احمد
رحيمى
در باره
مدرنیته و
زبان فارسی
اخیراً
بحثی در مورد
مدرنیزاسیون
زبان فارسی در
مکانی که به
فضای مجازی
متصف کردهاند
درج شده بود (سایت
ایران امروز) که
در آن نویسنده
ابتدا از تعاریفی
شروع کرده بود
تا خواننده را
با مبحث مدرنیته
– قبل از ورود
به قصد و نیت
اصلی- بصورتیکه
خود در نظر
دارد آشنا
کند. غرض نویسنده
نمایاندن این
امر است که ایران
متجاوز از یک
قرن سابقه
مدرنیته دارد
و این مدرنیته
لاجرم، و شاید
در درجه اول
زبان فارسی را
مدرن کرده
است؛ یا در
حال مدرن کردن
آن میباشد.
از
سابقه کار
معلوم شده است
که این مدرنیته
یا تجدید حیات
زبان فارسی،
مانند زبان رایج
در امپراتوری
عثمانی
ابتدا، یا
بطور عمده با
پاکسازی زبان
از لغات خارجی
و بویژه عربی
در عثمانی، و
عربی و ترکی
در فارسی معنا
شده است. ولی هیچکدام
از این دو
زبان نیز
نتوانستهاند،
و نمیتوانستهاند
تمام لغات عربی
را در عثمانی،
و عربی و ترکی
را در فارسی
پاکسازی کنند.
متجاوز از
هشتاد سال بعد
از رفرم آتاتورکی
هنوز لغات عربی
با تلفظ تورکیزه
شده در عثمانی،
و لغات عربی و
ترکی در زبان
فارسی بحیات
خود ادامه میدهند
و خواهند داد.
زبان فارسی
چگونه میتوانست
لغات اُتاق و
بشقاب و قاشق
و تشک را
پاکسازی کند
بدون اینکه
زندگانی مدنی
را با زندگی
چادرنشینی جایگزین
کند. از سیاق
نوشتار معلوم
است که خود نویسنده
اگر هم تماماً
طرفدار سره نویسی
نباشد آنر ا
به آنچه که
خود سبک قدیمی
مینامد ترجیح
میدهد. نمونهاش
هم ترجمه خودش
از کلمهی لاتین
Evolution به
برایش میباشد.-
باین
مورد در سطرهای
آینده باز هم
اشاره خواهیم
کرد.
ما
در اینجا وارد
بحث مدرنیته
که نویسنده
بدان پرداخته
است تا تحول
زبان فارسی را
در چنین
پرسپکتیوی
نشان داده
باشد نخواهیم
شد و تنها
بقسمتی که
مربوط بزبان
فارسی است و
مطالبی که در
این مورد آمده
است خواهیم
پرداخت.
نویسنده
«شالوده
زبان» مدرن
را چنین تعریف
میکند که «زبان مدرن زبانباز است، زبانباز در مقابل زبانبسته قرار میگیرد و ازین
رو پویاست یعنی همواره در حال خودآفرینی و سازگاری خود با نیازهای پایان ناپذیر انسانی است. به سخن دیگر زبان مدرن یک کالای وارداتی نیست شالوده بخشی ـ [چرا
بخشی؟]- از این کالا باید از دل جامعه مربوطه زاده شود». نویسنده
تفسیر مبسوط و
نمونهی
موجودی از
زبانباز و
بسته ارائه نمیدهد.
هیچ زبانی،
بدلیل زیست در
محیط مسکون
باکسان و
زبانهای دیگر،
نه بسته است
ونه، میتواند
بسته باشد.
زبان در طول حیات
خود و باتغییر
محیط زیستش و
مرحله انکشاف
تولیدی و
اجتماعی خویش
و در رابطه با
دنیای بیرون
مدام پدید میاورد،،
وام میگیرد،
وام میدهد و
به سخن دیگر
در داد و ستد
دایمی است. این
داد و ستد از
راه تجارت،
مسافرت، جنگ،
استیلا - خواه
فتح جنگی، یا
برتری
تکنولوژیکی-
انجام میگیرد.
هیچ زبانی
بدون این داد
وستد وجود
ندارد. حتی
زبان فاتحان
جنگی نیز از
زبان جوامع
مغلوب وام میگیرد.
نقل
قول نویسنده
از آشوری در
مورد غلامحسین
مصاحب بما میاموزد
که «کار او بیگمان بسیار نوآورانه و انقلابی بود، اما برای جامعهای که هنوز
بویی از علم مدرن و منطق
زبانی آن نبرده بود بسیار زودهنگام بود».
نویسنده
سپس از اشخاص
و افرادی که
در راه سره نویسی
مجاهدتهایی
کردهاند نام
برده و میگوید
بدون زحمات و
کوششهای این
فرهیختگان
دستاوردها و
گنجینههای
کنونی زبان
فارسی غیرقابل
تصور است. نویسنده
بخواننده نمیگوید
این فرهیختگان :
بهار، دهخدا، آشتیانی،کسروی،
حکمت، فروغی و
امثالهم زبان
فارسی را
چگونه مدرن
کردهاند، و
اصولاً تعریف
نمیکند که
مدرنیزاسیون
زبان یعنی چه؟
اگر کسی از
مدرنیزاسیون
مثلاً حمل و
نقل سخن بمیان
آورد میتوان
تصور کرد که
ماشینها و
لکومتیوها از
بخار به موتور
احتراق داخلی،
یا برقی تبدیل
میشوند، یا
هواپیمای
ملخدار جای
خود را به طیاره
جت میدهد. ولی
مدرنیزاسیون
زبان معلوم نیست
چه مقولههایی
را در نظر
دارد. سمانتیک
است؟ نحوی
است؟ شیوه
نوشتاری است؟
چیست. آیا فرهیختگان
فوقالذکر
مطالب
ناشناختهای
را به جامعه
معرفی کردهاند؟ آیا
تئوری داروین
را مدون کردهاند؟
یا مانند
چامسکی در
مطالعهزبانها
شیوه تازهای
ابداع کردهاند؟
یا فهم تازهای
از رشتهای را
پیش
کشیدهاند
که در اینصورت
معلوم نیست
چگونه میتوان
از مدرنیزاسیون
زبان حرف بمیان
آورد و چگونه
و بچه صورتی
گنجینههای
کنونی زبان
فارسی را
انبار کردهاند؟.
ولی وقتی وی
نه از گنجینه،
که از گنجینههای
کنونی زبان
فارسی سخن میگوید
نگارنده این
سطور حیران میماند
که این گنجینهها
کجا پنهان شدهاند
که کسی از
وجودشان خبر
ندارد و چرا
در اینصورت
کار این زبان
بدانجا کشیده
است که در
سطور آتی خواهیم
دید؟
با اینهمه
وی ادامه میدهد
که « زبان فارسی در دورههای انحطاط سیاسی- اجتماعی به انحطاط واژگانی و جملهشناسی سقوط کرده بود، در دوره
بیداری «خرد و اراده» که پیامد مستقیم مدرنیته هستند جان تازهای گرفتند».
انحطاط
واژگانی و
جملهشناسی دیگر
چه مقولههایی
هستند؟ چگونه
و چرا در
دوران انحطاط
سیاسی پیش میایند؟
آیا میتوان
فرض کرد که
دوران پهلوی
اول که فرهیختگان
فوق جملگی از
ابوابجمعی آن
دوران هستند
دوران خرد و
اراده بوده، و
نامبردگان
فرهیخته منشأ
آن
بودهاند؟
کجا است آثار
آن در علوم
انسانی و علوم
تجربی؟
جالب
اینجاست
مدرنیته
که خود معنای
جدید بودن را
هم دارد در
نظر نویسنده
برگشت به چند
قرن قبل را
شامل میشود. زیرا
در ادامه مطلب
مینویسد «بازگشت به سبک نگارش فارسی بیهقی و ناصرخسرو وزنده کردن واژههای زیر آوار مانده پارسی میانه، و مهمتر از همه جسارت تجربه کردن در گستره زبان
فارسی پیامدهای این دوره مدرن از تاریخ ایران است». ولی چگونه
است که در پیامد
دوره مدرن تاریخ
که لابد
رنسانس یا زایش
دوباره است به
دوران بیهقی
باز میگردیم.
پس باید
منطقاً آنرا
نه رنسانس
بلکه باستانشناسی
نامید. کسی که
خویشتن بجای
ساده نویسی
برای پیداکردن
آن بقرون ماضی
سفر میکند
باستانشناس نیست؟
نویسنده
معتقد است که « ورود ایران بچرخه پویای مدرنیته دو جنبه
برجسته داشت : سیاسی و فرهنگی. وی
با بخش سیاسی
کاری ندارد زیرا
یا به قبای کسی
یا کسانی بر میخورد
یا اصلاً آنرا
مهم حساب نمیکند.
دربخش فرهنگی فارسی توانست با کوشش
و تلاشهای ارادهگرایانه افراد نو اندیش ایرانی آرام
آرام بند ناف خود را از زبان دوره فترت ببُرد. بریدن
آرام آرام بند
ناف مترادف با
نوعی آزار و
شکنجه است بند
ناف را با یک
ضربت میبرند. لازم
بیاداوری است
که در این
تلاش فقط انرژی
ارادهگرایان
دخیل نبود و
چنانکه در
ادامه مطلب
خواهیم گفت
لوازم و
ابزارهای دیگری
نیز جزو اسباب
اسلحهی این
مدرنیزم
بودند.
« بازگشت به سبکهای آسان
گذشته، روی آوری به پارسی سره،
واژهسازیهای موفق و ناموفق… آنها طی سد سال گذشته گنجینه بزرگی در گستره زبان
فارسی آفریدهاند نویسنده
از این سرهنویسیها
چندتایی را
نام برده است
که بی مناسبت
نیست که کلامی
چند در مورد
آنها بگوئیم.
وی میگوید «حالا دیگر کمتر کسی لغتهای هادی، غیرهادی، عایق، یا گریسکاری را بکار میبرد و بجای
آنها رسانا، نیمه رسانا، نارسانا، یا روانکاری نوشته میشود.».
در این
مورد باید گفت
که مانند بسیاری
از حالتهای
سرهیابی و
سرهنویسی،
سرهی پیدا
شده غالباً
بالغتی که میخواهد
بجایش بنشیند
دقیقاً
مشابهت ندارد.
این البته از
نظر سرهجویان
هیچ ایرادی
ندارد مهم پیداکردن
کلمهای است
که کم و بیش به
موضوع مربوط
باشد تا اعصاب
سرهجو را
آرامش بخشد..
در باره لغات
فوق باید گفت :
رسانا از فعل
رساندن درست
شده است و صفت
آن رسا میشود
که بیشتر با
فاصله مکانی
ارتباط دارد.
وقتی میگویند
کسی با صدای
رسا چیزی را
گفت یعنی صدایی
که بفاصله معینی
قابل شنیدن
بود. لغت هادی
از هدایت
کردن، راه
بردن درست شده
است و در فیزیک
الکتریسیته بیشتر
بکار میرود یعنی
جسمی که الکتریسیته
را ازخود عبور
میدهد و با
خود میبرد یعنی
آنرا در طول
خود هدایت میکند.
بنابر این در
انتخاب بین
رسانا و هادی
دومی صحیحتر
و قابل توصیه
است نه اولی.
در باره گریسکاری
که لغت مرکبی
است از کلمه
لاتین گریس
بمعنای پیه،
روغن سفت و
کار فارسی که،
بجای آن
روانکاری
گذاشتهاند.
ولی هیچکدام
از معانی لغت
لاتین را در
بر ندارد. چون
گریس تنها برای
روان کردن
قطعات گردنده
استعمال نمیشود.
انتقال
حرارت، که
مآلاً میتواند
در اثر حرارت
حاصل از
اصطکاک منجر
به «قریپاژ»
یعنی چسبیدن
سطوح فلزات بهم
بشود کار
مهمتر آن است.
در
بالا گفته بودیم
که راجع به
کلمه «برایش»
چند کلمهای
خواهیم گفت. «اِِوُلسیون
» که نویسنده
آنرا بصورت «فرایند شکلگیری پدیدهها در یک فرایند زمانی که نه آغاز دارد و نه پایان» تعریف
کرده است بشکل
برایش در آن
جا نمیگیرد.
چرا که این
لغت لاتین
ابتدا در فارسی
به ناصحیح
تکامل ترجمه
شده است و
بهمان صورت هم
مورد استفاده
رسمی در درس
تکامل در سیکل
دوم دبیرستانها تدریس
شده است. این
ترجمه سبب بدفهمیهای
بعدی در ادبیات
سیاسی
و
بخصوص در متون
چپ و حتی متون
علمی شده است.
در ذهن فارسی
زبان و فارسی
خوان تکامل
بمعنای کامل
شدن و عموماً،
مطلقاً بهتر
شدن فهمیده
شده است. در
حالیکه معنای
واقعی آن
متحول شدن است یعنی
سازگار شدن با
شرایط مادی محیط
خود و تغییر یافتن.
با توجه باینکه
معانی لغوی
چندی در رشتههای
مختلف دارد، و معنای
متداول آن در
بیولوژی
عبارتست از :
مجموع تغییرات
ترکیب ژنتیکی
ارقانیزم طی
نسلهای متوالی
منتج به ظهور
گونهای که از
اجداد دور خود
بکلی متفاوت
است. بنا براین
کلمه برایش نمیتواند
حامل چنین توصیفی
باشد.
بنظر
نویسنده «یکی از مباحثی که از آغاز مدرنیته در ایران در میان کارشناسان زبان فارسی وجود داشت موضوع «واژهسازی» و «جملهسازی» بوده است. در حقیقت رنسانس زبان
فارسی با تدارکات انقلاب مشروطه آغاز گردید. بازگشت به متون
گذشته فارسی، کشف و اختراع واژههای گویا، بیرون کشیدن واژههای پارسی میانه از زیر آوار…. تلاشهایی بودند که پیش از انقلاب مشروطه آغاز شدند و هنوز
ادامه دارند.»
وی
معلوم نمیکند
که این واژههای
پارسی میانه
کدامها هستند
و به چه درد
زبان فارسی
کنونی در
مواجهه با
علوم تجربی
مدرن میخورند. آیا
نمیتوانیم
بگوئيم وای
بحال زبانی که
برای راهیابی
به مدرنیته
هشتصد سال
بعقب بر میگردد
تا از دو نسخه
بلعمی و بیهقی
برای خود توشه
فراهم کند؟
سپس
نویسنده با
سعهی صدر عظیمی
چنین مینویسد
که
«اگر از پوسته سیاسی حاکم
بر جامعهی ایران صرفنظر کنیم
جامعهی ایران یک جامعهی پویاست که بیشتر از یک سده در فرایند مدرنیتهی خود بسر میبرد».
نباید
فراموش کرد که
پوستهی سیاسی
هر جامعه، هر
چه که باشد،
فرهنگ آن
پوسته برخاسته
از فرهنگ
مردمان آن
جامعه است و
هرچه از دل
برآید لاجرم
بر دل نشیند. دیگر
اینکه اصولاً
چگونه میشود
از پوستهی سیاسی
حاکم بر جامعه،
آنهم پوسته سیاسی
توتالیتری
صرفنظر کرد؛
چون چنین
پوستهیی
ماسک تئاتر نیست
که جابجا بشود
این پوسته بویژه
از نظر فرهنگی
نه تنها
شباهت، بلکه اینهمانی
شگفت انگیزی
با خود جامعه
دارد و این
جامعه را تا
مغز استخوان
تحت تأثیر خود
قرار میدهد.
جامعهی ایران
در یکصد سال
گذشته از
مظاهر زندگی
مدرن مانند
اتومبیل، وسایل
خانگی، رادیو،
تلویزیون و… نه
از سر متجدد
شدن خود، بلکه
از ولع کاپیتالیزم
برای یافتن
بازار و رسیدن
بسود، به برکت
پول منابع زیر
زمینی مستفید
شده است ولی
با دستاوردهای
مدنی و اجتماعی
همان کاپیتالیزم
سر سازگاری
نداشته است. آیا
پویایی تنها
استفاده از
تلفن سیار
است؟ آیا
جامعهیی که
تنها در یک
شهر بطور
سرطانی بزرگ
شدهی آن درصد
کوچکی از جمعیت
دسترسی به
انترنت دارند
پویاست؟
جامعهای که
هر سال دهها
هزار زوّار
مکه، صدها
هزار زوّار
اماکن مقدسه و
میلیونها
زوّار عتبات
عالیات دارد
پویاست؟ شاید
که پویاست، ولی
پویای چیزی که
درست در نقطهی
مخالف نظر نویسنده
قرار دارد. شاید
او این پویایی
را در چاه
چمکران سراغ
کرده است. آیا
اینان اکثریت
آن جامعهی پویا
را تشکیل نمیدهند؟
مینویسد : «انقلاب اسلامی به عنوان یک میان پرده
[آنتراکت]
تاریخی نتوانست روح و شالوده مدرنیته آغاز شده در ایران را متوقف کند».
اگر
تلفن سیار و
اتومبیل و
مترو تهران و
برج میلاد جزو
ارواح و
شالوده مدرنیته
باشند باید
گفت در اینصورت
جمهوری اسلامی
نه تنها آنرا
متوقف نکرده،
بلکه آنرا
بجلو هم برده
است. و بدیترتیب
نویسنده
مقاله باید
تعریف دیگری
از مدرنیته
ارائه کند،
مدرنیتهعظیمالشانی
که حتی این
جمهوری را به
مدرنیته میکشاند.
نویسنده
در خاتمه نتیجه
میگیرد که «امروز ما بازتاب تلاشهای نامبرده را در زبان فارسی شاخههای گوناگون علوم طبیعی… و این تشخیص تخیلی نیست بلکه شخصاً بعنوان مترجمی که متون
و مقالات علمی و فناوری…. شاهد هستم».
تلاشهای
نامبرده که
تنها در مقوله
زبان فارسی
شاخههای
گوناگون علوم… بثمر
نشسته است هیچکدام
در یک مؤسسهی
تحقیقاتی و
لابراتوار
علوم تجربی پیدا
نشدهاند. آنها
در پروسهی
تولید علم و
تکنیک بوجود نیامدهاند
بلکه در اغلب
موارد ترجمه و
غالباً ترجمه تقریبی
لغات خارجی
حاصل از تولید
اندیشه و علم
میباشند. آنها
مانند آقای گل
گلاب بجای
سلول یاخته
گذاشته و هیچ یاختهای
را در زیر میکروسکپ
مشاهده نکرده
بودند. زمانیکه
محقق آمریکایی
کامپیوتر اولین
بار بجای دگمههای
کامپیوتر از
ابزاری متصل
بدان استفاده
کرد بدلیل
شباهت آن به
موش آنرا ماوس
نامید. بیشتر
استفاده
کنندگان فارسی
زبان کامپیوتر
آنرا موش نمینامند
بلکه «ماوس»
را ترجیح
دادهاند و یک
لغت پارسی میانه
را از افتخار
ورود بدنیای
انفورماتیک
محروم کردهاند.
اگر بجای ماوس
آنرا «سیچان»
نام مینهادند
چه ایرادی میتوانست
داشته باشد؟ هیچ. ولی
سیچان همراه
متجاوز از
صدهزار لغت
همزبانش جزو لغات
ممنوعالاستعمال
کشور خویش
است.
واقعیتی
که نمیتوان
نادیده گرفت اینستکه
زبان فارسی از
نظر تاریخی و-
بقول نویسنده
در دورههای
اعتلا- هر
چیزی را که
برایش مقدور
بوده در طول و
عرض جغرافیای
خود بکار برده
است. حاصل آن نیز
دیوان حافظ،
گلستان سعدی و
دیوانهای
دهها و صدها
شاعر نامدار و
گمنام دیگر
است. این زبان
آنستکه فارابی
در یکی از همین
دورانهای
اعتلا در باره
آن گفته است
که : بدرد شعر و
بزمهای شبانه
میخورد. با یک
استثناء، هر
کتاب علمی هر
کدام از
بزرگان جهان
علم از قبیل
خوارزمی،
فارابی و بیرونی
و رازی و….
که لزوماً هم
در دورانهای
اعتلا مدون
شدهاند
بفارسی نبودهاند
یعنی نمیتوانستهاند
باشند. اگر
واضع علم جبر
در زمان خودش
آنرا بعربی
نوشته است دلیلی
دارد. لغتسازی
و لغتبازی هم
حدی دارد لغت
نازا تنها یک
لغت است. لغت
زایا ـ منظور
لغت ترکیبی نیست-
لازم است
که آنهم در طبیعت
زبان فارسی نیست. با
فارسی سره علم
حقوق نمیتوان
درست
کرد،
علوم تجربی که
جای خود دارد.
این داستان شبیه
طفلی است که
استعداد نقاشی
دارد ولی
استعداد درس
خواندن ندارد.
والدین این
طفل هر معلم
سر خانه هم بگیرند،
هر زحمتی که
بکشند نمیتوانند
برای وی
استعداد
فراهم کنند.
بدادههای طبیعی
باید اهمیت
داد، و بدان
حرمت قایل شد.
از طبیعت میتوان
استفاده کرد
ولی آنرا تغییر
نمیتوان داد.
ماحصل
کلام، نویسنده
بحق از زحمات –
غالباً طاقتفرسا-
تجلیل میکند
و معتقد است : «به عبارتی برای اینکه بتوان به بهترین شکل از این تلاشهای تاکنونی فردی بهرهمند شد وجود
یک سازمان مستقل تحت حمایت دولت است که بتواند زبان
فارسی نوین را -واژههای نوین و جملهسازیهای نوین را- در همه بخشهای آموزشی و رسانهای جا بیندازد ضروری است».
این
پیشنهاد نویسنده
به نقش مرکزی
دستگاه دولتی
اشاره میکند.
البته این پیشنهاد
با پشتگرمی به
میل و عمل
دولت در حمایت
همهجانبه
خواه سره نویسان،
خواه سنتی نویسان
و علیالاطلاق
فارسی نویسان
بعمل میاید.
شاید از
فرهنگستان
سعدی و همتای
دیگرش
فرهنگستان
زبان فارسی
بعمد نام نمیبرد ولی
در هر صورت این
دستگاهها
موجودند و از
حمایت دولت
برخوردار، و
بخرج مملکت هم
گذران مرفهی
دارند. جود و
سخای دولت در
حمایت از زبان
فارسی نیازی
باثبات ندارد.
اصولاً گویا
دولت در ایران
برای صیانت
زبان فارسی
بوجود آمده
است. وجود و پیگیری
چندین و چند
دانشنامه
اسلامی، جهان
اسلام، شیعی،
تجدید و تکمیل
لغتنامه
دهخدا، کمک
بانتشار کلیه
کتابهای لغت
تِماتیک
بزبان فارسی و
شاید مهمتر از
همه، ممانعت
از چاپ و غیرقانونی
شمردن کتابهای
لغت بسایر
زبانهای رایج
در مملکت، عدم
تدریس باین
زبانها در
مدارس، بکار
نبردن این
زبانها در
محاکمات گوشهیی
از این جود و
سخا را در حمایت
از زبان فارسی
بنمایش میگذارد.
در
حقیقت زبان
فارسی در یک
محیط استریل
عاری از باکتریها
و میکربهای
زبانهای غیر
فارسی کشور
بموجودیت خود
ادامه میدهد.
آنتی بیوتیکهای
متعددی برای
کنترل باکتریها
و میکروبهای
فوق جهت حفظ
محیط استریلیزه
مورد استفاده
قرار میگیرد.
علاوه بر
اُرقانهای
قانونگزاری،
قوه قضائیه نیز
مراقبت کامل
از میکربها و
باکتریهای
مقاوم به انتی
بیوتیکها را
در قرنطینههای
مطمئن برای
جلوگیری از
صدمه رسانی به
محیط
انجام
میدهد. تمام نیروهای
مسلح، اعم از
ارتش یا
پاسداران،
دستگاههای
اطلاعاتی
گوناگون از
قانونیت ایجاد
شده در اطراف
زبان فارسی
حمایت
مسلحانه را بر
عهده دارند.
ولی باتمام اینها
هنوز نویسنده
مقاله خواهان
ایجاد یک
سازمان مستقل
دیگر تحت حمایت
دولت است که
واژههای ـ هر
چند عقیم- نوین
و جملهسازیهای
مربوطه را به
تلویزیون،
رادیو،
مطبوعات و
مدرسهها تسری
داده و همگانی
کند.
اما،
مانند هر آنتی
بیوتیکی، در
بسیاری از
موارد در اثر
استعمال زیاد،
باکتریها در
برابر آن مقاومت
کرده مصونیت پیدا
میکنند. این
هم یکی دیگر
از شگفتیهای
دنیای زندگان
است.
نگارنده
ی این سطور هیچ
زبان دیگری را
در دنیا سُراغ
ندارد که از
چنین دیوارهای
غیرقابل عبور
دفاعی بهرهمند
باشد. و تعجبش
در اینستکه
زبان فارسی با
این تناوری
ادعایی تاریخی،
با عبور از
قرون و هزارهها،
با خروج از
استپهای شمال
دریای سیاه تا
آمدنش بکرانههای
خلیج فارس، و
داشتن بزرگترین
شعرای تمام
ازمنه تاریخ
بشری، و ادبیاتی
چنین فراخ
قامت نیازمند
حمایت نیروهای
مسلح و
سربازان
گمنام امام
زمان باشد.
آنهم تنها
بخاطر یک زبان
التصاقی و چند
خرده زبان دیگر،بقول
خودشان. مدرنیزاسیون
زبان فارسی در
معرکهی غریب
و پر آشوبی
چشم بروزگار
باز کرده است.
نگارندهی
این سطور از
آقای داریوش بینیاز،
از اینکه
نوشتههای ایشان
سبب شد که برخی
از حرفهای
ناگزیر در
بارهی زبان
فارسی مورد
بحث قرار گیرند
صمیمانه تشکر
میکند.
احمد
رحیمی