بررسی علل ناكامي يك قرن آزاديخواهي مردم ايران در سالگرد مشروطیت

 

آيدين تبريزي

 

در يكصد و یکمين سالگرد نهضت مشروطيت كه در زمان خود يكي از مترقي ترين حركتهاي آزاديخواهانه در منطقه بود ضرورت بازنگري و تحليل موشكافانه يك قرن مبارزات آزاديخواهانه مردم ايران و علل ناكامي هاي پياپي ما در اين راه بيش از پيش احساس مي‌شود. بیش از يك قرن از مبارزات آزاديخواهانه مردم ايران كه از دوران مشروطيت و با پيشگامي مردم آذربايجان و بزرگاني چون ستارخان و باقرخان آغاز شد، مي گذرد. اما همچنان مبارزات ما در مراحل مختلف با ناكامي همراه بوده است. شايد بتوان دليل عمده اين ناكامي را عدم وجود استراتژي منسجم و مستدل در مبارزات مردم كه متكي بر تفكر سياسي و علمي باشد، دانست. به عبارت ديگر مبارزه ما همواره با شخص ديكتاتور و يا گروههاي اقتدارگرا بوده است و نه با تفكر ديكتاتوري و اقتدارگرايي؛ به گونه اي كه هر بار ديكتاتوري را سرنگون كرده ايم دچار اين توهم شده ايم كه به سرمنزل مقصود رسيده ايم و همه چيز تمام شده است ولي ديكتاتور ديگري جاي قبلي را گرفته است. يعني ما معمولا براي سرنگوني شخص يا اشخاص ديكتاتور مبارزه نموده ايم اما متاسفانه كمتر در پي يافتن سيستم سياسي جايگزين و تضمین تداوم دموکراسی بوده ايم .

مهمترين نكته اي كه در تاريخ مشروطيت خودنمايي مي كند، ترور و از صحنه خارج كردن پيشگامان و رهبران صديق نهضت مشروطيت و ظهور فرصت طلباني بود كه بتدريج از دل دمكراسي نيم بند دوران مشروطيت، يكي از سركوبگرترين ديكتاتوري هاي تاريخ معاصر ايران را بيرون كشيدند. رضاخان كه با   شعار جمهوري وارد ميدان شده بود، دمكرات ترين پادشاه ايران يعني احمد شاه را بركنار كرد و مستبدترين شاه ايران شد .

اشتباه بزرگ نهضت مشروطيت آن بود كه اين توهم وجود داشت كه با برقراري مشروطيت و نوشتن قانون اساسي آن ديگر همه چيز تمام شده و پيروزي مطلق حاصل شده است در حاليكه واقعيت نشان داد كه حفظ آزادي و دمكراسي دشوارتر از به تصويب رساندن فرمان مشروطيت بود و به مبارزه اي پيگير و مداوم بيش از آنچه در ابتداي نهضت مشروطيت انجام شد، نياز داشت. در واقع اين يكي از خصوصيات ذاتي دمكراسي است كه سيستمي همواره آسيب پذير است و مدافعان آن نبايد لحظه اي از مبارزه براي بقا و دوام آن كوتاهي نمايند .

دومين حركت عمده تاريخ معاصر مردم ايران، نهضت ملي كردن صنعت نفت بود كه بيشتر با اهداف استعمار ستيزي شكل گرفت ولي اين جنبش نيز به سرنوشتي بهتر از مشروطيت ختم نشد و رهبران آن حركت از جمله دكتر مصدق همان اشتباه دوران مشروطيت را تكرار كردند و دچار اين توهم شدند كه چون مستحضر به راي مردم هستند، نيازي به ايجاد اصلاحات اساسي در سيستم حكومتي كه ضامن حفظ نهال نوپاي دمكراسي و تضمين تداوم آن باشد، احساس نكردند و در واقع با پيروزي نهضت ملي شدن صنعت نفت همه چيز را تمام شده فرض كردند .

حركت بعدي مردم ايران در انقلاب بهمن 57 روي داد كه باز واجد همان خصوصيات حركتهاي گذشته بود كه تنها هدف آن مبارزه با شخص ديكتاتور بود و هيچ برنامه از پيش تعيين شده اي براي سيستم حكومتي آينده ايران وجود نداشت و وجود شخص ديكتاتوري به نام شاه تنها معضل ايران دانسته مي شد و اكثر فعالان سياسي از آسيبهايي كه ممكن بود از جانب دخالت دين در سياست به دمكراسي وارد شود نا آگاه بودند. اين امر نشان از آن دارد كه تمام تلاشها تنها براي برچيدن نظام ديكتاتوري سابق متمركز شده بود و تفكري علمي براي شناختن ملزومات پايداري يك حكومت دموكراتيك و شرايط و ضوابط آن وجود نداشت در حاليكه اين مقوله ها در انديشه هاي انديشمندان بزرگ غربي معاصر به سادگي قابل دسترسي بود، ولي گويا ما شرقي ها تا چيزي را خود تجربه نكنيم و زيانهاي گاه جبران ناپذير آن را متحمل نشويم، هيچ انديشه علمي را نمي توانيم بپذيريم!

در مبارزات امروز نيز جاي خالي يك ايدئولوژي علمي كه با توجه به ساختار جامعه ايران، نظام سياسي دمكراتيك پايداري را تئوريزه نمايد، به شدت احساس مي شود. يك ايدئولوژي سياسي جامع كه يك بار براي هميشه تمام مخاطرات احتمالي آينده را صادقانه و بي طرفانه پيش بيني كند و با توجه به اين همه تجربيات گذشته خودمان و تجربيات كشورهاي ديگر راهي مطمئن پيش پاي مردم ايران قرار دهد . به نظر مي رسد بسياري از فعالان سياسي ايران همچنان از بحث جدي درباره آينده سياسي ايران طفره مي روند و آن را مايه اختلاف مي دانند و همانند تمام تجربه هاي پيشين همه چيز را به فرداي سقوط نظام موجود موكول مي كنند! تا ما دوباره در يك پروسه سعي و خطاي كور ديگر، تجربه اي نامطمئن با نتيجه اي نامشخص را پيش بگيريم. روندي كه در طول يك قرن مبارزات آزاديخواهانه زيانهاي جبران ناپذيري را متوجه ما نموده و پتانسيلهاي عظيمي را هدر داده است .

من هرچه فكر مي كنم مي بينم كه بزرگترين خطري كه در فرداي برچيده شدن اين نظام، دمكراسي را در ايران تهديد مي كند، خطر ظهور دوباره ايدئولوژي ملي گرايي افراطي و آرياپرستي به بهانه حفظ تماميت ارضي ايران است به ويژه با توجه به انباشت مطالبات ملیتها در ساليان اخير و عدم پاسخگويي صريح به اين مطالبات نه از جانب حكومت و نه از جانب اپوزوسيون سياسي و از طرف ديگر تغييرات اساسي در همسايگي ايران در عراق و افغانستان و ارتقاء حقوق ملیتها در آن كشورهاست.

رضا شاه براي اولين بار تخم برتري طلبي نژادي و تحقير اقليتها را در ايران پاشيد و با كمك تعدادي از به اصطلاح روشنفكران به تئوريزه كردن اين ايده شوم پرداخت. هرچند جو غالب بر اروپاي آن دوران و ظهور فاشيسم نژاد پرست هيتلر در آلمان در شكل گيري اين روند بي تاثير نبود ولي دريغا كه با وجود طرد اين انديشه هاي نژاد پرستانه از طرف اكثريت روشنفكران غربي پس از فاجعه بزرگ انساني در جنگ جهان دوم كه نتيجه مستقيم اين ايدئولوژي شوم بود، برخي از به اصطلاح روشنفكران سياه انديش و متحجر ما هنوز اين پس مانده ذهني را تا به امروز نيز حفظ كرده اند.

ديكتاتورها همواره براي توجيه محدوديتهايي كه براي برخي فعالين سياسي و حذف تدريجي تمام مخالفان خود، در ابتدا دلايل عامه پسندي ارائه مي دهند. جمهوري اسلامي براي حذف مخالفان سياسي خود از دين اكثريت مطلق مردم ايران استفاده كرد و در ابتداي امر در حذف نيروهاي غير مذهبي حمايت اكثريت مردم و بسياري از فعالان سياسي را كسب كرد و در نهايت دين تبديل به ابزاري شد كه تمام مخالفان سياسي مذهبي و غير مذهبي را به يك اندازه سركوب مي كند. بهانه عامه پسند دیکتاتور آینده در ایران هم "حفظ تمامیت ارضی کشور به هر وسیله ای" خواهد بود. هشيار باشيم، تا زماني كه تمام معضلات سياسي آينده ايران و از جمله مهمترين معضل آينده كه همانا مساله حقوق غیرفارسهاست را، امروز كه فرصت كافي داريم، از نظر فكري و تئوريك به طور كامل حل نكرده باشيم، در فرداي نامشخص و شايد بحراني پس از سقوط اين نظام، امكان حل مسالمت آميز اين معضل وجود نخواهد داشت و شايد ما دوباره به بهانه عامه پسند حفظ تماميت ارضي كشور در دامان يك حكومت بسته و نژاد پرست مشابه حكومت يوگسلاوي سابق بيفتيم.

متاسفانه امروز نيز مثل يكصد سال پيش تمام نيروي روشنفكري ما متوجه نقد ساختار نظام فعلي و نقد ایده ولایت مطلقه فقیه و دین سیاسی شده است و به عمد يا غيرعمد بحث در مورد ساختار سياسي آينده ايران و مساله بسيار مهم حقوق سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و زباني   اقليتهاي غیرفارس ايران كه به نظر من بزرگترين معضل سياسي آينده ايران است، به فراموشي سپرده شده است. درحاليكه امروز ديگر كمتر كسي در مورد عدم كارآيي و عدم مشروعيت نظام فعلي شك و شبهه اي دارد و شايد اينهمه انرژي صرف كردن براي افشاي رژيم فعلي موضوعيت نداشته باشد ولي آنچه كه مبهم است و ضرورت فرداي ماست، بحث جدي درباره آینده سیاسی ایران و مخاطرات پیش روست.

سكوت شخصيتهاي شناخته شده سياسي در اين خصوص در بدترين حالت اين شبهه را ايجاد مي كند كه شايد اصولا ايشان اعتقادي به وجود مشكلي در قبال غیرفارسها در ايران نداشته باشند و آن را ساخته و پرداخته بیگانگان و نئوکانها و.. می دانند!. و در بهترين حالت شايد با اين تحليل همراه باشد كه ايشان شرايط امروز را زمان مناسبي براي پرداختن به اين موضوع نمي دانند. برداشت اول مي تواند صدمات جبران ناپذيري به چهره سياسي آنان نزد غیرفارس های ایران وارد کند و اعتماد آنها را به صداقت ايشان در شعارهاي آزادي و حقوق بشرشان از بین ببرد كه در نهايت به تفرقه در مبارزات و تضعيف آن خواهد انجامید. اما برداشت دوم در راستاي همان اشتباه هميشگي تاريخ ماست كه هميشه تمام توان خود را براي نقد نظام موجود هدر مي دهيم و بحث درباره سرنوشت آينده كشور را به روزگار بي ثبات و بحراني فرداي فروپاشي نظام موجود مي سپاريم.

هرچند تصميم گيري در خصوص آينده سياسي ايران بدون ايجاد شرايط لازم از جمله انتخاب نمايندگان مجلس موسسان در يك انتخابات آزاد و سراسري ممكن نيست اما ايجاد فضاي بحث و تبادل نظر جهت ايجاد آگاهي در بين اقشار مختلف مردم يك ضرورت انكار ناپذير است. زيرا مردمي كه مي خواهند نمايندگان خود را در مجلس موسسان انتخاب كنند بايد با آگاهي كامل و ديد باز راي دهند تا ما مثل انقلاب 57 فقط شاهد تنها يك انتخابات آزاد براي انتخاب نوع نظام تحت تبليغات شديد انقلابي و سپس بسته شدن فضاي سياسي کشور نباشيم. زيرا حتي اگر انتخابات كاملا آزاد باشد مردمي كه آگاهي كافي ندارند به سادگي فريب موج پوپوليستي را خواهند خورد. این بار این موج پوپولیستی هم می تواند به تجزیه ایران منجر شود و هم به برقراری یک دیکتاتوری ملی گرای افراطی آریاپرست و در این میان هیچ تضمینی برای حفظ تمامیت ارضی ایران وجود ندارد.

چون معلوم نیست که پس از فروپاشی جمهوری اسلامی اوضاع به چه سمتی حرکت خواهد کرد؟ خیلی ها درک درستی از وضعیت موجود ندارند و مهمترین خطر برای تمامیت ارضی ایران را حمله آمریکا می دانند اما من معتقدم و می توانم ثابت کنم که مداخله نظامی آمریکا شانس حفظ یکپارچگی ایران را افزایش خواهد داد! چون آمریکا به عنوان یک قدرت مسئول در صحنه جهانی نمی خواهد که متهم به تجزیه عمدی ایران یا هر کشور دیگری شود، همانطور که در عراق با وجود عمق درگیری های داخلی و این که تجزیه عراق می تواند یک راه حل ساده برای از بین بردن این جنگ داخلی باشد، تاکنون در برابر آن مقاومت کرده است و هزینه سنگینی هم در این مورد می پردازد تا اتهام تلاش عمدی برای تجزیه عراق را از خود دور کند. من اگر معتقد به حفظ تمامیت ارضی ایران به هر قیمتی بودم، راحت ترین و مطمئنترین راه را در تغییر این حکومت، مداخله نظامی خارجی می دانستم. اما من نه به این مساله (حفظ تمامیت ارضی ایران به هر قیمتی) اعتقادی دارم و نه از لحاظ انسانی، می پذیرم که رسیدن به یک هدف سیاسی را با قربانی کردن جان انسانهای بی گناهی که طعمه بمبهای یک قدرت خارجی شوند، به پیش ببرم.

اما مهمترین خطر برای یکپارچگی ایران، همین وضعیت از هم گسیخته اوپوزوسیون خارجی است، که وقوع هر انقلابی داخلی در ایران، اوضاع را از کنترل همه خارج خواهد کرد و با فروپاشی حکومت مرکزی و عدم وجود یک گزینه جایگزین که مقبول همه باشد، گروههای مروج ایده جدایی بهترین فرصت را در اختیار خواهند داشت که بدون وجود هیچ نیروی داخلی و یا خارجی در بالای سر خود، به سرعت کنترل اوضاع مناطق را در دست بگیرند و با برگزاری یک رفراندوم، اعلام استقلال کنند. و این بار مطمئن باشید که آمریکا که مترصد شکست این حکومت است و آن را مهمترین خطر برای امنیت ملی آمریکا می داند و اصلا هم دلش برای یکپارچگی ایران نمی تپد، اولین کشوری خواهد بود که آنها را به رسمیت خواهد شناخت حتی پیش از کشورهای هم نژاد منطقه! چون در آن حالت کسی نمی تواند آمریکا را متهم به تجزیه کشور کند. همانطور که آمریکا در مورد فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی همین کار را کرد. سیاست سکوت و سانسور در مورد مساله اقلیتهای ملی در ایران که دیگر در عصر ارتباطات قابل تداوم نیست، تنها راه را برای پذیرش ایده جدایی به عنوان تنها راه حل موجود در خلاء عدم وجود ایده های جایگزین، هموارتر خواهد کرد.