س. سیداوالی

 

اوجادان دوشونورکن

اؤزوم- اؤزومه یاخالاندیم                               

...

 

دواملی اولاراق نشره وئرمه یه چالیشدیغیم بو یازیلار, کئچن اوچ- دورت ایلین عرضینده مجازی دونیادا گؤردوکلریم, ائشیتدیکلریم و اوخودوقلاریمین معین تاثراتی کیمی قلمه آلینمیشدیلار.

یازیلارین چوخونلوغو, آنا دیلیمیز آذربایجان تورکجه سینده یازیلمیشدیلار. لاکن استثنا اولاراق و وضعیتده ن آسیلی, بعضا فارس دیلینده ده یازماق مجبوریتینده قالمیشام.

یازیلارین بیر چوخو, اوجادان دوشونر کیمی, اؤزوم- اؤزومه و یا یاخین بیر دوستا یازیلدیقلاری اوچون, اوخوجولارا تقدیم ائتدیکده, اونلاردا کیچیک دئییشیکلر آپارمیشام.

*****

(7)

 

تقدیم به دوست نادیده ام « احمد رحیمی» و با استقبال از نوشته ی دلچسب اش" فرهنگستان یا اداره ی امنیت"

نه دئمیشلر: "سؤز سؤزو گتیریر، آرشین بئزی". ...

 

استاد محمد حسین شهریار، شاعر ملی- میهنی آریائی را از نو بشناسیم!..‌

 

سپتامبر 2017

 

دوستی زحمت کشیده و از طریق تلگرام ویدئوئی را برای من ارسال کرده است.

ویدئو ی تهیه شده که مزین به اسم " سرود های استاد شهریار در باب ایران پرستی و آذربایگان نژاد اصیل آریائی" است, قسمتی از برنامه ی نقد شعر صدا و سیمای اسلامی- آریائی جمهوری اسلامی و یکی از بیشمار میز گردهای این مرکز می باشد. البته به احتمال زیاد منظور تهیه کننده, سروده های استاد شهریار در باب ایران پرستی, آذربایگان و نژاد اصیل آریائی است.

 

بهر حال شرکت کنندگان میزگرد چهار نفر هستند.

گرداننده ی میزگرد؛ تیپی اسلامی- روشنفکری با سری نیمه طاس, موهای کوتاه ماشین شده, کت و پیراهنی که یقه اش تا آخرین دگمه بسته شده است. بدون ته ریش. یعنی تیپی اسلامی- آریائی خُلَص.

نفر بعدی تیپ شاعر مسلکی است با موهای ژولیده ی دراز ( هر چه ژولیده تر, شاعرتر؟؟!!...). موهای شاعر عزیز که بر روی پیشانی, شیشه های بزرگ عینک و دماغش ریخته اند, نیمی از صورتش را از دید بیندگان مخفی می دارد. که این خود خسرانی است.

نقش شاعر عزیز در این میزگرد چندان مشخص نیست. به احتمال زیاد از آنگونه تیپ هائی است, که به عنوان سیاهی لشگر, دکور و پر کردن این نوع برنامه ها دعوت می شوند. شاعر عزیز با هر مصرع شعری که خوانده می شود, به عنوان تائید سرش را چندین بار تکان می دهد. 

نفر سوم که نقش او هم چندان مشخص نیست, تیپی کم و بیش غیر اسلامی-روشنفکری دارد. از این نوع تیپ ها نیز می توان در هر برنامه ای دید. حال نقد شعر باشد, یا تبلیغ برای باز کردن حساب پس انداز در فلان بانک خصوصی. او نیز حین سخنان ملی- میهنی استاد, بارها فریاد احسنت و «براوو» سر می دهد.

و اما نفر چهارم که تیپ معلمان مدارس دوره ی متوسطه را دارد, فردی است که دیکلمه ی اشعار ملی- میهنی شهریار و صحبت در باره ی «شوونیزم عربی» به او سپرده شده است. از نحوه ی دیکلمه و جوش و خروشی که استاد نشان می دهد, می توان فهمید که خود ایشان نیز دستی در عرصه ی شاعری دارد.

 

استاد قبل از وارد شدن به بحث اشعار ملی - میهنی شهریار, بر اساس شیوه ی مرضیه ی چنین برنامه هائی, ابتدا گریزی نیز به صحرای کربلای عظمت ایران باستان زده و می فرماید که در زمان هخامنشیان ما « ملت» بودیم و "ملیت" برای ما معنی داشت. همچنین در فواصل دیکلمه ی اشعار, به عنوان چاشنی سخنانش, قطره اشکی نیز برای " آتش سوزی ناجوانمردانه ی تخت جمشید" توسط اسکندر, می ریزد.

 

شنیدن سخنان ملی- میهنی و پر حرارت این استاد که احتمالا از همکاران جنبی فرهنگستان زبان فارسی به رهبری دکتر پروفسور حداد عادل است، بهانه ای شد برای نوشتن این چند سطر. قبل از وارد شدن به اصل مطلب باید بگویم که, الحق جمع اساتید گرد آمده در فرهنگستان زبان فارسی اعم از ایرانی، تاجیکستانی و احیانا افغان، غنیمتی است برای تخمه و تبار آریائی مان. این اساتید با فعالیت در فرهنگستان، نان جبین خود می خورند و‌ منت عظیمی بر دوش جغرافیای زبان فارسی از هند تا مصر می گذارند.

بهر حال با دیدن این ویدئو, احساسات ملی- میهنی استاد به من نیز سرایت کرد و باعث به وجود آمدن این وجیزه شد. البته این سطور به شیوائی سخنان استاد مذکور نیست، ولی بهر حال برگ سبزیست تحفه ی درویش. پیشاپیش از اینکه نتوانستم آنطوری که باید و شاید حق مطلب را ادا کنم و مصدع حضور و اوقات شدم، شرمنده گی ام را اظهار می دارم.

 

ابتدا باید بگویم که قبل از هر چیزی نحوه ی دیکلمه ی استاد مرا تحت تاثیر قرار داد. انصافا شخص شخیص شهریار نیز نمی توانست شعرهای خودش را چنین حماسه وار دیکلمه بکند. متاسفانه کوتاه بودن ویدئو ارسالی, باعث از قلم افتادن بعضی مسائل, از جمله اسم استاد بود. مراجعه به انترنت نیز برای یافتن نام استاد نتیجه ای نداد. البته می توان حدس زد که چنین استادی با چنین نگرش و جهان بینی, قاعدتا باید اسمش نیز ملی- میهنی باشد. یعنی چنین استادی برازنده ی نامهائی چون «باربد» و یا « آریابرزن» است, نه « مهدی» و «محمد». گیرم که رئیس فرهنگستان معتبر و با افتخار زبان فارسی دکتر پروفسور حداد عادل نیز همین مشکل کوچک را با اسم شریف شان دارند. "حداد عادل" به‌ گوش آدمی مثل من، چندان طنین "ملی- میهنی" و "آریائی" ندارد.

باری، استاد با دیکلمه ی جانانه ی اشعار ملی – میهنی شهریار, این "ترک‌ پارسی گوی"(1) را دوباره به ما غافلان (البته منظورم خودم ‌است و بس!...) شناساند. ما ترک ‌های آذربایجانی را باش, که تا بحال فکر می کردیم شهریار از جمله شعرای  ملی آذربایجان ‌است. نگو که شهریار شاعری ملی- میهنی فارسی و آریائی اصیل بوده و دغدغه ی اصلی اش " توجه به زبان فارسی" و " توجه به تاریخ ایران" بوده و از " سوک تخت جمشید" شبها خوابش نمی برده است. ‌

همینجا باید از این استاد و سیمای آریائی- اسلامی که ما آذربایجانیها را از خواب غفلت بیدار کردند, کمال امتنان خود را ابراز داشته و بگویم که: باشد که چراغ صدا و سیمای اسلامی- آریائی همیشه روشن و دست علی و اهورامزدای آریائی همیشه جاوید, همراه این استاد شهریار شناس.

از لهجه ی استاد به نظرم رسید که کرمانشاهی تشریف دارند. خوب اینهم به نوبه ی خود آدمی را تحت تاثیر قرار می دهد. اینکه فردی کرمانشاهی یک شاعر آذربایجانی را بهتر از ترک های آذربایجان به شناسد، به مصداق " هنر نزد ایرانیان است و بس", هنر بزرگی است. آذربایجانی باید از این غفلت خود شرم کرده و زیر بار این‌ منت خم شود و بشکند.

با دیدن این ویدئو برای هر کسی همچون آفتاب نیمروز روشن می شود که, آذربایجانی ها "ترک" نیستند و آنها " فارس" اصیل و از نژاد "آریائی" هستند. مشکل کوچکی که وجود دارد؛ این "زبان الکن" آذربایجانی ها است. که آنرا هم به حول و قوه ی الهی، یاری ‌اهورامزدا و با کمک ‌این "اساتید" حاضر در صحنه و به رهبری دکتر پروفسور حداد عادل و صدا و سیمای آریائی- اسلامی، همراه با مشکلات کوچک دیگر کشور همچون: ویرانی محیط زیست، خشک شدن ن رودها، دریاچه ها و برکه ها، اعتیاد، فحشا، صد ها هزار زندانی، هزار نفر اعدامی در سال، تلفات دهها هزاری جاده ها، سی میلون نفر زیر خط فقر، گرانی سرسام آور, دزدی و اختلاس مسئولین درجه اول کشور، مهاجرت جوانان و نخبه گان، رواج خرافات، استبداد دینی، تسلط هزار فامیل اصول گرا و اصلاح طلب اسلامی بر اقتصاد، بیکاری و زورگوئی تمامی حاکمیت - اعم از دولت، قوه ی قضائیه، مسئولین، سپاه، بسیج، مداحان، روضه خوانان، مدرسین و قاریان قرآن، آخوندها و دارندگان ژن برتر- به مردم بی دفاع، در عرض چند سال آینده حل خواهیم ‌کرد.

مسئله این است که در تاریخ بشریت، بیشتر مواقع از این نوع ‌مشکلات کوچک پیش می آید. در ایران عزیز ما هم این نوع ‌مشکلات پیش بینی نشده ی کوچک در اثر غفلت لحظه ای آریائی ها دلیر جهانگشا، چند بار ‌پیش آمده است.

در اثر این غفلت لحظه ای بود که، ابتدا یونانیها قرنی، سپس عربها چند صد سال و در نهایت ترک ‌ها  هزار سال بر این جغرافیا و مرز پر گهر- که امروز "ایران" نامش است- حکومت کردند.

نتیجه ی این عفلت لحظه ای, تسلط بربرها, سوسمار خواران و بیابانگردان بر ملک جمشید و سام و زرتشت بود. و اینگونه بود که اجانب بی فرهنگ‌ وحشی، از دیدن زنهای خوشگل "آریائی" قند تو دلشان آب شد و به شیوه ی حسنه ی "عربها"، هر‌ کدامشان چند تا از دلبران تو دل برو را "صیغه ی اسلامی" کردند ( لغت دیگری که برای صیغه وجود دارد, به خاطر شرم حضور به کار نمی برم).

بدین ترتیب ما آذربایجانیهای "فارسی زبان اسبق" که امروزه به زبان بیابانگردان تکلم می کنیم و دیگر " آریائی" های حاضر در صحنه - که به زبان شیرین و اصیل "فارَبی" (فارسی- عربی معاصر مورد استعمال در ایران فعلی) با چاشنی هزاران لغت بد آهنگ ترکی، سخن می گویند- تخم و ترکه ی آن یونانیها، عربها, مغول ها و ترکها شدیم.

این مهاجمین بد نهاد نه تنها در طول و عرض این جغرافیا ساکن شدند, بلکه عوض اسمهای خوش آهنگ اصیل آریایی مثل کورورش, داریوش, ‌کمبوجیه, آتوسا و شهدخت, اسامی بد آهنگ ‌خود را به تخم و ترکه شان دادند. نتیجه اینکه امروزه در این‌ مرز پر گهر همیشه آریائی، عوض اسامی خوش طنین اهورائی, هر قدر که دلتان بخواهد اسامی زمخت یونانی, عربی, ترکی و مفولی مانند: اسکندر, هلن؛ علی، حسن، حسین، مهدی، فاطمه, سمیه؛ آتیلا، چنگیز و تیمور داریم (2).

به قول آذربایجانیها, بدون اینکه آدم دلش بخواهد، بعضی از سخنان، درست به موقع اش گفته می شود. نوشتن این وجیزه ی ناچیزانه، مصادف شد با ماه پیروزی خون بر شمشیر. در این ماه مقدس محرم ‌الحرام، فیل این مردم نادان و نمک نشناس باز هم یاد هندوستان کرده و عوض فریاد یا کوروش!... یا داریوش!... یا آریامهر!..‌. یا  رکسانا!... یا آتوسا!... یا آزیتا!...؛ فریاد یا حسین!... یا علی اصغر!... یا علی اکبر!.‌‌.. یا زهرا!... یا زینب!.... یا رقیه!... سر می دهند. البته اینهم ‌مشکل کوچکی است که باید دلیر مردان و زنان آریایی بعد از فراغت از انقلابهای «سبز», «بنفش» و «مخملی» و سر دادن شعار الله اکبر بر بامها, به موقع اش حل کنند.

خوب, باز هم با تمامی این تفاصیل، به حمدالله زبان شیرین فارسی را که "مظهر وحدت ملی" ما آریائی ها است، حفظ کرده ایم. حال چه باک که هشتاد درصد لغاتش ریشه در زبان اعراب وحشی، ترکان بیابانگرد و اجانب دیگر دارد.

دیری نخواهد گذشت که این مشکل و آن مشکلات کوچک‌ پیش آمده را نیز با رهبری دکتر پروفسور حداد عادل و دست راست اش سید جلیل القدر و فیلسوف معاصر دکتر پروفسور سید جواد طباطبائی، همچنین کمک‌ حزب الله عربی لبنان، برادران عرب سامی عراقی، برادران مغول (3) هزاره ی افغانستان، برادران عرب یمنی و بحرینی، برادران عرب شیعه ی عربستان، برادران علوی سوری و  رهبرشان «برادر اسد» حل کرده و دوباره پرچم اهورائی را از کران تا کران-  یعنی از هندوستان ‌تا‌ مصر- به اهترار در آوریم. البته برادران آریائی اقلیم کردستان, که بر اساس طرح و پولیتیک آریائی مان قرار بود همراه با هفده شهر قفقاز همچون پاره ی جدا شده ی از جان میهن آریائی دوباره به ایرانشهر آریائی- اسلامی وصل شوند, فعلا نافرمانی می کنند, که به حول و قوه ی الهی به موقع ادبشان خواهیم کرد. 

حال اگر در این وسط و در میان این همه کار, چند تا از خواهران آریائی اصیل نیز به اعراب امارات عربی فروخته شد، باکی نیست. زیرا از این ‌مشکلات کوچک در تاریخ زیاد پیش می آید. تازه آن خواهران آریائی مان را نیز در لشگر کشی بعدی مان همراه با غنیمت های دیگری باز پس خواهیم گرفت.

 

من که خیلی خوش بین هستم. ...

شما؟!!....

 

چون در بالا نوشتم که این "غفلت لحظه ای" آریائیان دلیر بود که باعث بعضی از این مشکلات شد, حیفم امد که بدون توضیح در باره ی این امر, سخن به پایان برم.

 

 بعضی از تاریخنویسان خوش قلم و خوش فکر آریائی را نظر بر آنست که, حتی  فلاسفه ی یونانی, فلسفه و منطق را و مهندسین مصر باستان, ریاضیات و معماری را از آریائی ها یاد گرفته اند. به گونه ای که گویا ابتدا قرار بر ساختن «آکروپولیس» و « اهرام» ثلاثه در هگمتانه بوده است. منتها « غفلت آریائی» تمامی این طرح و نقشه ها را نقش بر آب کرده است.

این «غفلت آریائی» در سه مورد و با فاصله ی چند قرن پیش آمده است.

مورد اول در مقابله با بربرهای یونانی پیش آمد:

بنا به گفته ها و نوشته های اساتید آریائی, در این باره دو قول معتبر تاریخی وجود دارد.

قول اول آنکه: در جنگ ‌مقابل یونانیهای مهاجم - که در کشور خودشان و متصرفاتشان هزاران بنا و قصر پر هیبت ساختند که هنوز هم موجودند، ولی در کشور آریائی چشم دیدن تخت جمشید(4) را نداشته و آنرا به آتش کشیدند- در جائی ما بین اقیانوس هند و بحر احمر، گویا سردار ایرانی هخامنشی در حین نبرد، از فرط خستگی، ساعتی به خواب رفته بوده و اسکندر نامردی کرده و در خواب او را غافلگیر کرده و شکست داده است.

قول دوم می گوید: نه خیر, اصلا یونانیها و سردارشان اسکندر در سرزمین های آریائی نبوده اند و این داستان شکست در مقابل اسکندر ساخته و پرداخته ی دشمنان نژاد آریائی می باشد. چرا که علاقه ای عجیب و حتی شاید بتوان گفت بیمارگونه ی یونانیها برای ساختن قصرها، استادیوم ها، تئاترها, حمامها و تابوتهای بزرگ مرمرین اظهر من الشمس است. حال چگونه است که بعد از یک قرن فرمانروائی هیچ گونه اثری در سرزمین جاوید آریائی- اهورائی از خود بجای نگذاشتند؟... آیا آنها در طول یک قرن یکبار هم شده, به حمام نرفتند؟... یا در طول یک قرن چادر نشین بوده و خانه و کاشانه ای از خودشان نداشته اند؟... آیا در طول یک قرن همه ی مرده هایشان را به موطن اصلی در مقدونیه و آتن می فرستادند؟... و اگر نه, آنها را در خاک آریائی دفن می کردند, چرا حتی برای نمونه یک تابوت مرمرین و سنگی در این خطه از خود بجای نگذاشته اند؟...

مگر اینکه فکر کنیم که تخت جمشید، پاسارگارد و قبور و مزار های تابعه ی این‌ منطقه، به خاطر شکل و معماری ظاهری شان، آثار یونانی هستند. که اینهم می تواند پنبه ی تاریخ ظفرنمون و ‌مشعشع دو هزار و پانصد ساله را بزند.

اینها مجهولاتی هستند که انشالله در آینده تاریخ نویسان آریائی به کمک شرق شناسان غربی و بخصوص آلمانی موفق به کشف رمز آنها خواهند شد.

 

مورد دوم بر می گردد به رویگردانی ایرانیان از دین زرتشت و مسلمان شدنشان:

در این مورد هم البته اقوال مختلف وجود دارد, که من بخاطر ذیق وقت تنها به دو تای آنها می پردازم.

قول اولی:

در جنگ ‌مقابل اعراب سوسمار خور، در محلی به نام قادسیه، سم اسب سردار ایرانی رستم فرخ زاد به چاله ی موشی رفته و سردار دلیر آریایی سرنگون شده و لذا سپاه ظفر نمون آریا نشان شکست خورده است. بقیه ی داستان هم که معلوم ‌است: یزگرد بزرگ‌ که یک تنه با اعراب و ترکان جنگ ها کرده و دلاوری ها از خود نشان داده بود, هنگام هزیمت به آسیابی وارد شد. اشتباه شاه شاهان این بود که به جای تبدیل لباس، با همان لباس پر زرق و برق, کمربند و شمشیر مرصع جواهر نشان پیش آسیابان رفته و عوض زبان خوش، با هارت و پورت شاهانه دستور آوردن چلو کباب و جوجه کباب را می دهد. آسیابان بدبخت که در تمام‌ عمرش گندم ‌مردم را آسیاب کرده ولی خود نان جوین خورده بود و اصلا مزه ی چلو و کباب را نمیدانست ( آن موقع ها مثل حالا نذری محرم و عاشورا مد نبود که آسیابان ها هم سالی یکبار کباب بخورند), از نداری اش اظهار شرمندگی کرده و نان جوینی با جرعه ای آب در سبویی شکسته پیش می آورد. اعلیحضرت همایونی نیز از این نفهمی و بی تربیتی آسیابان عصبانی شده و چون برای کندن سر آسیابان, یا میل کشیدن بر چشمانش و ریختن سرب مذاب بر گلویش و ایضا چوب در ماتحتش کردن, جلادی دم دستش نبود، با لبه ی پهن شمشیر مرصع اش چند ضربه ی شاهانه به سر آسیابان می زند. خوب نتیجه معلوم ‌است. آسیابان نیز که از اول به شاهنشاه بودن یزگرد بی لشگر و بی محافظ شک کرده بود، اعلیحضرت خورشید نشان را گوش تا گوش سر می برد. اینکه چگونه یک آسیابان مردنی مفنگی زورش به شاهنشاه قوی پنجه و جنگ آزموده -که نیایش تاج شاهی از دهان شیر غران می ربود- رسیده است، اینهم از مجهولات تاریخ قبل از اسلام است. که باید توسط تاریخنویسان آریائی کشف رمز شود.

و اما قول دوم می گوید: نه خیر, چون‌اعراب بی سواد، وحشی، بیابانگرد، شیر شتر خور، سوسمار، ملخ و عقرب خور بودند، آریائی ها آنها را فریب داده و ادای شکست خوردن در آوردند، تا بعد ها آنها را در فرهنگ و تمدن باستانی شان حل بکنند. البته ما امروزه شاهد میوه دادن این پولیتیک آریائی هستیم. آریائی ها اگر چه آداب و رسوم عرب را گرفته اند, در عوض به حمدالله زبان شیرین فارسی را با الفبای عرب حفظ کرده اند.

 

مورد سوم, غفلت به وقوع پیوسته ی آریائی در مقابل مغول ها و اتراک است:

در این مورد نیز احادیث گوناگون هستند, که من در اینجا فقط به دو نوع آنها می پردازم.

حدیپ اول روایت می کند که: 

در یکی از بی شمار نبردهای آریایی، لحظه ای غفلت سردار ایرانی، امپراطوری آریایی را به باد داده است. و آن اینگونه بوده که، گویا سردار ایرانی در فاصله ی دو نبرد، در حین مطالعه ی کتابی – که از یکی از کتابخانه های متعدد موجود در امپراطوری آریائی (5) به امانت گرفته بود- غافلگیر و شکست خورده است.

حدیث معتبر دومی: همانا تز معروف اتراک بدوی بی سواد، وحشی، بیابانگرد، شیر اسب خور و آریائی های متمدن- که اولی با شمشیر و دومی با قلم می جنگد- می باشد. اینجا نیز فرهنگ و تمدن کهن و جهانشمول آریائی النهایه کار خود را می کند. ترکان که ابتدا غیر از اسب سواری و کشت و کشتار چیز دیگری بلد نبوده اند, از آریائی های باسواد, طریقه ی ساختن بناهای مرتفع, مساجد عظیم, پل ها, کاروانسراها و رصد خانه ها را یاد گرفته و سرانجام در داخل تمدن آنها مستحیل می شوند. به گونه ای که شاهان ترک برای حفظ زبان فارسی از گزند, یونانی, عرب, مغول و خودشان ( یعنی شاهان ترک) چه پولها که صرف نمی کنند و چه جانفشانی ها که بخرج نمی دهند. منتها چون هر قدر هم متمدن بشوند, باز هم کمی ترک می مانند و ترکبازی ( همانند ترکتازی) می کنند, آخر سر با دادن پول کم به فردوسی (6) آن بزرگمرد طوسی را دق مرگ می کنند.

منتها اینجا نیز این پولیتیک اهورائی بالاخره کار خودش را می کند. یعنی ما آذربایجانیها با اینکه زبان آریائی- آذری مان را فراموش می کنیم, ولی در عوض تبار و تخمه ی آریائی مان را حفظ می کنیم. نمونه ی زنده اش هم همین  همشهری من فیلسوف معاصر جناب دکتر پروفسور  سید جواد طباطبائی است. این استاد ارجمند که از زبان مادری ترکی آذربایجانی اش متنفر است, به جبران از دست رفتن زبان آریائی- آذری اجدادش, در حال احیای «ایرانشهر» است.

جا دارد که سخن را با آرزوی موفقیت برای استاد سید جواد طباطبائی در احیای آرمان «ایرانشهری» اش به پایان برم. اهورامزدا قوت! ...

 

____________________________________________________

 

1- اصطلاح «ترک پارسی گوی» که از طرف دوایر معینی برای شهریار به کار می رود, نشانگر نوعی «نقص فنی» است. چیزی همانند یک بینی عقابی زشت بر روی صورتی «مهوش وش». چه می شد که شهریار نه در خشکناب آذربایجان و در دامنه ی کوه حیدربابا, بلکه در زادگاه سعدی و حافظ متولد می شد.

2- نزدیک به یک قرن است که در آذربایجان تبدیل اسامی ترکی به آریائی شروع شده است. مثلا امروزه بجای « توفارقان», «آذرشهر» و بجای «قوشای چای», « میاندوآب», را داریم. خوشبختانه تا این اواخر برای اسلامیون حاکم (حداقل هسته ی سخت شان), رضا شاه منفور بود. و گرنه هنوز هم باید «ارومیه» را « رضائیه» می نامیدیم. البته برای خوشحالی هنوز زود است. چرا که در این اواخر  بخشی از اسلامیون حاکم, کرامات رضا خان را کشف کرده اند. لذا احتمال اعاده ی حیثیت برای «رضائیه» صد در صد منتفی نیست.

3- بی اختیار یاد نازی ها و رهبرشان هیتلر افتادم. به دنبال گسترش دایره ی متحدین, ناگهان نازی ها به صرافت افتادند که, ایرانیها «پسر عمویشان» و ژاپنی های زرد پوست, خویشاوندان دور آریائی شان هستند.

4- حالا چرا «تخت جمشید»؟... چرا نه «تخت کوروش»؟... کوروشی که به قول بعضی از آریائیان, در قلمروش کارت اعتباری معمول بود و زنان باردار به مرخصی بارداری می رفتند و حتی اولین حقوق بشر تاریخ را نوشته و یا نوشتانده است, چه چیزی از «جمشید» یک لا و قبا کم دارد؟...

5- بنا به تحقیقات و نوشته های گرانمایه ی استاد علی میر فطروس, تعداد این کتابها دهها هزار جلد اثر فلسفی, علمی و پزشکی بوده است.

اینکه از این دهها هزار کتاب یک جلد و حتی یک صفحه باقی نمانده است, دو دلیل داشت.

دلیل اولی بی سوادی و وحشیگری یونانیها, عربها, مغولها و ترکها بود, که حین جنگ با آریائی ها, یک نفر را مسئول خواندن و نابود کردن این کتابها می کردند. نابود کردن این کتابها نیز کار چندان آسانی نبود. با اینکه آریائی ها نحوه ی تولید پاپیروس را به مصریها یاد داده بودند, ولی بخاطر الگانت بودنش, خودشان نوشتن بر روی پوست آهو را ترجیح می دادند. و چون کتاب یک صد صفحه ای بر روی صد پوست آهو نوشته می شد و سوزاندن پوست نیز یا شیوه های آن زمان کار راحتی نبود, لذا وقت زیادی می برد.

دلیل دومی کاهل بودن دانشمندان و سرداران پارسی در پس دادن کتابهای امانتی به کتابخانه ها بود.

6- این پادشاه ترک که سر قرارداد نوشتن «شاهنامه» دبه در آورده و با دادن نقره بجای طلا, پول حکیم طوس فردوسی بزرگ را بالا کشید. گویا برای جبران خطایش پولی برای نوشتن شاهنامه ی دومی کنار گذاشته بوده است. حکیم طوس که از قصد پادشاه ترک خبردار شده بود, قبل از مرگش به قاصدان پادشاه گفته بود که, شاهنامه های دومی لازم نیست. زیرا که من با همان نقره ها «عجم» را «زنده» کردم.