سربازان
گمنام امام
زمان
و جنبش
ملی
دموکراتیک
آذربایجان
محمد آزادگر – 04.
یولی 2018 / ١٣ تیر
١٣٩٧
مهران
بهاری نوشته ی
کشکول واره ی مطولی
تحت عنوان «عمليات
عفرين و خوی
خيانتپيشگی-تروريستپروری
تورکهای چپ
ايرانی و
آزربايجانگرايان
پانايرانيست» منتشر کرده و
سایت تریبون نیز آن را باز پخش کرده
است. استناد
من دراینجا به
متنی است که
تریبون انتشار
داده است. مهران
بهاری عملیات
شاخهی زیتون
ارتش تورکیه
در شمال غرب
سوریه را بهانه
کرده تا هرآنچه
دل اش خواسته
از جعل و دروغ
و تهمت و لجن
پراکنی از موضع
نژادپرستانه
ی «تورک گرا»
علیه
انقلاب
مشروطه، نهضت
خیابانی، پیشه
-وری، فرقه
دموکرات
آذربایجان، حکومت ملی
آذربایجان،
کردها، اقلیت
های مذهبی والبته
علیه چپ ها و... نثار
کند. مقدمه با
این جمله شروع
میشود: «با آغاز
عملیات شاخه ی
زیتون ...تعداد بیشماری
از فعالین
سیاسی تورکتبار
همراه با
محکوم کردن
این عملیات،
علنا و یا
ضمنا از اشغال
یک چهارم سوریه
مدافعه
کردند. ...
توسعهطلبی،
اشغالگری و
الحاقطلبی «پکک»-«کجک»
در سوریه مورد
حمایت همهجانبهی
تبلیغاتی،
مالی، سیاسی و
نظامی مرتجعترین
بنیادگرایان
دینی مسیحی و
موسوی عصر ما (فعلا
به سردمداری
ترامپ-نتانیاهو)
و کاملا مورد
تائید
نژادپرستان
آریایی است. شماری
از این افراد
(بهزاد کریمی،
محمدرضا
شالگونی، رضا
دقتی، محمد
ارسی،....) هم
چندی قبل، از اشغال
سرزمینهای
تورکمان و عرب
در شمال عراق و
در راس آنها
منطقهی نفتخیز
تورکمان و عربنشین
«کرکوک» ...و
الحاق این
سرزمینهای
غیر کردی به
«اقلیم کردستان»
توسط نیروهای
مسلح کردی، باز
تحت حمایت
تبلیغاتی،
مالی، سیاسی و
نظامی مرتجعترین
مراکز
بنیادگرایان
دینی مسیحی و
موسوی (فعلا
به سردمداری
ترامپ-نتانیاهو)
و نژادپرستان
آریایی ،
مدافعه نموده
بودند. »
در همین
مقدمه چند خطی
موضوعات متعددی جلب
توجه میکند:
از همان اول
ما با یک
نژادپرست تورک
گرا (که تاکید
به تبار ترک
دارد!) طرف
حساب هستیم. برجسته
کردن وتاکید براشغال
یک چهارم سوریه توسط کردها -که
اشغالگر
وتروریست می
نامد - بمعنای
دفاع زیرکانه
از بشاراسد هم
پیمان
استراتژیک جمهوری
اسلامی است.
ودر ادامه با
ادبیات حکومت
اسلامی در
باره آمریکا و
اسرائیل حرف
میزند و برای
توجیه «بنیاد
گرایی دینی»
جمهوری
اسلامی و موجه
جلوه دادن
حکومت دینی،
دولت های امریکا
واسرائیل را «بنیادگرایان
دینی مسیحی و
موسوی» مینامد.
در حالیکه
دولت های
امریکا و اسرائیل، هر دو
دولت های
سکولار هستند.
وسیاست های
این دولت ها
ربطی به دین ندارد!
سپس از (بهزاد
کریمی،
محمدرضا
شالگونی، رضا
دقتی، محمد
ارسی) 1 بعنوان
نژادپرستان
آریایی نام
میبرد و بعد
اضافه میکند
که «شماری از
این افراد
(بدون اینکه
روشن کند که
کدام یک از
این افراد) از
اشغال
سرزمینهای
تورکمان و عرب
در شمال عراق و الحاق این
سرزمینهای
غیر کردی به
«اقلیم کردستان»
مدافعه نموده
بودند.»
این از
شگردهای
بهاری است که
راست ودروغ
رابه هم
ببافد، جعل
کند و اسامی
وشخصیت های
متفاوت مختلف
العقیده را
کنار هم بچیند
تا نتیجه
دلخواه خود را
بگیرد.
ودر همین
مقدمه
قوای مسلح
جمهوری
اسلامی را که
در درگیری با
پیشمرگه های
کرد به هلاکت
می رسند را «شهید
آزربایجان»
می خواند!
دشمنی با
کردها وتوجیه
سیاست
سرگوبگرایانه
ی جمهوری
اسلامی در
کردستان
مهران
بهاری در
توجیه حمله ی
نظامی ترکیه
به «عفرین»
می نویسد: «عملیاتهای
اخیر ارتش تورکیه
در شمال سوریه
تحت نامهای
«سپر فرات» و «شاخهی
زیتون»، از
تلاشهای این
دولت برای
مقابله با
پروژه
امپریالیستی
(«کردستان
بزرگ») است». واضافه
میکند: «در
سوریه،
«روژاوا» و
«کردستان
سوریه» و ... وجود
ندارد.» اینها
را میگوید تا
فضا سازی کند
ونتیجه بگیرد
که «حزب
دمکرات
کردستان و
کومله و پکک
و پژاک،
...احزاب
دمکراتیک
نبوده
گروههای اشقیاء
و تروریست
کردی اند.»
و ادامه
میدهد: «تروریسم-توسعهطلبی
کردی، یک
تهدید مشترک
برای ملت تورک
ما و تورکیه
است».
روشن
است که
بهاری ها
نباید طرفدار
ترکیه ی
کمالیست
سکولار و لائیک
باشند. جمهوری
لائیک ترکیه ی
بعداز
فروپاشی
عثمانی
که توسط کمال
آتاتورک
تاسیس شد، در
نفی وضدیت با
خلفای عثمانی
بود. بی سبب
نیست که در
تمام
این نوشته
طولانی بکرات
از امپراتوری
عثمانی تعریف
و تمجید میشود
اما تنها یک
بار از حاکمیت
کمالیست اسم
برده میشود
وآنهم در
رابطه با
اخراج
رسولزاده از
ترکیه است!
مهران
بهاری با اردوغان
هم همدلی
ندارد: «از
ضربات حیاتی
که اردوغان و
حاکمیت
اسلامی او بر
دولت و ملت
تورکیه تحمیل
کرد و مستقیما
با ما نیز
مرتبط میباشد
گسترش
تروریسم و
مشروعیت
توسعهطلبی
کردی است.
سیاستهای فاجعهآمیز
اردوغان در
دههی اخیر
باعث گشتند پکک
که در اوایل
دههی نخست
قرن بیست
تقریبا در حال
متلاشی شدن
بود، دوباره
جان گرفته
مشروعیت
جهانی کسب
کند.»(حتما منظور
اوایل دهه ی
قرن بیست ویک
است!)
پ. ک.ک
در حال
متلاشی شدن
نبود. تا وقتی
ستم ملی در
رابطه با
کردها در
ترکیه حاکم
است تشکیلات
هایی از نوع پ.ک.ک
وجود خواهند
داشت. همانگونه
که در ایران
نیز تا وقتی
تبعیص و نابرابری
و ستم ملی
وجود دارد،
تشکل های ملیت
های تحت ستم
نیز به اشکال
گوناگون وجود
خواهند داشت.
(البته پس از
برچیده شدن
ستم ملی، ملیت
ها بطور طبیعی
ساختار های
حزبی و
تشکیلاتی
متناسب با
شرایط جدید
کشور
خواهند داشت)
طیب اردوغان
حتی حزب
دموکراتیک
خلق ها (ه.د.پ) را،
که از هر
صدنفر در
ترکیه بیش از
ده نفر به آن
حزب رای داده
اند، تحمل
نمیکند ورهبر
آن حزب –صلاح
الدین دمیر تاش-
را بگفته رهبر
حزب
کمالیست
جمهوری خلق
ترکیه -کمال
قلیچدار
اوغلو- بدون
کوچکترین
دلیل ومدرک
زندانی میکند.
تامل بر
انگیز است که
چطور مهران بهاری
از خلفای
عثمانی که
خودشان را
نماینده خدا
بر روی زمین
میدانستند (بمانند
ولی مطلقه
فقیه–آقای
خامنه ای)
دفاع میکند،
ولی با اردوغان
که گام به گام
میخواهد
ترکیه را به
دوران عثمانی
برگرداند،
مخالفت می کند.
به نظر میرسد
در اینجا و در
این موضع گیری
مهران بهاری
رقابت جمهوری
اسلامی ایران
با ترکیه ی طیب
اردوغان در
منطقه نقش
مهمی بازی
میکند.
مهران بهاری سپس
به حزب
دموکرات
کردستان و
قاسملو می
پردازد: «پس
از وقوع
انقلاب
اسلامی ایران
تروریستهای کردی
حزب دمکرات
کردستان درست
یک روز پس از
انقلاب در ٢٣
بهمن به دستور
عبدالرحمن
قاسملو که تا
آن زمان در
بغداد و مهمان
حزب بعث بود،
به شهربانی و
ژاندارمری
ساوجبلاغ
–مهاباد حمله
کرده آنها را
خلع سلاح
نمودند. یک
هفته بعد در ٣٠
بهمن به
پادگان
ساوجبلاغ-مهاباد
حمله کرده تمام
سلاحها و
مهمات شامل
اسلحههای
سنگین آنرا غارت
نمودند....»
مهران بهاری،
عبدالرحمن
قاسملو را تروریست
مینامد تا
ترور قاسملو
توسط جمهوری اسلامی
را توجیه وبحق
جلوه دهد. قاسملو
عمدتا در چک
اسلاواکی
سکونت داشت.
آقای خمینی و
همفکران
ایشان مدت
طولانی تری
«مهمان حزب
بعث» بودند.
این ازشیطنت
های کثیف
وزارت اطلاعات
است که
میخواهد
قاسملو را
عامل دولت
عراق نشان دهد.
مردم انقلابی
در انقلاب به
شهربانی ها
وژاندرمری ها
و پادگانها یورش
میبرند
وآنهارا خلع
سلاح میکنند.
مگر در تهران
به کلانتری ها
وپادگان ها
یورش نبردند؟
در انقلاب آتی
نیز اگر حکومت
عقب ننیشیند وتسلیم
اراده مردم نشود
وارتش وسپاه
مقاومت کنند،
طبیعی است که
مردم انقلابی
ساکت نخواهند
نشست و
انقلابی عمل
خواهند کرد!
و در ادامه از
موضع جمهوری
اسلامی به جنگ
نقده می
پردازد: «در
فروردین ١٣٥٨
به امر قاسملو
تروریستهای
کرد اقدام به
تظاهرات و
تجمع مسلحانه
با شرکت چندین
هزار فرد مسلح
در نقده، شهری
با اکثریت
جمعیتی تورک
کردند. مردم
تورک شهر، با
صدور بیانیهها
و ارسال عریضههای
متعدد به
برگزاری این
تجمع اعتراض
کرده، خواستار
لغو آن شدند.
اما قاسملو مصر
بود. زیرا هدف
وی ایجاد
درگیری و
خونریزی، تدهیش و
فراری دادن
اهالی تورک
شهر که همه بی
سلاح بودند و
سپس اشغال شهر
استراتژیک
نقده بود.» ودر ادامه مهران
بهاری روایت
چمران را از
حوادث نقده
نقل میکند. روایت
چمران
روایت
یکطرفه ی
نماینده ی
دولت سرکوبگر است
واعتباری
ندارد.
هدف قاسملو
ایجاد درگیری
وخونریزی
وفراری دادن
اهالی ترک
نبود. عبدالله
حسن زاده (دبیر
کل
سابق
حزب دموکرات
کردستان
ایران) سالها
بعد درگزارشی
که ازجنگ نقده
میدهد
مینویسد: «حزب
دموکرات
میخواست
گردهمایی نقده
از میتینگهای
شهرهای دیگر،
منسجم تر و بزرگتر
باشد تا در آن علاوه
بر تشریح سیاستهای
حزب، برضرورت
حفظ مناسبات
برادری و همکاری
بین دو خلق
کرد و آذربایجانی
نیز تاکید
بگذارد
ومبنای جدیدی را
برای مبارزات
مشترک
فرزندان
دوخلق پی ریزی
کند. ... در
ابتدای رسمیت
یافتن گرد
همایی، در حالیکه
هنوز شهید
دکتر قاسملو
اولین جمله
های گفتار خود
را قرائت نکرده
بود، از داخل
وخارج محل
گردهمایی تیر
اندازی شروع
شد بدون آنکه معلوم
شود از کجا
وبه طرف چه کسی
تیر اندازی
میشود. مزدوران
طبق طرح مشخصی
عمل کرده
وبرای برهم زدن
گردهمایی
فراتر از آن
برای ناکام
گذاشتن اهداف
این میتینگ
آشتی جویانه،
در چندین نقطه
سنگر گرفته بودند.
گردهمایی
اجبارا بهم
خورد ودر
آشوبگری نیروهای
مرتجع وضد
مردمی جنگ نا
خواسته ای بر دو
ملت کرد وآذری
تحمیل شد....این
جنگ تاثیری
منفی بر روابط
دوستانه و برادرانه
ی میان دوخلق
کرد و آذری
برجای گذاشت
که هنوز هم
اثرات آن بکلی
از میان
نرفته است.» وی
ادامه میدهد: «چنانکه
قبلا نیز ذکر
کردیم، شکی در
این نیست که
این جنگ حاصل
یک توطئه خائنانه
ی پسمانده های
رژیم شاه
ومزدوران رژیم
اسلامی بر
علیه مردم کرد
وحزب دموکرات بود.
اما بهیچ
عنوان هم
نباید از
خطاهای حزب دموکرات
بگذریم.
واقعیت این
است که دوری
رهبران حزب
دموکرات بمدت
چندین سال از کشور
ودر عین حال
پاره ای
احساسات
نپخته مسئولین
حزب در نقده،
باعث شدند که
حزب دموکرات حساسیت
شرایط واوضاع
این شهر را
آنچنانکه لازم
بود درک نکند
ومتوجه نشود
که تشکیل یک
گردهمایی دها
هزار نفره، در
حالیکه قسمت
اعظم آنان نیز
مسلح بودند، میتواند
چه عواقب
وخیمی بدنبال
داشته باشد.» 2
مهران
بهاری ادامه
میدهد: «در
روزهای
نخستین آغاز
تهاجمات
تروریستهای کرد
به شهرها و
روستاهای
تورک، خبری از
دولت مرکزی و
نیروهای
امنیتی آن
نبود. ... و این
بار اردوی عثمانی
هم نبود که به
کمک آنها
بشتابد...خود مردم
تورک بودند که
خودجوش در
گروههای کوچک
گرد آمدند،
مسلح شده و
بنا به غریزهی
صیانت نفس و
حب وطن به
نبرد با
گروههای تروریست
کرد پرداختند.
این، همان حب
وطنی است که یک
صد سال قبل
باعث شده بود
جمشیدخان
افشار اورومی و
کاظمخان
پاشا و جبار
باغچهبان و
بالازر خانیم
و آخان بیگ و ...
هم دست به سلاح
برده، به بسیج
مردم و دفاع
از آنها و وطن
تورک
بپردازند. در
راس یکی از
این گروههای
مردمی حجت
الاسلام
غلامرضا حسنی
قرار داشت. وی
با تشویق و
تهییج مردم به
مسلح شدن و
دفاع مسلحانه از
خود و
سرزمینشان
موفق به دفع
تهاجم اشقیاء
و تروریستهای
کرد و حفظ
اورمیه و
سولدوز و ... شد در
طول این
فجایع،
تورکهای چپ
ایرانی و
آزربایجانگرایان
عضو
سازمانهای
فدائی، پیکار
و راه کارگر و ..
در صف
تروریستهای
حزب دمکرات
کردستان و
کومله و
رزگاری و .... بر
علیه تورکها
صف گرفتند،
حتی جنگیدند.
در راس آنها،
بهزاد کریمی
اهل تبریز و
مسئول شاخهی
کردستان
سازمان فدائی
قرار داشت که
مدافع جنگیدن
با نام و نشان
سازمان بود. »
اینها تهمت و افترا است. حتی در روایت چمران هم همچو اراجیفی یافت نمی شود. مهران بهاری میخواهد چنین القا کند که اعضای آذربایجانی سازمان های چپ مقابل ترکها صف کشیدند وجنگیدند. هدف ازاین جعلیات و تهمت ها روشن است: هم اینک که تهی دستان ولگد مال شدگان یعنی فرودستان عروج میکنند، چپ را باید بویژه در آذربایجان ایزوله وبی اعتبار کرد. زیرا جمهوری اسلامی نیک آگاه است که فرهنگ وسنت مبارزاتی چپ در آذربایجان نیرومند و عمیق است واگر آذربایجان برخیزد بسیاری از معادلات را بهم می ریزد. دقیقا درهمین رابطه دراطلاعیه جنبش فدرال دموکرات آذربایجان با عنوان «این آغازی است بریک پایان» - دیماه ١٣٩٦- آمده بود: «در شهر های بزرگ ایران، بویژه در تبریز، بدلیل وحشت روشن رژیم یک حکومت نظامی اعلام نشده برقرار است. تبریز شبیه دوره اشغال پاریس توسط نازی هاست. تمامی راه های ارتباطی بین آبرسانی تا دانشگاه تبریز، با نیروهای نظامی اشغال شده است. ارتباط بین آنجا با بازار تبریز قطع است و در تمامی مناطق حساس شهر، مثل باغ گلستان، محله دیک باشی و میدان ساعت، نیروهای نظامی مستقر هستند. در این میان، عناصر وابسته به نیروهای امنیتی اطلاعیه می دهند که مردم را از پیوستن به حرکت مردم منصرف سازند. اینها همان طرفداران حکومت داعش شیعه در ایران هستند که در پشت اسم های مجعول و «ملت چی» های کاذب و بی هویت پنهان شده بودند و میر هاشم دوه چی های امروز هستند.»
مهران بهاری در
حسرت اردوی
عثمانی است و حجت
الاسلام
غلامرضا حسنی
را قهرمان ملی
وناجی «وطن
تورک» میشناسد.
حسنی یکی
ازذوب شدگان
ولایت مطلقه
فقیه وچماق
حکومت اسلامی
در ارومیه و آذربایجان
غربی بوده است! از منظر
بهاری
آذربایجانی
هایی که با
کردها دشمن
نباشند و
سازمانهای
آنها را
تروریست
ندانند، «هویت
ملی معیوب»
دارند که « ریشه وعقبه ی
آن به اوایل
قرن بیستم و دوران
مشروطیت
برمیگردد.»
مهران بهاری
برای اینکه به جمشیدخان
افشار اورومی
و کاظمخان
پاشا چهره
مردمی بدهد،
جبار باغچه
بان را کنار
این آدم ها می
نشاند، در
حالیکه جبار
باغچه بان هیچ
سنخیتی با این
جماعت ندارد.
جبار باغچه
بان در
جوانی از
شاعران و
فکاهی نویسان «ملانصرالدین»
بوده و با
خیابانی همدل است
و وقتی
به سال ١٢٩٩
اشاره میکند میگوید:
در همان سال
خیابانی شهید
شد...اساس آزادیخواهان
پراکنده
شدند.» 3
چطور
میشود جبار
باغچه بان را
کنار جمشید
خان افشار دشمن
خیابانی نشاند
وسلاح به دستش
داد. این نهایت بی
شرمی است.
جبار باغچه
بان کجا
جمشید خان
افشار کجا؟
این نیز از
شگردهای این
جماعت است. ما
جای جای این
نوشته شاهد
این نوع
شارلاتان بازی
ها هستیم!
غرب آذربايجان
در مقابل بقیه
ی آذربایجان
بهاری مینویسد:
«فعالین
سیاسی تورک
تبار تقریبا
همه از شرق ومرکز
آذربایجان
هستند... تاریخا در
شرق و مرکز
آزربایجان
شعور ملی تورک
موجود نبوده ...
است.» و«بر
عکس غرب
آزربایجان
شعور ملی تورک
داشتهاست»
آن «شعور ملی
تورک» ی که
مهران بهاری
در نظر دارد
ومیخواهد به
آذربایجان
غربی حقنه کند،
تلاشی است عبث
وبی حاصل.
آذربایجانی
ها در غرب
آذربایجان مثل
بقیه
آذربایجانی
ها به این دام
نژادپرستی
ودشمنی با کرد
وآسوری و ارمنی
نمی افتند.
مهران بهاری
می خواهد هر
طور شده غرب
آذربايجان را
در مقابل بقیه
ی آذربایجان قرار
دهد «در مرکز و
شرق
آزربایجان
حسیات «قبیلهگرایی»،
«محلیگرایی» (تعصب
بر شهر و
منطقه و لهجه
و مشاهیر و
...خود) و «خودمرکزبینی»
(در تعریف
هویت و زبان
معیار و ...)
بسیار قوی، و
ذهنیت «بخشی
از ملت (تورک)
بودن» فوقالعاده
ضعیف و یا
ناموجود است.
به همین سبب
بسیاری از فعالین
و حتی
مردم این
مناطق، دیگر
مناطق مجاور
تورکنشین و
تورکان ساکن
در آنها را
پارهای از
وطن و ملت خود
نمیدانند.»
تا
امروز غیر از
مهران بهاری
کسی جرئت نکرده
آذربایجانی
ها را «قبیلهگرا»،
«محلیگرا»، «خودمرکزبین»
بنامد! البته
آن حس و ذهنیت «بخشی
از ملت (تورک)
بودن» ی که مد
نظر آقایان است،
آن نژادپرستی
تورک گرا است
که خوشبختانه
در ملت
آذربایجان آن
ذهنیت
راسیستی وجود
ندارد!
وبعد ادامه
میدهد: «تصادفی
نیست که در
مجموع نزدیک
بین ٧٠-٨٠
درصد از
موسسین و
رهبران تورک
فرقهی
اجتماعیون
عامیون
ایران، فرقهی
عدالت، فرقهی
کمونیست
ایران و
بسیاری از
تورکهای داخل
در گروه ٥٣
نفر، حزب
توده،
فدائیان و ...
امروز نيز
اکثر مطلق
تورکهراسان
تورک از اين
منطقهاند.»
اینجا نیز
مهران بهاری شعبده
بازی میکند
وبدون توجه به
نسبت جمعیت
آذربایجان
غربی به بقیه
آذربایجان، دست
به مقایسه ی
نادرست
وگمراه کننده
ای میزند، که
البته قصد
وهدف بهاری هم
همین گمراه
کردن است. اگر
جمعیت استان
آذربایجان
شرقی واستان
اردبیل و
استان زنجان و
آذربایجانی
های مقیم تهران که
عمدتا از
آذربایجان
شرقی واردبیل وسراب
وزنجان کوچ
کرده اند و...
را جمع
کنیم وجمعیت
کرد وآسوری
و... از کل
جمعیت
آذربایجان
غربی کم کنیم
آن وقت
متوجه
شارلاتانیزم
بهاری میشویم.
مردم
آذربایجان و
فعالان
ملی–فرهنگی و
اعضای
سازمانهای چپ
در آذربایجان
از هر نوع
نژادپرستی،
تنفر دارند و
از تورک های
راسیست که همه
چیز را با
«تبار» می سنجند
و ارزشگذاری
میکنند، حق
دارند «هراسان»
باشند، زیرا
این راه به
هولوکاست می انجامد.
نهادهای
امنیتی
هرچقدر هم
تلاش کنند
نخواهند
توانست
آذربایجان را
تجزیه کنند و آذربایجان
غربی را در
مقابل بقیه آذربایجان
قرار دهند.
به نظر می آید
مهران بهاری
ها آنگونه که برنامه
ریزی کرده
بودند
میتوانند با جعل و دروغ
و هو وجنجال و
راه انداختنِ
ده ها سایت و کانال
های تلگرامی
و... ونفوذ در
جریانها و سازمان
های
آذربایجانی؛ آذربایجانی
ها را به
دشمنی با کرد
وفارس و ارمنی
بکشانند و یک
جریان ضد چپ
در آذربایجان
راه
بیاندازند،
شکست خورده
اند.
البته این
امر بسیار مبارکی
است. خشم وغضب
وتوهین
وتحقیر
آذربایجانی
ها از همین
شکست همه
جانبه
برمیخیزد.
«هویت
گرایی ملی»
بطور طبیعی به
راسیسم
وفاشیسم منجر
میشود
مهران
بهاری
بر اساس «تبار»، هویت های
ملی را رده
بندی میکند: در داخل
خود
آذربایجانی
ها دنبال «هویت
های ملی»
مختلف میگردد.
مثلا برای گوگوش و
گلشیفته
فراهانی
«هويت ملی
تباری» تعبیه
میکند. آیا
گوگوش و
گلشیفته
فراهانی
«هویت» دیگری
ندارند؟ آذربایجانی
ها هم مثل
بقیه مردم
ایران هویت های
مختلف جنسی،
طبقاتی و
گرایشات
مختلف سیاسی
و...دارند ولی
این «هویت» ها هیچ
ربطی به «تبار»
ندارد. آنچه
مهران بهاری
میکند هویت
تراشی های ملی-راسیستی
است.
چسبیدن به «تبار»
و داوری و ارزشگذاری
بر اساس تبار
عین راسیسم
است. انسانها
را بر اساس
«نژاد» و « هویت
ملی» تقسیم
کردن راه به
کوره های آدم
سوزی
وهولوکاست
میبرد. ومهران
بهاری یک
راسیست ترک
گرا است. هر کس
بخواهد با معیار
«تبار» یعنی
نژاد انسانها
را طبقه بندی
کند، یک نژاد
پرست مفلوکی
بیش نیست! اگر یک
آذربایجانی
از حقوق شهروندی
اقلیت های
مذهبی مثلا
بهایی ویا از
حقوق ملی بلوج
ویا عرب دفاع
کند داخل کدام رده
بندی
«هویت ملی» جا
میگیرد؟
مهران بهاری «تورکهای
چپ ايرانی» را
با معیار
نژادپرستی «هویتهای
ملی انتخابی و
سیاسی» رده
بندی میکند:
«بسیاری
از سران و خیل
اعضای
گروههای چپ
ایرانی در
فرقهی
عدالت، فرقهی
کمونیست
ایران، حزب
توده، و سپس
طیفهای گوناگون
فدائیان،
رنجبران،
کنفدراسیون
دانشجویان
ایرانی، راه
کارگر، حتی سازمان
مجاهدین خلق
ایران،
پیکار، ... در
این مقوله جای
میگیرند.
مانند سلیمان
میرزا، یوسف
افتخاری،
ایرج
اسکندری، سید
جعفر پیشهوری،
سلامالله
جاوید
(مددزاده)،
خلیل ملکی،
بابک امیر خسروی،
مریم فیروز،
بیژن جزنی،
حمید اشرف، ویدا
حاجبی، پوران
بازرگان،
کرامتالله
دانشیان،
حسین جودت،
انوشیروان
ابراهیمی،
فرجالله
میزانی
(جوانشیر)،
رفعت محمدزاده
کؤچری (مسعود
اخگر)، فاطمه
سعیدی (مادر
شایگان)، .... و
اکنون بهزاد
کریمی-اکثریت،
محمدرضا
شالگونی-راه
کارگر، مینا
احدی-حزب
کمونیست کارگری
ایران، .... »
شخصیت هایی
که اسامی شان
در اینجا ردیف
شده – چه مرده
چه زنده-
اساسا به
«تبار»(نژاد)
واین مزخرفات
معتقد نبودند
ونیستند. محمد رضا
شالگونی در
پیشانی مقاله
ی «ملت ایران ؟
آری، اما به
چه معنا؟» که درسال
۱۳۸۱ در شماره ۱۷۰
نشریه"راه
کارگر" انتشار
یافته، آورده
است: "نسب
ام شاید به
زنی فاحشه
درشهر بخارا برسد"
سهراب سپهری .
آخر چطور
میشود برای اعضای
تورک سازمانهای
سیاسی یک نوع
«هویت » تراشید
و راه کارگری
را کنار مجاهد،
و مجاهد را
کنار پیکاری و
بعد جعفر پیشهوری
و سلامالله
جاوید راکنار
خلیل ملکی و
بابک امیر خسروی
نشاند! مواضع سیاسی
انسانها ربطی
به «هویت ملی» و
«تبار» ندارد.
هر کسی که
بخواهد انسانها
را بر اساس
نژاد
توضیح دهد و
مثل مهران
بهاری رده
بندی کند،
بیمار است!
بازجویان
و شکنجه گران «تورک
تبار» ساواک
زمان محمد رضا
شاه پهلوی وبازجویان
وشکنجه گران
«تورک تبار»
جمهوری
اسلامی که
«تورک تباران»
را هم شکنجه می
کنند در کدام
تقسیم بندی
جای میگیرند؟
مثلا
دکتر جواد
هیئت که در
«کمیته مشترک
ضد خرابکاری»
در خدمت ساواک
بوده وطبق
اعتراف خودش، پس از اینکه
ساواک
زندانیان
سیاسی را زیر
شکنجه ویا در
درگیری ها «لت و پار»
( این اصطلاح
خود دکتر جواد
هیئت است.)
میکرده، ایشان
وظیفه داشتند
این «لت
و پار» شده ها
را «معالجه»
کرده و از نو
برای شکنجه
شدن آماده
کنند. این
همکار ساواک
_پدر معنوی
تورک گراها_ در کدام
رده بندی قرار
میگیرد؟
دشمنی با
آذربایجان
وآذربایجانی
ها
از
نظر مهران بهاری
«آذربايجانگرايان
پانايرانيست
آنهایی
هستند که... با
نام
«آذربایجان»
به ایجاد
«هویت قومی
آزربایجانی»
که بخشی از
«ملت ایران» و
نافی و جانشین
«هویت ملی
تورک» است
تلاش نمودهاند.
(مانند «دانشمندان
آزربایجان»-تربیت،
«تاریخ هجده
سالهی
آزربایجان»-کسروی،
«آزربایجان،
یا یک مسئلهی
حیاتی و مماتی
در
ایران»-ارانی،
«قیام آزربایجان
در انقلاب
مشروطهی
ایران»-طاهرزاده
بهزاد،
«آزربایجان در
سیر تاریخ
ایران»-رئیسنیا،
... آنها همچنین
با عَلَم کردن
نام و منطقهی
جغرافیایی-اداری
«آزربایجان»،
عامدا از ایجاد
مفهوم «وطن
تورک» که شامل
همهی مناطق
تورکنشین
آزربایجان و
نواحی مجاور
در خارج آزربایجان
(عراق عجم،
جبال،
دیلمستان و ...
سابق) در شمال
غرب ایران است
جلوگیری کرده
و آنرا به دو بخش
آزربایجانی و
غیر آزربایجانی
تجزیه نمودهاند».
از نظر بهاری
هر کس نام
«آذربایجان»
را بکار برد،
آذربايجانگراي
پانايرانيست
است. او با نام
و منطقهی
جغرافیایی-اداری
«آذربایجان» مشکل
دارد. حتی او
کتابهایی که
در عنوانشان
کلمه ی «آذربایجان» آمده
باشد را هم
نمی تواند
«هضم» کند! بهاری
با آذربایجان
دشمن است.
اوعرقریزان
خودش را به آب
وآتش میزند تا
نام و نشان
آذربایجان را
از صحنه ی
روزگار پاک
کند وبجای آن
«وطن تورک» را
بنشاند!
واقعیت این
است که بدون
«تاریخ هجده
سالهی آذربایجان»
و... شناخت
وآشنایی ما از
انقلاب
مشروطه و نهضت
مشرو طیت قطعا
ناقص میبود. یکی
ازخدمات
برجسته محمد
علی تربیت
کتاب
«دانشمندان آذربایجان»
است که
به گفته سلام
الله جاوید «در
تالیف این
کتاب زحمتی
بسیار کشیده
است وبسیاری
از
آذربایجانیان
گمنام را از
پرده بیرون
آورده
ومعرفی کرده
است». از نوشته
سلام الله
جاوید (برای
آشنایی بیشتر
با محمد علی
تربیت به
کتاب« رجال
آذربایجان (ادب،
فرهنگ وهنر)-
نوشته محمد
علی تربیت _ به
کوشش :
غلامرضا
طباطبائی مجد،
مراجعه کنید.)
رحیم رئیس
نیا شناخته تر
از آن است که
احتیاج به معرفی
داشته باشد. آثار
باارزشی که به
تنهایی در
رابطه تاریخ
آذربایجان
ویا کتاب
«ایران وعثمانی
در آستانه قرن
بیستم» وده ها
کتاب ومقاله تولید
کرده
وهمچنین
ترجمه های
بسیار مفید
وبا ارزش او، هر
ایرانی
دموکرات و
آزاد اندیش و بویژه
آذربایجانیها
راجدا به
تحسین
وامیدارد.
واقعیت این
است که مهران
بهاری با فضا
سازی هایی که
علیه کسروی،
تربیت
وارانی
در جای جای
این نوشته مطول
انجام میدهد،
ترور کسروی
وتربیت
وقتل ارانی
در زندان
رضاشاه را
موجه وطبیعی والبته
از منظر
نژادپرستان
تورک گرا قابل
دفاع میکند!
مهران بهاری اصطلاحاتی
مانند «آزربايجانگرايان
ايرانگرا»، «آزربايجانگرايان
استالينيست»، «آزربايجانگرايان
سنتی و يا
کلاسيک» و... داخل
نوشته هایش
جاسازی میکند
تا بلکه
بتواند تخریب
شخصیت ها
وسازمان سیاسی
آذربایجانی را در
زرورق
اصطلاحات من
در آوردی، به
ثمر بنشاند!
از نظر بهاری
ها «آزربايجانگرايان
ايرانگرا آنهایی
هستند که هویتهای
ملی انتخابی و
سیاسی شان «ایرانی»
است. مانند
صفوت،
خیابانی، عباس
جوادی، مرتضی
نگاهی، اصغر
فردی، رحیم
رئیسنیا...»
مهران بهاری ها
تا کنون باید
فهمیده باشند
که با این نوع
هویت تراشی ها
نخواهند
توانست حتی یک
جریان حاشیه
ای درکنار
جنبش دموکراتیک
آذربایجان -که
سنت های مترقی
ومدرن جنبش
مشروطه، نهضت
دموکراتیک
خیابانی وعدالت
خواهی
وبرابری طلبی
و صد البته
آزادی خواهی
پیشه وری
وحکومت ملی
آذربایجان رابا
خود حمل میکند-
ایجاد کنند.
ودرهمینجا
باید به این عالیجنابان
گفت که آخر
چگونه میشود
اصغر فردی را
کنار رحیم
رئیس نیا ویا
مرتضی نگاهی
را با
شیح محمد
خیابانی در یک جا
گذاشت ودر
کنار هم نشاند؟
اخر این هم شد
تحلیل؟ آیا این
جز مسخره بازی
ومزخرف گویی چیز دیگری
است!
بهاری ادامه
میدهد: «تورکهای
چپ ایرانی از همان
ابتداء در
دورهی
مشروطیت و
فرقههای
همت،
عامیون-اجتماعیون
و عدالت
ایران، آلوده
به
ناسیونالیسم
فارسی و حسیات
و ذهنیات ضد
تورک، و حتی
مانند مورد
سید جعفر
جوادزاده (پیشهوری)
به باستانگرایی
ایرانی و مورد
تقی ارانی
تبریزی به نژادپرستی
آریائی بودند….. تورکهای
چپ ایرانی
همیشه- در
دورهی فرقهی
عدالت ایران و
فرقهی
کمونیست
ایران و حزب
تودهی
ایران،
چریکهای
فدائی خلق
ایران و ....- خود
را ایرانی میدانستند
و همواره در
تشکیلات
سیاسی با نام
ایران فعالیت
کردهاند.»
مهران بهاری
پیشه وری را از
دوران پرتلاطم
و دگرگونی های
بزرگی که دنیا
را تکان میداد
جدا میکند وبا
دروغ و تهمت و
جعل واقعیت ها
و با معیار
نژاد پرستانه
در باره این
مرد بزرگ
داوری میکند. حتی
دشمنان قسم
خورده
پیشه وری، با این
وقاحت وکینه و نفرت
در باره او
سخن نگفته
اند!
آنهایی که
کینه ای به
تقی ارانی و
چپ ها ندارند،
نیک می دانند که
خود دکتر تقی
ارانی بعداز مدت
کوتاهی از
مواضع پیشین
خود انتقاد
کرده است. موضعی
که
مهران بهاری
بدان اشاره
میکند مربوط
به افکار
جوانی ارانی
است. محمد علی
حسینی
پژوهشگر نکته
بین در مقاله
ی کوتاه خود
با عنوان
«ارانی ، زبان
فارسی و آذربایجان»
مینویسد: «این
دیدگاه
شوینیستی
ارانی مربوط
به دوره جوانی
(٢٢سالگی)
یعنی دوره
نخست فعالیت
فکری تقی
ارانی می باشد
که در
آن زمان
بتازگی برای
تحصیل به
آلمان آمده
بود. و بعداز
اندک زمانی
نسبت به آن
برداشت خود تجدید
نظر کرد...
ارانی در سال ١٣٠٦
با صداقت و شهامت
اخلاقی این
دوره از زندگی
خود را مورد
انتقاد قرار
داد ونوشت: هیچ
قضیه را نمی
توان عاری از
شرایط زمان و مکان
وشخص متفکر
تحقیق نمود. از
طرف دیگر حالت
شعور،
هوشیاری
ودانستن از
خود دائما
تغییر می کند
خود اجتماعی
من( جهان بینی-
م.ح) در چند سال
پیش با اکنون
فرق دارد. ...
دکتر تقی
ارانی آنچه
را که
شفاها
در کلاسهای
درس به
جوانان می
اموخت، همچنان
آنها را
در نوشته
هایش نیز
منعکس میکرد
به عنوان
نمونه
در مجله «
دنیا» چنین می
خوانیم : یک
عده از اینها
هر هفته یا
ماه
دور هم جمع
میشوند...بر گذشته
ها تاسف می
خورند، خود را
مفتخر به سوابق
و شئون موهومی
قدیم اعلام
میکنند. شخصی
که اصلا ترک،
یهودی یا عرب
ویا بواسطه
طوفانهای تاریخ
مخلوطی از
هزار نژاد است
افتخارات نژاد
آریایی را
بعنوان
اینکه
از آن خویش است
شمرده وبدان
مباهات
میکند.»
ارانی در
ادامه تاکید
میکند :« یکی از
وظایف مجله «
دنیا » متوجه کردن
جوانان به
احتراز از
دچار شدن
بدینگونه دامهاست»(
برخی دیدگاها
در باره مسائل
ملی – گرد آورنده
محمد علی
حسینی )
نمی دانم
«تورکهای چپ
ایرانی» خودشان
را ایرانی نمی
دانستند، کجایی
باید می
دانستند؟ سازمان
های سرتاسری
چپ که خود
آذربایجانی
ها در آنها همیشه
وزن
قابل توجهی
داشتند، با
تفاوت های
اندکی (استثنا
ئ
قاعده را
مخدوش نمی
کند) عمدتا مدافع
حق تعیین
سرنوشت ملل
ساکن ایران و
مخالف تبعیض
ملی ومدافع
آموزش به زبان
مادری بوده
اند. گذشته از
این ها چپ که
نمی تواند
نژاد پرست باشد. اساسا
یکی از چرایی وجود چپ
مبارزه با
نژادپرستی و
نا برابری ها است.
با اراده
گرایی نمی
توان حزب
منطقه ای–ملی
ساخت. اگر
ضرورت ایجاب
میکرد، قطعا «ترک
ها»برای
خودشان
تشکیلات
جداگانه تاسیس
میکردند. تازه
پس از فروپاشی
اتحادجماهیر
شوروی بود که فکر
تاسیس
سازمانهای
ملی–منطقه ای
در آذربایجان
ایجاد شد.
از
آنجایی که جمهوری
اسلامی از
همان اول
متوجه بود و خوب
میدانست که
احزاب
ملی-منطقه ای
(جنبش های ملیت
های
ساکن ایران)
میتواند
جمهوری اسلامی
را فرو
بپاشاند و یا
حداقل تحت فشار
جدی بگذارد و زیر
ضرب ببرد؛ لذا
از همان اول
سعی کرد کنترل
تشکل هایی که
در آذربایجان
می خواست پا
بگیرد، در دست
خود داشته
باشد. در تشکل هایی
هم که در خارج
کشور و خارج
از کنترل ج.ا
تاسیس شدند،
نهادهای
امنیتی و
اطلاعاتی
جمهوری
اسلامی با
شیوه های مختلف،
از تحمیل شعار
های انحرافی و
بحث های بی سر
وته تا ایجاد
انشعابات، مانع
رشد وگسترش آنها شدند.
مهران بهاری
مینویسد: «آزربايجانگرايان
سنتی و يا
کلاسيک کسانی هستنند « که
به هر نوع
«هویت قومی و
یا ملی
آزربایجانی مستقل»
(در مقابل
«دیگر تورکها»
در ایران) و
«حرکت سیاسی
آزربایجانمرکز»
(به جای «هویت
ملی تورک» و
«حرکت سیاسی
تورکمرکز»)
معتقدند. گونههای
میانی «آزری»،
«تورک آزری»،
«تورک
آزربایجانی» و
... هم در این
مقوله جای میگیرند....
به عنوان
نمونه
آزربایجانگرایی
سنتی رحیم
رئیسنیا محل
التقاء تورک
چپ ایرانی،
آزربایجانگرایی
استالینیستی،
آزربایجانگرایی
ایرانگرا و
آزربایجانگرایی
پانایرانیستی
است. »( البته
خواننده
متوجه میشود
که به خاطر
گیومه باز
گیومه بسته ،
پارانتز باز
پارانتز بسته !
جمله بد ریخت
شده است که تقصیر
از من نیست!)
همین آقای
مهران بهاری
در سال ٢٠٠١ با اسم
مستعار داداش
قاراقويونلو
قيزيلباش در
مقاله ای که به
نشریه کار
فدائیان خلق
اکثریت
فرستاده -خودش
را چنين معرفی
کرده است: «به
عنوان يك
سوسياليست
آذرى نكات و
پيشنهاداتى
چند را در
رابطه مستقيم
و يا غير
مستقيم با ابعاد
سياسى و
فرهنگى دو
مسئله ملى و
مسئله آذرى در
ايران مطرح میكنم.»4
ولی همین
جناب چند سال
بعد در رابطه
با اتیمولوژی
کلمه آذر (دکتر
صدیق)5 چه جار
و جنجال و
شلوغ بازی
وقشقرقی بر پا
کرد.
واقعیت
این است واز حق
نباید گذشت که
حسین محمد
زاده صدیق ازاواسط
دهه چهل کمر
به خدمت ادب
وفرهنگ
وفلکلور
آذربایجان
بسته است: جمع آوری افسانه
های
آذربایجان
وتجزیه تحلیل
آنها، شناساندن واقف و...ترجمه
اشعار شاعران
دوران فرقه
دموکرات آذربایجان
امثال مدینه گلگون
و ... به فارسی، ادامه
کارصمد
بهرنگی و
بهروز دهقانی با
انتشار هنر و اجتماع
ضمیمه مهد
آزادی بجای
آدینه، تدقیق
وتحقیق متون کلاسیک
و کار روی
فرهنگ لغت
آذربایجانی، ترجمه
ی دیوان لغات
ترک کاشغری به
فارسی، وصدها
کتاب ومقاله بخشی
کوچکی
ازکارنامه ی ادبی-
فرهنگی اوست. غلامحسین
ساعدی
نویسنده ی بزرگ
و یگانه ما
چهل سال پیش درباره
حسین محمد
زاده
صدیق در
بعداز انقلاب
می
نویسد: «ح.م.صدیق
که از
فشاردستگاه،
چاره ای نداشت
که به فارسی
بنویسد و در
معرفی ادبیات
مکتوب
آذربایجانی،
شعرا و نویسندگان
آذربایجانی
که به زبان
مادری خود مینوشتند
حد اکثر تلاش
را میکرد
ومیکند وامروزه
ی روز تمام
همت خود را در
راه زنده کردن
ادبیات مکتوب
آذربایجانی، بخصوص
ادبیات معاصر
آذربایجانی
گذاشته است»( کتاب
جمعه شماره ٦،
١٥ شهریور ١٣٥٨)
مهران بهاری
در ادامه،
مشخصههای آذربايجانگرايی
سنتی را ردیف
میکند:
«-فقدان
شعور ملی تورک
-موجود نبودن
درک «وطن
تورک»: منطقهی
تورکنشین در
شمال غرب
ایران را وطن
تورک نمیدانند؛
-موجود نبودن
درک «ملت
تورک»:
اوغوزهای
غربی ساکن در
ایران را یک
ملت واحد نمیدانند
-دشمنی با
عثمانی-تورکیه؛
-نوعی چپگرایی
مبتذل؛ »
این
هویت ملی تورک
و شعور ملی
تورک چیست که
بهاری بکرات
در این نوشته
استفاده
میکند؟ از نظر
مهران بهاری
آنهایی دارای
هویت ملی تورک
و شعور ملی
تورک هستند که
از سیاست
استعماری
دولت عثمانی
دفاع کنند. این «وطن ترک»
مهران بهاری
یک چیز لاهوتی
است. یک چیزی
است در هوا
ولی در تقابل
با آذربایجان!
از نظر این
جماعتِ مهران
بهاری هر
آذربایجانی
که تعلق خاطر
به آذربایجان
داشته باشد،
دشمن و فاقد «شعور
ملی تورک» ودشمن
عثمانی-تورکیه است!
و
تماشایی
اینجاست که یک
«تورک گرای
نژاد پرست» ما
را از
«چپگرایی
مبتذل» برحذر
میکند! آدم می
ماند به این نژاد
پرست ترک گرا
چه بگوید! شما ای خواننده
محترم !
بگوئید من چه
بگویم!
و سپس نمونه
میدهد: « آزربایجانگرایی
سنتی، مانند
بسیاری از
اعضای فرقهی
دمکرات
آزربایجان
(شاخهی
ایالتی حزب
تودهی
ایران)، اغلب
تشکیلات
سیاسی دارای
پسوند «آزربایجان»،
انجمن قلم
آزربایجان؛
علیرضا نابدل،
رح.رئ.، مح.صد.؛
عل.اص.؛ سی.مد.؛
ها.قا.؛ عل.قر.؛ اح.اوب.؛
صا.کا.؛ دا.تو.؛
مح.آز.؛ لی.مج.؛
ائل.بؤ.؛
مح.حس.؛ ید.کن.؛ ...
»
این افتخار
بس بزرگی برای
دوستانی است –
گرچه من بعضی
از اسامی را
که اول اسم
واسم فامیل
شان آمده نمی
شناسم- که
مهران بهاری
ها اینها را
تورک گرای
نژاد پرست نمی
شناسد.
این همه کینه
ونفرت از نیروهای
دموکرات وچپ
ها و
روشنفکران آذربایجان
و، اساسا مردم
آذربایجان از
کجا ریشه
میگیرد؟ به
نظر می آید
پروژه شبکه ی «مئهران
بهارلی» در
آذربایجان
ستیزی با شکست
مواجه شده
است. اساسا
لفظ
آذربایجان
مهران بهاری
را به وحشت
مرگ میاندازد.
مهران
بهاری و حسن گلی از
یک جنس اند
من
چند سال پیش
در رابطه با
دیدگاه سایت
قیرمیز (که
آنهم یکی از
سایت های
زنجیره ای
مهران بهاری
است) در باره
زبان
آذربایجانی
مقاله ای نوشته
بودم که بعضی
نکات آن را که
به بحث
ما مربوط است ومی تواند به
افشائ
ماهیت مهران
بهاری کمک کند
در اینجا
می آورم: ...مدتی
است عناصری در
میان
آذربایجانی
ها پیدا شده اند
که دشمنی با
آذربایجان و
زبان
آذربایجانی
حرفه شان شده
است. اینها به
ظاهر وبا ماسک
دفاع از ترک
پرستی و ترک
گرایی ضدیت با
آذربایجان و زبان
آذربایجانی
را تبلیغ
میکنند.
متاسفانه بعضی
از
آذربایجانی
ها نیز به دام این
تبلیغات
مسموم افتاده
اند. این ترک
پرستان وترک
گراها با «ملت
آذربایجان»
مشکل دارند و «زبان
آذربایجانی»
را جعلی
میدانند و
معتقدند که
چیزی بنام
زبان آذربایجانی
وجود ندارد! سایت
قیرمیز به
بهانه کاربرد
زبان
آذربایجانی
«آذربایجانجا»
دررابطه با یک
گزارش در سایت
اؤیرنجی سسی،
نوشته کوتاهی
با تیتر «زبان
جعلی بنام
آذربایجانجا» منتشر
کرده است!
سایت قیرمیز
در این
یادداشت مینویسد:
«در عرض دهها
سال اشغال
آزربایجان
شمالی به دست
اشغالگران
روسیه زبان
ترکی آزربایجانی
به صورت
باتلاقی
درآمد که حتی
یک کلمه جدید
به آن اضافه
نشد و تمام
لغتهای جدید
از زبان
اربابان روسی
به عاریت
گرفته شد. (و
بدین سان زبان
آزربایجانجا
ابداع شد!!!) البته اینجا
دقیقا معلوم
نیست که سایت
قیرمیز به
کدام دوره ای اشاره میکند.
آیا منظور قبل
از انقلاب
اکتبر است یا
بعداز آن و یا
همین دوره
اخیر است؟ آیا
واقعا
در این سال
ها حتی یک
کلمه جدید
ساخته نشده
است و یا آیا
تمام لغت های
جدید از زبان
اربابان روسی
به عاریت گرفته
شده است؟ این
شیادی به تمام
معناست. سایت
قیرمیز
ادامه میدهد
:« البته سه
چهار استثنا
بود که آنها
هم از زبان
اشغالگران
قسمت جنوبی
یعنی زبان
فارسها ( ز بان
فارسی) تولید
شد!!! »
در همه زبان های دنیا، لغات متداخل وجود دارد و وجود واژه
های متداخل،
معیار تعریف و
تشخیص زبان ها
از همدیگر نیست.
حتی در رایج ترین زبان در مناسبات بین المللی و حوزه های مختلف تحقیق،
که امروزه همانا زبان انگلیسی است،
هفتاد درصد لغات آن از زبان های یونانی و لاتین بعاریه گرفته شده است و خود زبان انگلیسی، فقط سی در صد لغات اورژینال از خود
دارد. وجود لغات متداخل، نافی هویت یک زبان نمی تواندباشد. زبان های منشعب از لاتین، برغم داشن منشائی واحد، هریک هویت خود را دارند و نمی توان ادعا کرد
که زبان رومانیائی که فاصله بسیار نزدیکی با زبان فرانسه دارد، زبان من در آوردی است، از زمان دانته آلیگیری تا امروز نیز، بنیاد یک زبان وروح
زنده آن ، برپایه
زبان محاوره ای مردم یک محل
بوده است که به آن زبان حرف می زنند، و
گرامر فقط
نقش تنظیم
کننده
آنرا بر عهده
داشته است. بهمین دلیل نیز دانته ، کمدی الهی خود را بزبان مردم محلی خود نوشته است. (نگاه
کنید به: زبان،
ایدئولوژی وهویت
ملی سايت آچیق
سؤز)
سایت
قیرمیز
برای مسخره
کردن زبان آذربایجانی
دو واژه ی
«آزارکش» و
«خرچنگ» را که
از زبان فارسی
گرفته شده
است، انتخاب
کرده است!
رهبر بزرگ
آذربایجان
پیشه وری در
نوشته کوتاهی
با عنوان
«زبان روزنامه
ما» مینویسد: « در
دنیا زبانی
پیدا نمیشود
که تماما
مستقل باشد
وتحت
تاثیرزبان های
همسایه قرار
نگرفته باشد.
زبان
آذربایجانی
ما نیزبخاطر
موقعیت
تاریخی
وجغرافیایی ازتاثیر
زبان های
خارجی
برکنارنمانده
است. خواه
ناخواه واژه
های خارجی
زیادی را مردم
استفاده
میکنند که بر
اثر مرور
زمان
بخشی از زبان
ملی ماشده
است. ما با
درنظرگرفتن
تکامل زبان استفاده
کردن ازآنها
راضروری
میدانیم.»( قیزیل صحیفه لر/ روزنامه
میزین دیلی/
زبان روزنامه
ما در سايت
آچیق سؤز)
مراجعه ای
کوتاه
به قوانین
اساسی کشورهای
قزاقستان، ترکمنستان،
قیرقیزستان،
ازبکستان و یا
تاتارستان بعنوان
جمهوری هائی که
همگی پایه
اتنیکی ترکی
دارند، نشان
می دهد که در
هیچیک از آنها
از زبان
"ترکی"
بعنوان زبان
رسمی نام برده
نشده است،
بلکه از زبان
های "قزاقی"،
" قیرقیزی"،
"ترکمنی"، "
ازبکی" و "
تاتاری" نام برده
اند و دولت
آذربایجان
نیز بدرستی در
قانون اساسی
خود از زبان "
آذربایجانی"
بعنوان زبان
رسمی مردم
آذربایجان که
بدان تکلم می
کنند، نام می
برد. حتی دولت
تاجیکستان،
نه از زبان "فارسی"
، بلکه زبان
"تاجیکی" را
بعنوان زبان
رسمی دولت در
قانون اساسی
خود ذکر کرده است.
در واقع ، آنچه
جعلی است، ادعای
جعلی بودن و
نفی زبان مردم
آذربایجان
بعنوان یک زبان
رسمی است که
سایت قیرمیز
و ... انجام
میدهند.
آنچه
سایت قیرمز
و ... (ومن در
اینجا
مهران بهاری
را هم اضافه میکنم واگر
لازم بدانم
دیگراعضای
باند ضد
آذربایجانی
مهران بهاری
را نیزافشا
خواهم کرد.)
طوطی وار
تکرار می
کنند،
آقای حسن گلی
در سال ١٣٨٧، در
رابطه با نقد
قانون اساسی
جمهوری
آذربایجان،
درباره زبان
آذربایجانی
نوشته است!
تنها
نگاهی به برخی
از نوشته های (حسن
گلی) در
باره جمهوری
آذربایجان در
سایت «پایگاه
اطلاع رسانی
جهان اسلام» و
«سایت تابناک»
(محسن رضایی)
ماهیت ضد آذربایجانی
او را نشان
میدهد. همین
طور برنامه
های ضد
آذربایجانی
«کانال سحر»
وابسته به
جمهوری
اسلامی دست
پخت حسن گلی ها
است. نگاه
مختصری به
فعالیت های
این تئوریسین
اتاق فکر
جمهوری
اسلامی در
رابطه با
جمهوری آذربایجان،
می تواند
تصویری از
افکار و
اندیشه های او
به خوانندگان
این نوشته
بدهد.
آقای
حسن گلی (سردبیر «فصل
نامه تحقیقی
مطالعاتی
آران») و یکی
از دشمنان قسم
خورده جمهوری
آذربایجان است.
تمام نوشته
های او علیه
جمهوری
آذربایجان و
از موضع فتنه
گری و الحاق
جمهوری
آذربایجان به
ایران
است. حسن گلی به
بهانه نقد
قانون اساسی
جمهوری
آذربایجان
رسما و علنا
از تشکیل
جمهوری
اسلامی در
آذربایجان
دفاع میکند!
شاید گفته شود
که این نظر یک
فرد و نهایتا
نظر سردبیر
فصل نامه
تحقیقی
مطالعاتی
آران است. ولی
اعمال و کردار
جمهوری
اسلامی در
رابطه با
جمهوری
آذربایجان،
نشان میدهد که
نویسنده
نظرات
گردانند گان و
حاکمان جمهوری
اسلامی را
منعکس میکند.
حسن گلی مینویسد:
اصل اول قانون
اساسی جمهوری
آذربایجان
یگانه منبع
حاکمیت دولت
جمهوری
آذربایجان را
ملت معرفی
نموده و در
بند ١ اصل ٧
چنین تصریح میکند
که «دولت
آذربایجان،
دموکراتیک،
حقوقی، دنیوی
و یونیتار
است» و نیز در
بند اول ماده ١٨
به جدایی
دین و دولت
اشاره نموده و
چنین آورده
است که
«درآذربایجان
دین و دولت از
هم جداست و تمام
عقاید دینی در
برابر قانون
یکی است.» همانگونه
که ملاحظه می گردد
واضعان قانون
اساسی جمهوری
آذربایجان ،این
قانون را بر
دو مبنای
لائیسم (دنیوی
بودن) و
سکولارسیم
(جدایی دین
از سیاست)
تدوین نموده
اند
وکوچکترین
توجهی به دین،
مذهب وسابقه
فرهنگی و
تاریخی این
ملت نداشته اند....
وادامه
میدهد: پدیدآورندگان
قانون اساسی
جمهوری
آذربایجان با
توجه به آموزههای
کمونیستی و
نیز با تکیه
بر تجربهها و
آموزههای
پرخطر بشری و
به تبعیت از
غرب یگانه
مبنع حاکمیت
را ملت معرفی
کرده و برای
خدا در این
خصوص نقشی
قائل نشدهاندو
در حقیقت هیچ
گونه توجهی به
مبدا اصلی قدرت
نداشته و
زندگی
اجتماعی بدون
خدا را برای
مردمی که بیش
از ٩٥ درصد
آنان را
مسلمانان
تشکیل می دهند
تجویز نموده
اند.
به نظر می رسد
نویسندگان
قانون اساسی
جمهوری آذربایجان
بدون شناخت
دقیق از دین
اسلام که دین
اکثریت مردم
این جمهوری را
تشکیل میدهد
و تنها بر
اساس آموزههای
ذهنی خود و
تحت تاثیر
تبلیغات
جهانی در ستایش
و تجلیل از
دموکراسی
(غربی) در بند ١
اصل ٧ حکومت
آذربایجان را
دموکراتیک
اعلام نمودهاند.
.... عدم ارائه
مجوز به حزب
اسلامی
جمهوری آذربایجان
گواه بارز نقض
دموکراسی در
جمهوری آذربایجان
است که به
استناد اصل
سکولاریسم
صورت می گیرد.
اجتناب از
ارائه مجوز
برای تاسیس
حوزه های
علمیه و مراکز
دینی مستقل،
ممانعت از برگزاری
آزادنه
مراسمات دینی
به ویژه در
ماه محرم،
ممانعت از
انتشار
ادبیات شیعه
ایران و گشایش
دفتر مراجع
تقلید علیرغم
خواست اکثریت
مردم جمهوری
آذربایجان،
جملگی نمونه
هایی از نقض
دموکراسی
مورد ادعای
دولت جمهوری
آذربایجان می
باشد که در
اصول مختلف
قانون اساسی
این کشور به
ویژه در اصل
هفتم و... مورد
اشاره قرار
گرفته است».
(به
نقل از «قانون
اساسی جمهوری
آذربایجان
تبلور لائیسم
وسکولاریسم»
نوشته حسن گلی)
من
این نقل
طولانی را
بدین خاطر
اینجا آوردم
که
خوانندگان یک
حداقل آشنایی با
دیدگاهای حسن
گلی داشته
باشند. جالب
است که این آدم - که در
بالا نظراتش
را در رابطه
با سکولاریسم
و لائیسم و دموکراسی
آوردم-
در ادامه نقد
قانون اساسی
جمهوری
آذربایجان از موضع
دفاع از زبان
ترکی و محکوم
کردن زبان
آذربایجانی که
در قانون
اساسی
آذربایجان
آمده است، یقه
می دراند:
« بند ١ اصل ٢١
قانون
اساسی ج
آذربایجان
زبان رسمی و دولتی
جمهوری
آذربایجان را
«زبان
آذربایجانی»
قید کرده است
نه تعابیر و
قیدهایی
مانند ترکی یا
ترکی
استانبولی و ...
به نظر میرسد
واضعان قانون
اساسی خواستهاند
بدین وسیله
زبان
آذربایجانی
را غیر از ترکی
معرفی کرده و
برای آن هویت
زبانی مستقلی
در برابر ترکی
استانبولی یا
سایر شاخههای
ترکی قائل
شوند.»(همانجا)
در قانون
اساسی
آذربایجان در
باره زبان
رسمی ودولتی
چیز عجیب
وغریبی نوشته
نشده است.
قانون اساسی
آذربایجان از
واقعیت حرکت
کرده است. مگر
زبان
آذربایجانی
زبانی متمایز
از ترکی معمول
در ترکیه
نیست؟
بنابراین معلوم است
که چنین باشد،
چون در واقعیت
چنین است. ترکی
عثمانی و جانشین
آن ترکی ترکیه
که امروز در
ترکیه معمول
است، به دلایل
تاریخی،
سیاسی وحتی
مذهبی راه
تکامل مستقل
از زبان
آذربایجانی
طی کرده است.
واین تکامل
خودش را در هر
گوشه زبان
خواه در لکزیک
یعنی در
گنجینه
واژگان و خواه
در گراماتیک
نشان میدهد. پس
از چهار صد_پنج
صد سال
جدایی،
این
زبانهارا نه
تنها
نمیشود یکی
کرد بلکه
نمیشود به هم
شبیه گرداند. (
نگاه کنید به :« ددین
تورکو دیلی؟!» نوشته ممدلی
در سایت اچیق
سؤز) بی سبب
نیست که حکومت
ملی
آذربایجان ٦٥ سال
پیش در «قرار
حکومت ملی
آذربایجان در
باره زبان»
آورده است: «از
امروز در
آذربایجان
زبان رسمی
دولت، زبان
آذربایجانی
است.» ( قیزیل
صحیفه لر/
آچیق سؤز) همچنین
پیشه وری
مینویسد : «این
زبان، زبان
مادری ما
همانگونه که
حاجی میرزا
حسین رشدیه
گفته، زبان
آذربایجانی
است.» (قیزیل
صحیفه لر/
آچیق سؤز)
حسن
گلی که تمام
نوشته هایش
دارای مضمون و
محتوی
ایرانگرایی
افراطی است و
علیه موجودیت
جمهوری
سکولار
آذربایجان و برای
استقرار
حکومت اسلامی
در این جمهوری
فعالیت می کند،
در مقابل زبان
آذربایجانی
از زبان ترکی
دفاع میکند!! 6
ترکی
نویسی
ربطی
به ترک گرایی ندارد
بهاری
مینویسد: «در
دورهی مدرن
بسیاری از
نخستین تورکگرایان
و تورکینویسان
در ایران و
حتی قفقاز
متاثر از و یا
زیسته در
عثمانی-تورکیه بودهاند».. و اسامی جمشیدخان
افشار
اورومی، حاجی
میرزا بلوری،
رفعت،
معجز، ساحر،
نطقی و هئیت
را ردیف
میکند. اولا
ترکی نویسی
ربطی به ترک
گرا بودن
ندارد. رفعت،
معجز و یا
ساحر، نه نژاد
پرست
تورک گرا و نه مثل جمشیدخان
افشار اورومی
و حاجی میرزا
بلوری، آلت
دست عثمانی بودند
وهیچ شباهتی
هم نمی
توانستند به
دکتر جواد هیئت
که در دوران
دانشجویی در
ترکیه چماق
داربود وبا
چاقو و چماق
به دانشجویان
چپ حمله می
کرد، داشته
باشند.
تقی رفعت از
همرزمان
ورفقای نزدیک
شیخ محمد خیابانی
وسردبیر
روزنامه
«تجدد» ارگان
کمیته ایالتی
حزب دموکرات
آذربایجان
ونویسنده مجله
ی «آزادیستان»
بود. پس از
اینکه
خیابانی در ٢٢
شهریور ١٢٩٩
به دست
اسماعیل قزاق
به قتل رسید،
تقی رفعت نیز
در اواخر
شهریور ١٢٩٩
خود کشی کرد.(
برای اطلاع
بیشتر نگاه
کنید به « از
صبا تا نیما/
تاریخ ١٥٠ سال
ادب فارسی-
تالیف : یحیی
آرین پور)
حبیب ساهر
نیز شاعری است
شدیدا تحت
تاثیر تقی رفعت.
خود ساهر
میگوید که
«پیرو مکتب
رفعت» بوده
است.
(نگاه کنیدبه
مجله ی آذری
شماره ٤ ویا
سایت ایشیق - متن سخنراني
رحیم رئیسنیا
در مراسم
بزرگداشت
حبيب ساهر در
فرهنگسراي بهمن
(تهران- آذر ٨٠)
چطور میشود
معجز شبستری
را کنار
جمشیدخان افشار
اورومی، حاجی
میرزا بلوری و
هئیت نشاند، در
حالیکه معجز «
رهایی توده
های زحمتکش را
در ایده های
لنین، در
مبارزه، و
الهام گیری از
لنین دانسته و
سروده است که: «
گیریم دامن
لنین وپناه به
او بریم» (
توتاق لنین
اتگیندن اونا
پناه آپاراق / زمانه
میزده کی حلال
مشکلات اودور.)
معجز در شعر
دیگری
میسراید: «
اوجالتدی
بیرق روسیانی
لنین یولداش» (بیرق
روسیه را رفیق
لنین بلند
کرد..) ودرشعری
که بمناسبت
تشکیل حکومت
شورائی در نخجوان
سروده
میگویدکه اینک
تبریز وشبستر
و...به نخجوان
غبطه
میخورند،
زیرا که در
آنجا جشن است
وسرور و اینجا
ماتم الامان
وآنگاه امید
خود را چنین مترنم
میشود: معجزا
قان آغلاما
بیر گون گلر/
شرق ده قالماز
اسارت دن نشان
( معجزا خون
منال که روزی
می آید که در شرق
از اسارت
نشانی باقی
نماند){پیدایش
حزب کمونیست
ایران- نوشته
ی ت.ا. ابراهیموف(
تقی شاهین)
حاشیه ی مترجم
- صفحه ی ١٣١}
مهران
بهاری دشمن
انقلاب
مشروطه و
طرفدادر شیخ
فضل الله نوری
«آنارشیسم
سیاسی، آشوبطلبی
و اقدامات تروریستی
و آدمکشی به
اسم مبارزه
برای عدالت و
آزادیخواهی،
بخشی جدائیناپذیر
از انقلاب
مشروطه است.
بسیاری از
کسانی که به
عنوان
قهرمانان ملی
و آزادی در
دورهی
مشروطیت به ما
معرفی کردهاند،
علاوه بر ضد
تورک بودن،
ماجراجو،
آنارشیست و یا
تروریست هم
بودند. مشترک
بودن این
قهرمانان
مانند
ستارخان،
خیابانی،
حیدرعموغلو و
... بین تورک چپ
ایرانی،
آزربایجانگرایان
پانایرانیست
و آزربایجانگرایان
استالینیست،
نشان از ریشهی
ژنتیک مشترک
این جریانات
دارد» (ژن
مشترک
هم پیدا شد.
شکر!)
و «مجاهدین و
مشروطهخواهان
با گسترش
خشونت، ایجاد
آشوبهای بلاانقطاع،
جنگ داخلی و
برادرکشی،
حاکم کردن فضای
رعب و وحشت و
ترور در شهرها
و پایتخت،
پایههای دولت
قانونی و
مشروع قاجاری
را تضعیف
نمودند و در
نهایت باعث
سقوط آن دولت
تورک گردیدند.
آنها نقش
تعیین کنندهای
در تسلیم
تهران،
پایتخت دولت
تورک قاجاری به
گروههای مسلح
ارمنی و لر و
فارس؛ و در
مقیاس بزرگتر
تحویل حاکمیت
سیاسی ایران
به تاجیک-فارسها
و تاسیس رژیم
ضد تورک پهلوی
داشتند.
ساقط کردن
دولت تورک
قاجار و تاسیس
سلطنت رضاشاه پهلوی
پس از هزار و
چند صد سال به
حاکمیت
تورکها در
ایران پایان
داد و ملت
تورک را به ملتی
اسیر تحت
حاکمیت فارس
تبدیل نمود.»
یرواند
آبراهامان در
«ایران بین دو
انقلاب» مینویسد:
«شیخ
فضل لله نوری
با امام جمعه
سلطنت طلب تهران
سازمانی با
نام انجمن
محمد(ص)درست
کردند واز همه
مسلمین
خواستند تا
برای دفاع از
شریعت در
برابر مشروطه
طلبان «کافر»
در میدان
توپخانه جمع
شوند. مرتجعین
با تمام قوا
در میدان توپخانه
جمع شدند. در
این تجمع
روحانیون وطلاب،
بویژه
ازحوزه درس
شیخ فضل الله؛
درباریان
ومستخدمان،
بویژه لوطی
های
مسلح؛دهقانان
اراضی سلطنتی
ورامین؛
کارگران ساده
و فقرای بازار
تهران؛ و
هزاران تن از
صنعت گران،
قاطرچی ها،
خدمتکاران
َوشاغلان رده
پائین
«اقتصادکوچک»
قصرسلطنتی...
شیخ فضل الله
در آن گردهمایی
فکر برابری را
بدعت خارجی
خواند، بی ثباتی،
تنزل اخلاقی و
تزلزل فکری را
به نفوذ مخرب
«آن ملکم
ارمنی بی دین»
نسبت داد و
اعلام کرد که
لبیرالهای
مجلس همانند
ژاکوبنهای
فرانسه به سوی
سوسیالیسم،
آنارشیسم و
نیهلیسم میروند.(
ایران بین دو
انقلاب ص ١٢٠)»
جان
فوران
هم در باره
شیخ فضل الله
نوری چنین مینویسد:
نوری اعلام
کرد که قانون
اساسی تهدید مستقیمی
علیه قوانین
اسلامی و موضع
ممتاز امت
اسلامی در
ایران است. وی
مجلس را متهم
کرد که به دست
جماعت لاقید،
لاابالی،
لامذهب و کسانی
که سابقا
معروف به بابی
بوده اند،
افتاده است...حکومت
باید بر طبق
قوانین شرع
اسلام باشد.(مقاومت
شکننده تاریخ
تحولات
اجتماعی
ایران – از
صفویه تا
سالهای پس از
انقلاب
اسلامی نوشته
جان فوران
ترجمه احمد
تدین ص٢٩٠)
آبراهامیان
در «ایران بین
دو انقلاب»
مینویسد: محمد
علی شاه
قاجار،
از توشیح
متمم قانون
اساسی خود
داری میکرد.
حدود بیست
هزار نفر از
مردم تبریز
پيمان بسته
بودند که به
اعتصاب ادامه دهند وحتی
تهدید
میکردند که «اگر
قانون اساسی
بلافاصله
تصویب نشود،
آذربایجان را
از ایران جا
خواهندکرد.». ( ص١١٦)
«زنان
در طیف کاملا
گسترده و
چشمگیری
فعالیت میکردند
و تقریبا همگی
در اردوی
انقلاب بودند.
حضورشان دراغلب
رویدادهای
کلیدی
وازجمله بست
نشینی ١٢٨٥-١٢٨٤ ش
تهران و
تظاهرات
تبریز (که
منجر به ابقای
مشروطه گردید)
ثبت شده
است» (مقاومت
شکننده تاریخ
تحولات
اجتماعی
ایران – از
صفویه تا
سالهای پس از
انقلاب
اسلامی نوشته
جان فوران
ترجمه احمد
تدین ص ٢٧٥) و «
در یکی از
جنگهای
آذربایجان
وقتی در گیری
به پایان رسید
درمیان کشته
ها بیست جسد
متعلق به
زنانی که لباس
مردان پوشیده
وجنگیده بودد
پیدا شد.» (ص٢٧٦)
اعتمادالسلطنه
در خاطرات اش
رابطه شاه و
وزیران را
چنین مینویسد:
« تنها شما
میتوانید ما
را به موقعیت
های رفیع
ارتقا دهید؛
تنها شما
میتوانید
مارا به اعماق
پستی پرتاب کنید،
بدون موهبت
شما ماهیچ
هستیم – ما حتی
پست تر از سگ
هستیم»
ولی
مهران بهاری
می نویسد: «جنبش
مشروطيت سبب
نهادينه شدن
فرهنگ خشونتخواهي
و تقديس خشونت
و تروريسم و
ترور و قانونشکني
و آدمکشي تحت
عنوان
انقلابيگري
در فرهنگ
سیاسی ایران و
در جامعهی
تورک شدهاند.
... مشروطهخواهان
افراطی کسانی
بودند که به
روشهای خشونتآمیز
و غیر قانونی،
انقلاب و
مبارزهی
مسلحانه،
ترور و
براندازی،
ماجراجوئی و
آنارشیسم ....
تمایل داشتند.
آنها میخواستند
به هر ترتیبی
که شده، از
جمله با استفادهی
نابجا از
ابزار قانون و
همچنین با توسل به
اشکال غیر
قانونی و
ابزارهای
خشونت، که
قانونا
کاربرد آنها
در انحصار
دولت قاجار
بود، به قدرت
سیاسی دست
یابند.»
در این تز
ی که مهران
بهاری
ارائه میدهد
باید تعمق
وتامل کرد. او
می خواهد
بگوید کارگرانی
که حقوق معوقه
شان را از
کارفرما طلب
می کنند و
برای تشکل های
مستقل کارگری
مبارزه می
کنند؛ زنانی
که برای حقوق
برابر با
مردان ولغو
حجاب اجباری
مبارزه
میکنند وملیت
ها و اقلیت
های مذهبی
برای حقوق ملی
و حقوق
شهروندی مبارزه
میکنند
مطالبات شان
غیر قانونی
ومبارزه شان
خشونت آمیز
است. وی پا را
فراتر
میگذارد و حتی
استفاده
از ابزار
قانون را هم
نابجامیداند
و نا فرمانی
مدنی را هم «توسل به اشکال غیر
قانونی» مینامد. و رسما
میگوید به «ابزارهای
خشونت» که «قانونا
کاربرد آنها
در انحصار
دولت» است
نباید دست
درازی بشود.
ابزارهای
خشونت یعنی
نهادهای
امنیتی- اطلاعاتی،
سپاه وبسیج،
زندان وشکنجه
گاه ها،
دادگاها و
تمامی ابزارهای
سرکوب ...یعنی
ماشین دولت.
انقلاب یعنی شکستن
این ماشین
دولت!
مهران
بهاری
میخواهد
چنین وانمود
کند که شاهان
قاجار چون
تورک بودند،
کشته مرده
زبان و ادبیات
ترکی بودند. این
دروغ است.
تصادفا خود
شاهان قاجار
به زبان ترکی
التفاتی
نداشتند.
آقا
محمدخان
قاجار موسس
سلسله قاجار،
درجنگ با گرجی
ها برای تهیج
سربازان
شاهنامه فردوسی
را برای آنها
میخواند.
شاهان قاجار در
گسترش زبان
فارسی در
ایران نقش مهمی
داشتند. شاهنامه
فردوسی کتاب
«بالینی» آقا
محمد خان قاجار
بود.
(بازنگری
درتاریخ،
قاجاریه
وروزگار آنان
_ نوشته ابو
نصر عضد
قاجار _ نوه
مظفرالدینشاه)
ناصرالدین
شاه بفارسی و نه
به ترکی شعر
میسرود که شعر
آهنگ معروف «
عقرب زلف کجت
با قمر قرینه/ تا
قمر در عقربه
کار ما
چنینه»، از
همان « شاه شهید» است که
بنظر می آید
ذوق شعری اش
هم چندان
تعریفی
نداشته است!
فتحعلیشاه
هم بمانند
آقامحمدخان
«دیوانه» شاهنامه
فردوسی بود. خودش
شعر بفارسی
میگفت. فرزند
فتحعلیشاه،
جلال الدین
میرزا قاجار،
یکی از افراطی
های
ناسیونالیسم
فارس و از
اشاعه
دهندگان
«پارسی سره یا
زبان پاک» بود. ابن
میرزا قاجار
کتاب شعر خود
«نامه خسروان»
را به (زبان
پاک پارسی)
نوشته بود.
اوخود در این
باره مینویسد:
«بنده به
اندیشه این
افتادم که
زبان نیاکان
ما، که چون
دیگر
دانشهایمان
به تاراج تازیان
رفته...بزبانی
بگویم و به
روش چیز نویسی
فرنگیان، که
اکنون
دانایان روی
زمينند، نامه
ای بنگارم که
شاید مردمان
زاد و بوم را
سودی بخشد.» و
ادامه میدهد: «
سزاوار تر از
داستان
پادشاهان
پارس، که با
همه بزرگواری
نامشان از دست
درازی تازیان
از میان رفته
ندیدم» (نو
اندیشی
وروشنفکری در
ایران ص ٣١ باقر
مومنی )
دشمنی با
مطبوعات آزاد
و آزادی بیان
مهران بهاری
برای همدلی با
استبداد در
باره روزنامه
های مدافع
مشروطه
مینویسد: «مهمترین
روزنامههای
مشروطیت در
تهران (حبل
المتین،
صوراسرافیل،
مساوات، روح
القدس، ..) با
آفریدن
تشنجهای سیاسی،
مدام شرایط را
بحرانیتر میکردند.»
بهاری به هر
وسیله ای
متوسل میشود تا با
مدافعان
استبداد
همدلی کند. وی
با آزادی بیان
مخالف است. وی
در مخالفت با
آزادی بیان
همان
استدلالهای گردانندگان
جمهوری
اسلامی را
تکرار میکند:
تشنج آفرینی
سیاسی
وبحرانی کردن
شرایط!
مهران بهاری
و ترور کسروی
مهران بهاری
برای اینکه
ترور کسروی را
بدست فدائیان
اسلام موجه
سازد زمین
وزمان را بهم
میدوزد تا
اثبات کند که
کسروی هم
تروريستپرور
بوده است:
«تاریخنگاری
کسروی در بارهی
ربع اول قرن
بیستم و حرکت
مشروطیت، آکنده
از وارونهنمایی،
تحریف و
سانسور است. ..
در آثار
کسروی در بارهی
رهبران تورکگرای
آن دوره مانند
جمشیدخان
افشار اورومی
و ابوالفتح علوی
و دیگران... مطلب
مهمی یافت نمیشود.
اما همین شخص
در آثارش همه
جا با آب و تاب
به تقدیس
خشونت و ستایش
و توجیه و
دفاع از اعمال
تروریستی
مشروطهطلبان
افراطی مانند
عباس آقا صراف
تبریزی که مقامات
دولتي و
مخالفان
سیاسی و حتی
یاران دگراندیش
خود را به قتل
میرسانیدند
و يا کساني
مانند حيدرخان
که تروريسم
سرخ بلشويکي
را به ايران داخل
کرده و نقش
مهمي در منحرف
نمودن و ناکام
شدن روند مسالمتآميز
و رفرميستي
آزاديخواهي
و مدرنتيه
داشتهاند میپردازد
و از این
آدمکشان و
تروریستها و
دشمنان
آزادی، به
عنوان آزادیخواه
قهرمانسازی
میکند. ...» ودر ادامه
کسروی را
تروریستپرور
و خشونتدوست
معرفی میکند
که مشروطهطلب
است.
جمشیدخان
افشار اورومی
و ابوالفتح
علوی می توانند
برای مهران
بهاری «رهبر»
باشند، اما
برای تاریخ
نویسان دوران
مشروطه این
کسان اساسا جز
پادوئی و آلت
دست بودن
عثمانی هنری
نداشتند که در
باره شان
«مطلب مهمی»
بنویسند.
مهران
بهاری برای
ترور کسروی کیفر خواست
صادر میکند:
تاریخنگاری
کسروی آکنده
از وارونهنمایی،
تحریف و
سانسور است؛
از جمشیدخان
افشار اورومی
و... مطلب مهمی
ننوشته است؛
دفاع از اعمال
تروریستی
مشروطهطلبان
افراطی مانند
عباس آقا صراف
تبریزی ...و
حيدرخان که
تروريسم سرخ
بلشويکي را به
ايران داخل کرده؛
تروریستپرور
و خشونتدوست
بوده است! لذا
با این
اتهامات از
نظر مهران
بهاری
بسیار طبیعی
است که «کسروی
تاوان تائید و
تشویق
اقدامات
تروریستی
مشروطهخواهان
ضد قاجار را
بعدتر» پس بدهد.
دفاع
وقیحانه از
نیروی
اشغالگر عثمانی
واقدامات آن و
دشمنی با
حقایق تاریخی
«فرقهی
دمکرات
آزربایجان-اول
نه تنها از
جهت هویت ملی
انتخابیاش
(ملت ایران،
وطن ایران،
زبان ملی
فارسی) فرزند
انقلاب
مشروطیت
ایران بود،
بلکه به لحاظ مشی
سیاسی هم، از
جمله کاربرد
تروریسم،
ادامه دهندهی
راه آن بود. در
دوران حاکمیت
خیابانی-نوبری
سایهی
تروریسم بر
شهر تبریز
گسترده شد ...قتلهای
سیاسی بدست یک
«کمیتهی
ترور» انجام
میگرفت که پس
از رفتن روسها
از تبریز و
پیش از آمدن
اردوی نجاتبخش
عثمانی،
ظاهرا به
دستور
خیابانی و
برای کشتن
عمال صمدخان
و کسانی که با
روسها همکاری
داشتند تاسیس و توسط
نوبری و حریری
اداره میشد.»
«پس
از آزادسازی
تبریز توسط اردوی
عثمانی و
تشکیل حکومت
اتحاد به
صدارت جمشیدخان
مجدالسلطنه
افشار
اورومی، این
حاکمیت تورک
عدهای از
تروریستها و
آدمکشان
دمکرات
آزربایجانی
را دستگیر و
پس از محاکمه
اعدام نمود. ...خیابانی
و دو تن از
یارانش نیز
توسط حکومت
اتحاد-اردوی
عثمانی به
اورمیه و سپس
قارس تبعید شدند.
علت تبعید
آنها «کارشکنی
در امور حکومت
تورک اتحاد و
تدارکات
نیروهای مسلح
تورک بومی-اردوی
عثمانی» بود. »
مهران بهاری
مینویسد: «در
پایان جنگ
جهانی اول،
دولت عثمانی
که متوجه
پروژهی کلان
دولتهای
استعماری
اروپائی-روسیه
و آمریکا برای
پایان دادن به
حاکمیت تورک
در اروپا و
آسیا و تجزیه
و نابود کردن
دولتین
عثمانی و
قاجار شده
بود، به منظور
حفظ اقلا
سرزمینهای
تورکنشین،
در صدد ایجاد
یک دولت تورک
در جنوب قفقاز
(«جمهوری خلق
آزربایجان» به
رهبری رسولزاده)
و یک دولت
تورک دیگر در
شمال غرب
ایران («حاکمیت
اتحاد» به
رهبری
جمشیدخان
سوباتایلی افشار
اورومی) و در
صورت امکان
الحاق آنها به
یکدیگر تحت
الحمایهی
خود برآمد.»
وسپس ادامه
میدهدکه «در
این هنگام هم
ایرانیان
مهاجر در
قفقاز و
جمعیتها و
احزاب آنها به
عوض حمایت از
دولت مساوات
رسولزاده و
حکومت اتحاد
جمشیدخان
سوباتایلی
افشار ارومی،
به دشمنی با
آنها و
نیروهای
آزادیبخش
عثمانی
برخاستند. »
فقط آدمهای
خود فروخته
ونوکرصفتان
تا مغز استخوان
مرتجع
میتوانند
امروز از تحت
الحمایهی
دولت عثمانی
بودن در
گذشته، دفاع
کنند ونیروهای
اشغال گر
عثمانی را
نیروهای
آزادیبخش قلمداد
کنند.
ایرانیان
مهاجر در
قفقاز و جمعیتها
و احزاب آنها،
کاملا حق
داشتنند علیه
سیاست
استعماری
دولت در حال
فروپاشی
عثمانی به پا خیزند
ومبارزه کنند!
بهاری با
افتخار «اشغال
تبریز» توسط
اردوی عثمانی
و تشکیل حکومت
اتحاد به صدارت
جمشیدخان
مجدالسلطنه
افشار اورومی
را آزادسازی
تبریز مینامد.
و از اعدام
عدهای از «تروریستها
و آدمکشان
دمکرات
آزربایجانی»
یعنی
طرفداران
خیابانی به وجد
می آید وتبعید
خیابانی
ویارانش را که
حاضر نیستند
نوکری اردوی
عثمانی را
بکنند، می
ستاید.
مهران بهاری
از تبعید
خیابانی،
بادامچی، نوبری
به بهانه مانعتراشی
در امر
تدارکات
اردوی متحد
تورک بومی-عثمانی
دفاع میکند
وتاریخ نگاری
بی غرضانه تقی
شاهین را که
به مذاق این
عاشق سینه چاک
«اردوی نجاتبخش
عثمانی» خوش
نیامده ،زیر
علامت سوال
میبرد. من نیز
نوشته تقی
شاهین را در
این رابطه
تکرار میکنم:
«نیروهای
نظامی تورک به
فرماندهی
احسان بیگ بعد
از اشغال
اورمیه و
سلماس در ژوئن
١٩١٨ به تبریز
آمدند؛ با
آمدن تورکها
قحطی و گرسنگی
در شهر شدت
بیشتری یافت.
زیرا که آنان
هر مقدار غله
و ارزاق که به
دستشان میافتاد
غارت میکردند
.... تورکها در
تبریز هم به
توسط یکی از
جاسوسان خود
به اسم «یوسف
ضیاء» «جمعیت
اتحاد اسلام»
تشکیل دادند؛
آنان به توسط همین
جمعیت در امور
داخلی ایالت
آزربایجان مداخله
کرده، در آنجا
سیاست
اشغالگرانهی
خود را پیش میبردند.
خلق
آزربایجان به
رهبری حزب
دمکرات با سیاست
پانتورکیستی
تورکها به
مبارزه
پرداختند. حزب
دمکرات
طرحهای
تجاوزکارانهی
آنها را افشاء
کرد. عثمانیها
شیخ محمد خیابانی،
میرزا
اسماعیل
نوبری و حاجی
محمدعلی
بادامچی از
رهبران حزب
دمکرات
آزربایجان را
به منظور
متلاشی کردن
آن حزب توسط
مکرم الملک
مامور تهران
دستگیر کرده
در ١٦ اوت به
اورمیه و از
آنجا به قارس
تبعید کردند. مبارزهی
خلق
آزربایجان
علیه عثمانیها
شدت بیشتری
یافت. فرماندهی
اوردو ناگزیر
از بیرون بردن
سربازان از
شهر شد.
عثمانیها
سرانجام در
پائیز ١٩١٨
تبریز و سراسر
آزربایجان
ایران را ترک
کردند و بساط
جمعیت اتحاد
اسلامی آنان
در هم پیچيده شد»
(پیدایش حزب
کمونیست)
من
شاهین را از
نزدیک می
شناختم . مدتی
که در باکو بودم
رابطه بسیار
نزدیکی با وی
داشتم. انسانی
بود بسیار
وارسته و خدمت
گذار بی منت
حقیقت. نوشته
هایش
مطلقا
بی غرض است. بگذار
مهران بهاری
ها هرچقدر
میخواهند زوزه
بکشند!
حزب خلق
مسلمان و چپ
های
آذربایجان
مهران بهاری
می نویسد: «پس
از انقلاب
بهمن بخشی از
تورکهای چپ
ایرانی و
آزربایجانگرایان
(به عنوان
رهبران و اعضا
در فرقهی
دمکرات
آزربایجان و
حزب مادر تودهی
ایران،
سازمان
فدائیان
خلق،.....) به دلیل
اطاعت بی چون
و چرا از
سیاستهای
منطقهای
شوروی از دولت
دینی و حاکمیت
روحانیان بنیادگرای
شیعی فارسگرای
حاکم بر دولت
ایران، گویا
به خاطر ضد
امپریالیست
بودنشان... ، ....
از سرکوب «حرکت خلق
مسلمان» دفاع
نمودند،
حرکتی که اقلا
از جهت مخالفت
با حاکمیت صنف
روحانی و اصل
ولایت فقیه، و
خواستار
شدن جدائی دین
از دولت، به طور
نسبی حرکتی
مدنی و
دمکراتیک
شمرده میشد.»
اتخاذ
مشی سیاسی علیه «حزب
جمهوری خلق
مسلمان ایران»
مطلقا ربطی
به دلایلی که جناب
بهاری اقامه می
کند ندارد.
تصادفا شوروی
در آن مقطع
ازجنبش ها
وحرکاتی که در
مناطق ملی
جریان داشت
حمایت میکرد.
«رادیو صدای
ملی» که
سیاست
شوروی ها را
در رابطه با
ایران انعکاس
میداد و از
طریق رادیو
مسکو روی آنتن
میرفت ، از
مطالبات کردها
وبلوچ ها و...
حمایت میکرد.
حزب توده
ایران بسیار
تلاش میکرد
نظر شوروی را
نسبت به حزب
دموکرات
کردستان ایران
و...تغییردهد.
اعلامیه ی
کمیتهی
مرکزی فرقهی
دمکرات
آذربایجان،
سازمان حزب
تودهی ایران
در آذربایجان به تاریخ ٢٣-١٠-١٣٥٨ در رابطه با
خلق مسلمان نادرست
بود ومحکوم
است. اما
«حرکت خلق
مسلمان» مخالف
حاکمیت صنف
روحانی و خواستار
جدائی دین از
دولت نبود.
دعوا برسر
قدرت ومقام
بود. شریعتمداری
میخواست
آذربایجان را بعنوان
تیول خود داشته باشد.
شریعتمداری
از آخوندهایی
بود که
پس از سرکوب
خونین جنبش
دموکراتیک
آذربایجان
توسط ارتجاع
محلی و قشون
شاهنشاهی،
وبه دار
آویختن
دادستان
حکومت ملی
آذربایجان
درتبریز-
فریدون
ابراهیمی- به
پیشواز محمد
رضا پهلوی
شتافت ودر مدرسه
طالبیه تبریز،
به شاهی
که
هنوز خون گرم
آزادی خواهان
آذربایجان
از
دستانش
میچکید، خیر
مقدم گفت. (سیروس
مددی/پیوند
ناخجسته
پاسبانان
تاریکی- دیدار
شاه با
روحانیون
آذربایجان پس
از سرکوب نهضت
٢١ آذر ١٣٢٦)7
ماشالله
رزمی در
کتاب
«آذربایجان
وجنبش
طرفداران
شریعتمداری»
سندی را آورده
است که
نماینده و همه
کاره شریعتمداری
در آذربایجان
آیت الله حکم
آبادی، و
آخوند مجید
واعظی و آخوند
حمید شربیانی
از ساواک پول
می گرفتند.(
«آذربایجان
وجنبش
طرفداران
شریعتمداری »ص
٧٠و ٨٠)
و کمیته های
وابسته به
«شریعتمداری –
خلق مسلمان»
نیز در شقاوت
و لمپنی دست
کمی از کمیته
های طرفداران
خمینی
نداشتند.
جدا از همه
اینها سرکوب
کننده
اصلی حزب خلق
مسلمان در
تبریز
موسوی تبریزی
از طرفداران
خمینی بود. در
آذربایجان
وتبریز
قدرت در دست
خمینی چی ها
بود. این
خمینی چی ها
با چتردر
تبریز پیاده
نشده بودند.
موسوی تبریزی
هم از
خود تبریز
بود. زبان
مهران بهاری
نمی چرخد
بگوید موسوی
تبریزی ترک
تبار است.
تخریب
و ترور شخصیت پيشهوری
و تحریف
حقیقت حکومت
ملی
آذربايجان
مهران
بهاری : «در
برخی منابع
ادعا میشود پیشهوری
به عنوان
همکار «چِکا»
هم (پلیس
مخفی-سازمان
اطلاعاتی
مخوف
بلشویکها) بر
علیه مساوات
فعالیت داشت و
این را دلیل
ارتقاء سریع
وی به رهبریت
فرقه فقط یک
سال پس از
عضویت در آن
میدانند.»
و«پیشهوری
در نوشتهها و
خاطراتش، نقش
و کردههای
فرقهی
دمکرات
ایران، فرقهی
عدالت ایران،
... و خود در این
دورهی
تاریخی را
تحریف،
وارونهنمایی
و سانسور کرده
است.»
مهران
بهاری با وجود
اینکه اعتراف
میکند که ادعای
همکاری پیشه
وری با «چکا»
«به سبب در
دسترس نبودن
اسناد و منابع
موثق آرشیوی
دولتهای
روسیه و
آزربایجان و ...
فعلا نمیتوان
در این باره
حکم قطعی داد.»
ولی باز هم
ادعای همکاری
با «چکا»
را از یک منبع
مشکوک ضد
کمونیستی (سیاست
شوروی در
ایران،
١٣٢٦-١٣٠٦، ع،
منشور گرگانی.
ص ٤٣) تکرار میکند!
مهران
بهاری نمونه ای که از
تحریف خاطرات
پیشه وری
ارایه میدهد گزارش
نوری پاشا به
انور پاشا در
مقابل شهادت پیشه
وری است. پیشه
وری که خود
شاهد این
حوادث بوده، شهادت
میدهد که در
سپتامبر ١٩١٨
در باکو،
نیروهای تورک
نوری پاشا
مانند
داشناکها که
در مارس همان
سال ٣٠٠٠ تورک
را -شامل ٦٠٠
مهاجر ایرانی-
قتل عام کرده
بودند، به
انتقامخواهی
به کشت و
کشتار
ارمنیان دست
زدند و شهر را
غارت کردند.
در حالیکه
نوری پاشا در
گزارش خود به
انور پاشا میگوید
که ارمنیان
اغلب توسط
تورکهای بومی
(و نه سربازان
اردوی اسلام
قفقاز) کشته
شده اند. شهادت
پیشه وری را
در رابطه با
این حوادث، بخاطرصداقت
اش در نقل
حوادث و یک
عمر مبارزه
علیه
ظلم وستم و برای
عدالت
ودموکراسی پذیرفتنی
تر است تا گزارش
های امثال نوری
پاشا!
مهران
بهاری می
نویسد: «میرجعفر
جوادزاده
خلخالی از سوی
مقامات شوروی
و با ماموریت
تشکیل حزب
کمونیست
ایران در دستههای
بلشویک با
کشتی به گیلان
اعزام شد. وی
با دیگر اعضای
فرقهی عدالت
در مدرسهی
ارامنه مستقر
گردید و از
روز ورود آنجا
را به صورت
باشگاه حزبی
در آورده شروع
به تبلیغات
کمونیستی کرد.
او برای
تبلیغات هر
روز در سالن
مدرسه مجلس
موزیک ترتیب و
در سواحل دریا
میتینگ میداد.
(در آن زمان
پیشهوری به
تورکی نطق میکرد،
زیرا به
مکالمهی
فارسی مسلط
نبود). »
ببینید
برای تخریب
پیشه وری به
چه چیزهایی متوسل
میشوند: در
مدرسه ارامنه
مستقر شده؛ در
سالن مدرسه
مجلس موزیک
ترتیب داده؛
در ساحل دریا
میتینگ داده و
با «شیطنت»
برای تحقیر
پیشه وری
میگوید که به
زبان ترکی نطق
میکرد زیرا به
مکالمه فارسی
مسلط نبود!
واز همه بدتر
تبلیغات
کمونیستی
میکرده. این
جرم هایی که
مهران بهاری
برای پیشه وری
اقامه میکند
هم اکنون نیز
در جمهوری
اسلامی جرم بحساب
می آید!
مهران
بهاری همه ی
آن اتهاماتی
که«پهلوی چی
ها» و «جمهوری
اسلامی چی ها»
پیوسته علیه
حکومت ملی
آذربایجان و شخص
پیشه وری بارانده
بودند؛ یکجا
وتماما تکرار
میکند.
«پیشهوری،
به علت داشتن
ویژگی
«وفاداری مطلق
به دولت شوروی
و اطاعت بی
چون و چرا از
حزب کمونیست روسیه»
به صدارت فرقهی
دمکرات
آزربایجان
انتخاب شد.»
«رابطهی
پیشهوری با
دولت شوروی
بیشتر رابطهی
مامور با آمر
بود... پیشهوری
و دیگر رهبران
حکومت ملی آزربایجان
به توصیهی
مقامات شوروی
بدان کشور
فرار کردند...» مهران
بهاری
وظیفه دارد پیشه
وری را تخریب
کند وحکومت
ملی
آذربایجان
را به داشتن «سه لایهی
رهبری» (لايهی
تحتانی-رهبری
ايرانی، لايهی
ميانی-باقيروف
(باقراوف) و
مقامات
جمهوری سوسياليستی
آذربايجان و لايهی
فوقانی
مسکو-استالين-ميکويان)
متهم کند تا بر
همان تهمت
های
وابستگی به
شوروی ها، که
دشمنان فرقه و
پیشه وری
پیوسته
نشخوار کرده
اند، صحه
بگذارد!
یرواند
آبراهامیان
در ایران بین
دو انقلاب می
نویسد: کنسول
آمریکا در
تبریز پیش
بینی میکند که
این حرکت های مخالف
شاید بدون
حمایت های
شوروی شکست
بخورد ولی تاکید
میکند که چنین
جنبش هایی از
حمایت وسیع مردمی
برخوردار است
وشکایات
ونارضایتی
های حقیقی از
حکومت مرکزی
را نشان
میدهد.
کنسول
انگلیس در تبریز
نیز پس از یک
بازدید کامل
از منطقه ی
شمال غرب، در
گزارش خود
مینویسد:
«گرچه
غیرقابل
تصور است که
این جنبش بدون
حمایت روسها
به نتیجه برسد
و هر چند که
روسها به دلیل
اهداف خود از
آن پشتیبانی
می کنند، نمی
توان انکار
کرد که در بین
کارگران
ودهقانان این
استان احساسی
وجود دارد که
من همیشه آن را خشم
طبیعی نسبت به
بی لیاقتی و فساد
حکومت ایران
قلمداد کرده
ام...نمی توانم باور
کنم که این
نهضت کاملا
کار روسها
باشد. بلکه به
نظر میرسد که
آنها از یک
وضعیت
انقلابی
واقعی بهره
برداری می
کنند» ( ایران
بین دو انقلاب
ص ٢٦٨- ٢٦٩ )
وسپس
مهران بهاری
ادامه میدهد: «آرایش
رهبری بومی
این حرکت مرکب
از تورکهای چپ
ایرانی،
آزربایجانگرایان
ایرانگرا و
آزربایجانگرایان
استالینیست؛
باعث بروز چند
خطای استراتژیک،
به زعم برخی
خائنانه، در
آن شد. ...این
خطاها عبارت
است : مسالهی
ارضی و وطن
تورک: رهبران
حکومت ملی
آزربایجان و
بعدها فرقهی
دمکرات
آزربایجان
درکی از «وطن
تورک» (بویژه بخشهایی
از آن واقع در
استانهای
کنونی همدان،
مرکزی،
البرز، قم،
تهران، ....) و
حدود و ثغور
آن نداشتند،
بر لزوم طرح و
بحث این موضوع
واقف نبودند....
ایران را وطن
و میهن خود میدانستند.»
پرسیدنی
است که اگر
حکومت ملی
آذربایجان دو
لایه ی رهبری
دیگری هم طبق
اظهارات
بهاری داشته
است، پس
عملکرد آنها
در این میان
چه بوده است؟
چرا باقیراوف که مهران
بهاری معتقد
است «باقیروف
دارای شعور
ملی و وطنی
بود... و سراسر منطقهی
تورکنشین در
شمال غرب
ایران- تا
حوالی تهران و
رشت و اراک و
نهاوند را هم
(گرچه با نام
آزربایجان)
وطن میدانست...»؛ برای
تصحیح این
خطاهای
استرتژیک و یا
خائنانه حکومت
ملی
آذربایجان مداخله
نکردند!
کینه
ی مهران بهاری
نسبت به ارمنی
ها
مهران
بهاری به
اعتراض
مینویسد: «پیشهوری
... در خاطراتش
نمونهی
وساطتش و نجات
دو ارمنی از
چنگال
سربازان تورک
(عثمانی) در
سالهای جنگ
استقلال را
-علیرغم آنکه
قتل و کشتار
تورکهای
قفقازی و
ایرانی به دست
ارامنه را
دیده بود-
داده است.»
مهران
بهاری که
پیوسته علیه
خشونت و وحشیت
یقه درانی
میکند ولی
وقتی پیشه
وری با
وساطت دو
ارمنی را از
چنگال مرگ
نجات میدهد،
به پیشه وری
می تازد که چرامانع
قتل این دو
ارمنی شدی!
مهران
بهاری و مسالهی
ملی در حزب
کمونيست
ايران
مهران
بهاری برای
تخریب «حزب
کمونیست
ایران» و پیشهوری
مینویسد: «در
کنگره و
مرامنامهی
مفصل «حزب
کمونیست
ایران» که
پیشهوری عضو
و دبیر کمیتهی
مرکزی آن بود،
بر خلاف آموزههای
صریح
مارکسیسم-لنینیسم
و سنن فرقهی
عدالت، «مسالهی
ملی» مطرح
نشده و در
بارهی حل آن
مطلبی وجود
نداشت. حال
آنکه یک ماه
پیش از کنگرهی
انزلی، در ماه
مه فرقهی
عدالت در باکو
برنامه و
اساسنامهی
خود را که در
آن مسالهی
ملی مطرح شده
بود، منتشر و
حتی نسخههایی
از آن را در
ایران از جمله
رشت پخش کرده
بود. اما
کنگرهی فرقهی
عدالت در
انزلی به این
دو سند توجه
نکرد، آنها را
مورد بحث و
بررسی قرار
نداد و کمیتهی
مرکزی فرقهی
کمونیست
ایران را
مامور تدوین
برنامه و نظامنامهی
جدیدی نمود. .....«مسالهی
زبانها» هم در
برنامه و
اساسنامهی
«حزب کمونیست
ایران» مسکوت
گزارده شده
بود...»
مهران
بهاری از کتاب
پیدایش حزب
کمونیست ایران
نوشته تقی
شاهین قطعاتی
را بطور
گزینشی برمیدارد
وحتی «نخستین»
را از«نخستین
کنگره
حزب کمونیست
ایران» حذف
میکند تا بی
توجهی کنگره
نخستین حزب
کمونیست
ایران را به
مساله ی ملی،
به کل حزب
کمونیست
ایران تسری
دهد. تقی
شاهین کتاب
پیدایش حزب
کمونیست ایران را
زمانی مینوشت
که از طرف بخش بزرگی
از رهبری حزب
توده ایران از
طریق حزب
کمونیست
شوروی فشار می
آوردند که فرقه
دموکرات
آذربایجان را
منحل کنند.
تقی شاهین در
تقابل با این
سیاست حزب
توده ایران به
لنین پناه می
برد واز موضع
مارکسیستسی-لنینیستی
از بی توجهی
نخستین کنگره
حزب کمونیست
به مسئله ملی
انتقاد میکند.
کتابِ پیدایش
حزب کمونیست ایران
در سال ١٩٦٣ (١٣٤٢
ش) منتشر
میشود ولی بحث
وحدت حزب توده
ایران وفرقه
دموکرات
آذربایجان بطور
رسمی از اوت ١٩٥٩(١٣٣٨ش)
شروع شده بود.
تقی شاهین یکی از
اعضای هیات
نمایندگی
فرقه دموکرات
آذربایجان در
مشاوره برای
تدارک تشکیل
کمسیون وحدت
حزب توده
ایران و فرقه
دموکرات
آذربایجان
بود. در حقیقت انتقاد
شاهین ازنخستین
کنگره ی حزب
کمونیست
ایران نوعا
انتقاد از
موضع شوونیستی
و بی توجهی
حزب توده
ایران به ستم
ملی در ایران وتقابل
آن با فرقه
دموکرات
آذربایجان بود.
مهران
بهاری این
انتقاد را از
تقی شاهین
جویده جویده
کپی میکند،
بدون اینکه به
روی مبارک خود
بیاورد که در
همین کتابِ
پیدایش حزب
کمونیست ایران
ده ها صفحه در
تعریف و تمجید
از نخستین
کنگره حزب
کمونیست
ایران وجود
دارد. ومهران
بهاری عمدا نتیجه
گیری پایان
کتاب را، که تاکید
میکند دومین
کنگره حزب
اشتباهات
کنگره اول را در
رابطه با
مسئله ملی تصحیح
کرد، فراموش می
کند.
پیشه
وری از
کادرهای اصلی
فرقه عدالت و سردبیر
روزنامه حریت
ارگان این حزب
که به زبان
آذربایجانی
از ژوئن ١٩١٩(١٢٩٨ش)
تا ماه مه ١٩٢٠(١٢٩٩ش)
در باکو منتشر
میشد، بود.
اساسا پیشه
وری چه در
فرقه عدالت و
چه در حزب
کمونیست
ایران و چه در
فرقه دموکرات
آذربایجان
عمیقا به اصل
حق تعیین
شرنوشت ملت ها
وآموزش به
زبان مادری
اعتقاد داشت. تقی
شاهین در
پیدایش حزب
کمونیست
ایران تاکید
میکند که
دومین کنگره
حزب اشتباهات
کنگره اول را
تصحیح کرد: «... و بویژه
به مساله ی
کشور کثیر
المله ای چون
ایران را بر
اساس اصول
لنینی مورد
بررسی قرار
داده ، حل
نمود.». در
اسناد کنگره
دوم حزب
کمونیست
ایران آمده است:
«لازم است که
اهمیت بزرگی
به مساله ملل
کوچک که جزو
مملکت ایران
زندگی مینمایند
داده شود. فرقه
کمونیست
ایران باید
مطالبات و
شعار عمومی
تمام فرقه های
کمونیستی
دنیا را راجع
به مساله ی
ملیت، یعنی
شعار حق هر
ملت
براستقلال کامل
خود، حتی مجزی
شدن از حکومت
مرکزی را جزو
پروگرام خود
قرار داده
وموافق آن
اقدام نماید.»
مهران
بهاری با وقاحت
تمام دروغ
مینویسد: «پس
از ختم ماجرای
جمهوری
سوسیالیستی
گیلان، فرقهی
کمونیست، از
مسالهی ملی
–فدرالیسم ملی
دست کشید،
شورشهای
ایالتی را
تقبیح، و به
دولت ایران
توصیه کرد
حکومت مرکزی
را تقویت کند.»
در
همین دوران
مورد اشاره
مهران بهاری، که
پیشه وری دبیر
مسئول حزب در
ایران بود، ستاره
سرخ، ارگان
کمیته مرکزی
فرقه کمونیست
ایران، در
رابطه با
مساله ملی و
مساله زبان
ملیت ها ی ساکن
ایران؛ موضع
بسیار روشنی
داشته است: در «ستاره
ی سرخ» مجله ی
ماهانه ی
ارگان کمیته
مرکزی فرقه
کمونیست
ایران ؛ سال
اول شماره سوم
وچهارم( خرداد
وتیر ٣٠٨
برابر با ژوئن
و ژوئیه ١٩٢٩)
مقاله ای در
تشریح برنامه
حزب کمونیست
ایران به قلم
سیاوش ذوقی درج
شده است. در آن
مقاله ابتدا
به قطعنامه
کنگره ی دوم
فرقه کمونیست
اشاره میشود:
«فرقه ی
کومونیست
ایران موظف
است با تمام
وسایل
طرفداری خود
را نسبت به
آزادی کامل
ملل مظلومه ی
ساکنه ی ایران
از قلاده
سلطنت
آنگلو–رضاشاه
که موجب
تضییقات و رقیت
ملل اقلیت و بلکه
عموم توده ی
زحمتکش است اعلام
وابراز
نماید...» وبعد به
تبعیض ملل غیر
فارس ساکن
ایران توسط
فارس زبانها
اشاره میشود: «فارس
ها که بیشتر
از چهل و پنج
در صدجمعیت
ایران نبوده و
با وجود این
تمام
اقتدارات
حکومتی و ادارات
و پستهای
دولتی را این
یک قسمت از
سکنه ویا
بعبارت صحیح
تر صنف حاکمه
ی آن یعنی
اشراف و مالکین
و متفقین
وعمال ایشان
در دست گرفته
و برای خود
انحصار نموده
اند. حاکم
لرستان، رئیس
مالیه ی
کردستان،
مدیر معارف و معلمین
مدارس
عربستان،
روئسا و وکلای
عدلیه
آذربایجان و بالاخره
مامورین پست و
تلگراف و سایر
ادارات
بلوچستان و سیستان
و حتی عمال
خیلی جزئ
دولتی در تمام
ولایت ونقاط،_
همه فارس و
تقریبا همه
نوباوگان
طهران و ملاک
زاده های
«دارالسلطنه ی
مبارکه» اند. »
در
همین مقاله به
تضییقات ملی
در دوره پهلوی
نیز بطور مفصل
اشاره
میشود، و در
ادامه زبان
دولتی اجباری
را رد میکند: «محو
والغای
امتیازات ملی
لازمه اش محو
امتیازات یک
زبان بر زبان
دیگر ولازم
نبودن یک زبان
دولتی اجباری
برای تمام ملل
ساکنه ی ایران
است. هرملت
وقوم باید در
انتخاب زبانی
که برای زندگی
خود و تسهیل
روابط
اقتصادی خویش
مفیدتر
میداند، اختیار
کامل داشته
باشد!» ( ستاره
سرخ – ارگان
مرکزی فرقه
کمونیست
ایران؛ به
کوشش : حمید
احمدی)
مهران
بهاری
مینویسد: «پیشهوری
به کثیرالمله
بودن ایران،
وجود ملت تورک
و ضرورت
فدرالیسم ملی
اعتقادی
نداشت. ... و مخالف
فدرالیسم ملی
بود.
»
جدا
از اسناد حزب
کمونیست
ایران در
رابطه
بامسئله ملی، در «برنامه حکومت ملی
آذربايجان» که
توسط پیشه وری
تدوین شده به
روشنی آمده
است:
هيات
دولت
ملی
آذربايجان،
برای نيل به
خودمختاری
ملی که ساليان
سال از
آرزوهای مردم
آذربايجان است، همچنين
برای رفع
نيازهای مردم
و سوق اين سرزمين
به سمت توسعه
و ترقی، موارد مندرج ذيل را
به عنوان
برنامه کوتاه
مدت خود ارايه
می نمايد:
... برپا
داشتن دولت
ملی در
آذربايجان بر
اساس بنيان
های
دموکراتيک و رفع دشواری
های ممکنه در
اين راستا،
بدون اخلال در
تماميت ارضی و
استقلال ايران٠
رسميت
دادن به آموزش
زبان ملی مان
در
تمام
مدارس، دوم
مبارزه با
بيسوادی و به
اجرا در آوردن
آموزش اجباری
و رايگان برای همه. 8
در
«مرامنامه
فرقه دموکرات
آذربايجان» نیز که درنخستين
کنگره فرقه
دموکرات
آذربايجان که
در دهم مهر
ماه ۱۳۲٤ به
تصويب رسيده و
پیشه وری در
تهیه آن نقش
اساسی داشته آمده
است: «برای هر
ملتی که در
داخل کشور
ايران زندگی
می کنند، بايد
توسط
انجمنهای
ايالتی و
ولايتی خودمختاری
داخلی و حق
تعيين سرنوشت
داده شود.»
9
مهران بهاری
مدعی است «پیشهوری
تا زمان
انتخاب شدن به
صدارت فرقهی
دمکرات
آزربایجان در
سال ١٩٤٤، در
قفقاز اغلب و
در ایران
همیشه، فارسینویس
بود. در این
دوره مخصوصا
بین سالهای ١٩٢٠-١٩٤٤
که زبان تورکی
به شدت از سوی
رژیم کودتا-
رضاشاه-
محمدرضاشاه
سرکوب میشد، وی
دغدغهای به
اسم زبان
تورکی، حفظ و
ترویج و ... آن از
خود نشان
نداده است. در
میان صدها
نوشته و مقاله
از وی تا
صدارت فرقهی
دمکرات
آزربایجان در
سال ١٩٤٤، حتی
یک نوشته در
بارهی ملت
تورک، مسالهی
ملی تورک و یا
حق ملت تورک
برای تعیین
سرنوشت خود،
خودمدیریتی او
و ... وجود ندارد. »
این
مزخرفات چیست
که سرهم بندی
میکند. پیشه
وری در ٢٦
سالگی به
عضویت کمیته
مرکزی حزب
عدالت انتخاب
میشود
وسردبیری
روزنامه
«حریت» ارگان
حزب که به
زبان ترکی
منتشر میشد
(اخبار
وگزارشات به فارسی
هم در آن درج
می شد.) به او
سپرده میشود.
از این سال
هایی هم که
مهران بهاری
مدعی است «زبان
تورکی به شدت
از سوی رژیم
کودتا-
رضاشاه-
محمدرضاشاه
سرکوب میشد؛
بیش از ده سال
اش را در
زندان قصر
قاجار بوده
است. در سال ١٩٢٧(١٣٠٦ش)
در کنگره دوم
ح.ک.ا یران که
دو باره به
عضویت ک.م
انتخاب میشود
تا ١٩٣٠(١٣٠٩)
که توسط پلیس
دستگیر میشود
بعنوان
دبیرمسئول
حزب
انجام وظیفه
میکند و در
فاصله سالهای ١٩٢٧
تا ١٩٣٠ مجله
ی « ستاره سرخ»
ارگان مرکزی
ح.ک.ایران
منتشرمیشود
ودر این مجله
ها در تشریح
اسناد حزب در
رابطه با
مسایل ملی
وزبانی؛
مقالاتی درج
میگردد. از ١٣٢٠
تا ١٣٢٤
روزنامه آژیر
را در تهران
منتشر میکند.
از سال ١٣٢٤در
تبریز
روزنامه
آذربایجان را
منتشر میکند.
اما
پرسیدنی است
که خود مهران
بهاری چرا پس
از یک قرن
هنوز هم عمده
نوشته هایش به
فارسی است. وچرا
همین نوشته اش
که مربوط به
آذربایجان و
آذربایجانی
هاست به فارسی
است؟
چند
وقت پیش همین
جناب مهران
بهاری نوشته
ای تحت عنوان: «هر
روشنفکر
آذربایجانی،
روشنفکر
آذربایجان
نیست» منتشر
کرده بود که
من همان وقت
ها به آن جواب
دادم.
وی نوشته
بود: «نویسندگان
ترک که هنوزهم
داوطلبانه
آثارشان را
تنها به فارسی
مینویسند،
آگاهانه یا
ناآگاهانه،
تحت تاثیر
دیدگاههای
سیاسی
پان
ایرانیستی
قرار دارند و
این بدان
معناست
که خودشان را
از تاثیر پان
ایرانیسم رها
نساخته اند.»
وادامه داده
بود: «من یک گام
دیگر پیش
میگذارم و ادعا
دارم که یکی
از سرنخ های
جدی در شناختن
پان ایرانیسم
پنهان درمیان
ترکها، به
موازات آنهایی
که داوطلبانه
و تنها به
فارسی
مینویسند
آنهایی نیز می
باشند که
داوطلبانه ترکی
نمی نویسند».
ایشان
بیشترین
ومهمترین
نوشته هایش را
به زبان فارسی
مینویسد. اما
من نمی دانم
که ایشان
داوطلبانه هم ترکی
می نویسند یا
نه؟!
اما
براساس حکمی
که جناب مهران
بهاری صادر میکند،
مضمون و محتوی
نوشته های
نویسندگان
اهمیت ندارد. آنچه که
اهمیت دارد زبان
نوشته است که
ترکی باشد.
یعنی اگر
نویسنده ای
هرچقدر هم
علیه اصول
حقوق بشر
بنویسد و یا
گفته های ضد
زن مرتجعین را
نشخوار کند و
یا افکار
راسیستی را
تبلیغ کند و
یا با زیرکی
سیاستهای
ارتجاعی
جمهوری
اسلامی را
درون حرکت ملی
پیش ببرد؛ آن
نویسنده
روشنفکر ترک است!
شاید
احتیاج به
گفتن نباشد
ولی بعضی وقت
ها ضرورت
ایجاب میکند
که آدم
بدیهیات را
برای توهم زدایی
هم که شده تکرار
کند: زبان
فارسی را هم
ترکها (صحبت
از میلیونها
ترک است
که ترکی را
نمی توانند
بخوانند و
بنویسند) میتوانند
بخوانند و هم
ملتهای غیر
ترک زبان. افکار و
دیدگاهای
جنبش ملی و
روشنفکری
آذربایجان در
رابطه با حل
مسئله ملی در
ایران را نه تنها
ملل تحت ستم،
بلکه فارسها
نیز باید بخوانند
و رویش تامل
کنند.
ضد
ونقیض گویی در
باره وحدت
فرقهی
دمکرات آذربايجان با
حزب تودهی
ايران
مهران
بهاری از یک
طرف معتقد است
: « پیشهوری کوچکترین
خواستی برای
الحاق منطقهی
ملی تورکنشین
در شمال غرب
ایران به
جمهوری
آزربایجان نداشت..».. وادامه
میدهد: «تورکگرایان
هم از آن حمایت
نکردند. .. » واز
طرف دیگر
مینویسد: «ادغام
فرقهی
دمکرات
آزربایجان با
حزب تودهی
ایران در
آگوست ١٩٥٩ (١٢
سال پس از مرگ
پیشهوری) به هویت
سیاسی مستقل
ملت تورک ضربهای
جدی زد و به
روند استحاله
و فارسسازی
وی شتاب فوق
العاده بخشید.»
اگر
پیشه وری و فرقه
دموکرات
آذربایجان از همان
اول کوچکترین
خواستی برای
الحاق منطقهی
ملی تورکنشین
در شمال غرب
ایران به
جمهوری آذربایجان
نداشتند و
تورکگرایان هم از آن
حمایت
نکردند؛ چرا
باید ادغام فرقهی
دمکرات آذربایجان
با حزب تودهی
ایران «به
هویت سیاسی
مستقل ملت
تورک ضربهای
جدی زده» باشد!
قصد ونیت من
در اینجا
پاسخگویی به یاوه
گویی های
بهاری نیست
بلکه بیشتر
نشان دادن ضد
ونقیض گویی او
است.
حقایق
تاریخی
یا ترور
شخصيت
و «امروز
هم... به
عنوان نمونه رحیم رئیسنیا
یک
آزربایجانگرای
سنتی، بدین
شکل به ترور
شخصیت
رسولزاده میپردازد:
«وی هنگامی که
در عثمانی بود
به حزب اتحاد
و ترقی و
تورکان جوان
پیوست و سپس
سر از حزب
دموکرات
مسلمان که
بعدها به
مساوات تغییر
نام داد در
آورد. حزب
اخیر از منافع
بورژوا-ملاکهای
آن سوی ارس
پاسداری میکرد
و در سال ١٩١٨
به یاوری
تورکان
اشغالگر قدرت
سیاسی در آزربایجان
شمالی بدست
آورد. ... بعد از
پیروزی ارتش سرخ
و برچیده شدن
بساط
مساواتیستها
در آزربایجان،
رسولزاده که
در منجلاب
شونیسم و
خیانت سقوط
کرده بود، از
اتحاد شوروی
فرار کرد و
بعد از مدتی
در بدری در
اروپا،
سرانجام در
ترکیه رحل
اقامت افکند و
بیش از پیش در
تلاشهای باطل
پان تورکیستی
مستغرق گشت.»
اولا
پیشهوری در
نوشتههای
خود
هرگز به تخطئهی
شخصیت کسی حتی
مخالفان اش
نپرداخته است!
ثانیا چیزی هم
که رئیس نیا
نوشته ترور
شخصیت نیست. اینها
حقایق تاریخی
است. حالا به
مذاق پان
ترکیست ها خوش
نمی آید،
تقصیر رئیس
نیا نیست.
تازه در اینجا
از همکاری
رسولزاده با
آلمان نازی
چیزی نگفته است.
قرار
دادن«ژنرال
محمود
پناهیان» با
جمشیدخان افشار
اورومی و حاجی
میرزا بلوری
آلت دست عثمانی
در یک دسته
بندی!
مهران
بهاری مینویسد:
«گرچه بعدها
شماری از
رهبران فرقهی
دمکرات
آزربایجان،
از ایدئولوژی
و هویت ملی
روسیه ساختهی
فرقهی
دمکرات
آزربایجان
بریده و به
«ملت تورک» رسیدند.
مانند «ژنرال
محمود
پناهیان»
(مولف فرهنگ «جغرافيائي
ملي ترکان
ايرانزمين»).
این شخصیتها
تحت نام «تورکگرایان
دمکراتیک» و
با جمشیدخان
افشار اورومی و
حاجی میرزا
بلوری و ...یکجا
دستهبندی میشوند.»
این
شماری از
رهبران فرقه
مگر غیر از
جانشاهلو
وعنایت رضا
است که دشمنی
شان با چپ
وهمچنین با
فرقه دموکرات
آذربایجان
واز موضع
ناسونالیسم
افراطی
ایرانی
هستند؟ اما
مهران بهاری
برای اینکه
دست اش رو
نشود از نام
بردن از این
«شماری از
رهبران فرقه»
خود داری
میکند ولی «ژنرال
محمود
پناهیان»
(مولف فرهنگ
«جغرافيائي
ملي ترکان
ايرانزمين»)
را با
جمشیدخان
افشار اورومی
و حاجی میرزا
بلوری یکجا
دسته بندی
میکند! ژنرال
محمود پناهیان
گرچه در یک
مقطعی در
رابطه با
مسایل تشکیلاتی
با غلام یحیی
دانشیان
اختلاف پیدا
میکند، اما
هرگز پشت به
فرقه نکرد.
پناهیان
زمانی که به
دعوت حزب بعث
عراق وبا
موافقت حزب
کمونیست
شوروی
به بغداد رفت
گروهی تحت نام
«جبهه ملی
خلقهای ایران»
تشکیل داد واز
رادیو بغداد
برنامه
رادیویی، اگر
اشتباه نکنم
با همان نام
جبهه ملی
خلقهای ایران،
پخش میکرد. من
خودم در اوایل
دهه ی پنجاه
برنامه های
این رادیو را
شنیده ام که
به زبانهای
فارسی، ترکی، کردی
واگر اشتباه
نکنم حتی
بلوچی نیز بود.
سیاستی که این
رادیو دنبال
میکرد همان
سیاست فرقه
دموکرات
آذربایجان
بود که پیشه
وری بنیان
گذاشته بود.
من چند
شماره از «دنیا»
(نشریه تئوریک
وسیاسی کمیته
ی مرکزی حزب
توده ایران ) در
اختیارم است
که مقالاتی از
محمود
پناهیان در
آنها درج شده
است. برای
نمونه در
دنیای
دوره ی دوم
سال هشتم
شماره چهارم،
زمستان سال ١٣٤٦
مقاله ای تحت
عنوان
«تاریخچه ی
رژیم
کاپیتولاسیون
در ایران ولغو
آن» ومقاله
دیگرتحت
عنوان «قوانین
جزائی ایران –
افزاری در دست
هیئت حاکمه و
امپریالیسم»
دنیای
دوره ی
دوم سال دهم شماره
دوم تابستان ١٣٤٨.
محمود
پناهیان نه
تنها از فرقه
دموکرات آذربایجان
نبریده بود
بلکه یکی از
نویسندگان
نشریه دنیا نیزبوده
است!
من
خودم سال ١٣٦٤
در مسکو ژنرال
پناهیان را در
یک
بیمارستانی که
مهمان های
خارجی و دیپلماتها
را معالجه و مداوا
میکردند
ملاقات کردم. (همسر
ایشان عراقی
بود وخودش هم
پاسپورت دیپلمات
عراقی داشت و
به همین خاطر
هم در این
بیمارستان
بستری بود.) او
از دیدن ما (من
ودورفیق
دیگرم) هم مکدر
شد وهم
خوشحال.
خوشحال از این
جهت که پس
از سالهای
طولانی
جوانانی را
میدید از تبریز
با همان
آرمانهایی که
زمانی خودش هم
در راه این
آرمانها
مبارزه کرده
بود، و مکدر و
غمزده شد چون
میدید هنوز هم
کشتار چپ ها و آزادیخواهان
و دربدری
جوانان وطن
ادامه دارد.
پناهیان از
پیشه وری با
احترام بسیار
یاد میکرد و حکومت
یکساله فرقه
دموکرات
آذربایجان را
می ستود!
دفاع
از «الحاق
کامل به آذربایجان
شوروی» در ٧٥
سال پیش و
مخالفت با
طرفداران
وحدت با جمهوری آذربایجان
هم اکنون!!
مهران بهاری
می نویسد: «باقیروف
دارای شعور
ملی و وطنی
بود... باقیروف صادقانه
سراسر منطقهی
تورکنشین در
شمال غرب
ایران- تا
حوالی تهران و
رشت و اراک و
نهاوند را هم
(گرچه با نام
آزربایجان) وطن
میدانست. وی
در گزارشی به
استالین
مساحت
«آزربایجان جنوبی»
را ۲۳۰
هزار کیلومتر
مربع قید میکند.»
از
نقطه نظر
بهاری «استراتژی
صحیح همان بود
که باقیروف
تجویز میکرد:
الف)
«قطع سریع و
کامل هر گونه
رابطهی
سیاسی و
ارگانیک با
ایران»
ب)
«الحاق کامل
به آزربایجان
شوروی»
ج)
«در مقابل عمل
انجام شده
قرار دادن
جهان » (مانند
مورد اوکراین)
به
واقع اگر مخالفت
استالین و سنگاندازیهای
پیشهوری و
رهبری ایرانی
حکومت ملی
آزربایجان
نبود و
سیاستهای
باقیروف
تعقیب میشد،
امروز مرزهای
جنوبی جمهوری
آزربایجان تا
پیرامونهای
تهران و اراک
و نهاوند
امتداد داشت. »
باند بهاری
از طرفی از
استراتژی
باقیروف دفاع
میکند و در عین
حال فراموش هم
نمیکند که به «اعدام
و قتل و سر به
نیست کردن
نزدیک به چهل
هزار تن در
دورهی
باقیروف در
جمهوری
آزربایجان» اشاره
کند.
از طرف دیگر آذربایجانی
هایی را که به
جمهوری
آذربایجان
تعلق خاطر
دارند و طرفدار وحدت
دو آذربایجان هستند
«آذربایجان
گرایان بیرون
گرا» می خواند:
«آزربایجانگرایان
بیرونگرا
کسانی هستند
که « نام ملت
خود
(آزربایجانی
به جای تورک)،
نام زبان خود
(آزربایجانی
به جای
تورکی)،
گروههایی که
ملت او را
تشکیل میدهند
(ساکنین
آزربایجان به
جای همهی
اوغوزهای
غربی ساکن در
ایران)، حدود
و ثغور وطن
خود (منطقهی
جغرافیایی-اداری
آزربایجان به
جای همهی
سرزمین تورکنشین
در شمال غرب
ایران-تورکائلی)،
الفباء (قبول
حرف Ə،
...)، زبان ادبی
(آزهربایجانجا)،
تاریخنگاری،
قهرمانان،
سمبلها و پرچم
ملی و ..... همه را
از
رسپوبلیکای
آزربایجان
کپیبرداری
کند. تقریبا
در همهی این
موارد، آنچه
از جمهوری
آزربایجان
کپی شده است،
با واقعیتها و
نیازهای ملت
تورک ساکن در
ایران تطابقی
ندارد، و یا
بر علیه منافع
و مصالح ملی
وی است. »
این
همه تناقض،
این همه
آشفتگی؟ باند
مهران و یا
تیم و یا شبکه
مهران بهاری
دچار گیجی و سردرگمی
عجیبی شده اند
وخودشان هم
نمی دانند چه
میگویند! از
یک سو از
«الحاق کامل
به آذربایجان
شوروی» در ٧٥
سال پیش دفاع
میکنند واز
سوی دیگر با
آنهایی که هم
اکنون نسبت
جمهوری
آذربایجان
سمپاتی نشان
میدهند
«آزربایجانگرایان
بیرونگرا »
مینامند.
دشمنی
با فدایی و مجاهد
مهران
بهاری می
نویسد: «سازمان
چریکهای
فدائی خلق
ایران،
سازمان مجاهدین
خلق ایران،
پیکار و دهها
سازمان دیگر که
تحت نام قهر
انقلابی،
مبارزهی
چریکی، قیام
مسلحانه، جنگ
پارتیزانی و ...
به انجام
عملیات
تروریستی میپرداختند
و یا مانند
حزب توده به
آن آغشته بودند.»
و « هر دو نام
مجاهد و
فدائی،
مفاهیم خشونت
و نابودی را
در خود مستتر
دارند. اين دو
نام که بین گروههای
تروریست
همواره از
محبوبیت
برخوردار بودهاند،
توسط مشروطهطلبان
به تورکائلی
و ایران وارد
شدهاند. در
دوران معاصر
دو گروه
تروریست اصلی
در ایران، که
بسیاری از
موسسین و
اعضایشان
تورک بوده و
هستند،
سازمان فدائی
و سازمان
مجاهدین نام
داشتهاند.»
این
سخنان را ما بکرات
از زبان
مقامات درجه
اول جمهوری
اسلامی و از
زبان مقامات
امنیتی و اطلاعاتی
و شکنجه گران
شنیده ایم.
این حرف ها
برای ما تازگی
ندارد. آنچه
که برای ما
تازگی دارد
این است که از
حلقوم یک نژادپرست
ترک گرا که به
ظاهر مخالف
خشونت هم است
در می آید.
البته ما نشان
خواهیم داد که
مواضع این
نژادپرست ترک
گرا در رابطه
با «خشونت» دقیقا
همان سیاست جمهوری
اسلامی علیه
منتقدین
ومخالفان اش
است!
اعلام
اینکه این
گروها
تروریست
هستند، عملا
تائید جنایات
جمهوری
اسلامی در
رابطه با
اعضای این
سازمانها
ودیگر
سازمانهای چپ
و جواز سرکوب
هر چه خشن تر
کارگران و زنان
وملیت ها به
بهانه تاثیر
گرفتن ازخارج
ودشمنان
ایران است.
کینه
ی عمیق دشمنان
آذربایجان
نسبت به علیرضا
نابدل
(اوختای)
«تاریخنگاری
آزربایجانگرایانه
مجذوب
قهرمانان
تروریست است....
کسانی که از
تروریستها
قهرمانسازی
میکنند،
خودشان هم
مانند آنها
اغلب افرادی
کنشگرا، بیصبر،
ستیزهجو،
تشنهی تحرک و
جویای هیجانند
و نابود ساختن
و رفتارهای
غیرعقلانی و
مرگ و شهید
شدن و قهرمانبازی
و ... را بسیار
دوست میدارند.»
و «در
ایدئولوژی
آزربایجانگرایی،
برخی از
خصلتهای منفی
مانند «نداشتن
شعور ملی
تورک»،
«مخالفت با
هویت تورک»،
«خودزنی»،
«غیرعقلانی
بودن» و «خشونتورزی»
به ارزش؛ و
قهرمانسازی
از شخصیتهای
فاقد شعور ملی
تورک و خشونتپرور
به یک اصل و
قاعده تبدیل
شده است.»
مهران بهاری
با این مقدمه
به
عليرضا نابدل
( اوختای)
میپردازد :« علیرضا
نابدل یک شاعر
تورک با
استعداد
متوسط (تخلص
اوختای)، یک
آزربایجانگرای
کلاسیک-استالینیست
و مولف اثری
پرخاشگرانه و
جاهلانه بر
علیه ملت تورک
بنام «آذربایجان
و مسالهی
ملی» است.»
اولا
در نقد هر
نوشته ای از
جمله «آذربایجان
و مسالهی
ملی» باید
شرایطی که نوشته،
نوشته شده
وهمچنین باید
به دوره ای نظر
داشت که جنبش
چریکی
فدائیان خلق
وارد تاریخ معاصر
ایران میشدند.
ثانیا
برخورد با «آذربایجان و
مسالهی ملی» نابدل
در صلاحیت «هر گاو گند
چاله دهانی» نیست.
و در
ادامه در باره
«آذربایجان و
مسالهی ملی»
می نویسد: «نابدل
در اثر خود
بارها نام
«کرد» را با
احترام ذکر میکند.
اما از ذکر
نام ملی ما
«تورک» هراسان
و گریزان است
و از موضع
خودبزرگبینی
الیتیستی
آنرا به
«آذربایجانیها،
خلق
آذربایجان،
...»؛ و نام زبان
«تورکی» را به «آذری»
تغییر میدهد.»
نابدل
چرا نمی باید
از خلق کرد که
برادر ماست با
احترام یاد
نکند. اوختای
نژاد پرست ترک
گرای ضد کرد
نبود تا مثل
بهاری کردها
وسازمان
هایشان را گروهای اشقیاء
و تروریست بنامد.
مهران بهاری
عرق ریزان
تلاش میکند
آذربایجانی
ها و کردها را
رودررو قرار
دهد. دلیل این
کار هم
روشن است:
جمهوری
اسلامی می
خواهد میان
کردها و آذربایجانی
ها فضای غیر
دوستانه وپر
تنش حاکم باشد
تا مانع
همکاری در جهت
براندازی اش
باشد. حتی
بعید نیست که
جمهوری
اسلامی
برای بقای
خود میان کرد
و ترک جنگ
افروزی کند و
بعد بعنوان
ناجی صلح ظهور
کند و ادعا
کند که اگر
جمهوری اسلامی
نباشد ایران
تجزیه میشود
وجنگ داخلی رخ
میدهد!
با
مشاهده مهران
بهاری ها ی
نژاد پرست ترک
گرا، بنظرم
فاصله گرفتن
وامتناع نابدل
ازکاربرد«تبارترک»،
درایت او رادر
همان سالها
نشان میدهد.
مهران
بهاری در
اینجا نیز بحث
زبان «تورکی»،
«آزری» راپیش
میکشد
ومینویسد چرا
نابدل نام
زبان ما را
ترکی نمیگوید
آذری میگوید.
در
جواب اش باید
گفت : ملیونها
نفر در ایران
زبان مارا
آذری،
آذربایجانی
ویا ترکی
آذربایجانی
مینامند
وقصدشان نیز
مطلقا توهین
ویا تحقیر
نیست. البته
ترکی هم می
گویند. وظیفه
ای که به
مهران بهاری
محول شده
ایجاد اختلاف
وتشتت در داخل
خود
آذربایجانی
ها و ایزوله
کردن
آذربایجانی
ها در جامعه ی
ایران است.
محمود
جوشقون در این
رابطه اشاره
می کند: «"محرم
ارگین" محقق و
زبان شناس
نامدار ترکیه،
زبان
آذربایجانی
ما را ترکی آذری مینامد. در
ترکیه بسیاری
از روشنفکران
و زبان شناسان
و حتی مردم
عادی،
آذربایجانی
ها را آذری مینامند.
آیا آنها قصد
توهین به
آذربایجانی
ها دارند.
"بهزاد
بهزادی" نام
مجله اش
را "آذری" گذاشته
و در مقدمه
"فرهنگ
فارسی-
آذربایجانی" مینویسد:
"زبان آذری
از دو سو در
معرض تاثیر
پذیری است:
زبان فارسی و
زبان ترکی(
استامبولی).
زبان فارسی
در نقش زبان
رسمی و اداری
و زبان
تحصیلی، و هر
دو زبان با
اجرای برنامه
های گسترده
رادیو و
تلویزیون و
مهاجرت ها ...
موجب میگردد
که لغات فارسی
و ترکی بیشتری
وارد زبان
آذری گردد و
تلفظ لغات به
طرز گویش فارسی
و یا ترکی
گرایش پیدا
کند و دگرگونی
هایی مغایر با
طبیعت زبان
پدیدار گردد.
قانون
همآهنگی
اصوات که یکی
از خصوصیات ذاتی
زبان
آذربایجانی
است تحت تاثیر
تقلید از این
گویش ها در
معرض آسیب
قرار
دارد...همزمان
گرایش هایی در
زمینه
پاکسازی زبان
از هرنوع لغت "غیرترکی"
مشاهده میشود
و گاهی چنان
افراطی که در
ذیل نوشته های
خود واژه نامه
ای درج
میکنند". آیا
بهزادی را که
خدمات بسیار
ارزشمندی به
ملت
آذربایجان و
زبان
آذربایجانی کرده
می شود تحقیر
کننده
ملت آذربایجان و
استالینیست
نامید؟
"محمد
تقی
ذهتابی" را
که نام کتاب
گرامر خود را "معاصر
ادبی آذری دیلی (سس-
صرف)"
گذاشته، می
شود بخاطر
اینکه نام کتاب
اش را ترکی و
یا ترکی
آذربایجانی
نگذاشته سرزنش
کرد؟
آیا استاد
فرزانه را که
نام کتاب
بسیار با ارزش
خود
را "مبانی
دستور زبان آذربایجانی"
گذاشته و
بسیار روشن و
صریح مینوسد
که: "زبان
امروزی
آذربایجان که
در گروه بندی
زبان ها و کتب
دایره
المعارف از آن
به اختلاف به
نام
آدربایجان،
زبان آذری و
ترکی آذری نام
میبرند... "
بخاطر این که
زبان مردم
آذربایجان را
ترکی و یا
ترکی
آذربایجانی
نه نامیده
است،
استالینست
نامید؟ آیا
ذهتابی ها،
فرزانه ها،
بهزادی و ... به
اندازه مهران
بهاری نام
زبان مردم
آذربایجان را
نمیدانستند؟ »
10
البته
من تعجب میکنم
که بهاری چرا
به نابدل ایراد
نگرفته است که
آذربایجان و
آذری را با «ز» ننوشته
است! مهران
بهاری برای
اینکه
داخل خود
آذربایجانی
ها تشتت و
اختلاف ایجاد
کند هر روز یک بازی در
رابطه با نحوه
نوشتن الفبای
آذربایجانی
پیش می کشد. مثلا
اصرار دارد
که «ذ»
آذربایجان به
شکل «ز» نوشته
شود و
با این کارحتی
قرارهای سمینار
اورتوگرافی
زبان ترکی را
نیز زیر سئوال
میبرد!
مهران
بهاری
مینویسد: «نابدل
تروریستی است
که به نام
کمونیسم به
نیهیلیسم
رسید. سوای
بحث نسبت بین
جنگ مسلحانه و
مبارزهی
چریکی و
تروریسم، اصرار
مکرر نابدل
برای کشتن خود
در حالیکه حتی
طبق منطق
چریکی آن
زمان، این عمل
نه ضروری و نه
معقول بود، آن
هم به طرزی
مشابه عملیات
انتحاری پاکباختگان
داعشی، مصداق
تروریسم و حد
اعلای پوچیگرایی
است. »
( وقتی
من این جمله ی
بالا را می
خواندم دست
هایم لرزید و
طپش قلبم زیاد
شد. مدتی پشت
مونیتور به
این جمله خیره
مانده بودم.
آدم مگر
میتواند اینقدر
رذل وبی شرم
باشد. ولی
میتواند!)
عجب!!
گویا این جناب
بهاری با
«منطق چریکی
آن زمان» هم
آشناست!
مهران
بهاری با
ادبیات
بازجویان
وشکنجه گران
سخن میگوید.
دقت کنید: «اصرار
مکرر نابدل
برای کشتن خود
در حالیکه حتی
طبق منطق
چریکی آن
زمان، این عمل
نه ضروری و نه
معقول بود، آن
هم به طرزی
مشابه عملیات
انتحاری پاکباختگان
داعشی، مصداق
تروریسم و حد
اعلای پوچیگرایی
است.» ای خوانندگان
عزیزی که
یا خود زندان
وشکنجه را در
دوران محمد
رضا شاه پهلوی
و دوران جهنمی
جمهوری
اسلامی تجربه کرده
اید و یا در
باره شکنجه در
ساواک شاه و یا
شکنجه های
غیرقابل تصور
در شکنجه گاه
های علنی و پنهان
جمهوری
اسلامی شنیده
اید و یا
خوانده اید؛ در
باره این
احکام مهران
بهاری چه فکر
می کنید؟
با
منطق مهران
بهاری مبارزه
ی اعضای نهضت
مقاومت
فرانسه علیه
نازی ها و خود
کشی بعضی از
آنها برای
زنده نیفتادن
به دست گشتاپو
را هم باید «عملیات
انتحاری
داعشی» و
نیهیلیسم
دانست!
مهران بهاری
ادامه میدهد: «در
قهرمانسازی
از علیرضا
نابدل، علاوه
بر تقدیس
خشونت و
نیستی؛
عواملی چون
تبریزی بودن،
مواضع شدیدا
ضد تورک و
محبت او به
تروریسم کردی
هم دخیل بودهاند.
چرا که
آزربایجانگرایان
و تورک چپ
ایرانی عموما
دارای تمایلات
شدید محلیگرایی
و ضد تورکاند
و نیستی و
خشونت و محبت
به تروریسم
کردی را گرامی
میدارند.
وضعیت نابدل، متفاوت
از صمد بهرنگی، بهروز
دهقانی،
مرضیه اسکویی،...
است.»
وضعیت
نابدل متفاوت
از رفقایش
نبوده است. تمام
دوستان مشترک
صمد بهرنگی و بهروز
دهقانی و
علیرضا
نابدل(اوختای)
که زنده اند
می توانند
شهادت بدهند که
مواضع و دیدگاههای
نابدل
بیشتر متاثر
از صمد بهرنگی
و بهروز دهقانی
بوده است. «آذربایجان
و مسالهی
ملی» نوشته
سازمانی بوده
وبا قاطعیت
میشود گفت
مورد تائید
بهروز
دهقانی،
مرضیه اسکویی
و...بوده است.
مهران
بهاری ها که
از زیر عبای
دکتر جواد
هیئت همکار
ساواک در آمده
اند طبیعی است
که به اوختای
کینه داشته باشند.
دکتر
جواد هیئت پدر
معنوی نژاد
پرستان تورک گرا،
که هم
فراماسونر
بود وهم پزشک
«کمیته مشترک
ضد خرابکاری»،
در «خاطرات من
و پدرم»
درباره
علیرضا نابدل
می گوید: «...بعد
از شروع
مبارزه مسلحانه
توسط مخالفین
رژیم شاه، در
شهربانی کمیتهای
مرکب از
مأمورین
اطلاعات
شهربانی و
ساواک بهنام "کمیتهی
ضدخرابکاران"
تشکیل شد.
مأمورین
کمیته منزل و
محل مخالفین
را که بیشتر
آنها از چریکهای
فدایی خلق و
مجاهدین
تشکیل شده
بودند شناسایی
و آنجا را
محاصره میکردند.
وقتی که با
چریکها
درگیر میشدند،
تیراندازی میکردند.
بعد آنها را
لت و پار کرده
بهبیمارستان
شهربانی میآوردند.
ما هم با تیمی
که برای
جرّاحی قلب
تشکیل داده بودیم
آنها را بهطور
اورژانس عمل
میکردیم تا
زنده بمانند.
گاهی هم
روحانیون
مخالف رژیم را
میگرفتند و
بعد از ضرب و
شتم بهبیمارستان
میآوردند....
چریکها
را وقتی بهبیمارستان
میآوردند،
بدون ذکر نام
و هویت آنها،
با شمارههای
مخصوص در بخش
جرّاحی بستری
میکردند. در
بخش جرّاحی
اُتاقی را در
انتهای
کُریدور (راهرو)
بهآنها
اختصاص داده
بودند. اوّلین
چریک زخمی که
نصف شب بهبیمارستان
آوردند و بعدا
اسمش را
دانستم علیرضا
نابدل بود،
او از چریکهای
فدایی خلق
بودکه بهعلت
تیرخوردگی از
شکم مبتلا بهخونریزی
داخل شکم شده
بود، همان
شب با اکیپ
جرّاحی او را
به طور
اورژانس عمل
کردیم و
خونریزی را
بند آوردیم و
بعد از دادن
دستورات لازم
به منزل
رفتیم. فردا
صبح وقتی برای
ویزیت وارد
اُتاق او شدم،
بنا بر عادت
خودم سلام
کردم و حال او
را پرسیدم.
بیمار ما که
اسمش را هم
نمیدانستیم،
با بیاعتنایی
بهمن جواب
داد.
وقتی
از اُتاق او
خارج شدم، بهنرسهای
همراهم گفتم:
این مرد پررو
چرا با ما این
طور رفتار میکند،
مگر ما او را
تیر زدهایم.
یکی از نرسها
گفت: «آقای
دکتر دیشب
نگذاشتند او
بخوابد و
مأمور کمیته
که بالای سرش
کشیک میداد،
او را شکنجه
داده است!»
من از این
گفتار بسیار
ناراحت و
عصبانی شدم و خودم
تنها بهاتاق
بیمار برگشتم
و از او جویای
واقعه شدم، دیدم
لهجه ترکی
دارد. با او
بهترکی صحبت
کردم و خودم
را معرفی کردم
و گفتم :«من
از اینها
نیستم».
خواستم هرچه
بهاو گذشته
برای من تعریف
کند. گفت: «دیشب
بعد از این که
بههوش آمدم
خواستند از من
اعتراف
بگیرند و سراغ
رفقایم را میگرفتند."
هیئت
میگوید :«من از
اینها نیستم»
ونابدل هم به یک
پزشک کمیتهی
ضدخرابکاران
اعتماد میکند و میگوید:
«دیشب بعد از
این که بههوش
آمدم خواستند
از من اعتراف
بگیرند و سراغ
رفقایم را میگرفتند.".
نه نابدل ونه
هیچ انقلابی
که علیه شاه
مبارزه میکرد
به پزشک ساواک
«کمیته مشترک
ضد خرابکاری »
اعتماد
نمیکرد.
دکتر
جواد هیئت
ادامه می دهد: «من
جریان چریکی
را که عمل
کرده بودم با
سهند بازگو
کردم و بعد از
دادن مشخصات،
او را شناخت و
گفت:« او
علیرضا نابدل
شاعر آذری گو
است» و او را
سفارش کرد.
دو
هفته بعد از
عمل جرّاحی
نابدل، در مطب
مشغول دیدن
بیماران بودم
که از
بیمارستان
تلفن کردند و
گفتند: «دکتر
فوراً خودتان
را برسانید.
بیمار خودش را
با سر از
پنجرهی
اُتاق که در
طبقه سوم بود
بهبیرون پرت
کرده و چون بهایوان
همان طبقه
برخورد نموده
با پا بهزمین
افتاده و رودههایش
از شکمش بیرون
ریخته است. »
« من
علت را جویا
شدم. گفتند
:«امروز صبح
مأمورین
کمیته خبر
دادند که بعد
از ظهر او را
از بیمارستان
خواهند برد. »
من
فوراً بهبیمارستان
رفتم و وارد
اُتاق عمل شدم.
در اُتاق
مجاور اُتاق
عمل، نابدل را
دیدم که روی برانکارد
خوابیده بود و
بهمحض دیدن
من، از من
خواست که او
را به دست
مأمورین
ساواک ندهم.
گفت: «سن الله
منی ساواک
مأمورلارینا
وئرمهیین. »
من
هم برای اصلاح
روحیهیِ او
گفتم: «خاطر
جمع باش، ما
ترا بهدست
مأمورین ساواک
نخواهیم داد.»
... بعد او را
معاینه کردم.
بخیههای
شکم در اثر
ضربهی سقوط
پاره شده بود
و رودهها
ازشکمش خارج
شده بود. به
علاوه پاشنه
پا هم شکسته
بود. فوراً
او را بها ُتاق
عمل منتقل
کرده و دوباره
عمل کردیم و
بعد از
بیهوشی، رودهها
رابا سرم
استریل شست
وشو دادیم و
وارد شکم
کردیم و جدار
را محکم
دوختیم.
خوشبختانه
بیمار بدون
عارضه خوب شد
و شکستگی پا
را بهانه کردم
و بیش از یک
ماه او را در
بخش نگه داشتم.
یک روز بهمن
گفتند که:«
مأمورین
کمیته دیروز
عصر آمدند و
بیمار را بدون
اینکه از طرف
شما مرخص
بشود، بردند!»(خاطرات
من و
پدرم/دکتر
جواد هیئت/به
کوشش حسن راشدی
و اکبر آزاد)
اساسا
من نمی توانم
قبول کنم که
نابدل از یک ساواکی
بخواهد که
اورا بهدست
مأمورین
ساواک ندهد!
ولی اگر گفته
ی دکتر جواد
هیئت درست
باشد
کار پدر
معنوی نژاد
پرستان تورک
گرا جنایت
بوده است، زیرا
یک پزشک، یک
زندانی سیاسی
را برای شکنجه
تحویل شکنجه
گران ساواک
میدهد که پس
از شکنجه های
وحشیانه
واعتراف گیری
اعدام کنند.
آنهایی
که گذرشان به کمیتهی مشترک
ضدخرابکاری
در سالهای
بعداز هزاروسیصدوپنجاه
افتاده باشد
می دانند که شکنجه
چیست. آدم
هزار بار
آرزوی مرگ
میکند. بویژه
کسانی چون
علیرضا نابدل
ورفقایش که هم
اطلاعات
نسوخته
داشتند که
سازمان امنیت
حتما می خواست
تخلیه ی
اطلاعات کند
وهم در یک سری
عملیات شرکت
داشتند که صد
در صد مجازات
سنگینی در
انتظارشان
بود.
برای
آشنایی با
چریک فدایی
علیرضا نابدل(
اوختای)
به نوشته
فریبرز سنجری «به یاد رفیق نابدل که
نامش ماندگار
است بر، "نامه
حزب"(1)!» 11 وهمچنین
به نوشته رحیم
رئیس نیا12 در باره
خلاقیت
اوختای در
لینک های داده
شده نگاه
کنید.
مهران بهاری
آذربایجانی
ها را وحشی می نامد
مهران
بهاری
مینویسد: «وحشیتی
که در اردبیل
و آزرشهر و
تبریز و
قوشاچای و
اورمیه و
همدان و قزوین
و ایلخیچی و
ديگر شهرهای
تورکنشين در
زمان انقلاب
اسلامي، از
طرف برخی از
مردم و
انقلابیون
تورک بر عليه
هنرمندان،
پاسبانان،
همکاران و
مظنونين به
همکاري با
رژيم پهلوي، و
اقليتهاي
ديني مخصوصا
بهائيان شامل
کودکان و زنان
و سالمندان و ...
آنها رفت، از
کشتار
خياباني با
گلوله و ضربات
چاقو و سنگ و
چوپ و لينچ
کردن تا آتش
زدن و غارت
کردن اموال و
خانهها و محل
کسب و کارشان،
... لکههای
ننگي در تاريخ
ملت تورک است.»
عجب!!
این شبکه با
این مزخرفات
چه چیز می
خواهد بگوید.
با ردیف کردن اسامی
برخی از
شهرهای آذربایجان
چه چیزی را می
خواهند القا
کنند. کدام
مردم، کدام
انقلابیون
تورک این
جنایت های ردیف
شده دربالا را
انجام داده
اند. اینجا-
آنجا خشونت
هایی نه تنها
در آذربایجان
بلکه در کل
ایران رخ داده
است که معمولا
در هر شورش
ویا انقلاب
اجتناب
ناپذیر است.
انقلاب ١٣٥٧
ایران
به آن وسعت
ودامنه یکی از
کم خشونت ترین
انقلابها در
جهان بود.
مردم
عادی و
انقلابیون هر
گز «وحشیتی »
عليه هنرمندان،
پاسبانان،
همکاران و
مظنونين به همکاري
با رژيم
پهلوي، و
اقليتهاي
ديني مخصوصا
بهائيان نکرده اند.
اگر چند نفر
لمپن ویا لات
که با این یا
آن پاسبان و یا
با این یا آن
ماموردولت از
قبل عداوت
داشته واز
فرصت بدست
آمده استفاده
کرده و انتقام
شخصی گرفته است،
چه ربطی به
مردم «اردبیل
و آزرشهر و
تبریز و قوشاچای
و اورمیه و
همدان و قزوین
و ایلخیچی و
ديگر شهرهای
تورکنشين»
دارد!
جنایت
هایی که نسبت
به «اقليتهاي
ديني مخصوصا بهائيان
» انجام گرفته مستقیما
از سوی
طرفداران
خمینی بوده
است .
سیسان
یکی از
روستاهای
بهائی نشین استان
آذربایجان
شرقی بود که در دهستان
مهران رود شهرستان
بوستان آباد واقع بود که
بعداز انقلاب
توسط جمهوری
اسلامی کل
روستا از سکنه
ی بهائی «پاک
سازی» شد.
بهائی
سیتیزی
هم اکنون
نیزبعداز گذشت
سی وچند سال
از انقلاب
هنوز در
جمهوری اسلامی
ادامه دارد.
این
جنایات
وبهائی سیتیزی
چه ربطی به
آذربایجانی
ها دارد.
مهران
بهاری که این
همه ادعای
بیزاری از خشونت
می کند، چرا به آتش
سوزی سینما
رکس آبادان که توسط
«طرفداران
خمینی» انجام
گرفته اشاره
نمیکند.
جزغاله کردن
صدها انسان
بیگناه که
برای دیدن
فیلم رفته اند
از منظر مهران
بهاری ها
خشونت نیست،
ولی انتقام
شخصی یک لمپن ویا
لات از یک
پاسبان و
امثال این ( که
خود این هم معلوم
نیست که کار
چه کسی است و
ای چه بسا
همین ها هم
کار طرفداران
خمینی بوده
است.) «وحشیت» است!
وحشیت و
جنایاتی که
جمهوری
اسلامی در
رابطه با مردم
ایران دربیش
از سه دهه
انجام داده با
هیچ وحشیتی
قابل اندازه
گیری ومقایسه
نیست. کجا
دیده شده است
که هزاران زندانی
سیاسی را که
اکثریت شان در
دادگاه های چند
دقیقه ای
فرمایشی
محکومیت
گرفته بودند و
قسما محکومیت
شان تمام شده
بود؛ یکجا
وبدون کوچکترین
دلیل ومدرک و
فقط بخاطر
باورهاشان
اعدام کنند
ودر گور های
دسته جمعی دور
از چشم مردم
دفن کنند.
مهران بهاری
قتل های
زنجیره ای را
وحشیت نمی
شناسد. خفه
کردن جعفر
پوینده و محمد
مختاری از
اعضای فعال
کانون
نویسندگان
ایران که برای
آزادی بیان مبارزه
میکردند، از نظر
بهاری ها
وحشیت نیست. (من
خوانندگان را
دعوت می کنم برای
آشنایی بیشتر
و دقیقتر با
وحشیت حکومت
اسلامی به
لینک داده شده
که که حکم
دادگاه برلین
در رابطه با
ترور قاسملو و
شرفکندی و همچنین
اعترافات
قاتلان
پوینده و
مختاری را در
بر می گیرد
مراجعه کنند.)13
پیداست
از نظر مهران
بهاری تجاوز
به جوانان مردم
در زندانهای
جمهوری
اسلامی، مثلا
در کهریزک،
خشونت نیست. و
قطعا حجاب
اجباری نیز از
منظر بهاری ها
خشونت به حساب
نمی آید.
مهران بهاری برای
اینکه
شناسایی نشود و
رد گم کند،
آدرس غلط
میدهد
مهران
بهاری مینویسد:
«روش و «متدولوژی»
بکار رفته در
این نوشته، با
استفاده از
اصطلاحات طبی
است.»
یعنی
با این
«متدولوژی»
میخواهد
وانمود کند که
«مئهران باهارلی»
با علم پزشکی
آشناست، یعنی
طبیب تشریف
دارند! مهم
نیست که ایشان
طبیب تشریف
دارند ویا
مهندس و در
تهران و یا
کرج زندگی
میکنند و یا
درهر جهنم دره
ای! این بازی
ها دیگر کهنه
شده و کارآیی
خودش را از دست
داده است. آقای
مهران بهاری
باید خودش را
معرفی کند. دیگر
کسی قبول
نمیکند که در
پشت نامهای
مستعار علیه
شخصیتهای
حقیقی شناخته
شده تهمت بزنند
و لجن پراکنی
کنند و یا به
سازمانهای
سیاسی و
فرهنگی
مخالف
جمهوری
اسلامی
توهین کنند!
محمد
آزادگر – 04. یولی
2018 / ١٣ تیر ١٣٩٧
1- بهزاد
کریمی را من
بیش از چهل وپنج سال است
که میشناسم
وی
ازاولین
فدایی ها و از
رهبران
فدائیان
اکثریت
وهم
اکنون ار
فعالان حزب چپ
است که پیوسته از
برابری ملل
واقوام ساکن
ایران و از
آموزش به زبان
مادری ملل
ساکن ایران
دفاع کرده وبه
سیستم فدرالی
در ایران باور
دارد. و دها
مقاله در
رابطه با
مسئله ملی در
ایران وآذربایجان
نوشته است.
محمد
رضا شالگونی یکی از
مارکسیتهای برجسته
ایرانی واز
رهبران
سازمان
کارگران
انقلابی
ایران - راه
کارگر است که
من از قبل از
انقلاب ١٣٥٧
از زندان
اوین
ایشان را می
شناسم وبعد از انقلاب وجدا
شدن از حزب
توده ایران ١٨-١٩
سال هم در یک
سازمان بودیم.
شالگونی وراه
کارگر از همان
اول به مسئله
ملی در
ایران توجه
داشته و
پیوسته از
حقوق ملی
وشهروندی ملل و
اقلیت ها ی مذهبی
دفاع کرده
است.
آقای
رضا دقتی عکاس
و گزارشگر برجسته
وشناخته شده
جهانی ومدافع
حقوق بشر است .
آقای
ارسی
را من خوب
نمی شناسم ولی
تا آنجا
که من میدانم در
طیف جبهه ملی
قرار میگیرد. تنها
وجه مشترک این
چهار نفر
تبریزی
بودنشان است!
2- نیم
قرن مبارزه –
مروری بر
مبارزه
وفعالیت حزب
دموکرات
کردیستان
ایران –
عبدالله حسن
زاده – مرداد ١٣٧٤-
اوت ١٩٩٥
برگردان به
فارسی : عیسی
زورانی / صفحه ١١٣-١١٤
3- برای آشنایی
بیشر ومفصل تر
با جبار باغچه
بان به لینک
داده شده نگاه
کنید:
https://docs.google.com/file/d/0Bx3oLcRc6mIRSzVXYlA2MHJKUHc/edit
4- توصيه
هايى به
انديشمندان و
نيروهاى
سياسى دموكرات
و چپ ملت فارس
در ...
5- http://turk7000.blogfa.com/post/52
6-
http://www.achiq.info/yazi%204/az%20dili%20memmed.htm
7- http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=29719
8-
http://www.achiq.org/m.hukumet/bername%20tf.htm
9- http://www.achiq.org/m.hukumet/meramname%20tf.htm
10- http://www.iranglobal.info/node/13852
11-
http://www.siahkal.com/index/mid-col/be-yade-Rafigh-Alireza-Nabdel.htm
12- http://ishiq.net/yaddast/18075
13- https://ehterameazadi.blogspot.de/2015/11/blog-post_610.html