براهنی
و زبان بومی
( بزرگداشت
هفتادمین سال
دکتر رضا
براهنی )
رابطه
ایکه براهنی
با زبان بومی
خود دارد، رابطه
ای شگفت انگیز
است.
آغشتگی او با
زبان بومی خود،
پیوندی
پیچیده،
درونی، و پر
رازی بین او و
آثارش بوجود
آورده است. زبان بومی
که زبان
درونی اوست، نه
فقط خود زبان
و کلیت فرهنگ
بومی بلکه
زبان هستی او،
و زبان آفریننده
ی اوست.
زبان
بومی، نه فقط
در آفرینندگی
ادبی– هنری
براهنی، که
شکل دهنده
شخصیت او، هم
به عنوان شاعر
و نویسنده و
نظزیه پرداز و هم شکل
دهنده شخصیت
اجتماعی –
سیاسی اوست که
مدام علیه
نابسامانی
های اجتماعی،
فرهنگی،
اخلاقی و
روانی مردم خود
فریاد می کشد،
فریادی که سر باز
ایستادن نمی
شناسد.
براهنی
آلوده بومیت و آلوده
شگفتی های
زبان بومی خود
است. سر
صحبتش که می
نشینی از همه
چیز می گوید. او ساعت
ها بدون احساس
خستگی می
تواند صحبت
کند، ولی از هر چه و
هر جا صحبت
کند بالاخره
به مسئله زبان
و زبانیت می
رسد، و
نهایتا روی
کلمه ای پیله
می کند:
"گئتمیره
م، گئدممیره
م، گئتممه لیه
م، گئتممه
لیدیم، گئتمه
سئیدیم".
سپس
مکثی کرده و
می گوید:
توانائی های
این زبان حیرت
انگیز است. این زبان
قادر به همه
چیز است .
با این زبان
همه چیز می
توان کرد.
آنهائیکه بر
سر این زبان
زده اند، آنرا
زبان چنگیز و
مغول این
مزخرفات
نامیده اند، یک
وجهشان هم
حسادت است.
کلمات پشت
کلمات است که
برزبان جاری
می شود، و باز دفعتا
و این بار با
خنده روی کلمه
ای توقف
می کند:
" قاپدی قاچدی
".
قاپدی
قاچدی معنی
تحت الفظی اش
یعنی " قاپید و
دررفت ".
قاپید کلمه
ای ترکی است،
ولی در اصطلاح
قاپدی قاچدی
به معنی مینی
بوس است.
همان مینی
بوس مسافرکشی
شهری. چه
کلمه ای، دقیق
و با اصابتی. این
زبان می جوشد
و مدام خود را
بالا می کشد،
در چارچوب
قوانین و
مقررات، و
سیاست بازی
های موذیانه و
نفرت انگیز
نمی گنجد، اگر
از جائی سدش
کنی از جای دیگری
سربرمی آورد.
و بعد
انگار که می
گوید:
هرچه می
خواهید رشته
کنید، این
زبان با عصبیت
خود، با
آتشفشان درون
خود هرچه رشته
کرده اید پنبه
خواهد کرد.
گئده بیله
بیلسئیدیم ،
گئده
بیلسئیدیم،
گئده جاغام ،
گئتمه لییم،
گئدیم،
گئدیره م،
گئتدیم .
شخصیت های
داستانی او
شخصیت های
واقعی اند، با
تمام
وجوه و ابعاد
واقعی و زشت
خود.
آنها را در
زندگی روزمره
خود به کرات می
بینیم و مدام
با آنها سرو
کار داریم.
آنها با زبان
آشنای خود حرف
می زنند و در
چارچوب قالب
های خاص خود
اندیشه می
کنند.
انسانهای
امروزی و
معاصر و برخاسته
از محیط آشنای
ما.
زبان آنها نه
زبان ساختگی و
نه زبان
تواریخ کهن،
بلکه زبان بی
زبان بومی، زبان
محیط بومی است
که تنفس می
شود. هر
کس با زبان
خود حرف
می زند و با
روال خود
اندیشه می
کند. او
با زبان محیط
خود، اطراف
خود و فضای
حوادثی را که
حوادث درآن
اتفاق می افتد
تا تاریک ترین
زوایای آن،
زوایای ذهنی و
زوایای فضا را
تشریح می کند. یکی از
خوانندگان
تبریزی آثارش
می نویسد که: " من
تبریز را با
براهنی شناختم"
!
براهنی می
گوید:
در صورتیکه
من تمام آثارم
را به فارسی
نوشته ام، ای
کاش من تورکی
می نوشتم تا
او تبریز را
آنطور می
شناخت. چقدر
دردناک است.
یکی از
ستون های اصلی
شخصیت او بیزازی
عمیقی است که
نسبت به
بنیانگذاران
و ادامه
دهندگان امروزی
آن سیاست های
شرم آور زبان
کشی و فرهنگ
کشی در وجود
خود احساس می
کند. او
را در کودکی
مجبور به
لیسیدن نوشته
هائی کردند که
به زبان مادری
و با تشویق
مادر نوشته بود. و بعد
کتاب سوزی ها
و لگد پرانی
ها به ویولونی
که
نوای موسیقی
بومی از آن بر
می خواست که
تا اعماق وجودش
نفوذ می کرد.
علارغم
این همه،
همیشه اصرار
دارد، گذشته
هر چه بوده
گذشته، ما
باید رو به
سوی آینده
داشته باشیم. ما باید
رمانی
بنویسیم که با
نام خودمان
سروکار داشته
باشد.
دنیا را به
آذربایجانی
باید به زبان
خودی
توضیح داد. ببینید
این زبان،
زبان شوخی
نیست.
ما باید دست
آن شاعران و نویسندگانی
که به زبان
مادری خود می
نویسند ببوسیم.
این قضییه
ی بسیار مهمی
است.
نسل جدیدی که
در ایران به تورکی
نویسی روی
آورده است،
نشان می دهد
که این زبان
چه زبان توانا
و نیرومندی
است، چه زبان
دینامیکی است
و چه زبان آسانی
است.
آنها که
"وارلیق" را
نوشته اند
بنیانگذار
این نهضت عظیم
اند. آنها
همیشه سعی
کردند که این
دریچه باز
بماند و این
کار سترگی
است.
آنها
توانستند فرهنگی
بوجود آورند و
این قدم ها
بشکل
نیرومندی ادامه
پیدا کند. این
حرکتی است که
نمی توان راه
آنرا سد کرد،
نمی توان جلوی
این امواج را
گرفت.
به ایران
باید بعنوان
یک کشور چند
صدائی، یک
کشور چند
فرهنگی و یا "
جامعه چند
فرهنگی" نگاه
کرد. در
ایران باید که
یک جامعه ی
چند فرهنگی ایجاد
شود.
این بخشی از
واقعیت جهانی
است و ایرانی
ها هم باید
آنرا اندیشه
کنند، خواه در
قدرت باشیم و خواه
نباشیم.
ما باید آینده
نگر باشیم.
آینده نگری ما
باید فراتر از
آینده نگری
حکومت ها
باشد.
ما باید درک
کنیم و ببینیم
که آینده
کجاست و چگونه
می توانیم
مشکلات خود را
حل کنیم.
او هیچوقت
ارتباط میان
ملیت ها و زن
را از هم تفکیک
نکرد، از
آزادی زن، هم
چنانکه از
آزادی ملیت ها
و زبان ها
دفاعی جانانه
کرده است.
بالاخره او
کسی است که "
تاریخ مذکر "
را نوشته است. زدن بر
سر زبان های
بومی، زدن بر
سر زن بومی
است.
بریدن
ارتباط عاطفی
کودک با مادر است. این
بزرگترین
خیانتی است که
در حق کسی
ممکن است
اتفاق بیافتد.
وقتی صحبت
روی آزادی
بیان و اندیشه
می رود، و
اینکه آزادی
بیان، اندیشه
و زبان ابزار
کار ادبی اند،
می گوید، ما
نمی توانیم
آنرا، آزادی
زبان و اندیشه
را از مردم
سلب کنیم. مردم
باید به زبان
مادری خودشان
بیاندیشند، به زبان
مادری بیان
کنند و آثار
خود را به
زبان مادری
شان منتشر
کنند.
آزادی
بیان و اندیشه
برای
آذربایجانی،
خواندن و
نوشتن، تحصیل
و دانشگاه،
رادیو - تلویزیون
و مطبوعات و
همه چیز و همه
چیز به زبان
مادری معنی می
دهد.
کسانیکه این
را نمی فهمند
عقب مانده و نماینده
قرون وسطی
هستند نه
انسان معاصر.
برای یک
کانادائی که
زبان انگلیسی
و فرانسه زبان
رسمی است و
زبان چینی می
رود که در
آینده نه
چندان دور به
سومین زبان
رسمی کانادا تبدیل
شود، گفتن
اینکه جمعیتی
معادل جمعیت
کل کانادا در
ایران حق
خواندن و
نوشتن به زبان
مادری خود
یعنی تورکی
آذربایجانی
را ندارند
حیرت انگیز و
غیر قابل باور
است !
و بعد
کسانی پیدا می
شوند و می
گویند آخه شما
حافظ و سعدی
ندارید ! و یا
پزهای آزادی
خواهی و
دموکراسی خواهی
تهوع آور عده
ای که - همه
مصرف خارجی
دارند -
برای رنگ
کردن و شیره
مالیدن بر سر
مردم خود و
افکار عمومی
غیر.
طرف دیگر
قضیه این است
که با ذهن
آذربایجانی
بازی کرده
اند، ذهن
آذربایجانی
دچار شقاق شده
است.
در اعماق
این شقاق هویت
او نهفته است. آذربایجانی
را همیشه در
آینه های محدب
و مقعر دیده
اند و او را
مجبور کرده
اند که خود را
نیز در آینه
های مقعر و
محدب ببیند.
آذربایجانی
بدلیل این شقه
شدن، آنرا
تبدیل کرده به
چیزی که
براهنی آنرا
بصورت "
زبانیت " مطرح
کرده است. برای
آذربایجانی
دموکراسی با
مسئله زبان
بطور عجیبی
عجین شده است
و جدا کردن آن
دو از هم غیر
ممکن است.
وقتی
درباره دوست
دیرینه اش
ساعدی
حرف می زند، می
گوید، دیالوگ
نوشتن برای
ساعدی مشکل
بود لذا بیست
تا پانتومیم
نوشت. در واقع
پانتومیم را
ساعدی به
ایران معرفی
کرده است. این
پانتومیم ها
تقلید نیستند. ساعدی
آنها را قبل
از خواندن بکت
نوشته است.
بلائی
که بر سر
ساعدی در
زندان های شاه
آوردند، در
واقع تمام
خلاقت های او
را، روح و ذهن
او را کشتند و
جسم اش را به
بیرون پرتاب
کردند. نه
فقط به خاطر
اینکه او
نویسنده
مخالف بود، بلکه
بخاطر این بود
که او هم
نویسنده و هم
تورک بود و
نسبت به فرهنگ
و زبان بومی
اش حساسیت
نشان می داد.
آنچه
که در اعماق و
زوایای ضمیر
نامکشوف او همیشه
می خروشید بی
آنکه انعکاس
بیرونی
متداوم و
صریحی بیابد.
اما
براهنی، بخشی
ازتربیت
براهنی تربیت
جهانی است. او
همیشه
از این منظر
دموکراتیک
است که به
قضایا نگاه می
کند، و لذا
ترکیب این قضایا
است که بر می
گردد به نقد
ادبی، رمان
نویسی و یا
کاربرد زبان.
ذهنیت او
یک ذهنیت
جهانی شده است
که در مکان
بومی خود محکم
نشسته و با
صلابت دنیای
پیرامون خود
را نظاره می
کند. او میراث
دار بزرگانی
چون میرزا فتحعلی
آخوندزاده و
جلیل محمد قلی
زاده است. غولی که
نه تنها بر
همقطاران و
مدعیان بلکه
بر همه دوران
خود سایه
افکنده است.
براهنی
در این زمینه
مرزها و خطوط
محیط سیاسی و
ادبی ایران را
با بیباکی و
صراحت بی
نظیری در نوردیده
، و آنچه
گفتنی است
گفته، و می
گوید و حسادت
ها، دشمنی ها
و کینه توزی
ها را نیز
پیشاپیش بجان
خریده است. نفوذ
بلامناذع براهنی،
و تاثیر تعیین
کننده اش در
ادبیات معاصر
ایران
واقعیتی است
غیر قابل
انکار.
همچنانکه
چهره مبارزه
جویانه و خستگی
ناپذیر او بر
علیه ستم ها، بی عدالتی
ها و زشتکاری
های جامعه
واقعیتی است
پرافتخار.
در
خاتمه می
خواهم شعر
کوتاهی از
براهنی را همراه
ترجمه آن
برایتان
بخوانم.
این شعر را
از مجموعه " شعرهای
تبریز "
براهنی
انتخاب کرده
ام که در زمان
انقلاب نوشته
شده و هنوز
چاپ نشده اند.
یولداش
!
شهر !
تک بیر
شهر ،
منیم
اوچون !
اورادا
بیر بالاجا
اوطاق وار
اوزون،
قدیم و بوروخ
بوروخ کوچه
لره آچیلار
من
ایلک غزه لیمی
او
اوطاقدا
یازدیم
او
بالاجا
اوطاقی منیم
اوچون ساخلا
یوخسا
آل گؤگوسونون
ایچینده
درین
بیر قبیر قاز
گؤر
شاعرین جنازه
سی
کلمه
لر جماعتی
چیگنینده
و ان
سئچیلمیش
شعرلریله
گلمه
کده
یولداش
!
شهر !
منیم
اوچون
تک
بیر شهر ،
................................................................................................................................
رفیق !
شهر !
و تنها
شهر ،
برای
من !
اطاق
کوچکی آنجاست
به
کوچه های دراز
و قدیم و
پیچاپیچ
من
اولین غزلم را
در آن
اطاق نوشتم
نگاه
دار برایم
اطاق کوچک را
و
گرنه گور
عمیقی بکن
دور
سینه سرخت
ببین
جنازه شاعر
بدوش
جماعت
کلمات
و
برگزیده ترین
شعرهایش می
آید
رفیق !
شهر !
و تنها
شهر ،
برای
من !
علی قره
جه لو
دانشگاه
تورنتو 25 ژوئن 2005