مکانیک قدرت
هفته
نامه : دی
تسایت شماره 3،
10 ژانویه 2013
نویسنده:
روبرت لایشت[1]
مترجم
: حسین
انورحقیقی
بارها مورد
خشم
قرار گرفته و
اغلب بد
فهمیده شده: 500
سال پیش نیکولا
ماکیاولی
فلورنسی کتاب
شهریارش را
نوشت. بعد ها
این کتاب یکی
از مهمترین کتابهای
سیاسی تاریخ
شد.
خیلی
وقت است که کارمندان
دولت دیگر
آنچنان مخاطره
آمیز زندگی
نمی کنند. در
بدترین حالت بلافاصله
بازنشسته شده
و حقوق
بازنشستگی که
غالبا برابر
با درآمد حین
خدمتشان است
دریافت
میکنند. درست
است که
دیگر میزی در
کارنیست، که
قطعا نوعی
رنجش
نارسیستی است.
ولی سرانجام هیچ
کارمند دولتی
امروزه آن
نیست که
ماکیاولی
آنزمان نصیبش
شد.
خاندان
مدیچی بعد از 18
سال دوباره در
سال 1512
قدرت را در
فلورانس بدست
گرفت. دولت جمهوری
که ماکیاولی 14
سال آزگار
کارگزار عالیرتبه
اش بود باید تسلیم
می شد.
بلافاصله پس
از آن ماکیاولی
43 ساله نه تنها
از خدمت منفصل
شد بلکه ملزم
بود مبلغ 1000
فیورینی چیزی
حدود سه و نیم
کیلو طلای 24
عیار ضمانت
مالی برای
تضمین حسن
رفتارش در
آینده بسپارد.
علاوه براین
به اتهام شرکت
در توطئه ضد
دولتی
بازداشت شده و
بارها شکنجه
شد. وارونه از
دستها و
زانوانش آویزان،
تا وقتی که
دیگر تحمل درد
ممکن نبود، به
چیزی اعتراف
نکرد. کوتاه
مدتی بعد
بدنبال بخشودگی
همگانی آزاد
شد ولی به
همراه همسر و
شش فرزندش به
خانه روستایی
ساده در سن
آندرا ی
پرکوزینا که
در تپه های
واقع در 12
کیلومتری
جنوب شهر قرار
داشت، تبعید
شد. اینکه در
هوای صاف گنبد
کلیسای فلورانس
و برج پلاتتزا
وچیو، که دفتر
کارش در آنجا بود،
کاملا قابل
رویت بود باید
بیش از همه
برایش دردآور
بوده باشد.
با
این حال در
تاریخ سیاسی
کمتر رنجشی چون
برکناری
ماکیاولی از
موقعیت
اجتماعیش چنین
پر باربوده
است. او برای
فراموشی و نیز
برای تدارک
برگشت سیاسی
اش که قرار
نبود نتیجه
درخوری از آن
حاصل شود، با
حرارت مشغول کارهای
ادبی شد. مقالات،
یادداشتهای
تاریخی، طنز و
شعر .. نوشت.
درست 500 سال پیش
کارش را با
رساله در باره
شهریاران
شروع کرد: ایل
پرینسیپو.[2]
[شهریار]*
در نسخه
اصلی متن
ایتالیایی با
تیتر لاتینی
دی
پرینسیپاتیبوس[3]
است: درباره
اشکال حکومت[4].
رساله
ای نسبتا کوچک
که در سال 1513
قسمت عمده اش
به قلم در آمد،
از آنچنان
قدرتی
برخوردار بود
که بلافاصله
بعد از چاپ
اولش به سال 1532
یعنی پنج سال
بعد از مرگ
ماکیاولی، هر
دو چیز را در
حق نویسنده اش
اثبات کرد: هم
فاما ( شایعه) و
هم اینفامی[5]
(رسوائی). این
واقعیت که
درام نویس
انگلیسی
کریستوفر
مارلو در سال 1589
برای درام خود
به نام یهودی
مالتا پیش
درآمدی نوشت
که توسط حیله
گری شیطان صفت
به نام
ماکیاولی
خوانده میشد
بیانگر سرعت
انتشار آوازه
عموما بد
ماکیاولی در
جهان است. به
هر حال چه از
دیدگاه
کالوینیستی
یعنی اصلاح
طلبی لوتری و چه
از دیدگاه ضد
کالوینیستی
بحث های
گسترده ای به
سرعت علیه شهریار
و نیز نویسنده
اش درگرفت که
به ندرت تندی ردیه
ها تناسبی با
متن و تز ها داشتند.
معروف
ترین ردیه
یعنی نوشته
ضد ماکیاول پروسی
جوان فریدریش
دوم
("ماکیاولی ضمن
بدنام ساختن هنر
دولت مداری کمر
به از بین
بردن آموزش
اخلاق سلیم بسته
است.") معرف
بدفهمی فوق
العاده در این
باره است که
تنها به واسطه
اقدام بلافصل فردریش
در سال 1740 در
مقام پادشاه
تازه بر تخت
نشسته به جنگی
تهاجمی و اعلام
نشده برای ربایش
شلزین از
هابسبورگ در
سایه می ماند. جالب
اینجاست که
فردریش تنها چند
هفته ای قبل
از این واقعه
در کتاب ضد
ماکیاول خود
جنگ هایی از
این دست را
بشدت محکوم
کرده بود. البته
لازم بود
فریدریش آخر
عمری اقرار
کند که: "متاسفم
ولی مجبورم
اعتراف کنم که
حق با
ماکیاولی
است."
کمتر
اندیشمند
سیاسی دوران
اخیر سراغ
داریم که در
باره اش این
هم مطلب منتشر
شده باشد. تا
به امروز
تمامی
مولفانی که به
تئوری و پراتیک
سیاست
علاقمندند به
هر حال زمانی شهریار
را بررسی
میکنند،
آخرین نمونه
از این دست
فولکر
راینهارد[6]
تاریخ پژوه
فریبورگی است با
کتاب زندگی
نامه ماکیاول
که در سال 2012
منتشر شده
است. این همه
جدل
فشرده درچند صد
سال اخیر در
این باره را
نمی شد توضیح
داد هرگاه این
رساله تنها
پرتگاهی به
سوی ننگ و پلیدی گشوده
بود.
در
واقع می توان
ماکیاولی و مارتین
لوتر همدوره
اش را در رابطه
باهم بررسی
کرد: همانگونه
که لوتر به
سال 1517 با تزهای
95 گانه اش رابطه
خدا و انسان
را زیرو رو کرد،
ماکیاولی هم 4
سال پیش از آن
ارزیابی
انسان و قدرت
را به شکل انقلابی
تغییر داده
بود. بازگشت
به دوران قبل
از این گسست
پارادایمی
دیگر ممکن
نیست. بعد
از ماکیاولی
بدون هیچ
ملاحظه ای در
باره سیاست بحث
می شود و آن هم
نه مثل سابق،
آنگونه که
مثلا از نقطه
نظر اخلاقی
چگونه باید
باشد، بلکه بر
اساس واقعیات
موجود. توجه
ماکیاولی
آنگونه که خود
می گوید اساسا
معطوف به
"وریتا
افتواله دلا
کوزا"[7]
یعنی حقیقت
واقعی موضوع
بود: تجربه به
جای اخلاق،
واقعیات به
جای تخیلات. اهمیت
چنین تغییر
پارادایمی را البته
نمی توان دریافت
هرگاه چه از
روی نفرت و چه
به خاطر علاقه
تنها بخش های
هیجان انگیز شهریار
را همچون
پورنوگرافی
سیاسی خواند.
مثلا این بخش:
"حاکم زیرک نه
میتواند و نه
مجاز است که به
وعده خود وفا
کند اگر به ضرر
وی باشد و اگر مبانیی
که وی را به
دادن این وعده
ملزم ساخته
بدند دیگر در
میان نباشند. چنین
توصیه ای درست
نمی بود اگر
آدمیان همه
خوب بودند،
اما چون آنها
بد هستند به
وعده خود وفا
نخواهند نمود
بنابراین لازم
نیست که تو هم
به وعده خویش
پایبند باشی." ویا
این قسمت: "
فهم این نکته
مهم است که
شهریار و
بویژه شهریاری
که تازه به
قدرت دست
یافته نمی تواند
تنها به
اعمالی بسنده
کند که به
خاطرآنها
شهریاری نیک
نامیده شود زیرا وی
اغلب برای
اعمال
حاکمیتش مجبور
است بر خلاف
وفاداری،
رحمت،
انسانیت و مذهب
عمل کند.
بنابر این
باید ازچنان
روحیه ای
برخوردار
باشد که هرگاه
جهت وزش باد
سعادت و یا
تغییر اوضاع
آن را ایجاب کند
روی
برگردانده و جانب
دیگری در پیش
گیرد و [...] تا حدی
که ممکن است
از نیکی دور
نشود ولی اگر
ضرورت (نسه
سیتاتو)[8]
ایجاب کرد به
بدی توانا باشد."
کسی که چنین
کوته نظرانه
می خواند خیلی
سریع خود را
در میان
مفاهیم عجیبی
چون "ماکیاولیسم،
ماکیاول وارو
مشابه اینها" و
یا تیتر های
کم عمقی چون ماکیاولی
برای مدیران و
یا حتی برای
بچه ها می
یابد.
ولی
اگر بر آن است
که ملا نقطی
بازی را کنار
نهاده و به
جای آن در پی
کشف انسان شناسی
سیاسی
ماکیاولی
برآید، لازم
است ابتدا مقولات
پایه ای
ماکیاولی را که
در سرتاسر
اثرش ثابت نگه
می دارد درک
کند، چیزی که
متاسفانه حتی
در بهترین
ترجمه های آلمانی
به خاطر
تغییرات
مداوم یکسان
نمی مانند.
این
بیش از همه در
باره پایه ای
ترین مقوله
حاکمیت سیاسی
ماکیاولی
یعنی ویرتو[9]
[توانایی،
هنر] صادق است.
وی این مفهوم
را پیوسته
بکار می برد و
همیشه هم در
تمایز آشکار
با معنی سنتی
آن. زیرا
منظور وی از
این مقوله به
هیچ وجه فضیلت
در معنی
کلاسیک آن و
یا در کاربرد اخلاقی
آن نیست.
دغدغه وی در
توصیف و ارزش
گزاری
شهریاران،
فضیلت مندی به
مفهوم خصوصیت
نیک داشتن
نیست (" من به
جرئت می گویم
که داشتن و
دنبال کردن چنین
خصوصیاتی
زیان آورند").
بلکه ویرتو از
دید وی تنها
به معنی هنر
فرمانروایی است.
این هنر می
تواند به معنی
استعداد باشد
و یا اعمال
اراده،
کاردانی، توان
روحی، قاطعیت،
شور، خودکامی
و یا توانایی
زیرک بودن چون
روباه در لحظه
ای و چون شیر
قوی و درنده
خو بودن درلحظه
دیگر است.
فرمانروا
مجبور نیست که
امر خویش را
تنها به روش قوانین
انسانی بلکه
اگر لازم باشد
به روش قانون
وحوش به پیش
برد. بنابراین
فرمانروا
مجبور است چون قنطروس [10] [خدای
یونانی، نیمی
انسان ونیمی
اسب] نیمی
انسان و نیمی حیوان
باشد. و برای
اینکه لازم
است طبیعت
حیوان را خوب
بفهمد باید
دوچندان استعداد
داشته باشد. "لازم
است که خود را
هم به جلد
روباه و و هم
به جلد شیر در
آورد، زیرا
شیر برابر مکر
و حیله
بی دفاع است
و روباه برابر
گرگها.
بنابراین
باید روباه
بود تا بتوان
خدعه ها و فریب
ها را دفع کرد
و چون شیر بود
تا ترس بر دل گرگها
افکند." نزد
ماکیاولی
مقوله ویرتو
همه این معانی
در بر می گیرد. با
این حال حتی
با داشتن
بزرگترین ویرتو
هنوز نمیتوان
فرمانروا ی
خوبی بود،
علاوه بر این
برای این کار اکازیونه[11]
[شانس، فرصت] هم
لازم است،
یعنی چنان
فرصتی که آدمی
می تواند فقط از
بخت خوش
انتظارش را داشته
باشد. ماکیاولی
در باره چهار
فرمانروای
بزرگ تاریخی
از نظر وی،
یعنی موسی، کوروش،
رامولو و
تسئوس[12]
می نویسد: "بدون
چنین اکازیونه
ای ویرتوی
شخصیت آنها
ازبین می رفت
و بدون این ویرتو
چنین اکازیونه
هایی بیهوده
می بودند."
حال
به مقوله
دیگری از ماکیاولی،
یعنی فورتونا[13]
[بخت، سعادت و
سرنوشت] که به
یونانی توچه[14]
گفته می شود
می رسیم. این
خدای سعادت،
سرنوشت و پیش
بینی ناپذیری
برای مردمان
باستان حکم
خدای دمدمی
مزاج ولیکن با
فضیلت را
داشت. آدمیان
بی توجه به
موقعیت و
مقامشان در
معرض تاثیرات غیر
قابل پیشبینی آن،
در واقع همان سرنوشت
بودند.
ماکیاولی
اما این حکم
زمانه خود، که
به خاطر غیر
قابل دسترس
بودن سعادت
باید خود را
به دست سرنوشت
سپرد، را به
هیچ وجه قبول
ندارد. به نظر
وی گر چه فورتونا
بر نیمی از
اعمال ما حکم
می راند با
این حال نیمی
دیگر و یا
چیزی در این
حدود را به
تصمیمات ما وا
میگذارد".
فورتونا با
ما دشمنی و
خصومت می
ورزد: "من آنرا
با رودهای
خروشانی مقایسه
میکنم که اگر
خشمگین شوند
تمامی زمینها را
زیر آب برده و
درختان را
ازجا کنده و
خانه ها را
ویران میکنند[....].
همه از برابر
آنها می گریزند
همه چیز مقهور
قدرت آنها
هستند."
در
عین حال
انسانها
محکوم به
تسلیم
منفعلانه چه در
برابر رودها و
چه در برابر
فورتونا نیستند.
مردم می توانند
سدها بنا کنند،
شهریاران می توانند
خود را با کوالیتا
دو تمپی[15]
[اقتضای
زمان] (مقوله
دیگری از
ماکیاولی)
یعنی شرایط
زمانه تطبیق
دهند. در
نتیجه تنها شهریاری
می تواند مدت زمانی
طولانی دوام
آورد که به
روش تا کنون
موفق خود "نچسبد"،
بلکه هر لحظه
آماده باشد تا
هر گاه شرایط
زمان، کوالیتا
دو تمپی،
ایجاب کرد روش
مالوف خود را
به کنار نهد: "از
آنجا که فورتونا
پوست می
اندازد ولی
آدمیان به روش
های غیر منعطف
خود پای بند
می مانند، بخت
یارشان خواهد
بود اگر هم
شرایط زمانه و
هم روش ها درخور
هم باشند و
الا بدبختی در
انتظار
آنهاست."
چند
جمله بعد تر
ماکیاولی شکل
انسانی دادن
به فورتونا
را به طرزی
زشت و حتی بی
شرمانه برجسته
می کند: "زیرا فورتونا
به زن می ماند
که برای رام
کردنش باید وی
را کتک زده و لگدمال
کرد. تجربه
نشان می دهد
که زن ترجیحا
تسلیم مردانی میشود
که با وی
اینگونه
رفتار می کنند
و نه آنانی که با
آرامش سراغ وی
می روند...." ویرتوی
شهریار بدون فورتونا
چندان به دردش
نمی خورد ولی
شهریار دارای ویرتو
می تواند تلاش
کند تا فورتونا
را صاف و ساده بزور
مورد تجاوز
قرار دهد.
طبقه
بندی پیچیده
ای از اشکال حاکمیت
و نیز انواع
توصیه ها در
مورد سازماندهی
ارتش و ساختن
قلعه ها در
شهریار بیان
شده است. همه
اینها را به
مثابه مسائل
تاریخی می شود
به کناری
نهاد. ولی
بسته مقوله
های ماکیاولی متشکل
از ویرتو،
فورتونا،
اکازیونه و
کوالیتا دو
تمپی قطعا
واجد اهمیت و
اعتبار هستند.
آنها عناصر
ثابت کوندیچیو
هومانا ی[16] [طبیعت
انسانی،
زمینه انسان
بودن] هر
حکمران و هر
سیاستمداری
هستند. آنها مکانیک
قدرت را تعیین
می کنند، از
آنها ست که تجربه
توفیق محتمل سیاسی،
که (در
نظر اول) کاملا
رها از بندها
و اهداف
اخلاقی است، بدست می
آید.
سیاست
به مثابه کار
توفیق آمیز
صرف: سیاست
ورزی به نظر
ماکیاولی تابع
اصول اخلاقی –
مثلا بونوم
کومونه[17]،
یعنی نوعی
منفعت عمومی
تعریف شده، یا
شکلی حتی
ابتدایی از
عدالت
نیست. بنابر
این وی در
تحلیل خود از
حکمرانی در
عمل به شکلی
ریشه ای با
تمامی آنچه که
افلاطون ویا
ارسطو،
متافیزیک،
مذهب، و آنچه
که استوآ یا
مسیحیت در
باره مبانی و
روبنای اخلاق
موعظه می
کردند تسویه
حساب می کند.
حکمران تنها
تابع اصول
عملی است که در
اصل مستقل از
تمامی دعاوی
اخلاقی هستند
یعنی بی طرف از
نقطه نظر
اخلاقی هستند.
و چه کسی می
تواند از دوران
ماکیاولی، از
پاپ های فاسد
گرفته تا
حکمرانان
ولایات و از اشغالگران
متجاوز خارجی
در خاک
ایتالیا تنها
یک نفر را نام
ببرد که طور
دیگری رفتار
می کرد؟
حال
باید به این
پرسش پرداخت
که آیا این
خود ماکیاولی
است که "غیر
اخلاقی" است
ویا تئوری وی.
هر چه از نزدیک
به این سوال
بپردازیم
پاسخ به آن
مشکل تر می شود
هرگاه اثر
دیگر وی بنام گفتارها[18]
را نیز در نظر
بگیریم. در
حالی که شهریار
به شرایط ناظر
بر کردار فردی
حکم ران می
پردازد در
مقابل گفتارها
که در سال 1513
همزمان با
شهریار به
رشته تالیف
درآمد به
بررسی شرایط
عمومی یک
جمهوری موفق
می پردازد.
اینکه مساله
ماکیاولی در
تحلیل نهایی
عبارت از زندگی
سیاسی[19]
و زندگی
آزاد[20]
، یعنی نوعی
زندگی شهروندی
است در جامعه
ای است که
نسبت به شرایط
زمان تا حدودی
اجتماع آزادی
به حساب می
آید، به
اندازه کافی
گویاست که
شیوه تفکر وی،
هرچند نه به
واسطه
آرمانهای
اخلاقی بزرگ ولی
بوسیله
اهدافی سیاسی جهت
داده می شود
که به نوبه
خود نسبتا
اخلاقی هستند،
هر چند در نظر
اول تنها شامل
مواردی هستند
که به شکل
سیاسی فورمول
بندی شده اند.
واما
مگر ماکیاولی به
تمجید سزاره
بورگا[21]،
همان فرزند بی
شرم و بی وجدان
پاپ الکساندر
ششم نه چندان
با وجدان تر
از پسرش نپرداخته
است؟ مگر
سزاره بورگا
را همچون فرد ایده
آل نوو
پرینسپو[22]
[شهریاری
نوین] برنمی گیزند
که بی هیچ پیش
زمینه دیگر غیراز
ویرتو و فورتونا
حاکمیت نوینی
را پایه می گذارد
که الگوی همان
نوع حکمرانی است
که در شهریار
مورد توجه
اوست؟
به
نظر می رسد که
ماکیاولی تقریبا
همه اقدامات
از جمله
سنگدلی ها و
بیرحمی های
غیر قابل باور
سزاره بورگا، این
سرکرده
مزدوران، را
که در ماموریت
های
دیپلوماتیک
شناخته و ترس
و وحشت از وی
را به جان
گرفته بود، را
خوش نظرانه تایید
می کند. با این
همه لازم است
محتاط باشیم.
زیرا سزاره بورگا
شش سال پیش از تقریر
شهریار در
رسیدن به هدف
خود یعنی
ایجاد یک شاهزاده
نشین تازه کاملا
شکست خورده
بود. وی از
شناخت این
نکته غافل
مانده بود که قدرت
وی تماما
وابسته به پدرش
یعنی پاپ وقت
بود که پایان
زندگی اش بزودی
فرا می رسید و در
سال 1503 وفات کرد.
سزاره بعد از
مرگ پدر، نابینا
از سر خود
پسندی،
روی اسب
بازنده شرط
بست و بدین
ترتیب راه
شکست خود را
هموار نمود. این
همه ارزیابی
غلط در باره اکازیونه،
فورتونا و کوالیتا
دو تمپی آنهم در
یک زمان.
بالاخره
توصیه دیرک
هوئقس[23]،
رومانیست و
ماکیاولی
شناس هانوفری
را پذیرفته و
به "جستجوی شهریار
جدید" در میان
همدوره ای های
ماکیاولی خاتمه
خواهیم داد:
"چنین کسی
وجود ندارد و
نمی توانست هم
وجود داشته
باشد." و ما
(تقریبا) به
هوئقس حق
خواهیم داد،
وقتی مینویسد
که این شهریار
"تنها چون یک الگو
مطرح شده بود".
واقعا
هم مسئله
ماکیاولی مطرح
کردن تیپ نمونه
واری از یک حکمران
فرضی است. ولی
به این معنی
نیست که وی
بطور مشخص در
آرزوی چنین
فردی نبوده
است. ماکیاولی
در فصل پایانی
کتابش شهریار
با اصرار
می پرسد آیا
در ایتالیای
زمان وی اکازیونه
برای شهریاری
نوین، یعنی
آن تیپ تازه
ای از حکمران
که تمامی بازاندیشی
وی متوجه
اوست، بوجود
نیامده است تا
به پا خواسته
و سرزمین شقه
شده و زیر
مهمیز اشغالگران
خارجی تکه پاره
شده را آزاد
کند تا بر پایه
آن بالآخره ویوره
پولیتیکو و
ویوره لیبرو ممکن
می شد. این
جملات مداحی
ساده لورنسو
دو مدیچی،
مردی که کتاب
شهریار به وی
تقدیم شده
است، نمی
تواند باشد،
زیرا
ماکیاولی
آنقدر احمق
نبود تا بر
سر حکمران
جدید فلورانس
شرط ببندد.
بلکه این
جملات جوهر
تلاش سیاسی وی
را در بر
دارند – آیا یک چنین
چیزی هدف اخلاقی
ارزشمندی
نیست؟
طرفداران
ماکیاولی در
سال 1869 به
مناسبت 400 مین
سال تولد وی
تابلویی را در
خانه زادگاهش
در فلورانس نصب
کردند که در
آن از وی به
مثابه "هموار
کننده راه
وحدت ملی
ایتالیا"
تمجید می کنند.
این هومانیست
دوره روشنگری
البته که
ناسیونالیست
نبود وی اما یکی
از مخالفان
جنگهای داخلی
دنباله دار
بود که تنها
توسط شهریاری
از نوع نوین
می توانست خاتمه
یابد.
خوشا
به حال زمانه
ای که به
قهرمان نیاز
ندارد! ولی
کسی که امروز
در باره تحلیل
سیاسی ماکیاولی
فریاد وا
اخلاقا برمی دارد
باید بداند که
ما چه
مبارزات، چه
درد و رنج و چه
قربانیانی
پشت سر گذاشته
ایم وچه عقب گردهای
نفرت انگیزی
آنهم همین
اواخرداشته
ایم تا در این
کشور ویوره
پولیتیکو ای
لیبرو یعنی
زندگی آزاد و
سیاسی ممکن
شده است تا در
آن با در نظر
گرفتن
آرمانهای
اخلاقی
درباره رفاه
عمومی و عدالت
اجتماعی به
شکل جدی سخن
گفته و برای
این ها و نیز
حتی برای قدرت،
بدون
خشونت مبارزه
کند. مگر این
سعادت جوان که
هنوز سد سال
هم از عمرش
نمی گذرد برای
همیشه تضمین شده
است!
زمانی
که دفتر کار
ماکیاولی در
زمین ییلاقی
اش در سنت
آندرا را
بازدید کرده و
سپس وارد
مهمانخانه
روبروی آن می شویم
می توانیم در
باره چنین چشم
اندازها یی به
قدر کافی تامل
کنیم. آنجا
شراب کیانتی[24]
بسیار مرغوب
بارآمده از
تاکستانهای
ماکیاولی را پذیرایی
می کنند. بر روی
اتیکت آن کلمات
زیر به چشم می خورد:
ایل
پرینسیپه
(شهریار).
کلن
26 ژانویه 2013
*
متون داخل [ ...]
بیانگر معادل
تقریبی این
اصطلاحات به
فارسی است.
[1] Robert Leicht
[2] Il Principe
[3] De Principatibus
[4] Von den Herrschaften
[5] Fama, Infamie
[6] Volker Reinhardt
[7] Verità effettuale della cosa
[8] necessitato
[9] virtù
[10] Zentaur
[11] occasione
[12] Moses, Cyrus, Romulus und Theseus
[13] Fortuna
[14] Tyche
[15] Qualità dè tempi
[16] conditio humana
[17] bonum commune
[18] Discorsi
[19] Vivere politico
[20] Vivere libero
[21] Cesare Borgia
[22] Nuovo principe
[23] Dirk Hoeges
[24] Chianti