واژه
و زمان در
فارسى
الف.
تربیت
یک بررسی
تطبیقى
1ـ مقدمه
2ـ لغات زبان
( بسیط و مركب )
3ـ منابع
وعناصر
اصلی زبان
فارسى
4ـ نگاهی
به لغات
برحسب حروف
(حروفی كه
با آن آغاز
میشوند)
الف
ـ حروفی كه
بین 90 تا 100 درصد
لغات آن
خارجی است.
ب ـ
حروفی كه
بین 50 تا 90 درصد
لغات آن
خارجی است.
پ ـ
حروفی كه
بین 20 تا 50 درصد
لغات آن
خارجی است.
ت ـ
حروفی كه
لغات خارجی
آنها كمتر از 20
درصد است.
5ـ زمانها
در زبان
فارسى و سایر
زبانها (تطبیق)
6ـ نتیجه
بحث
7ـ جدول
————————————————————————————–
1ـ
مقدمه
زبان یک
وسیله
ارتباطی بسیارمهم
و اساسی است.
دینامیسم
زبان در
اینست كه در
طول حیات
وانكشاف خود
در ارتباط با
محیط و در رابطه
با
سایرزبانها،
تغییراتی را
قبول كرده،
لغاتی را
پذیرفته
وكلماتی را
از گردونه
لغات مورد
استفاده
درزمان
مشخصی، خارج
می سازد. این
تغییرات،
البته،
ازحدود معینی
تجاوز نمی كند.
زیرا كه ساخت
دستوری و
هسته لغوی
یک زبان بی
نهایت ثابت
بوده و پایۀ
زبان را
تشكیل می دهد 1 و
درطول زمان
آنرا ( با
تغییراتی )
نگه می
دارد، و یک
زبان نمی
تواند آنها را
اززبان
دیگری به
عاریت بگیرد.
(
پروفسوراُرانِسكی:
زبانهاى
ایرانى،
پاریس 1977.ص 9 ).
زبان
فارسى كنونی
یا زبان دری (
تاجیکی ) كه
با واسطه ”
پارسی میانه
“ به ” زبان
پارسی
باستان ” یا ”
فرس قدیم ”
مربوط می
شود، 2 درتحت
شرایط
تاریخیـ
سیاسی خاصی
تكوین یافته
كه این
شرایط اخذ
لغات بسیاری
از زبان عربى
را ایجاب
كرده است.
ابتدا (
قرن اول تا
قرن پنجم )،
تنها لغاتی
كه معادل
فارسى نداشته
و همچنین
لغات اداری
عربى و بعضی
مترادفات كه
در نِگارش به
كارمی آمده و
یا بدرد قوافی
شعر می خورده،
و یا لغات
كوتاه و فصیح
عربى ـ كه در
برابرآن
لغات دراز
وغیرفصیح
فارسى وجود
داشته، داخل
ادبیات
فارسى شده
است. (
دكترمحمد
معین: فرهنگ،
صفحه 34 ) دامنه
این كارتا
قرون بعد نیز
كشیده شده،
و این امر به
جایی رسیده
است كه در
اواخردوران
قاجار تعداد
لغات عرب در
زبان فارسى
قریب به دو
برابر لغت
فارسى بوده
است. ( مقدمۀ
سعید نفیسی
به فرهنگ
نفیسی،
تألیف
دكترعلی
اكبرنفیسی.
ناظمالاطبا
تهران 1318 ).
بدین
ترتیب می توان
گفت كه با
توجه به قول دكترمحمد
مُعین و
استاد سعید
نفیسی،
كلمات عربى،
لغات اصلی
فارسى را در
تنگنا
قرارداده،
گاهی بهعقب
رانده و
ازگردش خارج
نموده اند، و
درحقیقت
زبان عربى
درتكوین
فارسى دری
شركت فعال نموده است.
گفتیم
زبان عربى
ونه لغات
عربى، زیرا
لغاتی كه
ازعرب « به
عاریت »
گرفته شده
بودند به
مرورجامۀ استمرار
پوشیده و
جایگاهی
ابدی درزبان
فارسى یافتند.
ازآن گذشته،
اغلب این لغات
پس از ورود
به زبان
فارسى از
قواعد دستوری
این زبان
تبعیت نكرده،
بلكه تابعی ازدستورزبان
عربى باقی
ماندند وهویت
دوگانهاى به
زبان فارسى
ارزانی
داشتند. در
انكشاف زبان
باید به این
نكته توجه
داشت كه برخی
زبانها،
درتحت شرایط
تاریخی ـ
اجتماعی
خاصّ، نسبت
به سایر
زبانها
پیشرفت
بیشتری داشته
اند. شاید
بتوان گفت
كه هرزبانی
دررشته اى،
بیشتراز
سایررشته ها
تخصص پیدا می
كند، چنانكه
زبان آلمانی
درفلسفه، زبان
فارسى درشعر…
لازم به
تأكید نیست
كه درحال
حاضر
زبانهائی
بیشترتوسعه
می یابند كه
درجوامعِ
آنها انقلاب
صنعتی و
ترقیات علمی
و تكنولوژی
به وقوع
پیوسته است.
بدون این
پیشرفتِ
علمی
وتكنولوژیكی ـ
كه زبان را
با خود هماهنگ
كرده، پیش
میراند هیچ
زبانی،
مَحمِلی
مادی برای
ترقی بیشتر
نمی تواند
پیدا كند.
یعنی مَحمِلِ
مادی
شكوفائی
زبان
عبارتست از
پیشرفت هاى
علمی و فنی.
كشورایران
كه زبان
فارسى دری
درآن
ازپارسی
میانه 3 با
پیوند لغات
عربى، انكشاف
پیدا كرده
است، بنا به
دلایلی كه
ذكرآنها درصلاحیت این
مقاله نیست،
نه روی
انقلاب
صنعتی به
خود دیده و
نه خود مُبدع
ومُبتكرِ
پیشرفت هاى
علمی و فنی
بوده است.
بنابراین
طبیعی است
كه زبان فارسى
در این زمینه
ها سخن چندانی
برای گفتن
نداشته باشد.
آنچه غنای
زبان فارسى
را در قرون گذشته
سبب شده است
و صنعت شعر
را به قله
هاى شكوه
رسانده، در
حال حاضر و
با توجه به واقعیت
دنیای
امروز،
كارساز نیست.
زبان فارسى
حداكثر
شكوفائی و
باروری خویش
را در قرون
پیش و در
صنعت شعر
نشان داده
است. زیرا كه
مورفولوژی
كلمات
ومباحث
اشاره شده درشعر،
ازقبیل
عرفان،
طبیعت، عشق
وغیره، محیط
مادی لازم
را دراختیار
زبان می گذاشتند.
با بالا گرفتن
كارعلوم
دقیقه به
دلایل ذكر
شده، زبان
فارسى
نتوانسته
است همگامی
كند. موج
نوگرائی هم
در دوران مشروطیت
و پس از آن
درشعر كه
تخصص زبان
فارسى بوده
است رخ
نموده، نه
درعلوم.
جزاین هم نمیتوانست
باشد، یعنی
نمی شد ،
زبانی گویا
برای آن
ساخت. زبان
برای ایفای
نقش رسانه
برای علوم،
باید پا بپای
آن پیش برود و
با بهره مندی
از آن، خود
را غنا بخشد. از
اینرواست كه
زبان فارسى،
در ارتباط با
جهان صنعتی
و پیشرفت هاى
علمی، برای
اینكه
ازكاروان
عقب نماند،
ناچاراست
بِجُنبَد واین
چیزی است که
درسالهاى
اخیر مشاهده
شده است.
طیفی
ازنویسندگان
ومحققین
درسالهاى
اخیر، به
كوشش هاىی
برخاسته اند
كه درمواردی
نیز، اثربخش
بودهاند. این
طیف ازآنانی
كه طرد بی قید
وشرط لغات
خارجی و
بخصوص عربى
را خواهان
اند، 4 تا
كسانی كه
خواستار
اقدامات
محتاطانه و
سنجیده
هستند را در
بَر می گیرد.
از جانبی
نیز،
نویسندگان و
مترجمینی كه
با متون
خارجی سر و
كار دارند
خویشتن را
دربرابرِ
فقرلغوی و
مفهومی زبان
فارسى ـ بویژه
درموضوعات
علمی و فلسفی
ـ مستأصل و
درمانده می یابند
وبه چاره
جویی برمی خیزند
و حاصل كار
با آنكه
درمواردی
موفقیت آمیز
است،
درموارددیگرچندان
گره گُشا
نیست. این
فقر چندان هم
البته بی دلیل
نیست. عدم
حضور شرایط
مادی لازم
برای نامیدن
اسمها و
مفاهیم، سبب
شده است كه
شركت زبان
فارسى دراین
پروسه
جهانیِ
پیشرفت هاىِ
علمی، شكل «
آموزش مكاتب
هاى » را پیدا
كند؛ یعنی
تماس زبان
فارسى با علوم
و فنون نه
در
بسترِتولید،
كه از طریق
كتابها و
انتشارات
انجام می
گیرد. در این
صورت بدیهی
است كه
برداشت یک
مترجم
بامترجمی
دیگر یكسان
نبوده و
اجتماع نیز
با هردو
بیگانه می باشد،
زیرا كه با
تولید و
پیشرفت
بیگانه است.
مثلاً در زبان
فارسى برای
لغات ( movement, locomotion, motion )، فقط یک
كلمه عربى”
حركت ” وجود
دارد، در
حالیكه در
مهندسی
تفاوتهائی
بین این سه
كلمه موجود
است وگرنه
ابداع سه
كلمه برای
بیان مفهوم
واحد، لزومی
نمی داشت.
اكنون
پیرایش زبان
فارسى و یافتن
معادل هائی
برای لغات،
كلمات و
عبارات «
بیگانه »
برای آنانی
كه با متون
خارجی سر و
كار دارند
اهمیت
ویژهاى كسب
كرده است و
گروهی نه چندان
كم واندک نیز
دراین راه
كوشش هائی
می كنند.
به
نظرما، این
كوشش ها با
شناخت بیشتر
وبهترِاصل
قضیه، یعنی
« زبان فارسى »
شانس بیشتری
برای موفقیت
پیدا می كنند،
و هدف این
مقاله
نیزاین است
كه اگربه
شناخت
بهترزبان
كمک نكند، حداقل
بتواند به
شناخت
بیشترآن
یاری رساند.
در این
مقاله، ما
سعی كرده ایم
گنجینه لغات
فارسى ( یا
بهتر: زبان
فارسى ) را از
دیدگاهی
بررسی كنیم كه
شاید چندان
ادیبانه
نباشد، ولی
ما ترجیح میدهیم
به جای گفتن
این كه
تعدادمُعتنابهی لغت
از فلان زبان
به فلان
زبان رفته
است، بگوییم
كه این
مقدارِ
معتنابه چند
درصد حجم
لغوی زبان
یا یک حرف
بخصوص است.
این طرز
برخورد فهم
مطلب را آسان
و تجسم آن
را دقیق تر
می سازد.
پس
ازآنكه
روابط نسبی
عناصرِاصلی
زبان
بایكدیگرمشخص
شدند، به
مقولۀ زمان
در زبان
فارسى نظری
اجمالی می
اندازیم و
بطورمختصر
اشارهاى
تطبیقی در
این مورد
ارائه می دهیم.
آنگاه است
كه نقاطِ
ضعف و قدرت
زبان، تا
آنجایی كه
ازعهدۀ این
مقاله برمی آید
( و در حَدّ یک
بررسی
مقدماتی است
) هویدا می
شود و پروسه
اخذ لغات و
مفاهیم
خارجی و
امكانات
برابریابی،
یا اساساً
لزوم و عدم لزوم
آن را بهتر
می توان
مشاهده كرد.
برای این
بررسی
مقدماتی، ما
از فرهنگ
فارسى معین
استفاده كرده
ایم.
در تعیین
عناصر اصلی
زبان، به
چهار
عنصرِكلی
اكتفا شده است:
فارسى،
عربى، ترکى و
بقیۀ زبانها
كه اعم است
ازمغولی تا
فرانسه. لازم
به یاد آوری
است كه در
این امر:
یک ـ
لغات مُعرب
جزو لغات عربى
محسوب نشده
و به حساب
لغات فارسى
گذاشته شدهاند:
( ارفاقی برای
فارسی )
دو ـ
لغاتی كه با
كلمات عربى و
ترکى وغیره
تركیب شده
وكلمات مركب
درست می
كنند ( ممنون
بودن / به چالش
کشیدن )
نیزجزولغات
فارسى محاسبه
شدهاند. : (
ارفاق دوم
برای فارسی:
که درصد آنرا
درنسبت کل و
درحجم لغات
بالا برده است
ض.ص).
سه
ـ حتی در
مواردی كه
اتیمولوژی (
ریشه شناسی
) لغت با سایر
منابع موجود
ومعتبرناهمخوانی
داشته، ما
اتیمولوژی
اشاره شده
درفرهنگ
معین را صحیح
فرض كرده و
بر همان مبنا
نیز محاسبه
كرده ایم.
( درتحقیق
علمی بعدی
ازاین نوع
بهتراست دو« کری
تِر » و
مشخصۀ اضافه،
یکی به لغات
مُعَرَب ویکی
به مرکب قائل
شد: ض.ص ).
2ـ
لغات زبان (
بسیط، مركب
)
كلمه بر
دونوع است:
ساده ومركب.
ساده كلمه اى
است كه
دارای اجزأ
مستقل
نباشد، مركب
كلمه اى است
كه دارای دو
جزیا بیشتر
باشد. دربرخی
ازكلماتِ
مركب هرجزءِ
كلمه خود
دارای معنای مستقلی
است ودربرخی
دیگر یک جزءِ
كلمه هیچگاه
جداگانه به
كارنمی رود و
دارای معنای مستقلی
نیزنیست.
زبان فارسى
دارای تعداد
زیادی
ازكلماتِ
مركب است. و به
قول «
آقای
دبیرسیاقی «
درمقدمه اى
كه به
فرهنگِ «
آنندراج » (
چاپ سال 1325
خورشیدی ـ
تهران )
نوشته اند
که : خاصیت
تركیب پذیری
كلمات
درزبان
فارسى، درحدّ
اعلایِ
امكانست، و
درهیچ زبانی
چنین خاصیتی
به این وسعت
و قدرت نمی توان
یافت. مثلاً
قریب هفتصد
مورد از تركیب
كلمه « سر » با
كلمات دیگر
درست می
شود.
3ـ
منابع
وعناصرِ اصلی
زبان فارسى
زبان
فارسى جزو
گروه
زبانهاى هند
و ایرانى است
كه به نوبه
خود، خانواده
مهمی از
زبانهاى هند
واروپایی
است. البته
تاكنون
نمونه اى كه
گویای وجود واقعی
زبان هندواروپایی آغازین
( Proto-indo-European ) باشد به
دست نیامده
است.
ازمهمترین
بخش هاى
زبانهاى هند
وایرانى،
دسته زبان
هاى ایرانى
است كه به
سه دوره
زبانهاى ایرانى
كهن، ایرانى
میانه و
ایرانى كنونی
تقسیم می شود.
ـ زبانهاى
ایرانى كهن: كه
شامل
زبانهاى زیر
میباشد:
1ـ مادى
كه زبان
مردم مغرب
ومركز آن روزایران
بوده است.
ازحکومت
مستقلِ ۶۴
سالۀ ماد( ۵۵۰
تا ۶۱۴
ق.م ) هیچ نوشتۀ
کتبی و سند
موثقی برای
شناخت زبان
مادهاموجود
نیست. حال
درکجا این
زبان را یافته
اند معلوم
نیست(ض.ص).
2ـ پارسی
باستان یا
فُرس قدیم
یا فُرس
هخامنشی كه
زبان مردم
پارس بوده و
با سانسكریت
واوستایی
خویشاوندی
نزدیک دارد.(
به زیر نویس
های: 2 و 3 و 5
رجوع شود ).
3ـ
اوستایی كه
زبان مردم
مشرق و شمال
شرقی(
افغانستان و
تاجیکستان )
بوده و زبان
كتاب اوستا
درادوارمختلف
تألیف بخش
هائی از
اوستا، موجود
بوده است.5
ـ زبانهاى
ایرانى میانه: بسبب
نبود اسناد
کتبی به
دشواری می توان
گفت ازچه
تاریخی
آغازشده
اند، ولی
بعضی حدس می زنند
كه
ظهورپارسی
میانه (
پهلوی )
دراواخر دورۀ
هخامنشیان
به وقوع
پیوسته باشد.
اغلب مورخین
ظهور و رواج
زبانهای
پارسی میانه
را، به بعد
ازحملۀ اسکندر(
انقراض
هخامنشیان
وهجوم
اشکانیان ) مربوط
می دانند(ض.ص).
در عین حال زبانهاى
ایرانى میانه
( عصرمیانۀ
تاریخ ایران:
ازانقراض
هخامنشیان تا
برافتادن
ساسانیان ض.ص)
دربرگیرنده
زبانهاى
زیرین است:
الف ـ
پارتى
1ـ پارتى
كه همراه با
پارسی میانه
به كارمی
رفته است.
انحطاط آن
پس از
جایگزین شدن
سپاهیان ساسانی
درمشرق
ایران شروع
شده است.
هیچیک ازلهجه
هاى موجود
درایران را
نمی توان
دنباله مستقیم
زبان پارتى
دانست.6
2 ـ نوع
دوم پارتى
زبان مانوی
است كه آثار
آن از قرنهاى
سوم و چهارم
میلادی باقی
مانده است.
ب ـ
پارسی میانه
كه صورت
میانه پارسی
باستان و
فارسى كنونی
است. ( به
زیرنویس: 2 و
3 رجوع شود ).
پ ـ زبان
سُغدی كه
زبان
كشورِسُغد
بوده، و
سمرقند و
بخارا
ازمراكز آن
بودهاند.
زبان سُغدی
دربرابر نفوذ
زبان فارسى و
ترکى به
تدریج
ازمیان رفت.
ت ـ زبان
خُتَنی كه
در خُتَن و
جنوب شرقی
كاشغر بدان
تكلم میكرده
اند.
ث ـ زبان
خوارزمی كه
زبان معمول
خوارزم بوده
و تا حدود قرن
هشتم هجری
رواج داشته
و پس ازآن
جای خود را
به فارسى و
ترکى داده است.
ـ زبانهاى
ایرانى كنونی
:
یک ـ
فارسى نو ( دری )
كه دنباله
فارسى میانه
( پهلوی ) و
پارسی
باستان است
و موضوع
مطالعه حاضر
می باشد.7
دو ـ زبان
اُسِتی
درقفقاز.
سه ـ
زبان پشتو كه
زبان محلی
مشرق
افغانستان و
قسمتی از
شمال غربی
پاكستان است.
چهار ـ
زبان بلوچی (
باستثناء
زبان براهوئی
ها که به زبان
دراویدی
هامتعلق بوده
ولذازبانی
است پیوندی ).
پنج ـ
زبان كردی
كه
دركردستان
نام عمومی
زبانهاى
رایج آن
ناحیه است.(
کردی را
ازبقایای
زبان ماد
تصورمیکنند )
درفارسى
نو( دری )
علاوه بر
زبانهاى «
دری قدیم » 8،
پارتى و پارسی
میانه،
اززبانهاى
هندی،عربى،
ترکى، مغولی،
یونانی،
فرانسه،
انگلیسی،
روسی وغیره
نیز لغاتی
وارد شده است.
همانطوركه
پیشتر اشاره
شد، ما در
مقاله حاضر
برای سهولت
كار، فقط
چهارعنصر
اصلی آن را
در نظرگرفته
ایم:
الف ـ
زبان فارسى
دری كه شامل
سابقه
تاریخی آن
نیزمی شود.
ب ـ عربى
پ ـ ترکى
ت ـ
زبانهاى
دیگر كه
دربَر گیرنده
تمامی
زبانهاىی
است كه در
سه مقوله
فوق جای
نگرفتهاند.
4 ـ نگاهی
به لغات
برحسب حروف
( حروفی كه
با آن آغاز
میشوند )
مقصود
ازاین تقسیم
بندی، مجزا
كردن لغات
برحسب حروفی
است كه با
آن شروع می
شوند. دراین
طبقه بندی،
ما لغات را
برحسب درصد
لغات خارجی
موجود درآن
مجزا كرده
ایم. شاید
بتوان این
كار را به
صورت دیگری
نیز انجام
داد. ولی به
نظر ما مؤثرترین
و منطقی ترین
روش( كه از
نظرریاضی هم
قابل
استفاده
باشد )، تقسیم بندی
درصدی آن
است.
الف
ـ حروفی كه
صد درصد لغات
آن خارجی
است.
مطابق
جدول شماره
1 در زبان
فارسى كنونی
از9 ( 33 )
حرف موجود كه
درتنظیم
لغات از آنها
استفاده شده
است ، شش
حرف
دربرگیرنده
لغاتی هستند
كه همگی
ریشه خارجی
دارند. این
شش حرف
عبارتند از: ( ث،
ح، ذ، ض، ظ،
ع ). درمورد
این لغات
حرف چندانی
برای گفتن
از نظراین
مقاله وجود
ندارد؛ جزاین
كه اشاره
كنیم كه
بغیر از حرفِ “
ع “، ( كه درآن
كمی لغت
تركیبی عربى
ـ ترکى وجود
دارد ) بقیۀ
حروف كلاً از
لغات عربى
تشكیل شدهاند.
این حالت
شاید درهیچ
زبان دیگری
وجود نداشته
باشد كه درآن،
كل لغات موجود
دارای آن حرف
در زبان،
اززبان دیگر
به عاریت
گرفته شده و
درهرحالت
جزو گنجینه
زبان شده
باشد.
به نظر
می رسد كه
دخالت زبان
عربى، در
تشكیل زبان
فارسى كنونی
بیش از اندازه
بوده و وجود
شش حرف بی
صدای بالا، با
صد درصد لغات
عربى، نقطه
اوج این
دخالت در
انكشاف زبان
فارسی میباشد.
ب
ـ حروفی كه 50
تا 90 در صد لغات
آن خارجی
است.
در این
گروه هفت
حرف قرار
دارد:
الف- (5/63 %)، ت-
(63 %)، ص- (89 %)، ط - (5/77 %)،
غ- (59 %)، ق- 64 %)، م- (84
%).
دراین
حروف نیز
لغات عربى در
بین لغات
خارجی جای
بزرگی را به
خود اختصاص
داده است،
ودرصد لغات
عربى دركل
لغات خارجی
به شرح
زیرمحاسبه
شده است:
الف- (91 %)، ت-
(95%)، ص- (97%)، ط - (90%)،غ-
(5/97%)، ق- (75%)، م- (97%).
در
صورتیكه
نسبت به حجم
كل لغات این
حروف، درصد
لغات عربى به
شرح زیر است:
الف- (85%)، ت-
(60%)، ص- (5/86%)، ط -
(70%)،غ- (5/57%)، ق- (48%)، م-
(3/81%).
ازمقایسه
درصدهاى
بالا می توان
به تسلط
لغات عربى
دربین لغات
خارجی پی
برد. بطوركلی درصد
لغات خارجی
غیر عربى
دراین مقوله
از( 5% ) تجاوز نمیكند.
ولی این
بدان معنا
نیست كه
لغات اخذ شده
از این
زبانها از
اهمیت كمتری
برخوردار
باشند. چنانكه
مثلاً درمورد
حرف الف كه
تنها ( 5/3% ) لغات
آن ازاصل
ترکى است،
لغات جا
افتاده و
بسیار مصطلح
و آشنایی
مانند: ( اتاق،
اجاق،ارمغان،
ایل و… ) از
ترکى به
فارسى وارد
شده و مورد
استفاده
قرارگرفته اند.
در
موردسایرلغات
خارجی نیز
وضع به همین منوال
است، مثلاً
لغات آشنای
اقلیم،
اسطبل،
اسفناج،
اسطرلاب،
ریشه یونانی
دارند وازآن
زبان( با
جهانگشائی
اسکندرمقدونی
به سرزمین
کنونی ایران
آمده ) و به
فارسى وارد
شدهاند.10 نكته
ای كه
درمورد این
حرف درلغت- نامه
ها به چشم
می خورد
وموجب
ازدیاد اشكال
املاییِ
متفاوت لغت
گشته است،
تلفظهاى
گوناگون
ازیک لغت
واحد می باشد.
مثلاً همین
لغت اسفناج
رابه هفت
صورت مختلف
میتوان در
لغت-
نامه ها پیدا
كرد: اسباناخ،
اسپناخ،
اسفاناج، اسپناج،
اسفناج،اسپانج،
اسپنانج.
درمورد
لغات فارسى،
این امربا
افزودن « الف » به
اول لغات
پدیدار می شود،
شكنجه به
اشكنجه،
شكفته به
اشكفته و حتی
شپش به اشپش
تبدیل می شود.
لغات
عربى هم جای
خود را دارند
و تعداد كثیری
لغت با صرف
عربى از باب
اَفْعَلْ
وارد لغت
فارسی شده است،
مانند:
اَفسَد،
اَعلَم،
اَفضَل و
اَبرَد و حتی
اَخّر كه
معادل خرتر
است.
از سوی
دیگر، حرف « ت
» ( كه تنها 1%
لغات آن اصل
ترکى دارند )،
لغاتی مانند
: توپ، توپچی،
تومان و تومن
( مغولی ـ
ترکى )، تلمبه،
تخماق، تكمه،
تپول، تسمه،
تشک را
دراختیار
زبان فارسى
قرار داده
است.
لغات
خارجی دیگر
نیز كه كلمات
مرسومی
مانند
ترمومتر،
ترمینال،
تراس،
تراژدی،
تراكتور
وغیره را به
زبان فارسى
عاریت دادهاند،
تنها ( 2% ) كل
لغات را
تشكیل می
دهند.
ازمیان
حروف این
گروه، حرف «
ق » دارای
بیشترین
درصد لغات
ترکى وارد شده
به زبان
فارسى است.
لغات بسیار
معمول
وروزمرهاى
مانند: قیچی،
قوطی، قاشق،
قایق، قشون،
قیمه و قورمه
( قورمه
سبزی ) از آن
جمله اند.
لغات خارجی
غیرعربى
وغیرترکى ازحرف « ق »
كه وارد
زبان فارسى
شده اند نا
چیزبوده، و
از سه چهار
لغت تجاوز
نمیكند.
و
بالاخره حرفِ
« م »، كه حجم
لغات آن در
زبان فارسى،
از تمامی
حروف
بیشتراست.
بطوری كه
دربالا اشاره
شد، (84 % ) هشتاد
و چهار درصد
لغات این
حرف تبارخارجی
داشته و
بیشتر از( 81% ) كل
آن عربى است.
لغات
خارجی گاهی
به صورت
مُعَرَب
وارد زبان
فارسى شده
اند، مانند
گیاه بازرد
كه از اصل
یونانی واز
طریق عربى به
صورت
ماطونیون
وارد فارسى
شده است.
برخی لغات
فارسى نیز شكل
مُعرب به
خود گرفته
اند و در واقع
به عربى صرف
شده اند،
مانند مُشّدر
یعنی كسی كه
در بازی نرد
در ششدرمانده
است! لغات
بسیاری كه
حجم واژگان
حرف « م » را
تشكیل دادهاند،
نامأنوس
وحتی صعب
التلفظ
هستند؛ ازآن
جمله است «
مسك طرامشیع
» معادل « مسك
طرامشیر » و
برابر « مشك
طرامشیع » و
مساوی با «
ریحان الارض
» و به معنای « دیق
كامود »؛ یا
واژۀ «
مستنسرات » و
مذكر آن «
مستنسرین »
به معنای«
كركس- ماننده
ها »! لغات
خارجی
غیرعربى با
وجود اینكه
از ( 3% ) كل لغات
را تشكیل میدهند،
لغاتی به
زبان فارسى
عرضه كردهاند
كه ماندگار و
پایدار بودهاند،
مانند:
مروارید كه
از یونانی (
از طریق زبان
آرامی ) به
زبان پهلوی
رفته، از
آنجا و از
طریق ساکنان
ایران کنونی
به فارسى
كنونی منتقل
شده است، «
ماشه » ترکى
نیز از آن
جمله است؛
یا « مرمر » كه ریشه
لاتین دارد.
از لغات
خارجی دیگر،
كه كاربُرد
علمی و فنی
داشته و وارد
زبان فارسى
شده اند می
توان این
لغات را بر
شمرد : (
ماخ، ماكت،
موكت،
موتور،… ) كه
این لغت
اخیر از زبان
فرانسه وارد
فارسى شده و
مورد پذیرش و
استفاده همگانی
قرار گرفته؛
درسالهاى
اخیربا توجه
به روابط
سیاسی خارجی
ونقش مسلط
آمریكا دراین
روابط ،
وجودجامعۀ
آمریكائیان
مقیم تهران،
تحصیل كردههاى
ایرانى
درآمریكا
ونیزمقداری «
اسنوبیسم »،
لغت مزبورِ(
موتور )
درچالش با
واژۀ ( انجین )
كه یک لغت
انگلیسی است
قرارمی گیرد
و چون زبان
فارسى
دربرابر لغت
لاتین «motio motus » كلمه اى نداشته
است، مانند
تماشاگری
ایستاده و(
موتور ) و(
انجین ) به
جان هم
افتادند.
پ ـ
حروفی كه 20
تا 50 درصد لغات
آن خارجی
است
بیشترین
تعداد را در
این گروه می
توان پیدا
كرد كه
عبارتند از:
و- ( 9/47 % )، ج- ( 6/44 %
)، ر- ( 44 % )، د- ( 38 % )، ف- (
3/36 % )، ژ- ( 32 % )، ی- ( 32 %
)، خ- ( 6/31 % )، ل-
( 30 % )، س- ( 28 % )، ن- ( 7/37 %
)، ش- ( 3/24 % )، ه- ( 6/26 % ).
در این
گروه حرف « ژ
»، دارای ( 32% )
كلمات خارجی
و ازریشۀ
لاتین است.
حجم واژگان
این حرف
چندان زیاد
نیست و
زبانهاى
عربى و ترکى
دراین میانه
اصلاً
حضورندارند.
درمورد
بقیۀ حروف،
زبان عربى
كماكان
بیشترین
درصد لغات
خارجی
درزبان
فارسى را
دارد:
و - ( 43 % )، ج -
( 42 % )، ر - ( 39 % )، ف
- ( 5/32 % )، خ - ( 31 % )، ل -
( 26 % )، س - (
23 % )، ن- ( 4/26 % )، ش
- ( 23 % )، ه - ( 20 % )، د - ( 14%
)، ی - ( 3/12 % ).
حرف « و »:
نزدیک به
نیمی ازلغات
این حرف
ازلغات
خارجی تشكیل
شده است ( 47% ).
كه قریب ( 88% )
آن یعنی( 42% )
كل، ازعربى
اخذ شده است.
حجم لغات
اروپائی
دراین مورد
از( 3/5 % )
تجاوزنمی كند.
ولی لغات بسیارمصطلحی
كه نه تنها
درنوشتار
ومتون علمی
وفنی از آنها
استفاده می
شود، بلكه
درمحاورات
عمومی نیز
وارد شدهاند،
ازاین دسته اند
برای نمونه:
واكس،
واكسیل( از
روسی )،
واكسن، واگن،
وافور، ویولن،
ویتامین( از
فرانسه )،
واشر،
والیبال،
واتر پمپ (
ازانگلیسی )،
كلمات« وات »
و « ولت » هم كه
درسیستم هاى
اندازه گیری
بین المللی
فیزیک قرار
دارند لاجرم
وارد زبان
فارسى شدهاند.
ریشه
شناسی كلمات
دراینجا نیز
سردرگمی
هاىی ایجاد
كرده است:
واج به
باج، وبعد به
ترتیب به (
باژ، باز، واژ
و واژه )
تبدیل شده
است كه
مفاهیم: كلمه،
سخن و گفتار
را می رساند.
یا « وشاق »
ترکى معادل «
اوشاق =
اوشاخ » (
بمعنی فرزند
و بچه ) ذكر
شده است و
شعری ازشیخ
سعدی به
تأیید آورده
شده است.
نماند از «
ا » وشاقان
گردن فراز
كسی در
قفای مَلِک
جز ایاز
حرف « ج »،
در حدود ( 5/1% )
لغات ترکى
دارد كه
كلماتی
مانند: جار،
جارچی، جوجه
و جلو كه
لغات تركیبی
جلوخان،
جلودار و غیره
از آن درست
شدهاند. (
واژه جنگل
نیز ازهندی
سانسكریت
واردفارسى
شده است ).
حرف « د »،
دارای فقط (
1% ) لغات
ترکى است.
ازقبیل
دیلماج،
دیشلمه،
دوشک، دُكمه،
دورنا ( دُرنا ).
كه بیشتر در
محاورات
روزمره مردم
به كار برده
می شود ( 3% )
لغات این
حرف ریشه
خارجی
غیرعرب وغیر
ترک دارند كه
برخی از آنها
از دوران
قدیم وارد
فارسى شدهاند.
مانند دیهیم؛
و برخی نیز
از نتایج
پیشرفتهاى
علمی و فنی
درغرب و ورود
محصولات این
پیشرفت ها به
كشور می باشد
كه، همراه
با تكنولوژی،
واژگان لازم
را نیز با خود
به همراه
آورده و یا
تحمیل كرده
است. به
عنوان مثال:
دینامو،
دیفرانسیل،
دیافراگم،
دیالیز،
دیالكتیک،
داشبورد و
درام.
حرف « خ »،
دارای كمتر
از نیم درصد
لغات ترکى
است كه برخی
از آنها شاید
معمول ترین
ومصطلح ترین
لغات فارسى
كنونی باشند.
ازجمله لغاتِ
خان، خانم(
ترکى- مغولی )، خاقان
وخاتون را می
توان نام
بُرد. لغات
خارجی
غیرعربى وغیر
ترکى این حرف
شاید از دو
واژه بیشتر
نباشد ولی
یكی از آنها
كههمان لغت
« خام » از ریشه
هندی است،
لغتی است
متداول در
تمام حرفهها
و طبقات
اجتماعی.
حرف « ل »،
درحدود چهار
درصد لغات
خارجی
غیرعربى دارد.
ازاین لغات
می توان
كلمات لنگر،
لگاریتم،
لیتوگراف و
لوبیا را نام
برد كه ریشه
یونانی
دارند. « لبو » كه
لغتی آشوری
است؛
لوكوموتیو،
فرانسه؛ و
لیتر، لیبرال
و لاتین می باشند.
در مورد این
حرف نیز
مانند موارد
متعدد دیگر در
فرهنگ لغات،
حروف صدادار
درقسمت اول
كلمه مركب
جای خود را
با حروف
صدادار قسمت
دوم عوض كرده
و املای
متفاوت
ازلغت واحد
به دست می دهند.
لاشخور به لش
خوار و لش
خور به
لاشخوار بدل
می شود. این
مورد، مخصوص
لغات خود
زبان نیست و
می تواند
تعمیم پیدا
كند. تصوّر بر
این است كه
در روزگاران
پیش، املای
گوناگون
برای لغت
واحد مربوط
به ضرورت
هاى نظم
وقافیه بوده
است كه مثلاً
« ماه » را در
برابر« عاج »،
از تنگی
قافیه بدل
به « ماج »،
كرده و یا
حرف « ی »، را
در كلمه
میازارحذف و
آنرا تبدیل
به مازار
كرده است.
اما
درمورد لغات
خارجی، در
قرن اخیر،
تلفظ و
برداشت
مترجم، سبب
به وجود آمدن
تعدادی
اِملا ازیک
لغت واحد
خارجی شده
است. مانند «
لرد » انگلیسی
كه چهار صورت(
لُرد، لِرد،
لارد و لِرت )
نگاشته شده
است. علاوه
بر این در
متون قدیمی
نیز اغلب
اوقات
اشتباه یا
برداشت
نادرست خطاط
یا كاتب از
یک لغت
املاهاى
گوناگونی از
یک كلمه به
دست داده است.
مانند: قلق =
غلوق.
در حرف « ن
» كمتر ازیک
درصد لغات ( 9/0 % )
از زبانهاى
اروپایی اخذ
شدهاند،
باوجود این
تعدادی لغات
مصطلح در
فنون و علوم
وارد زبان
فارسى شده
است. از آن
جمله اند:
نُت، نوترون،
نیترات
ونیكل. شاید
جالب ترین
لغت خارجی
این حرف از
برخی لحاظ،
لغت « ناو »
باشد كه
كلمات
ناوگان،
ناویان و
ناوی وغیره
از آن درست
شدهاند. لغت
نامه مُعین
این حرف را
با اشاره
« پب »، یعنی
پهلوی باستان
معرفی كرده است.11 ولی
تشابه لغت
با كلمات
مشابه
اروپایی به اندازهاى
است كه ناظر
را به تردید
وامیدارد. در
واقع كلمۀ «
ناو » در
ایتالیایی
عیناً Nave، و در
لاتین Navis، در
فرانسه Navire و در
اسپانیایی Nave، نوشته
می شود.
ازآنجایی كه
ایرانیان
ویا حداقل
پارس ها
درتاریخ به نام
ملت دریا
نوردی
شناخته نشدهاند،12 احتمالِ
قریب به
یقین این
است كه لغت
مزبور اززبان
ایتالیایی و
شاید در دورههاى
جنگهاى
ایران و روم
به این خطه
آمده باشد.
البته چون «
ناو » معانی
دیگری هم
دارد حدس زده
می شود كه
اضافه شدن
مفهوم كشتی
از این لغت
درهمین
اواخر صورت
گرفته باشد.
ترکى
درحرفِ « ن »
كمتر ازنیم
درصد سهم
داردویكی
ازلغات آن،
كه مورد
استعمال
گستردهاى
دارد كلمۀ «
نوكر» می باشد.13
حرف « س »،
لغاتی را در
برمی گیرد كه
در حدود یک
سوم آن ریشه
خارجی
دارند، كه از
آن میان( 2% )
لغات ترکى و( 3% )
نیز لغات
غیرعربى
وغیرترکى است.
چنانچه
قبلاً
نیزگفته شد
كم بودن
درصد لغات
خارجی
غیرعربى
درزبان
فارسى
بهیچوجه به
معنای كم
اهمیت بودن
آنها نیست،
لغاتی نظیر:
سان، سنجاق،
سوغات یا
سوقات،
سوروتمه،
ساج، ساچمه
دارای ریشه
ترکى می
باشند.
سنتر،
سیستم،
سینما،
سینماتیک،
سانترال،
سرویس،
لغاتی هستند
كه از
زبانهاى
اروپایی
وارد فارسى
شده اند.
در حرف « ش
»، كه لغات
عربى( 23% ) كل
واژگان آن
را تشكیل می
دهد، لغات
ترکى و یونانی
و فرانسه
وانگلیسی هر
كدام حتی كمتر
از( 1% ) لغات
را درست می كنند.
از ریشه
ترکى، كلمات
شیشلیک،
شلتاق، شلاق،
را می توان
نام برد.
جالب ترین
این لغتها،
لغت شحنه
است كه طوری
درزبان
فارسى مورد
استعمال
قرارگرفته
ومخصوصاً در
اشعار شعرا
وعرفا به
كاررفته است
كه بسیاری
گمان می برند
كه لغتی فارسى
یا عربى است.
درحالیكه
این لغت در
واقع واژهاى
ترکى است. از
ریشه زبانهاى
دیگر( فرانسه ):
شاسی و شاپو
را می توان
نام برد.
حرف « ه »،(
20% ) لغات این
حرف عربى، و ( 3/3%
) آن خارجی
غیرعربى و
ترکى می باشد.
با احتساب لغات
ترکى جمعاً ( 6/23% )
كل لغات این
حرف را لغات
خارجی تشكیل
می دهند.
مفاهیم جدید
ولغات فنی و
علمی جای
خود را در این
جا نیز طبعاً
حفظ كردهاند.
هاله از
یونانی،
هالتر، هتل،
هكتار،
هلیكوپتر،
هیدروژن،
هیدرولیک از
فرانسه و
هندل از
انگلیسی
وارد زبان
فارسى شدهاند.
در حرف « ی
»،( 19% ) لغات
از ترکى اخذ
شده است،
دراینجا
ترکى، نقش
اول را
پیش اززبانعربى
گرفته است.
چرا كه فقط (
2/12% ) كل لغات
این حرف
ریشه عربى
دارند. لغات
خارجی
دیگرتعدادشان
ازانگشتان
دست تجاوز
نمی كند.
بطوركلی( 32% )
لغات این
حرف ریشه
غیر فارسى
دارند.
دراینجا به
لغات:
یاتاقان،
یواش، یدک،
یراق، یُرقه،
یغما، یقه،
ینگه،
یورتمه،
ییلاق،
روبرو می شویم.
ت
ـ حروفی كه
لغات خارجی
آن كمتر از 20%
است.
این
حروف
عبارتند از: ز- ( 19%
)، ک- ( 5/18% )، ب- ( 18% )، آ- (
5/9% )، ج- ( 5/8% )، گ- ( 5/3% )،
پ- ( 3/3% ).
درمورد
این حرف
نیز، همان
حالات قبل
صادق است.
یعنی درصد
لغات عربى
بیشترین
مقدار را
دربین لغات
خارجی دارا
است.
درحرف ز- (
99% )، ک- ( 65% )، اَ- ( 91% )، ب-
( 72% )، آ- ( 25% )، لغات
خارجی را
واژههاى
عربى تشكیل
داده است.
حرف « ز »،
تنها دارای
یک لغت ترکى
و در حدود پنج
لغت اروپایی
است. درمورد
املاهاى
گوناگون
نیزاین حرف
مستثنی
نبوده است:
برای لغت
زامئس قا، سه
فرم زاموسقه،
زامبوسكه،
زاماسكه
نوشته شده
كه البته
فرمهاى
دیگری هم
احتمالاً می تواند
بدان اضافه
شود. یا برای
لغت زولبیه،
فرمهاى شش گانه
زیر درفرهنگ
لغات وجود
دارند:
زولبیا،
زلوبیا،
زلابیه،
زلبیا،
زلیسبیا،
زلیبا.
در حرف « ک
»، نیزهمین
حالت برقرار
است. كارآگه
و كارآگاه،
كارگه و
كارگاه و لغت
كاج به
صورتهاى كاش
و كاژ نیز
نگاشته شده
است. لغت
كاپیتن
فرانسوی به
دو صورت دیگر
نیز مرقوم
گشته است:
كاپیتان و
كبیتان. كفتر
به صورت هاى
كبوتر و كبتر
نیز وجود
دارد.
تنها( 2% )
لغات حرف « ک »،
منشإء ترکى و( 5/4 %
) آنها اصل
غیرعربى و
غیرترکى دارد.
لغات: كاكل،
كولاک، كنكاش
و كرنش جزو
این( 2 % ) هستند و
لغت « كرسی »،
نیز كه گویا
ریشه چینی
و یا ژاپنی دارد،
ازطریق ترکى
به زبان
فارسى وارد
شده است. «
كالبد » لغتی
است كه
ازیونانی وارد
فارسى شده و
سبب ایجاد
كلمات
تركیبی،
مانند كالبد
شكافی و
كالبد شناسی
شده است. از
لغات دیگر
اروپایی می توان
بعنوان مثال
كُمباین،
كریدور،
كلیسا،
كاباره،
كاپُت یا
كاپوت، كلاس
و كرانویل را
نام برد.
ملاحظه می شود
كه این لغات
خارجی علیرغم
درصد كمترشان
نسبت به
عربى، كاملاً
در تكلم مورد
استفاده
قرارمی گیرند.
حرف « ب »،
قاعده فوق
الذكررا
درمورد املاء
تأیید می
كند. املای
بشماق،
باشماق،
بشمق، همه
لغت واحدی هستند.
بادنجان و
نیز باسنق،
باسوق،
باسلق، فرم
هاى گوناگون
املاء برای
كلمه اى واحد
می باشند.
لغت ترکى این
حرف حدود ( 2% )
است و از
آنجمله اند
كلمات
باجناق،
بقچه، بیرق.
لغات
اروپایی
نیزكلماتی
نظیر: باتری،
برانكار،
باسكول،
بیوگرافی،
بلیت، باز (
دربرابرآسید
)، باكتری،
باند و… را
تشكیل می
دهند.
حرف « آ »
كمتر از ده
درصد لغات
خارجی دارد
كه تنها ( 3% ) آن
لغات عربى
است و( 2% ) ترکى و
بقیه لغاتی از
زبانهاى
دیگر، از
مغولی
تا فرانسوی
است.
آبنوس
كلمه اى
یونانی است.
آپارات،
آپارتمان،
آتم، آدرس،
آماتور، آرمی
چِر، آسفالت،
آنتن، آوانس،
ازكلماتی
هستند كه از
زبانهاى
اروپایی
وارد فارسى
شدهاند. نكته
قابل ذكر
درموردِ
لغاتِ فارسی
صوت « آ »، وجود
كلمات
تركیبی،
مانند سایر
حروف است.
مثلاً از كلمه
آب( 214 ) لغت
تركیبی درست
شده. حرفِ( پ و چ
و ژ و گ ) 14 در
عربى وجود
ندارند.
مجموع
حروف خارجی
حرف « پ » از ( 3/3 % )
كل لغات تجاوز
نمی كند، كه ( 10 %
) آن
ریشۀ ترکى
داشته و ( 90 % )
بقیه
اززبانهاى
دیگر وارد
فارسى شده
است. ازكلمات
تركیبی در
این حرف
فراوان است،
كه با
پیشوندهائی
از قبیل: پا،
پاک، پاكیزه،
پای، پر، پس،
پشت، پیش و
پهلو و… درست
شده اند.
گواین كه كلمات
ترکى دراین
حرف از ( 3 % )
تجاوز نمی كند
ولی با وجود
این، لغاتی
نظیر پرچم را
به فارسى
داده است.
اززبان
یونانی
كلمات: پرگار
و پیاله به
فارسى آمده
است. لغات:
پاكت، پاراگراف،
پارامتر، پاساژ،
پاسپورت،
پیستون،
پلاستیک،
پلیس، پریز،
پرس، پودر،
پسیكانالیز،
نیز جزو این
لغات هستند.
در حرف « پ »
بطوری كه
ملاحظه می شوند،
حتی یک لغت
عربى وجود
ندارد، و این
حرف با( 3/3% )
لغات خارجی
خالصترین
حرف فارسى
است. با وجود
این تعداد
لغات غیرعرب وغیر
ترک در این
حرف پس
ازحرف « م »،
بیشترین
مقدار را
داراست.
در حرف « چ
»، بیشترین
مقدارلغات
مربوط به
ترکى است ( 7% ) و
زبانهاى
دیگر تنها ( 5/1% )
حجم كل لغات
این حرف را
تشكیل می دهند.
دراین حرف ( 123 )
لغت تركیبی
ازكلمه چشم
بوجود آمده
است. لغت «
چلو » دراین
حرف ازهندی
گرفته شده
است. لغات
ترکى این حرف
به ویژه،
درمحاورات
عمومی جای
عمده اى
دارند و
بسیارمورد
استفاده
قرار می گیرند.
مانند: چاپار،
چاپیدن،
چاتمه،
چاخان،
چخماق، چاق،
چاقالو،
چاكر، چاووش،
چپق، چپو،
چریک، چكمه،
چلاق، چله،
چلیک، چمچه و
چنگ. لغات
دیگری ازاین
قبیل
درسالهاى
اخیر از طرف
نوگرایان به
كاررفته است.
ازقبیل: چالش،
چالش كردن، به
چالش كشیدن، چالشگر،
كه ریشه
ترکى دارند.
در حرفِ «
گ »، فقط نیم
درصد لغات
ترکى و( 3 % ) درصد
لغات خارجی
دیگر وجود
دارد. خاصیت اصلی
زبان فارسى،
یعنی ساخت
كلمات
تركیبی حتی
با سه كلمه،
دراین حرف
نیزمشهود است.
بعنوان مثال،
گنده گویی
كردن، گوش بُری
كردن، گردن
درازی كردن،
گاوكون كردن.
طبق فرهنگ لغات،
می توان
گوشت را
گواشت، و
گوشیر را
گاوشیر نوشت.
بسیاری از
لغات
اروپایی كه
در این حرف
وجود دارند و
با « فونم » ق G شروع
می شوند در
تحت این حرف
نگاشته شدهاند.
گرامافون،
گرام،
گراور،
گریدر،
گریپاچ،
گریس، گریم.
با وجود
تعداد
بسیاركم
لغات ترکى
دراین حرف،
هنوزهم،
كلماتی
مانند گَلن
گِدن ( در
تفنگ )
درزبان
فارسى بكار می
رود.
5 ـ
زمان در زبان
زمان
لحظه اى است
كه حالت یا
فعل را مشخص
می كند و می تواند
حال، گذشته
و یا آینده
باشد. این سه
زمان را زمان
مطلق نیزمی گویند،
زیرا كه زمان
عمل را، بدون
ذكر رابطۀ آن
با زمانِعمل
دیگری مشخص
می كنند.
درغیر این
صورت، زمان
را زمان نسبی
می نامند.
درزمان حالِ
مطلق، فقط
یک « حال » یا «
زمان حال »
وجود دارد.
زمان
مطلق گذشته
یا ماضی مطلق
دارای
زمانهاى
متعدد نسبی
است كه
تعداد آنها
بستگی به
زبان مورد
نظر دارد.
زمان آینده
نیزمعمولاً
دو زمان نسبی
دارد.
زمانهاى
مركب ـ
برخلاف زمان
ساده كه در
آن لحظه عمل
یا حالت با
یک كلمه بیان
می شود،
درزمان مركب،
این امر با
چند كلمه
توضیح داده
می شود. در
زبان فارسى
در مواردی كه
از مصدر مركب استفاده
می شود، حتی
زمان حال
ساده نیز با
بیشتر از یک
كلمه بیان
می شود. زمان
مركب نیز
ممكن است
دوكلمه یا
بیشترباشد.
زمانهاى
شرطی و
التزامی از
این جمله اند.
افعال
بیشماری
درزبان فارسى
وجود دارند كه
ازمصادرمركب
( 2 و 3 ) كلمه اى
تشكیل شدهاند.
مانند: گردن
درازی كردن،
گوش بری
كردن، گنده
مغزی كردن،
لنگر انداختن،
لنگرنگاه
داشتن،
مطمئن خاطر شدن
و غیره.
اصولاً این
زبان را می
توان زبان
لغات تركیبی
نامید. پیشوندها
و پسوندها
مورد استعمال
زیادی دراین
زبان دارند.
در
دستورزبان
فارسى، ازسه
زمان مطلق
نام برده
شده دربالا،
كلاً ( 9 ) زمان
نسبی درست
می شود، كه دو
زمان مضارع
( مضارع
اخباری و
مضارع
التزامی )،
پنج زمان
گذشته ( ماضی
مطلق، ماضی
استمراری،
ماضی
التزامی،
ماضی نقلی،
و ماضی بعید
)، زمان
آینده و یک
وجه شرطی می
باشد.
در مقام
مقایسه، در
زبان فرانسه
چهارده زمان
وجود دارد (
زمان حال،
ماضی مطلق،
ماضی نقلی،
ماضی
استمراری،
بعید
استمراری، 2
زمان ساده،
ماضی ابعد،
زمان حال
التزامی،
گذشته
التزامی،
استمراری
التزامی،
بعید التزامی،
شرطی حال و
شرطی گذشته ).
در زبان ترکی
آذربایجانی 17
زمان وجود
دارد ( 9 زمان
گذشته و 2
زمان آینده
از آن جمله اند
).15
بدین
ترتیب درصرف
افعالی كه (
خواه بسیط،
خواه مركب، خواه
فارسى، خواه
بیگانه كه
به زبانفارسى
وارد شدهاند
) درزبان
فارسى ازآنها
استفاده می
شود،
ناهماهنگیهاىی
با برخی از
زبانها وجود
دارد، كه
ترجمه دقیق
متون دیگر را
با اشكال
مواجه می سازد.
این البته
بیشتر به متنهاى
ادبی وفلسفی
لطمه وارد می
سازد، چون در
متنهاى
علمی هدف
رساندن مطلب
به سادگی و
صراحت
وكوتاهی
هرچه تمامتر
می باشد و به
پیچیده كردن
مطالب علمی
كه گاهی خود
با اندازه
كافی مشكلهستند
نیازی نیست.
موضوع
اما حتی
درمطالب
ادبی نیز به
این سادگی
نیست، وگاهی
لازم می آید
كه كلمات را
تک تک برابر
سازی كرد.
بعنوان مثال
پسوند Hood و Ship در
انگلیسی كه
كلماتی از
قبیل:
1- Childhood
2- Neighbourhood
3- Manhood
4- Womanhood
5- Boyhood
6- Nationhood
7- Statehood
8- Lordship
9- Friendship
10- Ladyship
را میرسازند،
بجز چند مورد،
چه معادلهایی
دارند؟
درمواردی
این پسوند با
« گی » ( بچگی،همسایگی
) و در مواردی
با « ی » ( دوستی،
مردی، كودكی
) و تنها
درمواردی با
« آنگی » (
مردانگی )
برابر نهاده
می شود. و
درمواردی
دیگرمعادلی
وجود ندارد.
درواقع یک
قاعده كلی
كه پسوند یا
پیشوندی
درزبانهاى
انگلیسی و
فرانسه و… را
بتواند با
پسوندها و
پیشوندهاى
فارسى
برابرسازد
وجود ندارد و
هر كلمهاى یک
« حالت مخصوص
» است.
معادل
این دو پسوند
درترکى پسوند«
لیق، لیک،
لوق، لوک » ( بنا به
قانون
هماهنگی
اصوات و آهنگ
) است
و كلمات
ذكرشده
درجدول زیر
برابرهائی
به قرارزیر
خواهند داشت.
فارسى |
معادل
آذربایجانى |
معادل
انگلیسى |
معادل
فرانسه |
1- بچگى 2- 3- مردى 4- زنانگى 5- 6- همسایگى 7- 8- آقائى 9- دوستى 10- |
اوشاق
لیق اوغلانلیق کیشى لیک آرواد
لیق میلت لیق قونشولوق خانیم
لیق آقا لیق یولداش
لیق دؤلت لیق |
Chidhood Boyhood Manhood Womanhood Nationhood Neighbourhood Ladyship Lordship Friendship Stateship |
Enfence Enfence Vinilite Etat
de femine Voisinage Seigneurite Seigneurie Amitie |
اگر
به جاى statesman کلمه
دولتمرد را
قرار داده
اند، در
برابر stateswomen کلمه
دولت زن باید
گذاشت!
6 ـ
نتیجه گیرى
حاصل
طرح یک بررسی
مقدماتی،
ناچاریک
نتیجه گیری
مقدماتی می
تواند باشد.
اما این بدان
معنا نیست كه
چنان نتیجه
گیری،
لزوماً شتاب
زده یا بی فایده
باشد. لازم
به توضیح
است كه این
مقاله ادعا
ندارد، گونه
اى همبستگی
آماری بین
لغات وكلمات
اخذ شده
خارجی،
وحروفی كه
لغات فارسى
با آن شروع
می شود پیدا
كرده است.
نخستین
نتیجه اى كه
از این بحثحاصل
میشود، اطلاع
به حجم
بسیارزیاد لغات
خارجی
ومخصوصاً
لغاتعربى
درفارسی است.
حضورلغتهاى
عربى، چنانكه
اشاره شد،
مانند وجود
لغات ترکى
وبقیه
زبانها نیست
كه بعد از
تكوین زبان
فارسى، خواه
دراثراستیلای
اقوام ترک،
خواه در
اثرارتباطات
دیپلماتیک
وبازرگانی
وغیره بدان
وارد شده باشد.
بلكه این
لغات
درفرموله
شدن و شکل
گیری زبان
فارسى نقش
مهمی داشته
است، چون
تاریخ
ادبیات
فارسى نمونه هاى
چندانی، از
فارسى به
مانشان نمی دهد
كه عاری
ازلغت عربى
بوده باشد.
لذا شاید
بتوان گفت
كه بدون لغت
عربى، فارسى
دری نیز به شكل
امروزی وجود
نمی داشت.
كثرت لغاتعرب،
آنطوركه
ازدوجدولهاى
مربوطه بدست
آوردیم،
حالتی
كاملاً
استثنایی
دارد و كل
لغاتی كه با
شش حرف ( ث،
ح، ذ، ض، ظ،
ع ) آغاز می
شوند صد درصد
ازلغات عربى
درست شده و
برای نمونه
یک لغت فارسى
نیز درخود
ندارند.
دراینصورت
چگونه می توان
از این لغات
چشم پوشید و
چگونه می توان
برای همه
آنها لغت
جایگزین یا
برابر پیدا
كرد؟
لغت
عربى نه تنها
درعلوم الهی
( فقه و اصول
و كلام ) و
فلسفه
وعرفان،
بلكه حتی
درمحاورات
وسخنان
روزمره مردم
نیزرسوخ
كرده است.
نمازبه عربى
گزارده می
شود. وعظ
آخوندها
دارای تراكم
بسیارقابل
ملاحظه لغات
و مفاهیم
عربى است،
حتی اگر
مستمعین
چیزی از آنها
دستگیرشان نشود.
اگر حرف «
م » را كه
حجیم ترین
لغات فرهنگ
را به خود
اختصاص داده
است ازنظربگذرانیم،
ملاحظه
خواهیم كرد
كه برابر هر
لغت یا ( مواد
اصلی )
فارسى، پنج
لغت خارجی و
بطورعمده
عربى وجود
دارد. جالب
توجه اینست
كه خود زبان
( فارسى ) هیچ
حرفی را كه
دارای صد در
صد لغات سره
باشد در بر
نمی گیرد ولی
لغت عرب
بطوری كه
اشاره شد صد
در صد لغتهاى
شش حرف
مذكور را
تشكیل میدهد.
تنها صوت
« آ » و سه حرف «
پ » ، « چ » ، « گ »،
دارای بیشتر
از( 90 % ) نوددرصد
لغات فارسى
هستند و دلیل
آنهم نبودن
مخرج « فونم »
هاى فوق در
زبان عربى
است.
لغات
ترکى علاوه
بر واژه ها و
اصطلاحاتی
كه در نظامی
گری باقی
گذاشته كه
یادگار دوران
طولانی
حكومت تركان
و بویژه
ازدوران
صفوی به بعد
است،
درمكالمات
روزانه نیز
جای بس مهمی
دارند. كلمات
اتاق، اجاق،
قاشق، بشقاب،
قیچی، قوطی،
قشون، قنداق،
قایق،
قیمه، قورمه
( در قورمه
سبزی ) ، دگمه،
تشک، سنجاق،
سوغات، كاكل،
كولاک، یواش،
یقه و دهها
واژه مانند
آنها روزانه
هزاران بار
درمكالمات
مردم به كار
میروند.
لغات
خارجی
غیرعربی
وغیرترکی كه
عموماً از
زبانهاى
اروپایی اخذ
شدهاند،( 35/2 % )
حجم كل لغوی
را تشكیل میدهند.
حجم اندک
آنها شاید
بیانگراهمیت
زیاد این
لغات نباشد.
این لغات نه
تنها
دراصطلاحات
علمی و فنی
كه حتی در
مكالمه مردم
عادی نیز
رسوخ كردهاند.
مانند هتل،
هلیكوپتر،
واشر، واگن،
واكس،
ویتامین،
كیلووات،
گریس، پلیس،
پریز، پاكت،
پلاستیک،
پیستون،
آسفالت،
آنتن، آوانس،
باتری، بلیت،
و دهها لغت
دیگر.
بدون
این( 35/2 % ) لغات،
میتوان بدون
اغراق
اظهارداشت
كه هیچ
گزارشی علمی
یا فنی،
یا هیچ پروسه
تولید وتعمیر
لوازمی كه
اكنون دیگر ازبدیهیات
زندگی
روزمره هستند،
نمیتواند
صورت بگیرد.
عدم وجود این
درصد كم،
ارتباط زبان
فارسى را
بطوركامل از
دنیای علمی
و صنعتی قطع می
كند. زمانی
كه در« موتور»،
واژۀ « میل لنگ
» را درست
كردند وقتش
بود كه برای
« پیستون »هم كلمه
اى درست می شد.
اكنون برای
جابجایی این
لغات
بسیاردیرشده
است.
این
كلمات
بیگانه، در
زبان فارسى
بین خود نیز
تناسبی پیدا
كردهاند.
البته این
تناسب به
نفع كلمات اروپایی
تغییرخواهد
كرد.
نسبت
لغات عربى به
لغات ترکى در
زبان فارسى
بیست و سه به
یک ( 1/23 ) است.
یعنی لغات
ترکى ( 25/4 % ) لغات موجود
عربى در زبان
فارسى است.
نسبت
لغات عربى به
لغات
غیرترکى
درزبان
فارسى،
شانزده به یک ( 1/16
) است، یعنی
لغات
غیرترکى در
زبان
فارسى( 2/6 % )
لغات عربى
دراین زبان
است.
لغات
ترکى ( 6/1 % )
حجم كل لغوی
زبان فارسى
را تشكیل می دهند.
مجموع لغات
ترکى
وغیرعربى (
غالباً
اروپایی )
درحدود ( 4 % )
حجم كل لغت
است. ولی
بدون وجود
این ( 4 % )
ارتباطات
فنی و روزمره
دچار
اشكالات جدی
می شود كه
در برخی
موارد كار به
عدم امكان
ارتباط
منجرخواهد شد.
در
حالیكه لغات
فارسى معادل
با حروف عربى
تنها ( 9/43 % ) كل
لغات را
تشكیل میدهند،16منطقاً
باید در
جستجوی راه
حل مناسبی
بود. این كار
با كوشش هاى
فردی
میسرنیست. یک
سیاست فرهنگی
لازم است كه
تحولی
بنیادین-
حداقل ازنوع
تحولی كه در
زبان آلمانی
به وجود
آوردند ـ را
هدف خویش
قراردهد.
كوشش
هاى فردی،
پراكنده، بیپشتیبان
و محدودند و
تاكنون
ازحوزه
پیشنهاداتی
برای یافتن
معادلهائی
دربرابر لغات
علمی و فنی
فراتر نرفته اند.
مشكل
زبان فارسى،
با پساوند(
پسوند ) و
پیشاوند(
پیشوند ) قابل علاج
نیست وباید
كاری بشودكه
لغت وارد شده
در زبان،
مطابقِ
نیازِ روزِ
زبان ، صرف
شده و چون
سرمایه اى (
دَوَران
داشته ) و
بگردد.
اكثریّت
قریب به
اتفاق لغات عربی
به این
صورت در
نیامدهاند و
تا شرایط
فعلی زبان
پا برجا است،
درنخواهند
آمد. ازكلمۀ « هتل » كه
از فرانسه
وارد زبان
فارسى شده،
واژه « هتل » -
داری درست
شده است.
لغت « فلاحت »
كه قرنها
است وارد زبان
فارسى شده
است، هنوز هم
با لغت « فلاح
» همراه است.
مشكل
الفباء هم
وجود دارد.
خواهند گفت
كه همه با
این الفباء
خوانده اند و
یاد گرفته اند،
باید
یادآورشد كه
زبان چینی قدیم
را هم مردم
یاد می
گرفتند. اسم
الفباء برای
الفبای فعلی
زبان فارسى
گمراه كننده
است. چون
انسان باید
كلمات را
بیاموزد تا
زبان فارسى
را یاد بگیرد،
دانستن
الفباء كافی
نیست، دراین
وجه زبان
فارسى، با
زبان چینی
كه با سمبلهایش
( بصورت یک خط
اندیشه نگاری
) باید آنرا
فراگرفت،
قرابت عجیبی
پیدا میكند.17
در نهاىت
زبان فارسى
درحال حاضر،
با معضلی
روبرواست
كه همانا
مُدرنیزه
كردن آن به
نحوی است كه
پاسخگوی
نیازهاى
دنیای علمی
و صنعتی
امروز باشد. زیرا
زبان فارسى برای
بیان
مضامینی كه
لازمه شعر
وشاعری است
كشش كافی و
لغات مكفی
دارد و با این
گنجینه لغوی
هنوزهم
سالیان درازمی
تواند تركیب
هاى بسیار
زیادی درست
كرده و شعر
را چه در
قالب قدیم و
چه در نوع
جدید آن
ادامه دهد.
مشكل مسأله نثر
و ارتباط،
آنهم
نثرجدید و
ارتباط علمی
و صنعتی
است. آنانی
كه معتقدند
چیزی زبان
فارسى را
تهدید نمی
كند،
دراشتباهند.
آنان برون
را می بینند
و به درون
توجهی
ندارند. چه
تهدیدی
بالاتر از تحدید
حوزه زبان،
و آنرا
جولانگاه
تنها قصه
گویان وشاعران
قرار دادن!؟
ضعف
لغوی زبان
فارسى در بیان
مفاهیم علمی
و بطوراخص
علوم دقیقه
و تكنولوژیكی
جدید،
درپراتیک و
بررسی فرهنگ
ها به وضوح
به چشم میخورد.
از لغت Tract درانگلیسی
( اصل لاتین
مشتقات زیر
به دست میآید: Tractive, Traction, Tractile, Tractor, Tractable,Tractory. كه
در زبان
فارسى مترادف
داشته و یا
توضیح داده
شدهاند در
حالیكه
مشتقات
زیرینهمان
لغت، اساساً
در فرهنگها (
حداقل فرهنگ
هاى مورد
مراجعه ما )
وجود ندارند
تا مترادف را
بتوان جستجو
كرد. درمورد: Tractus, Tracture,
Tracting, Tractility, Tractably,Tractableness,
Tractability كه
به Tract مراجعت
داده است،
ملاحظه می
شود كه برای(
50% ) مشتقات
مربوط به
لغت Tract كه
یكی از لغات
اساسی
مكانیک است
معادلی وجود
ندارد.
در
سالهاى اخیر
موضوع معادل
سازی برای
لغات علمی و
فنی مأخوذ از
منابع خارجی
كه سابقاً
دراختیار یا
انحصار
فرهنگستان
زبان فارسى
بود، ظاهراً
بدلیل
راندمان كم
این دستگاه
یا دست كم،
بسبب كُندی
حركت آن
درایجاد و
پیشنهاد به
موقع لغات،
پیگیری
درباره آنها
به بیرون از
حوزۀ
فرهنگستان
نیز تَسَری
پیدا كرده
است.
فرهنگستان
سالها پیش
برای لغت
خارجی «
ترانسپورت »
معادلی در
نظر گرفته
بود. چون لغت
فوق از دو
بخش « ترانس »
یعنی « فرا » و «
پورت » از
ریشه « بُردن
» تشكیل شده،
طبعاً معادل
فارسى آن لغت
جدیدالولاده
« فرا - بَری » می بود.
اما تصمیم
فرهنگستان
بدست ماشین نویس
اداره
مزبور،
بدلایل
نامعلوم،
بهم خورد و
لغت بشكل «
ترا - بَری »
تایپ و به همگان
ابلاغ شد،
وفرهنگستان
هم حوصله پیگیری
نداشت. پس
نویسندگانومترجمین
كه طبعاً
فعال تر می باشند
و بویژه
مترجمین
متون علمی
كه نخستین
كسانی هستند
كه با كمبود
و نارسایی لغات
فارسى در
برابر واژههاى
بیگانه آشنا
می شوند،
ناگزیر از
یافتن راهی
برای چارۀ
کارهستند و چه
بسا كه خود
اقدام به
معادل یابی
و لغت سازی
می نمایند.
اكنون گویا
این امر نیز
دمكراتیزه
شده است،
بدینمعنی كه
برخی مجلات
فهرستی از
لغات خارجی
را نوشته و
معادلهاى
موجود یا خود
ساخته را نیز
دربرابر آن
نوشته، و
ازخوانندگان
خود، درخواست
طرح لغات
پیشنهادی
برای
جایگزینی
آنها می نمایند.
این امر
بیشتر
نمایانندۀ
استیصال است
تا چیزدیگر.
زیرا خوانندۀ
عادی نه
وظیفه لغت سازی
( علمی - تکنیکی )
دارد و نه
ازعهدۀ آن
برمی آید.
بگذریم از
اینكه برخی
لغات « خلق
ساخته »
بسیار مناسب
از كاردرآمده
و در تداول عمومیت
یافته و
ماندگار شدهاند
و این نمونه
اى از
استثنائی
است كه
قانون را
تأیید می
كند. گذشته
از آن لغت
تنها دربرابر
واژهاى
بیگانه
بدلیل اینكه
فقط برای
مورد مشخصی ساخته
می شود،
كاربُرد
بسیارمحدود
داشته و تنها
سبب افزایش
كمّی لغت می
شود.
مثلاً
لغت «
كامپیوتر » به
معنای حساب
كننده،
شماره كننده،
ماشین حساب،
ابتدا به
همین صورت
درزبان
فارسى مورد
استفاده
قرار گرفت.
بعدها كه
خواستند این
لغت كاملاً
جا افتاده را
فارسى بكنند
كلمه «
رایانه »
جانشین آن
شد كه لغتی
كاملاً
انتزاعی است.
زیرا ازكلمه
« Compute »
حداقل ده
مشتق جدا می
شود ولی از «
رایانه » حتی
یک مشتق هم
نمی توان
ساخت، و ریشه
مشكلات زبان
فارسى هم
دقیقاً
درهمین جا
است.
گرامرزبانهاى
فرانسه،
انگلیسی و
آلمانی
قادربه گرداندن
لغت
دردستگاه زبان،
بحالت
كاملاً طبیعی
میباشند.
درحالیكه
گرامر فارسى
قادر به
اینكار نیست
واگر اصلاحی
صورت گرفتنی
است درهمینجا
است.
اگرخویشاوندی
زبان فارسى
با زبانهاى
هندواروپایی (
تحلیلی )
فقط مجازی
نباشد، باید
بتوان مانند
سایر زبانهاى
این گروه،
در فارسى هم
همین كارها
را انجام
داد.مخصوصاً
كه قضیه «
حوزه فرهنگی »
فارسى هم
درمطبوعات
اینجا وآنجا
مطرح میشود
وبرای
حوزهاى
بوسعت ناحیه اى
از دروازه
هاى چین تا
وسط اروپا،
ابزاری
نیرومند تر از
این لازم
است كه اكنون
دردسترس هست.18
اگر
امكان ساختن
معادل لغات
زیر بدون
پیشوندها و
پسوندهاى
عربى و یا حتی
با آنها، وجود
دارد باید
ساختن لغات
تنها و بی رابطه
ارگانیک با
لغات
خویشاوند را
رها نموده و
برای لغت
سازی به
مصدر كلمات
رجوع كرد.
حساب
كردن: to compute
to compute
computable
computant
computator
computist
computor
computation
computational
computative
coputerise
computer
ملاحظه
می شود كه
واژۀ « رایانه »
فقط جواب
یكی از لغات
بالا است
و از طریق آن
نمی توان
برای ده لغت
باقیمانده معادل
یابی كرد.
فرق بین
دادن یک ماهی
برای شام شب،
بیک نفر، با
آموختن
ماهیگیری
بهمان فرد،
همان فرق
گذاشتن «
رایانه » در
برابر«
كامپیوتر » و
توانایی
پیدا كردن
معادل لغات
همراه، از
همان ریشه
است.
درغیر
این صورت
چارهاى نمی ماند
جزاینكه
اززبانهاىی
كه درحال
حاضر درایران
« حبس نظر »
هستند
استفاده كرد
و توانایی
آنها را در
این راه
بكار برد. این،
در واقع برای
زبان فارسى،
مانند
زبانهاى
دیگر، بویژه
با توجه به
نقش زبان
عربى درزبان
فارسى، هم
تالی تاریخی
دارد و هم
ناهنجارتر
ازعاریه
كردن لغت «
ریال » از
اسپانیولی،
بجای« قِران »
ترکى نمی باشد.
هرچه باشد
ازهمسایه
گرفتن بهتر
ازخواستن
ازبیگانه
است.
7ـ
جدول
oxzy حجم
كل لغت اعم
از فارسى و
خارجی
oxz´x1y حجم كل
لغات غیر
فارسى ( سطح
هاشور دار )
x1zz´ حجم كل
لغات فارسى (
سطح سفید )
باید
متوجه بود كه
این جدول
نماینده
پورسانتاژ (
درصد ) لغات
فارسى و
غیرفارسى است،
نه نماینده
قدر آن.
جدول:
نسبت حجم كل
لغت به لغات
فارسى ( سفید ) و
لغات خارجی
( خط دار ) به
درصد %
=========================================================
*- اصل این
مقاله در آبان
ماه سال 1368 (1989) در
شماره 15 مجله
زمان نو منتشر
شده است. سه
صفحه آخر توسط
آقاى دکتر
محمد على تاج
احمدى اضافه
شده است. حواشى
و داخل
پارانتز ( ) از
دکتر ضیاء
صدرالاشرافى
است.
1- ( مربوط
به صفحۀ یک )
علاوه بر
ساختِ
دستورى
وهسته لغوى،
در ضمن
اصواتِ (
صدادار یا
مُصوت = voyelle )
وحروف بیصدا(
گنگ یا صامت = consonne )
نیزازمهمترین
وبلكه
مهمترین
رُكن از
اركان سه
گانۀ ثابت
هرزبان
محسوب می
شوند. اما
اصوات، برخلاف
ساختاردستوری
ولغات اساسی،
معیارتعیین
طبقه بندی
زبان ها، نمی
توانند
قرارگیرند،
زیرا زبانهای
خویشاوند،
گاه از لحاظ
اصوات ازهم
دورند و برعكس
اصوات
زبانهای
غیرخویشاوند،
بهم نزدیك
بوده و گاهی
تقریباً
مشابه هم
هستند:
مثلاً
اصوات صدا
دارشش گانه
درتمام سه
گروه
ازچهارگروه
زبان وجود
دارد:
الف-
درترکی
آذربایجانی (
اززبان های
پیوندی
التصاقی ).
ب-
درآلمانی
وانگلیسی،
وفرانسه (
اززبانهای
تحلیلی یا
هند واروپایی )
وفارسىِ درى
( اززبان
تحلیلی: هند
وایرانی ).
پ- با
عربی ( زبان
قالبی یا
تصریفی: سامی
).
جالب
آنکه دوزبان
عربی و فارسی
دری، تنها همین
شش صدا دار
(مصوّت ها) را
دارند، و این
اصوات در این
دو زبان
مختلف( از نظر
طبقه بندی
زبانی ) کاملاًمشابه
وبرابرند: (
حرکه ها: اَ،
اِ، اُ /–َ–ِ–ُ– +
حروف علّه:
آ، او، اي ).
حروف صدادار(
تركی ) آذربایجانی
نُه ( 9 ) عدد است
كه درزبان
آلمانی و
فرانسه هشت
صوت آنرا می
توان سراغ
گرفت. صوتِ( ائ : I ) (
قئز درترکی
بمعنی دختر )
نیزدرانگلیسی
كه شاخه ای
از زبانهای
دویچ (
آلمانی قدیم
) است وجود
دارد: ( girl= دختر
و Sir = آقا )
درحالی كه تركی
به زبانهای
پیوندی (
التصاقی ) و
آلمانی و
فرانسه
وانگلیسی به
زبانهای
تحلیلی (
هندواروپایی )
متعلق اند.
احتمالاً
بهمین سبب
مؤلف محترم
بمقوله مهم (
صدادار یا
مُصوت ) اشاره
نكرده است.این
اصوات بقرار
زیر اند:
شش صوتی
که در همۀ
زبان های ذکر
شده در بالا
وجود داشت :
سه حروف
عِلّه: A ,آ / , Uاو/ , İای
// و // سه
حرکه ها: / Ä , Ə ,اَ
/ ,
E , é اِ
/ ,
Oاُ //
دوصوت
موجود درزبان
های ترکی،
آلمانی وفرانسه: / E , , Ö اؤ / , Üاوُ
//
تنها صوت
موجود
درترکی،
انگلیسی:/ ائ I/ ( قئز: دختر /
قئزئل : طلا )،(SIR
/ GIRL ).
چون کشف
الفباء
بوسیلۀ
فینقیان (
مردمان تصریفی
یا سامی زبان
لبنان کنونی )
درسه هزاروصد
سال پیش، ده
ها قرنها قبل
از کشف وتوسعۀ
زبانشناسی
مُدرن بوده
است، لذا
درمتن الفبای
زبانهای
اروپائی (
آلمانی و
فرانسه
همانند
انگلیسی و.. ) به
پیروی از
الفباء
لاتین، تنها
پنج عدد ازاصوات
صدا دارمشخص
است ( A,E,I,O,U )، اما اصوات سه
گانه
درآلمانی،
هریک علامت
خاص خود را
دارد (Ä اَ
/ اؤ Ö / اوُ Ü ) در
حالیکه
درزبان
فرانسه
علامتی های
مختلفی برایِ
صوتِ: ( اَ ,Ä Ə ,) موجود
است، اما
علامت خاصی و
مستقلی مانند
آلمانی وعربی
( فارسی ) و ترکی
ندارد:( Map / Femme / Un ). دوصوت
باقی مانده را
بصورت ( او: OU) و ( اِ :é )
نشان میدهند.
درزبان
انگلیسی
وضعیت اصوات بسیاردرهم
وآشفته است:
برای صوت( ائ I): ( در ترکی :
قئز: دختر /
قئزئل : طلا )،
درانگلیسی ( TURN / GIRL ) علامت
مشخصی وجود
ندارد، گاه
میان دوحرف
بیصدا بصورت
نامرئی تلفظ
میشود مثلاً:
در واژۀ Tab-le (
تی بئل به
معنی میز )صوت ( ائ : I ) درمیان
دوحرف ( ب ) و( ل ) قرار
دارد. برای
صدا دار ( Ä , Ə ,اَ ) نیزهیچ
علامت خاصی
موجود نیست، A: اِی ( صدای: اِی )
معمولاً صدای
( Ä , Ə ,اَ )
را (/ CAN MAN ) هم (
علاوه بر: آ / اِی )
ایفاء می کند. اصوات پنج
صوت از هفت
مصوت موجود
درواقع بقرار
زیرمی باشند: A: اِی (
صدای: اِ ) / E: اِي ( صدای: اي ) / İ :
آی (صدای: آ ) / U: یو ( صدای: او )
را دارد. در ضمن
هرپنج صوت،
صدای ( آ ) را
در کلمات
زیردارند:
Analysis
/ Either / Iron
/ Son / Sun ) ).
از
نظرتطبیق یک
علامت برای یک
صدا، انگلیسی شاید
آشفته ترین
نوشتار وخط
دنیا را دارد.
نباید
دو موضوع خط و
زبان را با هم
خلط نموده وقاطی
کرد. دررابطۀ
زبان باخط،
دونکته قابل
تذکراست: نخست
اینکه
هرزبانی را با
هرخطی می توان
بصورت
الفبائی کامل
نوشت. دوم
اینکه، منطقی
و ایدال آن
است که: برای
هرصوت وحرفی، که
درهرزبانی
موجود است ،
بایستی تنها یک
علامت وجود
داشته باشد.
بنابراین
برای الفبائی
شدن خط، و
تطبیق علامت (
خط ) با صدا وحرف(
زبان )، کافی
است برای
هرصدا و
هرحرفِ موجود
درهرزبان،
تنها یک علامت
مشخص وجود
داشته باشد.
درتقسیم
بندی زبانها،
آنها را بنا
به ساختارگرامری
و نحوی ( و با
توجه به لغات
اساسی ) شان، ازلحاظ
زبانشناسی
طبقه بندی
کنیم و نه بنا
بر ژئوپولتیک (
جغرافیای
سیاسی )! و یا
اصوات و حروف
شان. بنا
برطبقه بندی
زبانشناسی
براساس
ساختارگرامری
و نحوی، ( و با
در نظر گرفتن
به لغات اساسی
شان در
زبانشناسی
تطبیقی )،
زبانهای تمدن
سازدنیا را
برحسب تحول آغازین
به چهارگروه
تقسیم می توان
تقسیم کرد:
الف- زبان
های تک هجائی (
مونو سیلابیک Monosyllabic) مانند
چینی و تبتی.
ب-
زبانهای
پیوندی
یاپسوندی یا
التصاقی( آگلوتی
نِی تیو Agglutinative ):
مانند سومری و
ایلامی
/ فنلاندی،
مجاری، ترکی،
مغولی،
منچوری، کره
ای وژاپنی.
استعمارقرن
نوزدهم
اروپا، اسم
نادرست
ژئوپولتیکِ ( جغرافیای
سیاسیِ )
زبانهای
اُرال و
آلتائیک
برآنها نهاد.
این نامگذاری
ژئوپلیتیک
همانند هندو
اروپائی و هندو
ژرمنی نامیدن
زبان ها کاری
انحرافی
ونادرست است
زیرا این
زبانها
درمیان دو کوه
اُرال و
آلتائی
قرارنگرفته
اند: هم درغرب
و آنسوی اُرال
قراردارند (
زبان های
تاتارهای
کریمه و مجاری
و فنلاندی ) و
در شرق و
آنسوی کوه
آلتائی هم
گسترده اند:
منچوری و کره
ای و ژاپنی.
ج-
زبانهای سامی(Semitic )یا
تصریفی، که من
آنها را
زبانهای قالبی مینامم
زیرا افعال،
درقالب های
دهگانۀ ثلاثی
مُجَرَد که
دراین بیت آمده
( فَلس و فَرَس و کَتِف،
عَضُد، حِبر و عِنَب / قُفل وسُرَد و
دگر: عُنق دان
و اِبِل )
صرف می شوند.
زبان های
آککدی،
بابلی،
آسوری،
فینقی، آرامی
/ عربی، عبری،
کلدانی و… از
این گروه اند.
در قرن نوزدهم
اروپائیان،
نیازی برای
نامگذاریِ
ژئوپولتیک (
جغرافیای
سیاسی ) برای
این گروه
زبانی بخود
ندید ویا نتوانستند
دوکوه ( اُرال
و آلتائی ) ،
دوکشور( هند و
ژرمنی! ) و یا یک
کشورویک قاره
( هند و اروپا ) را
برای مشخص
کردن زبان
آنها معیّن
سازد!
د-
زبانهای
تحلیلی ( هندو
اروپائی ): دراین
گروه از
زبانها،
افعال
بیقاعده
فراوان است
وافعال
درموقع صرف
معمولاًتحلیل
می روند: ( دیدن:
بین، می بینم /
دوختن: دوز،
می دوزم و..) شاخۀ
آلمانی ( بسبب
دارا بودن
اندکی خاصیت
پیوندی ) کمی
منظم تراز
شاخه های
دیگراست. زبان
های: هیتتی
وهخامنشی( آری
یا ) و پهلوی / و
شاخۀ زبانهای:
لاتین،
اسلاو،
آلبانی،
آلمانی، هندی
و فارسی و… از
این گروه اند.
استعمارِخود
مرکزبینِ قرن
نوزدهم اروپا
( اورو
سانتریسم: Euro-Centrisme )، دراین
نامگذاری بی
معنی
ژئوپولتیکِ (
جغرافیای
سیاسیِ ) برای
زبانهای
تحلیلی، قارۀ
امریکا را به
علت
خودمرکزبینی
آن زمانشان،
بکلی فراموش
کرد، که درآن
قاره، علاوه
بر طیف گستردۀ
زبان های سرخ
پوستان، زبان
های تحلیلی (
انگلیسی،
اسپانیولی و
پرتقالی ) هم
در کنار
زبانهای
مهاجران
بَعدی دیگر (
چینی ها و… )
رواج دارد.
بنابراین، درصورت
اجبارو تمایل
سیاسی کسانی
برای نامگذاری
زبانها،
البته نه بنا
برساختار
گرامری و نحوی
آنها، بلکه
بنام منطقۀ
جغرافیائی(
حکیم فرمودۀ
شان )، بایستی
زبانها
تحلیلی را نسبت
به آخرین نقطۀ
گسترششان، نه
هندواروپائی،
بلکه زبانهای
هندوامریکائی
نامید!
ساختن
دروغ، بخصوص
دروغ های
سیاسی و دروغ
های دینی،
همواره راحت
تر از زدودن
آن ها درتاریخ
بوده است،
بخصوص وقتی
برای عده ای
وسیلۀ کسب اعتبار،
و یا وسیلۀ
کسب و زندگی
می شود.
2- ( مربوط
به صفحۀ یک )
این نظریه،
که پایه و
اساس علمی
ندارد، مورد
دلخواه و
قبول اغلب
اُدبا وعلماى
خارجی (
مستشرقین ) و
پیروان
ایرانی آنها
بوده است ( كه
اغلب نا آشنا
به اصول
جامعه شناسی«
زبانشناسانه »
وحتی گاه،
نا آگاه به
مقدمات علم
زبانشناسی
می باشند ) ،
زیرا:
جهت شجره
سازی ( جعل
پدربزرگ و پدر
) برای زبان فارسی
دری کنونی،
زبانی را که
خود داریوش
اول هخامنشی
درکتیبۀ
بیستون ( ستون
چهارم / بند
بیستم ) زبان ” آري
یا ” می نامد،
بعمد و بخطا،
ازطرف مستشرقین
” پارسی
باستان ”
نامگذاری شده
و از طرف
پیروان
ایرانی شان تبلیغ
می شود. زبان
فُرس قدیم، یا
پارسی
باستان، یک
نامگذاری
غیرعلمی و
ایدئولژیک و
ار نظر معرفت
شناسی(
اپیستمولوژی )
نادرست(
ومصادره به مطلوب
) است:
یکی از
دوسئوال
اصلی،
درمعرفی نیّت
ایدئولژیک و
جهت دار، این
مستشرقین،
عبارت است
ازاین است که :
چرا در ” تب و
تاب ” جذبات
آریائی گرائی
دورۀ پهلوی،
این زبان را
نه بنام اصلی
آن یعنی زبان”
آري یا ” که
خودهخامنشیان
هم می
نامیدند، بلکه
بنام ناحیه ای
که بسبب
قرارگرفتن
درکنار( دریا
)، ازطرف
ایلامیهای
پیوندی (
التصاقی )
زبان، پیش از
ورود و
استقرارقبایل
دهگانه (
سازندۀ
امپراتوری
هخامنشی )
درآنجا، پارسه نامیده
می شد، ” پارسی
باستان ” نام
گذاری کردند. پارسه و پارس،
همانند پارسوماش ایلامی
و پارسوا آسوری،
بمعنی کنار و کناره (
مرز نهائی
کشور ) است
درمقابل
مادای ( ماد ) که
بمعنی سرزمین
میانه است.
ایلات کوچرودهگانه نیز،
بسبب سکونت
درناحیه ای که
از دوران ایلامی
” پارشوماش ” و”
پارسه ” نام
داشته، پس
ازیکجانشینی
شش طایفه ازده
طایفه ( که
دررهبریشان
طایفۀ
پازارگاد
قرارداشت )،
خود راجمعاً
درنسبت بنام
سرزمین( پارسه
) که درآن ساکن
بودند ( پارس )
نامیدند: (
رُمان
گیرشمن، ایران
از آغاز تا
اسلام ، ترجمۀ
محمد معین،
نقشۀ بیستم و
صفحات: ۸۸- ۸۷ تا
۹۹ /
۱۲۴ تا ۱۲۶
و ۱۲۸و۱۳۲ ) و(
داریوش اول:
کتیبۀ مصری:
دِ. زِد اِ
/ بندِ سه،
شمارۀ ده ) D Ze ( 3/10 ).
دومین
سئوال این است
که چرا زبانهای
پهلوانی یا
پهلوی( اشکانی
وساسانی ) را
که هیچ
ارتباطی
ازلحاظ
جغرافیائی با
پارسه و استان
فارس کنونی
ندارند،
وعقلاً
ومنطقاَ،
بسبب جدا بودن
محل
جغرافیائی
شان، نمی توان
آندو زبان را،
نتیجه تحولی و
تداومی، زبان
هخامنشیان ( پارسی
باستان )
تلقی کرد.
مستشرقین،( با
مصادره به
مطلوب ) بدون
ارائۀ
کوچکترین دلیلی،
زبان های
پهلوانی (
پهلوی ) را،
تداوم زبان هخامنشیان
( پارسی
باستان ) و
همچون فرزند
آن، تلقی
کرده، وزبان پارسی میانه
نام گذاری
کرده اند؟
اخیراً
نیززبان پهلوی
ساسانی را
زبان ” پرسیک ”
نامیده اند تا
هرنوع شک و شبهه
ای را درمورد
شجره سازی
برای زبان
فارسی کنونی( باجعل
حقیقت وتلقی
بی خردی
ایرانیان ازعدم
سنجش جعلیات
شان ) مسجل
کرده باشند.
هر فرد
حقیقت دوست
ودروغ ستیز،
ضمن افشاء کردن، مصادره
به مطلوب یعنی
قلم به
مُزادان
دانشمند، پس
از کشف شدن حقیقت،
دربکارنبردن
دولفظ جعلی
ونادرست پارسی
باستان و
پارسی میانه درنگ
خواهد کرد:
بجای زبان
پارسی
باستان، زبان
هخامنشیان یا
بقول خود
داریوش اولزبان آری
یا؛ و بجای
زبان پارسی
میانه، زبان
اشکانیان وساسانیان
ویا زبان
پهلوانی(
پهلوی )اشکانی
وساسانی را
بکار خواهم
برد، از خوانندگانی
که بدرستی این
استدلال، عقل
و وجدانشان
شهادت می
دهد، نیز
چنین انتظاری
میرود: تا
دانشمندان
مأمور( اغلب
مستشرقین ) و
پادو های وطنی
شان، جواب
جعلیات خود را
از حقیقت
دوستان دروغ
ستیز، دریافت
دارند.
زبان
هخامنشیان(
زبان آري یا
) جزوزبانهای
تحلیلی ( هند
وایرانی )
جنوبی است (
ناحیۀ پارسه
یا استان فارس
کنونی: ۱۲۵
گیرشمن ) و
تحول آن
درطول زمان
و درهمان
مكان استان
فارس، بصورت
فهلویات
سعدی و حافظ
و… می تواند
قابل قبول
باشد.
عقلاًومنطقاً
زبان
هخامنشیان،
ربطی با زبان
پهلوانی(
پهلوی )
اشكانی
وساسانی كه
جزو زبانهای
تحلیلی (هند
وایرانی)
شمال شرقی (
نساء
درترکمنستان
کنونی ) بود،
که پس ازتصرف
سلوکیه در( ۱۴۱ قبل
ازمیلاد ) و
تبدیل آن به
تیسفون (
نزدیک بغداد
کنونی )
درمرکزوغرب
امپراتوری
اشکانی، به
مرتبه زبان
دولتی
وسلطنتی
رسید. بنابه
منطقه جغرافیائی
و زمان
تاریخی بعد از
عصر باستان؛
می توان زبان
پهلوانی( پهلوی
) اشكانی
وساسانی را
زبان عصرمیانی کشورایران نامید.
بسبب عدم
ارتباط زبان
پهلوی با دو
زبان
پیش( زبان
هخامنشیان )
وبعد ازخود(
فارسی دری کنونی
)، پارسی
میانه نامیدن
زبان پهلوی، جزپیروی
از نیات
استعماری
جاعلان
دانشمند نمی
باشد. ” فارسى ” ، ”
درى “، ” تاجیكى
” كنونى چه
از نظر مكانى
و چه از نظر
زمانى
نمیتواند، نه
تداوم پارسى
باستان
باشد، و نه
ادامه
زنجیرتحولی
پهلوی
اشكانی
(ساسانی )
بحساب آید:
ازنظرزمانی:
فارسى درى جزو
زبانهای
متأخراست و
قدمت اولیه
آن به قرن
چهارم هجری
میرسد، كه
شكل ابتدائی
آنرا منعكس
می كند.
ازنظرمكانی
نیز: خاستگاه
فارسى
تاجیكستان (
چین وجمهوری
تاجیكستان )
وشرق
افغانستان (
ناحیۀ بلخ )
وبخشی
ازهندوپاكستان
وآسیای
مركزی شرقی
است( ازبكستان
كنونی ) ولذا
منطقاً
نمیتوان
فارسى درى(
تاجیكی ) اززبانهای
هند وایرانی
( شرقی ) را
ادامه تحولی
و نقطه تكامل
پارسی میانه(
پهلوی
اشكانی ) اززبانهای
هند و ایرانی
( مركزی ـ
غربی ) و
پارسی
باستان (
هخامنشی ) اززبانهای
هند و ایرانی
جنوبی دانست.
بنابراین
سخن
اُرانسكی (
كه مؤلف
محترم نقل
قول كردهاند
) جای تأمل و
تردید فراوان
دارد. چنانكه
در « گرامی
داشت و عرض سپاس
» سازمان
فرهنگی
ایرانیان
یهودی
كالیفرنیا (
مرداد 1377 = جون 1998 )
صفحه 12 به
استاد احسان
یارشاطر،
درذیل
ذكرتحقیقات
ایشان راجع
با « جامعه
كلیمیان
تهران،
همدان،
كاشان،
اصفهان،
گلپایگان و
همچنین
درمطالعه
لهجه باصطلاح ”
سّری “ فارسى
ـ آرامی كه
میان برخی
ازیهودیان
این منطقه
رواج دارد »
استاد
یارشاطر جهت
ادای دِین
به قوم و
تبار خود، به
این نتیجه
درست و منطقی
رسیده است
كه:
« لهجههای
اصلی و فرعی
یهودیان
درمراكزجمعیت،
نشان وجود
لهجههای «
ماد » ی است
كه قرنها پیش
مقهورزبان
فارسى شده
وازجریان
افتادهاست.
بعبارت دیگر:
زبان فارسى
است كه
ازخارج به
بخش هایغربی
ومركزی رسوخ
كرده( كه
سرزمینمسكونی
مادها بوده
است )، و حال
آنكه لهجههای
یهودی، بومی
آن مراكز
بوده است.
3- (
مربوط به صفحۀ
دو ) چنانكه
درزیرنویس ( 2 )
اشاره شد
ادعای تحول
زبان فارسی
دری ( تاجیكی
) اززبان
پهلوانی یا
پهلوی
اشكانی-
ساسانی که
مستشرقین
شجره
سازهمچون
پدرزبان فارسی
دری کنونی
قلمداد کرده
و( پارسی
میانه اش
نامیده اند )،
و همچنین
خیال- پردازی،
تحول زبان
پهلوانی (
پهلوی )
اشکانی،
اززبان
هخامنشیان (
زبان آري یا )
که بازهمان
مستشرقین
مأمور، ( زبان
پارسی
باستان ) اش
اسم گذاری
کرده اند،
دروغ جا
افتاده
وشایعی است که
با تناقضعلمی-
منطقی روبرو
است. ازیکسو:
وجود لغات
همریشه
وخویشاوند
را، با فارسی
دری می توان
درزبان
سانسكریت و
اوستائی ( که
لهجه ای
ازسانسکریت
هندی است ) هم
درهمان حد
زبان ” آري یا ”
یِ هخامنشی (
پارسی باستان
) و زبان پهلوی
اشکانی و
ساسانی (
پارسی میانه )
نشان داد.
ازسوی دیگر،
برای حقیقت
دوستان
وعاقلانِ
مقید به
روش علمی
ومنطقی،
بسبب داشتن
بیش
ازدوهزارکیلومتر
فاصلۀ مكانی (
تاجیکستان
وبلخ با
تیسفون
واستان فارس )
این سه زبان
نمی
توانندازهمدیگرناشی
شده و درتداوم
تحولی هم
دیگرقرارگیرند.
ازنظرگرامری
نیز زبان
هخامنشیان ( پارسی
باستان )
همانند زبان
اسلاوی قدیم،
علاوه برصرف
شدن ضمیرها،
دارای
مذكرومؤنث و
خنثی ( مانند
زبانهای
اسلاوی
وآلمانی ) و
نیزهمانند
زبان عربی ” مفرد
وتثنیه وجمع
” دارد، كه زبان
های پهلوی
وفارسی دری
فاقد آنها است.
توجه به بُعد
و اختلاف
جغرافیائی
این سه زبان
امکان تحول
آنها را ازهم
دیگر، برای
عاقلان مقید
به روش علمی
منتفی می
سازد، و مشت
مأموران
معذوری بنام
مستشرقین و
پیروان آگاه
ایرانی شان
را، همچون
مبلغین یک
نظریۀ فاقد
معنا از
نظرعلم
معرفتشناسی (
اپی ستمولوژی
) آشکارمی
کند.
اخیراً
گفته می شود
كه فارسی
دری( تاجیكی
) كنونی
دردربارساسانیان
درشهرتیسفون(
آپیس بابلی،
سلوكیه قبلی
ونزدیك
بغداد كنونی
) وجود داشته
است، چه
معنی دری
از« درباری »
آمده است، که
بعدها نام
تاجیکی و سپس
فارسی هم به
آن گفته شده
است. علاوه
بروجودِ« اما
و اگر » فراوان
درفرض این
نظر، و نبود
سَند واقعی
حتی درحد یک
صفحه ( سنگ نوشته،
حریرنوشته،
چرم نوشته یا
گِل نوشته: درقبل
از اسلام در
ایران کاغذ
وجود نداشت )،
ازلحاظ
جامعه شناسی،
مشكل تداوم
تحولی
وتاریخی
زبان فارسی
دری كنونی،
ازپهلوی
ساسانی ( و
بواسطۀ پهلوی
اشکانی از
زبانِ
هخامنشی ) را
حل نمی كند
زیرا آن زبان
فارسی مورد
ادعا
درتیسفون،
واقع دربین
النهرین، بفرض
اثبات درستی
آن، زبانی
درباری بوده
است، همانند
فرانسه
دردربارتزارها،
یاهمین زبان
فارسی دری،
در دربار
کورَ- كانی-
یان ( اُدبا،
جهت اهانت: گورکانیان
گفته اند! ) هند
وامپراتوران
عثمانی؛
وبالاخره
بمانند لاتین
درسراسراروپا،
و زبان عربی
درممالك
غیرعرب،
زبانِ مردم
عادیِ شهرها
و دهات اطراف
( دراین فرض
تیسفون
پایتخت
ساسانیان )
نبوده است
تا بعنوان
زبان
اجتماعی و
مردمی
بالندگی و
حیات پویا و
باروری داشته
باشد و طبیعی
است با سقوط
تیسفون
نیزعمر
ادعائی آن
درمرکزتمدن
های ( سومری-
اککدی / بابلی –
آسوری - آرامی )
بین النهرین
بپایان می
رسد. چنین
زبانهای
درباری
معمولاً فاقد
معنی فرهنگ
درمفهوم
وسیع آن
هستند. البته
درصورت قبول
بعد ازاثبات
فرض و ادعای
فوق، این
مسائل مطرح
می شوند وگرنه
مصداق سخن
اُتو- هان (
فیزیكدان
آلمانی قرن
بیستم )
خواهد بود كه
گفت: «
ماورأالطبیعه
چون جستجوی
گربۀ سیاهی
است در اطاقی
تاریك كه در
آن گربه
وجود ندارد ».
4- ( مربوط
به صفحۀ دو )
برهمین
قرارتصفیۀ
لغات عربی
وبخصوص
اروپائی از/
زبان فارسى
وتركی (آذربایجانی)
/ آنها را از
بارعلمی،
صنعتی،
فلسفی، ادبی،
نظامی و آشپزی
و… عاری و
خالی می كند و
به زبان
چوپانان و
اقوام فاقد
فرهنگ مكتوب
مبدل می
سازد. بعنوان
مثال لغات فرهنگی
وعلمی: كتاب،
قلم، دفتر،
حساب، هندسه،
جبر، كسر(
اعشار )، عدد،
جمع،
تفریق ضرب،
تقسیم، خط،
دایره، مربع،
لوزی، منحنی
و…. تاریخ،
فلسفه، شعر،
مصرع، بیت، مثنوی،
رباعی،غزل،
قصیده و… اسم،
صفت، قید، فعل و…آنالیز،
کلکول،
کوانتوم
والکترون و…
همۀ ایت واژه
ها یا ازعربی
و زبان های
علمی ( از ریشۀ
لاتین و
یونانی ) اخذ شده
است و یا
ترجمه اخیر و
جدید از آن
ها است.
5- ( مربوط
به صفحۀ چهار )
زبان
اوستائی:
زبانی است که
تنها « گاتها »
و « یسنای هفت
وَند » با آن
نوشته شده است
كه كه لهجه ای
از زبان
سانسكریت
هندی است، «
گاتها »
درسانسكریت
و زبان
نوشتاری
اوستائی،
بمعنی
سرودهای
هجائی همراه
با « نثر» است.
چون خود زردشت
عنوانی
اسطوره ای( زمان
تاریخی
مَعیّن ومکان
جغرافیائی
مشخصی ندارد
)، لذا همانند:
آدم، نوح،
ابراهیم و
رستم و..شخصیت
تاریخی نیست،
« گات » های منسوب
به او، ومحل
و زمان رواج
زبان اوستائی
وبالاخره مردمانی
که به آن
متکلم بودند،
همه اسطوره ای
( بی زمان و
لامکان ) می
باشند و نه
تاریخی.
آقای « دکترابراهیم
رف رف »، طی
دومقاله،
وجودِ تاریخی
زبان
سانسکریت را،
مورد تردید
قرارداده
اند، و آنرا
ساخته وپرداختۀ انجمن
سلطنتي
مطالعات
آسيائي امثال
” سر ويليام
جونز ” (۱۷۹۴- ۱۷۴۶ )
است. درزیرلینک
(فایل) های
آنرا می آورم
http://theviewpoint.blogfa.com/post-22.aspx سرگذشت
جبر ( قسمت اول )
http://theviewpoint.blogfa.com/post-24.aspx سرگذشت
جبر( قسمت دوم )
6- ( مربوط
به صفحۀ چهار
) بنظرمیرسد
جز زبانها
ولهجه هائی که
مذکرومؤنث
دارند: ( کردی
کرمانجی
وسنگسری و.. ) وبغیراززبان
فارسی که
همانند
آرامی، یک زبان
مهاجرادبی
ودیوانی به
سرزمین کنونی
ایران، ازشرق
افغانستان
وشرق آسیای
میانه است، سایر
زبانهای
موجود درکشور:
مازندرانی،
گیلکی، لکی،
لُری، تالشی،
لارستانی
و..محصولِ
مهاجرت
تدریجی قومی
درعصراشکانی
هستند ).
7- ( مربوط
به صفحۀ چهار )
علاوه بر
زیرنویسهای(
2 و 3 ) خودمؤلف
محترم
نیزدرذیل (
شمارۀ 5 ) صفحه
بعد صراحتاً
به منابع
لغوی زبان
فارسى درى- (
تاجیكیِ )
كنونی،
اشاره كرده
است. اختلاف
وجدائی زبان
كنونی با
زبان پهلوی،
از یكسو و
زبان
هخامنشیان ( پارسی
باستان ) با
هردو ازسوی
دیگر، تنها
درتركیب
هسته اصلی و
لغات اساسی
آن ها نیست،
بلكه درجنبه
گرامر وحروف
بیصدا consonne هم
هست: مقایسه
گرامرزبان
فارسى، با
گرامر زبان
هخامنشیان ( زبان
آری یا: پارسی
باستان ) و
زبان
اوستائی -
ودا ( با خط
سانسکریت یا
دین دبیره )
ملاحظه شود.
دراین مقاله
مؤلف محترم، بصورتعلمی
سهم ( كیفی )
عظیم ودرصد (
كمّی ) فوق
العاده
زبانها و لغات
دخیل را
درتكوین
زبان جدید
فارسى درى (
تاجیكی )
بخوبی نشان
داده است، و
لذا پرداختن
به بحث ریشۀ
تحولی زبان
فارسى كنونی،
جهت یافتن
پدرو پدربزرگ
واقعی( و نه
سیاسی
وتعمیدی، یا
انتسابی
وجعلی ) آن،
بسبب
تكرارنقل
قول
اُرانسكی
ضروری
بنظررسید.
8- ( مربوط
به صفحۀ پنج )
درمتن آمده:
« علاوه
برزبانهای
درى قدیم،
پارتی و…»
قطعاً سهوقلم
است: زبان «
درى قدیم »
درواقع، بنا
به اصطلاح
رایج
مستشرقین
جاعل: زبان « فُرس
قدیم »
یاهمان زبان
« پارسی
باستان »
یعنی زبان «
هخامنشی ها » (
زبان « آری یا »
به قول داریوش
) است،
اصطلاح زبان
های« درى قدیم »
در
زبانشناسی
( زبانهای
هند و ایرانی
) مستشرقین و
پیروان
ایرانی شان،
وجود ندارد. چون
زبان فارسى
دری بعنوان
زبان شعر و
ادبیات،
دراصل، « زبان
مهاجردیوانی
و ادبی » از
شرق
افغانستان (
بلخ ) و آسیای
میانه به
خراسان کنونی
ایران تا شهرهای
مرکزی ( شیراز
و اصفهان )، در«
دربارها »ی
سلاطین (
اغلب ترك )
بعد ازاسلام
بوده است، و
درانتساب به دربار،
آن را« درى »
خواندهاند
وهیچ زبان
دیگری پیش
از اسلام «
درى » خوانده
نشده است.
نه قدیم، نه
میانه، و نه
جدید. « زبان
مهاجردیوانی
و ادبی »
فارسی همانند
سایرزبانهای
موجود درکشور
کنونی ایران،
با ایل یا قوم
خاصی به این
سرزمین
نیامده است.
هر شهری که به
مرکز حکومتی
مبدل شده است،
زبان فارسی،
زبان آنجا را
درخود تحلیل
برده و
باصطلاح«
فارسیزه »
کرده است. لذا
بسبب« مهاجردیوانی
و ادبی » بودن
زبان فارسی،
ازلحاظ
جغرافیائی ریشه
ای قبل ازخود درکشورکنونی
ایران ندارد
تا بنا بنظر«
اُرانسکی » و
دیگران، از آن
زبانها (
پارسی
باستان +
پهلوی ) متحول
شده و ازنظر
گرامری
پیراسته و از
لحاظ لغات
آراسته گردد(
معمولا اصوات
صدا دارو
بیصدا تغییر
نامحسوس تری
نسبت به تحول
گرامری و لغات
اساسی دارند ).
بسبب زبان مهاجر
دیوانی( دولت )
و ادبی(
کاتبان و شعرا
) بودن زبان
فارسی از شرق
افغانستان به
ایران کنونی است
که جزجاعل و
شیاد نام
دیگری
نمیتوان برای شجره
سازان:
( ابداع
وجعلِ:
پدربزرگ وپدر
) به « فارسی
دری تاجیکی
»کنونی، بنامهای« پارسی
باستان »
و« پارسی
میانه » گذاشت.
9- ( مربوط
به صفحۀ پنج )
حروف بی صدای
فارسی سی و دو( ۳۲ )عدد
است ( بی صدا: ۲۸
حروف ابجد، با
۴
حرف: پ، چ، ژ، گ
)، است و نه سی و
سه ( ۳۳ ) حرف.
چنانکه در
زیرنویس (
شمارۀ 1 ) اشاره
شد اصوات شش
گانه درعربی و
فارسی
عبارتند
از: حروف
عِلّه:(A ,آ / , Uاو/ , İای )
و حرکه های سه
گانه ( Ä , Ə ,اَ
/ ,
E , é اِ
/ ,
Oاُ ) وسه
صدای اضافی
موجود درزبان
ترکی ( آذربایجانی
)علاوه برآن
شش صوت وجود
دارد. همگی
آنها، با
افزودن« الف » ساکن
مبدل به علامت
صدا دار می
شوند: ( , Ö اؤ / , Üاوُ
/ / ائ I ) .
بنظرمیرسد،
علت اینکه صوت
( آ ) همانند حرف
بی صدای« الف » (
ا ) نوشته می
شود ودرلغت
نامه ها پیش
ازآن می آید
این توهم را
گاه پیش می
آورد. آخرین
ایجاد کنندۀ
خط نَسخ
کنونی، «عبدالله
ابن مُقلِه »عمداً « الف » را
ساکن ( بیصدا )
همانند
سایرحروف
بیصدا( ب / … / و / ی
در اَبجد از: ب تا غ )
نامید تا آنرا
از« همزۀ »متحرک
جدا کند. « الف »علامت
حرفی است که
برخلاف
سایرحروف
بیصدا، از
خودهیچ صدائی
ندارد و لذا،
جهت نمایش
تمام صدا
دارها( مصوّت
ها ) ، بهمراه
علامت دیگری
برای مشخص
کردن شان، بکارمیرود.
سه صدای حروف
عِلّه آ / او /
اي ) الف
+
علامت « الف » کوچک
یا امروزه
علامت مَدّ
= آ صدا دار ) /
( الف
+ علامت حرف « واو » بیصدا:
ا + و = او صدا
دار ) / ( الف
+ علامت « يای : ی »بیصدا
: ا + ی = اي صدا
دار ). در مورد
صدای مستقل
حرکه های سه
گانه ( اَ / اِ / اُ
)
نیز« الف» ساکن
یعنی بیصدا همراه
با علامت خاص
آنها بکارمی
رود، درحالیکه
با سی و یک حرف
بیصدای دیگر،
صدای حرکه ها(
-َ–ِ–ُ- ) با صدای
حرف مربوطه (
از ب تا ی )
، قاطی می
شود، ولی
با« الف » بیصدا،
صدا دارها
تنها صدای
مستقل خود را
بیان می کنند.
نقش « الف » بیصدا
نشانۀ اوج
نبوغ عبدالله
ابن مُقله در
ابداع یا
تکامل خط نَسخ
است، که جز در
دو مورد ( او / اي )
آنهم دردر وسط
و آخر کلمه که
می تواند با (
واو ) و( یای = ی )
بیصدا خلط شود،
یک خط کامل
الفبائی برای
نوشتن و
بازخوانی درست
زبان عربی
است.
10- ( مربوط
به صفحۀ شش )
بنظرمیرسد
لغات فوق(
جزآنهائی که
صوت « پ »
دارند ) اغلب
ازطریق زبان
عربی
ازیونانی
وارد فارسى
درى كنونی
شده است. چه
عمركتابت
فارسى به قرن
چهارم هجری
آنهم بصورت
نثركوتاه
تجاری ( با خط
عبری ) و سپس
شعری( با خط
عربی )میرسد.
اسطرلاب را
با آنكه
« ترازویخورشید
» و مأخوذ
ازیونانی ـ
بیزانسی(
رومی ) می
دانند اما با
واژه «
آستاریاب =
ستاره یاب »
هم می تواند
نزدیك باشد،
تا حقیقت چه
باشد. اما
آنچه مسلم
است واژه
ستارۀ Aster یونانی
و ایشتار ـ
استر بابلی -
عبری و Star انگلیسی
و Etoileفرانسه
همگی ازواژه
اكّدى- بابلى
ایشتار مشتق
شده است.
11- ( مربوط
به صفحۀ هشت )
درمتن آمده
است: با
اشاره « پب »
یعنی « پهلوی
باستان »
سهو قلم است.
در فرهنگ
معین ـ جلد
اول، « 10 ـ
نشانه های
اختصاری »
صفحه نود وشش
آنرا « پارسی
باستان »
نوشته است.
اصطلاحی
بنام « پهلوی
باستان » وجود
ندارد. چنانکه
اشاره شد،
زبان هخامنشی
ها ( زبان آری
یا ) را
مستشرقین در
جهت شجره سازی
برای زبان
فارسی کنونی،
زبان « پارسی
باستان »
نامیده اند که
مترادف یا،
ترجمه به
فارسیِ « فرس
قدیم » است،
« پارسی
میانه »
همان پهلوی
( اشكانی ـ
ساسانی ) است
و فارسى درى (
تاجیكی ) هم
زبان بعد
ازاسلام
ومتأخری است،
بی ارتباط
تحولی زمانی
و مكانی(
جغرافیائی )
به آندو، ولی
متأثرازلهجههای
باقی مانده
ازتمام زبانهای
تحلیلی( هند
وایرانی ) و
پیوندی یا
التصاقی ( ارال
و آلتائی ) و
تصریفی یا
قالبی ( سامی )
ازجمله تركی
و بخصوص عربی
كه مؤلف
محترم بخوبی
با عدد و رقم،
كم وكیف
آنرا برای
اولین
بارنشان
داده است.
عقلاً و
منطقاً پدرو
پدربزرگ
فارسى كنونی
را باید
درتاجیكستان
و افغانستان
جستجو كرد نه
در ایران
كنونی.
12- ( مربوط
به صفحۀ هشت )
بعضی واژهها
درمیان
زبانهای
تحلیلی( هند
واروپائی )
مشترك است.
مانند واژه
پدرفارسى با«
پیتار »
سانسكریت، «
پاتر » یونانی،
« پی تِر » رومی
و لاتین
و…درمعنی
خدا: « دیوس » ( دی
یوس )
سانسكریت (
ودا ) با « زئوس »
یونانی، «
ژو(س) » رومی، «
دییو Dieu »
فرانسه كه
همگی با « دئو »
پهلوی و« دیو »
فارسى كه
مقابل خدا
وبمعنی
اهریمن
وشیطان است
ازیك ریشه
آمده است.
دی یوس
پیتار= زئوس
پاتر= ژوپیتر
همگی بمعنی
« خدای پدر »
یعنی خدای
آسمان است
كه در تثلیث
مسیحی وارد
شده، ولی
ریشۀ مفهومی
آن سومری است:«
آن » یا « آنو »
خدای
پدریعنی
آسمان
دراساطیرسومری
است درمقابل
خدای
مادرزمین:«
کي ».
13- (
مربوط به صفحۀ
هشت ) كاتبان
و وزیران سلاطین
ترك ایران،
طی ده قرن
مردمان بومی
و اتباع
زیرفرمان
آنها را « نوكر »
خطاب می
كردند. این
سنت بهعهدهخامنشی
میرسد كه حتی
شاه های
زیردست
وساتراپها (
والیها و
استانداران )
كه معمولاً
از شاهزادگان
ونُجبای
پارسی
بودند، خود را
بنده یعنی
چاكرونوكر
شاه شاهان
می دانستند،
همچنانکه
داریوش اول
درکتیبۀ بیستون( دِ.
ب: D B)، ستون
پنجم، بند یک،
شمارۀ هفت
وهشت، خواهرزاده
وسردارخود را
همانند دیگر
سردارانش: «
بندۀ من « گَ
وَبَرَوُوَ »
مردی پارسی »
خطاب می
كنند:
« وِردو » « VERDU » یا «
اردو » « ERDU »
مترادف « عبد »
عربی بود. در
زبان بابلی
« غلّو » است كه
معادل «
بندكا » « بَدَ
كَ » یِ پارسی
باستان و « لی
په » ایلامی
دركتیبه
بیستون است:
داریوش اول
مردم تمام
کشور های فتح
شده را که به
او باج می
پردازند، و
مطیع امر او
یند، بندگان خود
می نامد(
کتیبۀ بیستون:
ستون اول، بند
هفتم، شمارۀ
نوزده ) «
داریوش شاه
گوید: این ( است )
کشورهائی که
ازآن من شدند.
بخواست
اورمَزدَ ( با وجود
الفبائی بودن
بعمد و بخطا
اهورمزدا ترجمه
کرده اند )
بندگان من
بودند. بمن
باج دادند. آنچه
ازطرف من به
آنها گفته شد، چه
شب وچه روز، همان
کرده شد » که
یاد
آورشعرفردوسی
است: « همه
بندگانیم
خسروپرست »!
14- ( مربوط
به صفحۀ نُه )
مؤلف محترم
درهمین
مقاله چند
صفحه قبل
تصریح كرده اند
كه: « حرف « ژ »
دارای ( 32% )
كلمات خارجی
و از ریشه
لاتین است.
حجم واژه گان
این حرف
چندان زیاد
نیست
وزبانهای
عربی وتركی
دراین میانه
اصلاً
حضورندارند ».
اما درصفحات
بعد ضمن
برشمردن
حرفهائی كه
درعربی وجود
ندارند به
حرف « ژ » لابد
بدلیل سابقۀ
ذكر آن در
چند صفحه قبل
اشاره نمی كنند.
بعضی لغات
لاتین (
فرانسه ) كه
وارد فارسى
شده و در
فرهنگ معین
آمده اند
اهمیت كیفی
و محاوره ای
مهمی دارند
مانند:
ژاندارم،
ژتون، ژست،
ژلاتین،
ژورنال،
ژیمناستیك،
ژنرال،
ژیگولو
و…لغاتی نیز
پس از تألیف
فرهنگ معین
( 1342 ) تا آغاز
انقلاب وارد
فارسى شدهاند
مانند: ژنتیك…
15- ( مربوط
به صفحۀ یازده
) سید احمد
كسروی (
تبریزی )
دركتاب
زندگانی من
صفحات ( 232 ـ 233 ) می
نویسد: « تركی
از دیدگاه
كار واژهها (
افعال )
بفارسى برتری
می دارد زیرا
دیده شده در
تركی پانزده
گونه گذشته
و چهارگونه
اكنون (
مضارع ) بكار
میرود و
درحالیكه در
فارسى در
برابرآنها
بیشاز
چهارگونه
گذشته و یك
گونه اكنون
شناخته نمی
شود…» این
بیان كسروی
جهت روشن
كردن نظم
ریاضی و
منطقی قواعد
نحو وصرف
منظم تركی
نارسا است.
درتركی
آذربایجانی
یک فعل
دستورصرف
شدنِ( نُه
هزار ) فعل
تركی است و
تنها فعل بودن
بیقاعده و
ازاین قاعده
مستثنی است، اما
در فارسى هیچ
فعلی،
دستورصرف
برای ( دوسیت
وهفتاد وهفت )
فعل دیگر
نیست، کسروی
درمقاله ای به
عربی ( اللّغة
الترکیة فی
ایران / دوم
نوامبر ۱۹۲۲ /
۱۳۰۱
یازده آبان /
صفحۀ ۴۶ -۴۷ و۶۱- ۶۲ ) در
مورد برتری
نظم گرامری
ترکی
آذربایجانی نسبت
بفارسی مشروح
تر قلمفرسائی
کرده است. این نوشته
توسط
پرفسورمحمدعلی
شهابی شجاعی و
احمد
امیرفرهنگی،
بفارسی ترجمه
شده و با
مقدمه و به
همت آقای رضا
همراز
درتبریز ( ۱۳۸۴ =
۲۰۰۵ ) چاپ
شده است.
16- ( مربوط
به صفحۀ سیزده
) البته با
اغماض و چشم
پوشی فراوان:
لغت رایج «
دبیر» و
مشتقات
فراوان آن
مسلماً از
ریشه « تپیر»
ایلامی اخذ
شده است كه
بمعنی كاتب،
مَحَرِر
ونویسنده
است. « تیپر»
درایلام
بعنوان
نماینده
ثابت دولت
درادارۀ
سازمان شهر
دخالت داشته
و بعد از« آتار» (
استاندار یا
فرماندار ) و
قُضات كه
همگی انتخابی
بودند،
ازصاحبان
قدرت
درجامعه
محسوب می شد،
كه بعدها این
امتیاز به
كاتبان
آرامی و سپس
كاتبان
فارسى درى به
ارث رسید.
پسوند « ناك »
نیز كه در
لغاتی چون:
نم - ناک، غم ـ
ناك، خوف -
ناك و…آمده
است عیناً بههمین
معنا و وضع
درایلام
وجود دارد:
درنام « پوزورـ این
شوشی ناك » (
بنیانگذاردولت
سراسری
درسرزمین
ایران در 2100 ق.م.
) دیده می شود. «
این شوشی
ناك » هم نام
خدای اصلی
شهر شوش و در
نسبت به آن
است ( این =
علامت تكریم
و مترادف «
حضرت » است + «
شوشی » = نام
خدای شهر شوش
و خدای سراسری
و مشترك همۀ
اقوام
ایلامی است
+ « ناك » =
پسوندی
مکانی است كه
در فارسى،
هنوزهم
بكارمی رود، و
درالحاق به
اسم آنرا به
صفت مبدل می
كند و معنی
آن: با، پر،
آگین و… است.
زبان ایلامی
جزو زبانهای
التصاقی (
پیوندی )
مانند زبان كنونی
ترکی
آذربایجانی،
و زبان فارسى
هم جزو
زبانهای
تحلیلی یا (
هند و ایرانی )
است. نگاه
كنید به:
Francoise
Grillot Susini: Elements de Gramaire Elamite page
12 . Editions Recherche Sur Les Civilisations 1987 Paris
/ France.
بعلاوه
چنانكه مؤلف
محترم
درهمین
مقاله ذكر
كردهاند
لغات مُعرب
و مُركب را
هم جزو لغات
فارسى محسوب
داشته است:
ممنون بودن،
محبت نمودن،
نقاشی کردن
وقاشق زدن،
قایق سواری
کردن و به چالش
طلبیدن و…
17-
( مربوط به
صفحۀ سیزده )
الفباء فارسى
و ترکی آذربایجانی
كنونی وتركی
عثمانی
وترکی جغتائی
( ازبكی ) كه
به خط (
الفبائی )عربی
نوشته ( می
شدند ) ومی
شوند، درواقع
الفباء هجائی
است و نه
الفباء
الفبائی. این
خط برای خود
زبان عربی
جز در دو مورد
كاملاً رسا
است، آن دو
مورد ( حرف واو با
صوت او ) و
(حرف ی با
صوت اي ) خلط
و قاطی و
یكسان نوشته
می شود و
دیگراشكالات
قابل رفع هم
دارد، اما
برای زبان
فارسى و بخصوص
تركی،
بایستی
تغییرات
مهمی در این
الفبای عربی
داد تا از
الفباء هجائی
به الفباء
الفبائی
واقعی مُبدل
شود كه درآن
رابطه هرصوت
و هرحرف با علامت
آن مشخص
بوده و لذا
كلمات به
نحویكه گفته
می شود نوشته
میشوند و به
هر نحو كه
نوشته شدهاند
تلفظ و
خوانده شد.
دراین مورد
می توان به
سلسله
مقالاتی
ازمن، تحت
عنوانِ « زبان
مشترک
وزبانهای
مادری » و « خط
و تغییرخط در
سرزمین
ایران »،
روزگار نو،
شمارۀ مسلسلِ(
172 ـ 186 ) چاپ
پاریس
مراجعه كرد.
18- ( مربوط
به صفحۀ
چهارده ) نگاه
كنید به «
چنگیز پهلوان »،
” فصلنامۀ
گفتگو “، (
شمارۀ : ۳ )،
فروردین (
۱۳۷۳ )،
صفحات ( ۳۸ و ۳۷ ): « از
درون چین میآید،
كشمیر وفلات
پامیر را در
بَر می گیرد،
به آسیای
مركزی كنونی
می رسد،
كشورهای این
حوزه را به
انضمام
افغانستان،
پاكستان
شامل می
شود، ایران
فعلی را
درخود جای می
دهد، از
اقیانوس هند
و دریای عمان
و خلیج فارس
و نواحی
ساحلی آن
درهردو سو،
خود را می رساند
به قفقاز تا
دریای سیاه
و مدیترانه ».