درباره
سخاوت ملی-
اکولوژیک
آقای جلال
ایجادی
آقای
جلال ایجادی
در مقالهای
با عنوان «]فارسی
نه زبان
تحمیلی، بلکه
زبان وحدت
ملی»
درمقایسه با
سایر اشخاص
مدافع همین
نظر، سعه صدر
و سخاوت بینظیری
از خود نشان
داده است.که
در زیر بدان
میپردازیم.
وی
نوشته است : «زبانهای
ایرانی بسیار
متنوع
میباشند. در
ایرانی
یکپارچه
[یعنی تمامیت
ارضی] و
دموکراتیک و
غیر متمرکز
وجود زبان ملی
فارسی در تضاد
با شکوفایی
زبانهای دیگر
نیست».
کمتر
کسی از ملیهای
ایرانی چنین
عقیدهای
ابراز کرده
است و من آنرا
سخاوت نام
نهادهام.
وی
اضافه کرده
است
«که
اعتلای کنونی
زبان فارسی
محصول تلاش
تاریخی
فرهنگی همه
مردم ایران
است». این جمله
هم به نوبه
خود بدیع است.
اما جلال ایجادی
آن «اعتلا» را
در یک جمله به
تلاش تاریخی همه
مردم خلاصه
میکند ولی
دلایل تک
زبانی را بر
نمیشمارد.
واقعیت
اینستکه این
اعتلا نتیجه
تلاش تاریخی
تنها دو گروه
است نه همه
مردم ایران.
اول
گروهی که با
کار ذهنی خود
و خلق آثار
خود، و یا با
ترجمه آثار
خارجی،
ادبیات جدید
فارسی را پدید
آوردهاند و
آنان
نویسندگان،
مترجمان و
شاعران عصر جدید
میباشند. دستهای
از اینان به
زبان مادری
خود نوشتهاند
که در ضمن
تنها زبان
رسمی یک کشور
چند زبانی میباشد.
ولی دستهای
دیگر که چندان
هم کم نیستند،
و بیشتر از آن،
نویسندگان
مهمی هستند
زبان مادری
فارسی ندارند
ولی به فارسی
نوشتهاند. به
فارسی نوشتهاند
که کیان وحدت
ملی بدانها
مغرور باشد؟
یا برای نشان
دادن استعداد
خویش و گفتن
حرفشان تنها
یک راه داشتهاند :
به فارسی
بنویسند،
زیرا مجبور به
استفاده از
زبان فارسی
بودهاند،
چون زبان
مادری آنان به
نفع زبان
فارسی مصادره
شده بوده است..
در توضیح این
مورد سخنان دو
نویسنده مهم و
بسیار مشهور
فارسی نویس
آذربایجانی،
ساعدی و براهنی
را همه شنیدهایم
و خواندهایم.
گروه
دومی که در
اعتلای کنونی
زبان فارسی
نقش بی چون
چرایی داشته
ولی بدانان
کمتر توجه شده
است از سخنچینان
عادی نظمیه تا
دادگاههای
تجدید نظر آرتش
و رؤسای
بالادست آنان
را در بر
میگیرد. اینان
اثر ادبی
منتشر
نمیکنند و محل
کارشان
اتاقهای
دربسته و
مکانهایی
شبیه آن است. اما
با ایجاد رعب
و جلوگیری
فیزیکی از
تولید و طبع و
نشر به زبانی
غیر از فارسی
رسمی، زمینه
پر و بال
گرفتن آنرا
فراهم
میاورند.
آقای
ایجادی
نمیگوید چرا
ما تا حال به
یک ایران
دموکراتیک و
غیر متمرکز
نرسیدهایم
تا آن زبان
ملی در تضاد
با شکوفایی
زبانهای دیگر
نباشد. چون
چنانکه شایع
است ایران
یکپارچه از
بدو شروع تمدن
در جهان و
شاید حتی
جلوتر از آن
وجود داشته
است،- منتها
یکپارچگیاش
زمانی در شمال
خراسان در
ساحل رود
سیحون، یا
آمودریای
رودکی
واقعشده و
زمانی از آنجا
رانده شده،
زمانی پول
کشتیرانان
جیحون را به
انطاکیه حواله
میکرده،
زمانی تنها در
سیستان بوده
است. هیچ مهم
نیست. اصل
داستان
یکپارچگی شش
دانگی است.
دانگهای یک شش
دانگ ممکن است
یک میلیون برابر
یک شش دانگ
دیگر باشد-. و
آیا این بدین
معنا نمیتواند
باشد که تا
دموکراسی و
عدم تمرکز یکجا
و تؤاماً
مستقر نشود
این زبان ملی،
در تضاد با
شکوفایی
زبانهای دیگر
قرار خواهد
داشت چنانکه
تا حال قرار
داشته است؟ پس
چطور علیرغم این
تناقض همه
مردم ایران در
اعتلای کنونی
زبان فارسی
مشارکت داشتهاند؟.
ایشان
به عوامل
دیگری که در
اعتلای مورد
نظرشان دخیل
است بی توجه
بودهاند که
در سطور بعدی
اشاراتی
بدانها
خواهیم داشت.
آقای
ایجادی
مینویسد :
«شاهنامه
ادامه فرهنگ
پیش از تجاوز
اسلام است و
اساس توسعه
زبان فارسی
است وشاید
بدون فردوسی
شاعرانی چون
خیام و مولوی
و حافظ نمی
توانستند سخن
خود را چنین
استوار به پرورانند.
ادبیات شعری
ایران یکی از
قلههای
برجسته ادب
جهان است و
زبان فارسی
این میراث را
بامروز
کشانده است.
زبان فارسی
تداوم تاریخی
ماست و پیوند
دهنده تمام
مردمانی است
که در ایران
زمین زیستهاند.
فارسی زبان
تحمیلی مردم
ایران نیست
بلکه زبان
وحدت ملی و
مدیریت کشوری
میباشد.»
اما
حیف که از
فرهنگ پیش از
تجاوز اسلام
که شاهنامه
علی الاطلاق
ممد آنست هیچ
اثر نوشتاری نام
نمیبرد و یا
با یک بیت یا
حتی مصراعی،
از چند و چون
آن اطلاعی به
خواننده
مقالهاش
نمیدهد.
جلال
ایجادی یا
نمیداند
تحمیل چیست یا
هر نوع تحمیلی
را تحمیل نمی
پندارد.
برای روشن
شدن ذهن وی،
معنای تحمیل
را از لغتنامه
دهخدا نقل
میکنم : بار
بر نهادن+
فرمودن کسیرا
به برداشتن و
کردن کار.
فاما
معنای عملی و
حقیقی تحمیل
را تنها متحمل
میداند که بسی
دردآور و
تحقیر کننده
نیز است.
تحمیل
حالات
گوناگونی
دارد و بانواع
متنوع به گرده
کسان گذاشته
میشود. مثلاً
اگر
زبان فارسی یک
زبان تحمیلی
به اکثریت
غیرفارس زبان
کشور نیست پس
چرا متمم قانون
اساسی سابق و
خود قانون
اساسی فعلی
آنرا منحصراً
زبان رسمی
دولت و ادارات
و محاکمات و
مدرسهها و
مطبوعات
اعلام کرده و
استفاده از
آنرا اجباری میدانند؟
اگر
زبان فارسی یک
زبان تحمیلی
نیست پس چرا
پس از سقوط
خون آلود
حکومت ملی
آذربایجان
کتابهای
درسی غیر
فارسی مدرسهها
را جمع آوری
کرده و در ملا
عام به آتش
کشیدند؟
اگر
زبان فارسی
زبان تحمیلی
نیست چرا
استفاده
کنندگان از
زبانهای دیگر
در محکمههای
نظامی به حبس
محکوم
میشدند؟
اگر
زبان فارسی
زبان تحمیلی
نیست پس چرا
در محاکمات
عدلیه دفاع از
خود برای
متهم، و دفاع
از موکل برای
وکیل به زبانی
غیر از فارسی
ممنوع است؟
اگر
زبان فارسی یک
زبان تحمیلی
نیست چرا مردم
سراسر کشور، و
بخصوص
آذربایجان و
کردستان و خوزستان
و بلوچستان و
ترکمن صحرا
مجبور به
خواندن
مطبوعات فارس
زبان هستند
بدلیل اینکه
رونامه به
زبان خودشان
ممنوع است؟.
اگر
زبان فارسی یک
زبان تحمیلی
نیست چرا همه
دانش آموزان
کشور اعم از
فارس و بویژه
غیر فارس
ناچار از یاد
گرفتن اجباری
آن در مدرسهها
هستند در
حالیکه زبان مادریشان
در سرزمین
خودشان قدغن
است؟
اگر
فارسی یک زبان
تحمیلی نیست
چرا اعلانهای ترحیم
و دعوتهای
عروسی در
مناطق
جغرافیایی که
بویی از زبان
فارسی نبردهاند
به زبان
خودشان قدغن
است و اجباراً
باید به فارسی
باشد؟.
اگر
زبان فارسی یک
زبان تحمیلی
نیست و جز با تحمیل
سرپا نخواهد
ماند، چرا
اولین کار و
وظیفه تمام
نیروهای
مسلح،
ژاندارمری،
پلیس،
سازمانهای
خبرچینی و
جاسوسی دفاع
از سیادت چنین
زبانی است؟
باوجود
این آیا به
نظر جلال
ایجادی هنوز
هم فارسی زبان
تحمیلی نیست و
زبان عشق و
مَحبت ساواک و
ساواما و
سازمانهای
مشابه و متشابه
به مردم غیر
فارس زبان
است؟و یا باز
هم زبان وحدت
ملی و مدیریت
کشوری است؟.
مدیریتی که حسن
اداره آنرا
همه به رأی
العین دیدهاند
و میبینند.
آیا این وحدت
ملی شبیه به
آن وحدت کلمه آستانه
انقلاب سال ۱۳۵۷
نیست؟ هر چه
من میگویم
قبول کنید تا
بدینترتیب
وحدت کلمه ایجاد
بشود؟.
جلال
ایجادی سپس
مقداری به
زبانهای کردی
و ترکی
پرداخته و دست
آخر از زبان
یک پزشک
اسکاتلندی در
اوایل صده
هجده بیشترین
سکنه تبریز را
فارس زبان
اعلام میکند و
دست آخر می
افزاید که فارسی
میراٍث مشترک
ایرانیان است.
بیآنکه از
خودش به پرسد
پس این اکثریت
فارس زبان
تبریزی در چه
تاریخی دود
شده و به هوا
رفتهاند و یا
مردمی که نه
اطلاعی از این
میراث مشترک
دارند و نه
آنرا
میتوانند به
خوانند و حرف به
زنند؛ و نه
اساساً به آنها
مربوط است
چگونه میراثبر
چنین زبانی میتوانند
باشند؟.
جلال
ایجادی
میگوید : «در این
نظام سیاسی
دینی به همه
زبانهای
ایران زیان
وارد آمده
است».
یاد
مرحوم سارئ
قولوخان
افتادم. آن
مرحوم آدم شوخ
و موقع شناسی
بود. روزی طرف
عصر پاسبانی را
مشاهده میکند
که دو پسر
محصل را با
خود به کلانتری
میبرد. نزدیک
شده و خودش را
قاطی محصلین
کرده میگوید
سرکار شما ما
سه نفر را
برای چه به
کلانتری میبرید؟
آجان با تعجب
میگوید شما
ازکجا پیدا شدید؟
میگوید سرکار
من حرفی ندارم
ولی باید تقصیر
ما سه نفر را
به گویی.
مانند
آن مرحوم،
جلال ایجادی
نیز زبان
فارسی را جزو
زبانهای زیان
دیده از حکومت
دینی قلمداد
میکند.
ای
آقا ! کجای
کاری؟ جمهوری
اسلامی اگر
آزادی را از بین
برده، دریاچهها
را خشکانده
باشد اما هر
چه از دستش بر
آمده برای
اعتلای زبان
فارسی کرده
است. و بسیار
بیشتر از دولت
شاهنشاهی. حد
اقل سه فقره
دانشنامه- هر
چند در مورد
شیعه واسلام ولی به
زبان فارسی-
منتشر کرده،
لغتنامه
دهخدا را با
اصلاحات و
اضافات بسیار
تجدید کرده،
چندین و چند
لغتنامه
معمولی و تخصصی
را نیز باید
بدانها افزود.
همه اینها
تنها به زبان
فارسی و با
بودجه عمومی
کشور که هشتاد
در صد آن
منطقاً مال
مردم غیرفارس
زبان میبود که
دیناری خرج
زبانشان نشده
است.. کار به
جایی رسیده
است که حتی
سپاه
پاسداران
برای خود و
نیروهای پلیس
تعدادی لغت
ساخته و به
جریان
انداخته است.
و حالا شما
زبان فارسی را
جزو زیان دیدهها
به تصور میآورید؟
نه خیر آقا. نه
تنها زبان
فارسی زیان دیده
نیست بلکه
بيشتر از هر
کس، یا هر
تشکیلات و
نهاد و موضوعی
بهره برنده از
حکومت دینی،
زبان فارسی بوده
است.
آخر
سر جلال
ایجادی
میگوید :
«
فدرالیسم
تجزیه طلبانه
تبلیغ خود را
بر پایه تز
«ژنوسید» یا
«جنوساید»
قرار میدهد که
به معنای
جنایت علیه
بشریت است. هر
چند در
دورانهای مختلف
سیاسی همه
تیرههای
قومی از
امکانات برابر
برخودار
نبودهاند
ولی جنایت
علیه بشریت که
به معنای نسل
کشی و ریشهکن
نمودن فرهنگ
یک قوم میباشد
در مورد ایران
صادق نیست».
حتی
کشتار بیست
وپنج هزار نفر
پس از شکست
حکومت ملی، و
تبعید دهها
هزار نفر به
شهرهای بدآب و
هوای جنوب نیز
کفایت
نمیکند؟باید
آحاد یک ملت
را از
شیرخواره تا
نانخوار سر
به نیست کرد
تا جنایت علیه
بشریت تکمیل
شود؟ حتی
اقدام مداوم و
مستمر برای
امحای زبان یک
ملت- و در
اینجا چند
ملت- که
والاترین نماد
فرهنگی است
جنایت علیه
بشریت نیست؟
فرهنگ کشی
جنایت علیه
بشریت نیست؟
آخئ
آقای ایجادی
گِنه ده !
احمد
رحیمی