پرسش و پاسخهایی در مورد مساله ملیتها در ایران 2

 

آیدین تبریزی

 

آنچه می خوانید گزیده ای است از مباحثات شکل گرفته به صورت پرسش و پاسخ در کامنت های مقالاتم در سایت ایران گلوبال با خوانندگان. بخش اول این مباحثات در نوشتار قبلی برای اطلاع خوانندگان عزیز گردآوری و منتشر شد. در اینجا بخش دوم بحثها که با عبور از مسائل تئوریک و نظری به مسائل بسیار مهمی از جمله به یافتن راهکارهای عملی برای آینده سیاسی ایران پرداخته است، آورده می شود. امید است که این نوشته ها بتواند کمکی باشد برای حل مساله برقراری دموکراسی پایدار در ایران آینده. در اینجا وظیفه خود می دانم که از مسئولین سایت ایران گلوبال که زمینه ارتباط مستقیم خوانندگان و نویسندگان مقالات را در جهت نهادینه شدن فرهنگ گفتگو در جامعه ایران، فراهم کرده اند، تشکر نمایم. همچنین از خوانندگان محترمی که با سوالات متین خود و دوری جستن از تحقیر و توهین، مانع از به بی راهه کشیده شدن بحثها شده و امکان یک گفتگوی سازنده را فراهم کرده اند، بویژه خواننده محترمی به نام "مهناز" که بیشترین بخش این مباحثات، مدیون زحمات ایشان در پی گیری بحثها بوده است، سپاسگزارم.

 

آقای بهراد:

محمد رضا شاه وقتی گفت میخواهند ایران را ایرانستان کنند عده ی کثیری خندیدند و نفهمیدند ایشان چه میگوید. مدتی ایرانستانیان نیات واقعی خود رادر پوشش زبان محلی؛ اداره امور محلی؛ داشتن مدرسه و دانشگاه به زبان خود؛ پنهان میکردند. بعدا" حق تعیین سرنوشت = جدایی را عین دموکراسی خواندند ولی اکنون بی پرده از تجزیه ایران سخن میگویند و بعضا" دلسوزانه!! نصیحت میکنند برای جلوگیری از تجزیه ایران در آینده باید حق تجزیه ملت و مملکت به رسمیت شناخته شود. خیلی جالب است . افراطیون آذری به سه دسته تقسیم میشوند.1:آنها که پشت به شمال دارند و تقویت میشوند.2 : آنها که از سازمان امنیت ترکیه دستور میگیرند.3 : آنهائیکه در ارتباط 1و2 نیستند ولی در نهایت در خدمت آنها قرار خواهند گرفت ( بازی خوردگانی که بازی قدرت را نمیفهمند).آنچه که در چند سال اخیر نشان داده شد این بود که خواستهای این ملت سازان بر مبارزه برای دموکراسی و مبارزه علیه ج.ا الویت دارد و غیر از این هم از سازمان های قومی با تفکرات و مناسبات ماقبل سرمایه داری انتظاری نیست.آینده نشان خواهد داد که آنان که از خواسته های حداکثری کوتاه نمی آیند آیا خواسته های بهینه خود و دیگران را فدا نخواهند کرد؟ چه پروژه های عظیمی که در ایران تکه تکه نشده میتوان اجرا کرد که در مناطق جدا شده هر یک به تنهایی قابل اجرا نیست و چه قدرت دفاع از خود در یک کشور با همه امکانات وجود دارد که در جمهوری های خلقی و غیر خلقی عشیره ای یا خانی "استقلال" یافته نمیتواند وجود داشته باشد. پیشنهاد من به دکتر نوری علاء؛ این انسان فرهیخته؛ این است که به فدرالیسم(آنچه که تاریخا" و عملا" و نه تجریدی) در کشور ما معنی دارد توجه بیشتری بنمایند.

آیدین تبریزی:

آقای بهراد عزیز، شما نوشته اید: "... اکنون بی پرده از تجزیه ایران سخن میگویند و بعضا" دلسوزانه!! نصیحت میکنند برای جلوگیری از تجزیه ایران در آینده باید حق تجزیه ملت و مملکت به رسمیت شناخته شود." و من نوشته ام: "آیا فکر می کنید تمامیت ارضی ایران پیش مردم از دین اسلام و باورهای مذهبی شان در اوایل انقلاب قدرتمند تر است که امروز می بینیم، ایران به بی دین ترین کشور اسلامی تبدیل شده است! آیا نمی خواهید از سرنوشت جمهوری اسلامی درس عبرت بگیرید؟" بگذارید کمی موضوع را بیشتر باز کنم. قبل از انقلاب، اسلام و دینداری چنان در میان مردم قدرتمند بود که کافی بود یک روحانی پای منبر بگوید که "اسلام در خطر است!" تا میلیونها نفر به خیابانها بریزند و اسلام را نجات دهند! اما امروز چه شده است که حتی مردم عادی کوچه و بازار نیز به خدا و پیامبرانش بد و بیراه می گویند و جوکهای رکیک برای آنها می سازند! کاریکاتورهای پیامبر اسلام تمام کشورهای اسلامی و حتی مسلمانان اروپا را به اعتراض وا می دارد ولی حتی بسیجی های ایران نیز با تاخیری زیاد و برای حفظ آبروی حکومت به خیابان کشانده می شوند و مردم عادی هیچ توجهی به آن نمی کنند! می دانید دلیلش چیست؟ دلیلش این است که حکومتیان آنقدر اسلام را به اجبار به مردم تحمیل کردند و همه چیز را با اسلام توجیه کردند و آنقدر از این سرمایه سیاسی شان برای حذف رقبایشان خرج کردند که مردم را به عصیان وادار کردند تا بگویند که رهایمان کنید ما نمی خواهیم مسلمان باشیم!

حال همین مساله در مورد حفظ تمامیت ارضی کشور در حال تکرار شدن است. عده ای که خوب می دانند، تجزیه طلبی در میان اکثریت مردم ایران و حتی غیر فارس زبانها طرفدار چندانی ندارد، با فریاد هر روزه "تمامیت ارضی ایران در خطر است!" می خواهند صدای طرفداران پلورالیزم فرهنگی و زبانی، عدالت اقتصادی و سیاسی را که در کشوری مثل ایران با تنوع فرهنگی و زبانی گسترده، تنها در قالب فدرالیسم ممکن است را خفه کنند و هر صحبتی در این مورد را در راستای کمک به تجزیه طلبی بدانند و من بعید نمی دانم که در این کار موفق هم شوند چون هم ترس از تجزیه ایران و جنگ داخلی در میان همه ایرانیان وجود دارد و هم رسانه های متعددی که در اختیار این طرز فکر است، یکصدا و بدون وقفه به تکفیر و تحقیر این اندیشه ها با قبیله گرا و قوم گرا و متحجر نامیدن هر کس که در این باره سخنی بگوید مشغولند. اما با ساکت کردن این صداها و سرکوب عده ای که فعالند، این مساله پایان نخواهد یافت چون مشکل همچنان وجود دارد و بتدریج دوباره پس از مدتی سربرخواهد آورد و چون این بار حکومت مرکزی به برقراری سیستم مخوف جاسوسی و تفتیش عقاید و حذف هرکس که "تجزیه طلب" می داند از حق شرکت در انتخابات خواهد پرداخت به تدریج همانند جمهوری اسلامی، این حربه بهانه ای خواهد شد برای حذف هر چه بیشتر رقیبان و در نهایت برقرای یک سیستم دیکتاتوری جدید که خود را "قهرمان نجات ایران" خواهد نامید و بتدریج دامنه این حذف ها به جایی خواهد رسید که حتی میانه روها و واقعگراهای ملت فارس نیز بتدریج حذف خواهند شد و درست همانند جمهوری اسلامی، این سوء استفاده از یک شعار مردم پسند، در نهایت به ضرر آن شعار تمام خواهد شد و مردم عاصی به همان نتیجه ای خواهند رسید که در انتهای مقاله ام نوشته ام. یعنی غیر فارسها به چیزی جز تجزیه راضی نخواهند شد و فارسها هم یک کشور کوچکتر و دموکرات تر و مرفه تر را ترجیح خواهند داد! هشدار من این است که اجازه ندهید شعارهای زیبای وطن دوستی و اتحاد کشور به سرنوشت دینداری در ایران دچار شود.

حرف من این است که چرا دو چیزی را که تناقضی با هم ندارند را در برابر هم قرار می دهید؟ چرا مثلا کرد ها را مجبور می کنید که بین کرد بودن و ایرانی بودن یکی را انتخاب کنند؟! چرا نمی گذارید که آنها خود را با افتخار "ملت کرد ایران" به عنوان بخشی از "ملت ایران" بدانند؟ چرا برای آنها از "ملت بودن" یک سراب دست نیافتنی می سازید؟ آیا اگر غیر فارسها در ایران، هم بتوانند یک هویت تعریف شده محلی و هم یک هویت مشترک با دیگر ایرانیان با عنوان "ملت ایران" داشته باشند و هم یک حکومت محلی برای اداره امور داخلی شان داشته باشند، دیگر چه چیزی از استقلال کمتر دارند که به فکر تجزیه کشور بیافتند و جنگ داخلی و فقر و بدبختی را برای خود ببارآورند؟ ببینید در استرالیا که هنوز زیر نظر پادشاهی انگلستان است بارها رفراندوم استقلال برگزار کرده اند ولی مردم به استقلال رای نداده اند! دلیلش این است که آنها دوست دارند هم هویت انگلیسی داشته باشند و هم استرالیایی. اما اگر انگلیسی ها آنها را مجبور به انتخاب فقط یکی از آنها کنند، مطمئنا استقلال را انتخاب خواهند کرد. حال اگر مثلا به کردها این اجازه داده شود که هم هویت ایرانی داشته باشند و هم هویت کردی و در امور داخلی شان هم تا حدود زیادی مستقل باشند، چرا فکر می کنید که آنها خود را از هویت ایرانی محروم خواهند کرد؟! ایران کشور بزرگی است، داشتن هویت ایرانی، آنها را در دنیا شناخته شده تر خواهد کرد، به اقتصادشان رونق خواهد داد و صدها مزیت دیگر. پس چرا چیزی را که مردم به آن علاقه دارند را به زور به آنها تحمیل کنیم تا از آن متنفر شوند؟! مگر سرنوشت اسلام حکومتی را نمی بینید؟! مگر مردم ایران کم به اسلام علاقه مند بودند؟ داشتن غرور و هویت ایرانی را که هر ایرانی در وجودش دارد، به زور و اجبار برایش تحمیل نکنیم که به سرنوشت دین حکومتی دچار شود!

آقای امین:

آقای آیدین شما نوشته اید:"آیا فکر می کنید تمامیت ارضی ایران پیش مردم از دین اسلام و باورهای مذهبی شان در اوایل انقلاب قدرتمند تر است که امروز می بینیم، ایران به بی دین ترین کشور اسلامی تبدیل شده است! آیا نمی خواهید از سرنوشت جمهوری اسلامی درس عبرت بگیرید؟"

1. واقعیت این است که مردم ایران پییش از حکومت اسلامی، شناخت چندانی از اسلام نداشتند و بیشتر به برداشت های انساندوستانهء خود باور داشتند تا به واقعیت اسلام. اما طولی نکشید که با تجربه و لمس واقعیت اسلام، از این دین کثیف تا اندازهء زیادی رویگردانند. این رویگردانی از اسلام محصول شناخت است.

2. مردم ایران بویژه در دوران رشد و طلوع مدرنیته یکبار هم تجربه حکومت قومی و قبیله ای را در آذربایجان با پوست و گوشت و خون خود لمس کردند و عاقبت چنین شد که مردم فرقه ای را از این خطهء سرزمینمان بیرون راندند. از همین رو است که دیگر در آنجا چنین دسته ها و فرقه هایی بوجود نمی آیند.

3. شما خوب است از تجربهء رویگردانی مردم از اسلام و رویگردانی از حکومت فرقه ای درس بگیرید و بیاموزید که ایران سرای تمام ایرانیان است و هر کسی هم حق دارد به زبان خود بگوید و بنویسد و بخواند.

4. شما از فدرالیسم متأسفانه برداشتی قومی دارید و نه اداری که در ایران به نام های گوناگون همیشه جاری بوده است. واقعیت این است که شما با تکیه بر تفاوت زبانی می خواهید ملت تراشی کنید، اما شما هم همان جوابی را خواهید گرفت که غلام یحیی گرفت و همان عاقبتی را خواهید داشت که پیشه وری به آن دچار شد. ما یک ملت واحد هستیم به نام ملت ایران با ویژگی های خاص هر منطقه که باید مانند گنجی بی مانند از این ویژگی ها حراست کرد و حمایت. شما بهتر است که در بارهء این مسایل به نوشته های آموزنده و منطقی آقای مزدک بامدادان پاسخ بگویید. شما بیش از هر چیز در این ملت سازی ها با مردم آذربایجان مشکل دارید و بعد از این هم خواهید داشت. آیا از حکومت اسلامی و غائلهء آذربایجان عبرت نمی گیرید؟

آیدین تبریزی:

ببینید حرف من این است که بگذاریم که مردم آزاد باشند و صاحب اختیار. من هم معتقدم که مردم در صورت آزاد بودن تجزیه را نخواهند پذیرفت. اما اگر در مورد تاریخ کم اطلاعید بدانید که مردم آن روز آذربایجان حکومت فرقه دموکرات را بسیار دوست داشتند و این حکومت نه با رای مردم که با لشکر اعزامی از سوی تهران سرنگون شد! و اگر امروز می بینید که مردم آذربایجان چیزی از فرقه دموکرات نمی دانند و یا هرچه می دانند سیاه نمایی هایی است که عده ای تبلیغ می کنند، به خاطر ممنوعیت صحبت کردن در این زمینه در طی دهها سال گذشته در ایران بوده است. اما اگر شما واقعا معتقید که مردم آذربایجان با نظر امثال من موافق نیستند، چه بهتر بگذارید من و امثال من با عدم کسب آرای مردم، خوار و خفیف شویم. من نه یک نیروی نظامی در اختیار دارم و نه حمایت یک ارتش خارجی پشت سر من است. من فقط یک قلم دارم که با آن عقایدم را می نویسم و فکر نمی کنم که شما نوشتن من را به معنی مجبور کردن مردم آذربایجان به پذیرفتن هر چیزی بدانید، هم من و امثال من باید حق صحبت کردن و ارائه نظراتمان به مردم را داشته باشیم و هم شما و مردم هم حق انتخاب کردن داشته باشند، اما نه فقط یک بار بلکه برای همیشه. یعنی اگر فردا مردم به افکار من رای ندادند، کسی حق ندارد مرا ساکت کند شاید ده سال دیگر یا صد سال دیگر مردم نظرشان عوض شد و به افکار امثال من رای دادند. پس این حق انتخاب برای همیشه باید محفوظ باشد.

آقای امین:

شما آنقدر قاطعانه می گویید که مردم آذربایجان فرقه را دوست داشته اند که من باید بپذیرم که شما با تک تک مردم آذربایجان در این مورد صحبت کرده اید، که البته نکرده اید. باید با توجه به این امر محال، نوشته های فرقه ای ها را که از نزدیک شاهد این غائله بوده اند، ندیده بگیرم، امری که باز هم محال است. شما به نوشته های معاون پیشه وری، یعنی به کتاب های آقای جهانشاهلو مراجعه کنید، تا حقیقت و ماهیت فرقه و میزان دوست داشتن مردم دستتان بیاید. اما اگر به نوشته ها و اعتراف هایی که فرقه ای ها مکتوب کرده اند، باور ندارید، سری به باکو بزنید و از زبان بازماندگان فرقه ای بشنوید که مردم تا امکان یافتند، چه بر سر فرقهء وطن فروش آوردند. ببینید به گمان من، الان این بحث ها مصنوعی و به خواست محافل معلومی مطرح می شوند و درد مردم ایران این نیست. بطور نمونه به نوشتهء آقای نویدی نگاه کنید، هر صاحب فکری متوجه می شود که ایشان اصراری غیر واقعی و گویا سفارش شده ای دارند که به فارس ها شونیست بگویند. معلوم نیست آن بدبخت کرمانی که حتا در دوران آریامهری در بیغوله ها زندگی می کرد، چه آسیبی به ایشان رسانده است، ایشانی که هم اکنون خود، گردانندهء یکی از قبیح ترین روزنامه های فاشیست های آخوندی است. شاید سعیدی سیرجانی با ایشان کاری کرده است که وی را شونیست فارس می خواند. حتا محمد رضا شاه هم ترک و مازندرانی است که بیچاره هر چه بود، شونیست نبود. این آقا برود کردستان و از شونیسم بگوید تا همان مردم جوابش را بدهند. بهر حال، ما ملتی هستیم به نام ملت ایران و با فرهنگ ایرانی که تمام ساکنان این مرز و بوم آن را ساخته و پرداخته اند و با کینه و نفرت این فرهنگ را نفی کردن، تف سربالاست که نافی را تنها آلوده خواهد کرد. تعصب قومی که از وجود امثال نویدی زبانه می کشد، هم در خدمت آخوند است و هم راه را برای جهنم فرش خواهد کرد. و البته با توجه به چسبندگی فرهنگ ایرانی، تعصب قومی به هنگامی که قومی در کار نیست، بیشتر به هذیان و شوخی می ماند. ما باید به گفتهء یکی از کاربران، شهروند باشیم و ایرانشهری.

آیدین تبریزی:

در مورد فرقه دموکرات آذربایجان همین یک نکته کافیست که بدانید که دانشگاه تبریز به عنوان دومین دانشگاه ایران پس از دانشگاه تهران تنها یکی از خدمات ارزنده به یادگار مانده از آن دوران است و اگر برخی از مردم عامی بر علیه فرقه شوریدند بدلیل تحریک همان آخوندهای متحجر بود که آنها را کمونیست و بی دین خواندند! در مورد اصطلاح "شوونیسم فارس" هرچند من معتقدم که یک حس برتری نژاد آریایی و فارس در بین برخی وجود دارد که قابل اثبات هم هست، اما من اینگونه برخوردها را مفید نمی دانم چون اگر هدف رسیدن به تفاهم است، اتهام زدن کمکی نمی کند به نظر من این رفتارها عمل و عکس العمل است و وقتی آن وری ها بی وقفه قوم گرا و قبیله گرای متحجر را تکرار می کنند، این وری ها هم مقابله مثل می کنند! از طرف دیگر به نظر من شوونیسم آریایی ربط چندانی به فارسها نداشته است و ابتدا در اروپای دوران هیتلر شروع شد و امواجش به ایران رسید و حتی قبل از فارسها این ترکهایی مثل کسروی بودند که این مساله را درایران تئوریزه کردند که من یکبار در مقاله "جدایی علم از سیاست!" در همین سایت آن را "شوونیسم ترکهای ضدترک!" نامیدم 1.

آقای مزدک:

هموطن اولا مقاله خوبی نوشته اید و هر چند من با یکسری از نوشتهاتون موافق نیستم و لی نسبت به دیگر دوستان پرخواشگر آذری و کرد و بلوج حرفهاتون منطقی ترند وخواهان بیان دردی و در جستجوی درمانی! ولی شما در مقایسه اسلام و ایرانی بودن سخت در اشتباهید.در همان قبل از انقلاب ممکنه در منطقه شما و بین عده ای باصطلاح روشن فکر همجه جیز بوده ولی در اکثر نقاط ایران اسلام تقریبا فراموش شده بود.ولی من از این فکر دراز مدت شما برای ساختن خاورمیانه ای قدرتمند بشدت طرفداری میکنم و در تمام برخوردهایم با دیگران اونو مطرح میکنم.اما این فکر تا ما نتوانیم مسایل داخلی خود را دوستانه حل نکنیم همجنان رویایی بیش نیست.یکی از مهمترین قدم صبوری و بردباری و تسامح در مقابل همدیگر است.و مهمتر از همه بکار بردن ادبیات درست و پرهیز از افترا و دروغ بستن بهمدیگراست.در هر قدمی و قلمی باید بیاد بیاوریم که ملیونها ترک و کرد و فارس و بلوج...فامیل و همخون هستند و هر حرفی و حرکتی باید کاملا سنحیده و آرام مطرح شود.ودرپایان تضاد اصلی را نباید فدای بحثهایی نمود که احتیاج به بحث در یک فضای دمکراتیک دارد.این فضا جز با ازبین رفتن جمهوری اسلامی بوجود نخواهد آمد.

آیدین تبریزی:

آقای مزدک گرامی، از لطف شما متشکرم. من یک بار هم قبلا نوشته بودم که اگر به سیاست به عنوان یک علم نگریسته شود و با تعریف درست مساله و شناخت صحیح معلومات و مجهولات و تابع هدف، همواره می توان یک پاسخ بهینه عمومی یافت که مقبول اکثریت (نه لزوما همه) قرار بگیرد و کمترین مخالفت را بوجود آورد. پیشنهاد من برای حرکت به سوی یک اتحادیه منطقه ای در واقع پاسخی است که در صورت تحقق، می تواند به صورتی باور نکردنی، خواسته های طیفهای بسیار متنوع و به ظاهر متضادی را یکجا برآورده سازد. ببینید در این پیشنهاد هم تمامیت ارضی ایران تضمین شده است و هم به هم پیوستن اقلیتهای ملی ایرانی به همزبانانشان در کشورهای همسایه! یعنی نه تنها ایران تجزیه نشده بلکه مردم جمهوری آذربایجان و آذربایجان ایران در یک قالب بزرگتر به هم پیوسته اند! اگر اتحاد ملتهایی که دو جنگ بزرگ جهانی را پشت سر گذاشته اند باور کردنی است چرا اتحاد ما نباشد. ما برای وصل کردن آمدیم نی برای فصل کردن!

در این پیشنهاد که من آن را حدود یکسال قبل در مقاله ای با عنوان "فدرالیسم گزینه ای مناسب و ضروری برای ایران" مطرح کردم، شرط اصلی اش را نیز که شما هم نوشته اید : "اما این فکر تا ما نتوانیم مسایل داخلی خود را دوستانه حل نکنیم همجنان رویایی بیش نیست." در آنجا باز کرده ام و نشان داده ام که برقراری فدرالیسم در داخل ایران الگویی خواهد بود تا به ملتهای منطقه نشان دهیم که می توان با چشم پوشی از برخی منافع خرد و کوچک، به منافع بزرگتر و همه گیرتری رسید. وجود و به رسمیت شناخته شدن هم زبانان کشورهای همسایه ایران در داخل ایران، آنها را به عنوان سفیران صلح و دوستی ایران در منطقه تبدیل خواهد کرد.

از زاویه دیگری نیز بنگریم. دنیای امروز با مشکل بزرگی به نام بنیادگرایی اسلامی روبروست و ما ایرانیان تنها ملت مسلمانی در جهان هستیم که با گوشت و پوستمان شرایطی مشابه اروپای پیش از رونسانس را تجربه کرده ایم و تنها ملتی هستیم که کلید حل این مشکل جهانی در دستان ماست. بیایید این وظیفه تاریخی و مهم را در دستان پر قدرتمان بگیریم و با تجهیز عرب زبانها، ترک زبانها، کرد زبانها و ... به اندیشه های مدرن ضد بنیادگرایی اسلامی به زبان مادریشان، آنها را به میان هم زبانانشان در کشورهای اسلامی بفرستیم تا این دیو ضد بشری را با اندیشه های برگرفته از تجربیات قرون وسطی اسلامی در ایران نابود کنیم. بیایید مروج فرهنگ دموکراسی و صلح و آرامش در منطقه باشیم و الگوی کشورهای مسلمان برای رسیدن به دموکراسی حقیقی و مدرن باشیم. بیایید منادیان رنسانس اسلامی باشیم. باور کنید در این صورت دنیای آزاد و متمدن غرب با قدرت پشت سر ما خواهد بود و بر عهده گرفتن این وظیفه، احترام و عزتی را در جهان مدرن برای ما به ارمغان خواهد آورد که برای همیشه در تاریخ مدرن قرن بیست و یکم خواهیم درخشید. و همه این ها پیش زمینه های رسیدن به یک اتحادیه منطقه ای است چون با حکومتهای دیکتاتور و بنیادگرا هیچ اتحادی ممکن نیست.

پاسخی هم به آقای خشایار بدهم که گفته اند: " جالب است که حکومت اسلامی خواهان بازگشت بحرین شده است و بعضی ها برای پاره ملت و بهره ملت و نمی دانم چی و چی، دارند چانه می زنند." ببینید آقای خشایار این اندیشه ها جهان سومی است و باید به کلی به کناری نهاده شود. تفکرات کشورگشایانه در جهان جدید و مدرن مردود است. امروز امپراطوریهای جدید براساس تمایل ملتها و با رای آنها تشکیل می شود. اتحادیه اروپا را ببینید. اگر امارات ادعای ارضی می کند خود را با آن عقب افتاده ها دهن به دهن نکنیم. این ادعاها خریداری در دنیا ندارد. بحرین کشوری است مستقل و پذیرفته شده توسط جهان. بازگشت بحرین به ایران تنها با اراده و رای مردم بحرین ممکن است. بیایید به جای اینکه نقشه امپراطوریهای قدیم ایران را به مردم نشان دهیم و عظمت ایران قدیم را به خاطر بزرگی نقشه اش بدانیم و آنها را به آه و افسوس و بد و بیراه گفتن به فلان شاه و فلان قوم دعوت کنیم، نقشه اتحاد جماهیر شوروی سابق را به مردم نشان دهیم و بگوییم که حتی اگر نقشه کشورمان به این بزرگی باشد ولی فکرمان و اندیشه مان کوچک، هیچ نیستیم و روز به روز ضعیفتر و کوچکتر خواهیم شد ولی اگر فکرمان و آرمانهایمان بزرگ باشد، همچون ملتهای ریز و درشت و اروپا روز به روز بزرگتر و قدرتمندتر خواهیم شد! چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.

خانم مهناز:

بسیار باعث تاٌسف است که شخص فرهیخته ای نظیر شما واژهٌ قوم و قومیت را توهین و تحقیر تلقی میکند و بزرگی یا کوچکی جمعیت را برای تعریف آن بکار میبرد. از نظر شما حد نصاب جمعیت برای تبدیل یک قوم به ملت چند نفر است؟! مثلاً چون تعداد آذربایجانیهای ایران زیاد است باید آنها را ملت نامید و چون ترکمنها کمتر هستند قومند؟ البته با چنین ذهنیتی حق دارید که "قوم" را تحقیر آمیز بدانید. ولی آقای تبریزی، واقعیت اینستکه اختلاف قوم و قومیت (ethnicity) با ملت و ملیت ( nationality) بر سر تعداد افراد نیست. تفاوت در ماهیت این دو واژه است و نه اینکه یکی بر دیگری برتری داشته باشد. حرف شما مثل اینستکه یک تبریزی بگوید اگر کسی زادگاه مرا "شهرتبریز" نامید بمن توهین کرده چون تبریزرا با اینهمه جمعیت "شهر" نامیدن تحقیر آمیز است وباید بآن گفت "استان تبریز"! تبریز "شهر" است حتی اگر از بسیاری از استانها نیز پر جمعیت تر گردد.

قومیت اصل و نسب یک فرد را بیان میکند، صرف نظر از اینکه شهروند چه مملکتی باشد. ملیت، در دنیای مدرن، واژه ایست قراردای که هویت سیاسی-اجتماعی فرد را بیان میکند صرف نظر از قومیتش. هر فردی هم دارای قومیتست و هم ملیت. قومیت من فارس است (Persian) و ملیتم ایرانی. این دو نه با یکدیگر در تضادند (که بقول شما مجبور باشم یکی را انتخاب کنم) و نه با همدیگر هم معنی. هریک گویای بخشی از هویت منند. ولی در دنیای مدرن امروزی "قومیت" من نباید هیچ تاٌثیری در حقوق انسانی و ملی و شهروندی من داشته باشد. من فارس و کسی که قومیتش عرب است از نظر قوانین ایران باید هردو صرفاً "ایرانی" شناخته شویم بدون هیچگونه پیشوند و پسوند و زائده ای. کسانیکه غیر از این میاندیشند و میخواهند قومیت افراد را در هویت ملیشان دخالت دهند قوم گراهستند و در دنیای مدرن امروز تفکر قوم گرایانه متحجر و عقب مانده است. این نوع تفکر هیچ ارتباطی بصرف وجود قومیت در افراد ندارد و جمعیت زیاد و کم هم نمیشناسد. فارسهای آریا گرا که قومیت و نژاد خود را عاملی برای تفاوت گذاری سیاسی و اجتماعی بین خود و دیگران میدانند همانقدر قوم گرا هستند که یک ایل کوچک چند خانواده ای که قبیلهٌ همسایه اش را از خود نمیداند.

ولی اگرشما میخواهید واژه ها را ارزش گذاری کنید باید در واژه سازیهای خودتان هم دقت بیشتری بفرمائید. ملت سازی برای کسانیکه میخواهند همزبانان خود را ملت بنامند یک چیز است و تحمیل آن بدیگران چیز دیگر. من بعنوان یک فرد ایرانی با قومیت فارس واژه ساختگی "ملت فارس ایران" را بسیار توهین آمیز میدانم. من جزو "ملت ایران" هستم و والسلام. بهیچ وجه هم واژهً موهومی بنام ملت فارس را نمیشناسم. بنابراین خواهش میکنم لا اقل برای ما فارسها ملت سازی نکنید!

نوشته اید " بنابراین من تعصبی بر روی کلمات ندارم و حاضرم حتی یک اصطلاح خنثی مانند "مردم آذربایجان" را هم بپذیرم ولی حاضر به چشم پوشی از حق طلاق نیستم. چون به نظر من هر انسان آزاد باید حق انتخاب داشته باشد و گرنه تفاوتی با کنیز و برده ندارد." بسیار حرف درستی است و فکر نمیکنم هیچ انسان آزاده و دمکرات و معتقد باصل برابری انسانها از نظر اصولی با آن مخالفت کند. ولی لطف کنید توضیح دهید که از نظر عملی و سیاسی این نظریه حق طلاق چگونه باید تضمین شود. آیا منظورتان اینستکه در قانون اساسی ایران تصریح شود که مثلاً "مردم خراسان، کرمان، بلوچستان، یزد، فارس، اصفهان، گیلان، آذربایجان، خوزستان، .....، حق دارند هروقت اراده کردند از طریق رفراندم تصمیم بگیرند که از ایران جدا شده دولت مستقل تشکیل دهند"؟ آیافکر میکنید که وجود چنین بندی در قانون اساسی ایران به اهداف شما یاری میرساند؟ من از دید یک مخالف سئوال نمیکنم (چون از نظر اصولی با چنین بندی مخالف نیستم) ولی تصورم اینستکه احتمالاً چنین برخوردی اهداف متعالی حقوق شهروندی ملت ایران را نه تنها تضمین نمیکند بلکه بآنها صدمه هم میزند.

اگر منظورتان اینستکه چنین حقی صرفاً برای گروههای خاصی از ملت ایران ( که شما آنها را " اقلیتهای ملی" مینامید) تضمین شود یعنی اینکه میخواهید برای بخشی از مردم ایران بر اساس قومیتشان حقوق ویژه ای تدارک ببینید. آنوقت سئوال پیش میآید که بر اساس کدام اصل دمکراتیک و حقوق بشری ساکنین آذربایجان یا کردستان باید از حقوقی برخوردار باشند که مردم کرمان و خراسان بصرف اینکه زبانشان فارسی است از آن محرومند؟

 

اگر قدری واضحترابعاد نظریه "حق طلاق برای اقلیتهای ملی" را توضیح دهید شاید بهتر بتوان در مورد آن بحث کرد.در بخش دیگری از مقاله تان نوشته اید: " سیستم دموکراتیک که با رای اکثریت کار می کند، اگر پیش بینی های لازم برای دفاع از حقوق اقلیتها در آن لحاظ نشده باشد، به راحتی می تواند به دیکتاتوری اکثریت تبدیل شود." این نظریه در صورتی درست است که دمکراسی را صرفاٌ "حکومت اکثریت" بدانیم. همانطور که مطلع هستید این تعریف از دمکراسی در دنیای امروز پذیرفته شده نیست و نظامهای دمکراتیک پیشرفته بر اصول حقوق بشر و تضمین حقوق پایه ای افراد بنا میشوند. این بدان معناست که اکثریت حاکم فقط میتواند درچهارچوب بسیار مشخصی حکومت کند و حق ندارد حقوق اساسی افراد را زیر پا گذارد. در چنین نظامی واژه های "اقلیت" و "اکثریت" مفاهیمی صرفاً سیاسی هستند و هیچ ارتباطی با حقوق افراد ندارند. بنابراین در تفکر نوین "حقوق اقلیتها" اصلاً معنی ندارد چون وقتی مسئلهٌ حقوق افراد مطرح است اقلیت و اکثریتی وجود ندارد، همهٌ مردم یکسانند و حقوقشان برابر.

ببینید، یا ما میتوانیم بالاخره دمکراسی پیشرفته و مدرن را در کشورمان پیاده کنیم که در آنصورت این تضمینهائی که شما نگرانش هستید درش مستتر است، یا اینکه نمیتوانیم و دوباره شکست میخوریم و دچار دیکتاتوری و استبداد میشویم که در آنصورت شما هرچقدر هم که تضمینهای سفت و سخت در قانون اساسی بگذارید با بتوپ بستن مجلس و چال کردن قانون اساسی همه اش میشود کشک! بنابراین شرط عقل اینستکه که ما تمام نیرویمان را صرف نهادینه کردن حقوق بشر و ایجاد شرایط اجتماعی مناسب برای استقرار دمکراسی کنیم و با مطرح کردن مسائل تفرقه آمیز و گذاشتن پیش شرطهائی که ارتباط مستقیم با این قدم اول ندارند در راه خود سنگ نیندازیم.

آقای تبریزی، بنفع همهٌ ماست که بجای اصرار در گرفتن "حق طلاق" که ممکنست داماد را سر خشم آورد و او را یا از ازدواج منصرف سازد یا تحریک کند که جهیزیه شاهانه مطالبه کند، اصولاً ازدواج سنتی را رها کنیم و بکوشیم که ازدواج مدرن بین دو انسان برابر را در جامعه نهادینه کنیم. اگر در این امر موفق شویم لزومی بگرفتن حق طلاق نداریم چون در ازدواج مدرن زن و مرد برابرند و هردو حق طلاق دارند. راه حل مشکلات ما اینستکه نو بیندیشیم، نه اینکه افکار کهنه را پس و پیش کنیم که نو جلوه کنند.

آیدین تبریزی:

من با این حرف شما موافقم که نمی توان حق طلاق را صرفاً برای گروههای خاصی از ملت ایران به رسمیت شناخت و این چنین حرفی با خودش متناقض است چون هر انسانی باید آزاد باشد و نه فقط انسانهای "ویژه ای" که در قالبی مثل قوم و زبان و غیره تعریف شده باشند. من می خواهم در قانون اساسی ایران آینده چنین نوشته شود: "ایران سرزمین انسانهای آزاد و صاحب اختیار است که همگی منفردانه و گروهی بر سرنوشت خویش حاکمند و آزادانه و آگاهانه در قالب "ملت ایران" جمع شده اند تا با کمک یکدیگر سرزمینی آباد و آزاد از هر قید بندی را بسازند. در ایران هر کسی می تواند بدون کسب مجوز روزنامه و نشریه، رادیو و تلویزیون به هرزبانی که بخواهد تاسیس نماید، هر حزب سیاسی با هر ایده ای (حتی تجزیه طلبی) را تاسیس نماید و به صورت مسالمت آمیز (بدون دست بردن به اسلحه و ترور) فعالیت کند. هیچ شرطی برای حق شرکت در انتخابات و حق انتخاب شدن وجود ندارد و هر کس که شهروند ایران است صلاحیت رسیدن به بالاترین مقامهای دولتی را دارد. تجمعات سیاسی و میتینگ ها کاملا آزاد است و نیاز به مجوز ندارد ... این اصل قانون اساسی تغییر ناپذیر است".

آنچه در بالا نوشته ام ایده آلی است که در ذهن من است، اما من ایده آل گرا و خیال پرداز نیستم و می دانم که رسیدن به این درجه از آزادی نیاز به آگاهی و شعور بالای مردمانی دارد که می خواهند چنین قانون اساسی مترقی ای داشته باشند. من این جمله ویل دورانت برای تعریف تمدن در کتاب تاریخ تمدنش همیشه در برابر چشمانم است و چراغ راهم: "جامعه ای متمدنتر است که در آن آزادیهای مشروع مردم بیشتر باشد با این شرط که دچار هرج و مرج نشود". یعنی درجه متمدن بودن یک جامعه در این است که با وجود داشتن بالاترین حد از آزادی، مردمانش از چنان شعور بالایی برخوردار باشند که از این آزادیها برای به هرج و مرج کشیدن جامعه سوء استفاده نکنند و به آن درجه از خود آگاهی رسیده باشند که بدانند باید از برخی آزادیهایشان آگاهانه چشم پوشی کنند و زمینه تفاهم را در جامعه ایجاد کنند. من می دانم که متاسفانه مردم ایران با این درجه از آگاهی و تمدن فرسنگ ها فاصله دارند و تحریفهای کسانی را که به دروغ مردم را مفتخر به متمدن ترین ملت جهان بودن می کنند مانعی عمده در آگاهی مردم از ضعفهای تمدنی و فرهنگی شان می دانم، حال مردم عادی به کنار، حتی روشنفکران ما هم هنوز این شعور استفاده از آزادی بیان را ندارند. ببینید در همین سایت ایران گلوبال که واقعا قدمی بزرگ برای جا انداختن فرهنگ گفتگو برداشته است، چگونه عده زیادی از فضای آزاد موجود تنها برای ناسزا گفتن و توهین و تحقیر دیگران استفاده می کنند. دریغ که چرا این انرژی ها صرف اندیشیدن و حل مسائل نمی شود.

اما راه حل، بستن فضای سیاسی و آزادی بیان نیست. بلکه راه حل همان است که ایران گلوبال در پیش گرفته است تحمل و مدارا و صبر. یعنی باید اجازه داد تا حتی عده ای به سوء استفاده از آزادی هم بپردازند و در این میان عده ای پیدا خواهند شد تا راهی متفاوت را در حرف و عمل نشان دهند. مردم ما عقده آزادی دارند و این رفتارها نتیجه همان عقده هاست. بتدریج این عقده ها درمان خواهد شد و حتی آنها که در مسیر غلط حرکت می کنند به چشم خود خواهند دید که راه بهتر و موثرتری هم برای بیان عقایدشان وجود دارد. آنها خواهند دید که اگر احترام متقابل و پذیرش منطق در گفتگو را بپذیرند، برای عقایدشان طرفدارانی حتی از طیف به ظاهر مخالف هم پیدا خواهند کرد و خود متوجه اشتباهاتشان خواهند شد و خواهند دید که چه راحت می توان به اشتباه خود اعتراف کرد و از طرف مقابل بحث برای روشن کردن نقاط تاریک ذهنش ممنون شد! این پروسه نیاز به زمان دارد و نیاز به وجود و تلاش مستمر کسانی دارد که به این راه حل متفاوت باور دارند و آن را در حرف و عمل پیاده می کنند.

اما برگردیم به بحث خودمان. راه حل چیست تا جامعه را به این درجه از آگاهی رساند تا حتی با داشتن آزادی های فراوان و حق طلاق، با صلح و صفا کنار هم زندگی کنند؟ اولین گام مطمئنا باید در میان روشنفکران باشد. یعنی همین کاری که ایران گلوبال انجام داده است و کارهای بزرگتری که باید انجام شود، مثلا یک تلویزیون با مرام ایران گلوبال و معتقد به فضای کاملا باز اندیشه. باید در میان روشنفکران طبقه بزرگی از افرادی که نه فقط در حرف که در عمل به این امر معتقد باشند بوجود آورد که با تمرین و ممارست این شیوه و راه متفاوت را پیاده سازند والگوی جامعه باشند. من در نهایت معتقد به افزودن اصلی در قانون اساسی برای دادن حق رفراندوم استقلال به هر بخشی از جامعه ایران، بدون توجه به معیارهای قومی و زبانی و غیره هستم. اما عجله در این کار را هم نقض غرض می دانم یعنی این که وقتی مردمی به آن درجه از خودآگاهی نرسیده اند که اعطای آزادی به آنها باعث هرج و مرج خواهد شد، هدف را که رساندن مردم به آزادی و رفاه است. نقض می کند ولی راه حل چیست؟ باید تدابیری اندیشید که این فرصت برای مردم وجود داشته باشد که به درجه بالایی از شعور و آگاهی برسند. به نظر من ما هنوز طعم زندگی در یک جامعه آزاد و دموکراتیک را نچشیده ایم و ندیده ایم که آیا در جامعه دموکرات هم برتری طلبی نژادی وجود خواهد داشت یا نه؟ تقسیم ناعادلانه ثروت و قدرت سیاسی وجود خواهد داشت یا نه؟ مخالفت با زبانهای دیگر و تلاش برای حذف آنها چطور؟

بنابراین باید گام به گام حرکت کرد. اما این گامها باید از ابتدا مشخص و برنامه ریزی شده و طبق یک برنامه زمان بندی باشد. یعنی این که تمام این گامها و اصلاحات ممکن آینده در قانون اساسی پیش بینی شده باشد. مثلا یک فرصت یک ساله در نظر گرفته شود تا در طی این یک سال، دولت انتقالی امکان فعالیت آزاد نمایندگان فکری تمام گروههای سیاسی از آنها که طرفدار یک ایران دموکراتیک ولی تک زبانه و یا یک ایران دموکراتیک ولی چند زبانه، یا یک ایران فدرال و یا تقسیم ایران به کشورهای مستقل را بوجود آورد در پایان این یکسال یک رفراندوم سرتاسری برگزار شود تا نوع حکومت آینده ایران برای مثلا چهار سال دیگر انتخاب شود ولی در این انتخابات فعلا گزینه تقسیم ایران مطرح نباشد تا ما در یک دوره مثلا چهار ساله دیگر در عمل بتوانیم زندگی در یک فضای سیاسی دموکراتیک واقعی را تجربه کنیم تا مردم برای انتخاب نهایی در پایان سال پنجم آماده شوند و با دیدن و تجربه کردن این شکل حکومتی، بتوانند آگاهانه تر تصمیم بگیرند که آیا امکان احقاق حقوق همه در چارچوب یک ایران یکپارچه وجود دارد یا نه؟ یعنی همان رفراندوم قبلی، اینبار با افزودن انتخاب دیگری که استقلال باشد، انجام شود. بدیهی است که نتیجه رفراندوم استقلال بستگی به رای محلی خواهد داشت و نه رای کل ایرانیان. چون مثلا استقلال کردستان تنها به سرنوشت خود کردها بستگی دارد و نه مثلا آذربایجانیها و یا بلوچها و فارسها. در این دوره نص صریح قانون اساسی باید فعالیت گروههای مدافع استقلال مناطق را به رسمیت بشناسد.

وجود این ضرب الاجل ضروری است تا تمام نیروهای سیاسی را مجبور به حرکت در جهت حل مساله و رسیدن به تفاهم و کنار گذاشتن اختلافات کند. به این ترتیب هم نیروهای معتقد به حفظ یکپارچگی ایران از عرش اعلی به زمین خواهند آمد و حاضر به اعطای تمام حقوق بشری ایرانیان خواهند بود چون خطر یک رفراندوم استقلال را در مقابل دارند و به این نتیجه خواهند رسید که باید به جای تحقیر و توهین، تمام تلاش خود را برای جلب رضایت همه مردم ایران معطوف کنند و هم نیروهای سیاسی غیر فارس با اطمینان بیشتری به طرح خواسته های خود و امید به برقراری آنها در چارچوب ایران خواهند پرداخت. این طرح چند مرحله ای فقط به حل مساله ترک و کرد و فارس کمک نمی کند بلکه می تواند با دادن اطمینان به همه گروههای سیاسی که اولین انتخابات آزاد پس از جمهوری اسلامی آخرین انتخابات آزاد نخواهد بود، می تواند به رسیدن به توافق در دیگر زمینه ها نیز کمک کند. این طرح را می توان باز هم بیشتر و دقیق تر بررسی کرد و بهینه تر نمود. اما با توجه به تجربه تلخ جمهوری اسلامی، تضمین انتخابات آزاد و حذف چند مرحله ای برخی محدودیتهای موقت (مانند محدودیت در اعلام استقلال مناطق) و یا اصولا افزودن اصلی در قانون اساسی که مثلا هر ده سال دولت مرکزی مجبور به برگزاری رفراندوم برای کسب مشروعیت نظام سیاسی موجود و یا تغییر آن باشد می تواند، ما را از افتادن در دام حکومتهای مستبدی که از نردبان دموکراسی بالا می روند ولی با شکستن آن نردبان مانع از رسیدن دیگران به قدرت می شوند، خلاص شویم.

خانم مهناز:

با سپاس از پاسختان، من هیچ مخالفتی با آنچه شما نوشته اید ندارم و آنرا پیشنهادی برخاسته از حسن نیت و صداقت در یافتن راه حلی عملی برای میهنمان میبینم. در این راستا و با همین حسن نیت نظر خود را عرض میکنم. در اینکه ما راهی دراز و دشوار در رسیدن به ایده آل شما (که ایده آل من نیز هست) در پیش داریم شکی نیست. از بزرگترین مانع که جمهوری اسلامی است گرفته تا ضعف فرهنگی و جامعه ای استبداد زده و مذهب زده که همچنان درگیر خرافات است تا تنوع فرهنگی و زبانی تا بلای نفت و حضور در منطقه ای متشنج و غیره، سدهای بسیاری در سر راه ما بشاهراه تمدن مدرن و رستگاری ملی وجود دارد.

ولی از آنطرف، ما ملتی هستیم با تاریخ و فرهنگ کهن که در طول تاریخ طوفان بلایا را تحمل کرده ونسبت به بسیاری ملل دیگر با سرفرازی بیشتری از آنها عبور نموده ایم. صد سال پیش حامل یکی از پیشرو ترین جنبشها در منطقه بوده ایم و یکی از مدرن ترین قوانین اساسی دورهٌ خود را (با تمام ضعفهایش) مستقر کرده ایم. با وجود تنوع فرهنگی و اختلافات قومی میتوانیم با افتخار بدنیا بگوئیم که مردم ما(ونه حکام ظالم) همواره با صلح و صفا با هم زیسته اند وبر خلاف بسیاری از ملل دیگر نه سابقه جنگهای داخلی و برادرکشی داریم نه نسل کشی و ساختن گورهای دسته جمعی از همسایگانمان. بنابراین بین مردم ما کینه عمیق و پدرکشتگی وجود ندارد که نتوان آنرا ترمیم کرد. تبعیضها و ظلمها از طرف حکام بمردم بوده و نه مردم به مردم. این واقعیت، در سرزمینی بوسعت ایران با تاریخی پر تلاطم، دست آورد کوچکی نیست و همه ما باید بآن ببالیم!

حال مسئلهٌ ما اینست که چگونه یکبار دیگر این مرحله سیاه و تاریک از تاریخمان را با هزینه نسبتاٌ کم پشت سر گذاریم و سرافراز و بدون جراحتی ترمیم ناپذیر از آن بیرون آئیم. من نظر شما را در مورد حرکت گام بگام درست میدانم ولی باید بیشتر در مورد تعریف این "گامها" بحث کنیم و با دقت بسنجیم که گامهای واقع بینانه و قابل قبول برای اکثریت چیست. بنظر من گام اول باید در حد امکان فراگیر و کلی باشد تا تعدادبیشتری بتوانند آنرا بپذیرند و در استقرارش همکاری کنند. این بمعنی آنست که پیش شرطها را بحد اقل برسانیم و از پافشاری روی خواسته هائی که توافق همگی را خدشه دار میکند بپرهیزیم. پیشنهاد من اینست که گام اول را تلاش برای تشکیل یک مجلس موٌسسان (برای تهیه پیش نویس قانون اساسی که برفراندوم عمومی گذاشته شود)، با انتخابات آزاد تحت نظارت بین المللی، و با نمایندگانی از مناطق مختلف ایران بنسبت جمعیت، و بدون هیچگونه پیش شرط دیگری قرار دهیم، و برای رسین بآن متفقاً از جامعه بین المللی بخواهیم که شرایط چنین انتخاباطی را (مثلاً با شش ماه فرصت برای تشکل و تبلیغات تمام نیروهای سیاسی) به جمهوری اسلامی تحمیل کند. تمام جزئیاتی که شما مطرح کردید مسائلی هستند که باید توسط نمایندگان مردم در مجلس موٌسسان مطرح شوند و تصمیم گیری در مورد آنها فقط در چنین مجلسی امکان پذیر است. چون ترکیب جمعیتی ایران طوری نیست که یک گروه قومی اکثریت مطلق داشته باشد اهداف "اقلیتهای ملی" با اعتلاف نمایندگانشان در مجلس موٌسسان میتواند کاملاً حفظ شود. حسن این نوع برخورد اینستکه مسائل تشنج زا و مورد اختلاف، آنچنانکه باید، در مجلس موٌسسان و تحت شرایط سالم سیاسی مطرح میشوند و نه در بدنه جامعه که ایجاد تفرقه و عناد کند و امکان همکاری و تفاهم ملی را از بین ببرد. از طرف دیگر اگر تمام گروههای سیاسی حول این محور همه گیر متحد شوند جامعه بین المللی که در مورد حل مسئله ایران در گل مانده میتواند روی همبستگی ونیروی عظیم چنین اپوزیسیون متحدی حساب کند و ما را در رسیدن بهدف یاری رساند.

در نهایت، صرف نظر از خواستها و ایده آلهای گروههای سیاسی، اگر هریک از ما واقعاً بدنبال راه حلی عملی باشیم باید بپذیریم که نمیتوانیم خواست خود را بصورت پیش شرط و خط قرمز یک حرکت ملی تحمیل کنیم، خواه این خواسته نظام حکومتی باشد یا زبان رسمی و مشترک یا نحوهٌ تقسیم بندی اداری کشور یا درجه و میزان و نوع خود مختاری مناطق مختلف. تنها شرط اولیه باید این باشد که قانون اساسی جید ایران کلیه اصول منشور حقوق بشر و حق اشتراک مساوی مردم در حکومت را بدون هیچگونه شرط و شروطی تضمین نماید. اینکه ضمانت اجرائی این اصول چگونه تثبیت شود بعهدهٌ نمایندگان مردم است که با درایت هم در قانون اساسی و هم بعداً در مجلس قانونگذاری یا پارلمان آنرا نهادینه سازند. ارزش هر قانونی، هرچند پیشرفه، صرفاً در میزان اجرای آن خوهدبود!

آیدین تبریزی:

من این پیشنهاد شما را که این مسائل باید در مجلس موسسان و توسط نمایندگان واقعی مردم تصمیم گیری شود کاملا معقول می دانم و من هم معتقد به این نیستم که اوپوزوسیون امروز در خارج از کشور قانون اساسی آینده ایران را تهیه کند و آماده رای گیری به صورت رفراندوم بلافاصله پس از سقوط رژیم باشد! این اصلا منطقی نیست چون کسانی خود را اوپوزوسیون می دانند هیچ نمایندگی قابل اثباتی ندارند که به قانون اساسی نوشته شده توسط آنها مشروعیت بدهد. بنابراین در مورد مرحله پیش از برگزاری انتخابات مجلس موسسان کاملا با شما موافقم که تنها شروط لازم، اصول اساسی حقوق بشر و حق مشروع تمام شهروندان در شرکت در انتخابات مجلس موسسان تحت نظارت سازمانهای بین المللی باید باشد و از امروز نمی توان در مورد شکل حکومت آینده ایران به توافق رسید و حتی اگر توافقی هم شود، مشروعیتی ندارد. پس تا اینجا کاملا با گام اول شما موافقم.

اما آنجا که می گویید " حسن این نوع برخورد اینستکه مسائل تشنج زا و مورد اختلاف، آنچنانکه باید، در مجلس موٌسسان و تحت شرایط سالم سیاسی مطرح میشوند و نه در بدنه جامعه که ایجاد تفرقه و عناد کند و امکان همکاری و تفاهم ملی را از بین ببرد." چندان موافق نیستم. به این معنی که این بحثها باید در میان روشنفکران و حداقل در سایتها مطرح شود تا چشم انداز چگونگی حل مسائل حداقل در میان فعالین سیاسی تا حدودی روشن شده باشد و من فکر نمی کنم که مثلا سایتهای سیاسی ما خیلی هم عمومی باشند و در بدنه جامعه پر خواننده. از طرف دیگر بالاخره مردم هم کم کم باید چیزهایی به گوششان رسیده باشد و آمادگی پذیرفتن این بحثها را داشته باشند. اما موافقم که فعالین سیاسی ما دو حوزه را کاملا باید تفکیک کنند، یکی مسائلی که باید بر روی آن تا تشکیل مجلس موسسان توافق نمایند که به نظر خیلی عمومی وقابل پذیرش توسط همه است یعنی همانها که شما گفته اید: "قانون اساسی آینده ایران کلیه اصول منشور حقوق بشر و حق اشتراک مساوی مردم در حکومت را بدون هیچگونه شرط و شروطی تضمین نماید." و من اضافه کنم که برخی خواسته ها که شما به آینده محول کرده اید در "اصول منشور حقوق بشر و متعلقات آن" به تصریح بیان شده و باید بر روی آنها هم توافق اولیه شود از جمله حق آموزش زبان مادری، حق تعیین سرنوشت و مسائل دیگری که نیازی به تکرار آن نیست. یعنی در یک کلام تمام مفاد منشور حقوق بشر و متعلقات آن باید جزء پیش شرطهای اولیه باشد. اما حوزه بحث دیگر در مورد شکل آینده حکومت در ایران است و تمام مسائلی که در آینده و در مجلس موسسان با آن روبرو خواهیم شد. اما همه باید توجه داشته باشند که این بحثها تنها نظری و فکری است و قرار نیست بر روی آنها توافق شود و این بحثها تنها به این دلیل انجام می شود که ما حداقل از لحاظ نظری آمادگی اولیه برای بحثهای آینده کشور را داشته باشیم و نمایندگان مجلس موسسان که در آینده تشکیل خواهند شد بالاخره بخشی از همین اوپوزوسیون موجود خواهند بود. این بحث ها آنها را به اندیشیدن و مطالعه مجبور می کند! (ما متاسفانه اهل مطالعه و اندیشیدن نیستیم و این خود یکی از مشکلات اساسی است) اگر فعالین ما بتوانند این دو حوزه را از هم تفکیک کنند و وجود اختلاف در بحثهای دوم باعث دشمنی و تفرقه نشود، این بحثها مشکلی ایجاد نمی کند و به نظر من لازم است. اما اشکالی که امروز می بینیم به این دلیل است که این دو حوزه از هم تفکیک نشده و اختلاط بحثها به تفرقه در میان اوپوزوسیون انجامیده است.

در مورد مرحله پس از تشکیل مجلس موسسان، روح پیشنهاد من این است که ترسیم کل روند اصلاح گام به گام امور باید در همان مجلس موسسان اول انجام گیرد و پیشنهاد خیلی ها که می گویند حالا بگذارید جمهوری اسلامی را ساقط کنیم و بعد ببینیم که چه پیش می آید! اصلا قابل پذیرش نیست چون اگر کسانی که در مرحله تصویب قانون اساسی و پیش از استقرار حاکمیت جدید، همه در جایگاه برابر هستند نتوانند به حل قطعی و نهایی مساله برسند، فردا که این جایگاه برابر به جایگاه نابرابر حاکمیت و اوپوزوسیون تبدیل شد، این مسائل اصلا قابل حل نیست و دوباره ما برای اصلاح برخی امور مجبور به ایجاد یک انقلاب مخرب جدید خواهیم بود. بنابراین مجلس موسسان باید قادر باشد تمام مسائل را در یک مجموعه کامل و همان طور که من پیشنهاد داده ام در برخی موارد ضروری به صورت چند مرحله از پیش طراحی شده، یکبار برای همیشه حل نماید. در پایان از شما واقعا تشکر می کنم که با یک بحث معقول و منطقی به روشن شدن بسیاری از مسائل در ذهن من کمک کردید و بویژه پیشنهاد تفکیک دو حوزه بحث میان اوپوزوسیون که با توضیحات شما در ذهن من نقش بست، می تواند برای حل اختلافات در میان اوپوزوسیون بسیار موثر و راهگشا باشد.

خانم مهناز:

منظور من این نیست که این مسائل در جامعه و بین روشنفکران مطرح نشود، بلکه منظورم اینستکه هیچیک از این خواستها نباید بعنوان پیش شرطی برای مشارکت و همکاری گروههای سیاسی در روند دمکراتیزاسیون ایران و تشکیل مجلس موٌسسان مطرح گردند. مثلاً اگر گروهی بگوید که ما فقط در صورتی حاضر بهمکاری هستیم که ایجاد حکومت فدرال جزو اصول مجلس موٌسسان قرار گیرد، یا مثلاً زبان فارسی بعنوان تنها زبان رسمی کشور تضمین شود، و امثال این شروط، تنها نتیجه اش اینستکه راه حل عملی و مناسب پیدا نخواهد شد. در مورد پذیرش تمام اصول منشورحقوق بشر و متعلقات آن با شما موافقم، ولی در نظر داشته باشید که "حق تعین سرنوشت" در هیچکدام از بیانیه ها بصورت مطلق ذکر نشده و هر موردی که درش اختلاف نظر وجود داشته باشد مستقلاً بررسی شده وبرایش تصمیم گرفته میشود. در تمام بیانیه های سازمان ملل تاٌکید گردیده که هیچیک از مفاد مندرج در بیانیه نباید بعنوان رد یکی از اصول کلی سازمان، که پذیرش حاکمیت ملی و محدودهٌ ارضی ممالک عضو است تعبیر گردند. اگر شک دارید یکبار دیگر بیانیه مربوط به حق تعیین سرنوشت را بدقت مطالعه کنید و ببندهای پایانیش توجه فرمائید! اگر مایل باشید من میتوانم آنرا پیدا کنم و دقیقاً بند مورد نظر را نشان دهم (فکر میکنم بند 47 باشد ولی اصلاٌ مطمئن نیستم و الان هم فرصت دسترسی بآن را ندارم).

آیدین تبریزی:

در مورد حق تعیین سرنوشت در بیانیه های سازمان ملل، حق با شماست ولی شما بهتر از من می دانید که این بندها و بندهای مشابه برخلاف نظر مدافعان حقوق بشر و با اجبار کشورهای غیر دموکراتیک عضو سازمان ملل متحد به آن اضافه شده و ما اگر می خواهیم یک کشور دموکراتیک مدرن بسازیم باید بتوانیم از این سدها عبور کنیم چون این بیانیه ها حداقلی است که فعالین حقوق بشر توانسته اند آنها را به کشورهای غیر دموکراتیک امروز تحمیل کنند! اما اگر این مساله در وضعیت فعلی امکان همکاری عمومی را از بین می برد، من می توانم بیانیه ها را به شکل موجود بپذیرم ولی پیشنهادی جایگزین برای تضمین رعایت حقوق اقلیتها دارم و آن اینکه نتیجه مثبت رفراندوم قانون اساسی حداقل 70 درصد تعیین شود تا اکثریت مطلق و نه نسبی تعیین کننده باشد و یک معیار حداقلی هم برای تک تک استانهای فعلی در نظر گرفته شود به این معنی که نتیجه رفراندوم در هیچ استانی نباید از 50 درصد کمتر باشد. البته این اعدادی که من نوشته ام قابل مذاکره و بالا پایین کردن است ولی وجود یک چنین سیستمی تضمین کننده مشروعیت بالای قانون اساسی در کل کشور و ممانعت از تبعیض بر علیه یک بخشی از اقلیتهاست. مثلا اگر یک قانون اساسی در کل کشور حائز اکثریت شود ولی در یک یا چند استان با اکثریت مطلق رد شود (مثلا رای منفی 70 درصد مردم) عملا نمی تواند مشروعیت داشته باشد و قانون اساسی باید برای جلب نظر آن بخش از جامعه دوباره اصلاح شود.

خانم مهناز:

هرگاه سخن از حفظ تمامیت ارضی ایران بمیان میآید جدائی طلبان فوراً بیانیه سازمان ملل رو میکنند و آنرا بصورت وحی منزل بسر مدافعان تمامیت ارضی میکوبند و آنها را به مخالفت یا اصول شناخته شده حقوق بشر متهم میکنند! شما فرمودید که التزام به بیانیه های سازمان ملل باید کلی و فراگیر باشد و منهم قبول کردم. یا ما بیانیه های سازمان ملل را قبول داریم یا نه. ولی شمانمیتوانید بندهائی را که بنفع منافع سیاسیتان است از این بیانیه ها استخراج کنید و آنها را نتیجه کار "فعالین حقوق بشر" بخوانید، و بندهائی که در جهت اهداف سیاسیتان نیست "اجبار کشورهای غیر دمکراتیک" بنامید! از کجا معلوم که بند های مورد علاقه شما تحت فشار گروههای آنارشیست و زورگو که صرفاً بدنبال قدرت برای خود بوده اند تحمیل نشده اند؟ آیا همه فعالین دنیا که برای منافع گروه خود مبارزه میکنند (و بعضاً از هیچ جنایتی برای رسیدن بهدف ابا ندارند) مدافعان حقوق بشرند؟ باری بگذریم...

در مورد سایر نکات و جزئیاتی نظیر درصد آراء و حداقل قابل قبول و غیره، من در اینگونه امور تخصصی ندارم و نمیدانم پیشنهاد شما تا چه حد عادلانه و در جهت حفظ منافع عموم (درتقابل و تعادل با منافع یک گروه خاص) است. ولی اینها مسائلی هستند که در دنیا جا افتاده و تجربه شده اند و میتوان از کارشناسان و متخصصان بیطرف که سنگ هیچ گروهی را بسینه نمیزنند کمک گرفت. بهرحال اگر پیشنهاد شما با اصول شناخته شده دمکراسی همخوانست و منافع عموم مردم ایران را تاٌمین میکند نباید مخالفتی برانگیزد. مسئله کلی ما اینستکه که متاٌسفانه فعالان سیاسی ما بدنبال یافتن راه حل معقول که حافظ منافع همه مردم ایران باشد نیستند و صرفاً بدنبال تحمیل نظریات خود هستند. همه خود را سخنگوی مردم میدانند ولی هرگز حاضر نیستند که نظر خودشان را در معرض محک راٌی آزادانه مردم بگذارند. همه میخواهند "نتیجه" را بنفع خودشان تضمین کنند. ورد زبانشان حقوق بشر و دمکراسیست، ولی وقتی کسی پیشنهادی معقول و دمکراتیک مطرح میکند که احتمال بازنده شدن نظریاتشان را در راٌی گیری عمومی بهمراه دارد با سنگ اندازی بر سر راه از بازی خارج میشوند.در یک دمکراسی مردمی نمیتوان برنده شدن را تضمین کرد! مجلس موٌسسانی که با راٌی آزادانه همه مردم و با نمایندگانی بنسبت جمعیت هر منطقه انتخاب شده باشد مشروعترین ارگانیست که حقوق همه مردم ایران را بطور مساوی تضمین کند. شما بدنبال چه تضمینی هستید و این "اقلیتهائی" که شما نگرانشان هستید چه کسانی هستند؟

آیدین تبریزی:

ببینید عمق مفاهیم مستتر در بیانیه های سازمان ملل در مورد حقوق بشر، هنوز در جامعه ما شناخته شده نیست. وقتی ما در جایگاه اوپوزوسیون هستیم آنها را بسیار زیبا و انسانی می یابیم ولی وقتی در جایگاه حاکمیت قرار می گیریم، آنها را دست و پا گیر و عامل هرج و مرج و آنارشی! مشکل اوپوزوسیون مدعی تمامیت ارضی در خارج از کشور این است که خود را در جایگاه حاکمیت می بیند و بقیه را در جایگاه اوپوزوسیون! اما در مورد "حق تعیین سرنوشت" اگر داوری سازمانهای مدافع حقوق بشر را قبول داریم می توانیم به صورت کتبی از آنها سئوال کنیم و پاسخ بگیریم و همه باید نظر آنها را بپذیرند و من هم پاسخ آنها را هرچه باشد می پذیرم. اما ببینید من باز برای اینکه نشان دهم که مواضعم انعطاف ناپذیر نیست نظر شما را پذیرفتم ولی اشاره من به این خاطر بود که بدانید من براساس همان اصل چشم پوشی آگاهانه از برخی حقوق خود برای رسیدن به اهداف مشترک والاتر، حاضرم از برخی حقوقم استفاده نکنم ولی نمی پذیرم که این حقوق من نادیده گرفته شود (این دو خیلی متفاوت است). ببینید من از خواسته اولیه ام مبنی بر حق طلاق و جدایی تا پذیرفتن بیانیه های سازمان ملل که حتی حکومت دیکتاتوری مثل جمهوری اسلامی هم آنها را پذیرفته است، عقب نشینی کرده ام تا نشان دهم که من انعطاف پذیرم ولی اگر مشکل به صورت اساسی حل نشود، هیچ فایده ای ندارد و در نهایت ما مجبور می شویم بین یک دیکتاتوری دیگر و فروپاشی کشور یکی را انتخاب کنیم.

اما برگردیم به مفهوم "حق حاکمیت بر سرنوشت خویش" که من آن را تا مرحله جدایی و طلاق معتبر می دانم ولی همانطور که با هم به توافق رسیدیم، فعلا آن را در قالب بیانیه های سازمان ملل که آن را منوط به حفظ تمامیت ارضی کشورها کرده است، می پذیرم. اما ببینیم این حق با شرط حفظ تمامیت ارضی یعنی چه؟ معنی دقیق آن این است که هر گروهی از مردم یک کشور حق تعیین سرنوشت گروهی خود را دارند تا جاییکه خواست آنها تضادی با یکپارچگی ایران نداشته باشد. حال ببینیم، این که مثلا مردم کردستان می خواهند دولت و پارلمان محلی داشته باشند که قوانینش تنها در همان منطقه (و نه در مناطق دیگر) جاری باشد (این یک فرض است و هیچ رفراندومی تاکنون نشان نداده که آنها چنین می خواهند)، آیا به سرنوشت خودشان مربوط است یا به سرنوشت یک اصفهانی یا یک بلوچ؟! چه کسی باید در این مورد تصمیم بگیرد؟ از طرف دیگر چون قوانین دولت سرتاسری همه جا برقرار است، پس با سرنوشت همه در ارتباط است و باید همه در مورد آن نظر دهند. اگر من می خواستم پیشنهادی حداکثری از "حق حاکمیت بر سرنوشت خویش" با شرط حفظ تمامیت ارضی کشور به نفع طرز فکر خودم استخراج کنم باید می گفتم که علاوه بر یک مجلس موسسان برای کل کشور، مردم هر بخش از کشور (که محدوده هر بخش را هم خود مردم انتخاب می کنند) هم باید یک مجلس موسسان مستقل برای خود تشکیل دهند و قوانین داخلی منطقه خودشان را با این شرط که مجاز به انتخاب گزینه استقلال نباشند تعیین کنند که در صورت انتخاب گزینه فدرالی برای منطقه خود، آن قوانین را در قالب قانون اساسی ایالت خود تهیه کنند. شکل و نوع رابطه این مناطق با حکومت مرکزی نیز توسط مجلس موسسان سراسری تعیین شود.

البته شاید شما بگویید که در این صورت شکل فدراتیو آینده ایران به صورت پیش فرض در این پیشنهاد لحاظ شده است ولی مجلس موسسان محلی می تواند اعلام کند که یک گزینه متمرکز به نفع منطقه ماست و مخالفت خود را با نوشتن قانون اساسی برای منطقه خود اعلام و مثلا فقط به تشکیل شوراهای شهر و روستا بسنده کند و کسی آنها را مجبور نکرده است که حتما گزینه یک ایالت فدرال را انتخاب کنند. پس می بینید که اگر من با لحاظ کردن کم تجربگی سیاسی مناطق مختلف کشور، چنین پیشنهادی را مطرح نکرده ام تا گرهی غیرقابل گشایش در کار برقراری نظام سیاسی در ایران آینده ایجاد نکنم، از سر زیاده خواهی نبوده بلکه به دلیل درک حقایق بوده است. ولی مثل اینکه نظر سیاستمداران حرفه ای معتبرتر است که می گویند در جریان یک مذاکره سیاسی، هرچه سریعتر عقب نشینی کنی، طرف مقابل سریعتر پیشروی می کند و توصیه می کنند که عقب نشینی تنها با گرفتن امتیاز متقابل انجام شود و نه یک طرفه. بگذریم...

در واقع هر سیستم سیاسی اگر می خواهد دموکراتیک باشد و دموکراتیک باقی بماند باید مشروعیتش را در تمام مناطق کشور اقلا به اندازه بیش از 50 درصد بدست آورد. و الا اگر مثلا فردا اصفهانی ها به هر دلیلی از حکومت مرکزی ناراضی باشند و میزان این نارضایتی به بیش از 60، 70 درصد برسد، دیگر چگونه می توان آرامش را به اصفهان برگرداند اگر دولت معتقد به آزادی تجمعات سیاسی، راهپیمایی ها و اعتصابات باشد؟! آیا در این صورت اعتراضات شهر را فلج نمی کند؟! یا باید معترضین را سرکوب کرد و جو ترس و خفقان ایجاد نمود و دعوت کنندگان به تجمع و اعتصاب را راهی زندان کرد تا غائله بخوابد یا باید به نوعی با بر آوردن بخشی از خواست آنها، دوباره میزان رضایت عمومی از حکومت را به بیش از 50، 60 درصد رساند تا آرامش نسبی برقرار شود. پس می بینید ما هرچه در این بحث پیش می رویم، پیچیده تر و بغرنج تر بودن مساله بیشتر خود را نشان می دهد.

ببینید در اینجا من اصلا اسمی از اقلیتهای قومی یا زبانی و غیره نبرده ام و مساله را کاملا عمومی و تئوریک مطرح کرده ام. یعنی این مسائل در کشورهای تک زبانه و تک نژادی مثل آلمان هم وجود دارد. کشورهای دنیا به سمت هرچه غیر متمرکز تر شدن پیش می روند و این خیلی ارتباطی با تنوع زبانی و نژادی ندارد ولی وجود این تنوع، فدرالیسم را از یک گزینه مناسب به یک گزینه ضروری و اجتناب ناپذیر تبدیل می کند. ببینید در همان آمریکا اصلا بحث تنوع زبان و نژاد در تشکیل فدرالیسم مطرح نیست (مساله ای که چماقی بر سر ما شده است!) چون اصولا نمی تواند هم باشد زیرا جمعیت چنان در هم آمیخته شده که در حال حاضر، هیچ ایالت و یا شهری را نمی توان پیدا کرد که در آن یک زبان غیر از انگلیسی در اکثریت مطلق باشد. ولی باز می بینیم که ایالتهای آمریکا آنقدر از هم مستقل هستند که حتی قوانین قضایی شان نیز با هم فرق می کند! در حالیکه اصولا قوانین قضایی به نظر باید بسیار عمومی و حتی جهانی باشند. مثلا اگر فردا من بگویم که قوانین قضایی در تبریز باید با کرمان متفاوت باشد، متهم به قبیله گرایی می شوم ولی این اتفاق در آمریکا وجود دارد و کسی آنها را قبیله گرا نمی نامد!؟

اینجا می خواهم با یک مثال، مساله را بیشتر روشن کنم. فرض کنید من یک فعال حقوق بشر در آمریکا هستم و مدافع حذف مجازات اعدام از قوانین قضایی. حال می خواهیم ببینیم که سرتاسری بودن قوانین قضایی به نفع من است یا ایالتی بودن آن. دو حالت را در نظر بگیریم (اینها فرضی است و من اطلاع دقیقی ندارم که واقعا کدام فرض درست است ولی این در بحث ما اهمیتی ندارد). یکی حالتی که اکثریت مردم آمریکا با نظر من موافقند و فقط چند ایالت باقی مانده که هنوز مجازات اعدام را مجاز می دانند. در اینصورت ساده ترین راه برای من این است که بگویم چه معنی دارد که قوانین قضایی محلی باشد و تعدادی ایالت متحجر و عقب مانده! همچنان به این شیوه غیر انسانی ادامه دهند؟! و نظر آنها را که با تکیه بر اصل حاکمیت بر سرنوشت خویش، مردم ایالات را محق در تصمیم گیری داخلی می دانند، قوم گرایانه و قبیله گرایانه بدانم! و تلاشم را به جای تغییر نظر مردم آن ایالتها با مقالات و گزارشهای روشنگرانه ام، صرف تصویب قانونی در کنگره آمریکا کنم که قوانین قضایی باید سرتاسری باشد، و بعد با یک قانون از بالا، مجازات اعدام را در تمام ایالتها حذف کنم. اما راه دوم که مشکل تر است این است که همچنان به برگزاری سمینارها ارائه گزارشهایی از انسانهای بی گناه اعدام شده و تبلیغ جرم به عنوان یک بیماری و غیره ادامه دهم و تلاش کنم این مساله را به صورت پایه ای و از پایین حل کنم. اما باید ببینیم کدام راه درست تر است؟ اگر من از روش اول استفاده کنم، چون نظر مخالف مردم همچنان باقی است، تنها کافی است که یک قتل عمدی فجیع و تکان دهنده در آن ایالتی که سابقا مخالف حذف اعدام بوده رخ دهد تا آنها انگشت اتهام را به سوی من نشانه بروند که تو هم در این قتل مقصری چون با حذف اعدام به این قاتل جسارت ارتکاب جنایت را داده ای! و احتمالا چنان اعتراضشان بالا خواهد گرفت که دوباره سیستم را به حالت قبل برخواهند گرداند و شاید دیگر سالها طول بکشد که من بتوانم با کار فرهنگی دوباره نظر مردم عصبانی را که برخلاف نظرشان و از بالا مساله را حل کرده بودم، عوض کنم و این امر سالها به تاخیر خواهد افتاد.

اما حالت دوم وقتی است که اکثر مردم آمریکا مخالف نظر من هستند ولی من موفق شده ام در برخی ایالتها نظر مردم را به سوی خودم جلب کنم. در این حالت من نه تنها محلی بودن قوانین قضایی را قبیله گرایانه نخواهم دانست، بلکه با توسل به اصل حاکمیت بر سرنوشت خویش، خواهم گفت که اکثریت متحجر، نمی توانند نظراتشان را بر اقلیت مترقی که می خواهند قوانین قضایی شان انسانی تر باشد، تحمیل کنند! مردم ایالات حق تعیین سرنوشت خود را با رای خود دارند و در این راه نیازی به قیم ندارند. و در این حالت مطمئنا محلی بودن تصمیم گیری به نفع من است. تا حذف مجازات اعدام را در ایالات به صورت گام به گام انجام دهم.

پس می بینیم که در هر دو صورت محلی بودن تصمیم گیری در موضوعی مثل حقوق که به نظر جهانشمول می آید نیز در نهایت به نفع خواسته من است. چون مساله را از پایین و به صورت اساسی حل می کند. همین مساله در مورد حفظ یکپارچگی کشور صادق است. ما باید مساله را از پایین حل کنیم به گونه ای که اگر در تمام شهرها و دهات ایران به صورت مجزا رفراندوم برای استقلال برقرار شود همیشه با اکثریت نتیجه منفی باشد. کسانی که می خواهند راه ساده تر حل مساله از بالا را انتخاب کنند و با حق حاکمیت بر سرنوشت خویش مخالفت می کنند و این مساله را پیش می کشند که دموکراسی یعنی فقط رای گیری در کل کشور و رای گیری محلی، قبیله گرایانه است؛ شاید بتوانند تمامیت ارضی را حفظ کنند ولی مجبور خواهند شد قواعد دموکراتیک و حقوق بشر را زیر پا بگذارند و مردم ناراضی را با سرکوب، زندان و شکنجه ساکت کنند.

خانم مهناز:

همانطور که عرض کردم من هیچگونه تخصصی در اموراجرائی و عملی ندارم و نمیدانم بهترین روش برای استقرار حاکمیت مردم بطوریکه حق کسی ضایع نشود چیست. ولی اینرا میدانم که هر حرکتی هزینه و بهائی دارد. مهم اینستکه بتوانیم روشی را برگزینیم که هزینه اش از منافعش بیشتر نباشد. مثلاً اگر برای تصویب قانون اساسی شرط بگذاریم که 70% جمعیت هر استان باید آنراتاٌئید کنند، درست است که مقبولیتش را برای اکثریت مطلق تضمین میکنیم ولی از آنطرف مثلاً اگر 32% مردم استان یزد با بندی در قانون اساسی مخالف باشند حتی اگر 90% مردم ایران آنرا مقبول بدانند تصویب نخواهد شد، و در واقع شرایطی را ایجاد کرده ایم که ممکنست ما را به بن بست کامل بکشاند و تصویب یک قانون اساسی را عملاً غیر ممکن سازد (تصور کنید که 32% یک استان روی وجود یک بند مشخص اصرار ورزند و 32% استان دیگر روی عدم آن!)

در مورد تعیین حق سرنوشت و پارلمان محلی و غیره بنظر میرسد که اشکال روی واژه هاست و نه مفاهیم. آنچه شما میگوئید حکومت غیر متمرکز است که در آن مناطق مختلف قوانین منطقه ای خود را دارند و با التزام بقانون اساسی امور محلی خود را مستقلاً اداره میکنند. این روش میتواند در یک نظام فدراتیو یا غیر آن پیاده شود. حتی فرم نظام نیز (مشروطه پادشاهی یا جمهوری) منافاتی با اینکه حکومت مرکز گرا نباشد ندارد. بنظر میآید که اکثر روشنفکران ما یا علی الاصول این نوع حکومت و توزیع قدرت را پذیرفته اند و یا اگر نپذیرفته اند میتوان با گفتگوی منطقی و عدم بکار گیری واژه های حساسیت زا آنها را قانع کرد!

در فرهنگ و ادبیات سیاسی ایران "خود مختاری" و "حق تعیین سرنوشت" مترادف با استقلال سیاسی و تجزیه طلبی شده. درست یا غلط این واقعیتیست که وجود دارد. بمحض اینکه این واژه ها مطرح میشوند حتی کسی که با حکومت غیر مرکز گرا موافق است موضع دفاعی میگیرد والبته گفتگو بتشنج میکشد. از طرف دیگر فعالین قومی نیز این واژه ها را بعنوان "حق تجزیه" و تهدیدی برای گرفتن آنچه حق خود میدانند بکار میبرند و حاضر نیستند این "چماق" را زمین گذارند! در صورتیکه شاید راه حلی قابل قبول که اکثر (نه تمام) خواستهای هر دو طرف را تاٌمین کند با کمی مدارا و انتخاب واژه های مناسبتر بسیار قابل دسترس تر از آن باشد که بنظر میآید. بهرحال من معتقدم که اگر هیچگونه پیش شرطی برای مجلس موٌسسان قرار ندهیم و اجازه دهیم که مردم نمایندگان خود را بر مبنای نظریاتی که عرضه میکنند انتخاب کنند، نه تنها راه را برای یک تفاهم ملی میگشائیم بلکه تمام مسائلی که شما مطرح میکنید از طرف نیروهی سیاسی ببحث گذارده میشوند و نهایتاً مردم تصمیم خواهند گرفت که نمایندهٌ چه تفکری را بمجلس موٌسسان بفرستند!

بنظر میرسد که شما قوم و قبیله گرائی را مترادف با قدرت منطقه ای و تصمیم گیری محلی میدانید. بهیچ وجه چنین نیست. مدرنترین و مترقی ترین نظامهای دنیا بیشترین قدرت تصمیم گیری محلی را پیاده میکنند. بین خواست قدرت محلی (بر مبنای تقسیم بندیهای جغرافیائی – نظیر استانهای ایران) و خواست قدرت بر مبنای تقسیم بندی قومی تفاوت بسیار است. من منتظرم ببینم آقای دوشوکی "حقوق سیاسی اقوام" و ایجاد تشکلهای سیاسی "بر اساس قومیت" را چگونه تعریف میکنند، ولی بنظر میرسد که مثلاً "حزب دمکرات بلوچ" از دید ایشان از افراد بلوچ تشکیل میشود و نه لزوماً ساکنین بلوچستان. یعنی مثلاً یک بلوچ ساکن تهران میتواند عضو این حزب شود (و بجای منافع تهران برای منافع بلوچستان تلاش کند) ولی یک تهرانی ساکن بلوچستان که منافع بلوچستان بعنوان محل سکونتش بسیار برایش مهم است چون قومیتش بلوچ نیست نمیتواند عضو شود.البته اگر افراد بلوچ از سراسر ایران بخواهند متشکل شوند و حزبی تشکیل دهند، در یک نظام دمکراتیک میتوانند اینکار را بکنند و هیچ اشکالی بر سر راهشان نیست (تا چه حد محبوبیت بدست آرند و موفق شوند مسئله دیگر است!). ولی ایجاد ساختار سیاسی کشور بر این مبنا متحجر و عقب مانده است و باعث تضعیف حقوق شهروندی ملی و نهادهای دمکراتیک منطقه ای میشود.

چنین تقسیم بندی باعث تفاوت گذاری کاذب بین افراد ملت ایران است و به بیگانه نگری و دسته بندی و خودی/ناخودی کردن مردم و تبعیضات اجتماعی میانجامد. قوم گرائی یعنی اینکه آذربایجانیهای ساکن تهران نه بعنوان تهرانیهائی با منافع و دغدغه های مشترک با سایر ساکنین تهران، بلکه بعنوان مهاجرانی بیگانه با قومیت متفاوت، که منافع استان آذربایجان برایشان اولویت دارد، بحساب آیند. البته این طبیعیست که همه ما به اصلیت خود دلبستگی داریم، بوطن مادریمان عشق میورزیم، زبان و فرهنگمان را دوست میداریم و برای اعتلایش تلاش میکنیم. ولی در تقسیم بندیهای سیاسی آنچه مهم است اینستکه ما شهروند چه کشوری هستیم و ساکن چه منطقه ای، نه اینکه اصل و تبارمان از کجاست.

آیدین تبریزی:

ببینید من مساله را از موضع ضایع شدن و یا نشدن حق کسی هم مطرح نکرده ام و منظورم این است که اگر مثلا یک قانون اساسی فقط با رای 51 درصد در کل کشور و با رای مخالف 60، 70 درصد در برخی مناطق تصویب شود اصلا چطور می توان چنین کشوری را بصورت دموکراتیک و با اعتقاد به اصول متعالی حقوق بشر اداره کرد؟! جمهوری اسلامی با مشروعیت 98 درصدی شروع کرد و وضعیتش این است! وای به حال سیستم سیاسی آینده اگر با چنان درجه پایینی از مشروعیت به قدرت برسد! آیا چنین حکومتی برای جلوگیری از هرج و مرج و اعتراضات مردمی وادار به برقراری حکومت نظامی نخواهد شد؟ پس شرط 70 درصد در مجموع کل کشور و 50 درصد در تک تک استانها حداقل ممکنی است که می شود تصورش را کرد تا امیدوار بود که سیستم سیاسی برقرار شده بتواند چند صباحی به صورت دموکراتیک به زندگی خود ادامه دهد.

دموکراسی سخت ترین شکل نظام سیاسی از نظر امکان استقرار است و مطمئنا ما با مسائل بسیار دشواری روبرو خواهیم بود و باید اندیشمندان و متفکران ما با صداقت و دلسوزی و با خستگی ناپذیری به تجزیه و تحلیل هر مساله کوچک و به ظاهر کم اهمیتی بپردازند (که در یک سیستم غیر دموکراتیک تنها با یک دستور از بالا و به راحتی قابل حل است) و برای آن هزاران نفر ساعت کار فکری صرف کنند. اگر دموکراسی می خواهیم باید از راهها و گردنه های صعب العبور و سنگلاخی بگذریم همانطور که تمام ملتهایی که حکومت دموکراتیک دارند این راه را رفته اند. متاسفانه دموکراسی راه میان بر ندارد! این صعب العبور بودن اما با حل ریشه ای مساله و با جلب رضایت همه، امکان ثبات و پایداری را بیشتر می کند. تصویب قانون اساسی در مجلس موسسان ممکن است بیش از یکسال بطول انجامد و شاید چند بار رد شود ولی در نهایت چیزی که حاصل خواهد شد، ارزش این همه زحمت را خواهد داشت. اما باید صبور بود و اجازه نداد که عده ای قوانین بازی را به هم بریزند!

نوشته اید: "در فرهنگ و ادبیات سیاسی ایران "خود مختاری" و "حق تعیین سرنوشت" مترادف با استقلال سیاسی و تجزیه طلبی شده. درست یا غلط این واقعیتیست که وجود دارد." ببینید اگر یک تفکر غلط وجود دارد باید آن را اصلاح کرد و یا چون عده ای که از بقیه برابرترند، عناد می ورزند پس همیشه ما که دیوارمان کوتاهتر است باید کوتاه بیاییم؟ واژه های "خود مختاری" و "حق تعیین سرنوشت" در بیانیه های سازمان ملل به صراحت آمده و تعریف شده و آنها که این مفاهیم را تجزیه طلبی می نامند می خواهند قاعده بازی را به هم بزنند و حاضر نیستند راه سخت عبور از مسیر سنگلاخی رسیدن به دموکراسی را طی کنند.

نوشته اید: "بهرحال من معتقدم که اگر هیچگونه پیش شرطی برای مجلس موٌسسان قرار ندهیم و اجازه دهیم که مردم نمایندگان خود را بر مبنای نظریاتی که عرضه میکنند انتخاب کنند، نه تنها راه را برای یک تفاهم ملی میگشائیم بلکه تمام مسائلی که شما مطرح میکنید از طرف نیروهی سیاسی ببحث گذارده میشوند و نهایتاً مردم تصمیم خواهند گرفت که نمایندهٌ چه تفکری را بمجلس موٌسسان بفرستند!" ولی ببینید آیا شما می توانید تضمین کنید که عده ای قاعده بازی را به هم نخواهند زد؟ مثلا شخص فرهیخته ای مثل دکتر نوری علا که در تئوری به آن زیبایی فدرالیسم را تعریف می کند، وقتی پای عمل می رسد، شرط "اعتقاد عملی به یکپارچگی ایران" را مطرح می کند! که این شرط با به زبان آوردن و اشهد گفتن هم ثابت نمی شود و آقای نوری علا با علم غیب خود باید درستی آن را تشخیص دهد! این ما نیستیم که شرط می گذاریم بلکه این آنها هستند که شروط به شدت غیر دموکراتیک تعیین می کنند. بنابراین وقتی یک مدافع فدرالیسم که اصولا باید با من فدرالیست (به قول آنها قومگرا) در یک سنگر باشد، حتی مرا به رسمیت هم نمی شناسد، تکلیف بقیه دیگر روشن است. پس ما مجبوریم یکی یکی این موارد را که در اعلامیه های سازمان ملل مستتر است جداگانه و به صراحت اعلام و از آنها سند و مدرک معتبر در دست داشته باشیم. اگر آنها ریگی به کفش ندارند، باید این شروط را که تکرار همان شروط اعلامیه های سازمان ملل است را هم امضا کنند تا بتوانیم در یک سنگر مشترک باشیم.

مهمترین شرط این است که هر کس که شهروند ایران است و شناسنامه ایرانی دارد، هر عقیده سیاسی از جمله تجزیه طلبی هم که داشته باشد و آن را علنا هم اعلام کند، باید حق شرکت در انتخابات مجلس موسسان و انتخاب کردن و انتخاب شدن را داشته باشد. چون در اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده است که هیچ کس را نمی توان به خاطر داشتن هر نوع عقیده سیاسی (بدون آن که استثنایی از جمله تجزیه طلبی قائل شده باشد) تحت تعقیب قرار داد و از حقوق شهروندیش (که حق انتخاب شدن هم جزء آن است) محروم کرد. این با شرط حفظ تمامیت ارضی کشور هم در تضاد نیست چون آن شخص می تواند تجزیه طلبی را تبلیغ کند و حتی نظر اکثریت مردم بخشی از کشور را جلب کند ولی قانون اساسی رای آنها را وتو می کند (مثلا در همان پنج سال اولی که من به عنوان دوره گذار ممنوعیت جدا شدن از ایران در نظر گرفته ام) و طرفداران حفظ تمامیت ارضی کشور (که آن روز من نیز یکی از آنها خواهم بود) باید به جای راه ساده بگیر و ببند و سرکوب، راه دشوار تبلیغ مزایای اتحاد و نشان دادن آن در حرف و عمل در این دوره به مردم و ریشه کردن همیشگی ویروس تجزیه طلبی از کشور را انتخاب کنند. من همانگونه که امروز با اندیشه ام و قلمم با تمام قدرت از حق طلاق و جدایی دفاع می کنم، و هرگز نمی پذیرم که یک برده ام که نمی توانم تصور مستقل بودن را هم بکنم، مطمئن باشید، آن روز با چنان حرارتی از اتحاد در عین داشتن حق جدایی، در برابر تجزیه طلبان دفاع خواهم کرد که هیچ یک از مدعیان تمامیت ارضی امروز قادر به آن نباشند و مطمئن باشید حرف من برای آنها بسیار قابل پذیرش تر از حرف کسی خواهد بود که براساس شک غیر قابل اثباتش دیگران را حتی به رسمیت هم نمی شناسد. اگر می خواهید نیروی فکری کوچک من و امثال من در جهت حفظ یکپارچگی ایران باشد باید شرط ما را هم که به رسمیت شناختن حق انسانی طلاق است بپذیرید، تا من بدانم که به عنوان یک انسان آزاد و صاحب اختیار عضو ملت ایران هستم و نه برده و اگر نپذیرید، من نیز تا ابد منتظر نخواهم ماند و نیرویم را برای شکستن زنجیرهای بردگی بکار خواهم برد. انتخاب با شماست.

من کاملا با این نظر شما موافقم که هیچ حزب و گروه سیاسی نباید نژاد و قومیت را به عنوان شرط عضویت در حزبش اعلام کند و آن را مصداق بارز نژادپرستی می دانم و پیشنهاد می کنم که برای اطمینان من و شما، اصلی به قانون اساسی اضافه شود که این کار را صریحا منع کند و در مقابل حق تشکیل احزاب متشکل از تمام شهروندان علاقه مند (بدون توجه به نژاد و یا زبان) برای دفاع از حقوق منطقه ای و محلی را به رسمیت بشناسد.

 

 

1. http://www.iranglobal.info/emtyseite3.php?news-id=2735&nid=archive1

2. http://www.iranglobal.info/emtyseite3.php?news-id=2834&nid=haupt

 

 

برگرفته از : iranglobal