پریشان
گویی به جای
نقد اندیشه
نگاهی
به مقاله؛
فدرال
دمکراسی
آذربایجان و
بحران دو راهی
یونس شاملی
این
چندمین بار
است که آقای
دنیز ایشچی به
توهم پراکنی و
پریشانگویی
علیه جنبش
فدرال دمکرات
آذربایجان و
من می پردازد.
اینبار هم
ایشان باز
مقاله ایی
بسیار گمراه
کننده تحت
عنوان " فدرال
دموکراسی
آذربایجان و
بحران چند
راهی" را
منتشر کرده
است. حقیقتا
علاقه ایی
برای مباحثات
فکری با کسی
که از روی حب و
بغض به مسائل
می پردازد و
با برداشتهایی
بسیار سطحی و
نادرست از
نوشتجات به
توهم پراکنی
می کند،
ندارم. برای
نمونه اگر نوشته
اخیر دنیز
ایشچی فکری در
تخالف، تفاوت
و یا تعارض با
فکر من را (به
کم و کیف و بد و
خوب نوشته
ایشان کاری
ندارم) در
نقدشان به
میان می کشید،
جای بحثی
نبود. چون
بالاخره کاری
انجام شده بود
و فکری متفاوت
تر از فکر من
به دیالکتیک نظری
در جنبشهای
سیاسی موجود
در ایران
اضافه شده
بود. اما تاسف
من از این
استکه نقد
دنیز ایشچی بی
نهایت
غیردقیق،
بصورت
باورنکردنی
نادرست و تنها
و تنها مفهومی
که محتوی این
نوشته را
میتواند
توضیح دهد "حرف
زدن برای حرف
زدن" است. در
واقع این
نوشته را از
سر اجبار و
برای رفع سوء
تفاهم
خواننده های
مقاله آقای
دنیز ایشچی
تحریر می کنم
و نه چیز دیگر.
بی حرمتی و
ضدیت کور دنیز
ایشچی بدون
دقت به عمق
نوشته من حیرت
انگیز است.
دنیز ایشچی به
"متدولوژی"
و "زاویه
نگاه" من در
نوشته اش نه
تنها بی توجه
بوده بلکه به
نظر میرسد که
اصلا سرکلاف
را در فهم
مسئله گم کرده
است.
اینترسکشنالیسم
به عنوان متد؛
من در نوشته
ام از
اینترسکشنالیسم
سخن گفته ام و
درهم آمیزی فاکتورهای
مختلف در بروز
یک فنومن و یا
نقش فاکتورهای
مختلف در
تکوین یک معضل
را به مثابه
یک متد مورد
بررسی قرار
داده ام و مثالم
را نیز با
نگاهی
فمنیستی به
این متد توضیح
داده ام. آیا
کسی که
اینترسکشنالیسم
را به مثابه
یک متد اجتماعی
می پذیرد،
میتواند آن را
در تعارض با
پدیده های دیگر
مورد استفاده
قرار دهد؟
یعنی
اینترسکشنالیسم
به مثابه یک
متد نگرش را
میتوان به
جنبش ملی
دمکراتیک
آذربایجان و
مسائل آن
مربوط دانست
اما در بخشها
و یا مسائل
محیطی دیگر
(مثل مفهوم
ایران که دنیز
ایشچی نسبت به
عدم استفاده این
مفهوم
از طرف من بی
تاب شده است)
آن را نادیده
گرفت؟ از
اینکه من در
توضیح اینترسکشنالیسم
اشل ایران را
به مثابه یک
مثال نیاورده
ام از سوی
آقای ایشچی به
نفاق افکنی
متهم شده ام.
این هوچیگری
است که تحت
لوای نقد به
بازار مطبوعات
عرضه شده است.
زاویه نگاه
به مثابه یک
ضرورت؛
زاویه نگاه
به مسائل در
هر زمینه ایی
(و در اینجا
ادبیات سیاسی)
عموما
میتواند به
نتیجه متفاوتی
منجر شود. یعنی یک
استوانه از
بالا به شکل
دایره و با
نگاه از پهلو
به شکل یک
مستطیل در نظر
خواهد آمد.
نگاه سه بعدی
از این پدیده
نیز تصویر
دیگری را
برجسته خواهد
کرد و برشها
مختلف از این
استوانه
میتواند شکل و
شمایل بسیار
متفاوتی نیز
داشته باشد.
آنچه که برای
دنیز ایشچی
عموما
غیرقابل فهم
شده است مطلق
گرایی در
زوایه نگاه است.
من یک فعال
سیاسی ترک
هستم.
بنابراین
نگاه من در
تحلیل مسائل
جامعه ایران
از این زوایه
صورت می گیرد.
یک فعال سیاسی
فارس زاویه
نگاهش به
اصطلاح
سراسری است و
یک فعال کرد
نیز از پشت
عینک یک فعال
سیاسی کرد مسائل
داخلی ایران
را مورد کنگاش
قرار میدهد. من
واقعا نمیتوانم
بفهمم که چرا
دنیز ایشچی
اصرار دارد که
من به مثابه
یک فعال سیاسی
فارس (و یا مثل
یک غیرفارس از
خودبیگانه)
عمل کنم. اگر
زاویه نگاه من
برای دنیز
ایشچی قابل
فهم نیست
بایستی قبل از
نوشتن نقد،
مطالعه و پرس
و جوی بیشتری
صورت گیرد. در
غیر این صورت
نتیجه همانی
خواهد شد که
در نوشته دنیز
ایشچی بروز
کرده است. چون
از کوزه همان
طراود که در
اوست.
ضرورتها و
الزامات
زوایه نگاه من
(به مثابه یک
فعال سیاسی
ترک) به مسائل
داخلی ایران،
خواه ناخواه
از نگاه یک
فعال سیاسی
فارس (تمامیت
خواه) بسیار
متفاوت است.
برای نمونه یک
فعال سیاسی
فارس
نژادپرستی
موجود در درون
جمهوری
اسلامی را
نمیتواند و یا
نمیخواهد
ببیند. اما
نژادپرستی
دولتی به
مثابه بخشی از
ساختار دولت
یکی از مسائل
عمده در تحلیل
مسایل برای یک
فعال سیاسی
ترک در ایران
است. چه اگر
نسبت به این
بخش از حاکمیت
کم توجهی شود،
نه تنها جوهره
زاویه نگاه
ضایع شده،
بلکه نتایج
شوم آن را در
فردای روز
میتوان از هم
اینک به روشنی
دریافت.
بنابراین
مفاهیمی چون
فعال سیاسی
فارس و یا فعال
سیاسی ترک و
یا کرد نه
تنها دور از
رئآلهای
موجود در
ایران نیست
بلکه تثبیتی
بسیار دقیق از
واقعیت موجود
در ایران است.
اتحاد عمل به
مثابه یک استراتژی؛
شوربختانه و
بسیار
نابخرادانه
دنیز ایشچی مرا
در نقد خود به پاشیدن
تخم نفرت و
ضدیت با
ملیتهای دیگر
متهم می کند و
می نویسد؛ "
این دوستان ما
با اصرار بر
ادبیاّت من در
آوردی خویش
تخم نفرت
ناسیونالیستی
را میکارند.
گویا برجستگی
هوّیت وجودی
این دوستان از
طریق تخم نفاق
و ضدّیت با
ملّیتهای
دیگر قدرت و
قوّت میگیرد".
همین قلم در
بخش دیگری از
همین نوشته می
نویسد؛ " آخر
الامر ایشان
(یونس شاملی)
از نفی پدیده استبداد
بصورت عاّم
بدون ذکر
ویژگیهای بالایی
که به آنها
پرداختند
صحبت میکنند ...
و حسرت و
آرزوی
کنفرانسهای
مشابه کنفرانس
ایتالیا را
میخورند. دیگر
اینجا کاملا
ادبیات سیاسی
نوین
دموکراتیک را
بکار میگیرند
و از عقب
راندن مشترک
جمهوری
اسلامی ایران
با تشکیل جبهه
وسیع علیه
جمهوری
اسلامی ایران
بعنوان
گامهای
اولّیه در
تکوین جمهوری
فدراتیو و
دموکراتیک
فراهم
میسازند،
صحبت میکنند". پارانتز
از من است
باز هم کج
فهمی و عدم
درک جایگاه
مفاهیم از سوی
دنیز ایشچی،
وی را به وادی
تهمت و توهین
و تمسخر من
کشانده است و
برایش بسیار
عجیب بوده است
که چگونه
مفاهیمی چون
"نفاق افکنی"
و "اتحاد
عمل"، یعنی
جمع اضداد در
نوشته من
گردهم آمده
اند. این در
حالیست که
مبارزه و
تاکید بر
مستقل بودن
جنبش ملی
دمکراتیک
آذربایجان یک
پدیده ایست و
جنبش عمومی
برای ایجاد
تغییرات
سیاسی در کل
کشور پدیدهء
دیگری است.
برای من جنبش
مستقل ملی
دمکراتیک
آذربایجان در
تعارض با
اتحاد عمل برای
عقب راندن
جمهوری
اسلامی نیست.
این دو پدیده،
و حتی اتحاد
عمل دیگر
جنبشهای
موجود در
ایران (جنبش
زنان، جنبش
کارگران،
جنبشهای ملی
دمکراتیم
ملیتهای
غیرفارس و
جنبش عموم
دمکراتیک و
دمکراسی
خواهی) برای
ایجاد
دگرگونی در
ایران اجنتاب
ناپذیر است.
اما چنین می
نماید که
پیچیدگیهای
درهم آمیزی در
یک مبارزه
سیاسی برای
دنیز ایشچی
هنوز روشن
نیست. استقلال
جنبشهای
دمکراتیک و
همسویی برای
ایجاد تغییر و
اتحاد عمل
پروسه اجتناب
ناپذیر گذار
به دمکراسی
است. اما
تداخل این پدیده
ها در یک زمان
برای دنیز
ایشچی مشغله
ذهنی درست کرده
و ایشان را به
توهم پراکنی
علیه من
کشانده است.
ضدیت با زن
خصوصیت یک
دولت دینی
نژادی و طبقاتی
است؛
تحلیل ما از
ماهیت جمهوری
اسلامی نه
تنها تغییری
نکرده، بلکه
عمق بیشتری
یافته است. ماهیّت
رژیم جمهوری
اسلامی در
ایران از ترکیب
سه نوع
استبداد
دینی، نژادی و
طبقاتی برپا
شده است. دنیز
ایشچی کودکان
مصر است که
چرا استبداد
جنیسیتی در
کنار این سه
خصوصیت
جمهوری اسلامی
قید نشده است.
پرسش اینجاست
که؛ آیا یک
دولت دینی در
ضدیت با زن
قرار ندارد و
مصداقهای آن
در جامعه
ایران قابل
رویت نیست؟ آیا
جوهره
استبداد
نژادی و
طبقاتی در تعارض
با حقوق برابر
زن قرار
ندارد؟
با این
وجود اگر من مفهوم
"استبداد
جنیستی" را در
این نوشته
نیاورده ام،
اما در صدها
نوشته و مقاله
همواره از این
مقوله یاد
کرده ام. دنیز
ایشچی بی خبری
خود از افکار مرا
به مثابه
ابزار تهمت
زنی و
افتراپراکنی
علیه من مورد
استفاده قرار
داده است. این
در حالیست که
نوشته من که
در واقع مقاله
مورد نقد آقای
دنیز ایشچی
است، با توضیح
مفهوم اینترسکشنالیسم
که اساسا
نظریه ایی در
تحکیم حقوق
زنان و
شناسایی
نارسایی های
اجتماعی علیه
آنان است آغاز
شده است. تو
خود حدیث مفصل
بخوان از این
مجمل.
استبداد
دینی نژادی
فارس همان ملت
فارس نیست
دنیز ایشچی
اصرار دارد تا
این توهم
پراکنی به
ذهنیت
مخاطبان خود منتقل
کند که گویا
من ملیت فارس
را با دولت فارس
یکی می
انگارم. دنیز
ایشچی از این
هم فراتر رفته
و می نویسد؛ "
این دوستان ما
با اصرار بر
ادبیاّت من در
آوردی خویش
تخم نفرت
ناسیونالیستی
را میکارند.
گویا برجستگی
هوّیت وجودی
این دوستان از
طریق تخم نفاق
و ضدّیت با
ملّیتهای
دیگر قدرت و
قوّت
میگیرد."
و با این شیوه
ضددمکراتیک و
غیرانسانی می
خواهد نشان
دهد که گویا
من در صدد
نفاق میان
ملیتهای
ایران هستم.
من از همان
مقاله ایی که
دنیز ایشچی آن
را در نوشته
خود به نقد
کشیده دو
پاراگراف را
در تناقض با برداشت
دنیز ایشچی در
پایین می آورم
تا خوانندگان
به سوء نیت و
غرض ورزی ایشان
بیشتر پی
ببرند.
آغاز نقل قول
از مقاله من؛
"در
ادبیات سیاسی،
فارس یک انسان
متعلق به ملت،
ملیت و یا قومیت
فارس در ایران
است. درست مثل
ترک که انسانی
متعلق به ملت
و یا ملیت ترک
در این کشور
است. زبان
فارسی و یا ملیت
فارس و یا قوم
فارس همه مفاهیم
مثبتی از توضیح
واقعیت ملتی
است که امروز
در بخشهای
جغرافیایی معینی
از ایران زندگی
می کنند. این
جمعیت همسان دیگر
جمعیت های (ملیتهای)
ایران تحت
تعرض استبداد
سیاسی دینی
جمهوری اسلامی
است.
اما
مفهوم "دولت
فارس"، "شونیسم
فارس"،
"استعمار
داخلی" را نمیتوان
با فارس زبان
و یا ملیت
فارس یکی
دانست. چه
ممکن است این
دو، یعنی دولت
فارس در تعارض
با ملت فارس
قرار بگیرد.
آنچنان که در
ایران است.
جنبش سبز اخیز
نیز جنبش همین
مردم در
مبارزه با
دولت و حاکمیت
استبدادی در ایران
بود."
پایان
نقل قول
تاکید
دوباره از من
است
آیا کدامین
انسان عاقلی
میتواند از
این نوشته
چنین برداشت
کند که من تخم
تفاق و ضدیت
با ملیتهای
دیگر را ترویج
می کنم؟
استبداد
دینی نژادی
دولت فارس یا
حکومت
همشهریان
آذربایجانی؟
کج فهمی و انحراف
دید دنیز
ایشچی را
زمانی می توان
فهمید که به
یکباره
جمهوری
اسلامی را "حکومت
همشهریان
آذربایجانی"
معرفی می کند.
جل الاخالق!! وآنهم
اکثریت قالب
دست
اندرکاران آن
را. نگاه کنید
که دنیز ایشچی
چگونه کینه
ورزانه این
بخش از نوشته
خود را فورمول
بندی کرده است؛
"اگر اکثریّت
غالب رهبران
جمهوری اسلامی
ایران را
گردگیری
بکنیم، اکثرا
آذربایجانی
ترک از آب در
خواهند آمد...
ولی دیگر تا
کی میخواهید
آذربایجانیهایی
مثل " خامنه
ایها"،
"موسویها"،"خلخالیها"،
"مشکینی ها" ،
" موسوی
اردبیلیها" و
دهها شخصیّت
درجه اوّل
حکومت ولایت
فقیه را بزک
کرده بعنوان
فارس جا بزنید؟"
دنیز ایشچی بخاطر
این تحلیل اش
از ماهیت رژیم
جمهوری
اسلامی
بایستی جایزه
ایی در سطح
جایزه نوبل
دریافت می
کرد. وی در این
بخش از فهم
خود نسبت به
مسائل سیاسی
دو مفهوم
بسیار جدی و
مهم و جداگانه
را درهم
آمیخته است؛
یک؛ جمهوری
اسلامی ایران
به مثابه یک
سیستم و نظامی
که بر
بنیادهای بافت
اتنیکی فارس و
مذهبی شیعه
برپا شده است.
دوم؛ عناصر و
شخصیتهایی که
فارغ از
پیشینهء
اتنیکی شان در
خدمت این نظام
و سیستم بوده
اند.
جمهوری
اسلامی ایران
یک سیستم و یا
نظام سیاسی
استبدادی با
ایدئولوژی شیعی
و بربنیاد
اتنیکی فارس
برپا شده و
این مفاهیم در
قانون اساسی
آن تعریف شده
است. رسمیت
زبان رسمی
فارسی در
مقابل
ممنوعیت
تحصیل به
زبانهای
غیرفارسی (و
از آن جمله
زبان ترکی) در
ایران ماهیت
اتنیکی
جمهوری
اسلامی را بیش
از هر چیز دیگری
برملا میکند.
زبان، تاریخ،
ادبیات، سینما،
تلویزیون،
دادگاهها،
ارتش، نظام
آموزشی،
تحصیل در
دانشگاهها و
خلاصه همه و
همه براساس
زبان فارسی و
در جهت تبلیغ،
ترویج و
سیطرهء یک
قومیت و ملیت
بنا شده است و
آن قومیت و یا
ملیتی غیر از
ملیت فارس
نیست. باز این
خطا تکرار
نگردد که
برجسته کردن
ماهیت اتنیک
جمهوری
اسلامی به
معنی ضدیت با
ملیت فارس
تلقی گردد. چه
ملیت فارس خود
یکی از
قربانیان
جمهوری اسلامی
است. بنابراین
دولتمداری
موجود در
ایران، جدا از
ماهیت سیاسی،
نژادی و
طبقاتی آن یک
دولت مداری
فارسی است.
اما عناصر و
شخصیتهای
غیرفارس (از
آن جمله آذربایجانیها)
عملا به مثابه
نوکران با
جیره و
مواجیب، در
خدمت استبداد
دینی نژادی
جمهوری
اسلامی
قرارداشته
اند. اما این
آمار که
اکثریت غالب
رهبران
جمهوری
اسلامی را آذربایجانیها
تشکیل میدهند
بسیار نادرست
است. اگر حضور
شخصیتهای
آذربایجانی
را از آغاز به قدرت
رسیدن خمینی
(بنیانگذار
جمهوری
اسلامی) تا به
امروز مورد
بررسی قرار
دهیم متوجه
خواهیم شد که
رقم حضور
شخصیتهای
آذربایجانی
(که در خیانت
به خلق ترک در
ایران نقش اول
را داشته اند)
در سی سال
گذشته با سرعت
در حال کاهش
بوده است و
امروز دیگر
جمهوری
اسلامی حتی به
نوکران خود در
آذربایجان و
یا کردستان و غیره
اعتمادی
ندارد.
در عین حال
تجربه بشری
نشان میدهد که
عروج و یا
حضور عناصر
غیرخودی در
نظامهای
سیاسی تک
اتنیکی نه
تنها ضرری به
بافت اتنیکی
دولت حاکم نمی
زنند بلکه حتی
میتوانند در
خدمت آن نظام
باشند. برای
نمونه
استالین گرجی
در خدمت استعمار
روس قرار داشت
و ژنرال تیتوی
کراوات
ناسیونال
شونیسم صرب را
رهبری می کرد. از
این نمونه ها
در دنیا کم
نیستند و عنصر
سخیف و
فاشیستی چوخ
خامنه ایی به
هر ملیتی تعلق
داشته باشد بالاترین
موقعیت و
منافع را در
جمهوری
اسلامی نمایندگی
میکند. حضور
عنصر
آدمخواری چون
خامنه ایی و
یا هر کسی
دیگری، ماهیت
اتنیکی دولت
حاکم را به
هیچ وجه تغییر
نمی دهد بلکه
حتی به دلیل
عدم تعلقیت
این شخصیتها
به اتنیسیتیت
حاکم، نقش
کنسرواتیوتری
را نیز بازی میکنند.
دنیز ایشچی
باز در جایی
از عقلانیت
فاصله می گیرد
و می نویسد؛ "
نمیدانم شما
چرا اینقدر
اصرار دارید
این تحفه
ننگین (جمهوری
اسلامی) ما به
تاریخ بشرّیت
را به ملّت
فارس
بچسبانید." پارانتز
از من است
از این جمله
دنیز ایشچی
چنین برمی آید
که گویا جمهوری
اسلامی را
آذربایجانیها
بنیان گذارده
اند و من این
تحفهء ننگین
را به ملت
فارس می
چسبانم!! به
نظر من این
شیادی محث و
دروغپردازی
حیرانگیزی
است. جمهوری
اسلامی دشمن
ملیت فارس و
ملیتهای
غیرفارس در
ایران است. من
این مفهوم را در
پاراگرافهای
قبلی این
نوشته ذکر
کرده ام. با
این وجود دنیز
ایشچی عصبیت
آلوده به غرض
ورزی را برای
چنین تهمت زدن
هایی ترجیح
داده است. به
نظر میرسد که
دنیز ایشچی
بگونه ایی در
صدد سیاه کردن
چهره
آذربایجان و
جنبش ملی
دمکراتیک
متعلق به آن
است. انگیزه
چنین کار را
بایستی از خود
وی بپرسیم.
Yunes.shameli@gmail.com
2010-10-05
منابع:
مقاله من؛ پاسخ
به چند پرسش ؛
دربارهء
مسئله ملی در
ایران
http://www.tribun.com/index.php?option=com_content&view=article&id=326:1389-06-17-13-25-15&catid=40:daxili-
مقاله دنیز
ایشچی؛ فدرال
دموکراسی
آذربایجان و
بحران چند
راهی
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=11348