زين
العابدين
قيامی
(خاطرات)
اجازه بدهيد
اين گفتار را
بياد متفکر
برجسته،
مجاهد شهيد و
دوست عاليقدر
خود بنويسم و
با اين کلمات
سليمان محسن
اسکندری در
مجلس يادبود
خيابانی که بر
لوحه ضميرم
نقش بسته است
آغاز کنم:
«خيبانی قطب
نمای دقيق و
مشعل فروزان
راه آزاديخواهان
ايران بود. ما
بايد ايمان
داشته باشيم و
يقين بدانيم
که خون شهيد
حتما خواهد جوشيد
و نسل جوان
ايران به
آرزوهای آن
مرد شريف جامهی
عمل خواهد
پوشاند.»
تا بحال در
باره خيابانی
شهيد مقالات
زيزدی نوشته
شده و نوشتههای
مفصل و متعددی
هست، حتی دو
سه جلد کتاب
هم در اين باب
بچاپ رسيده
است، ولی آنچه
که من ديده و
خواندهام
کليه آنها
راجع به قيام
اخير خيابانی
در سال 1299 شمسی و
قسمتی از نطقهای
اوست که در آن
ايام ايراد
شده و در بارهی
اخلاق و صفات
و تحصيلات و
معلومات و
افکار و عقايد
و طرز زندگانی
و فداکاريها و
فعاليت آن
مجاهد دلير در
زمان انقلاب
مشروطه و دورههای
پس از آن سخنی
گفته نشده و
اگر مطالبی هم
نوشته شده است
بسيار جزئی
بوده است و
متاسفانه در
بچضی از نوشتهها
هم اشتباهاتی
رخ داده که
شايد بواسطهی
نداشتن اطلاع
کافی و عدم
تحقيق کامل
بوده است.
چون بنظر ميرسد
که برای نسل
جوان ايران
شناختن
خيابانی بطور
کامل واجب و
ضروريست،
اينست که
ميخواهم آنچه
که در بارهچون
بنظر ميرسد که
برای نسل جوان
ايران شناختن
خيابانی بطور
کامل واجب و
ضروريست،
اينست که
ميخواهم آنچه
که در بارهی
اين مجاهد
شهيد از نزديک
اطلاع دارم
بطور خلاصه و
فهرست مانند
باستحضار
خوننداگان و
مخعوعا نسل
جوان ايران
برسانم و تا
ميتوانم آنها را
با خيابانی
آشنا کنم.
تحصيلات و
معلومات
خيابانی
خيابانی
باصطلاح
آنزمان تحصيل
مقدماتی يعنی
ابتدايی را در
مکتب شيخ محمد
حسن که مرد
فاضلی بود در
مسجد شيشهگرخانهی
تبريز گذرانده،
بعد به
پطروفسک (مخاچ
قالای حاليه)
نزد پدر خود
حاج
عبدالحميد
خامنهای که
سالها در آجا
اقامت داشت
رفت و تحصيلات
متوسطه را در
شهر مزبور
باتمام رساند زبان
روسی را در
آنجا آموخت.
چون پدرش در
آن شهر با
اشخاص
تحصيلکرده و
با معلومات و
روشنفکر و
همچنين با طبقه
کارگر مراوده
داشته و با
دانشمند
معروف ميرزا
عبدالرحيم
طالبف انس و
الفت زيادی
داشت خيابانی
از وجود اين
اشخاص خاعه از
محضر طالبف
کسب فيض ميکرد
و معلوماتی
اخذ مينمود و
بهمين سبب با
افکار مترقی
انقلابی آشنا
شد و کمر به
خدمت خلق بست
و بعد به
تبريز مراجعت
کرده و بواسطهی
توصيه و اصرار
زياد دائی خود
که امام جماعت
مسجد کريمخان
بود در مجلس
درس حاج ميرزا
ابولحسن
انگجی که از
روحانيون
روشنفکر بود و
در انقلاب
مشروطه هم
شرکت کرد ولی
بعد به جرگهی
روحانيون
مرتجع و ضد
انقلاب پيوست
حضور يافته و
فقه اسلامی را
در آنجا فراگرفت
و در عين حال تحصيلات
جديد را دنبال
کرد و با تلاش
زياد به اخذ
آن پرداخت.
حکمت و فلسفه
را در محضر
ميرزا
اسماعيل
سررشتهدار
معروف به
سرمست که از
فضلای آنزمان
بود و از
انقلابيون محسوب
ميشد تحصيل
کرد و در اين
قسمت معلومات
کاملی را دارا
گرديد و در
نزد حاج نجم
الدوله
رياضيدان
مشهور آن
دوران به تحصيل
رياضيات
مشغول شد و در
اين رشته هم
بهرهی کافی
گرفت. در
جغرافيا و
تاريخ از
شاگردان ممتاز
ميرزا رضاخام
مهندس قراجهداغی
شد (بايد توجه
داشت که نجم
الدوله و ميرزا
رضاخان از
شاگردان
اعزامی به
اروپا بودند). خيابانی
از نوجوانی به
مطالعهی
کتاب
ميپرداخت و از
عوايد خويش هر
چه که پيدا
ميکرد قسمتی
از آن را به
خريد کتاب
ميداد و اين
مطالعات مفصل
و تحقيق و
تدقيق بر
معلومات وی میافزود.
چون خيابانی
در محلهی
«خيابان»
سکونت داشت و
منزل صادق
مستشارالدولهی
شهيد هم که از
افراد اروپا
رفته و
تحصيلکرده
بود و در اثر
تاثير عموی خود
يوسف
مستشارالدولهی
شهيد دارای
افکار
انقلابی بود
در آن محله واقع
بود و تقريبا
همسايگی
داشتند،
خيابانی با او
مانوس شد و از
افکار و
کتابخانهی
مکمل او و
جرايد خارجی
که برای او میآمد
استفادهی
کامل ميکرد و
ضمنا زبان
فرانسه را هم
تا حدودی از
او ياد گرفت.
خيابانی در
نتيجهی اين
تحصيلات و
تلاشهای زياد
مرد فاضلی بار
آمد و چون من
غالبا به
سعادت درک
محضر وی نائل
ميآمدم جروهدان
مخصوص
تصديقنامههای
تحصيلی ايشان
را ديده بودم.
متاسفانه مفاد
آنها در يادم
نمانده است.
همينقدر
ميتوانم بطور
يقين بگويم که
همه با نمره
های خوب همراه
بود. فقط دو سه
جملهی کوتاه
از تصديقنامه
ميرزا
اسماعيل
سرمست در
خاطرم هست که
ذيلا آنرا
مينويسم. او
مينويسد
ميرزا محمد
استعداد کامل
دارد و بسيار
با هوش است.
آنچه در نزد
من آموخته
کاملا
اندوخته است.
برای من يقين
است او با
مطالعات و
تدقيقات
بيشتر و گرفتن
مايهی
کاملتر
استحقاق
اينرا خواهد
يافت که جانشين
من بشود. اين
تصديق از
فاضلی مثل
ميرزا اسماعيل
سرمست بسيار
مهم و عاليقدر
است و سند
بزرگی است بر
فضل و کمال
خيابانی.
افکار و
عقايد
خيابانی
اگر بخواهيم
افکار و عقايد
خيابانی را
مفصلا
بنويسيم بايد
اقلا يک جزوه
نگاشت. يک
مقاله برای
شرح آن کافی
نيست. بنابر
اين افکار و
عقايد
خيابانی را
بايد اينطور
خلاصه کرد و
گفت خيابانی
دشمن سرسخت امپرياليزم
بود و مبارزهی
با آنرا از
واجبات
ميدانست و خود
در اين مبارزه
در صف اول قرار
گرفته بود،
نسبت به
استبداد و
استعمار و ارتجاع
خصومت شديدی
داشت و هميشه
در مبارزه بود
و انی غفلت
نميکرد. لنين
بزرگ را قلبا
دوست ميداشت و
به افکار و
عقايد او با
ايمان کامل دل
بسته بود.
تعاليم مارکس
و لنين را
يگانه راه نجات
و سعادت جامعهی
بشری ميدانست.
نظر خيابانی
اين بود که در
ايران بايد
ابتدا يک حکومت
ملی دمکراتيک
بوجود آورد و
سپس پا به
جادهی
سوسياليزم
گذاشت. به
عقيدهی او
رسيدن به اين
هدف نيز بيش
از ساير نقاط
ايران به عهدهی
آذربايجان
است.
آذربايجان
برای نجات و
سعادت ايران و
حفظ استقلال
آن مانند
گذشته بايد
انقلاب را از
تبريز شروع
کند،
آذربايجان و
سپس کليه
ايران را نجات
بخشد. خيابانی
معتقد بود که
تمام رنجبران
ايران از
شهرنشين و دهنشين
کليتا بايد
متحد شوند و
تحت رهبری يک
حزب سياسی که
حافظ منافع و
مصالح آنها
باشد به مبارزه
برخيزند و خود
را از قيد بند اسارت
و ستم خلاص
کنند. خيابانی
اين شعارهای
سليمان محسن
اسکندری را
غالب اوقات
مخصوصا در شب
ماقبل روز
قيام يادآوری
ميکرد:
آذربايجان
اجاق انقلاب و
آزادی ايران
است،
آذربايجان
متمم قانون اساسی
را بوجود
آورده و
دوباره با
دادن قربانيهای
زياد ان را
احيا کرده
است. وی سليمان
محسن اسکندری
را رهبر عاقل،
دلسوز، دانا،
توانا و شجاع
ميناميد و
وجود او را
مغتنم میشمرد.
فعاليت
خيابانی در
انقلاب
مشروطه و دورههای
پس از آن و بعد
از کودتای
ناصرالملک
خيابانی
بوسيله صادق
مستشارالدوله
به محضر ميرزا
علی ثقهالاسلام
معروف که از
پيشوای
انقلابيون
آذربايجان در
آنزمان بود،
راه يافت و بس
حاجعلى
دوافروش که از
سران سوسيال
دموکراتهاى
آذربايجان
بود و از بدو
انقلاب از
عناصر بسيار
فعال بشمار
ميرفت و در
اين راه هم
جانش را فدا
کرد و از «مخاچ
قالا» با او
آشنايى داشت
رابطه پيدا
کرد و با
ارتباط با انقلابيون
رفته رفته
وارد ميدان
مبارزه شد و
پس از فوت
دايى خود
برحسب
صلاحديد ثقهالاسلام
براى اينکه
مرکزى و منبرى
در آن محله
بدست بياورند
امام وماعت
مسجد کريم خان
شد و شبها در آن
مسجد به منبر
ميرفت. گفتار
هيجان انگيز
خيابانى با آن
منطق قوى که
داشت در اندک
زمانى به
اجتماع مسجد
رونق فوقالعاده
بخشيد، بحدى
که مسجد به آن
بزرگى مملو از
جمعيت ميشد و
جايى باقى
نميماند و
منبر او به
وعظ و خطابه
سيسى تبديل
يافت وو
انقلابيون از
اين قسمت
استفاده کامل
کردند. در
انقلاب
مشروطه خيابانى در
تبريز يکى از
پيشروان انقلاب
شد و از روز
اول در مسجد
صمصام خان عصرها
به نطق
پرداخت.
بيانات
خيابانى باعث
تهييج مردم
ميشد. در
تشکيل مجلس
ملى
آذربايجان
خيابانى به
نمايندگى
انتخاب گرديد
و يکى از اعضا
مؤثر بود.
موقعى که
محمدصلى شاه
از امضاى متمم
قانون اساسى
امتناع کرد و
نمايندگان
آذربايجان در
مجلس با
مخابرات
حضورى از
آذربايجان استمداد
کردند و مجلس
ملى به رهبرى
سوسيال دموکراتها
به تشکيل و
تجهيز اردوى
ملى مصمم شد و
قرار صادر
کرد، خيابانى
در راس
کميسيونى
قرار گرفت که
مجاهدين
داوطلب را اسم
نويسى کرده و
اردو را تشکيل
دهند.
کاردانى،
جديت و فعاليت
خيابانى سبب
شد که در ايام
کوتاهى اردوى
مجاهدين
تشکيل و آمادهى
حرکت گرديد.
اين اولين بار
بود که
ستارخان هم با
پنجاه نفر
مجاهد قراجهداغى
براى شرکت در
اين اردو که
بالغ بر دو
هزار نفر بود
نام نويسى
کرد. روز حرکت
اين اردو از سربازخانهى
وسط شهر رو به
باسمنج دو
فرسنگى شهر
منظرهى
تاريخى بود.
فقيد معروف و
مجاهد دلير نمايندهى
مجلس ملى شيخ
اسماعيل
هشترودى با آن
قد بلند و ريش
سفيد آستين ها
را بالا زده و
چارقى بپا کرده
و قطار فشنگى
به کمر بسته و
بيرق کاويانى را
به دوش گرفته
پيشاپيش صفوف
اردو و موزيک
حرکت ميکرد،
خيابانى تفنگ
بر دوش و
هشترودى تفنگ
در دست در
کنار او در
حرکت بودند.
پس از ورود
اين اردو به
باسمنج بود که
محمدعليشاه
مجبور به عقب
نشينى شد و
متمم قانون
اساسى را امضا
و تصديق کرد و
به همين جهت
است که کليه
مورخين در اين
باب متفقالقولند
که به وجود
آورندهى
متمم قانون
اساسى
مجاهدين
جانباز
آذربايجان
بودند. خيابانى
به متمم قانون
اساسى خيلى
علاقه داشت و
آن را با در
نظر گرفتن
شرايط زمان و
مکان نسبتا يک
قانون مترقى
ميدانست و به
طراحان آن مستشارالدوله
و حاج سيد
نصرالله تقوى
و ميرزا محمد
خان صديق ئضرت
که از طرف
کميسيون طرح متمم
قانون اساسى
به عنوان
سوکميسيون متمم
قانون اساسى
را تهيه ديدند
احترام ميکرد و
آنها را
معماران
مشروطه
ميناميد. بعدا
خيابانى به
عضويت انجمن
ملى انتخاب
شد. پس از به توپ
بستن مجلس
دورهى اول که
استبداد صغير
شروص شد و
محمد صليشاه
در باغشاه
مستقر گرديد و
به تمام نقاط
ايران تسلط
يافت و رحيم
خان سردار
نصرت
چلپيانلو با
عدهاى بسيار
بزرگ به تبريز
وارد و در باغ
شمال جاى گرفت
و محلات تبريز
به استثناى
محلهى
اميرخيز که
محل سکونت
ستارخان بود
تسليم شدند و
بيرق سفيد بر
سردر منازل
نصب کردند و
اعضا انجمن
ملى غير از
خيابانى و
هشترودى و شيخ
سليم و حاج
مهدى کوزهکنانى
پراکنده و
پنهان شدند و
از ميدان
بيرون رفتند
خيابانى ديگر
سکونت را در
محله «خيابان»
که تسليم شده
بود جايز نديد
و کوچ کرد و به
راسته کوچه
جنب ميدان اسب
فروشان متصل
به محله
اميرخيز خانهى
يکى از خويشان
آمد و به سران
سوسيال
دموکراتها
پيشنهاد کرد
که عدهاى
آماده گردد و
به باغشمال
محل اقامت
رحيم خان هجوم
آورند. نظر
خيابانى
تصويب شد و در
خانه حسجى
مهدى کوزهکنانى
عدهاى از
مجاهدين و در
راس آنها
ستارخان گرد
آمدند.
خيابانى و حاجعلى
دوافروش و دو
پسر حاج مهدى
هم به اتفاق آنها
رو به باغشمال
حرکت کردند و
در بين راه
بيرقهاى سفيد
را پايين
انداختند و
رفته رفته عده
رو به تزايد
گذاشت. در اثر
اين هجوم و
فداکارى و
رشادت و شجاعت
ستارخان رحيم
خان سراسيمه
شده بدون اندک
مقاومت فرار
کرد و قيام
آذربايجان به
سرکردگى ستارخان
شروع شد و
خيابانى در
اين قيام
مانند يک مجاهد
مسلح فعاليت
مهمى داشت. انتخابات
انجمن ملى که
تجديد شد
خيابانى مجددا
به عضويت
انتخاب گرديد.
بعد از ظفر
يافتن آذربايجان
و فتح تهران و
ستنگون شدن
محمد عليشاه و
استقرار دورهانتخابات
انجمن ملى که
تجديد شد
خيابانى مجددا
به عضويت
انتخاب گرديد.
بعد از ظفر
يافتن آذربايجان
و فتح تهران و
سرنگون شدن
محمد عليشاه و
استقرار دوره
دوم مشروطيت
خيابانى به
نمايندگى
انجمن ايالتى
آذربايجان و
بعد به
نميندگى دوره
دوم مجلس
شوراى ملى
انتخاب شد و
پس از تشکيل
حزب دموکرات
به رهبرى
سليمان محسن
اسکندرى به
حزب دموکرات
وارد و در
مجلس سخنگوى
فراکسيون
پارلمانى حزب
دموکرات شد.
موقعى که حکومت
تزار بدسيسه
دولت انگليس
اولتيماتوم
داد و آن خطر
پيش آمد و
ناصرالملک نايب
السلطنه وقت و
وثوق الدوله
وزير امور خارجه
اصرار و
پافشارى
ميکردند که
اولتيماتوم قبول
شود فعاليت و
فداکارى
خيابانى
بسيار است.
همينقدر بايد
گفت رد شدن
اولتيماتوم
در مجلس و حفظ
استقلال
ايران که
بواسطهى
ايستادگى و
فداکارى فرااکسيون
حزب دموکرات
حاصل شد در
اثر رهبرى سليمان
محسن اسکندرى
و پافشارى
خيابانى بود. بعد
از بسته شدن
مجلس و ميتينگ
معروف سبزه
ميدان بر حسب
تصميم حزب
خيابانى از
راه مشهد و قفقاز
به آذربايجان
اعزام شد، در
تبريز کميته سرى
را به وجود
آورد و به
فعاليت مخفى
پرداخت. بعد
از آنکه
سليمان محسن
اسکندرى از
چشمهزاکان
کرمانشاهان
بوسيله دو نفر
مجاهد که بطور
ناشناس و مخفى
از راه کردستان
به تبريز
اعزام شدند
تعليمات
لازمه را به
او رساند و
نظريات خود را
اعلام داشت
خيابانى
فعاليت مخفى را
توسعه داد و
اين
پنهانکارى را
با چنان مهارتى
انجام نمود که
در وضع آنروزى
آذربايجان و
تسلط ارتجاع
بعيد تصور
ميشد. در اثر
اين همت و
جديت و
فداکارى
خيابانى بود که
بعد از انقلاب
کبيير اکتبر 1917
چنان تشکيلات قوى
و مجهز بحال
علنى در آمد و
باعث حيرت همه
و موجب ترس و
سراسيمگى
امپرياليزم
گرديد و کنفرانس
وسيع چهار صد
و هشتاد نفرى
و تصميمات مهم
آن نمونه و
نتيجهى اين
فعاليت مخفى
بود.
در موقع
اشغال قواى
عثمانى که
آذربايجان
دچار خطر شده
بود فداکارى و
جانبازى و از
خودگذشتگى
خيابانى سبب
حفظ استقلال
ايران شد.
موفقيت
درخشان و مهم
فرقه دموکرات
آذربايجان در
انتخابات
دورهى چهارم
مجلس شوراى
ملى با وجود
دولت خائن وثوق
الدوله و
دخالت مامورين
دولت در امر
انتخابات
نشانهى بارز
رهبرى
عاقلانه و
درست و صححيح
خيابانى بود.
بايد اين قسمت
را در اينجا
علاوه نمود و
تذکر داد که
خيابانى در
تشکيلات حزبى
مخصوصا به سه
نقطهى اساسى
که بگفتهى
خودش سه اصل
اساسى است
بسيار معتقد و
مقيد و باجديت
تمام هميشه آنها
را منظور نظر
داشت: حفظ
اسرار،
انظباط
دانسته و
آگاهانه، بحث
و انتقاد. و
ميگفت بدون
اين سه اصل
تشکيلات
استحکام نمىپذيرد
و دوام نمىيابد.
صفات و خدمات
اجتماعى
خيابانى
خيابانى
ذکاوت فوقالعاده
داشت، متين و
فروتن بود،
زياد فکر ميکرد
و کم حرف
ميزد، هميشه
متبسم بود. او
چون ذاتا از
ميان توده
برخاسته بود
تا زمان شهادت
هم در ميان
تودهى مردم
بود. بنا بر
عقيدهاى که
داشت نسبت به
زحمتکشان و
تهيدستان با
علاقهى قلبى
و دلسوزى و خوشروئى
احترام زياد
ميگذاشت.
خيابانی خدمت
به انسان را
واجب ميدانست
و همه چيز را
برای انسانها
ميخواست.
خيابانی
متفکر برجسته،
وطنپرست
حقيقی،
خيرخواه
جامعه بشريت و
مرد اجتماعی
بتمام معنی
بود. خيابانی
شجاع بود و
هميشه ميگفت
شخص ترسو
چعايب زواد
دارد و شنين
اشخاصی در
اجتماع باعث
صدمات بزرگی
ميشوند.
خيابانی شخصی
بود راستگو،
از دروغگويان
و دورويان و دغلکاران
متنفر و بيزار
بود، از
متملقين و چاپلوسان
منزجر بود و
ميگفت اين
قبيل اشخاص
جنبه انسانی
خود را از دست
دادهاند.
خيابانی
ناطقی بود که
کلامش آتشين و
مهيج و مستدل
و نويسندهای
بود که قلمش
از راه متانت
و نزاکت و
منطق خارج
نميشد. خيابانی
به شعر و
موسيقی علاقهی
فراوانی
داشت، به
شعرای بزرگ
احترام ميگذاشت
و هر کدام را
در قسمتی
ميستود و به
آنها اعتقاد
داشت. خيابانی
به اشعار
پوشکين و
تولستوی و
ماکسيم گورکی
هم علاقه داشت
و بصضی اوقات
از آنها
مثالهايی
ميگفت.
خيابانی به موسيقی
نشاط آور
کاملا علاقهمند
بود و ترويج
آنرا واجب
ميدانست و
هنرمندان
موسيقی را
احترام ميکرد
و تشويق
مينمود. مخصوصا
نواختن سرود
ملی را دوست
ميداشت و لذت
ميبرد، اما
موسيقی غمانگيز
را انتقاد
ميکرد و اصلاح
آنرا لازم
ميديد و گاه
به شوخی
ميگفت اينکه موسيقی
نيست، نوحهخوانی
است.
خيابانی به
تيراندازی و
اسب سواری
علاقهی
زيادی داشت.
هر وقت که
زمان مساعد
ميشد و مختصر
فرصتی بدست
ميآمد به من
ميگفت خوبست
سوار بشويم و
بيرون شهر
برويم و اسبی
بدوانيم و
تيراندازی
بکنيم. خيابانی
به ورزش اهميت
زيادی ميداد و
هميشه فوايد آنرا
متذکر ميشد،
خود نيز روزی
دو بار بدون
وقفه ورزش
ميکرد و
صبحهای زود
تابستان و
زمستان تا سر
آسيابها در
جادهی تهران که
مسافت زيادی
تا منزل او
بود پيادهروی
ميکرد و
بواسطهی
تشويق ايشان
بود که کلوپ
ورزشکاران در تبريز
تاسيس شد.
خيابانی در
ترويج و
پيشرفت و گسترش
امور معارف
بسيار کوشش
ميکرد. در
جمعيت نشر
معارف که خود
از مؤسسين آن
بود فعاليت
زيادی داشت و
در اين مؤسسه
زحمات او همه
جا به چشم ميخورد.
خيابانی در
اصلاح امور
بلديه و
شهرسازی مساعی
زيادی بکار
ميبرد. در
ولوگيری از
احجافات
محتکرين و
تامين ارزاق
عمومی با
نظارت
کميسيون
مخصوص و اصلاح
معابر شهر و
سنگفرش
خيابانها و
پيادهروها
اقدامات
مؤثری ميکرد.
بعد از هجوم
قشون عثمانی
به آذربايجان
و اعلاح شهرها
و قتل و غارت
که قحطی بزرگی
توليد شد و مرض
تيفوس بروز
کرد و بشدت
شيوع يافت
خيابانی در
تشکيل
کميسيونهای
تامين آزوقه و
صحی که باعث
ولوگيری از
اتلاف نفوس شد
جديت زياد
بخرج داد و
سعی و کوشش او
سبب شد که قحطی
از بين برود و
مرض دفع شود.
فعاليت و
خدمات
خيابانی در
امور خيريه
پس از انقلاب
کبير اکتبر که
در ايران
آزادی و دموکراسی
نسبی حاصل شد
و فرقهی
دموکرات
آذربايجان از
حال مخفی بيرون
آمد و به
فعاليت علنی
پرداخت
خيابانی علوه
بر فعاليت
سياسی و حزبی
در قسمت امور
خيريه هم دست
به فعاليت
مهمی زد که
استحضار در
اينباره
سودمند است.
خيابانی
برای جمعآوری
و نگهداری و
پرستاری از
ايتام
درمانده و بیسرپرست
به تاسيس يک
دارالايتام
همت گماشت، با
مساعدت و
پيشگامی يک
عده از اشخاص
نيکوکار تبريز
منجمله
حاجیرحيم
بادکوبهای،
حاج علی اصغر
شجاعی، حاج
ميرزا علی
اکبر بافتهای
برای تاسيس
اين مؤسسه
هئيت مؤسسين
تشکيل داد و
آنها با سعی و
جديت و کمک
خيابانی در
ايام کوتاهی
موفق شدند که
در بالای محلهی
«خيابان» در
دامنه کوه
«قله» که از
نقاط خوش آب و هوای
تبريز است در
يک باغ وسيع
که بنای بزرگ
و مناسبی داشت
اين مؤسسه را
بوجود
بياورند. ابتدا
برای يک صد و
بيست نفر
اطفال يتيم و
مستحق تمام
لوازم و
احتياجات را
از هر حيث
بطور کامل
فراهم نمودند
و اين عده جمعآوری
و در آنجا
سکونت داده
شدند،
کارمندان و پرستاران
صديق و امينی
استخدام
کردند، وسائل
بهداشت را از
طبيب و غيره
آماده
نمودند، از
اعضا فرقه معلمينی
برای تحصيل
آنها داوطلب
شدند و برای آموزش
حرفهای چند
نفر متخصص
فرشبافی،
پارچه بافی و
جوراب بافی در
آنجا به تربيت
اين اطفال
مشغول
گرديدند.
مسؤليت امور
اداری آنرا از
طرف هئيت
مديره حاج
محمد علی
حيدرزاده که
از اعضا فرقهی
دموکرات
آذربايجان و
از دووستان
نزديک خيابانی
بود بعهده
گرفت. بعدا
اين مؤسسه
بنام دارالتربيه
ناميده شد. از
اين عدهی
زيادی اشخاص
تحصيلکرده و
اهل صنعت
بيرون آمدهاند.
با مساعی و
همت خيابانی
در محلهی
مارالان
تبريز باغ
مجيدالملک يک
مريضخانهی
شصت تختخوابی
بنام خيريه
تاسيس گرديد و
مسؤليت امور
آنرا دکتر
پيلوسيان که
از اعضا فرقهی
دموکرات
آذربايجان
بود عهدهدار
شد. اين مريضخانه
را بعدها به
اسم مريضخانهی
شير و خورشيد
سرخ ناميدند
که دارای
دويست تختخواب
و يکی
از بهترين
مريضخانههای
ايران بود.
جديت و
کوشش خيابانى
باعث شد که با
کمک يک عده اشخاص
خيرخواه و
نيکوکار
دارلمساکينى
به گنجايش
هشتاد
تختخواب و
تمام لوازم
تاسيس گردد.
در اين مؤسسه
يک عده
معلولين و از
پا افتادگان
تهيدست
نگاهدارى
ميشدند و تمام
موجبات رفاه و
آسايش آنها
فراهم گرديده
بود.
بس سعى و
پشتکار
خيسبانى يک
جمعيت خيريه
در تبريز
تشکيل يافت که
اين جمعيت
خدمات زيادى
انجام داد. در
اين خيريه و
ادارهى امور
آنجا حاج
اسماعيل آقا
اميرخيزى و
ميرزا على
اصغر خان
سرتيپزاده
زحمات زيادى
ميکشيدند.
مؤوليت امور
آنجا را سرتيپزاده
عهدهدار بود.
يکى از
اقدامات مهم و
عمدهى اين
جمعيت
بنيادگزذارى
صنعت تئاتر در
آذربىجن است
که خيابانى
علاقه زيادى
به آن داشت و تئاتر
را يکى از
وسايل مؤثر
توسعهى
فرهنگ
ميدانست.
يکى ديگر از
کارهاى خير و
پر ارزش
خيابانى تشکيل
جمعيت
نگاهدارى
جذاميها و
فراهم کردن
آسايشگاه
براى آنها
بود. جذاميهاى
آذربايجان در بيرون
شهر تبريز
بفاصلهى سه
فرسنگ
پشت کوه عين
على سر راه
قراجهداغ در
دهکدهى
کوچکى بنام «آرپا
درهسى» بدون
سرپرست و
پرستار و
نگاهدارى و
معالجه با
خوديارى
زندگى
ميکردند.
خيابانى به
حمايت آنها
برخاست و با
جديت فوقالعاده
بالاخره
توفيق يافت که
هستهى مرکزى
اين جمعيت را
به وجود
بياورد. چند
نفرى از اطب
درجهى اول
تبريز دکتر
جليل خان
ناصرالحکما،
دکتر فتح الله
خان فخرالاطبا،
دکتر
عبدالحسين
خان رکن
الحکما و دکتر
سيد محمد خان
طباطبايى و
دکتر
پيلوسيان انجام
اين نيت خير
را بعهده
گرفتند و هئيت
مؤسس را تشکيل
دادند. اين
هئيت مؤسسين ب
جلب مساعدت يک
عده اشخاص
خيرخواه در اندک
زمانى جمعيت
مهمى تشکيل
داد و با جمع
آورى اعانهى
کافى و فراهم
کردن وسائل
لازم
آسايشگاه نوى
بوجود آورد،
پرستارانى در
آنجا گذاشت و
نام اين دهکده
آسايشگاه
جذاميها شد.
اطب مؤسس
هئيتى را بنحو
داوطلبنه
تشکيل دادند
که به طور
مجانى و نوبتى
به معالجهى
جذاميها
مصغول شدند و
دکتر
فخرالاطبا
ادارهى امور
آنجا را بعهده
گرفت. هيچ
يادم نميرود
آنروزى که
کميتهى
سربازان
بلشويک براى
توديع در
باغشمال مجلس
ضيافتى تشکيل
دادند و صدر
کميتهى
مزبور قنبروف
کميتهى
مرکزى فرقهى
دموکرات
آذربايجان را
براى صرف نهار
به آنجا دعوت
کرد. خيابانى
در سر ميز
نهار نطق
مفصلى بزبان
روسى ايراد
نمود که بعد
خوددش آنرا
براى ما ترجمه
کرد. شرح آن نطق
در روزنامهى
تجدد به چاپ
رسيده است.
البته همهى
مفاد نطق
مذکور در يادم
نمانده است.
يک قسمت کوچک
از کلمات آخر
آن نطق را
آنچه که در
خاطرم مانده
است به منسبت
ارتباط با
امور خيريه در
اينجا ميآورم.
خيابانى چنين
گفت: اينها
همه اثرات
انقلاب کبير
اکتبر است که امروز
ما با شما بردران
در اينجا در
سر يک ميز
نشستهايم و
باکمال مهرو
محبت صرف غذا
ميکنيم و نان و
نمک ميخوريم.
من ميخواهم
باز از اين
محبت و دعوت
شما و از
اينبخصصى که حکومت
جوان شوروى
بما کرده است
و کميتهى
بدستور لنين
مهمات و مواد
غذايى که در
انبارهاى
شرفخانه
موجود است به
نمايندگان
فرقهى
دموکرات
آذربايجان
تحويل دادهاند
تشکر کنم و
بگويم شما
مطمحن باشيد و
يقين بدانيد
که اين مهمات
بر عليه
دشمنان شما و
ما بکار خواهد
رفت و اين
مواد غذايى
کليتا به مؤسسات
خيريهى ما اختصاص
يافته و
بتدريج به
آنها تحويل
داده خواهد شد
و در آنجا به
مصرف خواهد
رسيد و براى
مدت زيادى
مؤسسات خيريهى
ما مهمان لنين
خواهند بود.
همينطور هم
شد. تمام
احتياجات
مؤسسات خيريه
تا مدت طولانى
از حيث آزوقه
از آن انبارها
تامين گرديد.
پذيرائى آنروز
واقعا از ياد
نميرود.
احساسات قلبى
طرفين خصوصا
با آن نطق
هيجان انگيز
خيابانى محيط
خاصى را بوجود
آورده بود. قنبروف
هم براى بار
دوم در جواب
نطق خيابانى بياناتى
کرد و ابراز
تشکر نمود و
در صمن مخصصوصا
به اين قسمت
اشاره کرد و
گفت بيانات
دانشمند بزرگ
و سياستمدار
عاقل و دوست
صديق ما
خيابانى با
زبان روسى،
آنهم با آن فصاحت،
بما لذت
مخصوصى داد و
تاثير کلى
نمود. من بايد
صريحا
بگويمکه اگر
بنا ميشد من
نطق ايشان را
بزبان روسى
ترجمه کنم
نميتوانستم
به اين خوببى
بيان نمايم.
طرز زندگى
خيابانى
خيابانى در
محلهى
«خيابان»
تبريز يک خانهى
محقر و کوچکى
داشت. در مدخل
خانه
اتاقىخانهى خيابانى
حساب ميشد. در
اين اتاق دو
قفسه و شش صندلى
و يک ميز مربع
بود. قفسهها
دورتادور
اتاق و تمام
تاقجهها پر
از کتاب رويهم
چيده شده
بودند.
خيابانى در اين
اتاق از
واردين با
کمال تواضع و
محبت پذيرائى
ميکرد.
خيابانى در
بازار تبريز
تيمچهى حاج
محمد قلى يک
دکان بسيار
کوچک داشت و
در آنجا نخ و
سوزن و سنجاق
ميفروخت و با
ان امرار معاش
ميکرد. ضمنا
آن دکان محل
ملاقات رفقا
بود. زندگى
خيابانى
بسيار ساده و
بىتکلف بود.
خيابانى با
اينکه معمم
بود جليقه و
شلوار ميپوشيد
و کفش بندى و
پوتين بپا
ميکرد، سر را
نميتراشيد،
زلف داشت. من
در ايام عمر
طولانى خود از
اشخاص معمم سه
نفر را ديدهام
که اينطور
بودند. يکى
خيابانى و يکى
آزاديخواه
معروف
فخرالعارفين
در مازندران و
يکى ديگر
ابولقاسم
عارف قزوينى
شاعر مشهور.
هر سه نفر
اينها بسيار
نظيف و خوش سليقه
بودند. پارچهى
عمامهى کوچک
را هميشه نيل
ميزدند و مصرى
و عباى پاکيزه
ميپوشيدند.
خيابانى به
وقت اهميت
ميداد و با
خيلى دقت و مراقبت
وقت را مراعات
ميکر و ميگفت
هر کس به وقت
مقيد نباشد
نظمى در زندگى
ندارد و براى
اجتماع اين
اولين شرط نظم
و ترتيب است.
آن زمان ساعت
شمارى از طلوع
آفتاب و غروب
آفتاب حاب و
معمول بود.
ساعت شمارى از
ظهر متداول
نبود و مخالف
مسلمانى حساب
ميشد مگر بين
يک عدهى
معدود و
باصطلاح
«مستفرنگ».
خيابانى ساعت
خود را ظهر
کوک ميکرد و
گاهى به شوخى
ميگفت ما هم
فرنگى مآب شدهايم.
ساعت صحيح
اينست و ساعت
ما هم اينطور
خواهد بود،
بگذار هر چه
ميگويند
بگويند.
بمورد
ميدانم با
تذکر دو موضوع
بسيار جالب اين
مقاله را
پايان دهم.
خيابانى مسلک
را بر قوميت و
مليت مقدم
ميدانست و
ميگفت فقط
مسلک است که
ميتواند
اقوام و ملل
مختلف را دور
هم جمع کند و
متحد و متفق
سازد و يگانگى
بوجود بيآورد
و تمام
اختلافات و
کدورتها را از
بين ببرد و
ايجاد وحدت
نمايد و آنها بواسطهى
داشتن يک مسلک
برادر وار با
رفاه و آسايش
و ترقى و
تعالى با هم
زندگى کنند و
سعادت يابند و
اين موضوع را
در بعضى از
نطقهاى خود
مخصوصا تذکر
ميداد و در
اين باب يک نطق
مشروحى دارد
که بسيار
معروف است.
خيابانى از
اوايل سال 1298
شمسى راجع به
انقلاب کبير
اکتبر 1917 و
تاثير آن در
ايران و نتايج
نيک آن در
سرتاسر جهان و
مساعدتهاى
لنين بزرگ در
انقلاب
مشروطه و
دوستى و
دلسوزى مهم او
نسبت به مردم
ايران و
بخششهاى
بسيار پر
ارزشى که کرده
است مشغول
نوشتن کتابى
شد بنام «لنين
و ايران» و با
وجود گرفتارى
و مشغلهى فوقالعادهاى
که داشت،
بخصوص آن
اوقات که
مصادف با ايام
تدارک قيام
شد، شب و روزى
چند ساعت براى
نگارش آن صرف
ميکرد. گاه
اتفاق مىافتاد
که بيخواب
ميماند و سعى
داشت و تلاش
مينمود که
هرچه زودتر
اين کتاب را
باتمام
برساند و به چاپ
بدهد. فقط شند
نفر از دوستان
بسيار نزديک مانند
حاج محمد على
بادامچى و حاج
اسمعيل اميرخييزى
و حاج ميرزا
علينقى گنجهاى
و ميرزا تقىخان
رفعت و يکنفر
ديگر از اين
موضوع مطلع
بودند و با
علاقهى
زيادى که به
انجام اينکار
داشت چند دفعه
با حسرت گفت
اگر عمر فرصت ميداد
و اين کتاب
تمام و حاضر
ميشد و به چاپ
ميرسيد چقدر
خوب بود. اما
باين
آرزونرسيسيم،
چنانکه خود
ميگفت و آرزو
ميکرد جانش را
در راه خدمت
به وطن و خلق
فدا کرد و به
شهادت رسيد و
اين اثر بسيار
مهم و مفيد
ناتمام ماند و
از بين رفت.
درود به روان
پاک تو اى
مجاهد شهيد!