سلطان عبدالحميد" چاپ شده بود، از وجود ديوان جهانشاه حقيقی با خبر گرديد. و. مينورسکی بر اساس همين ديوان مقاله ای تحت عنوان "جهانشاه قارا قويونلو و اشعار او" ترتيب داد که در آن تعداد ۲ غزل فارسی و ۴ غزل و ۱۱ رباعی تركي با ترجمه انگليسی آنها، درج گرديده است.  با اينهمه تاكنون در باره همچو شخصيت ادبي عظيمي كه ميراثي بسيار برجسته مانند ديوان تركي حقيقي را به ارث گذارده، بسيار كم سخن گفته شده است. مخصوصا تا سالهاي اخير در ايران و آزربايجان جنوبي يعني وطن اين حكمدار شاعر، در باره حيات ادبي و شعر تركي اش كاملا سكوت شده و در باره آنها هيچ بررسي و يا نوشته تحقيقي معتبري موجود نبود.

 

جهانشاه داراي غزليات و مثنوي و رباعي به زبانهاي تركي و فارسي است كه در قالب دو ديوان گرد هم آمده اند. از مصراعهاي عربي اي كه جهان شاه در اشعار خود بكار برده معلوم مي شود كه وي بر زبان عربي نيز مسلط بوده است. علاوه بر جهانشاه، پسر سپهسالارش پير بوداق و دو دختر اسكندر برادرزاده او آراييش بيگم و اردوك سولطان (شاه ساراي) شعراي قابلي بوده اند و اشعاري از آنها در دست است. احفاد جهانشاه نيز مانند وي هميشه حامي زبان و فرهنگ تركي بوده اند، يكي از اينگونه اشخاص ميرزا عبدالرزاق تبريزي جهانشاهي متخلص به نشئه از شاعران دوره دولت تركي آزربايجاني افشار است، وي كه از اولاد جهان شاه بود به دستور نادرشاه افشار، شعري تركي براي نصب بر سردر حرم امام علي در نجف سروده است.

 

شعر تركي جهانشاه

 

در ديوان شاعر ١١٦ غزل و ٣٣ رباعي به تركي آزربايجاني آمده است. جهانشاه قاراقويونلو كه در تاريخ ادبيات ترك با تخلصش حقيقي شناخته مي شود داراي جايگاهي بسيار ممتاز در تاريخ ادبيات ترك و آزربايجان مي باشد. او يكي از بهترين و عاليترين نمونه هاي ادبيات تركي و شعر كلاسيك آزربايجان را آفريده است. جهان شاه حقيقی يکی از اعاظم ادبيات تركي آزبايجاني و در رديف شعرائي چون نسيمي، فضولي، ختائي و حبيبي است. در شعر تركي وي را مي توان حلقه واسط بين نسيمي-مولوي و شاه اسماعيل ختائي-فضولي حتي جمع بين آنها بشمار آورد. ديوان او آێينه تمام نماي تاريخ انكشاف زبان تركي آزربايجاني در قرون وسطي است. در زبان شعري او بسياري از كلمات ناب و اصيل تركي مانند ياخماق، اسريمك، ايريشمک، دوزاق، بولماق، آرينماق و ....كه امروزه به ناحق از زبان ادبي و نوشتاري تركي آزربايجاني كنار گذاشته شده اند وجود دارد. (بي گمان همه اين كلمات نخست مي بايست به زبان نوشتاري و ادبي و پس از آن به زبان محاوره تركان آزربايجان بازگردانيده شوند). در اشعار فارسي حقيقي تاثير عارف و شاعر بزرگ مولانا جلال الدين رومي و در اشعار تركيش، تاثير بارز شاعر شوريده علوي-حروفي، نسيمي ديده مي شود، بي شك حقيقي سرآمد شاعران متاثر از نسيمي است. در اشعار حقيقي كمتر شعري مي توان پيدا نمود كه مشابه آن در ديوان نسيمي موجود نباشد. جهانشاه خود فيلسوفي حروفي است و در اشعار تركي اش كاملا به عنوان ادامه دهنده راه مكتب نسيمي جلوه گر مي شود. از همين روست كه بسياري از اشعار حقيقي با اندك دخل و تصرفي و به خطا داخل در ديوان نسيمي شده اند. بين اشعار نسيمي و حقيقي كلمات، تركيبها، افكار و افاده ها آن قدر به يكديگر نزديك اند كه جدا ساختن آنها تقريبا محال است.

 

شعر فارسي حقيقي

 

جهان شاه همانگونه كه براي خلق آثار علمي، فرهنگي و هنري اهميت ويژه ای قايل بود، به مفاخر هم عصرش و ديدگاهها و ارزيابيهاي ادبي آنها نيز احترام و توجه نشان مي داد. چنان چه در منابع و تذكره‌ ها ذكر ميشود، جهانشاه با عارف تاجيك مشهور همعصر خود مولانا نورالدين عبدالرحمن جامي (۱۴۱۴-۱۴۹۲)  ‌مراوده داشته و در شعر فارسي وي ‌را استاد خويش مي ‌دانسته است. او براي نقد و بررسی آثار خود، ديوان اشعار فارسي اش را فراهم آورد و براي جامي هديه كرد. جامی بعد از مطالعه آثار جهان شاه، در برابر اين محبت و در مقام سپاسگزاري، نامه اي منظوم با مطلع ((مهرشاه جهان جهان شاهست)) برای جهانشاه سرود و با نسخه‌ اي از كليه آثارش به كتابخانه وي اهدا كرد . اين نامه منظوم که شامل ۸۷ بيت شعر بوده، در کليّات ديوان جامی که در سال ۹۹۶/ق. مطابق با ۸۹- ۱۵۸۸/ميلادی برشته تحرير درآمده، وجود دارد. جامي در اين نامه‌ اشعار حقيقي را بسيار ارجدار ارزيابي كرده، ديوان او  را خزينه و خود وي را نيز شاه «دانش‌مآب و عرفان پناه» خوانده است. بعد از آن جهانشاه برای عبدالّرحمان جامی زيباترين خلعت و يا دون تورکمانی را به عنوان تحفه ارسال ميدارد. در ديوان چاپ شده جامی از جانب علی اصغر حکمت، چاپ تهران- سال ۱۳۲۰ش. اين شعر با اين بيت شروع ميشود:

 

بده سـاقی آن جـام گيـتی نمـای،

که هستی ربای است و هسـتی فزای.....                  

همایون کتابی چو درجی ز دُر 

رسید از گهرهای‌ تحقیق‌ پر 

درو هم‌ غزل‌ درج‌ هم‌ مثنوی‌ 

زاسرار صوری‌ و هم‌ معنوی‌ 

شده‌ طالع‌ از مطلع‌ هر غزل 

فروغ‌ طبـاشیر صبـح‌ ازل‌ 

ز مقطع‌ چه‌ گویم‌ كه‌هر مقطعی‌ 

كه‌ فیض‌ابد را بود منبعی‌ 

به‌ صورت‌ پرستان‌ كوی‌ مجاز 

ز شاه حقیقی‌ نشان‌ داده‌ باز

چو در مثنوی داده  دادِ سخن،

نوی يافته را، ز هـای کهـن.

 

ديوان فارسي حقيقي از جهات مضمون و فرم از آنچنان استحكامي برخوردار است كه برخي از صاحبنظران او را رومي دوم ناميده اند. جهانشاه حقيقي در غزليات فارسي خود بيشتر از مولوي، حافظ و جامي‌ متأثر است. او ديوان فارسي خود را با نام خدا آغاز مي كند و پس از نامهاي حض. محمد، حض. آدم، حض. ابراهيم و حض. موسي نام مولانا را مي برد. وي اشعاري نيز به شعرا و فلاسفه اي مانند شمس تبريزي، شيخ محمود شبستري و مولانا گلباري هديه نموده است كه نشانگر احترام وي به شعرا و فلاسفه است.

   

ماجراي نسخ خطي ديوان تركي جهان شاه

 

مانند بسياري از آثار ادبي تركي، از ديوان حقيقي نيز نسخه هاي معدودي باقي مانده است. بنا به اطلاعاتي كه موحسين ماجيد ناشر ديوان تركي جهان شاه در تركيه مي دهد تاكنون از نسخه های خطي ديوان حقيقي چهار عدد معلوم و مکشوف شده است. به طوري که شواهد نشان می دهند هيچكدام از اين نسخ كامل نبوده و تنها بخشي از اشعار وي را شامل مي شوند. 

 

نسخه لندن:

اين نسخه در موزه ي معروف بريتانيا، رويال لندن بشماره اُ. ز- ۹۴۹۳ نگهداري مي شود و با خط نستعليق توسط قنبرعلي ابن خسرو اصفهاني ۲۱ سال بعد از مرگ جهانشاه در سپتامبر سال ۱۴۸۸ استنساخ شده است. اندازه هر صفحه ۶×۲۳ سانتيمتر مربّع و اندازه متن آن ۱۱×۱۶سانتيمتر مربّع است و در هر صفحه ۱۰ تا ۱۱ بيت شعر نوشته شده است. در اين ديوان ٩١ (٨٧؟) غزل و ٣٣ (٣٢؟) رباعي تركي؛ ١١٨ (١٠٥؟) غزل و يك مستزاد فارسي موجود است، اشعار تركي اين نسخه در سال ١٩٨٦ از طرف ه. رحيموو، ل. حوسئينزاده و م. علييئو نشر شده است. بخشي از آن نيز  در جلد سوم "آزربايجان کيلاسيک ادبييات کيتابخاناسي" و “مجموعه گئچميشيميزدن گله ن سسلر" در باكو پايتخت آزربايجان چاپ شده است.

 

نسخه ارمنستان:

اين نسخه در آرشيو انستيتوي پژوهشی نسخ خطّی ماتاناداران ارمنـسـتان نگهداري مي شود. محققين تا سال ١٩٦١ اين نسخه را مفقود شده گمان مي كردند. اين نسخه كه به مدتهاي طولاني در استانبول در كتابخانه هاي كاخهاي سلاطين عثماني نگهداري مي شده در دوره سلطان عبدالحميد مفقود و مدتي بعد در كتابخانه اسكندريه مصر پيدا شده است. پس از چندي از اينجا نيز مفقود و در نهايت از لندن- جائيكه شرقشناس مشهور مينورسكي با آن آشنا گرديده- سر برآورده است. اما اين نسخه خطي در اينجا نيز نمانده و به نحوي به كلسيون شخصي ميلياردر ارمني آمريكائي آروتيون قازاريان (گولبانگيان) راه پيدا كرده و پس از مرگ وي، بنا به وصيتيش به دانشگاه ايروان بخشيده شده است. نسخه ارمنستان كه داراي صفحه اول و آخر نيست، احتما در سال ٨٧٩ هجري استنساخ شده است. اين نسخه عبارت است از: ۵۴ صفحه بدون جلدبندی؛ در هر کدام از صفحه های اين نسخه در ابعاد ۲۰×۱۲ سانتيمترمربع كه تعداد ۱۰-۱۱ بيت شعر در آن با عنوان " ديوان حقيقی" گنجانده شده است. در اين نسخه ٦٠ (٥٨؟) غزل تركي، ۱۶ رباعی و مستزاد ترکی و ٧٧ (٧٩؟) غزل فارسي جاي دارد. غزليات تركي اين نسخه در سال ١٩٦٢ از طرف لطيف حسينزاده در جمهوري آزربايجان نشر شده است.

 

نسخه تهران:

اين نسخه با خط نستعليق زيبائي تحرير شده و سال استنساخ آن معلوم نيست. نسه تهران در كتابخانه مركزي دانشگاه تهران نگاهداري مي شود و داراي ٨٤ غزل تركي، ٣١ رباعي تركي، ٩٠ مثنوي، يك (؟) مستزاد و  ١٠٨ غزل فارسي است.

 

چاپهاي ديوان تركي جاهانشاه قاراقويونلو

 

ديوان تركي جاهانشاه قاراقويونلو و يا بخشهائي از آن در انگلستان، تركيه، جمهوري آزربايجان، تركمنستان و اخيرا ايران چاپ شده است:

 

در لندن:

1- JOURNAL: Bulletin of the School of Oriental and African Studies, University of London, Jihan Shah Qara Qoyunlu and His Poetry-1954

2- Minorski, Cahanşah Qaraqoyunlu və onun şe’rləri, Bulletin of School of Oriental and African Studies (BSOAS), London, 1954, 17-2, s.293

Minorsky, Vladimir F. (b. 1877, d. 1966)

 

در آزربايجان:

1- Hәqiqi. Şe’rlәr. Kitabın tәrtibi vә şәrhlәri filoloji elmlәr namizәdi, dosent Lәtif Hüseynzadә, Hayastan nәşriyyatı, Yerevan, 1966

2- Cahanşah Həqiqi, seçilmiş əsərləri, Tərtib, müqədimə və lüğətin müəllifləri: Әbülfəz Rəhimov, Lətif Hüseynzadə, Mail Әliyev, Bakı, Yazıçı, 1986

در تركيه:

1- V. Minorsky, “Karakoyunlu Cihanş‏âh ve şiirleri", Türkçe terc. M. Erol, Selçuklu Araş‏t‎ırmaları‎ Dergisi, II, (1970), s. 153-180;

2- “Hükümdar, Şair, Trajedi Kahramanı: Karakoyunlu Cihanşah ve Türkçe Şiirleri-(Cihanşah the Karakoyunlu Emperor and His Poems in Turkish, 2002) Doç.Dr. Muhsin Macit, Grafik Yayınları, 2002” Virgül, 50 (Nisan 2002), ISBN 975-93344-1-0, Sayfa Sayı 210

 

در تركمنستان:

1- Jahanşa Hakyky، “Goşgylar diwany”، TMGI، Aşgabat – 1999 ỳyl

 

در ايران:

١- ديوان ميرزا جهانشاه (حقيقي تركمان، جهانشاه بن قرايوسف، -٨٧٢ق) ، به كوشش فيروز رفاهي. تهران٬ فيروزان٬ ٣٨٠ ٬ ٣٣٣ ص٬ عنوان روي جلد: ديوان فارسي- تركي بر اساس نسخه دستنويس كتابخانه مركزي دانشگاه تهران٬ 964-92994-2-4 ٬ شعر فارسي-- قرن ٩ق/. شعر تركي-- ايران-- قرن ٩ق

 

همچنين در تركيه مقالات زير در باره شعر و زبان شعري جاهان شاه قاراقويونلو به چاپ رسيده اند:

1- Jale Demirci, "Cihan‏şah (Hakîkî) Divanı‎nı‎n iki Yeni Nüshası‎", Türkoloji Dergisi, XII/1, (1997), s. 127-138;

2- “Cihânşâh ve Türkçe Şiirleri”, Bilig,  13, (2000), 9-19. 

3-“Karkoyunlular Döneminde Sanat Hayatı”, Bilig, 29, (2002), 57-72.  

4-“Karakoyunlu Hükümdarı Cihânşâh’ın Dinî-Mistik Evreni”, Türk Kültürü İncelemeleri Dergisi, 6, (2002), 53-72

5-“Karakoyunlu ve Akkoyunlu Türkmenlerinin Edebî Faaliyetleri”, Türkler, 7, Yeni Türkiye Yayınları,  Ankara 2002, 696-701.

6-“Karakoyunlu Cihânşâh’ın Mesnevî Sevgisi”, Türk Edebiyatı, 338 (Aralık 2001), 9-11.

 

شخصيت فرهنگي جاهان شاه قاراقويونلو

   

شاهان قاراقويونلو بويژه قارايوسوف و جاهانشاه به اهل علم و دانش و ادب توجهي خاص داشتند. دولت‌ تركي آزربايجاني قاراقويونلو در عهد جهانشاه‌ به‌ لحاظ‌ آن‌ كه‌ حاكميت او از سوي‌ شاهرخ‌، سلطان‌ امپراتوري‌ عظيم‌ تورك تيموري‌ به ‌رسميت‌ شناخته‌ شده بود، از استقرار و آرامش‌ نسبي برخوردار بود. در همين‌ دوره استقرار و آرامش‌ بود كه‌ جهانشاه‌ توانست‌ با داشتن‌ گرايش‌هاي‌ هنردوستانه‌ و علم‌پرورانه‌ خود، شهرتي‌ فرهنگي‌ براي‌ دولت ‌تركي آزربايجاني قاراقويونلو فراهم‌ آورد.

 

جهان شاه مردي فاضل، داراي تربيت علمي و فرهنگي بسيار بالا، هنردوست، زيباپسند، دوستدار علم، فرهنگ و مدنيت بود. او يكي از فرهيخته ترين و معارف پرورترين حكمرانان عصر خود و تاريخ آزربايجان بوده است. جهانشاه از دوران نوجواني در جنگها و اداره دولت همراه پدرش قارايوسوف اشتراك داشته و تجربه اندوخته است. او علاوه بر تربيت نظامي و دولتداري، از تحصيلات مناسبي نيز برخوردار بود. وي از بسياري از علماي هم عصر خود مانند موين الدين قاضي زاده، غيث الدين جمشيد، صدرالدين دواني، صدرالدين شيرازي، و خواجه زاده تلمذ كرده است. جهانشاه به دانشمندان و فلاسفه احترام بسيار قائل و آنها را در چتر حمايت خود گرفته بود. كتابخانه جهانشاه از كتابخانه هاي نامي قرن نهم بود و كتابهائيكه نويسندگان و هنرمندان براي كتابخانه او بوجود آورده‌اند از شاهكارهاي نفيس هنر ترك و آزربايجاني است. شاعر و عالم مشهور جلال الدين دوراني، قبل از عزيمت به سرزمين آق قويونلوها نزد جاهانشاه اقامت و در مدارس تبريز تدريس كرده و رساله حروف خود را به نام سلطان جهان شاه تاليف نموده است. شيخ شجاع الدين ابن كمال الدين نيز كتابهاي حديقه المعارف و شرح گشن راز خود را به جهان شاه اتحاف نموده است.

 

جهانشاه علاوه بر آنكه دولتمردي برجسته است يكي از شاعران شناخته شده عصر خود و تاثير گذار در ادبيات شرق نيز مي باشد. او در زماني كه شعر عرب و فارس دوره انحطاط خود را مي گذراندند، به شعرا احترام فوق العاده اي نشان داده و در حمايت از آنها فعالانه در مجالس ادبي شركت مي كرده است. ميرزا جاهانشاه قبل از پادشاهي و هنگامي كه امارت شيراز در فارسستان را بر عهده گرفته بود، به آنجا رفته و آسايش و امنيت شهر را تامين نمود. او در شيراز نيز احترام بسيار به شعرا و فرهنگيان نشان داده و پنجاه هزار تنگه (از واحدهاي پول دولتهاي تورك) طلائي را كه از شاهرخ گرفته بود، ميان شعراي شهر تقسيم كرده است. بعدها فرزند او يوسوف ميرزا كه از طرف جهانشاه به حاكميت شيراز تعيين شده بود، روش پدر را ادامه داده است. او نيز به اكرام شعرا و فرهنگيان مقيد بوده است. جهانشاه در بارگاه و پيرامونش شعراي قابل و خوش ذوق را جمع كرده بود و خود نيز شعر تركي و فارسي مي‌گفت و حقيقي تخلص ميكرد.

 

دوره جاهانشاه ، دوره ممتاز هنر معماري و تزئيني توركي و آزربايجاني

 

فعاليتهاي عمراني در دوره قاراقويونلوها بسيار چشمگير بوده است. حكمرانان قاراقويونلو در بسياري از شهرها و مخصوصا در تبريز پايتخت دولت تركي قاراقويونلو مساجد، مدرسه ها، بيمارستانها و پلها ساخته اند. بويژه جهانشاه كه به جنبه هاي هنري معماري و شهرسازي علاقه مند بود، در راه عمران و آباداي شهرها فعاليت بسياري كرده و به امر احداث و ايجاد مراكز و مجتمعهاي علمي، فرهنگي، تجارتي، صنعتي و هنري اهتمام جدي داشته است. وي در بعضي از ايالات و ولايتهاي آزربايجان مدارس و مساجدي را ساخته كه از بزرگترين مدارس و مساجد عصر خود بوده اند. از جمله مجتمع محتشم مظفريه تبريز كه در زمان خود مركز علم و ادبيات بوده است. در دوره ٣٢ ساله حاكميت وي شهرهاي بزرگ آزربايجان مانند نخجوان، گنجه و مخصوصا تبريز، به لحاظ شهرسازي، عمران و معماري شكوفا شده اند. از بناهاي دوران جهان شاه قراقويونلو كه تا به امروز باقي مانده و شناخته شده است گٶي مسجيد (مسجد كبود) و مدرسه آن در تبريز-آزربايجان، مدرسه و عمارت همسرش بيگوم خاتون در تبريز-آزربايجان، اولو جاميع در وان-تركيه، و مسجد جمعه و درب امام در اصفهان-فارسستان را مي توان نام برد.

 

يكي‌ آثار تاريخي‌ بسيار مهم و باشكوهي‌ كه‌ به امر جهانشاه‌ در ايّام پادشاهیش به سال ١٤٥٦ در تبريز پايتخت آزربايجان ساخته‌ شد، گؤي مسجيد (مسجد كبود ) است.‌ [نام اين بنا گٶي مسجيد - گٶي مچيد است و مي بايست از تغيير نام آن به فارسي و مسجد كبود ناميدنش اكيدا خودداري كرد]. گفته شده است كه ساخت گٶي مسجيد به خواست جان بيگم خاتون زن جهانشاه و با نظارت عزالدين قاپيچي (قاپوچي) آغاز شده و به همت جان بيگم خاتون  پايان يافته است. در كتابهاي تاريخي، اين بناي باشكوه و مسجد بسیار زیبا، كه يكي از مشهورترين آثار معماري عصر خود بشمار مي رفته را «عمارت مظفريه» (به يادبود القاب وي "مظفّرالدّين"، " ابوالمظفّر") خوانده اند. با كشته شدن جهانشاه در جنگ با اوزون حسن باييندير خاقان دولت تركي آزربايجاني آق قويونلو كار توسعه و تكميل مسجد و مجموعه آن متوقف ماند و مرمت مسجد و تكميل مجموعه آن در زمان حكومت سلطان يعقوب جانشين اوزون حسن توسط صالحه خاتون دختر جهانشاه ادامه يافت.‏ اين مسجد امروز با وجود صدمه‏های فراوانی که در اثر زلزله‌هاي‌ متعدد در آن‌ رخ‌ داده‌، هنوز استوار برجاي‌ مانده‌ است‌.

 

گٶي مسجيد تبريز كه به فيروزه اسلام ملقب شده و در زمره مساجد بسيار مهم و مشهور تاريخي آزربايجان است، داراي شهرتي جهاني بوده و يکی از زيباترين ابنيّه های تاريخی مربوط به قرن پانزدهم بحساب می رود. اين مسجد كه در منطقه تاريخی و قديمی تبريز واقع شده به مناسبت كاشيكاري معرق كبود رنگ به نام گٶي مسجيد خوانده مي شود. اين جامع تاريخي حاوي  گنجينه اي از هنر معرق كاري بوده و داراي كاشيهائي به درجه اي غيرعادي زيبا و براق، صرفا به رنگ لاجوردی و بيشتر آن نيز از قطعات شش ضلعی مي باشد كه در معماري آزربايجان بي همتا است. گنبد فيروزه گون آجري بزرگ و بسيار معروف گٶي مسجيد يكي از بزرگترين ساخته هاي آجري معماران اسلامي قرن نهم هجري قمري (‏870 ‏ه‍‍ٌ ق) است كه ادامه معماري عصر ايلخاني (جلايري) به شمار مي آيد‏.‏ اين گنبد است كه مسجد را به فيروزه اسلام مشهور ساخته است. خطوط متنوع كوفي، ثلث، نسخ، نستعليق و طرحهاي دل انگيز اسليمي و  تركي با رنگهايي كه در زيبايي به سرحد اعجاز مي رسد اثر خطاط و هنرمند مشهور قرن نهم هجري قمري نعمت الله بن محمد البواب است.‏ تمام سطح سقف اين مسجد زرنگار (نقاشی با آب طلا) است و كف شبستان‌های باشكوه آن به احتمال قوی مرمرين بوده است. جهانشاه آرامگاه خانوادگي خود را در بخش جنوبي مسجد در انتهای شبستان كوچك در داخل سرداب قرار داده است كه از نظر بافت ساختماني و معماري پيوندي ناگسستني با مسجد دارد‏.‏ بنای اصلی ساختمان مسجد، دارای صحن وسيعی است كه در آن آثاری از مجموعه‌ای از بناهای مدرسه، حمام، خانقاه و كتابخانه ساخته شده است. از آثار بر جاي‌ مانده‌ مسجد مي‌توان‌ حدس‌ زد كه گٶي مسجيد در زمان خود در نهايت‌ زيبايي‌ و لطافت ‌بوده‌ و از نظر نوع‌ كاشيكاري‌ و فراواني‌ آن‌، در روزگار خود و تا پيش‌ از بناهاي ‌تاريخي‌ دوره‌ صفوي‌ در اصفهان‌، منحصر به‌ فرد بوده‌ است‌. هنرمندان سازنده مسجد با بكارگيري كاشي هاي لاجوردي، فيروزه اي، سياه و سفيد و با شيوه معرق كه والاترين شيوه كاشيكاري در جهان اسلام است و با در اختيار داشتن طرحهاي متنوع اسليمي بسيار ظريف، اثري را خلق كرده اند كه به گواهي كارشناسان در هيچ نقطه‌اي از دنياي اسلام اين همه ظرافت و ذوق و سليقه يكجا و در كنار هم  پديد نيامده است. تزيينات هنري، كاشي كاري، اسلوب ساختمان، طاق بندي و معماری بسيار جالب گٶي مسجيد در عداد نفايس ارزنده تاريخ معماري و هنر دوران اسلامي آزربايجان و از برجسته‏ ترین آثار معماري تركي، آزربايجاني و اسلامی به شمار می‏رود. گٶي مسجيد نمونه اي است از ذوق و سليقه مردم آزربايجان‏.‏

 

پس از اشغال شهر تبريز توسط سلطان سليم اول پادشاه عثماني، در جنگ با شاه اسماعيل صفوي، گٶي مسجيد در اختيار تركان عثماني قرار گرفت. پس از اين ماجرا در سال 1514، قاليهاي گٶي مسجيد به رسم غنيمت به استانبول برده شدند و دو قطعه از اين فرشها توسط سلطان سليم اول به مسجد قاضي حسين پاشا در تاشليجا واقع در هرزگوين اهدا گرديد. عده اي نيز معتقدند فرشهاي موجود در مسجد قاضي پاشا در جمهوري بوسنا هرزگوين توسط صالحه خانم دختر جهانشاه تورکمان (قره قويونلو) به مناسبت افتتاح و بهره‌برداري از مسجد در سال 1465 ميلادي به اين مکان اهدا شده اند.

 

از دوره‌ جهانشاه‌ آثاري‌ در اصفهان‌-فارسستان نيز برجاي‌ مانده‌ كه‌ يكي‌ از آنها بناي‌ مشهور تاريخي‌ درب‌ امام‌ اصفهان (آرامگاه امامزاده ابراهيم بطحا و زين العابدين) است.‌ كتيبه‌ درب امام اصفهان، تاريخ‌ 857 را كه‌ جهانشاه‌ امير عراق عجم‌ بوده‌ نشان‌ مي‌دهد. اين بنا كه سر در اصلي آن به نام امير زاده جهان شاه است در زمره ابنيه تاريخي و نفيس دوران توركمانان قاراقويونلو و قرن نهم هجري به شمار مي رود. از ديگر آثار دوره سلطنت سلطان جهان شاه قراقويونلو، مسجد ميدان شهر كاشان-فارسستان است. اين جامع تاريخي مهم كه به نام مسجد عمادي هم خوانده مي شود نمونه ممتازي از هنر معماري و تزئيني دوران دولت توركي آزربايجاني قاراقويونلو و نيمه دوم قرن نهم هجري (1463 ميلادي) ميباشد.

 

قاراقويونلوها علوي بودند نه شيعي

 

قاراقويونلوها به داشتن مذهب قزلباشي علوي يا گرايش به جانب اين مذهب شهرت دارند. اما در بعضي از كتب فارسي تاريخي و معاصر و همچنين تبليغات روحانيون فارس امامي و دولت جمهوري اسلامي ادعا مي شود كه قاراقويونلوها شيعه بوده اند. اين ادعائي كاملا نادرست است و ناشي از عدم آشنائي با تاريخ ديني تركان و آزربايجان و همچنين فرق نگذاردن بْين مذهب اورتودوكس شيعه امامي فارسي و مذهب هترودوكس علوي قيزيلباشي تركي است. شيعه نماياندن اقوام و ايلات ترك غالي شيعي از سوي روحانيون فارس امامي و دولت جمهوري اسلامي را نيز مي بايد به عنوان بخشي از سياست شيعه سازي- فارسسازي تركان ايران قلمداد نمود. نه قاراقويونلوها، نه جلايريان و تيموريها و... و نه هيچ يك از طوائف ترك و آزربايجاني و يا تركيه اي توركمان كه بعدها دولتهاي صفوي، افشار و قاجار را بوجود آوردند، نه در قرون گذشته و نه بازماندگانشان در امروز بر مذهب شيعه بويژه فرم فارسي آن يعني اماميگري نبوده اند، بلكه معتقد به جريانات غلات شيعه اي بوده اند كه در دوره دول توركماني آزربايجان (قاراقويونلو، آغ قويونلو، صفوي، افشار و قاجار) به قزلباش معروف گشته اند و اكنون با نام عمومي علوي – در مقابل شيعي- از آنها نام برده مي شود.

 

منابع‌ تاريخي‌،‌ به‌ وجود گرايش‌هائي شيعي در ميان‌ قاراقويونلوها اشاره دارند:

قاضي نورالدين مرعشي در اثر خود بنام "مجالس المومنين" همه حكمداران اين دولت توركمان آزربايجاني را شيعه مذهب شمرده است.

گويا جهانشاه به داشتن مذهب شيعي مباهات مي‏كرده است.

بر سكه ‌هاي‌ جهانشاه‌، در كنار نام‌ خلفاي‌ چهارگانه‌ جمله‌ علي‌ ولي‌ّ الله‌ نيز نقر مي‌شده‌ است‌.

برخي، انگيزه ساخت گٶي مسجيد از طرف جهانشاه را به خاطر علاقه وي به مذهب علوي-حروفي ذكر كرده اند. (تعبير علي‌ ولي‌ الله‌ و نام‌ حسنين‌ به‌شكل‌هاي‌ مختلف‌ زينت‌ بخش‌ ديوارها و طاق هاي‌ مسجد مي‌باشد).

اسپندميرزا فرزند قارايوسف‌ و برادر جهانشاه‌، زماني‌ كه‌ در بغداد حكومت‌ مي‌كرد، مجلسي‌ از خادمان ديني شيعه‌ و سني‌ فراهم‌ آورد. گويا در اين‌ مجلس‌ِ مناظره‌، خادمان ديني شيعه‌ بر علماي‌ سنت‌ پيروز شده اند و متعاقب آن اسپندميرزا به‌ طور رسمي‌ به‌ تشيع‌ ‌ گرويده و  تشيع را در آنجا رسميت بخشيده است.

در برخي‌ از منابع‌ پيربوداق فرزند جهانشاه‌ به‌ عنوان‌ يك شخصيت ‏سازش‏ناپذير شيعي توصيف شده است. نوشته‌اند كه‌ وي‌ به‌ دليل‌ همين‌ گرايش‌ به‌ تشيع‌ بود كه‌ در مبارزه‌ با مشعشعيان‌ (از غلات شيعه) چندان‌ سخت‌گيري‌ نمي‌كرد.

 

نخست بايد گفت شواهد و ويژگيهائي كه به عنوان دليل براي شيعيگري قاراقويونلوها آورده مي شود در واقع از ويژگيهاي مشترك شيعيان و علويان يعني غلات شيعه است. بنابراين اين گرايشات را نمي بايست حمل بر شيعيگري قاراقويونلوها كرد، بلكه آنها مي بايست در زمينه علويان ترك يعني غلات شيعه ترك كه بعدا قزلباش- بكتاشي ناميده شده اند بررسي شوند. در واقع علوي گري  و يا تشيع غالي توركمانان قاراقويونلو زمينه ساز و پيشگام‌ جنبش‌ غلات شيعه ‌ صفويه‌ در منطقه‌ بوده است. چنانچه در دورة آنان و با كوشش سيد حيدر توني، تشيع در تبريز گسترش پيدا نمود.

 

ثانيا تركان قارا ‌قويونلو، خود نه شيعه بلكه غلات شيعه و يا علوي بوده اند. برخي منابع تاريخي حقيقت تعلق قاراقويونلوها به غلات شيعي و نه شيعه امامي را به شكل "قارا‌قويونلوها در تشيع غلوي تمام داشتند" بيان داشته اند. اين غلو به‌ درجه اي بوده است كه دشمنانشان يعني سران مذاهب اورتودوكس اسلامي يعني سنيان و شيعيان، آنان را به بي‌ديني و ارتداد و اباحي ‌گري متهم مي‌كردند. حتي در برخي از متون تاريخي، از شخص جاهانشاه به صورت كسي كه به دين رسمي احترام نمي گذارد و به شريعت به چشم تحقير مي نگرد ياد شده است. دولتشاه سمرقندی در باره جهانشاه چنين ميگويد: " ... فضلا بر آنند که در روزگار اسلام از او بداعتقادتر پادشاهی ظاهر نشده است. اسلام را ضعيف داشتي و بر فسق و فجور اقدام نمودی. ...". بي شك اين تثبيتها از تعلق جهانشاه و كلا اتحاديه طوائف تركي قاراقويونلو به جريانات تركي غلات شيعه و يا طريقتها و فرقه هاي متعلق به مذهب علوي (حروفيزم و آغازين مراحل صوفيان قيزيلباش) كه شريعت را رد كرده و آنرا خوار مي شمارند حكايت دارند. چنانچه امروز نيز آخرين بازمانده هاي اين طوائف توركمان شيعي غالي كه بر مذهب قيزيلباشي و يا غلات شيعه علوي اند، در برخي از مناطق استان آزربايجان غربي بويژه در حوالي خوي- يعني موطن جهانشاه- با نام قاراقويونلو شناخته ميشوند. 

 

جهانشاه لائيك، دين-مذهب پيش علوي حروفي و طريقت صفوي

 

جهانشاه خود بر خلاف آنچه شايع است شيعه اورتودوكس (دوازده امامي) نبوده بلكه به لحاظ اعتقادي يك حروفي مذهب غالي و در عين حال حكمراني لائيك بود. وابسته نبودن جهانشاه به مذهب فارسي شيعه امامي را با توجه به مباينت شيعه امامي فارسي و غلات شيعه (يعني علوي) و در دو سطح باور قزلباشي ايلات توركمان آزربايجان و آناتولي و اعتقادات حروفي شخص جهانشاه مي بايست بررسي و اثبات كرد. همانگونه كه معلوم است "حروفيه"مذهب – ديني آزربايجانى است كه پايه گذار- پيغامبر آزربايجانى آن "فضل الله نعيمى تبريزى استرآبادى" به جرم ديگرانديشى و الحاد به وضع فجيعى به قتل رسيده و طرفدارانش در آزربايجان و ايران قتل عام شده اند. مذهب –دين حروفي در سير زمان بعدها با جذب شدن به "طريقت بكتاشيه" استقلال خود را از دست داده و به يكى از سكتهاى اساسى مذهب علوى (غلات شيعه) معاصر تبديل شده است. جالب توجه است كه موسس طريقت علوي بكتاشي كه بانى حقيقى آن ولى –پير ترك آزبايجانى الاصل "آبدال موسى"، مانند جهان شاه قاراقويونلو، اهل خوى آذربايجان است. حقيقي از نزديك با فلسفه شرق آشنا بود و حتي عليرغم آنكه يك پادشاه بود، از پيروان فعال فضل الله نعميي و عمادالّدين نسيمي بشمار مي رفت. تأثير فرقه ي حروفيّه در سبک ادبی شعر حقيقي آنچنان عميق است كه مي توان گفت شعر او تماما ماهيتي حروفي دارد. او در سروده هاي خود به دفعات منعكس شدن حروف در اعمال و صفات انساني را تكرار كرده است. به نظر وي و مطابق با ديدگاههاي مذهب-دين حروفي، انسان و صورت انساني، قران و آيه هاي قران را تجسم مي كنند. منابع نشان مي دهند كه پدر جهانشاه، قارايوسوف نيز به مذهب حروفي تمايل داشته است. به امر وي حروفيان قران را به زبان تركي ترجمه نموده و او خود اين ترجمه تركي قرآن را با لحني خوش مي خوانده است. (يوسف صديق شاه كامران، خواند قرآن را به تركي روان)

 

با اينهمه علي رغم تعلق قاراقويونلوها به شاخه تركي مذهب علوي و شخص جاهانشاه به مذهب حروفي، وي به دولت غيرديني معتقد و از هر گونه تفاسير سياسي و فلسفي راديكال و افراطي مذهبي و از جمله حروفيه بدور بوده است. چنانچه به امر وي در يك روز بيش از پانصد تن از حروفيان سياسي، شامل دختر فضل الله نعيمي به سبب اختلاط مذهب و سياست و اغتشاشات و قيام آنها در تبريز قتل عام گرديده اند. (از همين رو بسياري از بنيادگرايان سني ترك تركيه اي اعتقاد دارند جهانشاه – كه توانست با اتخاذ تدابيري خشن، رشد جريان حروفيزم را كه در زمان تيمور خان ضربه اي اساسي بر آن وارد شده بود- متوقف سازد، خدمتي بزرگ به اسلام نموده است).

 

جهانشاه همچنين در همين اوان، با شيخ جنيد صفوی که خانقاه اردبيل را به مركز تبليغات شيعى غالي تبديل كرده و طريقت صفوى را به جريانات سياسى و نظامى وقت كشانده بود مدارا ننموده است. تمايلات قدرت طلبانه و سياست گرائی پيران خانقاه صفوی و از جمله شيخ جنيد صفوی که به صراحت از حق خود برای قدرت سياسی دم می زد موجب خشم جهانشاه قارا قويونلو می شود. او شيخ جنيد را كه با مريدان کثير خود تبديل به نيروی سياسی عمده ای شده و تهديدی برای حکومت او بود از اردبيل و آزربايجان تبعيد كرده است. بر اساس نوشته «عالم آرای عباسی» به جنيد نامه نوشته و دستور می دهد که «برخيز و از قلمرو من بيرون رو؛ والا آمده اردبيل را خراب کرده، بلکه قتل عام خواهم کرد.» (شيخ و فرزندش حيدر با ده هزار نفر از مريدان تورکمان خود به آق قويونلوها پناه آوردند. جنيد در دياربكر مورد حمايت اوزون حسن رقيب جهانشاه قرار گرفت و با كمك او به تجهيز طرفداران خود در ميان قبايل ترك و شيعيان پرداخت). همچنين بين قاراقويونلوها و مشعشعيان كه داراي عقايد غاليانه‏اي بوده و دولت عربي محلي اي در جنوب ايران امروزي تاسيس نمودند رابطه ‏اي خصمانه برقرار بود.

 

جان بگيم خاتين قاراقويونلو


جان بيگم شاهزاده دولت توركي آزربايجاني قاراقويونلو و رئيس اتحاديه ايلي قاراقويونلو در آزربايجان٬ عراق و ايران، از خاتون‏هاي صاحب نام سلسلة تركي آزربايجاني قاراقويونلو و همسر جهانشاه است. جان بيگم خاتون داراي سوابق سياسي بسيار است. او در زندگي سياسي همسرش جاهانشاه و پسرش پيربوداق و حتي فرزندان همسرش، از جمله حسنعلي ميرزا نقش مؤثري داشت. جان بيگم پس از مرگ همسرش جاهانشاه (١٤٦٧-١٤٣٥) نيز در سرنوشت سياسي اين خاندان و تعيين جانشين براي ادامة حكومت قاراقويونلوها دخالت مي‏نمود و تا تصاحب تخت توسط حسن علي بر دولت آزربايجاني قاراقويونلو حكم راندּ

 

مسلّماً جان بيگم از درايت‏ها و مهارت‏هايي برخوردار بوده است كه جهانشاه و پيربوداق به استفاده از همكاري‏هاي او تمايل نشان مي‏دادند. اين مطلب از مشورت‏هاي پيربوداق با مادرش نيز آشكار مي‏شود. پيربوداق، فرزند جاهانشاه، از جان بيگم خاتون بود. او از شجاع‏ترين فرزندان جاهانشاه محسوب مي‏شد. زماني كه پيربوداق از جانب پدر مأمور فتح كرمان شد، مادرش جان بيگم او را در اين لشكركشي همراهي مي‏كرد. طهراني مي‏نويسد: «به اشارت والده، كرمان را به برادرش ابويوسف ميرزا ارزاني داشت و به شيراز توجه نمود.» پيربوداق پس از غلبه بر فارس، حكومت آن را برعهده گرفت.

 

نقش سياسي جان بيگم خاتون در فرونشاندن شورش حسن‏علي ميرزا، فرزند همسرش جاهانشاه، از نقاط قوّت سياسي او محسوب مي‏شود. اين كار به فرجامي نسبتاً خوش خاتمه يافت. حسن‏علي ميرزا چندين سال به علت بدگماني پدر در قلعة «قهقهه» ماكو گرفتار بود. او در سال 863 هـ از غيبت پدر، كه مشغول جنگ در خراسان بود، سود جست و با همراهي گروهي از توركمانان و مردم تبريز، عليه پدر قيام نمود. جاهانشاه مجبور شد بلافاصله كار خراسان را تمام كند و با تيموريان مصالحه نمايد و براي خواباندن غائلة پسر، به آزربايجان بازگردد. تبريز در محاصره بود كه «حسنعلي به حرم پدر ملتجي گشت و بيگم را، كه مادر ساير فرزندان جاهانشاه ميرزا بود، ... وسيلة نجات ساخت.» با وساطت جان بيگم خاتون، حسنعلي ميرزا مورد عفو قرار گرفت. اقامت حسنعلي ميرزا در دربار براي جاهانشاه، كه نسبت به پسر بدگمان شده بود، گران مي‏آمد. به همين دليل ، او را به حكومت بغداد منصوب كرد.


پيربوداق پس از بازگشت از لشكركشي خراسان، عليه پدر در شيراز قيام كرد. مورّخان علت آن را صلح جاهانشاه با ابوسعيد تيموري مي‏دانند كه پيربوداق آن را دليلي بر ضعف پدر دانسته و عليه او قيام كرده بود. برخي مورّخان نيز علت آن را اقدام جاهانشاه در انتخاب فردي غير او به جانشيني مي‏دانند. جان بيگم خاتون در اين قضيه نيز واسطه قرار گرفت. «آخرالامر، والدة پيربوداق، حرم محترم ميرزا جاهانشاه، بعد از آمد و شد بسيار، قرار بدان داد كه ميرزا پير بوداق با اتباع و اشياء و اولاد و اموال به جانب دارالسلام بغداد رفته، از شيراز دست باز دارد.» پيربوداق در بغداد، قيام خود را عليه پدر ادامه داد. جاهانشاه براي خلاصي از مشكلات داخلي ناشي از قيام پسران، با دادن حكومت بغداد به حسنعلي ميرزا، دو برادر را در مقابل هم قرار داد. جان بيگم خاتون، مادر پيربوداق، مأمور شد حسنعلي ميرزا را تا بغداد همراهي نمايد. مأموريت ديگر خاتون اين بود كه به كار پيربوداق نيز رسيدگي نمايد. احتمالاً اين خواستة‌ خاتون بود كه بدان وسيله، فرزند را ملاقات و او را به مصالحه دعوت نموده، از مقابله با پدر برحذر دارد. بغداديان، كه در جريان اصل واقعه قرار گرفته بودند، به جان بيگم خاتون اجازة ورود به بغداد ندادند. حسنعلي مجبور شد به شام رود و به آق‏قويونلوها پناه برد. جان بيگم نيز بازگشت. او در راه بازگشت، گروهي از عشاير «قارااولوس» را، كه قريب پنجاه هزار خانوار مي‏شدند، با خود به حوالي آزربايجان كوچاند. اين افراد بعدها از همراهان و ياران جان بيگم خاتون شدند. پيربوداق در ادامة قيامش، با مشعشعيان همراه شد و به درخواست پناهندگي برادرش حسنعلي ميرزا پاسخ مثبت داد. سپاه جاهانشاه متوجه بغداد شدند و پس از محاصره‏اي طولاني در سال 870 هـ پيربوداق شكست خورد و تسليم شد و به سعايت برادرش، محمّدي، به قتل رسيد.

 

جان بيگم خاتون علي‏رغم كشته شدن پسرش، پيربوداق، همچنان در مسائل سياسي فعّال بود. پس از مرگ جاهانشاه، حركت‏هايي از جانب دختران اسكندر ميرزا، آرايش خاتون و شاه‏سراي خاتون، براي انتخاب امير قاراقويونلوها صورت گرفت. آنان سعي كردند با اهداي پول و سيم و زر از خزانة شهر تبريز، سپاهيان را به كمك و همراهي خود دعوت كنند و حسنعلي ميرزا برادرشان را به تخت سلطنت بنشانند. به گفتة طهراني، «خزانه، كه در شهر بود، از نقود و اجناس بين سپاهيان قسمت نمودند. آرايش بيگم زيورهاي زنانه به آلات رزم مبدّل ساخت، معجر مغفر گردانيد و سپر را چون نقاب بر سر كشيد و آينة‌ خودبين را، كه با او برابري مي‏كرد، شمشير دو روي ساخت و بر روي دشمن كشيد و با كمان، كه پياپي بر ابروي محبوبان دعوي مبارزه داشت، چنان تيري بر سينه زد كه از پشت او برون جست و سنان را، كه با مژگان خوبان دم از خون‏ريزي مي‏زد، بر سر چوب نيزه‏اش كرد و چون عرصه را از شير مردان خالي ديد، طرح بنيان سلطنت انداخت.» آنان به نام برادرشان، حسنعلي ميرزا، كه اهل سياست و تدبير نبود، سكه زدند و خطبه خواندند. اين خبر به جان بيگم رسيد. او بلافاصله دست به كار شد؛ زيرا نمي‏خواست حكومت قاراقويونلوها در خاندان اسكندر ميرزا استمرار يابد و چون پيربوداق كشته شده بود، براي پسر ديگرش ابوالقاسم ميرزا، سعي در سركوب اسكندريان نمود. او با دختران جاهانشاهيه و با ياري گرفتن از شاهزادگان و طرف‏داران خود از قبيلة «قارااولوس» به مقابله با دختران اسكندر ميرزا برخاست و در مراغه مستقر شد و سپاه را به تبريز فرستاد. اين رويارويي به نفع سپاه جان بيگم خاتون خاتمه يافت و دختران اسكندر ميرزا به اسارت درآمدند، ولي طرف‏داران حسنعلي ميرزا از فرصت به دست آمده استفاده كردند و پيروزي نهايي را از آن حسنعلي ميرزا ساختند. حسنعلي ميرزا به حكومت قاراقويونلوها رسيد و در تصفيه‏هاي سياسي، جان بيگم خاتون را، كه بارها جان او را از مرگ نجات داده بود، به قتل رساند.

 

جان بيگم خاتون علاوه بر اقدامات سياسي، در امور فرهنگي نيز پيش قدم بود. او به گواه مورّخان، زني «صالحه و عفيفه و خيّر بوده است.». از جمله خدمات ارزندة او بناي مسجد و خانقاه مظفّريه با الهام از لقب جاهانشاه قاراقويونلو، ابوالمظفّر در تبريز است كه امروزه به «گؤي مسجد» معروف است. وجه تسمية‌ اين نام‏گذاري استفاده از كاشي‏كاري فيروزه‏اي در بناي مسجد است. جان بيگم خاتون بناي مسجد را در سال 870 هـ آغاز نمود. ابن‏الكربلائي ضمن توصيف آثار دورة‌ جاهانشاه، اشاره دارد كه «در درآمد تبريز به جانب شرق، كه «خيابان» گويند، عمارتي است در كمال لطافت و نكويي موسوم به «مظفّريه» از مآثر ابوالمظفّر جاهانشاه پادشاه بن قارايوسف بن توره ميش بن بايرام خواجة توركمان، و اين طبقه را «قاراقويونلو» و «باراني» نيز گويند. گويا اين عمارت به سعي و اهتمام حرم محترم وي خاتون جان بيگم ـ انارالله برهانهاـ بنا شده . مشارٌاليها بسيار بسيار خيّره و صالحه و غفيفه بوده در همان بقعه مدفون است و ميرزا جاهانشاه، كه «حقيقي» تخلّص كرده و پادشاه عظيم‏الشأن بود، در دوازدهم شهر ربيع‏الثاني و سبعين و ثمان‏مائه به دست حسن پادشاه كشته گشت، با اكثر اولاد در آن مقبره مدفونند، هر چند اثري از آنان پيدا نيست.» ابن‏الكربلائي در تأكيد بر بناي ساختمان با نظر و همّت جان بيگم خاتون، اشاره ديگري دارد با اين مضمون: «حرم محترم جاهانشاه بيگم ـ انارالله برهانهاـ ارادة‌ ساختن عمارت مظفرّيه نموده و در واقعه ديده كه بناي آن عمارت را شخصي از اولياي آن زمان نهاد. جميع اعزه، كه در آن زمان بودند، همه را حاضر كردند. بيگم در جايي مستور نشسته، ملاحظة ايشان مي‏نمود. چون نظرش به خواجه علي افتاد، فرمود كه آن شخصي كه من در واقعه ديدم، همين است. بنابر آن، بناي آن عمارت وي نهاد. سر درِ مسجد به نام حضرت علي (ع) و فرزندان ايشان زينت يافته و در آن نامي از خلفاي راشدين برده نشده است. «مسجد كبود تبريز، نخستين معبد مزيّن و منقّشي است كه نامي از خلفاي راشدين در آن نيامده است و عبارت «علي ولي الله» و اسامي حسنين به اشكال مختلف زينت‏بخش ديوارها و طاق‏هاي آن گرديده است.


نمونه هائي از اشعار تركي جهانشاه قاراقويونلو

 


عيززت-ي عئشق اولان كؤنول، مولتفيت-ي جاهان دئييل،
عئشقه موقييد اولمايان، طاليب-ي لامكان دئييل.
İzzət-i eşq olan könül, mültəfit-i cahan deyil

Eşqə müqəyyəd olmayan, talib-i laməkan deyil


خيلقت-ي خلق-ي عالمين، امري چو "كاف-و نون" ايميش،
كيم كي بو رمزي آنلاماز، قابيل-ي "كون فكان" دئييل.
Xilqət-i xəlq-i aləmin, əmri çü “kaf-o nun” imiş

Kim ki bu rəmzi anlamaz, qabil-i “kun fəkan” deyil


حيكمتينين نيشانه سي، اولدو جاهان بو عصرده،
فاعيل-ي عئشقين ائي كؤنول، حيكمت-ي بينيشان دئييل!
Hikmətinin nişanəsi, oldu cahan bu əsrdə

Fail-i eşqin ey könül, hikmət-i binişan deyil


سيرر-ي "الست ربكم"، قال-و بلادا "قوول" ايميش،
كيم كي بو "قوول"و بيلمه دي، خيلقت-ي جاويدان دئييل.
Sirr-i “ələsto birəbbiküm” qal-o bəlada “qovl” imiş

Kim ki bu “qovl”u bilmədi, xilqəti cavidan deyil


زرق-و ريياسي زاهيدين، قابيل-ي حضرت اولمادي،
ظنن-و گومان ايچينده دير، شوبهه سي بيگومان دئييل.
Zərq-u riyasi zahidin, qabil-i həzrət olmadı

Zənn-o güman içindədir, şübhəsi bigümam deyil


گرچي سيمورغ-ي لامكان، سنده دير ائي بشر بوگون،
نفسينه عاريف اولماسا، قابيل-ي آشييان دئييل.
Gərçi simürq-i laməkan, səndədir ey bəşər bugün

Nəfsinə arif olmasa, qabil-i aşiyan deyil


عئشقي يولوندا ديلبرين، باشيني قوي حقيقي´يا!
كيم كي بو يولدا باشيني، قويمادي جانفيشان دئييل.

Eşqi yolunda dilbərin, başını qoy Həqiqi’ya

Kim ki bu yolda başını, qoymadı canfəşan deyil

 (1)


يارين گره ك كي مئهر-و روخو دلپذير اولا،
تا حوسن-و خولق ايچينده جاهاندا امير اولا.

Yarın gərək ki mehr-u ruxu dilpəzir ola

Ta hüsn-ü xulq içində cahanda əmir ola


هر كيم كي قيلمايا نظر اول حوسن-و صورته
يوخدور بصيرت اوندا گر اهل-ي بصير اولا

Hər kim ki qılmaya nəzər ol hüsn-ü surətə

Yoxdur bəsirət onda gər əhl-i bəsir ola


حوسن ايله نظير بولونماز جامالينا
عالمده اول يئگانه مگر بي نظير اولا.

Hüsn ilə nəzir bulunmaz camalına

Aləmdə ol yeganə məgər binəzir ola


بيچاره، عئشقه نئيله يه تدبير-و چاره سين،
معشوقه شاه-ي عالم-و عاشيق فقير اولا.

Biçarə eşqə neyləyə tədbir-u çarəsin

Mə’şuqə şah-i aləm-u aşiq fəqir ola


تووحيد ايچينده نوكته-يي اسراري بيلمه ميشه م،
صاحيب نظر گره گ كي، بو حالا خبير اولا.

Tovhid içində nüktə-yi əsrarı bilməmişəm

Sahib nəzər gərək ki bu hala xəbir ola


منصور-ي عئشق اولاندا حقيقي ز فضل حاق
آنين موعيني آيت-ي نئعمت نصير اولا.

Mənsur-i eşq olanda Həqiqi ze Fəzl-i Haq

Anın muini ayət-i nemət nəsir ola



(2)


گلگيل كي سئوميشه م سني جانانه لرده من
جان اوينارام يولوندا بو ديوانه لرده من.

Gəlgil ki sevmişəm səni cananələrdə mən

Can oynaram yolunda bu divanələrdə mən


ويرانه كؤنلومو غم-ي عئشق ائتدي چون مكان،
بس گنج بولموشام ديل-ي ويرانه لرده من.

Viranə könlümü qəm-i eşq etdi çün məkan

Bəs gənc bulmuşam dil-i viranələrdə mən


هر تشنه نين كي، جاني موصففا لبين دئييل،
ايچمه ن حيات آبين اول پئيمانه لرده من.

Hər təşnənin ki canı musəffa ləbin deyil

İçmən həyat abın ol peymanələrdə mən


شيرين غمينده جانيمي تسليم قيلميشام،
خوسروو حيكايه سين دئه من افسانه لرده من.

Şirin qəmində canımı təslim qılmışam

Xosrov hikayəsin demən əfsanələrdə mən


چون خانقاه-و مدرسه-و زاهيد-و شيخ،
حاقدن موراد ايسته ره م اول خانه لرده من.

Çün xanqah-o mədrəsə-vu xahid-o şeyx

Haqdan murad istərəm ol xanələrdə mən


ياخدي حقيقي جانيني شمع-ي روخوندا چون،
يانديم بو آه-و سوز ايله پروانه لرده من.

Yaxdı Həqiqi canını şəm’-i ruxunda çün

Yandım bu ah-u suz ilə pərvanələrdə mən

 


ائي سر-ي زولف-ي تـو كـمند-ي بـلا

Ey sәr-i zülf-i to kәmәnd-i bәla،
پيش-ي قـدت سرو-و صنوبـر دو تا

Piş-i qәdәt sәrv-ü senübәr du ta.

سـوره-يي‌ والشمس‌ يوزون آيتـي‌

Surə-yi vәşşәms yüzün ayәti
حـرف-ي‌ هيـدايـتده‌ خطين والضحـي‌

Hәrf-i hidayәtdә xәtin vәzzuha.

خيضـر-ي لبين‌ چشمة-يي ‌ آب‌-ي حيـات‌

Xizr-i lәb-in çəşmə-yi ab-i hәyat
عـاشيق-ي‌ ديلـخسته يه ‌ لعلين شفا

Aşiq-i dilxәstәyә lә’lin şәfa


كيم‌ كي‌ سر-ي كويونا خاك‌ اولمادي

Kim ki، sәr-i kuyuna xak olmadı
‌ايرمه دي‌ مقصودونا اول‌ بي وفا

İrmәdi mәqsuduna ol bivәfa.

آهيله‌ يانديردي‌ مني‌ فورقتين

Ahilә yandırdı mәni furqәtin
‌گل‌ منه وصليند‌ن‌ ايريشدير‌ دوا

Gәl mәnә vәslindәn irişdir dәva

آيت‌-ي واللئيل‌ ساچين شانيـنه

Ayәt-i vәlleyl saçın şә’ninә
‌خال‌-و خطين‌ فاتيحه-يي‌ رببنا

Xal-ü xәtin fatihə-yi rәbbәna.

كيم‌ كي‌ سني‌ گؤردو بو وجهيله‌ شاه

Kim ki، sәni gördü bu vәchilә şah
‌اولدو سنين خاك-ي‌ رهينده‌ فدا

Oldu sәnin xak-i rәhindә fәda

سيدره بويون‌ سروينه‌ قيلدي‌ سوجود

Sidrə boyun sәrvinә qıldı sucud
عاريض‌-ي روخسارينا بدر-ي دوجا

Ariz-i ruxsarına bәdr-i duca.

حوسن-و لطافتده‌ يوزوندور قمر

Hüsn-u lətafәtdә yüzündür qәmәr،
كوفر-و ضلالتد‌ه ساچين‌دير بلا

Küfr-ü zәlalәtdә saçındır bәla.

وصلينه‌ يار اولدو حقيقي‌ بو گون

Vәslinә yar oldu Hәqiqi bu gün
‌حقد‌ن‌ ايريشدي‌ اونا فضل-و عطا

Hәqdәn irişdi ona fәzl-ü әta
----------------------------



يارين‌ غمينده‌ بولمادي‌ هر بي‌ صفا صفا

Yarın qәmindә bulmadı hәr bisәfa sәfa
يارين‌ وفاسيني‌ نه‌ بيلير چكمه يه ن‌ جفا

Yarın vәfasını nә bilir çәkmәyәn cәfa

هر كيم‌ كي‌ ياره عهد-و وفا قيلماز ائي‌ حكيم

Hәr kim ki،yarә әhd-ü vəfa qılmaz ey həkim
‌ايدراك‌ ايله ن‌ اولائكدير عهده‌ بي وفا

İdrak ilәn ülaikәdir әhdә bivәfa

جانيم‌ نجات‌ ايسته مه ز از دام‌-ي زولف‌-ي دوست

Canım nəcat istәmәz әz dam-i zülf-i dust
اول حلقة-يي سلاسيله‌ تا اولدو موبتلا

Ol hәlqə-yi sәlasilә ta oldu mübtәla

عقليم‌ ايتيردي‌ لئيلي-و مجنون‌ حيكايتين

Әqlim itirdi Leyli-yü Mәcnün hikayәtin
شيرين‌ يولوندا اولدو چو فرهاد جان فدا

Şirin yolunda oldu çü Fәrhad canfәda

عئينيمده‌ نور-ي لم‌ يزل‌ اولدو غم-ي‌ روخون

Eynimdә nur-i lәmyәzәl oldu qәm-i ruxun
‌ائي‌ خاك‌-ي آستان-ي‌ تو كحل‌-ي بصير-ي ما

Ey xak-i asitan-i to kәhl-i bәsir-i ma

هر كيم‌ كي‌ ياري‌ غئير ايله‌ بيگانه‌ بيلمه دي

Hәr kim ki، yarı qeyr ilә biganә bilmәdi،
‌يارين‌ ووصالي‌ اولمادي‌ اول غئيره‌ آشينا

Yarın vüsalı olmadı ol qeyrә aşina

قيلدي‌ حقيقي‌ كعبة‌-يي وصلين‌ طوافيني

Qıldı Hәqiqi kәbə-yi vәslin tәvafını
‌حقد‌ن‌ مويسسر اولدو اونا مروه‌-و صفا

Hәqdәn müyәssәr oldu ona Mәrvә-vü Sәfa

آيينه-يي‌ جهان‌ كي‌ جماليندير ائي‌ صنم

Ayinə-yi cahan ki، camalındır، ey sәnәm
‌هر بي‌ بصر هاچان‌ گؤره ‌ر اول‌ نوردا‌ن‌ ضييا

Hәr bibәsәr haçan görәr ol nurdan ziya

----------------------------
ائي‌ خط-و خالين‌ كمال الله‌ هم امّ ‌الكتاب

Ey xәt-ü xalın kamal ul-lah hәm ümm-ül kitab
‌حسرتيندن‌ ديدة-يي‌ عوششاق‌ اولوبدور غرق‌-ي آب‌

Hәsrәtindәn didə-yi uşşaq olubdur qәrq-i ab


غمزة-يي‌ چشمين‌ ايشارت‌ قيلدي‌ اهل-ي‌ وعده ‌يه

Qәmzə-yi çəşmin işarәt qıldı әhl-i vә’dәyә
‌مست‌-ي عئشقين‌ شول‌ جهتدن‌ قالمادي‌ عئينينده‌ خاب‌

Mәst-i eşqin şol cәhәtdәn qalmadı eynindә xab

لئيله ‌الاسري‌-و والليل‌ اندي‌ زولفون‌ شانينه‌

Leylәt ül-әsra-vü vәlleyl əndi zülfün şә’ninә
آيه-ي والشمسه‌ وجهيندن‌ گؤروندو آفتاب‌

Ayәt-i Vәşşәmsә vәchindәn göründü aftab

ائي‌ منيم‌ عئينيمده‌ روخسارين‌ چو نور-ي لم‌ يزل

Ey mәnim eynimdә ruxsarın çü nur-i lәmyәzәl
‌وئي‌ ساچين‌ هر تاره‌ سيندن‌ عالم‌ اوزره‌ موشك‌-ي ناب‌

Vey saçın hәr tarәsindәn alәm üzrә müşk-i nab

عالمي‌ قيلدي‌ مونوور نور-ي وجهين تا ابد

Alәmi qıldı münvvәr nur-i vәchin ta әbәd
لؤوح-ي‌ محفوظوندا رؤوشن‌ اولدو هم‌ يوم ‌الحئساب‌

Lövh-i mәhfuzunda rövşәn oldu hәm yövm ül-hesab

زار-و بيماره م‌ اگر تشريف‌ قيلسان‌ بير نظر

Zar-ü bimarәm әgәr tәşrif qılsan bir nәzәr
خاك-ي راه‌-ي مقدمينده‌ سپميشه م‌ گؤزد‌ن‌ گولاب‌

Xak-i rah-i mәqdәmindә sәpmişəm gözdәn gülab

اول‌ خط‌-و خال‌-و رخ-و زولفون‌ حئسابين‌ قيلماغا

Ol xәt-ü xal-ü rux-u zülfün hesabın qılmağa
حاسيب-ي‌ عئشقه‌ مويسسر اولدو حاق´دان‌ ائحتيساب‌

Hasib-i eşqә müyәssәr oldu Hәqdәn ehtisab

صورتين آيينة-يي‌ عئشق‌ اولدو اهل-ي‌ عالمه

Surәtin ayinə-yi eşq oldu әhl-i alәmә
‌لؤوح-ي‌ محفوظوندا قورآن اولدو حيكمتدن‌ كيتاب‌

Lövh-i mәhfuzunda Quran oldu hikmәtdәn kitab

ائي‌ حقيقي‌ باشيني‌ قوي‌ اول‌ جناب-ي‌ حضرته

Ey Hәqiqi، başını qoy ol cәnab-i hәzrәtә
‌قويماگيل‌ الد‌ن‌ ووصال-ي‌ دامنين‌ از هيچ‌ باب‌

Qoymagil әldәn vüsal-i damәnin әz hiç bab

****

تا سونبولون‌ گؤتوردو جماليندان‌ آفتاب‌

Ta sünbülün götürdü cәmalından aftab
توتدو جهاني‌ فيتنه‌ لي‌ آليندان‌ آفتاب‌

Tutdu cahanı fitnәli alından aftab

دؤور-ي‌ قمرده‌ دوشدو سحابه‌ فراقيله ن

Dövr-i qәmәrdә düşdü sәhabә fәraqilәn
‌تابينده‌ حوسن‌-ي نقش‌-ي هيلاليندن‌ آفتاب‌

Tabindә hüsn-i nәqş-i hilalından aftab

چكدي‌ ساچي‌ كمندينه‌ خال-ي‌ روخو‌ مني‌

Çәkdi saçı kәmәndinә xal-i rux-u mәni
اؤيره ‌ندي‌ فيتنه‌ فيتنه ‌لي‌ خاليندان‌ آفتاب‌

Öyrәndi fitnә fitnәli xalından aftab

محو اولدو گولوستان-ي‌ ووصاليندا تا ابد

Mәhv oldu gülüstan-i vüsalında ta әbәd،
تا رنگ-و بو برد روخ-ي‌ آليندان‌ آفتاب‌

Ta rәng-ü bu bәrәd rux-i alından aftab

جام-ي‌ لبين مئييندن‌ ايچيردي‌ حقيقي´يه

Cam-i lәbin meyindәn içirdi Hәqiqi’yә
‌آب‌-ي حياتي‌ لعل-ي‌ زولاليندان‌ آفتاب‌

Ab-i hәyatı lә’l-i zülalından aftab

----------------------------

گل گل کي دوشدو سوز-ي فراقيندا جانه تاب‌

Gәl gәl ki، düşdü suz-i fәraqında cana tab
خلوت‌ سرا-يي‌ كؤنلومو هيجر ائيله دي‌ خراب‌

Xәlvәtsәra-yi könlümü hicr eylәdi xәrab

يارب‌ نه‌ درد ايمش‌ غم-ي‌ عئشقين‌ كي‌ عاشيقه

Yarәb، nә dәrd imiş qəm-i eşqin ki، aşiqә
‌نه‌ فيكر-ي‌ دونيا‌ قويدو و نه‌ فيكر-ي دين‌-و خاب‌

Nә fikr-i dünya qoydu-vü nә fikr-i din-ü xab

بي‌ پرتوو-ي جمال-ي‌ تو ائي‌ نور-ي چشم-ي‌ ديل

Bipәrtov-i cәmal-ı to، ey nur-i çəşm-ü dil
‌مانند-ي ذرره اولموشام‌ از عئشق‌-ي آفتاب‌

Manәnd-i zәrrә olmuşam әz eşq-i aftab

يارب‌ ووجود-ي ذاتينا وصل‌ اولماسين‌ گزند

Yarәb، vücud-i zatına vәsl olmasın gәzәnd
اولسون‌ نصيب‌ دوشمنينه تاب-و ايضطيراب‌

Olsun nәsib düşmәnә tab-ü iztirab

تا شانه‌ قيلدي‌ طوررة-ي‌ عنبرفشان‌ ساچين

Ta şanә qıldı türrə-yi әnbәr fәşan saçın
‌افلاكييان‌-ي عئشق‌ از آن‌ توتدو موشك-ي‌ ناب

Әflakiyan-i eşq әz an tutdu müşk-i nab

اولدو اسير دانة‌-يي خاليندا جان‌ قوشو

Oldu әsir danə-yi xalında can quşu
داييم‌ بلايه‌ سالدي‌ مني‌ زولف-ي‌ پيچ‌-و تاب‌

Dayim bәlaya saldı mәni zülf-i piç-ü tab

گل گل‌ كي‌ سندن‌ آيري‌ حقيقي‌ به سوز-ي ديل

Gәl gәl ki، sәndәn ayrı Hәqiqi bə suz-i dil
‌چكدي‌ فراق‌-ي آتش-ي‌ هيجرينده‌ بس‌ عذاب‌

Çәkdi fәraq-i atәş-i hicrindә bәs әzab

------------------------------
حقيقت‌ اهلينه‌ مئحراب‌ اولاندا اول‌ مسجود

Hәqiqәt әhlinә mehrab olanda ol mәscud
عجب‌ نباشد اگر قيلسا اهل-ي‌ عئشق‌ سوجود

Әcәb nәbaşәd әgәr qılsa әhl-i eşq sucud

جنابينا يوزونو سالدي‌ بو شيكسته‌ كؤنول

Cәnabına yüzü saldı bu şikәstә könül
‌ايريشدي‌ ساية‌-ي ايقباله‌ طالئع-ي‌ مسعود

İrişdi sayə-yi iqbalә tale’-i mәs’ud

نئي-ي‌ شيكسته‌ فغان‌ ائيله ‌دي‌ زئ غمزة-يي‌ عئشق

Ne-yi şikәstә fәğan eylәdi ze qәmzə-yi eşq
‌روباب‌-و چنگ-و دفه‌ شاهيد اولدو نغمة-يي‌ عود

Rübab-ü çәng-ü dәfә şahid oldu nәğmə-yi ud

ووصال‌-ي جننتينه‌ واصيل‌ اولمادي‌ زاهيد

Vüsal-i cәnnәtinә vasil olmadı zahid
زئ كوي-ي‌ دؤولت‌-و ايقبال‌ اولدو چون‌ مردود

Ze kuy-i dövlәt-ü iqbal oldu çün mәrdud

او دم‌ كي‌ لئيله ‌الاسرايه‌ واصيل‌ اولدو رسول

O dәm ki، Leylәt-ül әsrayә vasil oldu Rәsul
‌عوروج-ي‌ منزيل‌-ي افلاكه‌ قيلدي‌ اهل-ي‌ صوعود

Üruc-i mәnzil-i әflakә qıldı әhl-i suud

حقيقت‌ اهلينه‌ چون‌ قيبله ‌دير وصال-ي‌ روخو

Hәqiqәt әhlinә çün qiblәdir vüsal-i ruxu
توراب‌-ي خولقونه‌ قيلديلار ازلده‌ سوجود

Turab-i xülqünә qıldılar әzәldә sucud

حقيقي‌ سجدة-يي‌ رويت‌ قيلير زئ روز-ي ازل

Hәqiqi sәcdə-yi ruyәt qılır ze ruz-i әzәl
‌از آنكي‌ ساجيده م‌ اول‌ وجهه‌ من٬‌ تويي‌ مسجود

Әz an ke sacidәm ol vәchә mәn toyi mәscud.

----------------------------
جانيمي‌ يانديردي‌ شؤوقون ائي‌ ديلاراميم‌ مدد

Canımı yandırdı şövqün، ey dilaramım، mәdәd
قالمادي‌ صبريم‌ توكه ندي‌ گئتدي‌ آراميم‌ مدد

Qalmadı sәbrim، tükәndi، getdi aramım، mәdәd

خئيلي‌ اييام‌ اولدو كيم‌ دوشدوم‌ ووصاليندان‌ ايراق

Xeyli әyyam oldu kim، düşdüm vüsalından iraq
‌ائي‌ ووصالي‌ رؤوضة-يي‌ ريضوان-ي‌ ايياميم‌ مدد

Ey vüsalı rövzə-yi rizvan-i әyyamım، mәdәd

اسريدي‌ جانيم‌ لبين‌ سرچشمه‌ سيندن‌ لايزال

Әsridi canım lәbin sәrcəşmәsindәn layәzal،
‌گل‌ كانين خمرينده‌ دير سرچشمة-يي‌ جاميم‌ مدد

Gәl kanın xәmrindәdir sәrçəşmə-yi camım، mәdәd

گرچي‌ بد نام‌ اولموشام‌ عئشقيندن‌ ائي‌ ديلبر سنين

Gәrçi bәdnam olmuşam eşqindәn، ey dilbәr sәnin
‌موندان‌ آيريق‌ اولماسين‌ عالمده‌ بد نامام‌ مدد

Mundan ayrıq olmasın alәmdә bәdnamam، mәdәd

قامتيندن‌ قوپدو حشري‌ عابيد-ي سججاده‌ نين‌

Qamәtindәn qopdu hәşri abid-i sәccadәnin
رحمته‌ آندان‌ ايريشدي‌ اهل‌-ي ايسلامام‌ مدد

Rәhmәtә andan irişdi әhl-i İslamam، mәdәd

ييخدي‌ جان‌ مولكون‌ حقيقي‌ ز-آريزو-يي‌ دام-ي‌ زولف‌

Yıxdı can mülkün Hәqiqi z-arizu-yi dam-i zülf
ائي‌ ساچي‌ داميندا خالي‌ دانة-يي‌ داميم‌ مدد

Ey saçı damında xal-ı danə-yi damım، mәdәd

------------------------------

حشرين‌ حئسابيني‌ نه‌ بيلير جهل-ي‌ بي خبر

Hәşrin hesabını nә bilir cәhl-i bixәbәr
گل‌ حشره‌ قاييل‌ اول‌ كي‌ بو حيكمتده‌ دير نظر

Gәl، hәşrә qayil ol ki، bu hikmәtdәdir nәzәr

ائي‌ تاج‌-و تخته‌ مولك-ي‌ جهانه حريص‌ اولان

Ey tac-ü taxtә، mülk-i cahana hәris olan
‌عاريف‌ قاتيندا تاپمادي‌ ميقدار سيم‌-و زر

Arif qatında tapmadı miqdar sim-ü zәr

زاهيد ائشيتدي‌ نفخة‌-يي صورون‌ صداسيني

Zahid eşitdi nәfxə-yi surun sәdasını
‌يوم‌ القيامت‌ اولدو نه‌ ياتيرسان‌ ائي‌ بشر

Yovmül qiyamәt oldu، nә yatırsan، ey bәşәr

دوشدو جهانه فيتنه‌-و آشوب‌-و غولغوله

Düşdü cahana fitnә-vü aşub-ü qulqulә
‌تا سونبولون‌ گؤتوردو جماليندان‌ اول قمر

Ta sünbülün götürdü cәmalından ol qәmәr

آشوفته‌ زلف-و خال‌-و روخو٬‌ چشم-و غمزه‌ سي

Aşüftә zülf-ü xal-ü rux-u، çəşm-ü qәmzәsi
‌قيلدي‌ مني‌ عيتاب‌ ايله‌ از خيش‌ بي خبر

Qıldı mәni itab ilә əz xiş bixәbәr

ايدراك-و فهم‌ ايريشمه دي‌ اؤوصاف-ي‌ ذاتينه

İdrak-ü fәhm irişmәdi ovsaf-ı zatına
قيلديم‌ حديث-ي‌ لعلين‌ آنينک‌ شرح-ي‌ موختصر

Qıldım hәdis-i lә’lin onun şәrh-i müxtәsәr

انديشه‌ نين‌ گومانيني‌ ترك‌ ائيله‌ فاريغ‌ اول

Әndişәnin gümanını tәrk eylә، fariq ol
‌پئيمانه‌ دولماينجا تؤكولمه ز خون‌ از جگر

Peymanә dolmayınca tökülmәz xun əz cigәr

ائي‌ جننتينين‌ شرابي‌ لب-ي‌ ياردير دئيه ن

Ey cәnnәtin şәrabı lәb-i yardır deyәn
‌جانيم‌ حيات-ي‌ لم‌يزل‌ اول‌ يارد‌ان‌ ديله ر

Canım hәyat-i lәmyәzәl ol yardәn dilәr

فضل-ي‌ ايلاهيدن‌ ايكي‌ عالمده‌ شاه ا‌يميش‌

Fәzl-i ilahidәn iki alәmdә şah imiş
اول‌ اهل-ي‌ ديل‌ كي يار ايله‌ عؤمرونو صرف‌ ايده ر

Ol әhl-i dil ki، yar ilә ömrünü sәrf edәr

وئردي‌ حقيقي‌ جانيني‌ يارين‌ ووصالينه

Verdi Hәqiqi canını yarın vüsalına
ترك‌-ي علاييق‌ ائتدي‌-و كويوندا قويدو سر

Tәrk-i әlayiq etdi-vü kuyunda qoydu sәr


-----------------------


لعلينده‌ جام‌ خمر موصففا دئييلميدير؟

Lә’lindә cam xәmri müsәffa deyilmidir?
خالين‌ سيياهي‌ حبه ‌السودا دئييلميدير؟

Xalın siyahı hübbәt-i səvda deyilmidir?

مئهر-ي روخون كي‌ دؤور-ي قمرد‌ن‌ خبر وئرير

Mehr-i ruxun ki، dövr-i qәmәrdәn xәbәr verir
عرش‌-ي سمادا نور-ي موعللا دئييلميدير؟

Әrş-i sәmada nur-i müәlla deyilmidir

چون‌ شاهيد-ي حقيقي‌ سن‌ اولدون‌ بو عرصه‌ ده

Çün şahid-i hәqiqi sәn oldun bu әrsәdә
‌روح ‌القدس‌ بو حيكمته‌ گويا دئييلميدير؟

Rüh ül-qüdüs bu hikmәtә guya deyilmidir?

حاجت‌ دئييل‌ مشاطه‌‌ كمال-ي‌ جمالينا

Hacәt deyil mәşatә kәmal-i cәmalına
شول‌ صورت-ي‌ خوجسته‌ موهييا دئييلميدير؟

Şol surәt-i xocәstә mühәyya deyilmidir

خضر-ي ديلم‌ كي‌ كٶوثر جام‌-ي لبينده‌ دير

Xızr-i dilim ki، kövsәr-i cam-ı lәbindәdir
از چشمة‌-يي حيات‌-ي تو احيا دئيلميدير؟

Әz çəşmə-yi hәyat-i to әhya deyilmidir

هر بي خبر كي بيلمه دي‌ قدر-ي ووصاليني‌

Hәr bixәbәr ki، bilmәdi qәdr-i vüsalını
حئيواندان‌ اول‌ اولئك‌ ادنا دئييلميدير؟

Heyvandan ol ülaik әdna deyilmidir?

پئيوسته‌ تٶكدو قانيمي‌ مستانه‌ گوزلرين

Peyvәstә tökdü qanımı mәstanә gözlәrin
‌شول‌ كافير از ايمان‌ موبررا دئييلميدير؟

Şol kafir әz iman mübәrra deyilmidir

مرآت-ي‌ لامكان‌ كي روخون‌ آفتابيدر

Mər’at-i lamәkan ki، ruxun afitabidir
عاريف‌ قاتيندا منظر-ي اعلا دئييلميدير؟

Arif qatında mәnzәr-i ә’la deyilmidir

جان‌ وئردي‌ چون‌ حقيقي‌ بهاي-ي‌ ووصالينا

Can verdi çün Hәqiqi bәha-yi vüsalına
وصليند‌ن‌ اول‌ فقيره‌ تمننا دئييلميدير؟

Vәslindәn ol fәqirә tәmәnna deyilmidir

--------------------
زولف-و روخون‌ كي شام‌-و سحردن خبر وئرير

Zülf-ü ruxun ki، şam-ü sәhәr xәbәr verir
آنين مشامي‌ روح‌-ي بشردن‌ خبر وئرير

Anın mәşami ruh-i bәşәrdәn xәbәr verir

شيرين‌ لبين حديثي‌ كي جانبخش-ي‌ عالم است‌

Şirin lәbin hәdisi ki، canbәxş-i alәmәst
شوكر ائيله ره م‌ كي‌ شهد-و شكردن‌ خبر وئرير

Şükr eylәrәm ki، şәhd-ü şәkәrdәn xәbәr verir

موسا چو بيلدي‌ رمز-ي اناللهي‌ عاريفه

Musa çü bildi rәmz-i әnәllahi arifә
‌آنست-و ناري‌ طور-و شجردن‌ خبر وئرير

Anәst-u narı Tur-ü şәcәrdәn xәbәr verir

هركيم‌ كي‌ گٶردو شووق‌-ي روخون آفتابيني

Hәr kim ki، gördü şövq-i ruxün aftabını
‌اهل‌-ي بصيره‌ نور-ي بصردن‌ خبر وئرير

Әhl-i bәsirә nurı bәsәrdәn xәbәr verir

پئيوسته‌ تٶكدو قانيمي‌ مستانه‌ چشم‌ ايله

Peyvәstә tökdü qanımı mәstanә çəşmilә
‌اول‌ غمزه‌ لر كي خون-ي‌ جيگردن‌ خبر وئرير

Ol qәmzәlәr ki، xun-i cigәrdәn xәbәr verir

مئيدان‌ ايچينده‌ اولمادي‌ ايسفندييار-ي عئشق

Meydan içindә olmadı İsfәndiyar-i eşq
‌هر بي‌هونر كي عئيب‌-و هونردن‌ خبر وئرير

Hәr bihünәr ki، eyb-ü hünәrdәn xәbәr verir

كشف‌ ائيله دي‌ حقيقي‌ حديثين‌ بيانيني‌

Kәşf eylәdi Hәqiqi hәdisin bәyanını
اول‌ دور فيشاني‌ گٶر كي گٶهردن‌ خبر وئرير

Ol dür fәşani gör ki، gühәrdәn xәbәr verir

هركيم‌ كي گٶردو وجهيني‌ ائي‌ خوسروو-ي خوبان

Hәr kim ki، gördü vәchini ey xosrov-i xuban
‌اهل‌-ي جهانه‌ دٶور-ي قمردن‌ خبر وئرير

Әhl-i cәhanә dövr-i qәmәrdәn xәbәr verir

-------------
نفخة‌ لعلين‌ ائي‌ صنم‌ روح-و روانه‌ طعن‌ ائده ر

Nәfxə-yi lә’lin ey sәnәm ruh-u rәvanә tә’n edәr
خوبلوق ايچينده‌ صورتين حور-ي جنانه‌ طعن ‌ائده ر

Xubluq içindә surәtin hur-i cənanә tә’n edәr

وصل-ي‌ روخون‌ بهاسينين بئيعينه‌ جان‌ وئرير كٶنول

Vәsl-i ruxun bәhasının bey’inә can verir könül
‌جننت-ي‌ وصلين‌ ايسته يه ن‌ كون‌-و مكانه‌ طعن ‌ائده ر

Cәnnәt-i vәslin istәyәn kövn-ü mәkanә tә’n edәr

خاك-ي‌ درينده‌ باشيني‌ كيم‌ كي ‌ساليور آياغينا

Xak-ı dәrindә başını kim ki، salır ayağına
تاج‌ ايله‌ تخت‌-ي خوسرووه‌، مولك-ي‌ جهانه‌ طعن‌ ائده ر

Tac ilә tәx-ti xosrovә، mülk-i cahanә tә’n edәr

حوسن‌-ي روخون‌ ملاحتي‌ شرح‌-و بيانه‌ سيغامدي

Hüsn-ü ruxun mәlahәti şerh-ü bәyanә sığmadı
‌گل‌ كيم‌ آنين‌ ملاحتي‌ شرح-و بيانه‌ طعن‌ ائده ر

Gәl kim،anın mәlahәti şerh-ü bәyanә tә’n edәr

غمزه‌ لرين‌ خدنگيني‌ چكدي‌ كمانه‌ قاشلارين

Qәmzәlәrin xәdәngini çәkdi kәmanә qaşların
‌باغريمي‌ غمزه‌‌ يارالي قيلدي‌ كمانه‌ طعن ‌ائده ر

Bağrımı ğәmzә yarlu qıldı، kәmanә tә’n edәr

فرده‌ ووجود‌-ي موطلق‌ اول‌ گٶوهر-ي لامكاني‌ بيل

Fәrdә vücudi mütleq ol، gövhәr-i lamәkanı bil،
‌كيم‌ كي يقين‌ بيلير آني ظنن-و‌ گومانه‌ طعن‌ ائده ر

Kim ki، yәqin bilir onu zәnn-ü gümanә tә’n edәr

سود-و زييان‌-و كثرته‌ دوشمه‌ موقييد اولما كيم

Sud-ü ziyan-ü kәsrәtә düşmә، müqәyyәd olma kim
‌وحدته‌ محو اولان‌ كٶنول‌ سود-و زييانه‌ طعن ‌ائده ر

Vәhdәtә mәhv olan könül sud-ü ziyanә tә’n edәr

زولف‌-و روخون‌ حقيقي´يه‌ كوفر-و ايمانيميش يقين‌

Zülf-ü ruxün Hәqiqiyә küfr-ü iman imiş yәqin
كوفرو‌ ايمان‌ بيله ن‌ كٶنول‌ پير-ي موغانه‌ طعن‌ ائده ر

Kürfri iman bilәn könül، pir-i Muğanә tә’n edәr


----------------------------------


ائي‌ روخون‌ گولزار-ي جننت‌، ساچلارين‌ رئيحانيدر

Ey ruxün gülzar-i cәnnәt، saçların reyhanıdır
وئي‌ دوداغين‌ آب‌-ي حئيوان‌ جان‌ آنين حئيرانيدر

Vey dodağın ab-i heyvan، can onun heyranıdır

صورتين‌ لٶوحونده‌ حاق‌ چكميش‌ كمال-ي‌ قودرتين

Surәtin lövhindә hәq çәkmış kәmal-i qüdrәtin
‌احسن-ي‌ صورت‌ كمال-ي‌ قودرت‌-ي رحمانيدر

Әhsәn-i surәt kәmal-i qüdrәt-i rәhmanıdır

گل‌ كي يانديردي‌ مني‌ حسرتده‌ عئشقين‌ آتشي

Gәl ki، yandırdı mәni hәsrәtdә eşqin atәsi
‌شربت-ي‌ وصلين بو درد-ي خسته‌ نين‌ درمانيدر

Şәrbәt-i vәslin bu dәrd-i xәstәnin dәrmanıdır

مٶومينين قلبينده‌ دير اهل‌-ي يقينين‌ رٶوزني

Möminin qәlbindәdir әhl-i yәqinin rövzәni
عاريف-ي‌ اسرار-ي حق‌ شول‌ رٶوضه‌ نين ريضوانيدير

Arif-i әsrar-i hәq şol rövzәnin rizvanıdır

ائي‌ كي حوسنون در كمال‌-ي قودرت-ي‌ رحمانيميز

Ey ki، hüsnündür kәmal-i qüdrәt-i rәhmanimiz
قودرت-ي‌ رحمانه‌ حئيران‌ اولمايان‌ شئيطانيدر

Qüdrәt-i rәhmanә heyran olmayan şeytanıdır

ديلبرين‌ يولوندا گر اهليسه ن‌ اولگول‌ جانفدا

Dilbәrin yolunda gәr әhlisәn olgil canfәda
ترك-ي‌ جان‌ ائيتمك‌ بو يولدا عٶمر-ي جاويدانيدر

Tәrk-i can etmәk bu yolda ömr-i cavidanıdır

ائي‌ حقيقي‌ حق‌ سنه فضلدن‌ اولدو موستعان

Ey Hәqiqi، hәq sәnә Fәzldәn oldu müstәan
‌شوكر-ي اييام‌-ي ووصال-و رحمت-ي رببانيدير

Şükr-i әyyam-i vüsal-ü rәhmәt-i rәbbanıdır

-------------


ائي‌ ملك‌ سيما نه‌ جانسه ن،‌ وجه‌-ي رحمان‌ سنده‌ دير

Ey mәlәk sima، nә cansan، vәch-i rәhman sәndәdir
موصحف‌ حقدير جمالين،‌ شرح-ي‌ بورهان‌ سنده دير

Müshәfi hәqdir cәmalın، şәrh-i bürhan sәndәdir

نافذ الجاويد از آنست‌ امر تو در عالمي

Nafizül cavid әz anәst әmri to dәr alәmi
‌جوملة‌-يي عالم‌ سنين‌ رايينجه‌، فرمان‌ سنده دير

Cümlə-yi alәm sәnin rәyincә، fәrman sәndәdir

كنت‌ كنزين‌ پرده‌ سي‌ رفع‌ اولدو حقد‌ن‌ وجهينه

Künti kәnzin pәrdәsi rәf oldu hәqdәn vәchinә
‌چون‌ بو رازين‌ محرميسه ن، گنج‌-ي پونهان‌ سنده دير

Çün bu razın mәhrәmisәn، gәnc-i pünhan sәndәdir

درد-ي بي‌ درمانيما وصليند‌ن‌ آيري چاره‌ يوخ

Dәrd-i bidәrmanıma vәslindәn ayrı çarә yox
‌ائي‌ طبيب‌-ي دردمندان‌، گل‌ كي درمان‌ سنده دير

Ey tәbib-i dәrdimәndan، gәl ki، dәrman sәndәdir

كٶوثرين‌ خاصييتي‌ لعلينده‌ دير من‌ خيضروار

Kövsәrin xasiyyәti lәlindәdir، mәn Xızrvar
زيندة‌-يي جاويد از آنم‌ كاب-ي‌ حئيوان‌ سنده دير

Zində-yi cavid әz anәm kab-i heyvan sәndәdir.

دونيا-و عوقبا‌ سنين‌ كامينجا سن‌ در كام‌-ي ديل

Dünya-vü üqba sәnin kamınca، sәn dәr kam-i dil
‌ائي‌ سولئيمان-ي‌ دو عالم‌ گل‌ كي دٶوران‌ سنده دير

Ey Süleyman-i do alәm gәl ki، dövran sәndәdir

گل‌ كرم‌ بيرله‌ نظر قيلگيل‌ حقيقي‌ حالينا

Gәl kәrәm birlә nәzәr qılgil Hәqiqi halına
صاحيب‌-ي خولق‌-و كرمسه ن‌، لوطف-و ائحسان‌ سنده دير

Sahib-i xülq-ü kәrәmsәn، lütf-ü ehsan sәndәdir


-----------------------
عئشق‌-ي جانان‌ هر كيمين‌ جانيندا كي تاثير ائده ر

Eşq-i canan hәr kimin canında ki، tәsir edәr
جانيني‌ جانانه قوربان‌ قيلماسا تقصير ائده ر

Canını canana qurban qılmasa tәqsir edәr

هر موفسسير كيم‌ آنين وجهينده‌ گٶردو آيتين‌

Hәr müfәsir kim onun vәchindә gördü ayәtin
هم‌ سوجود ائيله ر اونا هم‌ عالمه‌ تفسير ائده ر

Hәm sucud eylәr ona hәm alәmә tәfsir edәr

جاويداني‌ دٶولت‌-ي منصور بولماز ياردان

Cavıdanı dövlәt-i mәnsur bulmaz yardan
‌عئشق‌ مئيدانيندا هر كيم‌ ياريله ن‌ تزوير ائده ر

Eşq meydanında hәr kim yarılәn tәzvir edәr

آيت-ي روخساريني‌ معشوقه ‌نين‌ حرفن بئحرف

Ayәt-i ruxsarını mәşüqәnin hәrfәn be hәrf
‌كاتيب‌-ي قودرت‌ به لٶوح‌-ي جان‌-و ديل‌ تحرير ائده ر

Katib-i qudrәt bə lövh-i can-u dil tәhrir edәr

خاب‌ ايچينده‌ گٶرموشه م‌ بير ماه گول روخساري‌ كيم

Xab içindә görmüşәm bir mah gülruxsarı kim
‌يوسوف-ي ميصري‌ اونو يوز وجهيله ن‌ تعبير ائده ر

Yusuf-i Misri onu yüz vәchilәn tәbir edәr

چون‌ حقيقي´نين‌ ايكي‌ عالمده ‌سنسه ن‌ ديلبري

Çün Hәqiqinin iki alәmdә sәnsәn dilbәri
‌جانيني‌ يولوندا قوربان‌ قيلماسا تقصير ائده ر

Canını yolunda qurban qılmasa tәqsir edәr