Friedensvertrag von Versailles
"Sie
waren Getriebene"
ZEIT ONLINE Nr: 4, 2019
آنان
زیر فشار
بودند!
گفتگو
با یورن
لئونهارد Jorn Leonhardt ، پژوهشگر
تاریخ، در
باره "صلح آفرینان"
“Friedensmacher“ ورسای
در سال 1919 و
نتایج جهانی تصمیمات
آنان تا به
امروز.
گفتگوگران:
مارکوس فلور Markus Flohr و
فرانک ورنر Frank Werner
ترجمه:
حسین
انورحقیقی
دی
سایت: معاصران جنگ
جهانی اول امیدوار
بودند که این
جنگی برای پایان
همه جنگها
باشد. the war to end all wars ولی پس از
امضای
قرارداد صلح
بعضیها
به مسخره می گفتند
ما اکنون از
صلحی
برخورداریم
که پایان بخش همه
صلحها است. A peace to end all peace این حرف
درست است؟
یورن
لئونهارد: طبیعی
است که قرارهای
صلح پاریس 1919 حامل
درگیریهای جدیدی
بودند و نفرتهای
دیرین را شعلهور
میساختند. باور
به اینکه، در
عرض یک سال قرارداد
صلحی میتوان بست
که یک جنگ
جهانی را
پایان بخشد و
همه طرفهای
درگیر را راضی
کند، خیالی
بیش نیست.
دی
سایت: چرا؟
یورن
لئونهارد: زیرا
همه به دنبال
صلحی بودند که
بتواند برای
قربانیان بی
شمار جنگ عادلانه
باشد.
کوچکترین
گذشتی خیانت
به کشته شدگان
جنگ محسوب
میشد. ولی ما عموما
توقع خود را از
قرارهای صلح بیش
از اندازه
بالا میبریم،
وقتی که انتظار
ایجاد آشتی از
آنها داشته
باشیم. آنها می
توانند ثبات
سیاسی و نظامی
ایجاد کنند
ولی آشتی روندی
است که ده ها
سال میپاید. در
سال 1919 اختلاف
منافع عظیم
میان قدرتهای
پیروز هم بر
این افزوده میشد.
ایالات متحده
آمریکا خود را
به واسطه جنگ
به مقام قدرتی
جهانی برکشیده
بود و از این
رو توجه رئیس
جمهور آمریکا
وودرو ویلسون Woodrow Wilson به
طرح نظمنوین
جهانی – یعنی
برپایی جامعه ملل
به مثابه سازمان
دولت های
دمکراتیک - معطوف
بود. فرانسه
جنگ را در
سرزمین خویش
تجربهکرده و
قربانیان
زیادی داده و
خسارات بزرگی
دیده بود و میخواست
خود را در
برابر هر نوع
تجاوز دیگری بیمه
کند؛
بریتانیای
کبیر در پی
منطق
امپریالیستی
خود بود. در
چنین وضعیتی بود
که سازش ها و
توافقات
بغرنجی بوجود
آمدند.
دی
سایت: آلمانی ها
تنها می توانستند
این توافقات
را رد یا قبول
کنند، با آنان
مذاکرهای
صورت نمی گرفت.
آیا متفقین به
این سبب شانس
صلحی را که
بیشتر مورد
پذیرش باشد،
از دست ندادند؟
یورن
لئونهارد: با
این شیوه
حداقل از بار امری
و اجباری
قرارداد کاسته
میشد. ولی این
که مفید فایده
می بود روشن
نیست. زیرا
معاهده صلحی
که بر پایه
برنامه
چهاردهگانه
ویلسون از
ژانویه 1918 بوده و
بدون در نظرگرفتن
غرامت جنگی و پرداخت
خسارت باشد،
نیز ممکن نبود.
خرابیهایی که
جنگ در فرانسه
ببار آوردهبود
بسیار گسترده
بودند.
دی
سایت: چرا
متفقین علیه
مذاکرات با
آلمان تصمیم
گرفتند؟
یورن
لئونهارد: کنفرانس
در ژانویه 1919 به
مثابه
کنفرانس ماقبل
صلح شروع بکار
کرد و متفقین
برای حل اختلافاتشان
در هفتههای
بعدی زمان
بسیار زیادی لازم
داشتند. ماه
فوریه ویلسون
به مدت چهار
هفته به آمریکا
رفت تا در
آنجا برای
جامعه ملل تبلیغ
کند. وقتی که
وی ماه مارس
برگشت
کنفرانس زیر
فشار زمانی بزرگی
بود و بیش از
همه به خاطر
خطر بلشویکها
که در اکتبر 1917
قدرت را در
روسیه بدست
گرفتهبودند.
چنین شد که پیش
کنفرانس هرچه
بیشتر به
کنفرانسی
معین تبدل شد –
و در نهایت مذاکره
با آلمانی ها
را کنار
گذاشت.
دی
سایت: از شکست
(کنفرانس) می
ترسیدند؟
یورن
لئونهارد:
کنفرانس
بارها در
آستانه شکست
قرارگرفت. مثلا
زمانیکه
نتوانست با
ایتالیا برسر
موقعیت کشور
آزاد فیومه Freistaat Fiume به توافق
برسد. بعدها درگیری
ژاپن و چین بر
سر تنها منطقه
استیجاری آلمان
سینگتائو Tsingtao بود و آخر
سر بحث درباره
دعاوی فرانسه بر
سر دشت راین Rheinland که با
مسئله مرز آتی
غربی لهستان و
موقعیت
دانسیگ Danzig گره میخورد.
در همه موارد
به سازشهای
نیمبند و
مسئلهدار
در برابر قطع
مذاکرات و
شروع دوباره
جنگ ترجیح
دادهمیشد. بنابرین
دایره عمل بسیار
محدود بود.
"برای
نخستین بار در
تاریخ باید
راه حل های
جهانی یافته
میشد"
دی
سایت: در واقع "صلح
آفرینان"، نامی
که مارگارت مک
میلان Margaret McMillan
مورخ در ارزیابی
بحث برانگیزش
به آنها میدهد،
از چنان قدرتی
هم برخوردار
نبودند که در
مذاکرات به
نظر میآمد؟
یورن
لئونهارد: حداقل
اینها نمی توانستند
آنگونه که از
عکس ها پیداست
مستقل تصمیم
بگیرند. فشار
انتظاراتی که
بر وودرو
ویلسون، ژرژ
کلمنس Georg Clemenceau نخست
وزیر فرانسه و
همکار
بریتانیایی اش
داوید لوید
گئورگ David Lloyd George
وارد می شد، بسیار
سنگین بود.
اتحادیه های
کارگری در
انگلستان مخالف
کوتاه آمدن در
مسئله غرامت
جنگی بودند تا
از این طریق بتوان
دولت رفاه را
برای انبوه
کهنه
سربازان،
معلولین
جنگی، زنان
بیوه و یتیمان
تامین کرد؛
حتی دومینیونز
ها Dominions ، یعنی
استرالیائی
ها، می
خواستند برای
شرکتشان در جنگ
خسارت دریافت
کنند و یا دست
کم مانند هندوستان
خواهان بهبود
موقعیتشان در
امپراتوری
بودند. در این
میان در جنوب و
شرق اروپا با شتاب
واقعیتهای
(فاکت) تازهای ایجاد میکردند:
از خاکستر
امپراتوریهای
شکننده ای چون
امپراتوری
تزاری روس،
هابسبورگ ها
و عثمانی ها
دولت های ملی
نوینی پا به
عرصه وجود میگذاشتند،
که تنها لازم
بود مرزهای
سرزمینیشان
در فرانسه به
رسمیت شناخته شوند.
دولتمردان در
خیلی از مسائل
میتوانستند
تصمیم بگیرند
ولی از برخی
جهات آنان زیر
فشار Getriebene بودند.
و آخر سر
اینکه آنها میخواستند
در انتخابات کشور
خود برنده
شوند.
دی
سایت: در نهایت
چهکسی
بزرگترین
پیروز جنگ
بود؟
یورن
لئونهارد:
بریتانیای
کبیر توانست
در همان ابتدا
خواستهای
اصلیاش را به
کرسی بنشاند
یعنی آلمان را
خلع سلاح کند،
ناوگان
دریایی آن را،
که پایه قدرت
جهانیاش بود،
از میان
بردارد و به سروری
استعماری
آلمان پایان
بخشد. در مورد
غرامات جنگی،
انگلستان و
فرانسه
اهدافشان را
در برابر
آمریکا به پیش
بردند. از طرف
دیگر جلوی
دعاوی سرزمینی
فرانسه گرفته
شد: فرانسویها
نه مرز رود
راین را بدست
آوردند و نه
به خواستشان
مبنی بر اتحاد
امنیتی با
انگلستان و آمریکا
نائل شدند.
دلیل اصلی
لوید گئورگ
این بود که
نباید قرارداد
صلحی بست که
آلمان ها را
به دامن
بولشویک ها بیندازد.
دی
سایت: پس ترس از
بولشویک ها
آلمان را از
بسیاری سختیها
رهانید؟
یورن
لئونهارد:
بله این هم
نقشی بازی کرد.
زنگ خطر
تقریبا به وسیله
تلگراف به
پاریس می رسید:
جمهوری
شورائی بلا
کونس Bela Kuns در
مجارستان،
جنگ های
خیابانی ماه
مارس در برلین،
جمهوری
شورائی مونیخ.
اولین
درگیرهای
نظامی میان
ارتش سرخ و
نظامیان لهستان
در بهار،
زمانیکه با
عقب نشینی
نظامیان
آلمان منطقه حائل
در شرق از بین
رفت،بوجود
آمد. در پاریس نگران
این بودند که
بلشویکها تا
اروپای میانه
پیشروی کنند.
دی
سایت: کنفرانس
میکوشید نظم
جهانی نوینی برپاکند.
چه ارتباطی با
زمان حاضر
دارد؟
یورن
لئونهارد:
دولتمردان در
پاریس برای
اولین بار در
تاریخ باید دنبال
راه حلهای
جهانی میگشتند،
یک صلح
اروپایی خالص
شبیه صلح وین
در سالهای 1814/1815
بعد از جنگ
هایناپلئون
دیگر ممکن
نبود. از این
راه پاریس به صحنه
ارتباطات
جهانی مبدل
گشت که هیچگاه
پیش از آن چنین
چیزی نظیر نداشت. افرادی
از ویتنام،
کره، مراکش،
الجزایر و بسیاری
کشورهای دیگر گرد
هم می آمدند و
تبادل نظر می کردند،
حتی اگر شرکت
کنندگان رسمی
نبودند. علاوه
بر آن بسیاری کنفرانسهای
موازی نیز برگزار
می شدند:
کنگره پانآفریکایی،
کنفرانس بین
المللی لیگ
زنان، کنگره
سوسیالیست
های فرانسه.
اخبار پاریس
همچنین در
قاهره، بوینس
آیرس و
شانگهای بدقت دنبال
می شد. چیز
تازهای بود –
لحظهای همه
جهانی!
دی
سایت: البته از
نظر سیاسی تز
ویلسون مبنی
بر حق تعیین
سرنوشت خلقها
خیلی شکل
دهنده و موثر
بود. شما از
این مفهوم به
نام مفهوم کلیدی
قرن بیستم یاد
میکنید. منشاء
این کجاست؟
یورن
لئونهارد: در
چپهای سیاسی.
بلشویکها هم پیش
از ویلسون در
اولین فرامین خویش
پس از انقلاب
اکتبر از حق تعیین
سرنوشت خلقها
صحبت میکردند
و بویژه بر
مستعمرات
تاکید داشتند.
از این جهت ویلسون
خود را در یک
رقابت سیاسی
میدید.
دی
سایت: برایش
روشن بود که
چه ارواحی را
از شیشه آزاد می
کند؟
یورن
لئونهارد:
او حتی پیش از
کنفرانس با
سیاستمداران
تبعیدی سربی،
چکی و اسلواکی
و همچنین
نمایندگان
جوامع مستعمرات
و خواستشان مبنی
بر حق تعیین
سرنوشت مواجه
بود. بله
برایش روشن بود
که چه موجی از
انتظارات را
دامن می زند. خیلی
زود این سوال
مطرح میشد: که
این حق شامل
چه کسی هست و
چه کسی نیست؟ فرانسویها
و انگلیسیها
که به خدمات
جنگی
مستعمرات خود
وابسته شده بودند
چنین دلایلی
را رد میکردند
و مخالف چنین حقی
بودند.
"هیچ
کس نمی توانست
دامنه درگیری
ها را در
خاورمیانه پیش
بینی بکند"
دی
سایت: برعکس در
مستعمرات
توجه خیلی
زیادتری به
پیشنهاد
ویلسون میشد.
آیا سال 1919
علیرغم
مقاومت قدرتهای استعماری
آغاز پایان
استعمارگری
اروپایی بود؟
یورن
لئونهارد:
تنها دلیلی که
خلاف آن میشود
گفت، این است
که
امپریالیسم
انگلستان و
فرانسه تازه پس
از 1919 بزرگترین
گستره
مستعمراتی
خود را به دست
آوردند. درست
تر این است که
بحث در باره
سروری
استعماری انگیزهها
و تکانه های
تازهای دریافت
کرد. ولی هدف
این مباحثات
در بسیاری
مناطق هنوز
استقلال و جدایی
نبود. مثلا در
کنگره پان
آفریکن تنها
اقلیتی
طرفدار این
خواست بودند.
به جای آن بیش
از همه صحبت بر
سر اصلاحات و
شناسایی
خدمات جنگی
مستعمرات و
بهبود موقعیت
آنها بود. با
پشتگرمی
رتوریک و
گفتار ویلسون کنشگران
می توانستند
به ایدهای
جهانشمول
استناد کنند و
برای منافع
شان انظار بینالمللی
را جلب کنند. در
سال 1919 افراد
زیادی به این
خاطر به پاریس
آمدند.
دی
سایت: بسیاری
ناامید
بازگشتند.
ویلسون چگونه
توانست توجیه
کند که این حق
تنها شامل حال
اروپائیان میشود؟
یورن
لئونهارد:
برداشت وی از
مفهوم حق
تعیین سرنوشت self-determination نه
تنها حق تعیین
سرنوشت ملتها
بلکه همزمان خودحکومتی
دمکراتیک هم بود.
تنها کسانی که
توان
خودحکومتی
دمکراتیک را
داشتند از حق
تعیین سرنوشت
برخوردار میشدند.
مقرراتی که
دقیقا ادامه مفهوم
متمدن سازی
استعماری بود.
آنچه که به لهستانیها
، چکها و
اسلاوهای
جنوبی روا بود
برای ویتنامیها
و یا اعراب
هنوز مجاز
شمرده نمیشد.
دی
سایت: این یک
بام و دو هوا
برای اعتبار
غرب قطعا سمی
مهلک بود.
یورن
لئونهارد:
کاملا. هوشی
مین جوان،
رهبر آتی
انقلاب ویتنام
را در نظر
بگیرید: او
بعد از تجربه
خود در سال 1919
پاریس به
جستجوی آلترناتیوی
برای مدل غربی
رفت و در
نهایت به بلشویکها
و برنامه
ضدامپریالیستی
آنان رسید.
یا چین را در
نظر بگیرید: کشور
قرارداد
ورسای را
امضاء نکرد،
زیرا وعده حق
تعیین سرنوشت
داده شد ولی تسنگتائو
به ژاپنیهای
اشغالگر واگذار
شد. بعد از سال 1919
بسیاری از
چینیها راه
تاکنونی کشور
در گرته
برداری از غرب
را زیر سوال
بردند.
دی
سایت: پس در
واقع این همان
صلحی برای
پایان همه صلحها peace to end all peace بود؟
یورن
لئونهارد: این
دیگر خیلی تند
است. ولی در
سال 1918/1919 واقعا
مناطق
مورداختلاف و
درگیری زیادی
بوجود آمدند
که امروز هم هنوز
با آنها درگیر
هستیم. اوکرائین
و یوگوسلاوی
سابق ازاین
دسته هستند. یا
نگاه کنید به
سوریه، عراق،
فلسطین و
اسرائیل : این
مراکز بحرانی
بدون مرزکشیهای
متناقض بعد از
جنگ جهانی اول
قابل فهم نیستند.
دی
سایت: آیا
انگلیسیها و
فرانسویها آنزمان
در ایجاد
زمینههای
توسعه صلحآمیز
در خاورمیانه کوتاهی
کردند؟
یورن
لئونهارد: وقتی
چنین سئوالی
را مطرح می
کنیم که
بخواهیم تاریخ
را از انتها
باز خوانی
کنیم. هیچ کسی
آنزمان نمیتوانست
تصوری از
گستره این
درگیری ها و
اختلافات داشته
باشد، که در قرن
بیستم
درخاورمیانه
و نزدیک بوجود
آمد.
دی
سایت:
بریتانیاییها
هم به
صهیونیستها و
هم به اعراب
وعده های
بزرگی دادند
و همزمان با
فرانسویها
تصمیماتی در
باره تقسیم
شبه استعماری
منطقه گرفتند.
باید برای
شرکت کنندگان
روشن بوده
باشد که چنین کاری
عاقبت خوشی
نخواهد داشت.
یورن
لئونهارد: نه
هر چیزی که
بعد از آن در
خاورمیانه اتفاق
افتاد ریشه در
پاریس داشت.
اینکه در آنجا
تناقضاتی
بروز کند. اینکه
با گرفتن ماندانت
های تازه در
واقع سنگ به
پایشان بسته
بودند، برای خیلی
ها روشن بود.
این وضع بزودی
باید خود را
در گستره
خشونتی نشان میداد
که بریتانیاییها
و فرانسویها
در سوریه و
عراق برای
سرکوب قیام ها
بکار بستند.
"ناسیونالیسم
اتنیک میراث
جنگ بود"
دی
سایت: سخن
ویلسون در
باره حق تعیین
سرنوشت بزودی
در اروپا به رمزی
برای
ناسیونالیسم اتنیک
(قومی) تبدیل
شد که اقلیت
ها را کنار می
گذارد و به
فشار تهاجمی
آسیمیله گری (ادغامی)
راه می برد.
چرا چنین شد؟
یورن
لئونهارد: این
گونه از
ناسیونالیسم
در ورسای پا
نگرفت بلکه
میراثی از جنگ
بود.
دی
سایت: اما بعد
از 1919 اوج می گیرد.
یورن
لئونهارد:
پاریس بی شک
کاتالیزاتوری
برای این کار
بود ولی قطعا
علت آن نبود.
این مسئله
ریشه در قومی شدن
تجربیات جنگی
داشت. در
تمامی جوامع
جنگی
رویکردهایی منفی
علیه گروههای
قومی معین
وجود داشت،
آنها را متهم به عدم
وفاداری میکردند.
این کار در
آلمان خیلی
زود دامن
یهودیان را
گرفت، در
انگلستان و
آمریکا "خارجیان
دشمن" چون آلمانی
تبارها، در
پادشاهی
هابسبورگها
"چک های ترسو".
پس از جنگ هم
ادامه داشت.
علاوه بر آن
پس از 1919نوعی
ناسیونالیسم
تجدیدنظرطلب
نوین پدیدار
شد که خواهان
بازپسگیری سرزمینهای
از دسترفته
بود. برای
نمونه در
آلمان و در
مجارستان.
دی
سایت: شما اینجا
رابطهای با گرایش
به راست در
اروپایی شرقی
امروز میبینید؟
یورن
لئونهارد: بیش
از همه جا این
ارتباط در
لهستان و
مجارستان از
نظر تاریخی
سیاسی آشکار
است. در
لهستان ترسشان
از این است که
حاکمیت ملییی
که بعد از 1989
بدست آوردهاند
دوباره از دست
بدهند،
آنچنانکه
بارها در
تاریخ لهستان
روی داده است
و نمایندگان
اروپائی
مجارستان در
بروکسل به
هنگام بحث های
تاریخی هنوز
دو جمله نگفته
به قرارداد
تریانون Trianon
اشاره میکنند
که تا همین
امروز به
مثابه ترامای ملی
مطرح است: بر
اساس این
قرارداد
مجارستان دو
سوم سرزمین
خود را از دست
داد. با شعارهایی
که دولت های
هر دو کشور در
کمیسیون
اتحادیه
اروپا مطرح میکنند،
حتی با واژه
هایی که بکار می
برند، ما را
به یاد بحث
هایی می
اندازند که در
لهستان بر سر
معاهده کوچک
ورسای، که
کشور را به
دفاع از حقوق
اقلیتها موظف
میکرد و در
مجارستان
منجر به
تریانون شد،
انجام میشد.
دی
سایت: وودرو
ویلسون
انتظار داشت
که با برپایی
جامعه ملل خودخواهی
ملی مهار شود.
چرا چنین چیزی
موفق نشد؟
یورن
لئونهارد:
خیلی ساده است
که بگوییم
جامعه ملل
نتوانست
کارکرد صلح
طلبانه خود را
نشان دهد. ولی آن
در واقع
اتحادی از
دولت های
مستقل ملی بود
و خیلی کمتر
بین المللی،
آنگونه که شاید
امروز در نظر
میگیریم. هر
چند در مسائلی
چون مسئله
پناهندگان به
همکاری تاکید
داشت. ولی
الگو همان
دولت ملی همگن
بود. چنین بود
که در جابجایی
خونین ساکنین
میان یونان و
ترکیه در سال 1923 امور
را کارگردانی کرد.
علاوه بر این بار
های (هپوتک
های) سنگینی
بر دوشش
سنگینی میکردند.
شکست خوردگان در
آغاز کار کنار
گذاشته شدهبودند؛
از دید آنان
جامعه ملل
ابزار
پیروزمندان
بود و آمریکائیها
همکاری نمیکردند.
دی
سایت: با این
همه شما مینویسید
که در پاریس
صلح برقرار
شد. از نظر شما
بزرگترین اشتباهات
و کمبودهای
کنفرانس چه
بود؟
یورن
لئونهارد:
مشارکت ندادن
آلمان و شکست
در تشکیل
اتحادی بینالمللی،
آنگونه که
فرانسه در
آرزویش بود
یعنی ادامه
دادن به اتحاد
دموکراسیهای
غربی پس از
پایان جنگ. با
این حال هنوز
دغدغه یک چنین
ارتباط بین المللی
ذهنها را به
خود مشغول میداشت.
چنانکه بعد از
1945 دنبال آن
گرفته شد و به بنیانگذاری
ناتو انجامید.
دی
سایت: پایان
جنگ جهانی اول
مقارن بود با سربرآوردن
ابرقدرت بین
المللی
آمریکا.
امروزه خیلی
ها از پایان
دوران
آمریکایی سخن
میگویند. آیا نوعی
دگرگشت دوران
همچون دگرگشت
1918/ 1919 روبروی
ماست؟
یورن
لئونهارد: پس
از پایان جنگ
سرد انتظار
دمکراتیزاسیون
گستردهای میرفت.
حالا ولی با سرخوردگی
و ناامیدی به
جهان مینگریم.
بله تا حدودی
این اوضاع ما
را بیاد پاریس
1919 میاندازد
آنگاه که
امیدهای
بزرگی برانگیخت
ولی همگی
برباد رفتند.
ولی در عین
حال نباید فراموش
کنیم که
آنروزها جنگ
بار بی نهایت
سنگینی بر دوش
صلح داشت. 17
میلیون کشته،
امپراتوریهای
از هم پاشیده،
انقلابات و
تجربه کاملا
نوینی از
خشونت و مرگ: بشکل
بنیادی وضعیت
کاملا دیگری
بود هرچند
امروز هم نظم
مالوف از هم
میپاشد و
دنیا بهم
ریخته تر از
هر زمان دیگری
به چشم میآید.