آیا آذربایجانیان فارس زبان بوده اند؟

برای اثبات هر ادعای تاریخی علاوه بر مستندات تاریخی، نشان دادن معقول و منطقی بودن آن ادعا نیز ضروری است و این همان نکته ای است که مروجین تئوری تغییر زبان آذربایجانیان از تاتی (شاخه ای از زبان فارسی) به ترکی، هرگز بدان نمی پردازند. به این معنی که تنها با تکیه بر این استدلال تاریخی که نویسندگان و شاعران بزرگی که از سرزمین آذربایجان برخاسته اند آثار خود را به زبان فارسی نوشته اند و یا اینکه چند روستا در آذربایجان یافته شده که به زبان تاتی سخن می گویند، نتیجه می گیرند که ساکنان این سرزمین فارس زبان بوده اند. که خود این استدلال بدلیل اینکه شاعرانی همچون نسیمی، قاضي برهان الدين، ضرير، شاه اسماعيل ختائی، فضولي، حسن اغلو، نصير باكويي، صائب تبريزي، قوسي تبريزي، تاثير، اماني، شاه عباس ثاني، واقف ، آقا مسيح شيرواني و ... به زبان ترکی سروده اند دچار نقصان ذاتی است. هرچند برخی از این مدعیان رندی به خرج داده و ظهور این شاعران را به شروع پروسه ترک شدن مردمان فارس این نواحی نسبت می دهند!

این استدلال که تفاوتی بین زبان شفاهی و نوشتاری قائل نمی شود که بنا به استدلالهای ارائه شده در مقاله قبلی اینجانب (اخبار روز دوشنبه هشتم اسفند 1384 با عنوان "چرا در هزار سال حكومت تركان بر ايران، فارسي زبان رايج بود و نه تركي؟!") متفاوت بودن آنها در دوران کهن اجتناب ناپذیر بوده است؛ همانقدر بی اعتبار است که امروز بگوییم، شاعری مانند پروین اعتصامی چون به زبان فارسی شعر سروده است پس حتما فارس زبان بوده است و سپس، از آنجا که می دانیم پروین اعتصامی متولد تبریز بوده است پس نتیجه بگیریم که کل مردم تبریز فارس زبان هستند!؟

همچنین این استدلال باید ما را به این نتیجه گیری برساند که چون بسیاری از متفکرین و اندیشمندان اروپایی تا حدود اویل قرون وسطی مطالب خود را به زبان لاتین (یعنی زبان علمی امپراتوری روم و کلیسای کاتولیک) می نوشتند و نه زبان مادری خودشان (مثلا آلمانی و فرانسوی)، پس حتما تمام اروپاییان به زبان لاتین صحبت می کرده اند و شاید بعدها قبایل وحشی از شمال اروپا به این مناطق هجوم آورده و زبان مردم متمدن منطقه را تغییر داده باشند! البته بماند که قبایل وحشی با اتکا به کدام قابلیتهای فرهنگی توانسته اند فرهنگ و زبان خود را بر مردم متمدن منطقه غالب سازند و همین گونه است در مورد قبایل به اصطلاح وحشی مغول که ادعا می شود زبان خود را بر مردمان متمدن فارس منطقه آذربایجان مسلط کرده اند!

اما نکته مهم دیگر این است که طرفداران این تئوری، علاوه بر استدلال های تاریخی، باید در مورد چگونگی وقوع این تغییر زبان وسیع (ادعای تغییر زبان مردم آذربایجان از فارسی به ترکی) آن هم در یک محدوده جغرافیایی وسیعی از کوههای قفقاز گرفته (جمهوری آذربایجان فعلی) تا نزدیکی های تهران (قزوین و بوئین زهرا) و در دورانی که مفهومی به نام آموزش همگانی توسط دولتها وجود نداشت و تعداد باسودان در هر شهر به تعداد انگشتان دست می رسید، دلایل عقلی و منطقی بیاورند.

کسانی که این ادعا را مطرح می کنند یا هیچ شناختی از اوضاع اجتماعی دوران گذشته تاریخ ندارند و یا نمی خواهند داشته باشند! در دورانی که ارتباطات بین مناطق جغرافیایی مختلف به قدری پایین بود که خبر عصیان و شورش در مناطق دوردست روزها طول می کشید تا به گوش حکومت مرکزی برسد، قابل تصور نیست که یک حکومت مهاجم، زبان مردمی را که به صورت قبیله ای زندگی می کردند و گاه حتی ازدواج های بین قبیله ای نیز به ندرت انجام می شد؛ به کلی تغییر داده باشند!؟ این که حکومت های مهاجم چگونه به خانه های تک تک مردم نفوذ کرده و زبان خود را به کودکان آنها آموخته اند و در نهایت چنان زبان آنها را تغییر داده اند که تنها در چند دهکده کوچک آثاری از زبان قدیمی باقی مانده است؛ سوالی اساسی است که مدعیان این تئوری باید پاسخ قانع کننده ای برای آن بیابند.

این در حالیست که با وجود تلاشهای بی وقفه حاکمین صد ساله اخیر ایران برای تغییر زبان مردم آذربایجان از ترکی به فارسی که با کمک سیستم آموزش همگانی به زبان فارسی و وسائل ارتباط جمعی پر نفوذی چون رادیو و تلویزیون که با پشتوانه تحقیر شدید زبان، تاریخ و فرهنگ آذربایجان و تئوری هایی همچون همین تئوری آریایی الاصل بودن آذربایجانیان همراه بوده است؛ هنوز زبان ترکی در سرزمینهای تاریخی آذربایجان به حیات خود ادامه می دهد.

در مورد دهکده هایی که در آنها زبان تاتی وجود دارد نیز آیا این استدلال معقول تر نیست که بگوییم آنها باقیمانده قبایل فارس زبانی هستند که در گذشته های دور به این مناطق کوچ کرده اند؟ چگونه است که وجود میلیونها ترک زبان در این مناطق دلیل بر ترک بودن اجداد آنها نیست ولی وجود چند روستا به زبان تاتی، دلیلی محکم! بر فارس بودن اجداد این مردمان است؟! و اگر این چنین است چرا وجود ساکنان ترک زبان در چهار گوشه ایران و حتی در تمام استانهای فارس نشین ایران، دلیلی بر ترک بودن فارسها نیست؟!

حقایق تاریخی نشان می دهند که برای تغییر زبان در یک منطقه تنها راه، قتل عام ساکنین قبلی و یا کوچ اجباری آنها به مناطق دیگر و جایگزین کردن آنها با مردمانی با زبان و نژاد جدید است که از نمونه های تاریخی نزدیک آن می توان اقدام هیتلر در قتل عام یهودیان اروپا و یا کوچ اجباری ارمنیان ساکن اطراف دریاچه وان در ترکیه را نام برد. بنابراین توضیحات گذرا و مبهمی همچون "پاره اي جا به جايي هاي قومي" که آقای دوستخواه به آن اشاره کرده اند، به هیچ وجه توجیه کننده مساله ای به بزرگی ادعای تغییر کامل زبان در یک منطقه جغرافیایی گسترده، نیست. (اخبار روز چهارشنبه دهم اسفند 1384 با عنوان " چند يادآوري ي بايسته درباره ي استقلال ِ ساختاري ي ِ زبان ِ فارسي")

اما آنچه که بسیار واضح و آشکار است، هیچ اشاره ای در تاریخ ایران بعد از اسلام به وجود چنین قتل عام وسیع و یا کوچ اجباری وسیعی در منطقه بزرگ و گسترده ای که آذربایجانیان امروز ساکنند؛ وجود ندارد و کاملا بعید است که چنین اتفاق مهمی به فرض وقوع، از خاطره تاریخ به کلی محو شده باشد. حتی به فرض محال درست بودن این نظریه، باز نمی توان گفت که آذربایجانیان فارس زبان بوده اند (به همان دلیل که امروز ترکهای ساکن اطراف دریاچه وان را نمی توان همان ارمنیانی دانست که زبانشان ترکی شده است!) بلکه در آن صورت درست تر خواهد بود که بگوییم ساکنان قدیمی فارس منطقه به هر دلیلی از منطقه کوچ کرده اند و قبایل ترک جایگزین آنها شده اند.

حقایق تاریخی نشان می دهد که در دوران گذشته حکومتها نفوذ چندانی در بطن جامعه نداشتند و هرگز توانایی ایجاد تغییر در خصوصی ترین بخش های حیات انسانها که زبان یکی از مهمترین آنهاست نداشته اند و وجود حدود 6000 هزار زبان و گویش در جهان امروز که از گذشته به یادگار مانده است، در مقایسه با تعداد معدود حکومتهای موجود در آن دوران، خود بیانگر آن است که حکومتهای دوران کهن ابزارهای لازم جهت تغییر و یکسان سازی زبان انسانها را نداشته اند و تنوع زبان در بین انسانها روز به روز در حال گسترش بوده است. این درست برعکس دوران جدید است که با آغاز عصر ارتباطات و جهانی شدن، یک نوع گرایش به سمت زبان مشترک بین المللی به دلیل نیازهای جدید در حال تقویت شدن است و زبانهای با تعداد متکلمین کم با خطر از میان رفتن روبرو هستند.

اما در همین دوران نیز تلاش برای حفظ و حراست از زبان های مختلف که در واقع همچون آثار باستانی گرانقدری هستند که اندیشه، فرهنگ، هنر و تاریخ بخشی از انسانها را در خود جای داده اند؛ مورد توجه جدی قرار گرفته است که اختصاص یک روز به عنوان روز جهانی زبان مادری در همین راستاست. در واقع امروزه انسانها به این باور رسیده اند که راه برطرف کردن نیازهای ارتباطی دنیای جدید، نه فراموشی زبان مادری و جایگزینی آن با زبانهای بزرگ بین المللی، بلکه گسترش آموزش زبانهای دوم و سوم در کنار زبان مادری است. تحقیقات نیز نشان داده است که دوزبانگی باعث افزایش ضریب هوشی کودکان می شود و به هیچ وجه پدیده نامناسبی نیست.

آقای دوستخواه در مقاله خود مرا متهم کرده اند که درباره آذربایجان چنان صحبت کرده ام که گویا آذربایجانیان ایرانی نیستند. اما به نظر من این برداشت شخصی از آنجا ناشی می شود که ایشان ایرانی بودن را مساوی فارس بودن و یا آریایی بودن معنی می کنند و چون من گفته ام که آذربایجانیان از قدیم الایام ترک بوده اند پس نتیجه گرفته اند که من معتقدم آذربایجانی ها ایرانی نیستند! در حالیکه سرزمینی که ایران نامیده می شود حداقل در هزار سال بعد از اسلام توسط قبائل مختلف ترک و از جمله آذربایجانیها حراست شده و به صورت یکپارچه حفظ شده است و اگر آنها نبودند این سرزمین یا بین امپراتوریهای پیرامونی تقسیم می شد و یا به صورت حکومت های کوچک و پراکنده در می آمد (همان گونه که در دوره هایی از تاریخ به صورت کوتاه مدت چنان بوده است)

من در اینجا می خواهم صمیمانه تر با هموطنان فارسم صحبت کنم و به آنها بگویم که من دغدغه های فکری شما را که در پشت این تئوری های پوچ خوابیده و به شما اجازه نمی دهد به حقایق تاریخی اعتراف کنید، درک می کنم. این دغدغه ها همان است که ترکیه ای ها را وادار می کرد که کردها را ترک کوهی بنامند! این همان دغدغه تمامیت ارضی ایران است که من نیز خود را با شما در این دغدغه ها شریک می دانم. چون من فکر می کنم اجداد ترک من بیش از همه ملتهای ساکن ایران برای حفظ این سرزمین تلاش کرده و جانفشانی نموده اند. اما راه حفظ تمامیت ارضی ایران، انکار حقایق و اصرار بیهوده بر هم نژاد بودن تمام ایرانیان در گذشته دور نیست. مگر کشورهای چند ملیتی مانند سوئیس که این تفاوتها را پذیرفته و آن را به صورت صحیح در یک سیستم فدرال مدیریت کرده اند، تمامیت ارضی خود را از دست داده اند؟! واقعیت آن است که اتحادی که بر مبنای تئوری های پوچ بنا شده باشد، هرگز برای همیشه پایدار نخواهد ماند.

تنها راه اتحاد پایدار و دمکراتیک ایران، پذیرش حقانیت هویت ملی و زبانی متفاوت ساکنان این امپراتوری کهن و تشکیل کشوری فدرال و با حقوق برابر برای تمام ملتهای ساکن منطقه است. فراموش نکنیم که امپراتوریهای جدید قرن بیستم بر مبنای اصول دمکراتیک و احترام متقابل انسانها و ملتها شکل می گیرد. به نظر من عقب ماندگی ما نسبت به کشورهای پیشرفته تنها در بخش صنایع و تکنولوژیهای نو نیست بلکه مهمتر از آن در بخشهایی مانند جامعه شناسی و علوم سیاسی است. یعنی ما و بیشتر کشورهای جهان سوم متاسفانه درک درستی از تئوریهای جدید سیاسی همچون نظم نوین جهانی و اهمیت واقعی مقوله هایی چون دموکراسی و حقوق بشر نداریم و بسیاری از مدعیان دموکراسی و حقوق بشر درک و باور صادقانه ای به آن ندارند و این مفاهیم را تنها در جهت منافع کوتاه مدت خود ارزیابی می کنند و کم نیستند متفکرینی که مقوله هایی چون دموکراسی و حقوق بشر را دسیسه های کشورهای پیشرفته برای تسلط بر کشورهای جهان سوم تلقی می کنند! اگر ما واقعا دموکراسی و حق حاکمیت انسانها بر سرنوشت خویش را که از اساسی ترین بندهای حقوق بشر است، می پذیریم هرگز نباید از حق حاکمیت ملیتهای ایرانی از جمله ترکها، کردها، بلوچ ها و ... بر سرنوشت خویش در قالب یک سیستم فدرالیستی مشابه آنچه در سوئیس وجود دارد ممانعت به عمل آوریم.

اگر اروپاییان که به دلیل اختلافات نژادی، دو جنگ بزرگ جهانی را در همین یکصد سال اخیر به راه انداختند، توانسته اند امروزه با کنار گذاشتن اختلافات گذشته و پذیرفتن اصول دموکراتیک و احترام متقابل، همگی زیر یک پرچم واحد اتحادیه اروپایی، قدرت و عظمت گذشته امپراتوری روم را در ذهنها زنده کنند؛ چرا ما نتوانیم با به رسمیت شناختن حقوق یکدیگر در داخل کشور و فراتر از آن، جذب کشورهای آسیای میانه و قفقاز، افغانستان و شاید عراق و پاکستان در یک اتحادیه منطقه ای فراگیر که می تواند تداعی کننده امپراتوری های بزرگ کهن منطقه در قالبی نو و امروزین باشد، خود را از انزوای فعلی نجات دهیم.

شاید در شرایط فعلی که اکثر کشورهای منطقه گرفتار حکومتهای خودکامه و غیر دموکراتیک هستند، این آرزو بیشتر به یک خیال بافی کودکانه شبیه باشد ولی دموکراسی دیر یا زود در تمام جهان حاکم خواهد شد و ما مردم ایران باید نقش تاریخی خود در رهبری منطقه را بر عهده بگیریم و کل منطقه را به سوی دموکراسی در درون و اتحاد استراتژیک در بیرون فرا خوانیم و به یاد داشته باشیم که ملتهای بزرگ آرزوهای بزرگ دارند. این انتخاب بزرگی است که پیش روی ماست. ما یا راه دشمنی و کینه توزی را در پیش خواهیم گرفت که سرنوشتی بهتر از یوگسلاوی سابق در انتظار ما نخواهد بود و یا راه احترام متقابل و به رسمیت شناختن تفاوتهای غیر قابل انکار مابین ملتهای ساکن ایران را در پیش خواهیم گرفت و الگویی برای کشورهای منطقه خواهیم بود تا به سمت دموکراسی در داخل و همگرایی منطقه ای در بیرون حرکت کنند و به این ترتیب خاطره عظمت امپراتوریهای بزرگ منطقه را زنده خواهیم نمود. به امید آن روز.

                                                                                        آیدین تبریزی