آموزش و تحصیل

 

هر سال با آغاز سال تحصیلی در ایران دغدغه غیر فارسی زبانان تازه شده، و ارشادات دانشمندان ریز و درشت فارس زبان تجدید میشود. میاندار امسال در تلویزیونی بنام اندیشه به منصه ظهور رسیده، و در برنامه‌‌ی برگی از تاریخ آن تلویزیون، بینندگان و شنوندگان خود را با وسعت معلوماتش  انگشت بدهان کرده است. چنین برگی از تاریخ در‌واقع برگ سبز تحفه درویش نیست، بلکه برگی نیکوتین دار جهت تخدیر اذهان طرفداران زبان واحد مدرن ملّی، یا به قول یک «اندیشه‌ور» وطن پرست دیگر فراملّی است.

«دانشمند و اندیشمند» مزبور، یعنی آقای محمد امینی در این برنامه، مانند همکاران سابق و لاحق خویش بشدت از موقعیت کنونی زبان فارسی دفاع کرده و به زبانهای دیگرموجود در فلات ایران که برخلاف زبان فارسی فاقد پشتوانه تاریخی و فرهنگی لازم برای چنین موقعیتی هستند با نگاهی از بالا توصیه خارج نشدن از چارچوب خود را کرده است.

بسیار خوب است که هموطنی صاحب یال و کوپال فرهنگی و تاریخی، به ماهایی که به فکر پنبه دانه خوردن افتاده‌ایم نشان بدهد که راه درست اندیشیدن کدام است و چگونه نباید با تبعیت از سناریوی پشت پرده،- دیگر نپرسید کدام پرده که از کجا آویزان شده- ایران را تکه پاره کنند. بنابر این بیهوده نیست که در تلویزیونی بنام اندیشه هم سخن‌وری میکند.

پس از گوش دادن به برنامه چند ثانیه کمتر از پنجاه دقیقه منولوق ایشان  در سطور پایین، آنچه را که از سخنانشان دریافتم با شما درمیان میگذارم.

اول اینکه آقای محمد امینی با اشاره به اعلامیه گروه کار ملی- قومی حزب چپ ایران در مورد زبان آموزشی از جمله میگوید :

«آنان [حزب چپ]گویا بر این عقیده‌اند که شصت سال پیش مردم ایران به زبان مادری خود درس میخواندند» و به این خاطر نیز آنانرا مذمت میکند. معلوم است که در سالهای پس از مشروطیت، همانند سالهای قبل از آن، تحصیلات منظم و منسجمی وجود نداشته است که در آن به زبان مادری یا به زبان تحمیلی درس خوانده بشود. و اگر حزب چپ یا هر کس دیگری حرفی در مورد زبان آموزشی در ایران دارد مربوط به سالهای استقرار پایدار مدارس جدید است.

آقای محمد امینی میگوید قبل از مدرسه‌های جدید در زمان ناصرالدین شاه ترک زبان، دارالفنون در ایران تأسیس شده است که در آن از زبان فارسی استفاده شده است و معتقد است که ناصرالدین شاه نمی‌توانست بگوید درسهای دارالفنون به زبان مادری من یعنی ترکی، باشد، برای اینکه به جایی نمی رسید، و معلوم نمی‌کند که چرا به جایی نمیرسید؟ البته منظور مکنون آقای محمد امینی اینستکه زبان ترکی به این کار قادر نمیبود. ولی مگر قبل از آن در دوره تنظیمات در عثمانی دانشگاه به زبان ترکی تأسیس نشده بود؟ چه داعی داشت که در ایران نه تواند؟ یا دانشگاه باکو که قبل از دانشگاه تهران تأسیس شده بود به چه زبانی بود؟ مگر به زبان فارسی یا روسی بود؟ وانگهی خود زبان فارسی کجا سابقه دانشگاه‌داری داشت که دیگران نداشتند؟

به نظر آقای محمد امینی در این مدرسه‌های جدید نیز که بانی آنها میرزه حسن رشدیه تبریزی است به زبان فارسی درس خوانده میشده است. ولی ما در عین حال کتاب همین میرزه حسن را در پیش رو داریم که بر روی جلد آن به خط جلی نوشته شده است وطن دیلی که لابد باید به نوعی فارسی نوشته شده باشد که در آذربایجان همیشه بدان تکلم شده و میشود!

آنگاه به طوریکه خود آقای امینی هم در سخنانش تأیید میکند آنانیکه درس میخواندند در  مکتبخانه‌ها  بدین امر اهتمام میکردند و در آنجا البته هیچ مطلبی را برای یاد گرفتن و استفاده بعدی از آن در جایی نمیآموختند. آنجا هر چه بود نقلی بود، عقلی نبود. علوم تجروبی که اساساً مطرح نبود. ابتدا چره‌که و جزو عمه میخواندند که هر دو از سوره‌های کوتاه قرآن تشکیل میشد و بنابراین عربی بود. و کمی هم حساب، یعنی جمع و تفریق. آنانیکه ادامه میدادند گلستان و جامع عباسی را پیش رو داشتند. ولی شرح تمامی این متون نه به زبان خود کتابها [عرسی یعنی عربی فارسی یا فاربی یعنی فارسی عربی] که، به زبان مادری شاگرد میبود. این درس خواندن علاوه بر اینکه تعداد بسیار قلیلی کودک از آن عبور میکردند آدم را دست بالا شاگرد حجره یک تاجر میکرد و بس.

نه تصدیقی در کار بود و نه امتحانی کتبی.

داستان زبان آموزشی از زمانی اهمیت پیدا کرد که با آموزش همگانی در مدرسه‌ها، اول تصدیق ششم ابتدایی را با امتحان نهایی به میان آوردند که برای استخدام در شغل جدید کارمندی دولت امتیازی محسوب میشد. به تدریج که تصدیق ششم ابتدایی در اثر تورم، ارزش اولیه خود را از دست داد دیپلم متوسطه جایگزین آن شد. و سپس‌تر که قضیه دانشگاه رفتن و طبیب و مهندس شدن پیش آمد زبان آموزشی به معضل‌ و مهمترین و اساسیترین مسئله فرهنگی و آموزشی تبدیل شد. بنابراین، استدلال آقای محمد امینی که در آن به مدرسه‌های جدید اشاره میکند، باد هواست.

این  بخاطر  ارزش افزوده‌ی سالها درس خواندن است که درس خواندن، و به چه زبانی خواندن اهمیت درجه اول کسب میکند. تا جائی‌که آقای محمد امینی میگوید کودکان تبریزی اگر فارسی نخوانند و ندانند در ایران به جایی نخواهند رسید. البته که در استیلای توتالیتر دولتی زبان فارسی چنین است. اما زبان خود کودکان تبریز چه ایرادی دارد که برای رسیدن به جایی باید به یک زبان غیر مسلط بشوند؟ چه معجونی در زبان فارسی نهفته است که رسیدن به آن یک جا را ممکن میکند؟

سپس آقای محمد امینی شکوه میکند که آنان زبان فارسی را به زبان ارتباطی و اداری کاهش داده‌اند. درحالیکه به زعم ایشان باید با زبان فارسی به عنوان «زبان ملی، گنجینه فرهنگ و هنر، و زبان مشروطه یعنی زبانیکه مشروطه با آن بوجود آمد و گرفته شد» رفتار میکردند. آقای محمد امینی اینهمه گزافه‌گویی در مورد زبان فارسی را برای تحقیر زبانهای دیگر ایران بیان میکند. چون در جای دیگری از منولوق خویش نیز زبانهای دیگر را با مثال زدن از زبان کردی فاقد چنین ارزشهایی مینمایاند. و این البته صرفنظر از شوینیزم، نتیجه بی‌خبری و بی اطلاعی مطلق ایشان از زبانهای دیگر است. وی احتمالاً هیچ یک از زبانهای مورد بحث را نمیداند. چون او با  چنین برداشتی از زبان خودش، سایر زبانهارا لایق شناختن نیز نمیداند تا از آن‌ها مطلع شود. بعد هم فراموشکاری ساختاری ذهن آقای محمد امینی وی را به این نسیان دچار می‌کند که، مصادره به مطلوب کرده و زبان سنگرهای مشروطه در تبریز، و زبان خلع کنندگان محمدعلیشاه از سلطنت‌ در انجمن ایالتی آذربایجان را، فارسی مفخم قلمداد بکند که متأسفانه برای ایشان، در واقعیت تاریخی زبان میرزه علی اکبر صابر و میرزه جلیل محمدقولوزاده یا ملانصرالدین، و به عبارت دیگر زبان انجمن ایالتی آذربایجان بوده است نه زبان فارسی.

آقای محمد امینی از یک بیماری بنام بیماری آموزش زبان مادری در ایران سخن میگوید. چون در نظر ایشان با توجه به کرامات و توانائیهای زبان فارسی که مستمراً تکرار می‌شود، برای خواستن آموزش به زبان دیگری شخص باید بیمار روانی باشد تا چنین درخواستی هم بکند. یعنی مثلاً این خواست هذیان مغزهای ناسالمی است که دچار چنین بیماری شده‌اند. در حالیکه از جانب دیگر قضیه حرفی به میان نمیاورد. از چنین برگ آفت زده و دچار شته، انتطاری بیش ازین هم میتوان داشت؟

کسی که به خود اجازه میدهد میلیونها مردم غیر فارس زبان مملکت را بقول خودش با سه میلیون کرد مهاجر- و گویا همگی کردند ولی ترکی حرف میزنند،  یعنی آنانیکه از روستاهای آناتولی آمده‌اند- و در آلمان بنام قاست آربایتر یا کارگر مهمان خوانده می‌شوند -تا همیشه متوجه باشند که مهمان هستند؟- با آذربایجانی و کرد وغیره در ایران همسان به بیند؛ و چون دولت آلمان به کارگران مهمان اجازه تأسیس مدرسه به زبان خودشانرا نمیدهد این امر را برای این‌ها هم غیرمجاز بشمارد. بعد هم  برای سفت کردن استدلال خویش به مهاجران اسپانیول زبان آمریکا اشاره بکند که در آمریکا مجبور به درس خواندن به زبان آمریکایی (انگلیسی) هستند. و از آنجا به این نظر بدیع برسد که درخواست تحصیل به زبان مادری در ایران از جانب مردم غیر فارس زبان،  فضولی، و زیاده خواهی و بیماری است، خویشتن را در چه موضعی، و در چه مقامی قرار میدهد که به چنین مقایسه‌ی ابلهانه‌ای متوسل بشود؟

آن «کارگران مهمان»که نه زبان کشور میزبان را بلدند و نه سهمی در ایجادش داشته‌اند.  تنها برای کار کردن و پول در آوردن به آلمان آمده‌اند. اما چیزی که به مخیله آقای محمد امینی خطور نکرده اینستکه بیماران  خواستار آموزش به زبان مادری، و نه، آموزش زبان مادری در ایران، صاحب و مالک این سرزمین هستند. آنان نه کارگران مهمان در آلمان هستند و نه مهاجران اسپانیولی زبان در آمریکا؛ آنان زاده‌ی این آب و خاک هستند، آنان این سرزمین را آباد کرده‌اند، از آن دفاع کرده‌اند، در راه آن جان داده‌اند. در آن زیسته‌اند و در آن به خاک رفته‌اند. چه منطق باشعوری است که به چنین مقایسه بی‌معنایی به پردازد. آقای محمد امینی، به صاحبخانه‌هایی که میخواهند به کودکان و جوانان خود به زبان مادری خودشان آموزش به دهند و آموزش به بینند میگوید مگر کارگران مهمان در آلمان چنین اجازه‌ای دارند که شما هم داشته باشید؟ هیچ به معنای واقعی حرفی که می‌زند فکر کرده‌است؟ صرفنظر از هر درجه مَحبت و اعتنایی که وی نسبت به زبان  فارسی خودشان دارد، باید متوجه باشد که زبان ما هم زبان مادری ماست، زبان آبا و اجدادی ماست،  زبان تاریخی ماست،  زبان ماست، زبان ملی ماست. زبان ملی آن نیست که دولت و مقامات یا شعرای ارزان قیمت معین بکنند، زبان ملی باید در قلب و مغز ما به چنین مرتبتی رسیده باشد، و بی تردید زبان مادری ما چنین مرتبتی را در  طول تاریخ بدست آورده است و تحقیرهای شوینیستی نه تنها از منزلت آن نمی‌کاهد، بلکه به منزلت آن نیز می‌افزاید. چون این زبان در راه احقاق حق ما شاهد چنین تحقیرهایی است و سپر بلای ما شده است. ما در‌واقع  چنین زبانی را نه تنها دوست داریم، بلکه بدان می‌بالیم.

آقای محمد امینی به درستی اشاره میکند که تحصیل به زبان مادری، یعنی آموزش تا سطح عالی. و بعد میپرسد این چرا در کشورهای پیشرفته در مورد ملتهای دیگر وجود ندارد؟ یعنی اینکه در کشور ماهم نباید وجود داشته باشد. ولی همین آقای محمد امینی به اشتباه یادش می‌رود که ما در سرزمین خودمان خواهان چنین چیزی هستیم نه در خاک دیگری با زبان دیگر. میگوید کدام ایرانی در فرانسه به فارسی یاد گرفته، کدام ترک در آلمان به ترکی خوانده؟ سرتاسر سخنان ایشان پر از اشاراتی چنین پر مغز است.

در حاشیه باید اضافه کنم که در کشور ترکیه، در شهر استانبول، و در امارات متحده عربی مدرسه‌های ایراني وجود دارد که مستقیماً از طرف دولت ایران اداره می‌شود و در آنها بچه‌های ایرانی که والدینشان مقیم آنجاها هستند با معلمین ایرانی به فارسی درس میخوانند.

آقای محمد امینی برای دفع و رفع چنین درخواستی باز هم متوسل به گنجینه ادبی زبان فارسی می‌شود و برای میخکوب کردن آن ضمن برشمردن توانائیهای زبان فارسی -که گویا فقط حامل گنجینه ادبی است- اظهار میدارد که زبانهای دیگر توانا نبودند. اما هیچ نمیگوید که  حتی یک سطر شعر هم از این زبان توانا و «گنجینه ادبی» آن مربوط به قبل از آمدن اعراب و اسلام به ایران نیست. و زبان فارسی در اختلاط با عربی به توانائیهای مورد نظر ایشان، -یعنی هر که گفت ادبی، گفت عربی-، رسیده است. وهیچ متوجه نیست که ما در عصر علوم تجربی قرار داریم نه عصر گنجینه ادبی. و برای نشان دادن ناتوانیهای زبانهای دیگر میگوید بزرگان کرد برای تدریس زبان کردی معلم نداشتند و اینکه دستور زبان بلوچی را ایتالیائیها نوشته‌اند، ولی یادش می‌رود بگوید که دستور زبان فارسی را هم مرحوم عبدالعظیم قریب از عربی ترجمه کرده بود.

وی سپس اضافه میکند که یک کشور مدرن یک زبان ملی میخواهد، وبعد اضافه میکند که کودکان باید زبان مادری را هم یاد بگیرند ولی، نباید به زبان مادری تحصیل کنند. این بدانمعنی است [سنین کین یی‌یک، منیم کین اُیناداق] که مال تُرا بخوریم اما با مال من بازی بکنیم. و می‌افزاید که مردم باید زبان مادری خود را بیاموزند. در چنین ضد ونقیض گویی و زیگزاگ زدنی فراموش میکند نشان بدهد که خوب، کودکان و مردم که باید زبان مادری خود را بیاموزند که، به چه دردی بخورد، با آن چه کار به کنند؟. در کوچه و خانه خوش و بش بکنند؟ همین؟ وقتی چنین شد که نه تحصیل، نه مکاتبه، نه ادارات و به تبع آن نه مطبوعات به زبانی غیر از زبان مادری شد آنوقت آموزش زبان مادری به چیزی مانند کوفته تبریزی فرهنگی تبدیل نمیشود؟.

یک کشور مدرن که در پی  یک زبان ملی بود، و تصادفاً آنرا نیز با گنجینه مورد لزومش در آستین  خود داشت کارش به مدرنیته‌ای که میدانیم  انجامید. مدرنیته‌ای که خاندان پهلوی با زبان مدرن ملی فارسی حامل و حامی آن بود،  با استبداد و فساد لاینفک از آن، در تداوم تاریخی خود، بدون هیچ تعجبی، می بایست از معنویت جمهوری اسلامی سر در بیاورد !

حال، مردم خواهان آموزش زبان مادری نیستند. بلکه مردم خواهان آموزش به زبان مادری هستند.  و این، وجوب رسمی شدن آن، و در نتیجه بکاربردنش در تمام شئون آموزشی، اداری و محاکمات را ایجاب میکند. یک خاصیت مهم آموزش به زبان مادری اینستکه به مردم اطمینان خاطر میدهد که زبانی را که میآموزد میتواند در زندگی حرفه‌ای و شخصی و اجتماعی خود به کار بیرد. بوسیله  آن با ادارات مکاتبه،  و به محاکم مراجعه کند، و استفاده از آن درعلوم و فنون و ادارات و مطبوعات و رسانه‌های دیگر، وی را حاکم بر سرنوشت خویش، و اداره زندگی شخصی و اجتماعی خود میکند. و این ربطی به تکه پاره شدن هیچ جایی ندارد.

احمد رحیمی