گفتگوی کانون دمکراسی آذربایجان با پژوهشگر خستگی ناپذیر و مدير و مولف سري وبلاگهاي سؤزوموز جناب مهران بهاری

Quantcast

 

گفتگوی کانون دمکراسی آذربایجان با پژوهشگر خستگی ناپذیر و مدير و مولف سري وبلاگهاي سؤزوموز جناب مهران بهاری  ، چهارمین مصاحبه انجام شده از طرف (کادآذ) در پاسداشت سعید متین پور- به عنوان نماد دربند اندیشه ملی و دمکراتیک آذربایجان – می باشد.

این مصاحبه در برگیرنده حدود صد پرسش گوناگون است که تقریبا همه حیطه ها و جوانب حرکت ملی را شامل میگردد و از این جهت بصورت کتاب آموزشی – تحلیلی مفیدی در حوزه بررسی حرکت ملی آذربایجان تلقی میگردد هرچند ممکن است بخشی از نظرات جناب بهاری به ویژه در مورد ” ملت آذربایجان ” همخوانی چندانی با گقتمان حاکم حرکت ملی ندارد لیکن در بقیه موارد آراء وی می تواند نقش مهمی در روشن شدن نسبت حرکت ملی با محیط پیرامون و مسائل آن داشته باشد.

این گفتگو در پنج بخش و در پستهای جداگانه ارائه شده است ، حرکت ملی – دمکراتیک ترک در ایران و نسبت آن با سایر جنبشهای اجتماعی ( جنبش زنان ، جنبشهای سندیکایی و کارگران ، جنبش ملی دیگر ملیتهای ایران ، حرکتها و احزاب سراسری در ایران و  جنبش سبز )  و بررسی شرایط و زمینه های همکاری با این جریانها موضوع بخش پایانی است در بخش قبلی نیز به ترتیب محورها و مسایل مهمی چون دمکراتیزاسیون ایران ، نقد رفتارها و عملکرد فعالان و نهادهای مدافع حقوق بشر آذربایجان، دین و تاریخ و جایگاه آنها در حرکت ملی- دمکراتیک ، ماهیت و اهداف حرکت ملی آذربایجان و آرایش نیروهای آن ، بررسی روند ملت شوندگی و ضرورتهای سیاسی و تاریخی آن ، نقد اصظلاح ” ملت آذربایجان ” ، نقطه ضعفها و خطاهای حرکت و جهت گیریهای آینده ، نسبت دمکراسی و حق تعیین سرنوشت و تاثیرات متقابل آنها و …… از زوایای گوناگون پرداخته شده است.

مجموعه این موضوعات مهم و اساسی بطوری است که میتوان از این گفتگو به عنوان مانیفست بخشی از نیروهای فعال سیاسی آذربایجان و ترکان ساکن ایران یاد کرد.

جهت ارائه ی نمایی مختصر از این مصاحبه مفصل ، سرخط های هر پنج بخش گفتگو و لینک آنها در این پست بصورت واحد درج شده است ، هرچند در بخشهای پنجگانه گفتگو با جناب مهران بهاری ، موضوعات مجزایی طرح و بررسی شده است لیکن همه بخشها دارای ارتباط مفهومی و گفتمانی بایکدیگر می باشند بر این اساس مطالعه هر پنج بخش درک و تصویر منسجم و کاملتری از دستگاه اندیشگی مولف بدست میدهد و مباحث ارائه شده را واضح و روشن می سازد.

کانون دمکراسی آذربایجان با انجام گفتگوهای دیگر با سایر اندیشمندان و فعالان ترک به تلاش خود در تقویت فرهنگ گفتگو ، پذیرش تکثر و تنوع فکری و تعمیق ارزشهای مدرن و دمکراتیک در فرهنگ و اذبیات سیاسی حرکت ملی و شناساندن گفتمان ملی و دمکراتیک آذربایجان ادامه خواهد داد.

همچنین کانون آمادگی خود را برای انتشار آرا و نظرات منقدین دیدگاههای آقای بهاری اعلام می نماید.

در پایان لازم به توضیح است که در پاسخهای آقای بهاری کلمه ” آذربایجان “  به صورت معمول سایت سوزوموز به شکل ” آزربایجان ” نوشته شده بود که از سوی ما تغییر یافته است.

بخشهای پنج گانه مصاحبه از طریق لینکهای زیر قابل دسترسی است و مشروح سرخط مباحث ارائه شده در هر بخش نیز در ادامه همین پست آورده شده است.

مهران بهاری :

- من حضور در این مصاحبه را كه جهت گرامیداشت دمكراسي مجسم، انسان فداكار و آزاده دربند سعيد متين پور انجام می شود ، براي خود افتخاري بزرگ تلقي مي كنم و از اين بابت نيز از شما سپاسگذارم.

- “حق تعيين سرنوشت خود”، آزادي تصميم گيري در باره يك موقعيت سياسي خاص (مثلا در مورد تعيين سرنوشت خود-خارجي، در يكي از اشكال اوتونومي-فدراليسم ويا استقلال) مي باشد، در حاليكه “دمكراسي” تصميم به آزاد بودن است و احترام به راي و نتايج راي

- حركت ملي ترك با مجادله براي دمكراسي در آذربايجان، ايران و منطقه در هم تنيده است، همچنانچه با مسائل و فرايندهاي حقوق بشر، توسعه اجتماعي، استعمار داخلي، نژادپرستي، اسلام سياسي، بنيادگرائي اسلامي، سياستهاي دولتهاي بزرگ براي ايجاد مناطق نفوذ در منطقه و ايران نيز در ارتباط است.

- ايران كشوري كثيرالمله است اما دولت ايران، تمثيل كننده ملل ساكن در اين كشور نيست، صرفا تمثيل كننده ملت فارس كه به لحاظ عددي در اقليت قرار دارد و مدافع منافع ملي وي است. به عبارت ديگر دولت ايران، به لحاظ ائتنيكي دولت ملت فارس، و آذربایجان جنوبي مستعمره داخلي فرهنگي، سياسي و اقتصادي اين دولت است.

-وجود بروكراتها و حتي رهبر ترك در ساختار جمهوري اسلامي ايران، دولت ايران را همانقدر دولت ملي ترك مي سازد كه وجود استالين گرجي در راس دولت اتحاد جماهير شوروي توانسته بود آن دولت را دولت ملي گرجي بسازد.

- در خاورميانه نه تنها روند تعيين سرنوشت بلكه حتي يكي دو مورد تجربه دمكراسي موجود نيز، وجود خود را به درجه مهمي مديون عوامل خارجي (فشار ويا دخالت خارجي) است لذا تصور جنبش سبز بدون سياست خاورميانه اي جديد اوباما، انقلاب بهمن بدون سياستهاي حقوق بشري دولت كارتر و دمكراتيزاسيون تركيه بدون فشارهاي اتحاديه اروپا محال است.

-براي مديريت موفقيت آميز يك بحران ائتنيك-ملي به سوي تعيين سرنوشت، ضرورتها و شرايط سياسي، تاريخي و امنيتي خاصي در حال و يا در گذشته مي بايست موجود باشند.

-در مساله تعيين سرنوشت خود-خارجي در خاورميانه،”عامل خارجي” هم ارز با “دمكراسي” و حتي تعيين كننده تر از آن است. در منطقه ما هيچ كدام از حركات آزاديبخش ملي بدون فشار و در مواردي مداخله مستقيم خارجي حتي اشغال و ديگر فجايع انساني موفق به تعيين سرنوشت خود و اداره امور خود نشده اند.

-در جهان معاصر حقوق بشر، دمكراسي، بنيادگرائي، انتخابات آزاد، نژادپرستي، تبعيضات اجتماعي، حقوق زنان، امحاء زبانها و فرهنگهاي گوناگون و مشابه آنها، ديگر امور داخلي هيچ كشوري بشمار نمي روند. اينها امور داخلي ايران نيز نيستند. حركت ملي ترك نيز مي بايست تا آنجا كه مي تواند، نهادها و موسسات بين المللي و كشورهاي همسايه و غربي را در اين عرصه ها درگير سازد.

-هر آنچه كه باعث واگرائي هويتي خلق ترك از خلق فارس به لحاظ انديشه، عمل و سمبولها گردد، خواه ناخواه به روند ملت شوندگي وي و كسب هويت سياسي مستقل او كمك خواهد كرد.

-من با صورتبندي “حركت ملي آذربايجان” موافق نيستم، زيرا دادن هويت ائتنيك-ملي به نام آذربايجان را نادرست مي دانم. آذربايجان، هويتي جغرافيائي و در مورد جمهوري آذربايجان، شهروندي است و بار ائتنيك-ملي بدان دادن نادرست است من مايلم اين حركت را به اختصار “حركت ملي ترك” و به طور تفصيلي “حركت ملي دمكراتيك ترك –آذربايجان” بنامم.

-حركت ملي دمكراتيك ترك-آذربايجان مركب از دو مولفه “ملت شوندگي-ملت سازي” و “سياسي شدن” است.من ريشه هاي فاز معاصر حركت ملي را مربوط به وارليق و سه شخصيت ( جواد هئيت، حميد نطقي و علي كمالي) مي دانم.

-عاجلترين خواست ملت ترك ساكن در ايران، به رسميت شناخته شدن حقوقي و قانوني هويت ملي اوست . دومين خواست پايه اي خلق ترك رسميت و دولتي شدن سراسري زبان و خط تركي در ايران و لغو رسميت انحصاري زبان و خط فارسي در قانون اساسي است.

- “اسلام تركي” يكي از مصاديق ” اسلام مرزي ” و يا اسلام ملي كه در حاشيه جهان اسلام و در تماس با اديان و ملل معتقد بدانها قرار دارند است. اسلام تركي مانند هر ” اسلام مرزي ” ديگري بيش از آنكه هويتي ديني باشد ، بخشي از هويت ملي-ائتنيكي تركان در مقابله با ملل همسايه است و صرفا معني سمبليك و فرمال دارد. خصلت ديگر اين اسلام، تساهل و مسامحه بنيادين شده در آن است. بالطبع بنيادگرائي ديني بيگانه با ذات اين اسلام است.

- در ظهور پديده دين گريزي جوانان ترك، دو دسته از عوامل داخلي و خارجي موثراند. مهمترين عامل داخلي همان “اسلام تركي” است كه در مقابل تفسيرهاي بنيادگرايانه و متحجر از دين مقاومت نشان مي دهد. منظور از عوامل خارجي نخست دافعه وجود دولت ديني در ايران و گسترش دين گريزي عكس العملي در بين توده ها و نخبه گان است.

- سياست استعمار ديني يعني استفاده ابزاري دولت از دين براي ممانعت از رشد هويت ملي تركي در ميان تركان ساكن در ايران. اين سياست دو مولفه مشخص دارد، نخست آسيميلاسيون ديني تركان و دوم بسط اسلام سياسي، بنيادگرائي اسلامي و افراطي گري شيعي در ميان آنها.

- نخبگان و روشنفكران ترك نيز بدين حقيقت واقف اند كه مبارزه با فاناتيسم ديني و پايان دادن به دولت ديني –دين دولتي، تسريع كننده روند ملت شوندگي تركان ساكن در ايران است و اهميتي حياتي در حركت ملي ترك دارد لذا هر حركتي در راستاي لائيسيسم در ايران و منطقه ، همسو با حركت ملي ترك مي باشد.

- اسلام نخبگان ترك و اسلام مردمي تركي كه بهترين نمونه آنها را به ترتيب در اسلام شمس تبريزي-مولاناي رومي و عشاير ايلات ترك شاهسو­ن و قاشقاي، افشار و …. مي توان ديد، همواره بر محور تساهل، تسامح و دوستي و محبت و سنن ملي تركي قرار داشته است.

- مجازاتهاي سنگسار، اعدام، اعدامهاي خياباني، قطع عضو، قصاص، ديه و …. اهانت به نوع بشرند و باید از سوی فعالان ملی ترک و آذربایجانی محکوم گردد.

- جايگاه مهم تاريخ در يك حركت آزاديبخش ملي ناشي از سه چيز است: نقش آن در روند ملت سازي-ملت شوندگي، نقش آن در مقابله با آسيميلاسيون تاريخي و نقش آن به عنوان ضرورتي براي استحقاق يك ملت محكوم از حق تعيين سرنوشت خود و وصول به ديگر حقوق ملي اش.

- مليتگرايان فارس و دولت ايران از فاكتور تاريخ به عنوان عاملي براي جلوگيري از ملت شوندگي خلق ترك استفاده مي كنند، انكار رئاليته و واقعيت جامعه ايران و زدودن حافظه تاريخي ملت ترك، بخشي از ايدئولوژي رسمي دولت ايران است.

- عمده ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي كه امروزه براي تعيين سرنوشت خود معيار قرار مي گيرند عبارتند از داشتن تاريخ و سابقه دولت شوندگي،استقلال-جدائي سرزميني در گذشته، داشتن نهادهاي خاص، رقابت تاريخي بين دو گروه رقيب ائتنيك-ملي، استعمار داخلي، رژيم سركوبگر، اشغال، فجايع انساني (جنايات عليه بشريت، جنايات جنگي، قتل عام، نسل كشي، سيل پناهندگان، ….)، شواهد و رفتارهاي  نشانگر اراده و خواست این گروه برای احراز هويت ملي جداگانه و ….

- اصالت دادن به تاريخ، مانند اصالت دادن به هر مولفه ديگر در يك حركت ملي نادرست است. تاكيد بر تاريخ مي بايست به عنوان عاملي كمكي در تشكل هويت ملي، تقويت مجادله، ايجاد ضرورت براي تعيين سرنوشت و برخي از حقوق ملي مانند رسميت سراسري زبان تركي و فدراليسم ملي-ائتنيكي و همچنين درس آموزي از اشتباهات و تجارب گذشته بكار رود.

- هنگامي كه از دمكراسي و دمكراتيزاسيون ايران سخن مي رود مي بايست اقلا چهار مصداق مهم آن را مداقه كرد: دمكراتيزاسيون دولت ايران، دمكراتيزاسيون جامعه فارس (دمكراسي فارس)، دمكراتيزاسيون جامعه ترك (دمكراسي ترك) و دمكراتيزاسيون حركت ملي ترك (تبديل آن به حركت ملي-دمكراتيك ترك).

-ترجيح شخصي من ليبرال دمكراسي با تاكيد بر عناصري اضافي مانند پلوراليسم سياسي، برابري در مقابل قانون، حقوق بشر، عناصر جامعه مدني غير دولتي و … است. انسان ترك خواهان زندگي در محيطي دمكراتيك شايسته و درخور انسان و جامعه اي شريف و با حيثيت است.

-مجادله همزمان براي تعيين سرنوشت خود و براي نهادينه و نهادسازي دمكراسي نمي تواند اهمال شود و يا به بعد از تشكيل دولت ملي معوق گردد. دمكراسي يگانه عاملي است كه مي تواند حركت ملي ترك در آذربايجان جنوبي را از يك حركت جدائي طلب به يك حركت تعيين سرنوشت تبديل كند.

-حمايت مستقيم و يا غيرمستقيم خلق ترك و حركت ملي وي از دمكراتيزاسيون دولت ايران نيز ضروري است. اين ضرورت از سه علت ناشي مي شود. يكي بذاته، ديگري تاثيراث مثبت آن بر ملت شوندگي خلق ترك و تعيين سرنوشت وي.

- ما خواهان اصول دمكراسي و دو ركن اساسي آن يعني آزادي و برابري و همچنين تمام ملزومات آن مانند تضمين اين دو حق شهروندان در قانون اساسي و جدائي قوا مي باشيم ، انتخابات رقابتي پريوديك، آزادي بيان، آزادي عقايد سياسي، آزادي مطبوعات، آزادي تشكلهاي سياسي و اجتماعي نيز در اين تيتر مي گنجند.

- گفتمان دمكراسي در حال حاضر نزد جامعه ترك ساكن در ايران و آذربايجان جنوبي از رونق و جذابيت درخوري برخوردار نيست. در ريشه يابي اين پديده تئوريها و نگرشهاي مختلفي مطرح شده است كه برخي از آنها عبارتند از :تئوري تجربه هاي ناموفق گذشته استعمار اقتصادي و نبود طبقه متوسط تئوري بنيادگرائي تئوري فرهنگي و چپ روسي ضددمكراسي.

- خط فاصل بين مليتگرائي و نژادپرستي و حتي فاشيسم، بسيار نازك است ، فاكتورهائي كه هويت ملي را بوجود مي آورند و بدان معني و ارزش مي دهند، همانهائي هستند كه بحرانهاي ائتنيك و ناسيوناليسم افراطي را نيز بوجود مي آورند. اين فاكتورها صرفا در صورت وجود نهادهاي اجتماعي لازم مي توانند خصلت دمكراتيك كسب كرده و به روند دمكراتيزاسيون ختم شوند.

-براي آنكه حركت ملي ترك تبديل به حركت ملي- دموكراتيك ترك شود، ضروري است كه نيروهاي ملي گرا بين انديشه هاي خود و نژادپرستي خطي صريح و واضح رسم كنند.

- گرايشاتي از ناسيوناليسم تركي در تركيه پس از جنگ جهاني دوم خصلتي به شدت ضد كمونيست و فاشيستي و گرايشات ديگري در دهه هاي اخير تمايلات بنيادگرايانه اسلامي داشته اند برخي از اين گروهها و افراد منتسب به آنها در خشونتهاي سياسي، ترور، قاچاق و تجارت انسان و مواد مخدر و پول شوئي و غيره نيز درگير بوده اند اما ملي گرائي ترك در آذربايجان جنوبي و ايران از ريشه داراي ماهيت و خصلتهاي متفاوت و در راس آنها لائيك و دمكراتيك بودن است.

-كشف و تاكيد بر علائق مشترك فرهنگي و بلوغ سياسي نزديك شدن به جهان تورك و مخصوصا دو همسايه شمال غربي، تركيه و آذربايجان، بدون غلطيدن در دام فانتزي پان توركيسم تاكنون از نقاط قوت حركت ملي ترك بوده است و براي حفظ آن مي بايد تلاش نمود.

- گشايش جبهه حقوق بشري به نوبه خود به لحاظ دروني بر همبستگي بين تركان ساكن در ايران افزوده و به لحاظ بيروني تاثيري قاطع و بارز بر گسترش طيف حاميان جنبش ملي دمكراتيك ترك در ميان ملل ديگر داخل ايران و مجامع و مراكز بين المللي خارج آن داشته است .

- عمده ترین ایرادهای وارد بر برخی فعالان و نهادهای حقوق بشر آذربایجان موارد زیر است : گزينشي عمل نمودن در باره گرايشات سياسي افراد ، غفلت از عرصه هاي گوناگون حقوق بشري و عدم اعتراض به اجراي احكام شريعت

بي جهت نيست كه در تاريخ هزار ساله ايران تقريبا صد در صد حكمرانان زن داراي مليت ترك بوده اند، حق راي به زنان نخستين بار توسط حكومت ملي آذربايجان اعطاء شده است (۱۳۲۴ ) ، بنا به آمار دولتي تا برقراري جمهوري اسلامي رسم صيغه و بويژه چند زني و قتلهاي ناموسي در ميان تركان ايران و آذربايجان پديده اي بسيار نادر بوده است.

- حركت ملي ترك جنبشي ضداستعماري و لائيك است، اين واقعيت، به علاوه سنن تاريخي ترك باعث مي شود كه به راحتي بتوان جنبش زنان ترك و آذربايجان را همراه حركت ملي ترك كرد.

- براي سراسري بودن يك جنبش و حركت در ایران باید واقعيت کثیرالمله بودن ایران در آن منعكس شده باشد. اين امر به دو شكل ممكن است: اولا مطالبات و حقوق ملي همه ملل ساكن در ايران در پلاتفورم و يا گفتمان آن جنبش ملحوظ شده باشد و يا اقلا بر عليه و در تناقض با آنها نباشد دوما همه ملل ساكن در ايران اشتراك فعالانه در آن داشته باشند.

-جنبش سبز در مقطع كنوني يك جنبش سراسري نيست زيرا اولا رهبران آن مدافع قانون اساسي جمهوري اسلامي مي باشند ، در حاليكه دو مورد “رسميت انحصاري و مشترك و ملي ناميدن زبان و خط فارسي” و “دولت ديني و ولايت فقيه” در اين قانون در تضاد آشكار با هويت، حقوق و منافع ملي ملت ترك مي باشند و ثانيا در عمل نيز ملل غيرفارس در آن اشتراك فعالانه ندارند.

-اين بدان معني نيست كه جنبش سبز قابليت تبديل شدن به و يا ايجاد يك جنبش سراسري را ندارد. بر عكس، به سبب برخي خصوصيات دمكراتيك، دارا بودن امكانات تبليغاتي گسترده ، وجود سمپاتي قابل ملاحظه افكار عمومي جهان به آن و توانا بودن به تضعيف بنيانهاي دولت ديني فارس و كل نظام جمهوري اسلامي، جنبش سبز از قابليت بالائي براي تبديل شدن به يك جنبش همگاني برخوردار است.

-تا زماني كه خلق ترك در ايران ساكن است و تا زماني كه آذربايجان جنوبي بخشي از كشور ايران و داخل مرزهاي هر حادثه اي كه در اين كشور رخ مي دهد، به درجات گوناگون هم به خلق ترك و هم به آذربايجان مرتبط اند و بر آنها تاثير مي گذارند. موضعگيري در باره هر مساله اي كه بر ما تاثير گذار بوده و با ما مرتبط است نيز ضروري است.

- عدم مشاركت در حوادث سراسري امروز ايران و انفعال در قبال آنها باعث خواهند شد كه فردا ، امر بدست آوردن حقوق ملي ملت ترك و تضمين نمودن منافع ملي وي به خطر بيافتد، در اينجا تجربه تلخ دياسپوراي توركمان عراق بسيار آموزنده است.

-در ايران هيچ تشكل و تجمع سراسري سياسي واقعي وجود ندارد. واقعيات سياسي ايران نشان ميدهد كه هيچكدام از احزاب موجود موسوم به سراسري، نه به شكل صعودي و نه در فرم نزولي حزبي سراسري نميباشند. اين احزاب برآيند و محصول گردهمآيي نهادهاي سياسي مستقل ملل عمده ايران و سرزمينهاي مليشان نبوده (احزاب سراسري صعودي)، و همچنين هيچكدام اقدام به تاسيس احزاب ملي منطقه اي در مناطق عمده ملي با تشكيلات و ارگانهاي مستقل خود ننموده اند (احزاب سراسري نزولي).

-اصرار تشكيلات سراسري بر عدم ذكر منسوبيت ملي خودشان فارسي، ناديده گرفتن و دور زدن ارگانهاي سياسي و فرهنگي ديگر ملتهاي ساكن در ايران – كه مخاطب تشكلها و ارگانهاي سياسي ملت فارس موسوم به سراسري ميباشند- و به نيابت و بنام ديگر ملتهاي محكوم ساكن در ايران سخن گفتنشان، رفتاري نشان از ناسيوناليسم افراطي فارسي غیر اخلاقی ، تنش زا، مذموم و غيرمشروع است.

- هم سازمانهاي موسوم به سراسري و هم دولت ايران به لحاظ ماهيت و جهتگيري ائتنيك، فارس اند. از اينرو مي بايد به ايجاد تشكيلات پارالل براي همه تشكيلات فارسي موسوم به سراسري اقدام نمود. اين تشكيلات سياسي و فرهنگي تحت هر شرايطي مي بايد همواره با هويت مستقل خود و به طور كاملا  مستقل از تشكيلات فارسي مشابه اداره شوند.

- هنگام تصميم گيري در باره همكاري با يك سازمان سراسري مشخص و يا همگامي با يك جنبش سياسي-اجتماعي معين خلق فارس، عوامل متعددي مي توانند دخيل باشند: نخستين عامل، درجه رسوخ و غلطت ناسيوناليسم فارسي در جريان و يا تشكيلات مذكور است. دومين عامل، مساله شناساسي و يا عدم شناسائي هويت و حقوق ملي خلق ترك و هويت سياسي مستقل تشكيلات ترك و آذربايجاني است و عامل سوم،………..

-جنبش سبز داراي جنبه هاي دمكراتيك فراوان از جمله بسيج كردن زنان و به حركت در آوردن جوانان مي باشد و مي تواند بر دمكراتيزاسيون جامعه فارس تاثيرات مثبت بسياري داشته باشد علاوه بر آن و همانگونه كه تاكنون عمل كرده با ايجاد شكاف و گسل در كاست روحاني شيعه و بنيادگرايان اسلامي و گسست توده ها از نظام، از قابليت تضعيف جدي بنيانهاي دولت جمهوري اسلامي ايران نيز برخوردار است.

-خصلتهای دمکراتیک جنبش سبز باعث مي شوند كه حتي در صورت تضاد برخي از شعارهاي آن با مطالبات ملي خلق ترك و آذربايجان، حمايت از و يا تقويت آن در جهت منافع ملي ملت ترك باشد.

-قدرداني رسمي از مواضع مثبت كروبي در مورد ملل ساكن در ايران، موضع مثبت و بي سابقه آيت منتظري در اعتراف به مشروع بودن مطالبات فرهنگي و زباني ملت ترك و بيانات هر چند ضعيف و پراكنده موسوي در ارتباط با ضرورت اجرائي شدن اصول معوقه قانون اساسي يك عمل سياسي شايسته و بجاست.

-رهبران حركت سبز اگر واقعا خواستار پيوستن ملت ترك به جنبش سبز هستند باید واقعيت وجود مساله ملي در ايران را درک کرده و به درخواست هاي تاريخي، سياسي و ملي اين ملت گردن نهند و اقلا بخشي از آنها را در پلاتفورم حرکت سبز وارد نمایند، مساله ملي ترك جديت و احترام مي طلبد.

 

تفصیل سرخطهای ارائه شده را در بخشهای مجزای این گفتگو و در لینکهای زیر مطالعه کنید:

نسبت دمکراسی و حق تعیین سرنوشت و تاثیرات متقابل آنها – گفتگو با مهران بهاري ( بخش اول )

ملت آذربایجان و روند ملت شوندگی،ماهیت حرکت ملی و آرایش نیروهای آن ،نقطه ضعفها و خطاهای حرکت گفتگو با مهران بهاری ( بخش دوم )

دین و تاریخ و جایگاه آنها در حرکت ملی- دمکراتیک ترک ( آذربایجان ) – گفتگو با مهران بهاری ( بخش سوم )

حرکت ملی و دمکراتیزاسیون ایران، لزوم اصلاح فهم ما از حقوق بشر – گفتگو با مهران بهاري ( بخش چهارم )

حرکت ملی-دمکراتیک ترک در ایران و نسبت آن با سایر جنبشها و جریانها-گفتگو با مهران بهاري(بخش پایانی)

نوشته شده در  88/09/08   توسط آزربایجان دموکراسی اوجاغی

 

این جهت بصورت کتاب آموزشی - تحلیلی مفیدی در حوزه بررسی حرکت ملی آذربایجان تلقی میگردد هرچند ممکن است بخشی از نظرات جناب بهاری به ویژه در مورد " ملت آذربایجان " همخوانی چندانی با گقتمان حاکم حرکت ملی ندارد لیکن در بقیه موارد آراء وی می تواند نقش مهمی در روشن شدن نسبت حرکت ملی با محیط پیرامون و مسائل آن داشته باشد.

به دلیل حجم زیاد این گفتگو و محدودیتهای موجود در انتشار مطلب در وبلاگ ، مصاحبه با جناب بهاری را در چند پست منتشر نموده و سپس متن کامل را در یک پست جدید تقدیم خواهیم نمود.

بخش اول مصاحبه با آقای بهاری را که نسبت " حق تعیین سرنوشت " و " دمکراسی " ، بررسی شرایط مللیتها در ایران ، هویت ائتنیک دولت ایران ، تاثیرات مثبت و منفی دمکراتیزاسیون بر مبارزه برای حق تعیین سرنوشت و ....را مورد بحث قرار داده است بخوانید:

 

س-"تعيين سرنوشت خود" چيست، و رابطه آن با "حق اداره خود" چه مي باشد؟

قبل از پاسخ به سوالتان از كانون دمكراسي آذربايجان به سبب ترتيب دادن اين سري مصاحبه ها و دعوت از من براي شركت در آن تشكر مي كنم. من حضور در این مصاحبه را كه جهت گرامیداشت دمكراسي مجسم، انسان فداكار و آزاده دربند سعيد متين پور انجام می شود ، براي خود افتخاري بزرگ تلقي مي كنم و از اين بابت نيز از شما سپاسگذارم.

 اغلب موضوعاتي كه در اين مصاحبه مطرح شده اند، در طي نوشته هاي متعددي به زبانهاي تركي و فارسي و از زواياي گوناگون و گاها با جزئيات در وبلاگ-سايت سؤزوموز (http://sozumuz.blogspot.com/) و بيش از يك صد وبلاگ وابسته بحث و تحليل شده اند. من در اينجا بسياري از آنها–بويژه در مورد زبان، سياستهاي زباني دولت ايران ("نژادپرستي زباني"، "نسل كشي زباني" و "زبان كشي دولتي") را تكرار نخواهم كرد. علاقه مندان مي توانند به نوشته هاي مذكور مراجعه كنند.

 من از اين مصاحبه به عنوان فرصتي براي تاكيد بر برخي موضوعات كمتر بحث شده در نوشته هاي فوق و براي عرضه برخي نگرشهاي متفاوت و شايد نو به منظور ايجاد بحثهائي جديد و يا تعميق بحثهاي موجود استفاده خواهم كرد، با اذعان به اينكه اين نگرشها را حقيقت مطلق نيز نمي دانم.

  اينها نگرشهاي شخصي من و دوستان هم انديش در پلاتفرم دمکراتیک ترک است.

پايه هاي نظري من در بررسي مساله ملي خلق ترك و حركت ملي دمكراتيك ترك-آذربایجان كه از آنها در اين مصاحبه نيز ياري جسته ام سه چيز است: استفاده از مدل تئوري سيستمها، پايبندي مطلق به منطق فرمال و نگرشي سياسي و حتي المقدور غیر ایدئولوژیک.

اما در پاسخ این سوال باید توجه کنیم که "تعيين سرنوشت خود"، ابزاري براي رسيدن به وضعيتي پيشرفته تر به نام حق " اداره خود " است. معمولا آنچه از اعمال حق " تعيين سرنوشت خود " بدست مي آيد " اداره امور خود " به يكي از اشكال اوتونومي داخلي، فدراليسم و كنفدراليسم است. تلاشهاي بسياري براي فورموليزه كردن " حق تعيين سرنوشت خود " انجام گرفته است، با اينهمه تاكنون اين حق به طور دقيق تعريف نشده و معنا و مضمون آن كمابيش مبهم مانده است.

در بيانيه ١٩٦٠ ملل متحد (در تضمين استقلال مردم تحت استعمار) گفته مي شود كه همه خلقها از حق اداره امور خود برخوردارند. اما با اضافات ديگر اين حق صرفا محدود به "حق استقلال" از دول "استعمارگر خارجي" محدود شده و در مورد "استعمار داخلي" و به عبارت ديگر "امپرياليسم محلي" اعمال نمي شود ("استعمار داخلي" وجود نابرابري اقتصادي و سياسي بين مناطق گوناگون يك جامعه است، اين مناطق در اغلب موارد با خصوصياتي مانند ائتنيسيته، زبان و يا دين از ديگران متفاوتند). حتي اين مصوبات مردماني را كه در زير سلطه "استعمار داخلي" مي زيند، با تمهيدات گوناگون مجبور به شناختن مرزها و تماميت ارضي دولت استعمارگر داخلي مي كند.

علاوه بر آن اغلب، "حق تعيين سرنوشت خود" در مواردي شناخته شده كه "ملتهاي حاكم و محكوم" به لحاظ جغرافيائي از يكديگر منفصل و در فواصل بسيار دور قرار داشته باشند. اما اين حق در كشورهائي كه ملتهاي محكوم و حاكم در جوار يكديگر زندگي مي كنند و يا " استعمار داخلي "، تحت نظر هيچ نهاد بين المللي نيست.

شايد يكي از دلايل اين وضعيت آن باشد كه در عرصه حقوق بين الملل در باره فرموليزه كردن مسائل و مشكلات بين كشورها پيشرفت معيني حاصل شده، اما در عرصه مسائل داخل يك كشور خاص از جمله استعمار داخلي، مشابه اين پيشرفت حاصل نشده است. در اينگونه حالات، "حق تعيين سرنوشت خود" يك حق سياسي است و در حقوق بين الملل جائي ندارد، زيرا كه در داخل يك كشور اتفاق مي افتد.

 علاوه بر ملتهاي محكوم و حاكم، دسته ديگري كه مي بايد در اين رابطه ذكر شود "اقليت ملي" است.

در اين مورد حق تعيين سرنوشت عموما به معني رعايت حقوق ملي-ائتنيكي در نظر گرفته مي شود و فرض بر آن است كه اين حقوق مي بايست در داخل يك كشور رعايت شوند، بر خلاف "ملت محكوم" كه از حق جدائي برخوردار است.

در مورد حقوق اقليتهاي ملي و مكانيزمهاي وصول بدانها نيز پيشرفتهاي بسياري حاصل شده و اصول، قواعد و استانداردهائي تهيه گرديده است.

 س-انواع تعيين سرنوشت خود كدام است؟

 در داخل يك كشور خاص، مي توان از دو نوع تعيين سرنوشت خود سخن راند:

نخست "تعيين سرنوشت خود-داخلي" كه در مورد ارتباط و مناسبت ملت حاكم با دولت ملي اش- دولتي كه به لحاظ ائتنيك تحت حاكميت و ممثل اوست- بكار مي رود، مانند رابطه ملت حاكم فارس با دو دولت پهلوي و جمهوري اسلامي ايران كه تمثيل كننده ملت حاكم فارس اند و يا رابطه ملت روس و چين (هان) به ترتيب با دولتهاي روسيه و چين. در اينجا مساله، امري داخلي بين يك ملت و دولت مربوطه وي است، محرك اصلي مبارزه ضد استبدادي است و حفظ تماميت ارضي پيش فرضي مهم است. به عبارت ديگر "حق تعيين سرنوشت خود- داخلي"، حق تعيين سرنوشت خود است بدون وجود آلترناتيو استقلال. مبارزه دمكراسي ملتهاي حاكم در جهان، از مصاديق تحقق همين تعيين سرنوشت خود-داخلي است.

در مقابل، "تعيين سرنوشت خود-خارجي" وجود دارد كه در مورد ارتباط ملت محكوم با دولت ملي يك ملت ديگر يعني ملت حاكم بكار مي رود. مانند رابطه ملت محكوم ترك با دولتهاي پهلوي و جمهوري اسلامي ايران كه به لحاظ ملي-ائتنيكي ممثل ملت حاكم فارس اند ويا رابطه ملتهاي چچن و اويغور به ترتيب با دولتهاي روسيه و چين. در اينجا محرك اصلي، استعمار داخلي، فجايع انساني مانند جنايات جنگي، جنايت عليه بشريت، اشغال و نسل كشي و يا ديگر ضرورتهاي سياسي و تاريخي براي تعيين سرنوشت خود است و حق جدائي، يكي از گزينه هاي اصلي است. هدف حركتهاي ملي و يا جنبشهاي آزاديبخش ملي در جهان، تحقق همين تعيين سرنوشت خود-خارجي است.

 بنا به تعاريف فوق، در ايران هر دو ملت فارس و ملت ترك درگير مبارزه براي احقاق حق تعيين سرنوشت خود مي باشند ، ملت حاكم فارس براي تعيين سرنوشت خود-داخلي و ملت محكوم ترك براي سرنوشت خود-خارجي.

 س-آيا بين "دمكراسي" و "تعيين سرنوشت خود" رابطه علت معلولي وجود دارد؟

 "دمكراسي" و "تعيين سرنوشت خود"، دو روند و دو مفهوم متفاوت با لازمات و ملزومات متفاوتند و مترادف و هم معني نيستند. هرچند بسياري از وجوه اين دو جنبش و مفهوم داراي پايه هاي مشترك فلسفي و سياسي است، با اينهمه بين اين دو رابطه اين هماني و عينيت وجود ندارد.

به عنوان نمونه بين مفهوم "آزادي" در يك حركت تعيين سرنوشت خود و يا حركت آزاديبخش ملي، و "آزادي" كه يكي از دو ركن اصلي دمكراسي است تفاوتهائي وجود دارد. اين تفاوت در ياد كردن از مفهوم نخستين به شكل (Liberation) و از دومي به شكل (Freedom) در زبان انگليسي نيز منعكس شده است.

"حق تعيين سرنوشت خود"، آزادي تصميم گيري در باره يك موقعيت سياسي خاص (مثلا در مورد تعيين سرنوشت خود-خارجي، در يكي از اشكال اوتونومي-فدراليسم ويا استقلال) مي باشد، در حاليكه "دمكراسي" تصميم به آزاد بودن است و احترام به راي و نتايج راي، پاسداري از آزاديها، احترام به حاكميت حقوق، مباحثه آزاد، تبادل و توزيع آزادانه اطلاعات را ضروري مي سازد، دمكراسي ليبرالي علاوه بر آن "پلوراليسم" سياسي را هم الزام آور مي كند.

اما در حق تعيين سرنوشت و كلا گفتمان ناسيوناليستي، يگانگي و "همگني" اساس است به عبارت دیگر در دمكراسي صاحب راي "دموس" است، در تعيين سرنوشت خود، "اتنوس". موضوع دمكراسي، حقوق شهروندي دموس است، موضوع تعيين سرنوشت حقوق ملي-ائتنيكي اتنوس است. در تعيين سرنوشت خود، راي اكثريت ائتنوس تعيين كننده است، در حاليكه در دمكراسيهاي غربي سعي بر آن است كه جلوي ديكتاتوري اكثريت دموس گرفته شود.

 رابطه بين دو فرايند تعيين سرنوشت خود و دمكراسي مغلق و پيچيده است و بسته به گروهي كه خواهان تعيين سرنوشت خود است تغيير مي كند. كلا رابطه اين دو را  مي توان در سه شكل " جز-كل "، " تاثير متقابل " و " بي ارتباطي " خلاصه نمود.

 در برخي موارد بين ايندو رابطه جز-كل وجود دارد، حق تعيين سرنوشت بخشي از حق دمكراسي و فرايند دمكراتيزاسيون است و يا عكس آن صادق است. در برخي موارد بين اين دو رابطه جز-كل وجود ندارد و صرفا مي توانند بر هم تاثيرگذار باشند. هنگامي نيز كه بين اين دو رابطه تاثيري وجود دارد، جهت و مضمون اين تاثير مي تواند بسته به اينكه در كدام مرحله از فرايند دمكراسي و يا روند تعيين سرنوشت خود قرار داريم تغيير مي كند.

در برخي موارد " حق تعيين سرنوشت خود "، مي تواند براي دمكراسي زيان آور  بوده و حتي متضاد آن باشد. در برخي از حالات، دمكراسي براي بدست آوردن " حق تعيين سرنوشت خود " ناكافي است. در مواردي نيز بين دمكراسي و حق تعيين سرنوشت هيچگونه رابطه معني داري وجود ندارد لذا در اين موارد دمكراسي شرط لازم و كافي براي تعيين سرنوشت خود- خارجي نيست. چنانچه در بسياري از كشورهاي دمكراتيك مساله ملي همچنان موجود است و در مقابل در برخي از نظامهاي غيردمكراتيك مانند شماري از كشورهاي كمونيستي سابق، مساله ملي به درجه مهمي حل شده و يا روند ملت سازي آغاز گرديده است.

 س- تركان ساكن در ايران " اقليت ملي " اند و يا " ملت محكوم "؟

"گروه ملي و يا ائتنيك" تعبيري است كه براي مشخص كردن نوعي از گروههاي انساني و اجتماعي و تفكيك آن از ديگر گروهها مثلا "گروههاي اعتقادي" كه در ايران شامل شيعيان امامي فارس، شيعيان جعفري ترك، علويان ترك (قيزيلباش، علي اللهي)، علويان كرد (اهل حق)، مسيحيان، زردشتيان، موسويان، بهائيها، صائبيان، اسماعيليان، ذكريها، بيدينان و.....مي باشند، "گروههاي نژادي" كه در ايران عبارتند از فيزيوتيپهاي مونقولوئيد، اينديك، مديترانه اي، آفريقائي، تركيبات مختلف اينها، ..... و "گروههاي جنسيتي" مانند همجنسگرايان، ديگر جنس گرايان، اقليتهاي جنسي، دگرباشان جنسي، ... و غير آن بكار ميرود.

در شرايط مشخص جهان اسلام، خاورميانه و ايران، معيار عملي مشخصه و عامل تعيين كننده " گروه ملي و يا ائتنيك"، در درجه اول، "تعلق زباني" اعضاي آن گروه انساني است، "هويت ملي و يا ائتنيك" نيز در درجه اول بر اساس "زبان مادري-ملي-تاريخي" هر كدام از "گروههاي ملي" تعريف ميشود. مولفه ها و عوامل دخيل ديگر مانند باورهاي مذهبي، ناحيه جغرافيايي محل اسكان، ساختار طائفه اي، منشاء تباري، فيزيوتيپ، دارا بودن دولت و ديگر نهادهاي ويژه در تاريخ دور و نزديك و .... عوامل درجه دوي معرف و بوجود آورنده "زيرگروههاي ملي" اند.

 اما يك گروه ملي و يا ائتنيك خود مي تواند به دو دسته عمومي "ملت" و "اقليت ملي" تقسيم شود. "ملت" آن دسته از "گروههاي ملي" معمولا پرشماري اند كه داراي "منطقه ملي" متراکم مي باشند.

"منطقه ملي"، سرزمين و قلمرو مشخص تاريخي و نياخاكي است كه گروه مذكور به طور متراكم و پيوسته در آن ساكن است و اكثريت مطلق اهالي آن را تشكيل ميدهد. هر ملت در خارج از منطقه ملي خود ممكن است كه "اقليت ملي" به شمار آيد. "اقليت ملي" آن دسته از گروههاي ملي به لحاظ جمعيت كم شمار و به لحاظ جغرافيايي پراكنده اي هستند كه بر عكس ملل ساكن در آن كشور ، فاقد سرزمين تاريخي به هم پيوسته و قلمرو مشخص بوده و يا خارج از نياخاك خود در مناطق ملي ديگر و در ميان ملتهاي پرشمار با نفوس متراكم پخش شده اند.

در ايران "مساله ملي" در مورد برخي از گروههاي ائتنيك كه تعدادشان بالغ بر يك صد عدد است مانند ارمني، تات، آسوري، يهودي، قزاق، براهويي، كولي، گرجي و ... در فرم مساله "اقليت ملي" است اما در مورد برخي ديگر از گروههاي ائتنيك مانند ترك در فرم مساله "ملت محكوم" است. تعداد ملتها در ايران با احتساب تركها (در سه منطقه ملي آذربایجان ائتنيك، آفشاريورد خراسان و قاشقاي يورد جنوب ايران)، فارسها، عربها، لرها، كردها (دو منطقه ملي در غرب ايران و شمال خراسان)، بلوچها، تركمنها، لارها، گيلكها و مازنيها (تبريها) بالغ بر ده عدد است كه در "مناطق ملي"، آذربایجان، آفشار يورد، قاشقاي يورد، كردستان، لرستان، بلوچستان، عربستان، تركمنستان، گيلان، مازندران و لارستان ساكنند.

 

س- تفاوتهاي رابطه بين دمكراسي و تعيين سرنوشت، در مورد ملت حاكم، ملت محكوم و اقليت ملي چيست؟

 دمكراسي و تعيين سرنوشت در مورد مشخص اقليت ملي و ملت حاكم رابطه جز-كل دارند و مي توانند به جاي يكديگر و به عنوان ابزارهائي براي رسيدن به "حق اداره خود" بكار روند. در مورد ملت محكوم بين دمكراسي و تعيين سرنوشت همچو رابطه اي وجود ندارد.

 در مورد يك اقليت ملي-ائتنيكي، ميتوان به "حق اداره امور خود"، بدون نياز به كاربرد ابزار "حق تعيين سرنوشت خود" نائل شد. در اينگونه موارد مفهوم و روند "تعيين سرنوشت خود"، در بطن مفهوم و روند دمكراسي قرار دارد و ابزار "دمكراسي" به جاي ابزار "حق تعيين سرنوشت" بكار مي رود. در مورد اقليتهاي ملي، حق دمكراسي هر آنچه كه در ديگر موارد صرفا با حق تعيين سرنوشت مي توان بدست آورد را از آن ما مي كند و ضرورت كاربرد جداگانه تعيين سرنوشت خود را امري غيرضرور مي سازد. به عبارت ديگر مساله اقليتهاي ملي مي تواند صرفا با ابزار دمكراسي حل و فصل گردد.

 در مورد ملت حاكم، وضعيتي معكوس حاكم بوده،  حق دمكراسي بخشي از حق تعيين سرنوشت است. در اينگونه موارد، از آنجائيكه اداره امور خود و تعيين سرنوشت خود، اشتراك در اداره دولت و مشاركت را طلب مي كند، مفهوم و روند تعيين سرنوشت خود، مفهوم و روند دمكراسي را نيز شامل مي شود. در اين حالت بدست آوردن حق تعيين سرنوشت خود به معني حصول دمكراسي است، زيرا عامل بوجود آورنده مشكل، استبداد است. به عنوان نمونه مبارزه ملت حاكم فارس در ايران، مبارزه اي براي حق تعيين سرنوشت خود- داخلي است و مي تواند با دمكراتيزاسيون دولت ملي وي ايران و جامعه فارس به هدف غائي خود واصل شود. 

 در مورد ملت محكوم، بين دو مفهوم و روند دمكراسي و تعيين سرنوشت خود رابطه جز-كل وجود ندارد. به عنوان نمونه مجادله ملت محكوم ترك در ايران، مبارزه براي حق تعيين سرنوشت خود-خارجي است و لزوما با دمكراتيزاسيون جوامع فارس و ترك و حتي دولت ايران، به هدف غائي خود واصل نمي شود. زيرا در اين مورد عامل بوجود آورنده مشكل، استعمار داخلي، اشغال، قتل عام، رقابت ائتنيكي تاريخي، رقابت براي اقتدار سياسي و ... است. در باره مناسبت يك ملت محكوم با يك ملت ديگر و دولت تمثيل كننده وي، صرفا مي توان از تاثيرات محتمل دو روند دمكراسي و تعيين سرنوشت خود بر يكديگر سخن گفت. مثلا با گذر يك دولت استعمارگر به سيستم دمكراتيك، ممكن است زمينه و شرايط براي استفاده از حق تعيين سرنوشت خود براي ملت محكوم مساعدتر شود و يا طرح و دستيابي به آن کم­هزينه­ تر گردد.

 اما مساله ملتهاي محكوم، هرچند در مراحل مقدماتي بتواند با دمكراسي تخفيف يابد، در دراز مدت  قابل حل با ابزار دمكراسي صرف نيست. دمكراسي حداكثر مي تواند به راي گيري براي تعيين سرنوشت خود – كه به دلائيل ديگري واجب گشته است- مشروعيت دهد ويا به مشروعيت قبلا موجود آن بيافزايد، اما اغلب نمي تواند به اصل مساله يعني تعيين سرنوشت خود سببيت بدهد. حتي در مواردي خاص، ممكن است كه نائل شدن ملت محكوم به حق اداره امور خود، بدون استفاده از ابزار دمكراسي و حتي تعيين سرنوشت و با دور زدن هر دوي اينها محقق شود. مانند كسب استقلال ناخواسته جمهوريهاي آسياي ميانه پس از فروپاشي سريع اتحاد جماهير شوروي.

 س-عده اي تعيين سرنوشت خود-خارجي را پيش شرط دمكراسي در يك سرزمين مستمعره داخلي و حتي يك كشور كثيرالمله دانسته اند. نظر شما چيست ؟

 در بسياري از نظامهاي توتاليتر و سركوبگر مانند كشورهاي خاورميانه، تعيين سرنوشت خود-خارجي در يك سرزمين مستعمره داخلي به صورت فدراليسم ملي و يا استقلال مي تواند به جهش در عرصه هاي دمكراسي و توسعه اقتصادي، اجتماعي و سياسي در آن مستعمره منجر شود. زيرا در اينگونه موارد، استعمار و امپرياليسم داخلي با متوقف نمودن روند توسعه سياسي، اقتصادي و اجتماعي، يكي از عوامل تعيين كننده در نهادينه نشدن دمكراسي و رشد بنيادگرائي ديني در آنها مي باشد.

با رفع استعمار و امپرياليسم داخلي روند توسعه سياسي، اقتصادي و اجتماعي دوباره فعال مي شود و اين نيز به نوبه خود به شكفته شدن فرايند دمكراسي و افول بنيادگرائي ديني ياري مي رساند. در اين رابطه دولت اقليم كردستان در عراق نمونه اي قابل توجه است. نمونه ديگر حكومت ملي آذربایجان است كه با تعيين سرنوشت خود به صورت دولت فدرال ملي، عملا به توسعه سريع سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي و جهشي در روند دمكراسي آذربایجان جنوبي منجر شد. اين همان الگوئي است كه در بسياري از دولتهاي دو فاكتوي جدا شده از بدنه دولت اصلي توتاليتر و سركوبگر نيز ديده مي شود.

تعيين سرنوشت خود در اين نمونه ها باعث توسعه مدني، نهادينه شدن فرايند دمكراسي و آزادي مذاهب-لائيسيسم در واحدهاي جديد مي گردد (مانند كوسووا). بدين سبب، عده اي تعيين سرنوشت خود را پيش شرط توسعه اقتصادي، اجتماعي و سياسي و گذر به دمكراسي و لائيسيسم در يك سرزمين مستعمره داخلي دانسته و به عبارتي به وجود رابطه علت و معلولي بين تعيين سرنوشت و دمكراسي در سرزمينهاي مستعمره داخلي در كشورهاي خاورميانه قائل شده اند. بنا به اين نظر در مناطق ملي ايران كه مستعمره اي داخلي در اين كشورند نيز – از جمله آذربایجان جنوبي و ديگر مناطق ملي ترك نشين-، تعيين سرنوشت خود، پيش فرايندهاي شرط توسعه، دمكراسي و لائيسيسم است.

الگوي عمومي رشد گفتمان و نهادينه شدن دمكراسي و لائيسيسم در آذربایجان جنوبي همزمان با ضعف دولت مركزي ايران، واقعيت تاريخي بسيار گرانبها و موید اين فرضيه است.

با تعميم اين مساله به ديگر مناطق ملي ايران، حتي مي توان به اين نتيجه رسيد كه گذر به فدراليسم ملي در اين كشور، پيش شرط توسعه، دمكراسي و لائيسيسم در كل كشور و مقياس سراسري است. اين نظري بسيار قابل تامل است، زيرا تاكنون هيچ كشور خاورميانه اي كثيرالمله به نظام دمكراسي گذر نكرده است كه به تجربه مشخص شود كه آيا فرايند دمكراسي مي تواند تاثير مثبتي بر امر تعيين سرنوشت داشته باشد و يا نه. اما تجربه هاي پيشين تعيين سرنوشت خود (و تشكيل دولتهاي دو فاكتو) در خاورميانه و ايران حتي در سايه اشغال خارجي، همه منجر به ايجاد سيستمهاي دمكراسي و توسعه در سرزمينهاي مستعمره داخلي شده اند (حكومت ملي آذربایجان، اقليم كردستان عراق، ...).

 س-عده اي تركان ساكن در آذربایجان و ديگر نقاط ايران را اقليت ملي (قومي) مي نامند. به نظر شما چرا؟

 اگر "مساله ملي" يك گروه ائتنيكي خاص، به صورت "مساله اقليت ملي" درك شود، ماهيت آن از يك مساله حق "تعيين سرنوشت خود" به يك مساله حق "دمكراسي" تغيير مي يابد. از طرف ديگر، اگر مساله ملي يك گروه ائتنيكي خاص، به صورت مساله ملت محكوم درك شود، ماهيت مساله ملي از یک مساله در حیطه " دمكراسي" به يك مساله "تعيين سرنوشت خود-خارجي" تغيير پيدا مي كند. در عمل بين اين دو حالت فرقهاي اساسي وجود دارد.

 رعايت حقوق ائتنيكي-ملي حداكثر آن چيزي است كه يك اقليت ملي از فرايند دمكراسي (معادل اعمال حق تعيين سرنوشت خود-خارجي براي يك ملت محكوم) مي تواند بدست آورد ،اين حقوق به فدراليسم ملي-ائتنيكي منجر نمي شوند. اقليتهاي ملي از حقوقي مانند رسمي شدن زبانشان و شناخته شدن به عنوان يك گروه ملي-ائتنيكي برخوردار خواهند بود، اما به سبب نداشتن سرزمين تاريخي متراكم و منطقه ملي از آن خود، حقوقي مانند حق تعيين سرنوشت، استقلال، تشكيل دولت ملي و اداره امور سرزميني خود براي ايشان موضوعيتي ندارد. در مورد اين گروهها رعايت حقوق اقليت ملي آخرين نقطه اي است كه مي توان رفت.

اما رعايت حقوق ائتنيكي-ملي حداقل آن چيزي است كه يك ملت محكوم از اعمال حق تعيين سرنوشت خود-خارجي مي تواند بدست آورد. ملتهاي محكوم به لحاظ تئوريك داراي حق شناخته شدن در قوانين كشوري به عنوان يك ملت متشخص، حق تعيين سرنوشت خويش، حق اداره امور خود و حق تشكيل دولت ملي شان (معمولا در يكي از اشكال فدرال، كنفدرال، مستقل) هستند. در اين مورد، فدراليسم ملي-ائتنيكي (و نه اداري) نقطه آغازين حل مساله است.

 عدم آشنائي با گفتمانهاي چندفرهنگي، ناآگاهي از كنه و ابعاد گوناگون مساله ملي و حقوق ملتهاي محكوم و اقليتهاي ملي ، جنبشهاي آزاديبخش ملي، مفاهيم و ترمينولوژي مربوطه، انعكاس و مصاديق آنها در خاورميانه و ايران و يا تعمد و سوء نيت سياسي باعث شده بسياري از فعالان سياسي فارس و برخي از تركها، مساله احقاق "حقوق ملي" ملل ساكن در ايران را با مساله احقاق "حقوق اقليتهاي ملي" اين كشور خلط كنند و با اين تخليط آگاهانه و يا ناآگاهانه، منكر حقوق ملي ملل محكوم ايران، و به طريق اولي منكر وجود خود اين ملل شوند. ناسيوناليستهاي فارس منكر وجود مقوله ملتهاي محكوم در ايران بوده آنها را اقليتهاي ملي (قومي) مي شمارند، زيرا مي دانند اقليت ملي از حق تعيين سرنوشت خود-خارجي برخوردار نيست. حال آنكه مساله ملي ملل محكوم در اين كشور، مساله اقليت ملي-اكثريت ملي و يا مبارزه براي احقاق حقوق اقليتهاي ملي نيست.

 مساله ملي ملل محكوم در ايران عبارت است از مساله ملل داراي حقوق برابر و در راس آنها حق تعيين سرنوشت خود-خارجي. ايران كشوري "كثيرالمله" است و تعريف و حل مسله ملي ملل محكوم آن ميبايست بر اساس "مدل كثيرالملگي" و حقوق برابر ملتهاي تشكيل دهنده آن انجام شود. در اين مدل ملتهاي عمده ايران (ترك، فارس، كرد، عرب، بلوچ، تركمن و...) بدون توسل به بازيهاي كلامي و درجه بنديهايي مانند قوميت و مليت و امت و ....، همه به عنوان عناصر ملي و اصلي سازنده كشور و با حقوق مساوي شناخته مي شوند.

 

س- آيا مبارزه ملي جزئي از مبارزه دمكراسي و ضداستبدادي است؟

 از آنجائيكه تركان ساكن در ايران ملتي محكوم اند، ايجاد رابطه علت و معلولي بين “دمكراسي” و “احقاق حقوق ملي” اين ملت محكوم و اين ادعا كه با کسب دمکراسي مي توان "همه حقوق ملي" وي را نيز بدست آورد، مناقشه دار است. دمكراسي مي تواند تاثير مثبت و تسهيل كننده مقطعي در امر احقاق برخي از حقوق پايه اي ملي يك ملت محكوم- مانند آموزش زبان مادري- داشته باشد. اما تضميني براي بدست آوردن “همه حقوق ملي يك ملت محكوم پس از كسب دمكراسي”، مانند رسميت سراسري زبان تركي در ايران و يا گذر به فدراليسم ملي- ائتنيكي، وجود ندارد. زيرا ريشه مساله ملي و يا تعيين سرنوشت خود –خارجي يك ملت محكوم، نه صرفا رعايت نكردن حقوق بشر و يا عدم وجود دمكراسي، بلكه در اساس وجود برخي ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي است.

اين كه يك مبارزه آزاديبخش ملي در ايران  مي بايست با اصول دمكراتيك انجام پذيرد به معني آن نيست كه خود اين مبارزه، يك جنبش سياسي-اجتماعي براي دمكراسي در ايران است. حركت ملي ترك با مجادله براي دمكراسي در آذربايجان، ايران و منطقه در هم تنيده است، همچنانچه با مسائل و فرايندهاي حقوق بشر، توسعه اجتماعي، استعمار داخلي، نژادپرستي، اسلام سياسي، بنيادگرائي اسلامي، سياستهاي دولتهاي بزرگ براي ايجاد مناطق نفوذ در منطقه و ايران نيز در ارتباط است، از آنها تاثير مي پذيرد و بر آنها تاثير مي گذارد. با اينهمه حركت ملي ترك، هيچكدام از اينها نيست. اين روندها و فرايندها به عنوان عوامل فعال و تسريع كننده و يا بر عكس و صرفا بر نحوه سير و مديريت روند سياسي شدن بحران ائتنيكي-ملي موجود در ايران به سوي اعمال حق تعيين سرنوشت خود و كيفيت آن موثرند.

 همچنين مي بايد تاكيد كنم كه حقوق ملي ملل محكوم ساكن در ايران كه معطوف به گروههاي ملي و موضوع تعيين سرنوشت خود است، مقوله اي كاملا جدا و متفاوت با حقوق شهروندي فردي تك تك اتباع ايران كه معطوف به افراد و اشخاص حقيقي و موضوع دمكراسي-حقوق بشر است مي باشد. در عمل نيز اين دو سري از حقوق يعني حقوق شهروندي فردي و حقوق ملي گروهي به صورت جداگانه تدقیق و مديريت مي شوند. هر چند بين آنها در سطوح مختلف و در جهات گوناگون امكان تاثيرگذاري و ارتباط متقابل نيز موجود باشد.

در ايران ايجاد جامعه اي دمكراتيك، مدرن، توسعه يافته و انساني كه منبع تنش زائي در منطقه نيز نباشد بدون تحقق هر دو دسته اين حقوق محال است،به عبارت ديگر اگر در ايران روزي دولت و جامعه اي، ساختار و نظامي مقيد به اصول دمكراسي، پاسدار حقوق بشر و به لحاظ سياسي و مدني و اجتماعي توسعه يافته ظهور كند ، باز هم مساله ملي و يا تعيين سرنوشت خود-خارجي ملت ترك حل نخواهد شد و همه حقوق ملي وي محقق نخواهند شد. چنانچه اين مساله هنوز در كشورهاي دمكراتيك و توسعه يافته اي مانند كانادا، بلژيك، هلند و بريتانيا نيز راه حل خود را پيدا نكرده است.

 

س-مليتگرايان فارس و برخي از فعالين سياسي ترك مساله ملي و تعيين سرنوشت را زيرمجموعه هاي دموکراسي عمومي و از بلوک هاي تشکيل دهنده آن مي دانند. به نظر شما هدف آنها چيست؟

 مليتگرايان فارس آگاهانه به تحريف واقعيتها در باره رابطه دمكراسي و تعيين سرنوشت دست مي يازند و اين دو را زير مجموعه اي از مبارزه دمكراسي ملت حاكم و روند توسعه مدني، اجتماعي و سياسي و ... و ماهيت آنرا مبارزه اي ضداستبدادي قلمداد مي كنند.

 هدف از اين تاكتيك، جايگزين نمودن حقوق ملي با حقوق شهروندي و تبديل آن از حقوق جمعي به حقوق فردي، منفصل نمودن مبارزه ملل محكوم در ايران از مباني واقعي تاريخي-سياسي خود (استعمار داخلي، اشغال، قتل عام، نژادپرستي، رقابت تاريخي-سياسي و ...)، قلب ماهيت آن از حق تعيين سرنوشت خود-خارجي به مبارزه اي ضداستبدادي و مالا جلوگيري از منجر شدن مبارزه ملتهاي محكوم در ايران به اداره امور خود در يكي از فرمهاي فدراليسم ملي-ائتنيك و يا استقلال است. زيرا بخوبي واقفند كه دمكراتيزاسيون ايران خاورميانه اي به شكلي كه منجر به تعيين سرنوشت خود آزادانه ملل محكوم آن شود، اگر كه نه محال بلكه بسيار غيرمحمتل است. بنابر اين آنها با منوط كردن مساله تعيين سرنوشت خود آذربایجان جنوبي به امر دمكراتيزاسيون دولت و جامعه ايران، امري كه تضميني براي تحقق خود آن نيز وجود ندارد- در واقع منكر حق تعيين سرنوشت مي شوند. در ايران مبارزه ملي ملتهاي محكوم را زيرمجموعه مبارزه دمكراسي شمردن –وضعيتي كه صرفا در مورد رعايت حقوق اقليتهاي ملي معني دار است- و ماهيت آنرا مبارزه اي ضداستبدادي نشان دادن، به معني انكار ماهيت ضداستعماري يك حركت ملي و ايضا انكار مبارزه تعيين سرنوشت آن ملت محكوم است. اين نگرش، حركت ملي ترك در ايران را از يك حركت آزاديبخش ملي به حركتي براي حفظ تماميت ارضي ايران تبديل مي كند.

 نگرش فوق در ميان دسته اي از فعالين سياسي ترك ايران مركز و فارسگرا نيز-معمولا متعلق به نسل گذشته و با سابقه فعاليت طولاني و جانفشانانه در سازمانهاي چپ فارس- هواخواهاني دارد. هدف غائي آنها از همچو عوامفريبي با ناسيوناليستهاي فارس يكي است، يعني غير ائتنيك-ملي كردن جامعه و جهت دهي حركت ملي ترك به سمت حقوق شهروندي بدون تمايل به هويت جويي ائتنيك-ملي و در يك كلام خارج كردن آنتيته كل "دولت ايران" از زير سوال و يا ضربه. آنها خود مي دانند كه مانع اصلي تحقق خواستهاي ملي ملت ترك در ايران، دولت ايران است كه بر اساس هويت ملي-ائتنيكي و تاريخي فارس در سال ١٩٢٥ شكل گرفته و از آن پس تحت حاكميت انحصاري و مطلق ملت حاكم فارس قرار دارد.

 ديروز اين دولت فارس محور و به واقع فارس، در فرم سلطنت پهلوي، امروز در فرم جمهوري اسلامي و فردا در فرم ديگري خواهد بود. واقعيت آن است كه اينگونه فعالين سياسي ترك ايران مركز و فارسگرا در هر برهه اي از زمان با علم كردن آگاهانه يك مبارزه سراسري، از يك طرف موفق به منحرف و سد كردن راه احقاق حقوق ملي خلق ترك و از طرف ديگر موفق به حفظ آنتيته و ساختار دولت ايران به همان شكلي كه هست يعني تحت حاكميت ملت حاكم فارس شده اند. آنها در اوايل قرن بيستم بنام مدرنتيه دست در دست فارسهاي ناسيوناليست و نژادپرست، دولت تركي آذربایجاني قاجار را ساقط نمودند و در اواخر آن اينبار با شعارهاي ضدامپرياليستي دست در دست فارسهاي بنيادگراي شيعي، جنبش ضدولايت فقيه خلق مسلمان را سركوب نمودند.

به گفته يكي از اين چنين فعالان سياسي ترك ايران مركز [آنها سعي دارند با دم دادن به چنين ايده اي، از درجه فشار بر دولت ايران بکاهند. عوامل حکومتي، از هر مليتي که بوده باشند، از منافع شخصي خود و از حفظ دولت و ملت حاکم دفاع مي کنند. اين رابطه طبيعي و منطقي هر ارباب و نوکري است، خود فروش هيچ مليتي ندارد و از معلق زدن ها و ضد و نقيض گوئي هاي اين افراد مي توان دريافت که در کدام آبهائي شنا مي کنند].

بسياري از اينان كه امروز همه جنبشهاي اجتماعي و سياسي و از جمله حركتهاي ملي را زير چتر ايدئولوژي دمكراسي گرد مي آورند، نوعا افرادي ساده انديش و كوته بين هستند كه بر حسب عادت به مسائل از ديدگاه ايدئولوژيك نگاه مي كنند. بسياري از اين افراد ديروز سوسياليسم روسي را كليد طلائي حل همه مشكلات ايران، خاورميانه و حتي نوع بشر مي دانستند و امروز درك خود از دمكراسي را تبديل به ايدئولوژي جديدي كرده و به جاي آن نشانده اند، بي آنكه روح سوسياليسم و يا دمكراسي را درك كرده باشند.

در نتيجه [آنها راه حلي ساده براي مساله اي پيچيده ارائه ميدهند که بظاهر در يک ضرب به هدف ميرسد ولي پاسخگوي شرايط موجود نيست]. اين سطحي نگري و ساده انديشي يكي از دلائل اصلي افلاس انديشه سوسياليسم در ايران بود. تجربه نشان داده است كه با اين ساده انگاريهاي ايدئولوژيك نه مي توان به دمكراسي رسيد و نه به تعيين سرنوشت، همانگونه كه تاكنون ملت محكوم ترك در ايران به هيچكدام نرسيده است. وضعيت اين دسته مشابه بنيادگرايان اسلامي است كه ايدئولوژي ديگري بنام اسلام سياسي را كليد حل همه مشكلات نوع بشر مي دانند. اگرچه دمكراسي-حقوق بشر ايدئولوژي زمانه است، اما حركت ملي ملتهاي محكوم، حركتي ايدئولوژيك نيست.

 

س- ماهيت و يا تيپولوژي ائتنيك دولت ايران چيست؟

هنگامي كه از ملت محكوم و حق تعيين سرنوشت وي صحبت مي شود، فرض بر آن است كه دو ملت محكوم و حاكم وجود دارند، يك ملت حاكم كه خود، هويت و منافع ملي وي مسلط بر دولت است و يك ملت محكوم كه تحت حاكميت سياسي ملت حاكم قرار دارد. به عبارت ديگر دولت مذكور به لحاظ ائتنيكي ممثل ملت حاكم است و نه ملت محكوم. براي روشن شدن مطلب بهتر است به تيپولوژي تنوع ائتنيكي اهالي و بافت ائتنيك-ملي دولت ايران اشاره اي كرد. تعيين اين تيپولوژي براي تعيين تيپ بحرانهاي ائتنيك-ملي يك كشور كه در آينده ظهور خواهند كرد و روشهائي كه براي از ميان برداشتن آنها ضروري است مفيد مي باشد. براي اينكار معمولا مدلهائي بكار برده مي شوند. يكي از مناسبترين مدلهائي كه براي تبيين بافت ائتنيك-ملي دولت ايران پس از سال ١٩٢٥ بكار برده مي شود "مدل اقليت حاكم" است. در اين مدل ملت حاكم بر دولت، به لحاظ عددي در كشور در اقليت است، در كشور بحرانهاي متعدد ائتنيك-ملي با ريسك تبديل شدن به يك بحران اساسي باخت-برد وجود دارند و احتمال بروز خشونت نيز بسيار بالاست اين وضعيتي است كه در ايران نيز موجود است.

 ايران كشوري كثيرالمله است اما دولت ايران، تمثيل كننده ملل ساكن در اين كشور نيست، صرفا تمثيل كننده ملت فارس كه به لحاظ عددي در اقليت قرار دارد و مدافع منافع ملي وي است. به عبارت ديگر دولت ايران، به لحاظ ائتنيكي دولت ملت فارس، و آذربایجان جنوبي مستعمره داخلي فرهنگي، سياسي و اقتصادي اين دولت است. اين وضعيت محصول كودتاي ١٩٢١ و متعاقب آن زيرپا گذارده شدن قانون اساسي مشروطيت در سال ١٩٢٥ است كه به روشهاي غيرقانوني به حيات دولت مشروع ترك آذربایجاني قاجاري خاتمه داد و خلق ترك را از حاكميت و اقتدار سياسي كشور به كنار راند.

از ديدگاه ملت ترك و آذربایجان جنوبي، دولت ايران از تاريخ ١٩٢٥ يعني روزي كه سلطنت پهلوي تاسيس شد تا به امروز بحران تمثيل ائتنيكي-ملي دارد و غيرمشروع است. دولت جمهوري اسلامي ايران نيز كه تحت كنترل بنيادگرايان فارس مي باشد مانند سلف خود، به لحاظ ائتنيكي-ملي ممثل ملت ترك نيست و از اينرو نيز دولتي مشروع شمرده نمي شود.

 

س-آيا شما دولت جمهوري اسلامي را دولتي فارس قلمداد مي كنيد؟

 هنگامي كه از ماهيت و يا تيپولوژي ائتنيك يك دولت سخن گفته مي شود، منظور مليت تك تك بروكراتها و تكنوكراتهاي آن نيست، منظور تعريف هويت ائتنيك-ملي اين دولت از طرف خود وي و جهتگيريهاي سياسي، سياستهاي كلان و منافع ملي اي است كه اين دولت براي خود مشخص كرده و بدنبال حفظ آنهاست مي باشد. در هيچكدام از اين جنبه ها دولت ايران را يك دولت مثلا تركمن و يا بلوچ نمي توان شمرد، اما به راحتي مي توان او را فارس توصيف كرد.

كساني كه دولت ايران را دولت ملي-ائتنيكي ملت فارس نمي دانند - بويژه اگر به كثيرالملگي ايران معتقد باشند- نمي توانند از تعيين سرنوشت سخن برانند، زيرا اين دو نگرش يكديگر را نقض مي كنند. دولت جمهوري اسلامي عاليترين تشكل سياسي عنصر قومي فارس است. البته اين چيزي نيست كه تنها ما بر آن واقفيم، عقلا و دورانديشان ملت فارس نيز بر همين عقيده اند. هنگامي كه داريوش همايون بيان مي كند در صورت به زير سوال رفتن اصل دولتمداري ايران، در كنار بنيادگرايان جمهوري اسلامي جاي خواهد گرفت اين بدان معني است كه او نيز به ماهيت ائتنيكي-ملي فارسي دولت ايران معترف است و در صورت زير سوال برده شدن اصل دولتمداري ايران، يعني حاكميت فارسها بر اين دولت، ترجيح مي دهد در كنار رقيب فعلي يعني بنيادگرايان فارس جاي بگيرد. او نيز به خوبي مي داند تحقق حق تعيين سرنوشت ملت ترك در حاليكه دولت ايران، تحت حاكميت مليت حاكم فارس قرار دارد، با واقعيتهاي تاريخي همخوان نيست و چيزي به جز سناريوئي اوتوپيك نمي باشد.

عده اي از مليتگرايان فارس و دنباله روان ترك آنها، با اشاره به وجود افراد و شخصيتهاي منفرد ترك در ساختار دولت ايران چه در دوره پهلوي و چه در جمهوري اسلامي، ادعا مي كنند كه اين دولت را نمي توان دولتي فارس ناميد. وجود بروكراتها حتي رهبر ترك در ساختار جمهوري اسلامي ايران، دولت ايران را آنقدر دولت ملي ترك مي سازد كه وجود استالين گرجي در راس دولت اتحاد جماهير شوروي توانسته بود آن دولت را دولت ملي گرجي بسازد. وانگاه  اين ادعا كه در ميان سران عاليرتبه جمهوري اسلامي ايران تركان زيادي وجود دارند، با واقعيتهاي موجود منطبق نيست و بيشتر به تبليغات و جنگ رواني دولت ايران و مليتگرايان فارس براي جلوگيري از واگرائي خلق ترك از دولت جمهوري اسلامي ايران مي ماند.

امروز در ميان سران عاليرتبه جمهوري اسلامي ايران تعداد افرادي كه داراي مليت ترك باشند از انگشتان دست تجاوز نمي كند. نهادهاي اساسي جمهوري اسلامي ايران از قبيل "بيت رهبري"؛ "شوراي عالي امنيت ملي"؛ "شوراي عالي انقلاب فرهنگي"؛ فرماندهي "سپاه پاسداران، بسيج، ارتش و نيروهاي مسلح ديگر؛ "صدا و سيما"؛ "رياست جمهوري" و "هيئت وزرا"؛ "مجلس خبرگان"، "مجلس شورا"، "مجمع تشخيص مصلحت نظام"، "حوزه هاي علميه" و غيره همه تحت حاكميت بلامنازع دولتمردان با مليت فارس قرار دارد. بويژه مديران و سران اين نهادها كه مغز و جوهر جمهوري اسلامي ايران را تشكيل مي دهند همه فارس هستند. اساسا تصفيه گسترده تركان از رده هاي بالاي مديريت و مقامات كليدي كشور –كه در دوره پهلوي نيز ديده نشده بود- سياست راهبردي نظام جمهوري اسلامي ايران است.

 

س- تاثيرات مثبت "دمكراسي"  بر روند "تعيين سرنوشت خود" چيست؟

 تاثير مثبت دمكراسي بر تعيين سرنوشت را مي توان در دو چيز خلاصه كرد، نخست ارتقاء مشروعيت و بهبود كيفيت اين روند و دوم كمك به فرايند شناخته شدن بين المللي حركت ملي اي كه خواهان تعيين سرنوشت مي باشد و يا دولتي كه مولود آن است. دمكراسي مي تواند بر تعيين سرنوشت خود- كه اصولا به سبب ضرورتهاي سياسي، تاريخي و امنيتي ديگري بكار گرفته مي شود- تاثيرات مثبت داشته باشد و باعث ارتقاء كيفيت و بهبود روند آن شود.

دمكراسي باعث مشاركت بيشتر توده ها پيش از اعمال حق تعيين سرنوشت مي شود. دمكراسي مي تواند دقيقتر و بهتر از روشهاي ديگر تمايز بين "خود اوبژكتيو" و "خود سوبژكتيو" و به عبارت ديگر اينكه چه گروهي حق برخورداري از حق تعيين سرنوشت خود را دارد معين كند؛ در حين روند تعيين سرنوشت با ايجاد فرصت بحث و مباحثه آزادانه، تحليل نمودن آلترناتيوها و اقناع كردن خود و ديگران به مشخص شدن خواست واقعي گروهي اجتماعي كه در آستانه اعمال حق تعيين سرنوشت خود است ياري رساند؛ به مردم كمك كند كه بين آلترناتيوهاي اوتونومي، فدراليسم و يا استقلال انتخاب درستي نمايند؛ بين انتخاب گروه و ترجيح فردي هارموني ايجاد كند، به موثر شدن و فردي گرديدن اين حق ياري رساند؛ به ارزش حق تعيين سرنوشت خود به عنوان يك ابزار بيافزايد؛ به روند و فرايند تعيين سرنوشت خود مشروعيت اعطا كند و يا به مشروعيت قبلا موجود آن بيافزايد.

دهها حركت تعيين سرنوشت خود وجود دارند كه بدون توسل و تاكيد بر دمكراسي به موفقيت رسيده اند. اما در صورت وجود دمكراسي، تعيين سرنوشت خود مي تواند جذابتر شود. دمكراسي همچنين مي تواند به پيدا نمودن راه حلي مسالمت آميز با كشور مادر ياري رساند و روند گذر يك مستعمره به استقلال را ملايمتر كند؛ بسياري از پتانسيلهاي حق تعيين سرنوشت را به منصه ظهور رساند؛ پس از اعمال حق تعيين سرنوشت خود، سبب بهبود وضعيت حقوق بشر و حقوق اجتماعي و رفاه عمومي گردد، امكان كاركرد موثرتر و كم هزينه تر دولت و سيستم تازه تاسيس را فراهم سازد و  احتمال بروز كشمكشها و درگيريها را كاهش دهد.

تعيين سرنوشت به تنهائي مي تواند بر رفاه عمومي تاثير گذارد، اما در جاهائي كه دمكراسي تكثرگرا و مطبوعات آزاد وجود دارند، تعيين سرنوشت به سرعت مشكلات اقتصادي را نيز كاهش مي دهد. به عنوان مثال پس از اعمال حق تعيين سرنوشت در هندوستان و كلا در هيچ كشور ديگر با نهادهاي دمكراتيك كارآ، قحطي ديده نشده است.

 

س- دمكراسي چه تاثيري بر شناخته شدن بين المللي يك حركت ملي و يا دولت محصول آن مي تواند داشته باشد؟

يكي از تاثيرات مثبت دمكراسي بر تعيين سرنوشت خود، مربوط به شناخته شدن بين المللي واحد ملي (دولت، كشور) كه پس از اعمال حق تعيين سرنوشت پديدار مي شود است. دمكراسي نقشي اساسي در شناخته شدن بين المللي واحدهاي جديد جدا شده از بدنه كشور و يا دولت اصلي دارد. بسياري از متفكرين، صرفا آن عده از حركتهاي تعيين سرنوشت خود-خارجي كه تقويت كننده دمكراسي باشند را مستحق حمايت دانسته اند.

در گذشته حقانيت خواست استقلال يك ملت محكوم، عموما بر تمايز هويت ملي-ائتنيكي و دردها-فجايع انساني از سر گذرانده وي بنيان گذارده مي شد. اما امروز به اين دو، دمكراسي و دمكراتيك بودن نيز افزوده شده و امر شناسائي بين المللي واحدهاي جدا شده ملي-ائتنيكي بدون وجود دمكراسي تقريبا غيرممكن گرديده است. در اين موارد، دمكراتيك بودن به معني دمكراتيك بودن روند رفرندام و همچنين وجود موسسات و نهادهاي دمكراتيك كارآرا در جامعه است.

در مورد دولتهاي دوفاكتوي جديد، دمكراسي بخشي جداناپذير از استراتژي شناخته شدن بين المللي آنهاست. از اينروست كه اينگونه دولتها هم به متعهد بودن خود به دمكراسي تاكيد مي كنند و هم دمكراتيك تر بودن خود از كشور مادر را ادعا نمي نمايند. به عنوان مثال در قاراباغ دولت جدائي خواه، در تبليغات خويش، خود را به صورت دمكراسي اي غربي و جمهوري آذربایجان را به صورت استبدادي شرقي عرضه مي كند و مدعي است كه اين دو در يكجا قابل جمع نيستند.

تاثير مثبت دمكراسي در امر شناخته شدن يك حركت ملي قبل از دولت شدن نيز صادق است لذا نياز به شناخته شدن بين المللي، يك حركت ملي را مجبور مي كند كه دمكراتيك تر شود (مانند حركت ملي كرد در تركيه).

 

س-آيا می توان از تاثيرات منفي دمكراسي و حق تعيين سرنوشت بر همدیگر صحبت كرد؟

با آنكه گذر به دمكراسي در يك كشور مستعمره گر، مي تواند حق تعيين سرنوشت را به مستعمره مربوطه بياورد، اما لزوما به همراه خود صلح و دمكراسي را نخواهد آورد. چنانچه در تيمور شرقي، پس از عقب نشيني دولت استعمارگر و در خلاء ايجاد شده، جنگ داخلي، درگيريهاي بين گروههاي ائتنيك ساكن در كشور و جدائي طلبي ائتنيك آغاز شد. عكس اين قضيه نيز صادق است. اينگونه نيست كه تعيين سرنوشت همواره محصول روند دمكراسي بوده باشد. چنانچه برخي از دولتها نه محصول دمكراسي، بلكه محصول خشونت، جنگ و يا نظامهاي توتاليتر و غيردمكراتيك اند (جمهوريهاي شوروي سابق). براي آنكه تعيين سرنوشت خود، بدور از خشونت و خونريزي متحقق شود، مشاركت نهادهاي مدني، وجود و گسترش و نهادينه شدن فرهنگ مدارا و مذاكره شرط است.

همچنين اينگونه نيست كه اعمال حق تعيين سرنوشت حتي به صورتي دمكراتيك، در همه موارد و الزاما براي كساني كه از اين حق استفاده نمودند دمكراسي به ارمغان آورد. دموكراتيزاسيون مي تواند به بيداري مليگرائي افراطي و همچنين افراطيگري و بنيادگرائي ديني منجر شود و يا شرايط مساعدي براي رشد آنها فراهم كند. اين دو نيز به نوبه خود مي توانند از نهادينه شدن و گسترش دمكراسي جلوگيري نمايند. مردم مي توانند آزادانه و با اعمال حق تعيين سرنوشت خود، به تحديد آزاديهاي خود و يا داراي سيستمي غيردمكراتيك شدن راي دهند (راي دادن مردم ايران به ولايت فقيه).

 در عمل، برخي از حركتهاي تعيين سرنوشت كه داراي ايده آلهاي دمكراتيك بوده اند و از آنها مدافعه مي كرده اند، با استفاده از اين حق، منجر به ايجاد شماري از سركوبگرترين رژيمهاي جهاني و سيستمهائي غير دمكراتيك شده اند (حاكميت حماس در غزه). كلا حق تعيين سرنوشت در جوامعي كه اكثريت بزرگي از مردم داراي سواد خواندن و نوشتن نبوده و داراي سنت نهادها و موسسات كارآي دمكراتيك نيستند، بعيد است كه منجر به ايجاد نظامي دمكراتيك شود.

تنها وجود طبقه متوسط گسترده و يا صنفي نيرومند از نخبگان لائيك و متعهد به استقرار و فرهنگ پلوراليسم و مداراي نهادينه شده، نهادسازي و سازمانيابي موثر مي تواند دمكراتيك بودن دولت جديد را تضمين كند. اگر سرزميني داراي چنين شرايطي نباشد، حركت تعيين سرنوشت خود-خارجي در آن، در حقيقت حركت تعيين سرنوشت نبوده، صرفا حركتي جدائي طلب است كه مستبدي ديگر را به قدرت خواهد رسانيد.

 

س: رابطه عامل خارجي و مساله دمكراسي در خاورميانه چيست؟

 در روند دمكراتيزاسيون كشورهاي خاورميانه تجريد شده از جهان معاصر و مدرن- چه موفقيت و چه شكست آن – عامل خارجي نيز موثر است. عامل خارجي مي تواند در اشكال فشار خارجي و دخالت خارجي تظاهر كند. حمله نظامي فرم حدي دخالت خارجي است.

در جهان اسلام و كشورهاي خاورميانه شرايط عيني براي ايجاد تغييرات دمكراتيك، نهادينه شدن دمكراسي و توسعه پايدار اجتماعي و سياسي موجود نيست منظور از شرايط عيني، سنتهاي دمكراتيك، نهادهاي مدني و يا مانند تجربه عثماني سنن جاافتاده دولتي است. در اين كشورها، حتي يك نمونه دمكراتيزاسيون نظامهاي سياسي بدون فشار-مداخلات خارجي، حتي يك كشور كه با ديناميكهاي داخلي خود به نظامي لائيك و دولت حقوقي گذر كرده باشد وجود ندارد. عملا در خاورميانه نه تنها روند تعيين سرنوشت بلكه حتي يكي دو مورد تجربه دمكراسي موجود نيز، وجود خود را به درجه مهمي مديون عوامل خارجي (فشار ويا دخالت خارجي) است لذا تصور جنبش سبز بدون سياست خاورميانه اي جديد اوباما، انقلاب بهمن بدون سياستهاي حقوق بشري دولت كارتر و دمكراتيزاسيون تركيه بدون فشارهاي اتحاديه اروپا محال است.

 اين واقعيتهاي ميداني و تجارب باعث شده اند عده اي معتقد شوند در خاورميانه تجربه دمكراتيزاسيون پايدار تنها در صورتي مي تواند محقق شود كه دو عامل خارجي (از بالا به پائين، توسط دولتهاي خارجي كه قبلا به دمكراسي نهادينه شده دست يافته اند و به دلائلي نيت گسترش اين نظام در يك كشور خاص را دارند) و عامل داخلي (از پائين به بالا، نهادسازي و سنتهاي دمكراتيك) همزمان و همسو در كار باشند. در غير اين صورت حتي با فرض آغاز روند دمكراتيزاسيون نظامهاي سياسي در اين كشورها به صورت خودجوش، ديكتاتورها پس از بهار آزادي و استقلال بسيار كوتاه مدت، قدرت سياسي را به انحصار خود در خواهند آورد. نمونه انقلاب مشروطيت و انقلاب بهمن مويد اين ادعاست.

بدون وجود اين دو عامل، به ويژه عامل خارجي هيچ تغيير دمكراتيكي در خاورميانه نمي تواند محقق شود، اميد به دمكراتيزاسيون ايران نيز خيالي بيش نيست. از آنجائيکه در كشورهاي خاورميانه نهادهائي ريشه دار که بنيان دمکراسي باشند وجود ندارند، فشار-دخالت خارجي يكي از معدود شانسهاي عملي براي بسط دمکراسي در اين کشورهاست.

نظامهاي غيردمكراتيك حاكم بر كشورهاي خاورميانه و ملل حاكم بر ملتهاي محكوم اين منطقه نيز به خوبي از نقش عوامل خارجي مطلع اند. از آن روست كه به نوعي گفتمان ارزان ضد امپرياليسم خارجي براي توجيه امپرياليسم داخلي خود متوسل مي شوند.

در همين راستا ترساندن مردم از عامل خارجي، ناشي از نوعي تجريد خواهي خاورميانه اي است که رژيمهاي دسپوت و ملل حاكم منطقه به خوبي از آن براي تحکيم سلطه خود بر ملل محكوم و اتباع خود سوء استفاده مي کنند. ناسيوناليسم فارسي نيز همواره از اين سلاح براي هراساندن توده هاي ترك از پيگيري مطالبات ملي خود با موفقيت استفاده كرده است.

 

بخش دوم گفتگو با جناب مهران بهاری شامل بحث در باره تنوع ائتنیکی و چگونگی تبدیل آن به بحران و کشمکش، ماهیت و اهداف حرکت ملی آذربایجان و آرایش نیروهای آن ، بررسی روند ملت شوندگی و ضرورتهای سیاسی و تاریخی آن ، نقد اصظلاح " ملت آذربایجان " ،نقطه ضعفها و خطاهای حرکت و جهت گیریهای آینده  میباشد که در پی می آید:

س- چگونه تنوع ائتنيكي مي تواند به يك بحران و يا كشمكش ائتنيك منجر شود؟

به لحاظ تئوريك همه خلقها و مردمان حق تعيين سرنوشت خود را دارند، با اين همه حق تعيين سرنوشت، حقوق بشر نيست و در عمل هر گروه ائتنيك و جامعه انساني به صرف گروه ائتنيك و يا جامعه انساني بودن نمي تواند از آن، علي رغم دارا بودن اين حق، بهره مند شود. در جهان هزاران گروه ائتنيكي و ملي وجود دارد اما هزاران كشور مستقل و يا واحد فدرال ائتنيكي-ملي وجود ندارد. براي تبديل يك كشور چند ائتنيكي و كثيرالمله به كشوري فدراتيو و يا تقسيم آن به چندين كشور مستقل كه نتيجه كاربرد حق تعيين سرنوشت اند، مي بايست شرايط خاصي وجود داشته باشد و از مراحل مياني عبور كرد.

 در مرحله اول، وجود يك هويت ائتنيكي آن هم در فرم ملت محكوم و نه يك اقليت ملي ضروري است. زيرا در مورد يك اقليت ملي عملا حق دمكراسي جايگزين حق تعيين سرنوشت مي گردد و حق تعيين سرنوشت موضوعيت خود را از دست مي دهد.

 در مرحله دوم، مي بايد اين هويت ائتنيكي موبيليزه شده و به حركت در آيد،  يعني به سوي واگرائي و تقابل با هويت ائتنيكي ملت حاكم حركت كند. به عبارت ديگر صرف وجود يك ملت محكوم در يك كشور خاص، براي برخورداري وي از حق تعيين سرنوشت كافي نيست. موبيليزاسيون يك هويت ائتنيكي منوط به وجود چندين شرط از قبيل جمعيت شناسي (دموگرافي) گروه ائتنيك، منابع اقتصادي، قابليتها و استعداد سازمانيابي و تشكل يابي ملت مذكور است. اگر واگرائي و تقابل بين هويت ائتنيكي و خصوصيات ملي ملت محكوم و ملت حاكم به آن درجه برسد كه ديگر امكان همزيستي داوطلبانه و يا اجباري آنها غيرممكن شود، زمينه براي ورود به مرحله بعدي يعني بحران ويا معضل ملي آماده مي گردد. در اين مرحله، تضاد منافع ملي دو ملت محكوم و حاكم تماما واگرائيده به لحاظ خصوصيات ملي، مي تواند روند بروز بحران و يا معضل ملي را تسريع كند.

 مرحله سوم، مرحله معضل و يا بحران ائتنيك است. براي تبديل واگرائي ائتنيك-ملي به كشمكش ملي-ائتنيك، وجود زمينه ها و ساختارهاي ويژه اي ضروري است. انكار تنوع ائتنيك-ملي از سوي دولت و ملت حاكم يكي از مهمترين آنهاست. نوعا آسيا و آفريقا مناطقي هستند كه تفارق هويت ملي بيشتر از همه جاي جهان در آنها انكار مي گردد.

س-براي مديريت موفقيت آميز يك بحران ائتنيك به سوي تحقق حق تعيين سرنوشت خود-خارجي چه شرايطي لازم است؟

پس از بوجود آمدن بحران ائتنيك-ملي (غالبا به سبب سياستهاي نادرست دولت ذيربط) مرحله چهارم يعني مديريت اين بحران به سوي ايجاد شرايط مساعد براي اعمال حق تعيين سرنوشت خود (غالبا از سوي رهبران حركت ملي ملت مذكور و بازيگران منطقه اي و جهاني) آغاز مي شود. اينكه يك بحران و كشمكش ائتنيك به مساله تعيين سرنوشت خود مبدل خواهد شد يا نه، به درجه مهمي توسط رژيم سركوبگر معين مي شود. در بسياري از موارد رژيمهاي سركوبگر با سياستهاي انكار و امحاء خود، حركتهاي آزاديبخش ملي را مجبور به مبارزه مسلحانه مي كنند و با اين عمل، امكان مديريت بحران ائتنيكي مذكور به سوي تعيين سرنوشت خود توسط بازيگران و قدرتهاي ذينفع را ممكن مي سازند.

علاوه بر آن، براي مديريت موفقيت آميز يك بحران ائتنيك-ملي به سوي تعيين سرنوشت، ضرورتها و شرايط سياسي، تاريخي و امنيتي خاصي در حال و يا در گذشته مي بايست موجود باشند. نمونه هائي از اين ضرورتها عبارتند از استعمار داخلي، اشغال، نسل كشي، نژادپرستي، رژيمهاي سركوبگر، رقابت تاريخي و سياسي بين گروههاي ملي و يا صرفا درخواست استفاده از اين حق توسط گروهي كه به خود آگاهي ملي رسيده است. بدون وجود اين ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي، از حق تعيين سرنوشت خود-خارجي، آنهم به عنوان حقي دمكراتيك نمي توان سخن راند. در نهايت اگر يك بحران و كشمكش ائتنيكي در جريان و فجايع انساني كه در حين آن رخ داده به هر علتي نتواند به تعيين سرنوشت منجر شود، به ضرورتي تاريخي براي بحران و كشمكش بعدي تبديل مي شود.

در عرف سياسي امروز حق تعيين سرنوشت، حقي است كه در اغلب موارد پس از درگير شدن طرفهاي ذيربط در جنگي داخلي، بروز فاجعه هاي انساني مانند جنگها و خونريزيها و جنايتهاي جنگي و پس از براه افتادن دسته هاي پناهندگان و فراريان يعني پس از رسيدن به مراحل نهائي يك بحران براي گروههاي ائتنيك معيني شناخته مي شود. به عبارت ديگر تعيين سرنوشت خود تاكنون موضوع مبحث مديريت بحران بوده و اغلب در صورت بروز بحران و فاجعه هاي انساني به علاوه وجود ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي مشخصي ممكن گرديده است.

بدين سبب است كه در عالم سياست، به پديده تعيين سرنوشت خود-خارجي به ديده مثبت نگريسته نمي شود و اين حق هنوز در مباحثي مانند حقوق بين الملل و حقوق بشر جايگاه تثبيت شده و صريحي ندارد. براي اجتناب از چنين بحرانها و فاجعه هاي انساني و با گسترش يافتن ايده هاي دمكراسي و حقوق بشر، عده اي از متفكرين به جستجو براي پيدا نمودن روشهاي ديگري براي تعيين اينكه كدام يك از ملتهاي محكوم مي تواند از حق تعيين سرنوشت خود برخوردار شود پرداخته اند. برخي مطرح كرده اند كه تصميم گيري بر اساس مشخصات و شرايط هر مورد ويژه انجام گيرد. برخي ديگر تاسيس نهادي بين المللي را توصيه و پيشنهاد كرده اند كه اين نهاد در تشخيص ملل محكومي كه مي توانند از حق تعيين سرنوشت برخوردار شوند، به جاي انتظار به وقوع فاجعه هاي انساني و بحرانها، معيارهاي خاصي را در نظر بگيرد. از جمله داشتن تاريخ و سابقه دولت شوندگي؛ استقلال-جدائي سرزميني در گذشته؛ ائتنيسيتنه، زبان، دين، فرهنگ؛ دارا بودن نهادهاي خاص و شواهد و رفتارهائي كه نشانگر آنند كه اين گروه خواستار صاحب شدن به هويت ملي جداگانه اي است.

س-رابطه عامل خارجي و تعيين سرنوشت در منطقه ما و مصاديق آن در مورد حركت ملي ترك چيست؟

در مساله تعيين سرنوشت خود-خارجي در خاورميانه،"عامل خارجي" هم ارز با "دمكراسي" و حتي تعيين كننده تر از آن است. در منطقه ما هيچ كدام از حركات آزاديبخش ملي بدون فشار و در مواردي مداخله مستقيم خارجي حتي اشغال و ديگر فجايع انساني موفق به تعيين سرنوشت خود و اداره امور خود نشده اند. اين واقعيت تلخ خاورميانه است. حتي در صورت پديدار شدن تجربه هاي بسيار خودجوش و زودگذر دمكراسي در منطقه، باز انعكاس اين روند كند و ناكارآمد در تعيين سرنوشت ملل محكوم بسيار ضعيف بوده و هرگز نتوانسته منجر به اعمال حق تعيين سرنوشت با روشهائي دمكراتيك گردد. تركهاي قبرس، كردهاي عراق، اوستينهاي گرجستان، ارمنيان قاراباغ آذربايجان همه و همه اداره امور خود را مديون فشار حتي دخالت مستقيم خارجي اند. در ايران نيز وضعيت مشابهي موجود بوده است. حكومت ملي آذربايجان و جمهوري مهاباد، تنها در شرايطي كه شمال غرب ايران تحت اشغال ارتش سرخ بود امكان ظهور پيدا كرده اند و پس از عقب نشيني اين ارتش، به سرعت فرو ريخته اند. توركمانهاي عراق و چچنهاي روسيه نيز عينا به همان دلايل، يعني نبود فشار موثر و يا دخالت مستقيم خارجي نتوانسته اند سرنوشت خويش را تعيين كنند. واقعيتهاي جهان خارج حكم مي كند كه در مديريت حركت ملي ترك به سوي تعيين سرنوشت خود در ايران نيز فاكتور استفاده همزمان از ابزارهاي جنبي ديگري مانند دمكراسي و مهمتر از آن، فشار-عامل خارجي بدرستي ارزيابي و بكار گرفته شوند. امروز ملت محكوم ترك به تنهائي، حتي در صورت همكاري و همسوئي همه ملل غيرفارس ساكن در ايران نيز، امكان و توان نائل شدن به حق تعيين سرنوشت خود و حق اداره امور خود، حتي ايجاد نظام دمكراسي در ايران و يا در بخشي از آن را ندارد. در درجه اول بدين سبب كه ايران كشوري مسلمان و خاورميانه اي، با همه پيچيدگيها و خصلتهاي آن است. آگاهي بر اين واقعيت است كه باعث مي شود بر عكس ملت حاكم، از نظر ملل محكوم در ايران که تحت استعمار داخلي مي زيند، فشار-دخالت خارجي ليبرال مي تواند دلپذيرتر از سلطه استعمارگر دسپوت داخلي باشد (مانند موضع كردان عراق در رابط با دخالت نظامي آمريكا در اين كشور).

در مورد مساله ملي ترك و آذربايجان جنوبي استفاده از ابزار عامل خارجي به طور مشخص فعلا دو معني مي دهد. يكي بين المللي و درگير كردن كشورهاي همسايه و قدرتهاي بزرگ در مساله ملي خلق ترك و آذربايجان جنوبي و ديگري باز كردن پاي نهادهاي بين المللي حقوق بشر و .... در مسائل داخلي ايران. انتقال مساله ملي خود به پلاتفرمهاي بين المللي، رويكرد استراتژيك ملل محكوم در منطقه است. از همين رو خلق ترك و حركت ملي ترك در ايران و آذربايجان جنوبي نيز خواهان درگير شدن جهان خارج و در راس آنها دو دولت جمهوري آذربايجان و تركيه در همه حوادث داخلي ايران بويژه مسائل مربوط به خلق ترك است. كردها، تركمنها، بلوچها و عربهاي ساكن در ايران نيز اهداف استراتژيك مشابهي دارند. به عنوان مثال برقراري دوباره پيوند تاريخي قطع شده بين تركان قزلباش ساكن در ايران (اهل حق) و بدنه اصلي آنها در تركيه كه موسوم به علوي هستند به اين هدف كمك ميكند. حمايت از عضويت جمهوري آذربايجان در ناتو و عضويت جمهوري آذربايجان و تركيه در اتحاديه اروپا نيز از اين جنبه داراي اهميت است زيرا مساله ملي ترك و آذربايجان جنوبي را مستقيما به پلاتفورم اتحاديه اروپا و ناتو وارد خواهد نمود. در جهان معاصر حقوق بشر، دمكراسي، بنيادگرائي، انتخابات آزاد، نژادپرستي، تبعيضات اجتماعي، حقوق زنان، امحاء زبانها و فرهنگهاي گوناگون و مشابه آنها، ديگر امور داخلي هيچ كشوري بشمار نمي روند. اينها امور داخلي ايران نيز نيستند. حركت ملي ترك نيز مي بايست تا آنجا كه مي تواند، نهادها و موسسات بين المللي و كشورهاي همسايه و غربي را در اين عرصه ها درگير سازد. در همين راستا حركت ملي ترك در همه انتخابات محلي و سراسري ايران،  مي بايست خواهان حضور ناظرهائي از طرف موسسات و نهادهاي خارجي مذبور گردد. اين خواست اساسي، در عين حال نشانگر عدم اعتماد به و عدم مشروع شمردن دولت ايران از سوي ملت ترك است.

س- آيا مي توان از وجود روند تبديل هويت ائتنيكي به مساله حق تعيين سرنوشت خود در باره ملت ترك ساكن در ايران و آذربايجان سخن گفت؟

در سايه آنچه گفته شد، بنظر من اين روند موجود و در جريان است. در اينكه در ايران و آذربايجان "هويت ائتنيكي-ملي" ترك وجود دارد شكي نيست. اين هويت ائتنيكي خود را به صورت زبان تركي، ادراك ديني خاص (اسلام تركي)، فرهنگ ويژه (آشيقها، فولكلور، و ...) بروز مي دهد. سياستهاي آسيميلاسيونيست و فارسسازي موفق به كم رنگتر كردن برخي از اين مولفه ها در شماري از زيرگروههاي ملت ترك شده است، با اينهمه هويت ائتنيك-ملي ترك با همه مولفه هاي خود هنوز پابرجاست. اين هويت ائتنيكي خصوصيات "ملت محكوم" را دارد، يعني دولت ايران از سال ١٩٢٥ به بعد به لحاظ ائتنيك-ملي ممثل او نيست و تمثيلگر ملت حاكم فارس است. تاريخ ١٩٢٥ سال تاسيس دولت پهلوي بسيار مهم است زيرا تاريخ تبديل ملت ترك به ملتي محكوم و ملت فارس به ملتي حاكم و در نتيجه تاريخ زائيده شدن حق تعيين سرنوشت خود-خارجي ملت ترك ساكن در ايران است. پيش از ساقط شدن دولت تركي آذربايجاني قاجار، حاكميت سياسي ايران تحت كنترل عنصر ترك بود. بنابراين تركان ساكن در ايران در آن برهه زماني را نمي توان ملتي محكوم قبول نمود، بلكه آنها در توصيف ملت حاكم مي گنجند. جنبشهاي اجتماعي-سياسي تركان در آن دوره را نيز نمي توان در گفتمان تعيين سرنوشت خود-خارجي كه امري مربوط به ملت محكوم است بكار برد، هرچند داراي تاثيرات معين مثبتي بر آن بوده باشند.

به عنوان نمونه شورش بابي زنجان، انقلاب مشروطه آذربايجان و جنبش آزادستان كه عبارت از كشمكش ملت حاكم ترك با دولتي با منسوبيت ائتنيكي ترك مي باشند، در بهترين حال مبآذره حق تعيين سرنوشت خود-داخلي بشمار مي آيند و بي ارتباط با مبارزه ملي-ائتنيكي (حق تعيين سرنوشت خود-خارجي) ملت ترك اند. اين نوع مبارزه، يك مبارزه دمكراسي صرف است و نمي تواند با مبارزه ملي-ائتنيكي كه مربوط به تعيين سرنوشت خود-خارجي است از يك صنف به حساب آيد. وجود شعارهاي دمكراتيك در حركت ملي ترك معاصر، باعث نمي شود كه هر حركت دمكراسي خلق ترك در گذشته را نيز -به صرف اين اشتراك- حركتي ملي فرض نمود. شورش بابي زنجان، انقلاب مشروطيت آذربايجان و جنبش آزادستان بخشي از مبارزات ملت حاكم ترك براي دمكراسي (حق تعيين سرنوشت خود-داخلي) و بخشي از مبارزه همگاني ضداستبدادي كل مردم ايران در آن دوره بودند كه صرفا و به اقتضاي شرايط در مدرنترين مملكت محروسه ايران يعني آذربايجان رخ داده اند.

ساقط نمودن حكومت ملي آذربايجان كه برخواسته از راي آزادانه مردم در رفراندمي دمكراتيك بود، رد صلاحييت و تصفيه آيت الله شريعتمداري، محمودعلي چهرگاني و اكبر اعلمي كه در مقاطي تمثيل كننده ائتنيك مردم ترك بودند، به علاوه سياستهاي فارسگرايانه جاري نظام جمهوري اسلامي، تقويت كننده ادعاي عدم مشروعيت تمثيل دولت ايران براي ملت ترك و ملت محكوم بودن وي اند. قيام هاراي هاراي من تركم در سال ١٣٨٥ و مديريت مساله ملي ترك توسط دولت ايران به روشهاي امنيتي، حتي پديده اخير تيم "تراختورسازي" دلائلي قطعي است كه نشان مي دهند هويت ائتنيكي ملت محكوم ترك، "موبيليزه شده" و تبديل به "بحران ائتنيك" گرديده است.

س-آيا به نظر شما ضرورتهاي سياسي و تاريخي براي تعيين سرنوشت در ملت ترك ساكن در ايران وجود دارد؟

عمده ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي لازم كه معمولا براي تعيين سرنوشت خود معيار قرار مي گيرند عبارتند از: داشتن تاريخ و سابقه دولت شوندگي، استقلال-جدائي سرزميني در گذشته؛ داشتن نهادهاي خاص؛ رقابت تاريخي بين دو گروه رقيب ائتنيك-ملي، استعمار داخلي، رژيم سركوبگر، اشغال، فجايع انساني (جنايات عليه بشريت، جنايات جنگي، قتل عام، نسل كشي، سيل پناهندگان، ....)، شواهد و رفتارهائي كه نشانگر آنند كه اين گروه خواستار صاحب شدن به هويت ملي جداگانه اي است و .... بنظر من نزديك به همه اين ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي در مورد ملت ترك و مملكت آذربايجان جنوبي موجود اند. ساقط نمودن دولت مشروع و قانوني قاجاري در سال ١٩٢٥ با يك كودتاي نظامي آنهم توسط يك دولت استعمارگر خارجي و تسليم آن به اقليت ائتنيكي رقيب فارس، نخستين حادثه ويا ضرورت تاريخي-سياسي براي برخوردار شدن ملت ترك از حق تعيين سرنوشت خود است. كشتارها و قتل عامهائي كه توسط دولت ايران پس از آن تاريخ حين شورشها و اعتراضات ملت ترك در سراسر ايران انجام گرفته، بدون توجه به ماهيت و جهتگيري سياسي و اجتماعي شورشها و اعتراضات مذكور، فجايع انساني اي هستند كه مي بايد براي اثبات وجود ضرورت تاريخي، سياسي و امنيتي استحقاق ملت ترك از حق تعيين سرنوشت خود بكار روند. از اين جنبه مخصوصا تجربه حكومت ملي آذربايجان داراي اهميت منحصر به فردي است.

مي بايست اعتراف نمود نخبگان و روشنفكران ترك تاكنون از آشكار كردن و روشنگري ضروريات تاريخي، سياسي و امنيتي موجود غافل و از مديريت آنها به سوي تعيين سرنوشت خود ملت ترك بالكل ناتوان بوده اند. به عنوان مثال براي روشنگري اهميت و معني ساقط نمودن دولت تركي آذربايجاني قاجار در امر تعيين سرنوشت خود تركان، هيچ كار قابل ملاحظه اي انجام نگرفته است. همچنين است اهميت حادثه حكومت ملي آذربايجان در همين رابطه. اگر امروز جهان به واقعيت هولوكاست معترف است و در قبال قربانيان آن به احترام سرخم مي كند، بدين سبب است كه نام يك يك بيش از ٥ ميليون قرباني اين فاجعه را مي تواند در اينترنت ببيند. در حوادث حكومت ملي آذربايجان دهها هزار تن ترك و آذربايجاني از سوي ارتش اشغالگر به قتل رسيده اند.

اين، يك كشتار جمعي و شايد يك نسل كشي است. گفته شده است كه در اين تجربه، دولت ايران مرتكب چندين جنايت عليه بشريت (جنايت بر عليه مردم غيرنظامي، سياست امحاء، مجبور كردن به مهاجرت، شكنجه، تجاوز به عنف، ...) و جنايات جنگي (هجوم هدفمند به غيرنظاميان، تاراج و يغما، ...) مرتكب شده است. اما تاكنون حتي يك اثر آكادميك و يا مقاله تحقيقي در باره اين كشتار جمعي و يا نسل كشي و ليست كاملي از هويت مقتولين آن حوادث از سوي محققين ترك و تشكيلات آذربايجاني تاليف نشده است. در صورت آشكار كردن اين جنايات و جزئيات و وهامت ابعاد آنها و قرار دادنشان در معرض افكار عمومي، بي شك امكان بي تفاوت ماندن وجدان آگاه جهانيان و حتي خلق فارس در مقابل آنها بسيار غيرمحتمل مي بود. عبرت آموز است كه مسئول اصلي اين امر يعني "فرقه دمكرات آذربايجان" در بيش از ٦٠ سال عمر مهاجرت خود، به عوض به جا آوردن اين مسئوليت ملي و تاريخي خود، مشغول اقداماتي مانند ايجاد كلاسهاي فارسي آموزي براي مهاجران بوده است.  به عبارت ديگر اگر ادعا شود كه مسبب اصلي آكتوال نبودن مساله ملي ترك و مساله آذربايجان جنوبي و عدم حمايت جهاني و منطقه اي از مبارزه ملي خلق ترك، خود تركها هستند بيراهه نخواهد بود.

س-مصاديق مشخص اين ضرورتهاي سياسي، تاريخي و امنيتي كدامها هستند؟

ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي مذبور را مي توان به شكل زير طور خلاصه كرد:

-داشتن تاريخ و سابقه دولت شوندگي: تركان ساكن در ايران و آذربايجان از سابقه و تاريخ بسيار طولاني دولت شوندگي برخوردارند، به واقع آنها تا سال ١٩٢٥ حاكميت و اقتدار سياسي ايران را در دست خود داشته اند.

-استقلال-جدائي سرزميني در گذشته: در دوره طولاني حاكميت تركان، آذربايجان به عنوان يك مملكت محروسه استقلال نسبي سرزميني داشته و در قرن بيستم نيز به مدت يكسال داراي استقلال سياسي بوده است.

-رقابت تاريخي-سياسي بين دو گروه رقيب ائتنيك-ملي: رقابت تاريخي-سياسي ملي بين تركها و فارسها پديده جديدي نيست و داراي تاريخي طولاني است. پديده اي كه در دوره صفوي از آن با نام "تعصب اويماقيت" ياد مي شود و در دوره قاجار فرم "بيزيمكي-اؤزگه" را به خود مي گيرد در جوهر خود رقابت و كشمكش ائتنيك بين ترك و تاجيك (بعدها فارس) بر سر اقتدار سياسي است. حتي لطيفه هاي تحقير آميز بر عليه تركان كه سابقه آن به عهد سلجوقي مي رسد انعكاسي از همين كشمكش ائتنيك ترك و فارس است.

-استعمار داخلي: آذربايجان مستعمره داخلي دولت ايران است. اكنون نخبگان فارس نيز از استعمار تركان و ديگر ملل غيرفارس ساكن در ايران سخن مي رانند.

-فجايع انساني-جنايات جنگي: قتل عام، نسل كشي، سيل پناهندگان: تركان ساكن در ايران پس از تاسيس دولت پهلوي تاكنون، به دفعات معروض به كشتارها، قتل عامها و هجومهاي نظامي بوده اند. كشتارهاي انجام گرفته توسط دولت ايران حين شورشهاي تركان جنوب در دوره پهلوي، قتل عام پس از سقوط حكومت ملي آذربايجان، كشتار در واقعه- شورش خلق مسلمان، شورشهاي انتخاباتي متعدد در مناطق ترك نشين سراسر ايران، سركوب خونين تظاهرات توده هاي محروم ترك در اسلام شهر، شورش علويان ترك در اوچ تپه قوشاچاي (مياندوآب)، كشتار سولدوز (نقده) حين قيام هاراي هاراي من تركم، .... شماري از اينهاست. دهها هزار تن پناهنده و فراري صرفا پس از سقوط حكومت ملي آذربايجان به اتحاد جماهير شوروري مهاجرت كرده اند.

-اشغال: آذربايجان پس از سقوط حكومت ملي به اشغال ارتش شاهنشاهي در آمده است.

-رژيم سركوبگر: جمهوري اسلامي ايران يكي از سركوبگرترين نظامهاي جهان است.

-نژادپرستي: نژادپرستي تباري و زباني، دولتي و سيستماتيك در قالب آرياگرائي و پست و خوار شمردن ترك و عرب و ... از مولفه هاي اساسي مليتگرائي فارسي و سياست نهادينه دولت ايران است.

-رفتارهائي كه نشانگر آنند كه اين گروه خواستار صاحب شدن به هويت ملي جداگانه اي است: فرياد هاراي هاراي من تركم، انجام اصلاحاتي در الفباي عربي و ايجاد الفباي فونئتيك خاص تركي كه با الفباي فارسي متفاوت است، طرح و برافراشتن پرچمهاي خاص آذربايجان جنوبي، ايجاد دهها تشكيلات سياسي و فرهنگي موازي با تشكيلات سراسري-فارسي خواستار فدراليسم ملي ويا استقلال، ... همه نشانگر آنند كه ملت ترك و آذربايجان جنوبي خواهان صاحب شدن به هويت ملي-ائتنيكي و سياسي جداگانه اي از ملت فارس و فارسستان است.

س-عده اي اقداماتي مانند طرح پرچم براي آذربايجان، گذر به الفباي فونئتيك عربي براي زبان تركي، تعيين حدود مرزي آذربايجان جنوبي با مناطق ملي ديگر از جمله فارسستان، كردستان، لكستان و گيلان و تبديل روز خيدير نبي به يك روز ملي ترك را اموري "حاشيه اي و بي ربط" مي دانند. نظر شما چيست؟

هر آنچه كه باعث واگرائي هويتي خلق ترك از خلق فارس به لحاظ انديشه، عمل و سمبولها گردد، خواه ناخواه به روند ملت شوندگي وي و كسب هويت سياسي مستقل او كمك خواهد كرد. علاوه بر اين، براي تعيين سرنوشت "خود"، نخست اين خود مي بايد تبارز پيدا كند، سپس از "خود" فارس واگرائيده و تثبيت شود. پرچم ملي، الفباي ملي، مرزهاي ملي و روزهاي ملي خاص از ابزارهائي هستند كه به بهترين وجه اين وظايف را بجا مي آورند.

گذر به الفباي عربي اصلاح شده صد درصد فونئتيك، بدون تناقض داخلي و بدون استثناء براي زبان تركي- متفاوت از خط عربي-فارسي كنوني- علاوه بر يك نياز عاجل زبانشناسانه، به لحاظ سياسي نيز ضروري است. زيرا كاربرد همچو الفبائي، به همراه اصرار بر كاربرد الفباي لاتين تركي (و كاربرد املاي "آذربايجان" به جاي "آذربايجان") باعث تبارز هويت ملي-ائتنيكي خلق ترك از خلق فارس و رهائي وي از وابستگي به رسم الخط فارسي كه مانند خود زبان فارسي نقشي محوري در متوقف كردن روند ملت شوندگي خلق ترك و آسيميلاسيون ملي وي دارد مي شود. سعي براي تبيين و تثبيت مرزهاي آذربايجان جنوبي علاوه بر داشتن نقش در تبديل مفهوم آذربايجان به وطن، كمك به كاهش تنشهاي ارضي با ملل همسايه فارس و كرد و گليك و غافلگير نشدن توسط سورپريزهاي توسعه طلبانه همسايگان؛ پيش شرطي حياتي براي پروژه فدراليسم ملي-ائتنيكي است.

پرچم يكي از نيرومندترين سمبولهاي تبارز هويت ملي در تمام اعصار و در سراسر جهان است. در جهان معاصر هيچ روند ملت شوندگي-ملت سازي و تعيين سرنوشت خود و هيچ حركت ملي بدون دارا بودن پرچم مستقل و خاص خود نه وجود دارد و نه قابل تصور است. در منطقه ما نيز همه گروههاي ملي از ملل محكوم گرفته تا اقليتهاي ملي درگير در حركت ملي خود- چچنها، كردها، ارمنيان قاراباغ، توركمانان عراق، تالشها، حتي آسوريان و كوليان پراكنده پرچم مستقل و نمادين خود را دارند. خلق ترك ساكن در ايران با جمعيتي بيش از ٣٠ ميليون و آذربايجان جنوبي با مساحتي برابر با انگلستان پديده هائي استثنائي نيستند. داشتن پرچم ملي، امري منوط به پس از تشكيل دولت ملي و تصويب مجلس ملي در آينده اي نامعلوم هم نيست. زيرا پرچم يك ملت را بوجود مي آورد و يك ملت دولت را. طرح پرچمهائي براي ملت ترك و آذربايجان جنوبي، هم پاسخي به نياز يك ملت در حال رشد و بلوغ، هم نشانگر وارد شدن مجادله وي به فاز سياسي و تعميق آن و هم نشانگر خواست وي براي داشتن هويت ملي-ائتنيكي مستقل و مالا تعيين سرنوشت خود است. اين امر محصول طبيعي قوام "خود" و ادراك و آگاهي خلق ترك بر اين "خود" است.

علاوه بر آن، پرچم ملي سلاحي بسيار موثر براي ايجاد همبستگي و پيام رساني در يك مبارزه غير خشونت آميز مدرن و دمكراتيك، حين تظاهرات، اعتصابها، تحصن ها و ... است. يكي از دلائلي كه امروز جوانان ترك در آذربايجان جنوبي مجبور به كاربرد سمبولهائي پراكنده مانند پرچم سرخ تيم تراكتورسازي، پرچمهاي جمهوري آذربايجان و تركيه و بعضا سمبولهائي با پيامهاي گمراه كننده مانند علامت بوزقورد گروههاي مليتگراي افراطي تركيه مي شوند، نبود سمبل و پرچم ملي تثبيت شده براي حركت ملي ترك و آذربايجان جنوبي است. اين وضعيت نمي تواند و نبايد بدين صورت ادامه يابد. و اما در مورد پرچم ملي اصل بر استمرار و پيوستگي است.

در اغلب پرچمهاي تاكنون پيشنهاد شده براي آذربايجان جنوبي سه رنگ آبي، قرمز و سبز بكار رفته اند. به نظر من اين سه رنگ تثبيت شده مناسبترين رنگها براي استفاده به عنوان رنگهاي سمبوليك آذربايجان جنوبي و حركت ملي ترك مي باشند و نيازي به جستجوي رنگهاي نمادين جديدي براي حركت ملي ترك و آذربايجان جنوبي نيست، زيرا اين رنگها موجودند.

حركت ملي كرد در تركيه از اين جنبه حاوي درسهاي بسيار مهمي براي ماست. كردهاي تركيه طي مجادله اي طولاني، پرهزينه و سرسختانه توانستند رنگهاي پرچم جمهوري مهاباد، حروف  Qو W كردي كه در الفباي تركي تركيه وجود ندارند، نوروز (نئوروز) و حتي كاربرد كلمه "سايين" (محترم) در باره اوجالان را به سمبل ملي خود تبديل و آنها را به دولت تركيه نيز تحميل كنند

در آغاز كاربرد سه رنگ مذكور، حروف W و Q، برگزاري "نئوروز" و بكار بردن كلمه "سايين" (محترم) در باره اوجالان از طرف دولت تركيه با حبس هاي طويل المدت پاسخ داده مي شد. با اينهمه نه تنها هيچ كردي اينها را اموري "حاشيه اي" و "فرعي" نخواند، بلكه كردان با استقامت و يكدلي اين رنگها، حروف مذكور، "نئوروز" و كلمه "سايين" را براي اعتلاي همبستگي و تعميق هويت ملي كرد و مبارزه طلبي به دولت تركيه و افشاي وي  بكار بردند. حتي ليلا زانا نماينده مجلس، با نوار سه رنگي سبز، سفيد و سرخ در پشت كرسي مجلس ظاهر شد و به كردي سخن گفت. نهايتا دولت تركيه مجبور به عقب نشيني گرديد و همه آنها را به عنوان سمبلهائي كردي به رسميت شناخت.

در مورد حركت ملي ترك و آذربايجان جنوبي نيز اقدامات فوق نه تنها حاشيه اي و بي ربط نيستند، بلكه محكمترين و قطعي ترين شواهد بر اين امر كه تركان ساكن در ايران و آذربايجان خواستار صاحب شدن به هويت ملي جداگانه و بخش كردن مفهوم وطن به آذربايجان جنوبي مي باشند هستند. اين رفتارها در عين حال به اصطلاح از محكمه پسندترين ضرورتها براي برخورداري يك ملت محكوم از حق تعيين سرنوشت خود-خارجي اند.

اكثر كساني كه با اين امور مخالفت مي كنند و آنها را حاشيه اي مي دانند روشنفكراني در حاشيه حركت ملي و كم تجربه در امر مديريت يك حركت ملي اند كه بر اهميت اينگونه امور "حاشيه اي" در امر ملت شوندگي-ملت سازي، نيازهاي يك حركت ملي و سياسي شدن آن و ايجاد ضرورت براي استفاده از حق تعيين سرنوشت وقوف كافي ندارند. اينگونه افراد همواره به بهانه مبارزات اصلي و مركزي تري مانند مبارزه ضدامپرياليستي و ضدفاشيستي و يا .... با روند ملت شوندگي-ملت سازي خلق ترك و احقاق حقوق ملي ملت ترك مخالفت كرده آنرا به حاشيه رانده اند.

در صميميت و نيت افرادي كه خود را طرفدار فدراليسم و مدافع تعيين سرنوشت خلق ترك مي دانند، اما در عمل با هر آنچه كه به فرم گرفتن هويت ملي اين خلق و ايجاد ضرورتهاي سياسي براي استفاده وي از حق تعيين سرنوشت خود ياري مي رساند مخالفت مي كنند ترديدهاي جدي مي بايد داشت.

س- همانطور که ميدانيد، امروزه يک جنبش گسترده اجتماعي و سياسي در آذربايجان ظهور و بروز دارد که تحت عنوان حرکت ملي آذربايجان يا حرکت ملي – دمکراتيک آذربايجان صورتبندي مي شود. نظر شما در باره اين صورت بندي چيست؟ آيا صفت "ملي" در عنوان حرکت تنها از تاکيد بر شعارها و مطالبات ملي گرايانه و ناسيوناليستي ناشي ميشود، يا به اين دليل است که اين حرکت در گستره ملي و با پايگاه اجتماعي سراسري در ميان ترکان حضور دارد؟

من با صورتبندي "حركت ملي آذربايجان" موافق نيستم، زيرا دادن هويت ائتنيك-ملي به نام آذربايجان را نادرست مي دانم. آذربايجان، هويتي جغرافيائي و در مورد جمهوري آذربايجان، شهروندي است و بار ائتنيك-ملي بدان دادن نادرست است (در اينمورد در سوال مربوط به "آذربايجانچيليق" توضيح خواهم داد). من مايلم اين حركت را به اختصار "حركت ملي ترك" و به طور تفصيلي "حركت ملي دمكراتيك ترك –آذربايجان" بنامم.

در اين صورت بندي واژه "حركت" اشاره به "موبيليزاسيون هويتي ائتنيكي" به سوي ايجاد پيش زمينه هاي لازم براي اعمال "حق تعيين سرنوشت خود-خارجي" دارد.

واژه "ملي"، ماهيت و جنس اين جنبش اجتماعي-سياسي را كه مربوط به مساله ملي، حل مساله ملي و بدست آوردن حقوق ملي يك ملت است نشان مي دهد. در اينجا منظور از "ملت"، بيشتر از آنكه "ناسيون" ويا "دئموس" باشد، همان "ائتنوس" است كه در فارسي به صورت "قوم" ترجمه مي شود. اما از آنجائيكه "قوم" در ادبيات سياسي فارسي باري قرون وسطائي و پيش مدرنيته دارد و از سوي دولت ايران و مليتگرايان فارس نيز، به عنوان نامي تحقيرآميز بكار مي رود، ترجيح مي دهم به جاي آن كلمه ملي را بكار برم. در تركيب حركت ملي ترك، "ملي" همان معنائي را دارد كه در تركيب كثيرالمله و حركت ملي باسك و يا هر حركت به اصطلاح آزاديبخش ملي ديگري دارد. آشكار است كه واژه ملي در اين تركيبات را نمي توان به معني دربرگفتن همه اقشار و طبقات و سراسري بودن پايگاه اجتماعي حركت ويا مردمي بودن آن گرفت، هرچند مربوط به يك ملت و نه صرفا قشر و صنف خاصي از آن باشد.

واژه "ترك" در اين تعبير اشاره به هويت ائتنيكي كه اين حركت ملي اختصاص به او دارد است. حركت ملي ترك، حركتي مربوط به ائتنوس-ملت ترك است. هنگامي كه از ملت ترك ساكن در ايران سخن گفته مي شود منظور صرفا كساني هستند كه خود را ترك مي نامند و زبان مادري و ملي تاريخيشان يكي از سه لهجه "آذربايجاني" (شامل قشقائي، ايناللو و .....)، "سنقري" و "خراساني" زبان تركي، و نه مثلا يكي از زبانهاي تركمني، ازبكي و قزاقي است. در ايران "ملت ترك" غير از "ملت تركمن" و "اقليت ملي قزاق" است. حتي خلق "ترك" و خلق "خلج" كه در بخشهاي جنوب شرقي آذربايجان جنوبي ساكن است، دو گروه ملي "توركي" خويشاوند، اما جداگانه اند. كاربرد نام ملي-ائتنيك ترك در اين تركيب نقطه عطفي در تاريخ ملت ترك ساكن در ايران و آذربايجان است. زيرا در ايران ملت ترك هرگز داراي تشكيلات و يا حركتي سياسي با نام ملي-ائتنيكي خود نبوده است. حتي حكومت ملي آذربايجان نيز از همان آغاز بر نگرشهاي انحرافي از هويت بنيان گذارده شده و از جمله در تبعيت از سياستهاي استعماري روسيه شوروي، به جاي هويتي ملي-ائتنيكي يعني "ترك"، هويتي جغرافيائي يعني "آذربايجان" را مبناي تعريف هويت ملي خود قرار داده بود. از اينرو وجود نام ترك در نام حركت مليمان، به لحاظ تاريخي يك نخستين و منحصر به فرد مي باشد و نتيجه و نشانگر روند ملت شوندگي خلق ترك در ايران است.

درمورد واژه "دمكراتيك"، همانگونه كه معلوم است مساله ملي به طرق مختلفي مي تواند مديريت گردد از جمله جنگ داخلي (مساله كرد در تركيه)، دخالت خارجي (كردستان عراق)، اشغال نظامي (قاراباغ در آذربايجان)، ديپلماسي (قاقاووز در مولداوي)، فروپاشي كشور مادر (استقلال تاجيكستان در اثر فروپاشي اتحاد جماهير شوروي). در خاورميانه و ايران مساله ملي در هر مرحله آن همراه با خشونت بوده است. واژه دمكراتيك تاكيدي است بر اين امر كه افراد، شخصيتها، گروهها و جريانات بكار برنده آن طالب مديريت مساله ملي به روشهاي دمكراتيك اند و روشها، تاكتيكها و مشي سياسيشان خودشان نيز، دمكراتيك مي باشد. واژه دمكراتيك همچنين مي تواند اشاره اي به ماهيت دولت و يا دولتهايي كه پس از اعمال حق تعيين سرنوشت خود ملت ترك در ايران ايجاد خواهند شد داشته باشد. همانگونه كه قبلا گفتم، تاكيد بر روشها و ذهنيت و اجرائات دمكراتيك در مبارزه ملي و پيش، حين و پس از تعيين سرنوشت، شانس برخورداري و جلب حمايت جهانيان از آنرا در هر مقطع افزايش مي دهد. مانند واژه ملي، از تفسير كلمه دمكراتيك در اين تركيب به معاني نادرست مي بايد اجتناب كرد. در اينجا دمكراتيك مطلقا به معني اين نيست كه حركت ملي، زيرمجموعه مبارزه دمكراسي همگاني در ايران است.

كاربرد كلمه "آذربايجان" در تركيب "حركت ملي دمكراتيك ترك-آذربايجان" بدين سبب است كه نشان دهد اين حركت آن بخش از حركت كلي ملت ترك ساكن در ايران مي باشد كه در جغرافياي آذربايجان در جريان است. آذربايجان در اينجا مطلقا به معني هويت ملي-ائتنيكي نيست. براي اشاره به گستره هاي جغرافيائي ديگر اين حركت مي توان نامهاي "حركت ملي دمكراتيك ترك-جنوب ايران" (قاشقاي يورت، قاشقاي ائلي، ....) و "حركت ملي دمكراتيك ترك-شمال شرق ايران" (افشار يورت، افشار ائلي، ....) را بكار برد.

س- اينروزها اصطلاح "ملت آذربايجان" در ادبيات سياسي بكار مي رود. ريشه اين اصطلاح چيست و چه ارتباطي با روند ملت شوندگي و سياستهاي استعماري دارد؟

بر خلاف كردان و ارمنيان و گرجيان و .... ساكن در ايران و منطقه كه بدرستي صرف "كرد" "ارمني" و گرجي بودن را - فارغ از محل سكونت و لهجه و مذهب- محور و اساس تعريف هويت ملي-ائتنيكي و عمل سياسي خود قرار داده اند؛ عده اي از نخبگان منسوب به تركان ساكن در شمال غرب ايران و يا تركان آذربايجاني، به جاي محور قرار دادن هويت ائتنيكي ترك و "ملت ترك" ساكن در ايران، در تعريف هويت ملي-ائتنيكي و فعاليتهاي سياسي خود منطقه جغرافيائي را محور قرار داده و در نتيجه به پديده اي غيرواقعي بنام "ملت آذربايجان" رسيده اند. اين وارونه بيني و اشتباه در تعريف هويت ملي-ائتنيكي خود، ريشه در بحران هويت در ميان روشنفكران ترك آذربايجان و ايران دارد. همچنين ناشي از متاثر شدن آنها بدرجات مختلف از قوم تراشي و فرافكنيهاي پان ايرانيستها، دولتهاي استعماري غربي، روسيه - شوروي و نگرشها و ترمينولوژي نادرست بسياري از مراكز جمهوري آذربايجان و بويژه تركيه به هويت ملي تركان ساكن در ايران است. علاوه بر آن، بي هويت كردن و از بين بردن حافظه تاريخي ملل از طريق عوض كردن نام گروه ملي-ائتنيكي مربوطه يكي از روشهاي نسل كشي فرهنگي و امحاء گروههاي ملي توسط دولتهاي راسيست است. سياست ناميدن خلقها و گروههاي زباني و ملي به نامي به غير از نامهاي تاريخي اي كه خود آنرا بكار ميبرند، بويژه اگر نامهاي جديد داراي معاني تحقير كننده و يا راسيستي بوده باشند، بر خلاف همه مقاوله ها و عهدنامه هاي جهاني و از جمله اعلاميه جهاني حقوق بشر و اعلاميه جهاني حقوق زباني است. در ايران نيز اين سياست راسيستي به دو شكل "قوم آذري" ناميدن تركهاي آذربايجان از سوي دولت ايران و مليتگرايان فارس به منظور نفي هويت تركي اين خلق، و "ملت آذربايجان" ناميدن آن از طرف برخي از فعالين ترك روسگرا و يا ناآگاه تجلي پيدا ميكند.

انديشه اي كه صرفا بخشي از ترك زبانان ساكن شمال غرب ايران را "ملت آذربايجان-آذربايجانلي" مي نامد نيز در اساس انديشه اي استعماري است. كساني كه اين هويت ائتنيكي-ملي "ملت آذربايجان" همچنين "زبان آذربايجاني" (آذربايجانجا) را آفريده اند و آنرا جايگزين هويت ملي-ائتنيكي ترك كردند خود اصلا ترك و آذربايجاني هم نبودند، اعضاي روس حزب كمونيست روسيه بودند. اين اقدامي استعماري از طرف دولت روسيه شوروي در جمهوري آذربايجان براي تركي زدائي از هويت ملي تركان اين كشور بود. تعبير "ملت آذربايجان" كه در دهه چهارم قرن بيستم از سوي هواداران حزب كمونيست روسيه به ايران وارد شد، در گذشته صرفا در ميان برخي از كمونيستهاي آذربايجاني استالينيست روسگرا و ايران مركز طرفداراني داشت، اما اخيرا در ميان بعضي از فعالان سياسي ترك حتي وابستگان به ايده توران بزرگ نيز طرفداراني پيدا نموده است.

س-موضع شما در باره اصطلاح "ملت آذربايجان" چيست؟
اولا تا آنجا كه من مي دانم توده هاي ترک ساکن در ايران و آذربايجان کوچکترين نيتي براي تغيير نام ملي-ائتنيكي خود از ترک به آذري، آذربايجاني و يا هيچ چيز ديگري كه ممكن است به ذهن عده اي فعال سياسي خطور كند ندارد. معلوم نيست چرا اين امر بر عده اي از فعالين سياسي ترك مشتبه شده تا به تغيير نام ملي-ائتنيكي-تاريخي ملت خود تشبث كنند. دوما ملت آذربايجان اگر به معني ملت-دولت باشد و بدون داشتن معني ائتنيك، صرفا مي تواند در مورد مردم جمهوري آذربايجان و به معني همه شهروندان اين كشور فارغ از منسوبيت ملي آنها بكار رود. اما در ايران و آذربايجان جنوبي، به سبب وجود نداشتن دولت آذربايجان جنوبي، فعلا صحبت از پديده ملت-دولت بي معني است. علاوه بر آن، بكار برندگان تعبير ملت آذربايجان آنرا در معني ائتنيكي و براي ناميدن ملت ترك ساكن در آذربايجان بكار مي برند. اينگونه كاربرد بسيار مساله دار است. سوما ملت آذربايجان به لحاظ مفهومي نادرست است. زيرا خلط مفاهيم جداگانه منسوبيت جغرافيائي و شهروندي با هويت ائتنيك و ملي است. آذربايجاني نام مليت و يا گروه ائتنيكي-ملي نيست، مجموعه افرادي است كه در منطقه اي به نام آذربايجان و يا كشور آذربايجان ساكنند و يا به اين دو منسوبند. اين افراد مي توانند داراي مليتهاي گوناگون مانند ترك، فارس، كرد، تالش، تات، ارمني، آسوري، يهودي و .... باشند، چنانچه هستند.

 در تاريخ نيز هرگز ملت و ائتنوسي به نام ملت آذربايجان وجود نداشته است. آنچه وجود داشته و دارد ترك و هويت ملي-ائتنيكي ترك است. ترك نام گروهي ائتنيكي-ملي و ملتي در ايران است نه آذربايجان. سکونت تركها در آذربايجان، ايران، خاورميانه و يا آسيا، مليت آنها را از ترک به ملتهاي جعلي ملت آذربايجان، ملت ايران، ملت خاورميانه و يا ملت آسيا تغيير نمي دهد. در ايران بخش اعظم آذربايجانيها ترك و بخش اعظم تركها آذربايجاني اند. اما در ايران نه همه آذربايجانيها ترك اند و نه همه تركها آذربايجاني. از اينرو "آذربايجاني" (آزه ربايجانلي) و "ترك" را نمي توان هم معني و مترادف شمرد ويا به جاي يكديگر بكار برد. چهارما آذربايجاني را نمي توان هم به معني شهروندي-منسوبيت جغرافيائي و هم به معني ائتنيك-ملي بكار برد. در غير اين صورت مفاهيم غريبي مانند "آذربايجاني آذربايجاني" (يعني تركان ساكن در آذربايجان) و "آذربايجاني غير آذربايجاني" (يعني غيرتركهاي ساكن در آذربايجان) بوجود مي آيند. پنجما در هويت ملي آذربايجاني، خبري از هويت ملي تركي نيست. كاربرد نام "آذربايجاني" به جاي نام ملي-ائتنيك "ترك"ها و اختصاص دادن اين نام بدانها، به اندازه كاربرد نام "ايراني" به جاي نام ملي-ائتنيك "فارس"ها و يا "عراقي" به جاي نام ملي-ائتنيك "عرب"هاي عراق، با هر توجيهي، كاري مهمل است.

ششما تعبير ملت آذربايجان به معني ائتنيكي به معني تجزيه كردن گروه ائتنكي ترك پراكنده در قفقاز و برخي از نقاط خاورميانه (عراق) و پاره هاي خلق ترك ساكن در گوشه و كنار ايران و آنها را اقوام و ملتهاي جداگانه اي شمردن است. حال آنكه تمام اين گروهها بويژه گروههاي ترك ساكن در ايران فارغ از استان محل سكونتشان، لهجه تركيشان و يا طائفه شان، همه بخشي از ائتنوس، خلق و ملت واحدي ميباشند و نام ملي و تاريخي اين ملت نيز تنها و تنها "ترك"، بدون هيچ صفت و پيشوند و پسوند جغرافيائي (از قبيل ايران، آذربايجان، آذربايجان جنوبي) ميباشد. هفتما در اين مقطع كه مبارزه تركان ساكن در ايران، به عنوان يك ملت و گروه ملي-ائتنيكي براي احقاق حقوق ملي خود در جريان بوده و شتاب گرفته است و نامه اخير آيت الله منتظري نيز نمونه اي از آغاز انعكاس مثبت و مقبوليت آن در ميان نخبگان فارس مي باشد، مطرح كردن بحث آذربايجاني و خراساني و قشقائي، ... و پررنگ كردن خصوصيات لهجه اي و محلي و قبيله اي و ... زيرگروههاي ملت ترك، رفتاري انحرافي است و در راستاي تجزيه و شقه شقه كردن ملت ترك ساكن در ايران بر اساس لهجه و جغرافيا و قبيله و ... است و فقط به نفع نيروهاي سركوب و سياست انكار و امحاء مي باشد. شايسته است فعالان سياسي ترك با دوري از سطحي نگري و يا حداقل با پيروي از قواعد منطق فرمال، از آلت دست شدن اينگونه سياستهاي ضدملي بپرهيزند.

س-شما ادعا كرده ايد كه تعبير "ملت آذربايجان" در تناقض با حقوق بشر است. پايه اين ادعا چيست؟

پايه اي ترين حق بشري تركها- چه ساكن آذربايجان و چه خارج آن- حق ناميده شدن به نام ملي-ائتنيكي-تاريخي خودشان ترك و احترام همه به نام ملي وي و دوري از هوس تغيير و تبديل آن است. بازي با نام تاريخي ملت ترك، هيچ شمردن هويت و اراده و آزادي يك خلق در تعيين هويت و نام خود شمرده ميشود. اين رفتار به لحاظ مسائل حقوق بشري نيز مساله دار است. آذربايجاني ناميدن يك گروه ملي ساكن در آذربايجان (تركها) و اختصاص دادن آذربايجاني بودن به تركها، به معني نفي آذربايجاني بودن گروههاي ملي ديگر ساكن در آذربايجان و يا آذربايجاني غليظتر بودن تركها و آذربايجاني رقيقتر بودن غيرتركهاي آذربايجان است و اين رفتاري شونيستي است. آيا كسي نظر تاتهاي ساكن در آذربايجان كه به اندازه تركهاي ساكن در آن آذربايجاني اند را در باره تخصيص نام مشترك آذربايجاني به عنوان نام هويتي ائتنيكي براي تركهاي آذربايجان جويا شده است؟ و يا به چه دليل زبان تركي رايج در آذربايجان، زبان آذربايجاني است اما زبان تاتي رايج در آذربايجان زبان آذربايجاني نيست؟ تعبير "ملت آذربايجان" همانقدر معنيدار، مجاز، مقبول، انساني و قابل دفاع است كه تعبير "ملت ايران". وانگاه، در يك جامعه چند مليتي (مانند آذربايجان)، گروه غالب ملي (يعني تركها) را با نامي كه به همه گروههاي ملي آن جامعه تعلق دارد (آذربايجاني) ناميدن، رفتاري نژادپرستانه است. جمهوري تركيه اين اشتباه را آگاهانه مرتكب شد و در قانون اساسي خود دو مفهوم متفاوت شهروندي و ائتنيسيته را با هم خلط كرد و همه شهروندان جمهوري تركيه را به جاي "تركيه اي"، "ترك" كه نام يك ائتنوس و گروه ائتنيكي-ملي حاكم بر آن دولت است ناميد. اكنون نيز در اين كشور "ترك" هم به معني نام ائتنيكي ملت حاكم و هم به معني همه شهروندان تركيه بكار مي رود. كم هزينه ترين عواقب اين ساده انديشي و كوته نگري، ٥٠ هزار كشته در جنگ داخلي با شورشيان كرد بوده است. امروز جمهوري آذربايجان گرفتار اشتباه مشابهي شده و نام گروه ائتنيك حاكم و نام همه شهروندان خود، هر دو را آذربايجاني (آزه ربايجانلي) مي نامد. اكنون در اين كشور "آذربايجاني" هم به معني همه شهروندان آذربايجان و هم به معني نام ائتنيكي ملت حاكم است. اين رفتاري نژادپرستانه است. به همه حال تعويض نام ملت ترك از "ترك" به هر چيز ديگر، از "ملت آذربايجان" گرفته تا "قوم آذري"، از سوي دشمنان آگاه و دوستان ناآگاه، به يك اندازه بر عليه حقوق ملي خلق ترك ساكن در ايران و آذربايجان و در تناقض با حقوق بشر است. در اين مورد فرقي بين دولت ايران که نام قسمتي از اين ملت را به آذري و برخي از فعالان سياسي ترك که نام همان قسمت را به آذربايجاني تغيير مي دهند نيست.

س-آذربايجان ائتنيك كه شما در آثارتان بكار مي بريد آيا در تناقض با نداشتن هويت ائتنيك مفهوم آذربايجان نيست؟
دادن هويت ائتنيك به آذربايجان همان نگرشي است كه اصطلاحا به تركي "آذربايجانچيليق" ناميده مي شود و تعبير "ملت آذربايجان" تنها يك نتيجه منطقي آن است. "آذربايجانچيليق"، نگرشي دمكراتيك نيست، ائتنوكراتيك است. رژيمي آنتي دمكراتيك است كه خواهان برقراري حاكميت ائتنيك خود بر سرزميني چند مليتي است. هويت ملي-ائتنيكي آذربايجاني چيزي مانند هويت ملي-ائتنيكي ايراني است كه در حال تحميل شدن بر همه ملتها و اقليتهاي ملي ساكن در آذربايجان است. "آذربايجانچيليق" از هم اكنون باعث بروز نارضايتي در ميان گروههاي ائتنيك ساكن آذربايجان از قبيل كرد، فارس، تالش، تات و ... شده است. "آذربايجان ائنتيك" راهي براي اجتناب از اين ائتنوكراسي است. شايد مفيد باشد در اينجا به رابطه تاثير مرزهاي ائتنيك بر پيوند بين دمكراسي و ناسيوناليسم اشاره اي بكنم. رابطه تاريخي دمكراسي با مليتگرائي و يا ناسيوناليسم مي تواند به دو صورت كاملا متضاد باشد. در مواردي كه مرزهاي بين المللي يك دولت و يا مرزهاي يك دولت محلي در يك كشور فدرال، مطابق با مرزهاي ائتنيكي باشد، در اين گونه موارد ناسيوناليسم مي تواند باعث شكفته شدن و نهادينه گرديدن دمكراسي گردد. اما در مواردي كه مرزهاي بين المللي يك دولت و يا مرزهاي يك دولت محلي در يك كشور فدرال، از مرزهاي اتننيكي بسيار به دور باشد، در اين گونه موارد ناسيوناليسم، عملا  به صورت مانعي در برابر دمكراسي در مي آيد. مانند بسياري از جمهوريتهاي فدراسيون روسيه. در ايران نيز به دليل عدم انطباق مرزهاي بين المللي كشور با مرزهاي ائتنيك و نبود دولتهاي محلي داخلي با مرزهاي ائتنيك، ناسيوناليسم فارسي عملا به صورت مانعي در راه دمكراسي و توسعه كل كشور تبديل شده است. در استانهاي دو مليتي نيز همين وضعيت حاكم است و ناسيوناليسم گروههاي ملي ساكن در اينگونه استانها - مانند آنچه در استان آذربايجان غربي بين تركها و كردها و در استان گيلان بين گيلكها و تركها و در استان تهران بين تركها و فارسها رخ داده- عملا به صورت مانعي در مسير توسعه و دمكراتيزاسيون اين استانها در آمده است. ما براي رفع اين مشكل و جلوگيري از حادتر شدن آن در آينده، خواهان آن هستيم كه مرزهاي آذربايجان فدرال و ديگر مناطق ملي ترك نشين، مطابق بر مرزهاي ائتنيك ترسيم شوند. به عبارت ديگر، ما از فرمول فدراليسم ملي و آذربايجان ائتنيك حمايت مي كنيم. زيرا فدراليسم اداري از آنجائيكه بر مرزهاي ائتنيك منطبق نيست پس از بروز ناسيوناليسم ائتنوسهاي ساكن در يك واحد فدرال اداري، به صورت مانعي در راه دمكراسي و توسعه در خواهد آمد. آذربايجان ائتنيك، گزينه اي است كه احتمال كشمكشها و درگيريهاي داخلي در دولتهاي فدرال آينده را به حداقل و احتمال شكوفائي دمكراسي و توسعه را به حداكثر مي رساند.

س-شما ريشه دور جديد اين جنبش را در کجا مي بينيد؟

حركت ملي دمكراتيك ترك-آذربايجان مركب از دو مولفه "ملت شوندگي-ملت سازي" و "سياسي شدن" است. مولفه "ملت شوندگي" به معني جريان خودآگاهي و بيداري ملي و روند تحول ترك زبانان ساكن در آذربايجان جنوبي و ايران به ملت ترك است. اين مولفه ركن اصلي حركت ملي است و روندي طولاني در تاريخ با افت و خيز فراوان است. من حركت ملي ترك در ايران را فاز جديد و معاصر اين روند تاريخي مي دانم كه به عنوان يك حركت مدني روشنفكران و ادبا آغاز شده است. منظور من از روشنفكران و ادبا مشخصا مجله وارليق و در ميان بسياري به ويژه سه نام جواد هئيت، حميد نطقي و علي كمالي است. من ريشه هاي فاز معاصر حركت ملي را مربوط به وارليق و اين سه شخصيت مي دانم. هرچند قبل از پديده وارليق و همزمان با آن در خارج آن نيز روشنفكران و فعالين سياسي منفردي كه صاحب و مدافع نگرشها، ايدئالها و مضمون حركت ملي معاصر ترك باشند موجود بوده اند، اما اين وارليق است كه توانست براي نخستين بار پايه هاي يك حركت سيستماتيك و پايدار بر اساس مولفه هاي صحيح هويت ملي-ائتنيكي خلق ترك در ايران با قابليت توده اي شدن را بريزد. تاكيد پديده وارليق بر زبان تركي به عنوان مولفه اصلي هويت ملي خلق ترك، بر تركي نويسي و آفرينش بدين زبان، بر نام تاريخي-ملي خلقمان "ترك" و نام زبانمان "تركي" و پوشش دادن پاره هاي خلق ترك پراكنده در سراسر آذربايجان و ايران، گامهائي تاريخي در اصلاح انحرافات هويتي جريان "آذربايجانچيليق" بودند و توانستند روند ملت سازي-ملت شوندگي تركزبانان ساكن در ايران و آذربايجان را دوباره بر بنيانهاي درست خود بنشانند.

مولفه "سياسي شدن" حركت ملي، به معني بروز خواسته هاي سياسي توده ترك زبان خودآگاه و مجادله سياسي براي وصول به آن خواستهاست. "سياسي شدن" حركت متناسب با پيشرفت توده ترك در روند ملت شوندگي و به اعتباري زائيده از بطن مولفه "ملت شوندگي" خلق ترك است. خواست "تعيين سرنوشت خود" اوج روند سياسي شدن مي باشد. ركن سياسي شدن در وهله نخست نتيجه پيشرفت توده ترك زبان در روند ملت شوندگي است، اما در تسريع آن عوامل و كاتاليزورهاي خارجي نيز نقش دارند. از مهمترين آنها سقوط دولت پهلوي و تاسيس جمهوري اسلامي، فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و ظهور دولت مستقل جمهوري آذربايجان در جوار ايران، پيشرفت گام به گام دولت مدرن و لائيك تركيه در عرصه هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي، همگرائي و ادغام اين دو دولت در نهادهاي اروپائي، رواج خط لاتيني تركي، انقلاب انفرماتيك و ظهور پديده هائي چون ويدئو، تلويزيونهاي ماهواره اي، تلفن موبايل و در نهايت اينترنت و شكسته شدن سد سانسور دولتي توسط نوآوريهاي تكنولوژيك مذكور، جهاني شدن گفتمان حقوق پايه اي بشري، اوج گرفتن و دست آوردهاي مثبت حركات و جنبشهاي ملل محكوم در كشورهاي منطقه (افغانستان، عراق)، اشغال قاراباغ توسط ارمنستان، توسعه طلبي ارضي كردي در غرب آذربايجان، عراق و اراضي آذربايجاني شرق تركيه را مي توان بر شمرد.

مولفه سياسي حركت ملي معاصر در دو دهه اخير شتاب گرفته، نخست در قالب حركت دانشجوئي مجسم شده، با وقايع خرداد ٨٥ خصلت توده اي بودن كسب كرده و با سياستهاي سركوبگرانه جمهوري اسلامي داراي فاز حقوق بشري شده است. يكي ديگر از ويژگيهاي حركت ملي آن ترك است كه به لحاظ زماني-سياسي، از دوام و پيوستگي آن نمي توان سخن گفت. اين حركتي جديد است و ادامه جنبش بابي زنجان، انقلاب مشروطيت آذربايجان، حركت آزادستان و يا خلق مسلمان نيست. هيچ كدام از حركتهاي مذكور كه مي توانند به صورت جنبشهائي سياسي اجتماعي خلق ترك براي دمكراسي دسته بندي شوند، بر اساس هويت ملي-ائتنيكي و حقوق ملي شكل نگرفته اند، هر چند بر آن تاثيرهائي داشته اند. اساسا سه حركت نخست مربوط به دوره حاكميت تركان بر دولت ايران بوده اند و بنابراين نمي توانند در مقوله يك مجادله تعيين سرنوشت خود-خارجي كه مربوط به ملتي محكوم و نه حاكم است بگنجند. اين انقطاع و عدم پيوستگي زماني يكي از دلائل عقب ماندگي زماني و محتوائي حركت ملي ترك در مقايسه با حركتهاي ملي ديگر در منطقه مانند فارس، ارمني، كرد و ... آن است. نكته مهم ديگر آنكه حركت ملي دمكراتيك ترك – آذربايجان را صرفا در جنبه سياسي آن يعني مساله "تعيين سرنوشت خود" خلاصه كردن، نادرست است و به معني ناديده گرفتن مولفه اساسي حركت يعني روند بيداري ملي و ملت شوندگي تركان ساكن در ايران است.

س- حرکت ملي به دنبال چيست؟

اين حركت به دنبال سعادت ملي خلق ترك ساكن در آذربايجان و ايران، ايجاد شرايطي براي انسان ترك تا بتواند با هويت خود در جامعه اي انساني، آزاد، مدرن و مرفه و بدون تنش با همسايگان و بي ستيز با جهانيان بزيد و شرايط بقاء، تداوم و رشد خود در آن جامعه را مهيا سازد است. اما وضعيت فعلي ايران مانع اصلي تحقق اين آمال مي باشد. ايران تحت حاكميت فارسها خلق ترك را تحقير نموده و به سفالت كشانده است، توسعه آذربايجان را متوقف كرده و مانع از آن شده كه خلق ترك و آذربايجان در منطقه و جهان معاصر جايگاهي را كه شايسته آن اند بدست آورند. ايران، كشور و جامعه آن به شدت از ذهنيت و نرمهاي جهان معاصر دور افتاده اند. "اسلام سياسي و بنيادگرائي شيعي"، "دولت ديني و دين دولتي"، "حاكميت و اقتدار صنف روحاني شيعه"، "عدم درك زمامداران از مفاهيم اساسي مانند حقوق بشر و آزاديهاي بنيادين و دشمني ايشان با اين مفاهيم"؛ "بي كفايتي و فساد مالي زمامداران"، "نبود حقوق برابر زنان با مردان"، .... از ريشه هاي عقب ماندگي مزمن و توسعه نيافتگي شديد دولت و جامعه ايران و در مقياس وسيعتر خاورميانه و جهان اسلام است.

يكي ديگر از مسائل ايران، بلكه مهمترين آن، "مساله ملتهاي ساكن در آن، حقوق اين ملل و چگونگي مديريت اين مساله" است. دولت ايران تاكنون به كاري فراگير و صميمي در اين باره آغاز نكرده، حتي وجود مسائلي بنام "مساله ملي" و "مساله زبانهاي ملي" در ايران را قبول ننموده است. بر عكس، با اصرار از ارائه هرگونه راه حل ريشه اي براي اين معضل اجتناب نموده و همواره خواستهاي ملي ملل غيرفارس ساكن در ايران را  به نام وحدت ملي و تماميت ارضي ناديده گرفته و با رويكردهاي امنيتي سركوب كرده است.

 دولت جمهوري اسلامي ايران دير يا زود مي بايد سياستگذاري اي همه جانبه در باره مساله ملي و مساله زبانهاي ملي در ايران انجام دهد. در اين راستا زمامداران و مسئولان اداره كشور، ابتدائا مي بايست عزم مواجهه با اشتباهات گذشته دولت ايران و نيت و اراده فداكاري براي برداشتن گامهاي صائب لازم براي تصحيح آنها را داشته باشند. اما اين عزم و اراده در حال حاضر موجود نيست. در حل مساله ملي و مساله زبانهاي ملي در ايران، ما هنوز در مرحله "نيت" و يا به عبارت دقيقتر "نبود نيت" و يا "سوء نيت" از سوي دولت، زمامداران و قاطبه نخبگان فارس هستيم. به عبارت ديگر حركت ملي به دنبال ايجاد اين نيت و اراده است.

س-اگر طور ديگري بپرسيم اهداف سياسي و اجتماعي حرکت ملي – دمکراتيک آذربايجان چيست ؟

مساله ترك در ايران داراي چند پارامتر اساسي است و حل كردن صرف يكي از آنها، براي حل اين مساله كافي نيست. هر پارامتر نيز داراي هدفهاي كوتاه مدت، ميان مدت و دراز مدت مي باشد. تعيين سرنوشت خود و اداره امور خود از طريق بنياد گزاردن دولت ملي خويش از غايه هاي سياسي اين حركت در درازمدت است، با اينهمه خواستهاي پايه اي عاجلتري در كوتاه مدت نيز وجود دارند.

همانگونه كه اين خلق آنرا درك و تعريف ميكند و با نام ملي تاريخي خود، يعني "ملت ترك" و حقوق ملي اين ملت از سوي دولت ايران و انعكاس آن در همه قوانين و در راس آنها در قانون اساسي است. در ايران نگرش رسمي-دولتي وجود گروه ائتنيك، خلق و يا ملتي متشخص، مستقل و واحد به نام ترك در ايران را قبول ننموده است. جامعه فارس و دولت ايران ميبايست درك كنند كه ايران كشوري چند ملتي، چند زباني و چند ديني است. آنها مي بايست با واقعيت چند فرهنگي، چند زباني و چند ملتي بودن ايران آشتي نمايند و در مقابل آن سر تعظيم فرود آورند. مي بايست درك كنند هويت مشترك ايرانيان و ملتها و اقليتهاي ملي ساكن در آن بر اساس زبان، فرهنگ و مولفه هاي هويتي صرفا يكي از ملتهاي ساكن در ايران يعني فارسها تعيين و تعريف نميشود. اين هويت، اگر ضرورتي به ايجاد آن باشد، بر اساس منافع مشترك و شناسايي متقابل حقوق و هويت يكديگر تعيين خواهد شد. طرف فارسي و دولت ايران مي بايد تحميل هويتهاي ملي-ائتنيكي جعلي مانند هويت ملي ايراني و قوم آذري بر خلق ترك را متوقف كند.
دومين خواست پايه اي خلق ترك رسميت و دولتي شدن سراسري زبان و خط تركي در ايران و لغو رسميت انحصاري زبان و خط فارسي در قانون اساسي است. مي بايست صريحا در قانون اساسي قيد شود كه زبان فارسي منحصرا زبان قوم و منطقه فارس نشين كشور است و داراي هيچ امتياز ويژه و برتريت فرهنگي و سياسي و نقشي در تعريف هويت ملي-ائتنيكي غيرفارسها در ايران نيست. دولت ايران مي بايد به سياست تحميل زبان و خط فارسي به عنوان بخشي از هويت ملي بر خلق ترك دست بردارد و به مبناء قرار دادن نگرشهاي  تحريك آميز و نژادپرستانه اي مانند "زبان و خط فارسي عامل وحدت ملي ايرانيان است" و "محوريت زبان و خط فارسي در تعريف هويت ملي همه ايرانيان" در تدوين سياستهاي كلان نظام پايان دهد.

خواست بنيادين سوم، تاسيس پارلمان و يا مجلس منطقه اي آذربايجان كه همه مناطق ترك نشين در شمال غرب كشور ويا آذربايجان ائتنيك را پوشش مي دهد است. اين تدبير بسترسازي براي تقسيم قدرت، مبارزه با تمركزگرائي و از بين بردن شكاف حاصله در همه عرصه ها بين مركز و حاشيه است، اما همه آن نيست. زيرا اين تمركززدائي و تقسيم قدرت مي بايست بر اساس خطوط ملي-ائتنيكي باشد. در اين راستا مي بايد هويت ارضي واحد و تاريخي مناطق ترك نشين در كشور به رسميت شناخته شده و به تجزيه آنها در تقسيمات اداري كشوري پايان داده شود. بويژه در شمال غرب كشور ميبايست همه مناطق ترك نشين به طور كيفي تقسيم شده در استانهاي دوازده گانه آذربايجان غربي، آذربايجان شرقي، اردبيل، زنجان، همدان، مركزي، قزوين، تهران، قم، كردستان، كرمانشاهان و گيلان در يك واحد اداري-سياسي به مركزيت تبريز سازماندهي شوند.

خواستهاي عاجل ديگر برداشتن گامهائي مشخص و قابل مشاهده و ملموس در راستاي اعتمادسازي است. از جمله آغاز تعليم و تربيت به زبان تركي در سراسر ايران و در همه مقاطع تحصيلي و آموزشي؛ تاسيس رسانه هاي سراسري جمعي از جمله روزنامه، راديو و تلويزيون به زبان تركي؛ تاسيس نهادهاي فرهنگي، تحقيقاتي و علمي ملي مانند فرهنگستان زبان و تاريخ تركي؛ بازگرداندن نامهاي جغرافيائي تركي در سراسر كشور كه در دو دوره پهلوي و جمهوري اسلامي به فارسي تغيير يافته اند و ... همچنين حكومت با تصويب قوانين لازم و تنظيم و اصلاح قوانين موجود، مي بايست از تضييقاتي كه نهادهاي دولتي، امنيتي، اطلاعاتي و قضائي بر روشنفكران، فرهنگيان و فعالان ترك وارد مي كنند جلوگيري نمايد و از محكوميت كيفي و خودسرانه شركت كنندگان در فعاليتهاي فرهنگي و مدني ممانعت نمايد. در اين رابطه قوانيني كه معمولا بر اساس آنها روشنفكران و فعالين مدني و سياسي ترك با اتهاماتي مانند جاسوسي براي بيگانه، فعاليت پان تركيستي، اقدام بر عليه امنيت ملي، تبليغ عليه جمهوري اسلامي و ... محكوم مي شوند مي بايد بررسي و در جهت دمكراتيزاسيون آنها بازنويسي شوند.

س-عده اي حركت ملي را عكس العملي به ستم ملي مي دانند. آيا حركت ملي حركتي واكنشي به ستم ملي است؟

حركت ملي ترك را واكنشي بر عليه "ستم ملي" دانستن، نگرشي نادرست است. حركت ملي نه ريشه در ستم ملي دارد و نه واكنشي بر عليه آن است. همانطور كه قبلا اشاره كردم حركت ملي ترك خود مركب از دو روند "بيداري ملي-ملت شوندگي" و "سياسي شوندگي" است كه در هم تنيده اند. ركن اصلي و يا ملت شوندگي حركت ملي ترك، به هيچ وجه ريشه در ستم ملي ندارد و داراي خصلت واكنشي و عكس العملي نيز نيست، بلكه پديده اي قائم به ذات، طبيعي و زائيده تكامل و ضرورت تاريخي است. اين جنبه از حركت ملي، يك پروژه ملت سازي بوده و مقطعي از يك روند تاريخي بسيار طولاني است. روند خودآگاهي و بيداري ملي در ميان تركزبانان ايران نشيب و فراز و تاريخي طولاني دارد. در آغاز قرن بيستم تركان اوغوز غربي در گستره اي وسيع در خاورميانه، قفقاز، آسياي صغير و شبه جزيره بالكان به صورت توده هاي ترك زبان زندگي مي كردند. با سقوط دولت عثماني و ظهور جمهوري تركيه، هويت ملي تركزبانان آسياي صغير و بالكان و قبرس يعني شاخه غربي تركان اوغوز غربي در قالب ملت واحدي به نام ترك و زير چتر سياسي دولت جديد تركيه شكل گرفت. اما باقيمانده توده ترك زبان در خاورميانه شامل ايران، قفقاز، عراق، سوريه، .... يعني شاخه شرقي تركان اوغوز غربي از همچو فرصتي برخوردار نشدند. با تاسيس دولت پهلوي در ايران و اتحاد جماهير شوروي پديده ملت شوندگي تركان قفقاز-خاورميانه در قالب يك ملت واحد دچار سكته شد. آنچه ما امروز در قالب حركت ملي ترك در ايران شاهد آن هستيم به جنبش در آمدن دوباره اين روند متوقف شده اما طبيعي با تاخير فازي يك صد ساله در ايران (آذربايجان جنوبي، قاشقاي يورد و افشار يورد) است.

ركن سياسي حركت ملي نيز واكنشي و عكس العملي نيست، بلكه به اعتباري جلوه اي از رقابت تاريخي ترك-فارس (تاجيك) مي باشد كه سابقه آن به دوران سلجوقي مي رسد. اين ركن، عكس العملي به ستم تاريخي نيست، مجادله اي سياسي براي كسب قدرت است. عوامل خارجي مانند دور ساختن تركان از اقتدار سياسي با ساقط نمودن دولت تركي آذربايجاني قاجار و استعمار داخلي اعمال شونده پس از آن از سوي ملت حاكم فارس و دولت وي، صرفا مي توانند به عنوان عوامل فعال كننده و يا كاتاليزور تسريع كننده عمل كرده و بويژه بر جنبه سياسي شدن حركت و نحوه سير و مديريت آن به سوي اعمال حق تعيين سرنوشت و كيفيت آن تاثير گذارند.

اساسا من كاربرد اصطلاح "ستم ملي" كه بيشتر از سوي چپ فارس و دنباله روان ترك و آذربايجاني ايران مركز آنها بكار مي رود، را نارسا مي دانم. مضمون و ابعاد مساله ملي، بسيار وسيعتر از ستم ملي است. اصطلاح ستم ملي، ركن ملت سازي-ملت شوندگي حركت ملي را ناديده مي گيرد، اين حركت مركب را با ساده نگري صرفا در بعد سياسي اش خلاصه مي كند، آنرا از ضرورتهاي سياسي، تاريخي و امنيتي اش منقطع و منفصل مي سازد، اين گمان نادرست را بوجود مي آورد كه مساله ملي، مساله ستم و بي عدالتي صرف است و با رفع اين بي عدالتي و ستم، خود بخود حل خواهد شد و به اين طريق ماهيت حركت ملي را از مساله تعيين سرنوشت خود-خارجي منحرف و آنرا به مساله اي در قالب جنبش ضداستبدادي در چهارچوب مرزهاي سياسي ايران مقيد مي سازد. حال آنكه اين حركت به دنبال سعادت ملي خلق ترك ساكن در آذربايجان و ايران، به دنبال تعيين سرنوشت خود و بنياد گزاردن دولت ملي خويش است و با توقف ستم ملي متوقف نخواهد شد. ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي مذكور اند كه تعيين سرنوشت را ضروري مي سازند. ستم ملي صرفا ملت محكوم را مي آفريند، اما به تنهائي براي آفريدن حق تعيين سرنوشت اين ملت محكوم ناكافي است.

 س- شما به رقابت تاريخي ترك-فارس اشاره كرديد. نقش اين مساله در تولد حركت ملي چيست ؟

همانگونه كه قبلا گفتم براي اينكه يك ملت محكوم مستحق استفاده از حق تعيين سرنوشت خود-خارجي شناخته شود وجود برخي  ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي لازم است. رقابت تاريخي-سياسي بين دو گروه رقيب ائتنيك-ملي (ملت محكوم با ملت حاكم) يكي از مهمترين آنهاست. بر خلاف اين ادعا كه در تاريخ ايران هيچ مساله و كشمكشي بين ترك و فارس وجود نداشته است، نگاهي دقيق به گذشته نشان مي دهد نه تنها رقابت تاريخي-سياسي ملي-ائتنيك بين تركها و فارسها وجود داشته و دارد، بلكه داراي تاريخي طولاني است. لطيفه هاي تحقير آميز بر عليه تركان كه سابقه آن به عهد سلجوقي مي رسد، صف آرائي قزلباشها (تركها) و تاجيكها (بعدها فارس) در مقابل يكديگر و كشمكش آنها بر سر مناصب عالي كشور در دوره صفوي كه از آن با نام تعصب "اويماقيت" ياد مي شود و مجادله "بيزيمكي-اؤزگه" (ترك-فارس) در دربار قاجار همه تجلي همين رقابت و كشمكش ائتنيك ترك و فارس بر سر اقتدار سياسي است. در دوره صفوي تركان (قزلباشها) از همان آغاز خطر قدرت‏يابى عنصر تاجيك در دولت ترك و آذربايجاني خود را بدرستي تشخيص داده بودند و براي جلوگيري از تسلط تاجيكها (فارسها) بر نظام سياسي كشور و راندن آنها از مناصب و مقامات عاليه مشتركا مي كوشيدند (در اين رابطه نام "ديو سولطان روملو" به ويژه مي بايد ذكر شود). در اين دوره اميرالامرا و وكيل ‏السلطنه كه در حيات دولت صفوى نقش عمده‏اى داشتند نمايندگان دو قوميت عمده ترك و تاجيك و نمونه رقابت بين آنها در درون نظام حاكم به‏ شمار مى‏آمدند. اتهامي كه امروز از سوي ناسيوناليستهاي افراطي فارس به حركت ملي ترك زده مي شود و آنرا "قبيله گرائي" مي نامد، چيزي نيست به جز ترجمه لفظي "اويماقيت" دوره صفوي كه به قزلباشان ترك نسبت داده مي شد (اويماق به تركي به معني قبيله است). در دوره محمدشاه قاجار و ميرزا آغاسي اين رقابت ائتنيك دوباره فعال شد، اما اين دو دولتمرد ترك موفق به دفع خطر تسلط عنصر تاجيك (فارس) بر دولت تركي آذربايجاني قاجار گرديدند. در انقلاب مشروطيت رقابت تاريخي ترك-تاجيك (بعدها فارس) يك بار ديگر فعال گرديد اما اينبار منجر به تسلط عنصر تاجيك (فارس) و خلع يد تركان از اقتدار سياسي و حاكميت در مدتي كوتاه شد. متاسفانه تاريخ پديده بسيار مهم كشمكش ملي ترك-تاجيك (بعدها فارس) از طرف محققين ترك و آذربايجاني تدقيق نشده است.

امروز ما در خاورميانه زيست مي كنيم. در خاورميانه حركتهاي ملي در جوهر خود، مجادلات سياسي زائيده از ضرورتهاي تاريخي براي كسب اقتدار سياسي اند. حركت ملي معاصر و به عبارت دقيقتر ركن سياسي آن شامل مجادله تعيين سرنوشت ملت ترك نيز كه در ايران و منطقه پخش شده اين چنين است. اين مجادله، مجادله اي سياسي براي كسب اقتدار؛ كارزار رقابت دو عنصر رقيب فارس و ترك بر سر حاكميت بر ملت ترك و سرزمين آذربايجان است. اين مجادله واكنش و عكس العملي به ستم ملي نيست، فعال شدن دوباره رقابت تاريخي ترك-فارس (تاجيك) است.

س- ديدگاه شما در باره رابطه مسائل اقتصادي و حركت ملي چيست؟

آذربايجان و ديگر مناطق ملي ترك نشين مستعمره اي داخلي در ايران، مستعمره فرهنگي، سياسي و نيز مستعمره اقتصادي ملت حاكم فارس است. استعمار اقتصادي و سياستهاي اقتصادي دولت ايران در مناطق ترك نشين و بويژه آذربايجان، براي به زانو در آوردن خلق ترك و محو وي، بسيار مخربتر از استعمار فرهنگي و سياستهاي زباني و فرهنگي وي عمل كرده، به طوري كه آذربايجان و ديگر مناطق ترك نشين ايران را در مدتي كمتر از يك سده به صورت جهان سومي در كشور جهان سومي ايران در آورده است. امروز در ايران، بسياري از نوجوانان و جوانان ترك در دام مواد افيوني و فحشا گرفتارند. توسعه نيافتگي مناطق ترك نشين؛ فقر تحميلي؛ محروميت از امكانات رفاهي، مسکن و آموزشي و تفريحي؛ نرخ بالاي بيکاري؛ مهاجرتهاي اجباري اقتصادي، ... را مي بايست از مهمترين اخلال حقوق بشري تركان ايران دانست. با اين وصف، انتظار مي رفت كه عرصه اقتصادي جايگاهي مركزي در مبارزه ضداستعماري حركت ملي ترك داشته باشد. اما تاكنون، حركت ملي به جنبه­ ها و ابعاد اقتصادي حاكميت فارسي آنچنانچه مي بايد معطوف نشده است. هرچند در قطعنامه هاي دانشجويي خطاب به مقامات ايران، به کاهش توسعه در آذربايجان اعتراض و از آنها ايجاد و توسعه منابع در آذربايجان خواسته مي شود. اما اينگونه اقدامات براي مبارزه در جبهه استعمار اقتصادي بسيار نارساست. حركت ملي ترك مي بايد مردم ترك را به اين حقيقت آگاه سازد كه وضعيت اسفناك اقتصادي موجود در آذربايجان و ديگر مناطق ترك نشين ايران، در درجه اول معلول نبود اختيار اداره امور خود و محروميت از تعيين سرنوشت خويش است. مي بايد ارتباط بين نداشتن حاكميت ملي خلق ترك و عدم وجود امنيت سرمايه يك سرمايه دار ترك و يا سفالت و محروميت يك ايلاتي ترك را روشن نمود. حركت ملي ترك مي بايد خصوصيات دولت ملي خود را كه بدنبال ايجاد آن در آذربايجان است و در زمينه هاي بازار آزاد اقتصادي، توسعه اقتصادي، عدالت اجتماعي (به همراه لائيسيسم، دمكراسي پارلماني، حقوق بشر، برابري حقوق زنان، حقوق اقليتهاي ملي، ....) با شفافيت و صراحت به افكار عمومي اعلام كند.

س-آيا به نظر شما يک قشر يا طبقه اقتصادي معيني حامي اين حرکت هست ؟

حركت ملي ترك در ايران و آذربايجان جنوبي مانند همه حركتهاي ملي در خاورميانه است و كمابيش خصلتهاي مشابهي را عرضه مي كند. هيچكدام از حركتهاي ملي خاورميانه اي به علت توسعه نيافتگي مزمن و شرايط ويژه سياسي، اجتماعي و اقتصادي اين منطقه، متكي به قشر و طبقه اقتصادي خاصي از قبيل بورژوازي، زمينداران، دهقانان، كارگران و ... نيستند. حركت ملي ترك نيز از آنجائي كه ملي-ائتنيكي است متعلق به قشر اجتماعي، طبقه اقتصادي و يا نگرش سياسي و ايدئولوژي خاصي نيست و منافع مشترك ائتنيكي همه اقشار و لايه هاي اجتماعي و اقتصادي ملت ترك را تمثيل مي كند. البته ملي بودن اين حركت و شمول آن بر هر كس كه داراي مليت ترك است، بدان معني نيست كه مناسبت همه اقشار اجتماعي و يا اقتصادي با آن يكسان باشد. كاملا امكان دارد كه برخي از اقشار اجتماعي و طبقات اقتصادي جامعه ترك از لحاظ منافع و مطالبات ويژه خود، با اين حركت نزديكي بيشتري داشته باشند و يا حتي به مرور زمان به صورت پايگاه اجتماعي آن در آيند. تاكنون حركت ملي شيوع و گسترش بسيار مطلوبي در ميان طبقه متوسط داشته است. بخشي بسيار قابل ملاحظه از بازاريان حامي حركت ملي اند و نشانه هائي از رويكرد طبقات مرفه به حركت ملي و بازگشت سرمايه داران ترك به آذربايجان نيز ديده مي شود. پيشرفت بيشتر در اين امر، محتاج آن است كه حركت ملي ترك، مطالبات خود در عرصه اقتصادي را نيز فورموليزه كرده و شفاف نمايد و در دسترس افكار عمومي ملت ترك قرار دهد. در اين صورت است كه پيدا نمودن حاميان اقتصادي حركت سهلتر خواهد شد.

حركت ملي از عدم همسوئي با توده هاي محروم ترك نيز رنج مي برد. يکي از دلايل عدم همسويي توده ها و اقشار پايين جامعه ترک با روشنفکران و نخبگان حركت ملي كه نوعا  تحصيل­ کردگان منسوب به طبقات متوسط و بالا هستند، تفاوت در خواسته­ها و مطالبات آنهاست. روشنفکران و نخبگان ترك اغلب متمركز بر جنبه فرهنگي و زباني استعمار داخلي و حاكميت فارس و نيازهاي ثانويه (رسميت زبان تركي و... ) هستند. در حالي که جنبه اقتصادي استعمار فارسي براي طبقات پايين و کم سواد جامعه و توده هاي كم درآمد و محروم ترك ملموس­تر است.

 آنها در درجه اول به دنبال نيازهاي اوليه­ (غذا، پوشاک، دارو و مسکن) اند و اغلب درد هويت ائتنيكي ندارند. مطالبات اقتصادي، و نه مطالبات فرهنگي است كه اولويت اجتماعي و محور اعتراضات آنها را تشكيل مي دهد. چنانچه يكي از نخستين شورشهاي توده اي ترك بر عليه جمهوري اسلامي در سال ١٣٧٤ در اسلامشهر در حومه تهران كه اكثريت ساكنين آن را تركها تشكيل مي دهند و در اعتراض به وضعيت اسفناك و وخيم اقتصادي بوقوع پيوسته است.

در حين اين تظاهرات خشونت آميز دهها تن از تركان به رگبار گلوله بسته شدند. اين تفاوت در اولويت­بندي مطالبات، عاملي مهم در واگرايي بين نخبگان و توده­هاي ترك است و از هم­صدايي اين دو گروه ممانعت مي­کند. مطرح نمودن و تدوين همزمان خواسته­هاي اقتصادي طبقات پايين و خواسته­هاي فرهنگي طبقات متوسط و بالا، امكان جذب و بسيج اقشار و طبقات گسترده تر و بسط پايگاه اجتماعي حركت ملي را بوجود خواهد آورد. در اين رابطه ايجاد ارتباط تنگاتنگ و ارگانيك حركت ملي با اتحاديه هاي صنفي و تشكلات كارگري در آذربايجان و ديگر مناطق ترك نشين ضرورت دارد.

س-شما به مباحثه فدراليست-استقلال طلب چگونه نگاه مي كنيد؟ به عبارت ديگر براي آن جايگاهي در مقطع فعلي حركت ملي قائل هستيد و يا نه؟

من بحث و روشنگري در باره آلترناتيوهاي حقوق زباني و فرهنگي صرف، اوتونومي، فدرال، استقلال، حاكميت بر همه ايران و غيره را در هر مقطع حركت ملي و به گسترده ترين شكل ممكن مفيد مي دانم. اين مباحثات يعني حساسيت به سرنوشت خود و آغاز عملي به كاربرد حق تعيين سرنوشت. اما ايجاد تشكيلات سياسي با نامهاي فدراليست و استقلال طلب در اين مقطع و شرايط كه هنوز تعيين سرنوشت در افق پديدار نشده است را اقدامي زودهنگام مي شمارم و آنرا نشاني از بي تجربگي سياسي حركت ملي ترك تلقي مي كنم. ملت ترك در ايران در مرحله ملت شوندگي است. اين مرحله تازه آغاز شده و هنوز به اتمام نرسيده است. بعد سياسي آن به مراتب كم عمرتر و نابالغتر است. شرايط خارجي از جمله ذهنيت ملت حاكم فارس و دولت ايران و خواست بازيگران بين المللي و منطقه اي حتي نارستر از اين دو است. شعارها و مطالبات سياسي حركت ملي، براي ملموس و عملي بودن، توده اي شدن و پيدا كردن حاميان خارجي مي بايست سريع الوصول و منعكس كننده و متناسب با مقطعي باشد كه روند ملت شوندگي وي در آن قرار دارد. هر دو آلترناتيو فدراليسم و استقلال گزينه هائي براي تعيين سرنوشت اند و تعيين سرنوشت خود آخرين مقطع مطالبات سياسي ملي است. طرح اين شعارها به شكل مطالبات سياسي و سازمانيابي بر اساس آنها، هنگامي معنيدار خواهد بود كه مساله ملي به مقطع تعيين سرنوشت خود وارد و يا اقلا زمينه هاي آن در افق پديدار شده باشد و طرف مخاطب اين خواستها، طالب مذاكره و چانه زني و يا مجبور به سرخم كردن در مقابل آنها، در آن سوي ميز حضور داشته باشد. در غير اين صورت صحبت از اين آلترناتيوها خيالپردازي است.

تجربه مساوات در قفقاز و حركت ملي كرد در تركيه در اين مورد آموزنده اند. هيچكدام از اين حركتها به طرح شعارهاي زودرس اقدام نكرده و پس از حاصل شدن زمينه هاي مناسب نيز، خود را محدود و مقيد به يك آلترناتيو خاص فدراليسم و يا استقلال ننموده اند. آنها به تشكل بر محور آلترناتيوهاي غائي تعيين سرنوشت دست نزدند، در هر مقطع خاص حول مصاديق سهل الوصول تعين سرنوشت در آن مقطع متشكل شدند. حركت مساوات در آغاز فعاليت خود در حاليكه در روسيه تزاري هنوز زمينه اي براي تعيين سرنوشت موجود نبود، همانگونه كه از نام آن پيداست صرفا خواستار مساوات و يا برابري براي تركان بود. اما پس از بدست آمدن شرايط و زمينه هاي مساعد، تغيير استراتژي داده اقدام به ايجاد فدراسيون قفقاز نمود و در فرصت نهائي با ارزيابي سريع شرايط جديد اينبار استقلال آذربايجان را اعلام نمود. حركت ملي كرد در تركيه نيز در آغاز صرفا خواستار پذيرفته شدن رئاليته كرد از سوي دولت تركيه بود. پس از جنگي داخلي با ٥٠٠٠٠ كشته و تبديل آن به معضلي منطقه اي و بين المللي، يعني پس از تبديل هويت ائتنيكي كرد به معضل و بحران كرد و سپس مديريت آن به سوي تعيين سرنوشت بود كه اين حركت شروع به طرح آلترناتيوهاي ممكن نمود. اما باز در اين مقطع خود را به هيچ آلترناتيوي مقيد نكرد و بسته به شرايط گاها استقلال، فدراليسم، كنفدراليسم و حتي صرف حقوق زباني و فرهنگي را به پيش راند.

من در پرسپكتيو تاريخي ظهور انديشه استقلال در ميان تركان ساكن در آذربايجان را معنيدار و گامي به جلو تلقي مي كنم. اين به معني شكسته شدن تابوي بسيار مهمي در باره تركان ساكن در ايران، يعني پايبندي مطلق آنها به تماميت ارضي ايران و به هيچ شمردن مطالبات ائتنيك و ملي خود در مواجهه با آن است. با اينهمه مباني نظري و تئوريك گرايش استقلال، به سبب نو و بي تجربه بودن آن هنوز مدون نشده است. از طرف ديگر معتقدم كه گفتمان سنتي فدرالي آنهم در قالب فعلي، نه در عرصه ملت شوندگي خلق ترك و نه از جهت بن بست شكني در مساله ملي كارآئي و فايده اي ندارد. اين گرايش به مدت يك قرن گفتمان غالب فعالين گروههاي ملي بود اما كوچكترين ميوه سياسي و حتي مقبوليتي در ميان نخبگان و جريانات سياسي ملت حاكم فارس پيدا نكرد. زمان آن رسيده است كه فدراليستهاي ترك به بازبيني ريشه اي اين گفتمان و دلائل شكست و بيهودگي آن برخيزند و از جمله آلترناتيو فدراليستي را از ضميمه مبارزه عمومي دمكراسي و سوسياليسم و .... در ايران بودن آزاد كنند. همچنين به گمان من بهتر است فدراليستهاي ترك مركز، به جاي افتادن در دام فدراليستهاي ايران مركز و متمركز شدن بر آلترناتيو فدراليستي و درگيري با استقلال طلبان، به اصل مطلب يعني مهيا كردن زمينه كاربرد حق تعيين سرنوشت كه هم شامل فدراليسم و هم استقلال و غير آن است متمركز شوند.

س-منظور شما از فدراليستهاي ايران مركز چيست؟

به نظر من در ميان تركان آذربايجاني دو دسته فدراليست موجود است. دسته اول فدراليستهاي ترك مركز و دسته دوم فدراليستهاي ايران مركز. براي فدراليستهاي ايران مركز، كه عمدتا از فعالين سياسي منسوب به تشكيلات چپ فارس روي آورده به حركت ملي ترك متشكل اند، مساله فدراليسم راهي براي سعادت و حفظ ايران است، يعني آخر خط. در سيستم فكري اين دسته، نقطه آغاز و پايان حركت، مصالح كشور ايران است. در حاليكه براي فدراليستهاي ترك مركز، فدراليسم تنها يكي از گزينه هاي قابل بحث براي سعادت و حفظ ملت ترك مي باشد. در سيستم فكري اين گروه، نقطه آغاز و پايان حركت منافع ملت ترك است. فدراليستهاي ايران مركز، با آنكه در حرف شعار فدراليسم مي دهند، در عمل با هر آنچه كه زمينه و بسترساز براي گذر به فدراليسم است مخالفت مي كنند. چپ ترك ايران مركز و فارسگرا در تاريخ معاصر همواره بر عليه منافع ملي خلق ترك عمل نموده است. اين چپ زماني به اسم مدرنيته ايران به اتحاد با رضاخان بر عليه دولت تركي آذربايجاني قاجار دست زده؛ زماني به اسم سوسياليسم در ايران فرقه دمكرات آذربايجان را در حزب توده ايران ادغام نموده؛ زماني نيز به اسم مبارزه بر عليه امپرياليسم بر عليه آيت الله شريعتمداري كه مبارزه اي شرافتمندانه بر عليه انديشه طالبان فارس يعني ولايت فقيه را رهبري مي نمود با بنيادگرايان فارس متحد شده است. فدراليستهاي ايران مركز با انحصار گفتمان فدراليستي به خود، باعث ترسيم تصويري ناخوشايند از چپ و آلترناتيو فدراليستي در كل شده اند. به گمانم وقت آن رسيده است كه فدراليستهاي  ترك مركز و بويژه چپ ترك، به اصلاح اين وضعيت نامعقول برخيزند.

مساله قابل ذكر ديگر، حملات و تخريب برخي از طرفداران فدراليسم و يا استقلال به همديگر است. كساني كه به اسم فدراليسم و يا استقلال به تخريب آلترناتيو متقابل مي پردازند به تحقق هيچكدام از دو آلترناتيو فدراليستي و استقلال كمكي نمي كنند. فدراليسم و استقلال دو فرم محتمل تعيين سرنوشت اند و طرف مقابل و مخالف آنها، نه يكديگر بلكه كساني هستند كه از اساس به حق تعيين سرنوشت معتقد نيستند يعني دولت ايران و مليتگرايان فارس. اگر اينها فدراليست واقعي بودند منطقي تر آن مي بود كه نيروهاي استقلال طلب را نه اينكه كوچك شمارند، بلكه به عكس وجود آنها را مغتنم شمرده و به بزرگنمائي آنها اقدام كنند. تا شايد دولت ايران و ملت حاكم از خوف استقلال، تن به آلترناتيو فدرالي بدهد. اصول حاكم بر سياست و تجارت يكي است، منطق سياسي حكم به طرح خواسته هاي حداكثري (استقلال) براي بالا بردن شانس چانه زني و تضمين بدست آوردن خواسته هاي حداقلي (فدراليسم) مي كند. اين منطق در مورد وضعيت زبان تركي نيز صادق است. تركهاي ايران مي بايد خواستار حداكثر (رسمي شدن سراسري زبان تركي) گردند تا حداقل (رسميت منطقه اي زبان تركي) را تضمين كنند. گفتمان استقلال مي تواند به عنوان عاملي فشار در جهت بدست آوردن حق رسميت سراسري زبان تركي نيز عمل كند. علاوه بر آن، اكنون انرژي روشنفكران و متفكرين حركت مي بايد معطوف به ايجاد زمينه هاي تعيين سرنوشت باشد، نه پرش از مراحل مياني متعدد و درگير شدن بيش از حد در مطالبي كه فعلا موضوعيتي ندارند. من اينگونه درگيريها را عملي اشتباه و از سر ناآگاهي سياسي و كار دوستان نادان و كساني كه همچو مساله غيرواقعي را در اين شرايط و مقطع آگاهانه به ميان انداخته اند را ، يعني فدراليستهاي ايران مركز دشمنان دانا مي دانم.

برخي ادعاهاي مطرح شده از سوي فدراليستهاي ايران مركز در اين بحثها را به هيچ وجه مبتني بر داده هاي ميداني و واقعيات جهان معاصر و بويژه تجربيات سياسي ايران معاصر نمي بينم. به عنوان مثال اين ادعا كه در ايران آلترناتيو فدراليسم ملي واقعيتر است فرضيه اي مردود است. در شرايط كنوني ايران، آلترناتيو فدراليسم ملي همانقدر محال است كه آلترناتيو استقلال و آلترناتيو استقلال همانقدر ممكن است كه آلترناتيو فدراليسم ملي. اگر روزي شرايط سياسي ايران آنچنان پخته شود كه بتوان راي مردم ترك در باره آلترناتيو فدراليسم ملي را جويا شد، اين بدان معني است كه شرايط قبلا وارد مرحله تعيين سرنوشت شده و نتيجتا براي پرسيده شدن راي مردم ترك در باره آلترناتيو استقلال نيز مناسب است. ادعاي كم هزينه بودن فدراليسم نسبت به استقلال نيز با داده هاي ميداني ايران و خاورميانه تائيد نمي شود. در خاورميانه، حتي يك نمونه گذر به فدراليسم ملي كم هزينه و يا از طريق دمكراسي وجود ندارد و يكي دو نمونه موجود نيز با هزينه بسيار و در نتيجه جنگ داخلي، مداخله خارجي، اشغال و ديگر فجايع انساني بدست آمده اند (قاراباغ آذربايجان، اقليم كردستان در عراق، بخش ترك نشين قبرس، حكومت ملي آذربايجان). همچنين ادعاهاي فدراليستهاي ايران مركز داير بر اينكه "استقلال سياسي براي آذربايجان، اثر بازي دومينو در کل ايران و منطقه خاورميانه را خواهد داشت، در ايران جنگ داخلي بروز خواهد كرد، كل منطقه دچار تغيير مرزها و كشورهاي روسيه، تركيه، پاكستان، سوريه و عراق تجزيه خواهند شد" بر هيچ داده محكمي استوار نيست. اثر دومينووار مذكور در مورد چچن، قاراباغ و كردستان عراق اتفاق نيافتاد. حتي تجزيه شوروي و ظهور دو جمهوري آذربايجان و تركمنستان تاثيري دومينووار بر آذربايجان و تركمنستان ايران نگذارد. كوچكترين دليل و منطقي براي قابليت تاثير دومينوار تجزيه فرضي ايران بر منطقه نيز وجود ندارد. اين سناريوي كودكانه بيشتر از آنكه تحليلي جدي تلقي شود، نشان از وحشت آفرينندگان آن از روند ملت شوندگي خلق ترك و طرح مساله لزوم استقلال ملي و سياسي وي از ملت فارس و فارسستان است. وانگاه اگر صاحبان اين ادعا فدراليستهاي واقعي مي بودند، شايسته تر مي بود هشدار در باره هزينه احتمالي و تاثير دومينووار فرضي را براي گرفتن امتيازات سياسي از دولت ايران بكار برند، نه آنكه از آن براي خاموش كردن ابراز عقيده و كنكاش در باره استقلال -حتي اگر پرهزينه باشد-استفاده كنند.

س- هر حرکت سياسي و اجتماعي داراي نقاط قوت و ضعف هست و حرکت آذربايجان نيز از اين قاعده مستثنا نيست ، از طرف ديگر مخالفان هم ، حرکت ملي – دمکراتيک آذربايجان را در معرض اتهاماتي قرار مي دهند . به نظر شما امروز ، مهمترين نقاط ضعف حرکت چيست ؟

من مايلم نگرانيهاي خود در باره حركت ملي ترك در آذربايجان جنوبي و ايران را در سرتيترهاي بحرانهاي هويتي، خطاهاي مفهومي، ضعفهاي سياسي و ضعف فرهنگ دمكراتيك دسته بندي كنم.

بحرانهاي هويتي: تعدادي از نخبگان و فعالين فرهنگي و سياسي ترك آذربايجاني و غير آذربايجاني در ايران و به سبب آنها حركت ملي ترك در موارد پايه اي هويتي تركي و آذربايجاني داراي بحرانهاي هويتي مي باشند. مشابه اين بحرانها كه از قابليت ايجاد يك تراژدي تاريخي غيرقابل جبران براي ملت ترك برخوردارند، در هيچكدام از ملتهاي ساكن در ايران و منطقه به جز ملت ترك ديده نميشوند. بحرانهاي هويتي موجود را مي توان به چند گروه تقسيم كرد: ١-نام ملي-تاريخي ائتنوس-ملت ما؛ ٢-نام ملي-تاريخي زبان اين ائتنوس-ملت؛ ٣-زيرگروههائي كه ائتنوس-ملت ما از آن متشكل است؛ ٤-مساله پراكندگي جغرافيائي خلق ترك در ايران؛ ٥-حدود و ثغور اراضي آذربايجان.

١-در عرصه نام ملي-تاريخي، اين بحران خود را به صورت اقدام و اشتغال براي تغيير نام ملي-تاريخي و هويت ائتنيكي-ملي "ترك" و توجيه و كاربرد نامها و هويتهاي جديدي مانند "قوم آذري"، "ملت آذربايجان"، تركان ايران، ملت ترك آذربايجان، ملت ترك آذربايجان جنوبي، ملت آذربايجان جنوبي، ... براي ناميدن وي و هويت ملي-ائتنيكي او بروز مي دهد.

٢-مشابه اين بحران در مورد نام تاريخي زبان ما نيز وجود دارد و به صورت "زبان آذري" و "زبان آذربايجان"، آذربايجانجا، آذربايجاني توركيك، زبان تركي قشقائي و .... ناميدن زبان تركي و يا لهجه هاي آن بروز مي كند.

٣-بحران در عرصه بدنه توده ترك و يا گروههائي كه خلق ترك از آنها متشكل است خود را به دو صورت بروز ميدهد:

الف-يك نگرش معتقد است كه تركان ساكن در شمال غرب ايران داراي هويت ملي-ائتنيكي جدا از بقيه تركهاي پراكنده در ايرانند. صاحبان اين نگرش، اغلب ملت تعريفي خود را ملت آذربايجان مي نامند. اين نگرش وجود و يگانگي خلق و ملت واحد و يكپارچه ترك را كه بزرگترين ملت ايران به لحاظ عددي است نفي و آنرا به دهها ملت و ملتك و ملتچه و قوم و ايل و طائفه و قبيله كوچك و بزرگ با نامهاي گوناگون ملت آذربايجان، قوم قشقائي، تركان خراسان، تركان سنقر، تركان ابيورد، تركان فريدن، تركمانان عراق، شاهسونها، تركان اراك، تركان همدان و .... كه هر كدام اقليتي كم شمار و ضعيفند تقسيم و تجزيه مي سازد. همانگونه كه قبلا گفتم اين نگرش غيردمكراتيك ترين بحران هويتي حركت ملي ترك است. زيرا با دادن بار هويتي ائتنيكي-ملي خاص به نام يك سرزمين كه موطن گروههاي ملي گوناگون است، خصلتي شونيستي و نژادپرستانه بخود مي گيرد. مشابه اين سياست استعماري از سوي دولت روسيه در مورد دومين ملت پرشمار اين كشور اجرا شد و در نتيجه ملت تاتار به هويتهاي ائتنيكي گوناگوني مانند تاتارهاي قازان، باشقورت، نوقرات، پرم، كرشن، ناقاي بك،  تيپتر، ميشار، قاسيم، آستراخان، نوقاي، قوندرا، بارابا، قاراچاي-مالكار، قوموق، قارائيم و .... تجزيه شد. به اعتقاد من اگر روزي اين عاقبت در مورد شاخه شرقي تركان اوغوز غربي محقق شود، آنروز تلخترين و فاجعه بارترين روز تاريخ ملت ما و آذربايجان خواهد بود.

 ب-نگرش ديگري كه باز در اين مقوله جاي ميگيرد مفهوم خانواده زباني (تورك-Turkic) را با هويت ملي (Turkish-ترك) خلط كرده و وجود ملل متعدد تورك در جهان معاصر را نفي مي كند. ذهنيت فوق مرز هويت ملي خلق ترك را با خلقها، اقوام و ملل كاملا جدا و مستقل ديگري كه زبانشان داخل در خانواده زبانهاي توركي ويا دنياي تورك (Turkic) قرار دارد و به طور مشخص با ملت تركمن ساكن در ايران و حتي با مللي مانند ازبك، قزاق، تاتار، اويغور، ياكوت و .... مخدوش نموده در هم مي آميزد. اين دسته معمولا به طور كيفي دو مفهوم متفاوت هويت خانواده زباني و هويت ملي-ائتنيك را به جاي يكديگر بكار مي برند. اين نگرش از آنجائيكه هويت ملي و متشخص در حال تشكل خلق ترك در ايران و منطقه را مخدوش و نفي مينمايد، در عمل منجر به ايجاد سكته در روند ملت شوندگي گروههاي تركزبان فوق به شكل يك گروه ملي واحد و ايضا تسديد در روند احقاق حقوق ملي دمكراتيك ملت ترك ساكن در ايران ميگردد. اين نگرش پتانسيل تبديل شدن به پان تركيسم سياسي را دارد

 ٤-بخشي از فعالان سياسي ترك در ادراك و قبول اين داده ساده كه خلق ترك بر خلاف ديگر ملل ساكن در ايران نه در يك، بلكه در سه منطقه جغرافيائي جداگانه به طور متراكم و در ديگر نقاط ايران به طور پراكنده ساكن است با مشكلاتي جدي مواجهند. اين دسته علاوه بر ناآشنائي و بيگانگي با گروه ملي خود در عرصه هويتي (زيرگروههاي جغرافيائي خلق ترك را اقوام جداگانه اي فرض ميكنند)، در عرصه سياسي نيز از درك اهميت و فوائد استراتژيك اين مزيت جمعيت شناسانه و خوش اقبالي نادر خلق ترك عاجزاند.

 ۵- بسياري از فعالان و تشكيلات فرهنگي و سياسي آذربايجاني، دركي دقيق از اراضي آذربايجان جنوبي مورد ادعاي خود ندارند. برخي از اين فعالين سياسي مانند ناسيوناليسم فارس، جريانات پان ايرانيستي و دولت ايران، تقسيمات اداري دولتي را ملاك خود قرار مي دهند و آذربايجان را منحصر به دو استان آذربايجان غربي و شرقي دانسته و بخشهاي ترك نشين شمال غرب كشور واقع در استانهاي اردبيل، زنجان، گيلان، كردستان، قزوين، مركزي، تهران، قم و كرمانشاه را خارج از آذربايجان مي دانند. براي اين دسته عموما مفاهيم آذربايجان تاريخي، آذربايجان ائتنيك، آذربايجان سياسي، آذربايجان در تقسيمات اداري و آذربايجان جغرافيائي ناشناخته و يا مبهم است.

 خطاهاي مفهومي: منظور من از خطاهاي مفهومي، آشفتگيهاي ترمينولوژيك، مسائل مربوط به تاكتيكها، روشها و شعارهاي سياسي است. نمونه هايي از اين مقوله عبارتند از: مخالفت با طرح پرچم براي آذربايجان جنوبي و ديگر مناطق ملي ترك نشين؛ اصلي كردن بحث تقابل آلترناتيوهاي فدراليسم و استقلال در مقطع فعلي؛ قوم و اقليت ناميدن ملت ترك؛ انكار كثيرالملگي ايران و اصرار بر وجود يك ملت و يك هويت ملي در ايران بنام ايراني؛ آشتي با موقعيت زبان استعماري فارسي به عنوان زبان رسمي، مشترك و يا رابط؛ اصرار بر فارسي نويسي داوطلبانه؛ محلي ناميدن زبان تركي؛ تلقي تركان آذربايجان جنوبي و جمهوري آذربايجان به عنوان دو گروه ائتنيك ويا ملت جداگانه؛ عدم خواستار شدن براي رسميت زبان تركي و به عوض آن اصرار بر اجراي اصل ١٥ قانون اساسي؛  تكرار گزاره هائي مانند آنكه در تاريخ ايران زبان تركي تنها در دربار و ارتش بكار رفته و زباني رسمي نبوده؛ اصرار بر رسمي شدن زبان تركي صرفا در آذربايجان؛ مخالفت با الفباي لاتين تركي؛ خط عربي را خط اسلامي خواندن و ..... بخشي از اين نگرشها را كه از سوي عده اي از فعالين داخل كشور اعلام مي شوند مي توان نوعي تقيه براي بدست آوردن فضاي تنفسي براي فعاليت تلقي نمود. اما عده اي ديگر را – بويژه در خارج- كه داراي نگرشهاي متعددي از اين دست بوده و به صورت سيستماتيك و از صميم قلب از آنها مدافعه مي كنند، نمي توان روشنفكران و فعالان ترك و آذربايجاني هويتجو و برابري طلب ناميد. بلكه افراد مذكور را مي بايست به عنوان تركان و آذربايجانيهاي پان ايرانيست خجالتي، ليبرال و يا نقابدار توصيف نمود.

 ضعفهاي سياسي: يكي از مهمترين ضعفهاي خلق ترك ضعيف و كم بودن مزمن ارتباطات بين تركان شمال غرب و بخشهائي از خلق ترك ساكن در مركز و جنوب ايران، حتي بين بخشهاي ترك نشين شمال غرب كشور تقسيم شده بين دوازده استان، گذران عمر آنها در تجريد و انزوا و بيخبري از يكديگر،"محلي گرايي" عمدتا در ميان تركان شمال غرب و "طائفه گرايي" عمدتا در ميان تركان جنوب ايران و تدوين ننمودن سياستي همه جانبه در رابطه با آنها است. تاكنون هيچ گام اساسي در نزديكي اين زيرگروهها به يكديگر در عرصه اورتوقرافي واحد، افزودن لغات آنها به دائره لغات عمومي و زبان ادبي، ضميمه كردن ادبيات آنها به ادبيات ترك، جاي دادن به آنها در رسانه هاي ترك آذربايجاني، ..... برداشته نشده است. نمونه هائي ديگر از اين مقوله عبارتند از نبود پيوستگي و استمرار در روند ملت سازي و حركت سياسي ملي خلق ترك؛ گرته برداري از نگرشها و ديدگاههاي نخبگان و دولتهاي جمهوري آذربايجان و تركيه بويژه در عرصه هاي هويتي، سياسي، تاكتيكها و استراتژيها حتي كلمات و تعبيرات فارسي و خارجي رايج در لهجه آنها به جاي كلمات تركي جنوب؛ غفلت از جامعه تركهاي تهران كه رفتارهاي سياسي آنها متفاوت از بدنه اصلي توده ترك در آذربايجان حتي در ضديت با حركت ملي ترك و عموما منطبق با اتمسفر هويتي و سياسي ملت فارس است؛ كمكاري در عرصه جذب نخبگان و روشنفكران ترك بويژه بخش منسوب به نسل گذشته (عبادي، گوگوش، پناهي، ميلاني، دقتي،...)؛ عدم دقت به ماهيت سياسي حركت ملي از سوي رهبران و فعالين سياسي و عمل منفعلانه؛ در آميختن و يا يكسان شمردن آن با ايدئولوژيها و آنرا تابع جنبشهاي گوناگون فرض كردن (سوسياليسم، مبارزه طبقاتي، دمكراسي-حقوق بشر، اسلام سياسي، آنتي فاشيسم)؛ عدم تبلور و فرموليزه نشدن و نبود اجماع در مورد خواستهاي دمكراتيك و مطالبات ملي كوتاه، ميان و بلندمدت به شكلي واقعگرايانه، مشخص نبودن خطوط قرمز خلق ترك، عدم مشخص كردن مصاديق منافع ملي در مورد فعل و انفعالات سياسي موجود (از جمله در باره تقسيم خزر، پرچم ملي، الفباي لاتين، الفباي فونئتيك عربي، تجزيه عراق، اسلام سياسي در منطقه، حاكميت اسلامگرايان در تركيه، تجزيه قفقاز جنوبي از فدراسيون روسيه، مليتگرائي گيلك، لر و لك، مساله اتمي شدن جمهوري اسلامي، معضل اسرائيل-فلسطين، عضويت جمهوري آذربايجان در ناتو و اتحاديه اروپا، مساله تركان عراق).

 ضعف فرهنگ دمكراتيك: مهمترين ضعف در اين عرصه، ضعف در سازمانيابي بويژه نبود احزاب سياسي كارآمد و تاثيرگذار با پايگاه توده اي تعيين كننده است. در اين مقوله كافي نبودن تشكلات ادبي، فرهنگي، مدني، اجتماعي و سياسي فعال، همبسته و مدرن ترك در سه سطح "استاني" (در تك تك استانهاي كشور)، "منطقه اي" (در هر كدام از سه منطقه شمال غرب، شمال شرق و جنوب ايران) و در مقياس "سراسري-كشوري" را نيز مي بايست ذكر كرد. نمونه هاي ديگر مربوط به رفتارهاي غيردمكراتيك اند و عبارتند از اصرار بر رهبرتراشي، انحراف ناميدن مواضع سياسي متفاوت ديگران و يا رقبا، تحريف واقعيتها و جعل تاريخ بر اساس سائقه هاي ايدئولوژيك ويا عادات، نهادينه نشدن فرهنگ سياسي مدرن و دمكرات، ضعيف بودن فرهنگ پذيرش آرا و عقايد مخالف و احترام به آنها، ضعيف بودن فرهنگ همكاري با مخالفان و ديگرانديشان، ضعيف بودن فرهنگ انتقاد، كاربرد گسترده و بسيار شايع روشهاي غيردمكراتيك مانند ترور شخصيت، ماركزني و انتقاد تخريبي.

 س- آيا اين ضعفها ذاتي حرکت هستند يا ميشود آنها را برطرف کنيم ؟ چگونه ؟

 برخي از مسائل فوق داراي دلائلي غيرقابل كنترل اند، مانند تاثير فرهنگ جهان اسلام و خاورميانه كه ما نيز جزئي از آنيم در ايجاد ضعفها در عرصه دمكراتيك و يا تاثير بي تجربگي ناشي از انقطاع و گسستگي پس از سقوط حكومت ملي آذربايجان در عرصه ضعفهاي سياسي. با اينهمه بسياري از كمبودها و نارسائيهاي فوق ريشه در عوامل قابل كنترل و تصحيح شدني دارند. كليد كنترل و تصحيح نيز آگاهي، دانش تئوريك، تعامل فعال با پيرامون و تجربه آموزي است. به عنوان مثال انحرافات هويتي و خطاهاي مفهومي فوق زائيده عوامل خارجي و داخلي است. برخي از عوامل خارجي عبارتند از سياستهاي شديد، گسترده و دراز مدت استعماري، نژادپرستانه و آسيميلاسيونيست هويت زدايانه و ترك ستيزانه دولت ايران كه به  موفقيت نسبي رسيده اند؛ تبليغات و القائات جريانات پان ايرانيست، استعمارگران غربي، دولت شوروي توسط كانال چپ روسي فارس و ترك، ميسيونرهاي ديني مسيحي و جريانات فراماسوني. از عوامل داخلي نيز نمونه هاي زير را مي توان بر شمرد: وجود روحيه تاثيرپذيري، تقليد، دنباله روي و يا سرسپردگي بسيار آسان و گسترده عده اي از نخبگان ملت ترك از بازيها و دسيسه هاي عوامل خارجي؛ عدم وقوف بر آنها؛ عقب ماندگي مزمن تئوريك در عرصه ملي و نبود عمق و افق استراتژيك- تاريخي ملي در گفتمان تئوريك جنبش هويت جوئي خلق ترك؛ ناآگاهي و عدم تجربه اندوزي از مجادلات ملي معاصر، خاورميانه و كشورهاي همسايه بويژه تاريخ يهود از جنبه روند ملت شوندگي و حركت كرد از جنبه سياسي شدن؛ وجود بعضي از عادات ذهني نادرست اما بسيار مقاوم در مقابل تصحيح و به روز شدن جامعه روشنفكري ترك در ايران؛ هراس از بيان واقعيتها به دلائل مختلف از جمله عدم اعتماد به نفس و يا داشتن نوعي رودربايستي با جامعه فارس و كرد و..... عوامل داخلي فوق به علاوه برخي مسائل شناختي مانند سطحي نگري، پيروي نكردن از قواعد منطق فرمال، نداشتن عادت برخورد سيستماتيك با داده ها، نداشتن ويزيون سياسي در پيدايش بسياري از خطاهاي سياسي دخيل اند. اما به نظر من عمده خطاهاي سياسي معلول بي تجربگي و انقطاع تاريخي در بعد سياسي بعد از حكومت ملي آذربايجان هستند. به عبارت ديگر با گذشت زمان و تجربه اندوزي، بسياري از كمبودها رفع و نارسائيها اصلاح خواهند شد.

 

دین و تاریخ و جایگاه آنها در حرکت ملی- دمکراتیک ترک ( آذربایجان ) - گفتگو با مهران بهاری ( بخش سوم )

 

س- دين و اعتقادات مذهبي عنصر مهمي در بين ترکهاست و امروز هم بخش عمده اي از تركها و مردم آذربايجان باورهاي ديني عميقي دارند و به آن بها مي دهند، نگاه شما به مقوله دين چيست ؟

مساله دين، باورهاي ديني و نقش آنها در هويت ملي ترك و سياستهاي استعماري دولت ايران از موضوعات بسيار كم تحقيق شده است. در اينجا مفيد است به دو مفهوم پايه اي "اسلام تركي" و " مذهب امامي" اشاره اي بكنم. "اسلام تركي" يكي از مصاديق " اسلام مرزي " و يا اسلام ملي كه در حاشيه جهان اسلام و در تماس با اديان و ملل معتقد بدانها قرار دارند است. اسلام تركي مانند هر " اسلام مرزي " ديگري بيش از آنكه هويتي ديني باشد ، بخشي از هويت ملي-ائتنيكي تركان در مقابله با ملل همسايه است و صرفا معني سمبليك و فرمال دارد. خصلت ديگر اين اسلام، تساهل و مسامحه بنيادين شده در آن است. بالطبع بنيادگرائي ديني بيگانه با ذات اين اسلام است. اسلام تركي، جوهر درك جوامع گوناگون مسلمان ترك ساكن در ايران و آذربايجان (چه معتقد به انواع اسلام اورتودوكس، چه معتقد به انواع اسلام هترودوكس، چه سني، چه شيعي، چه علوي، ...) از دين و عامل تعيين كننده در شكل گيري  رفتارهاي ديني آنها است. "مذهب امامي"، قرائت فارسي شيعه دوازده امامي متشرعه از اسلام اورتودوكس است، در مقابل مذهب جعفري كه تفسير تركي شيعه دوازده امامي متشرعه از اسلام اورتودوكس مي باشد. فرق عمده مذهب فارسي امامي با مذهب تركي جعفري، اعتقاد گروه نخست به عصمت امامان، امتيازات صنف روحاني از جمله ولايت فقيه و در هم آميزي امور ديني و امور دولتي است. بر اثر اندركنش اين دو نوع اسلام (اسلام تركي، مذهب جعفري) است كه ملت ترك ساكن در ايران و آذربايجان جنوبي از يك سو يكي از سكولارترين ملل خاورميانه است. يعني آنكه علي رغم علاقه به آئينها و سنن مذهبي، رفتارهاي شخصي و اجتماعي خود را بر اساس موازين شريعت تنظيم نمي كند. از سوي ديگر نخبگان و روشنفكران با هويت ملي آن عموما گرايشات لائيك و غير ديني سياسي دارند.

در سالهاي اخير، ما شاهد شكل گيري مناسبت متفاوت خلق ترك با دين، موج جديدي از دين گريزي در ميان خلق ترك هستيم. در ظهور پديده دين گريزي جوانان ترك، دو دسته از عوامل داخلي و خارجي موثراند. مهمترين عامل داخلي همان "اسلام تركي" است كه در مقابل تفسيرهاي بنيادگرايانه و متحجر از دين مقاومت نشان مي دهد. منظور از عوامل خارجي نخست دافعه وجود دولت ديني در ايران و گسترش دين گريزي عكس العملي در بين توده ها و نخبه گان است، مانند آنچه در ميان خلق فارس نيز در حال رخ دادن است. پي بردن تركان به سياستهاي دولت براي آسيميلاسيون ديني تركان و نابودسازي اسلام تركي و همچنين آگاه گشتن آنها از حقيقت كاربرد ابزاري دولت از دين و بويژه مذهب شيعه براي جلوگيري از بيداري و شكل گيري شعور ملي ترك و روند ملت شوندگي تركان از ديگر عوامل خارجي است. مجموعه اين عوامل، باعث كمرنگتر شدن بيشتر نقش دين و مذهب در حيات شخصي و اجتماعي تركان و دين گريزي آنها بويژه در ميان جوانان در دو دهه اخير شده است.

 

س-آيا دين نقشي در آسيميلاسيون ملت ترك دارد؟

 

برخي از فعالان ترك و تشكيلات سياسي آذربايجان، درك و نگرشي همه جانبه و عميق از سياستهاي استعماري و آسيميلاسيون دولت جمهوري اسلامي ندارند. آنها اين سياستها را در عرصه زباني (تبديل زبان تركي به فارسي) خلاصه مي كنند و از وجوه و ابعاد ديگر آن غافل اند. حال آنكه دائره سياست هاي آسيميلاسيونيست دولت جمهوري اسلامي و مستعمره سازي آذربايجان جنوبي بسيار وسيعتر از تضييقات زباني صرف بوده و همه ابعاد اجتماعي، فرهنگي، سياسي، اقتصادي، سرزميني (تجزيه مملكت آذربايجان بين ١٢ استان و تخريب هويت وطني آذربايجان و يا جلوگيري از فرم گرفتن آن)، ديني-اعتقادي و جز آن را شامل مي شود.

سياست استعمار ديني يعني استفاده ابزاري دولت از دين براي ممانعت از رشد هويت ملي تركي در ميان تركان ساكن در ايران. اين سياست دو مولفه مشخص دارد، نخست آسيميلاسيون ديني تركان و دوم بسط اسلام سياسي، بنيادگرائي اسلامي و افراطي گري شيعي در ميان آنها. منظور از آسيميلاسيون ديني تركان، در درجه اول تغيير باور اسلام تركي (در مورد شيعه، اين اسلام تركي در شكل مذهب جعفري تبلور پيدا مي كند) به فرم فارسي آن يعني شيعه امامي است. پس از تاسيس جمهوري اسلامي، رايج ساختن اجباري مذهب امامي و تبديل جبري مذهب تركان جعفري، علوي، وحدت وجودي، بهائي و .... به اين مذهب فارسي از سياستهاي راهبردي دولت جمهوري اسلامي براي آسيميلاسيون تركان ساكن در ايران و ساختن "ملت ايران" فارسي زبان و امامي مذهب بوده است. تاثير ترويج شيعه امامي فارسي در آذربايجان و ميان ملت ترك، بويژه عشاير و روستائيان بر نابودي فرهنگ و هويت ملي ترك و آذربايجان، بسيار مخربتر و مهلكتر از ترويج زبان تحميلي و استعماري فارسي در ميان خلق ترك و آذربايجان است. از اينرو مذهب فارسي امامي در ميان تركان را مي توان به عنوان مذهبي استعماري و هكذا نمايندگان ولايت فقيه و حوزه هاي علميه امامي در آذربايجان را به عنوان ميسيونرها، عمال و پايگاههاي استعمار فارسي توصيف نمود. آسيميلاسيون ديني تركان در مقايسه با آسيميلاسيون زباني آنها بسيار موفقيت آميزتر بوده است، به نحوي كه مي توان گفت اكنون ملت ترك به لحاظ اعتقادي فارس شده است. در نتيجه موفقيت آسيميلاسيون ديني بويژه در شهرهاي بزرگ است كه در نيمه دوم قرن بيستم خلق ترك نيز دهها شخصيت بنيادگراي شيعي به جامعه ايران تحويل داده است (بآذرگان، حنيف نژاد، خلخالي، ده نمكي، چمران، زنجاني، موسوي اردبيلي، مير حسين موسوي، باكري، جعفري، مشگيني). هرچند خصوصيات دمكراتيك و انساني تر اسلام برخي از اين شخصيتها را مي توان از تاثيرات اسلام تركي دانست، با اينهمه اين شخصيتها در دراز مدت به جاده صاف كن استعمار فارسستان در آذربايجان و فارسسازي ديني و اعتقادي ملت ترك تبديل شده و خواهند شد. تاثير اين شخصيتها را مي توان به تاثير تركان فارسي نويس تشبيه كرد كه با فارسي نويسي داوطلبانه خود، از يك طرف باعث غني تر شدن زبان و فرهنگ فارسي، اما از طرف ديگر باعث تضعيف زبان و فرهنگ تركي مي شوند. بي سبب نيست كه در ميان آيت الله هاي شيعي امامي ترك، حتي يك تن كه مدافع حركت ملي ترك باشد وجود ندارد. اين وضعيت در تضاد كامل با وضعيت بلوچها و تركمنها و ... است كه صنف روحانيشان كاملا خصلت ملي دارد.

گروهي از فعالان سياسي و فرهنگي ترك و آذربايجاني نيز هر چند از جهت زباني داراي خود آگاهي و شعور ملي اند و به درستي سياستهاي آسيميلاسيونيست و فارسسازي زباني جمهوري اسلامي را نقد كرده به چالش مي كشند، اما در عين حال مشكلي با شيعه امامي و سياستهاي استعماري دولت فارس در عرصه ديني ندارند. اين افراد و جريانات مي بايست درك كنند كه نمي توان از يك سو سياستهاي آسيميلاسيونيست زباني قوميتگرايان فارس و دولت جمهوري اسلامي يعني تحميل زبان فارسي و دشمني با زبان تركي را تنقيد كرد و از سوي ديگر سياستهاي آسيميلاسيونيست ديني آنها يعني تبليغ شيعه امامي فارسي در ميان ملت ترك و ترويج انديشه اختلاط دين و دولت و راديكاليزم اسلامي و ريشه كن كردن اسلام مردمي تركي و سكولاريسم را مدافعه  نمود. از جنبه ضد ترك بودن و هويت زدائي، بين فارسسازي زبان ملت ترك با شيعه امامي سازي دين اين ملت هيچ تفاوتي وجود ندارد. از اينرو با جريانات سياسي ترك و آذربايجاني معتقد به شيعه امامي و بويژه مدافعين اسلام سياسي و ولايت فقيه مي بايست با احتياط برخورد نموده و آنها را مبلغ مذهب ملي فارسها يعني شيعه امامي و فارسيگري - اقلا از جنبه مذهبي- در ميان تركان ايران و آذربايجان دانست.

افزون بر ترويج خود مذهب شيعي، دولت پهلوي و بويژه دولت جمهوري اسلامي طرحهاي جانبي گسترده اي براي تبليغ تمايلات افراطي ديني در ميان تركان را به اجرا گذارده و از دين به عنوان ابزاري براي ممانعت از رشد هويت ملي تركي استفاده كرده اند. به عنوان مثال امروزه اكثريت مطلق كنگره ها، گردهم آئيها، سمينارها و جشنواره هاي دولتي در آذربايجان منحصرا در رابطه با امور ديني و آئينهاي مذهبي اند. حال آنكه اكثريت مطلق كنگره ها، گردهم آئيها، سمينارها و جشنواره هاي دولتي در فارسستان در رابطه با امور غيرديني و دنيوي، علمي، هنري، اجتماعي، تكنولوژي و .... اند. و يا رهبر جمهوري اسلامي زبان تركي را آگاهانه و صرفا در مراسم نوحه و .... بكار مي برد. اكنون نيز دولت جمهوري اسلامي ايران مساله انتخاب تبريز و يا اردبيل به عنوان پايتخت جهان تشيع را علم كرده است. اينها همه تلاشهائي آگاهانه براي بسط بنيادگرائي ديني و عقب نگاهداشتن فرهنگي و اجتماعي مناطق ترك نشين از سوي دولت ايران و در راستاي استعمار داخلي است.

 

س-حکومت حرکت ملي آذربايجان را به بي ديني يا ضديت با دين متهم ميکند و براي منزوي کردن حرکت تبليغات وسيعي هم در اين جهت انجام ميدهد، پاسخ شما به اين اتهامات چيست و اصولا مناسبت حركت ملي با دين چگونه است؟

دولت ايران به خوبي مي داند كه فاناتيسم ديني به همراه خود شيعه امامي، مهمترين و موثرترين عامل در جلوگيري از روند خودآگاهي ملي در ميان تركان ساكن در ايران است. نخبگان و روشنفكران ترك نيز بدين حقيقت واقف اند كه مبارزه با فاناتيسم ديني و پايان دادن به دولت ديني –دين دولتي، تسريع كننده روند ملت شوندگي تركان ساكن در ايران است و اهميتي حياتي در حركت ملي ترك دارد. در جهان اسلام، اولين گام براي تعيين سرنوشت "خود"، رها نمودن اين "خود" از ذهنيت "امت" و بازكردن مسير تحول آن به "ملت" است. دين در خاورميانه همواره با سياست در هم تنيده بوده است. اما همچنين در خاورميانه و جهان اسلام، لائيسيسم و آزادي دين-مذهب پيش شرط دمكراسي و توسعه است. حتي مي توان گفت با توجه به شرايط خاص جهان اسلام، خاورميانه و ايران، مبارزه براي برقراري نظامي لائيك در ايران بر مبارزه براي دمكراسي نيز عاجليت، اولويت و ارجحيت دارد. بنابراين، در ايران و منطقه هر حركتي در راستاي لائيسيسم، همسو با حركت ملي ترك مي باشد.

به دلائل فوق عمده شخصيتها و جريانات منسوب به حركت ملي ترك خواستار جدائي مطلق دين از دولت و آزادي دين و مذهب و به عبارت ديگر مدافع لائيسيسم اند. البته در اينجا موضوع جدائي نهاد دين از نهاد دولت و نه از سياست است. اين موضع و رويكرد، ضديت با دين نيست، احترام به دين و پاسداري از جايگاه واقعي آن است. آنچه حركت ملي ترك مخالف آن است نه نهاد دين، بلكه استفاده ابزاري از دين براي مقاصد سياسي، ملعبه نمودن آن توسط ناسيوناليسم افراطي فارسي و خوار نمودن آن از سوي دولت ايران است. اين موضع، در همخواني با سنت جدائي دين از دولت در تاريخ توركي نيز مي باشد. انديشه و نهاد دولت ديني، بر ضد سنت دولتمداري توركي و تاريخ آذربايجان است، در ميان بيش از دويست دولت و امپراتوري توركي در تاريخ هيچكدام از آنها تحت سيطره مقامات «روحاني» و صنف خادمان دين نبوده اند. صرف وجود و حاكميت دولتي ديني در آذربايجان، آنهم دولت ملت حاكم فارس و مدافع مذهب فارسي شيعه امامي، وضعيتي برضد سنن ملي ترك و آذربايجاني است.

از سوي ديگر، جنبش ما جنبشي ملي است و گرايشات سياسي و ايدئولوژيك بسيار متفاوتي را دربر مي گيرد. في الواقع ما در سالهاي اخير شاهد پيوستن افزاينده افراد با گرايشات ديني به حركت ملي هستيم. حضور اين افراد و گرايشات باعث مردمي، بومي و دمكراتيك تر شدن حركت ملي ترك و گسترش وسيع پايگاه اجتماعي آن گرديده است. وضعيتي كاملا متفاوت با جريان "آذربايجانچيليق" كه نوعا منحصر به ائليت چپ آذربايجانيان ملهم از سياستهاي دولت شوروي و بدون پايگاه اجتماعي گسترده بود. حضور اين افراد و گرايشات در طيف حاميان حركت ملي، پاسخي درخور به تبليغات دولت ايران مبني بر ضد دين بودن حركت ملي است. در سالهاي اخير رويگرداني و گسست روحانيون و مبلغان مذهبي ترك از دولت جمهوري اسلامي بسيار شتاب گرفته است. حركت ملي ترك مي بايست فعالانه به جذب اين صنف نيز در بنيه خود اقدام نمايد. در غير اينصورت اين افراد به جريانات گوناگون اجتماعي خلق فارس مانند جنبش سبز جذب خواهند شد.

 نكته ديگر آنكه برخي از گروههاي داراي تمايلات ديني حاضر در حركت ملي، ممكن است معتقد به ايجاد دولت ديني در آذربايجان جنوبي و ايجاد پيوندهاي مستحكم با جهان اسلام باشد (گرچه در حال حاضر همچو گروهي وجود ندارد) و جريانات ديگري معتقد به برپائي دولتي (بسته به شرايط در تركيب ايران و يا مستقل از آن) حقوقي و لائيك در آذربايجان جنوبي و ايجاد پيوندهاي مستحكم و استراتژيك با اروپا-ترانس آتلانتيك باشند. به نظر من ظهور اين وضعيتي، طبيعي است. هر شخصيت و جريان سياسي ترك و آذربايجاني، به شرط باور به مجادله دمكراتيك، استقلال ملي ملت ترك و حق تعيين سرنوشت او و مديريت مستقل جريان سياسي خويش از جريانات مشابه ملت حاكم فارس، مجاز و محق است كه اصول اعتقادي خود را در مجادله سياسي خويش در داخل حركت ملي ترك ملحوظ كند.

 

س-آيا حركت ملي در عرصه ديني نيز مطالباتي دارد؟ اگر دارد اين مطالبات كدامند؟

در ميان مطالبات سياسي حركت ملي ترك، مطالبات مربوط به عرصه دين و آسيميلاسيون ديني نيز مي بايست گنجانده شوند. اين كمبودي بسيار مهم است. مديريت مستقل شبكه در حال گسترش حوزه هاي علميه شيعه امامي فارسي در مناطق ترك نشين و بويژه آذربايجان از حوزه هاي علميه فارسستان و پايان دادن به وابستگي تحقيرآميز آنها به مراكز شيعي فارسستان، عمده ترين اين خواستها است. همچنين تبليغ، ترويج و تحميل مذهب امامي كه تفسير فارسي شيعه دوازده امامي متشرعه است و همه تفرعات بدعت آميز آن مانند ولايت فقيه و اجراي احكام فقهي آن در آذربايجان، در ضديت با فرهنگ و هويت ملي ترك، اسلام تركي و تفسير تركي شيعه دوازده امامي متشرعه يعني مذهب جعفري قرار دارد و از اساسي ترين مولفه هاي فارسسازي ملت ترك و مستعمره ساختن آذربايجان توسط دولت ايران است.

علاوه بر موارد فوق، گماردن نمايندگان ولايت فقيه از مركز-فارسستان، وجود دادگاههاي ويژه روحانيت وابسته به مركز، آموزش اين مذهب فارسي در مدارس شهرهاي آذربايجان و ديگر مناطق ترك نشين نيز مي بايست به عنوان سياستهاي آسيميلاسيونيست و فارسسازي و مستعمره نمودن آذربايجان و ديگر مناطق ترك نشين ايران تلقي شود و از سوي فعالان سياسي و انجمنهاي حقوق بشري ترك و آذربايجاني محكوم گردد.

نكته ديگر، لزوم حمايت صريح حركت ملي ترك از هويت و آزادي همه زيرگروههاي اعتقادي و ديني تركان ساكن در ايران و آذربايجان است. مراد از زيرگروههاي اعتقادي و ديني ترك، تركهاي علوي-قزلباش (اهل حق)، سني (كوره سونني، ..)، جعفري، بهائي، طريقتهاي متعدد تصوفي-وحدت وجودي (ذهبيه، شيخيه، خاكساريه، نعمت اللهيه، مولويه، ...) و ناباوران (افراد غيرديني، بي دين، ضد دين، ..) است.

اعمال فشار سيستماتيك بر گروههاي ديني، مذهبي و اعتقادي مختلف ترك و تحديد گسترده و خشن آزاديهاي انساني، وجداني و مذهبي شان توسط نهادها و دولت جمهوري اسلامي، يكي از عرصه هاي جدي اخلال حقوق ملي و بشري خلق ترك در آذربايجان جنوبي و ديگر نقاط ايران است. حمايت حركت ملي از اين دستجات اعتقادي در مقابل اقدامات امنيتي و تضييق حقوق آنها توسط دولت ايران، به گسترش فرهنگ تساهل و مداراي ديني-مذهبي در ميان خلق ترك كمك مي كند، خصلت دمكراتيك حركت ملي را افزايش مي دهد و با انعكاس خواسته هاي اين گروههاي اعتقادي و ديني ترك و جلب آنها، پايگاه مردمي حركت ملي را گسترده تر مي كند. اين حمايت همچنين مي تواند روند آسيميلاسيون ملي گروههاي مذكور را كند سازد. همانگونه كه معلوم است گروههاي جعفري و بهائي ترك با ريسك استحاله ملي در ميان ملت فارس و گروههاي سني و علوي (قزلباش) ترك با ريسك استحاله ملي در ميان ملت كرد مواجه اند.  

عرصه ديگر قابل ذكر، اجراي احكام شريعت در آذربايجان است كه حركت ملي مي بايد به چند دليل به مخالفت صريح با آن برخيزد. مجازاتهاي سنگسار، اعدام، اعدامهاي خياباني، قطع عضو، قصاص، ديه و .... اهانت به نوع بشرند. اجراي احكام شريعت در آذربايجان و ديگر مناطق ترك نشين، اقدام آگاهانه دولت جمهوري اسلامي ايران براي زدودن سنت ديرينه سكولاريسم خلق ترك و آذربايجان و تخريب ويژگيهاي رفتاري و تحديد آزاديهاي ديني-مذهبي آنها است.

تبليغ فرهنگ خشونت، انتقام، تعصب، كينه توزي و بدويت بنام اجراي احكام شريعت در آذربايجان و در قالب مجازاتهاي دهشت انگيز غيرانساني، مانند خود دولت ديني و شيعه امامي سازي خلق ترك در تناقض با روند مدني شدن، تجدد و توسعه آذربايجان جنوبي قرار دارد. اجراي احكام شرعي در ملاء عام، حتي انعكاس آنها در رسانه ها مي بايد به عنوان سياست ترور دولتي براي در هم شكستن حس غرور ملي و انگيزه مقاومت ملت ترك بر عليه دولت جمهوري اسلامي فارسي نيز تلقي شود. اسلام دگماتيك، سطحي، انعطاف ناپذير و خشن كه به اسم شريعت و با انجام مجازاتهاي غيرانساني تصوير مي شود، در ضديت مطلق با درك اسلام نخبگان ترك و درك سنتي و مردمي خلق ترك از اسلام و سنن و فرهنگ مردمي خلق ترك قرار دارد. اسلام نخبگان ترك و اسلام مردمي تركي كه بهترين نمونه آنها را به ترتيب در اسلام شمس تبريزي-مولاناي رومي و عشاير ايلات ترك شاهسئوه ­ن و قاشقاي، افشار و .... مي توان ديد، همواره بر محور تساهل، تسامح و دوستي و محبت و سنن ملي تركي قرار داشته است. اجراي احكام شريعت و هرگونه مجازات شرعي و غيرانساني در داخل مرزهاي آذربايجان جنوبي و همچنين ديگر نقاط ترك نشين ايران و در مورد تك تك شهروندان ترك ايراني مي بايد از سوي فعالان سياسي و انجمنهاي حقوق بشري آذربايجاني و تركي محكوم شود.

 

س-" تاريخ " ابزار ناسيوناليسم دولتي فارسي براي محو فرهنگ و زبان ترکي بوده است ، فعالان ترک هم براي مقابله با آن و جهت اثبات هويت و هستي خود به نحوي به تاريخ و گذشته روي آوردند. در باره اين كاربرد تاريخ چه مي گوئيد؟                                                             

روي آوردن فعالان و متفكران ترك به تاريخ، در هماهنگي كامل با ماهيت يك جنبش رهائي ملي مي باشد. جايگاه مهم تاريخ در يك حركت آزاديبخش ملي ناشي از سه چيز است: نقش آن در روند ملت سازي-ملت شوندگي، نقش آن در مقابله با آسيميلاسيون تاريخي و نقش آن به عنوان ضرورتي براي استحقاق يك ملت محكوم از حق تعيين سرنوشت خود و وصول به ديگر حقوق ملي اش.

بيداري هويت ملي، يكي از نتايج مدرنيته است اما به طور پارادوكسال در ايجاد آن آگاهي بر گذشته نقش محوري دارد. هويت ملي، برآيند ادراك از "خود" و واقعيتهاي جهان خارج و مجموعه خصوصياتي است كه بين اعضاي يك جامعه انساني همبستگي و بين او و ديگران واگرائي ايجاد مي كند.

 براي آنكه يك گروه انساني "ائتنوس " شود، لازم است كه بين آنها نوعي از همبستگي و يگانگي و آگاهي بر منشاء، تجارب و تاريخ گذشته و منافع و سرنوشت مشترك آينده بوجود آيد. بنابراين تاريخ گذشته نيز مانند سرنوشت آينده در تولد يك ائتنوس دخيل است. هر ائتنوس براي خود، يك ميت ريشه (تبار)، تاريخ گروهي، دشمنان منتخب و داستانهاي رنج و تراوما دارد كه به همراه آگاهي بر آنها در ايجاد يگانگي و همبستگي بين اعضاي آن ائتنوس نقش تعيين كننده اي دارند. در ميان عوامل شكل دهنده به هويت ملي، موارد متعددي وجود دارند كه بسياري مستقيم و يا غير مستقيم با تاريخ مرتبط اند. به عنوان نمونه زبان مشترك و الفباي مشترك (زبان تركي و الفباي لاتين و عربي اصلاح شده براي زبان تركي)، سرزمين و وطن مشترك (براي خلق ترك در ايران سه منطقه ملي ترك نشين آذربايجان، قاشقاي يورد و آفشار يورد)، دين و اعتقادات ديني مشترك (مذاهب "جعفري"، و "قزلباشي" كه به ترتيب قرائتهاي تركي مذهب "امامي" و "اهل حق" ايراني اند، "اسلام تركي" كه سكولار است)، نهادهاي مدني مشترك (تشكيلات سياسي، حقوق بشري، ...)، واحدها و معيارهاي مشترك (روزها، ماهها، فصلهاي تركي، تقويم تركي دوازده حيواني)، پرچم ملي و سرود ملي مشترك، آداب، سنن و فرهنگ مشترك (عيد خيدير نبي، موسيقي آشيقي، حقوق برابر زنان در جامعه ترك)، ادبيات مشترك (ادبيات ترك، داستانها و افسانه هاي ملي اوغوز خاقان، دده قورقوت، كوراوغلو، اصلي كرم، ...)، لباسهاي ملي (قفقازي، عشاير شاهسون، قشقائي)، تاريخ سياسي مشترك (قيام باي بك، دولتهاي ترك بويژه آنها كه مركزشان در آذربايجان بوده است از قبيل آغ قويونلو، قاراقويونلو، اتابكان آذربايجان؛ انقلاب مشروطه آذربايجان، حركت آزادستان، كشتار جيلوولوق-قاچاقلاري، حكومت ملي آذربايجان، حركت خلق مسلمان، قيام هاراي هاراي من توركم در سال ۱۳۸۵).

عامل ديگري كه منجر به رويكرد حركت ملي به فاكتور تاريخ شده است، وجود آسيميلاسيون تاريخي خلق ترك از سوي دولت ايران است. مليتگرايان فارس و دولت ايران از فاكتور تاريخ به عنوان عاملي براي جلوگيري از ملت شوندگي خلق ترك استفاده مي كنند، انكار رئاليته و واقعيت جامعه ايران و زدودن حافظه تاريخي ملت ترك، بخشي از ايدئولوژي رسمي دولت ايران است.

در ايران تاريخ تركي نيز قدغن شده است. سياستهاي رسمي مذكور دولت ايران بر پاكسازي حافظه تاريخي ملت ترك، بازنويسي نادرست تاريخ تركي ايران و تركان و آذربايجان بر اساس پارسيگري و آريائيت، قطع علائق تاريخي در عرصه هويت ملي و فرهنگي خلق ترك و ممالك سه گانه ترك نشين در ايران با جهان توركي بويژه دو كشور آذربايجان و تركيه متمركز گرديده است.

در اين راستا ، نام اسامي جغرافيائي تاريخي تركي شهرها و روستاها و كوهها و رودها از تركي به فارسي تغيير مي يابد. دولت ايران با عوض كردن اين نامها كه به مردم در باره سرزمينشان، در باره فرهنگشان معلومات مي دهند، به آنها در باره اينكه كه هستند و چه هويتي دارند حس اعتماد به نفس و غرور مي بخشند با اسامي جديد فارسي، تاريخ هزاران ساله ملتي را نابود مي كند.

 

س-به نقش تاريخ در عرصه سياسي و به طور مشخص در تعيين سرنوشت و بدست آوردن حقوق ملي اشاره كرديد. اين نقش چيست؟

در عرصه مسائل سياسي بسياري از حقوق ملي و در راس آنها تعيين سرنوشت زائيده ضرورتهائي سياسي و امنيتي اند كه خود اغلب ماهيتي تاريخي دارند. عمده ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي كه امروزه براي تعيين سرنوشت خود معيار قرار مي گيرند عبارتند از داشتن تاريخ و سابقه دولت شوندگي،استقلال-جدائي سرزميني در گذشته، داشتن نهادهاي خاص، رقابت تاريخي بين دو گروه رقيب ائتنيك-ملي، استعمار داخلي، رژيم سركوبگر، اشغال، فجايع انساني (جنايات عليه بشريت، جنايات جنگي، قتل عام، نسل كشي، سيل پناهندگان، ....)، شواهد و رفتارهاي  نشانگر اراده و خواست این گروه برای احراز هويت ملي جداگانه و .... همانگونه كه مي توان ديد بسياري از اينها ماهيتي تاريخي دارند. حتي در اكثر حركتهاي ملي، سعي مي شود كه بحران كنوني ائتنيك به عنوان ادامه بحراني در گذشته و كشمكشي تاريخي نشان داده شود. زيرا وجود پيوستگي زماني و عدم انقطاع –يعني ريشه هاي تاريخي داشتن- براي تبديل موفقيت آميز يك كشمكش ائتنيك به حق تعيين سرنوشت و مقبوليت آن مفيدتر است.

بخشي از حقوق ملي ملت ترك ساكن در ايران، مانند حق برخورداري از يادگيري زبان مادري در مقوله حقوق بشر مي گنجد، اما بخش مهمي نه در مقوله حقوق بشر مي گنجد و نه با مبارزه دمكراسي صرف حاصل مي شود، مانند رسمي و دولتي شدن سراسري زبان تركي، اداره امور خود در آذربايجان جنوبي و ديگر مناطق ملي ترك نشين و فدراليسم ملي-ائتنيكي .

این خواستها همه خواستهائي سياسي اند و مبناي آنها نه حقوق بشر يا دمكراسي، بلكه برخي ضروريات سياسي، تاريخي و امنيتي است كه قبلا بدانها اشاره كردم ،مثلا اين واقعيت كه زبان تركي در تاريخ ايران زباني رسمي و دولتي بوده است ضروريتي تاريخي براي رسمي و دولتي شدن سراسري دوباره آن است. اينكه ملت ترك در تمثال دولتهاي ترك همواره بر خود حاكم بوده و امور خود را اداره كرده است، ضروريتي تاريخي براي برخورداري دوباره خلق ترك از حق اداره امور خود در قالب دولت ملي خويش است، اين واقعيت كه واحد جغرافيائي آذربايجان تاريخي قريب به هزار سال در قالب يك مملكت محروسه در تقسيمات اداري و سياسي ايران موجود بوده است، ضروريتي تاريخي براي گردهم آوري همه مناطق ترك نشين شمال غرب ايران و به عبارت ديگر ترسيم دولت فدرال منطقه اي بر اساس مرزهاي ائتنيكي-ملي است.

بنابراين، اين تاريخ است كه براي رسميت سراسري زبان تركي، تاسيس دولت ملي آذربايجان و پاسداري از تماميت ارضي آذربايجان ائتنيك در ايران ضرورت ايجاد مي كند و نه حقوق بشر و يا دمكراسي.

 

س- فعالان ترک به جاي اتکاء بر نورمهاي حقوق و ارزشهاي دنياي مدرن به نوعي در دام اصالت بخشيدن به تاريخ گرفتار شده اند. اين حاكميت تاريخ، در بعضي مواقع حركت ملي را به نقاطي نامناسب كشانده و حتي از مشغول شدن با مسائل روز بازداشته است. به نظر شما اين حاکميت تاريخ در گفتمان حرکت ملي آيا امروز هم مفيد است يا زمان گذر از تاريخ در حرکت ملي – دمکراتيک آذربايجان فرا رسيده است ؟

اصالت دادن به تاريخ، مانند اصالت دادن به هر مولفه ديگر در يك حركت ملي نادرست است. تاكيد بر تاريخ مي بايست به عنوان عاملي كمكي در تشكل هويت ملي، تقويت مجادله، ايجاد ضرورت براي تعيين سرنوشت و برخي از حقوق ملي مانند رسميت سراسري زبان تركي و فدراليسم ملي-ائتنيكي و همچنين درس آموزي از اشتباهات و تجارب گذشته بكار رود. از اينرو تاريخ هميشه جايگاهي برجسته در حركت ملي خواهد داشت و گذر از آن ممكن و به مصلحت نيست.

من با اين بخش از سوال شما كه فعالان و متفكران ترك به دام اصالت بخشيدن به تاريخ گرفتار شده اند و اين رويكرد، مانع اتكاء بر نورمهاي حقوقی و ارزشهاي دنياي مدرن شده است موافق نيستم ، شايد كم رنگ بودن فعاليتهاي تئوريك در عرصه هاي ديگر، باعث پررنگ به نظر رسيدن فعاليتها در عرصه تاريخ شده باشد ،در باره علل كم رنگي عرصه هاي ديگر در سوالهاي بعدي توضيح داده ام.

حتي من معتقد نيستم كه به قدر كافي و به درستي در باره مسائل تاريخي كار شده باشد. بسياري از كارهائي كه شده به لحاظ متودولژيك داراي اشكالات اساسي و ماهيت جدلي است، اغلب تئوريها به جاي حقيقت گرفته شده و چشم به انبوه واقعيتهاي تاريخي بسته مي شود، هنوز حافظه تاريخي مشتركي در ميان مردم ترك ايجاد نشده است و .... در باره حوادث بسيار اساسي تاريخي نيز نگرش درست و واقعگرايانه و مشتركي حاصل نشده است.

به عنوان نمونه تاكنون در اين موارد هيچ كار اساسي مستند و آكادميك انجام نگرفته است: رسمي و دولتي بودن زبان تركي در تاريخ (ضرورتي براي رسمي شدن زبان تركي)، حدود و ثغور اراضي آذربايجان تاريخي (ضرورتي براي فدراليسم ملي-ائتنيكي و حل اختلافات ارضي با ملل همسايه فارس و كرد)، تاريخ پراكنده شدن تركان در ايران (براي حفظ و تضمين حقوق اقليت ترك در فارسستان)، تاريخ دولتهاي تركي ايران –دولتمداري تركي (ضرورتي براي برخورداري از حق اداره امور خود)، جزئيات دست به گشت گشتن اقتدار سياسي از خلق ترك به فارس توسط يك دولت خارجي و كودتاي نظامي (ضرورتي براي حق تعيين سرنوشت و حق اداره امور خود)، ماهيت واقعي حركت مشروطه، خياباني، پيشه وي، خلق مسلمان (براي درس آموزي از تجارب گذشته و نقشهاي محتمل مثبت و منفي آنها در روند ملت شوندگي-ملت سازي)، قتل عام ١٣٢٥ (ضرورتي براي حق تعيين سرنوشت)، كشتار جيلوولوق (نقش در تشكل هويت ملي)، تاريخ رقابت سياسي دو عنصر قومي فارس و ترك در ايران (ضرورتي براي تعيين سرنوشت)، اسلام تركي (نقش در فرم گرفتن هويت ملي)، سنن ملي ترك نظير خيدير بايرامي (نقش در فرم گرفتن هويت ملي).

حرکت ملی و دمکراتیزاسیون ایران، لزوم اصلاح فهم ما از حقوق بشر - گفتگو با مهران بهاري ( بخش چهارم )

 

فارس (دمكراسي فارس)، دمكراتيزاسيون جامعه ترك (دمكراسي ترك) و دمكراتيزاسيون حركت ملي ترك (تبديل آن به حركت ملي-دمكراتيك ترك).

 زيرا هر كدام داراي تاريخ، سير و ويژگيهاي خاص خود اند. به عنوان نمونه خلق ترك و آذربايجان جنوبي داراي سابقه و اندوخته اي گرانقدر در مبارزه دمكراسي است، اما در عرصه  مبارزه براي حقوق ملي-ائتنيكي بسيار بي تجربه است. وضعيت ملت فارس معكوس است. اين ملت داراي تجربه بسيار در عرصه مبارزه براي حقوق ملي-ائتنيكي خويش است (از جريان شعوبيت در اعماق تاريخ گرفته تا عصر حاضر، بويژه پس از انقلاب مشروطيت به اين سو). اما دمكراسي فارس بسيار جوان و بي تجربه است و هنوز از نژادپرستي آريائي و بنيادگرائي اسلامي نرهيده است.

مشاركت خلق ترك در مجادله دمكراتيزاسيون جامعه ترك و حركت ملي ترك ضروري است، دمكراسي حق و ضرورتي پايه اي و مستقل از مساله ملي و مجادله تعيين سرنوشت خلق ترك است.

ما خواهان اصول دمكراسي و دو ركن اساسي آن يعني آزادي و برابري و همچنين تمام ملزومات آن مانند تضمين اين دو حق شهروندان در قانون اساسي و جدائي قوا مي باشيم ، انتخابات رقابتي پريوديك، آزادي بيان، آزادي عقايد سياسي، آزادي مطبوعات، آزادي تشكلهاي سياسي و اجتماعي نيز در اين تيتر مي گنجند.

ترجيح شخصي من ليبرال دمكراسي با تاكيد بر عناصري اضافي مانند پلوراليسم سياسي، برابري در مقابل قانون، حقوق بشر، عناصر جامعه مدني غير دولتي و ... است.

انسان ترك خواهان زندگي در محيطي دمكراتيك شايسته و درخور انسان و جامعه اي شريف و با حيثيت است، خلق ترك مي خواهد كه اين طرز زندگي اجتماعي و فردي، طرز زندگي وي نيز باشد. اين ربطي به آينكه در تركيب ايران و يا در خارج از آن باشد، چه قبل از وصول به حق تعيين سرنوشت ملي خود و تحت حاكميت ملت فارس و چه بعد از حصول به آن و تحت حاكميت خود ندارد. خلق ترك شايسته و مستحق آزادي و برابري و دمكراسي در هر شرايطي است.

در فاز كنوني حركت ملي ترك، دمكراسي ترك-آذربايجاني مي تواند به رشد حمايت بين المللي از حركتمان منجر گردد و در نهايت اگر حق تعيين سرنوشت به طور يكطرفه (مانند حكومت ملي آذربايجان) و يا در نتيجه توافق دو طرف بكار رود، شناسائي بين المللي واحد جديد دولتي ايجاد شده را تسهيل كند، علاوه بر آن مي بايست قبول كرد اگر فرهنگ دمكراسي و نهادها و رفتارهاي دمكراتيك در ميان يك ملت محكوم و حركت آزاديبخش ملي وي نهادينه نشده باشد، حركت تعيين سرنوشت خود-خارجي، در حقيقت حركت تعيين سرنوشت نبوده، صرفا حركتي جدائي طلب است كه مستبدي ديگر را به قدرت خواهد رسانيد.

 بنابراين در يك حركت ملي، مجادله همزمان براي تعيين سرنوشت خود و براي نهادينه و نهادسازي دمكراسي نمي تواند اهمال شود و يا به بعد از تشكيل دولت ملي معوق گردد. دمكراسي يگانه عاملي است كه مي تواند حركت ملي ترك در آذربايجان جنوبي را از يك حركت جدائي طلب به يك حركت تعيين سرنوشت تبديل كند.

 

س-ضرورت حمايت خلق ترك و حركت ملي از دمكراسي فارس و دمكراتيزاسيون دولت ملي وي (دولت ايران) چيست؟

حمايت مستقيم و يا غيرمستقيم خلق ترك و حركت ملي وي از مبارزه دمكراسي ملت همسايه فارس و دمكراتيزاسيون دولت ايران نيز ضروري است، اين ضرورت –همانگونه كه در مورد دمكراسي ترك و دمكراتيزاسيون حركت ملي ترك ذكر كردم- از سه علت ناشي مي شود: يكي بذاته، ديگري تاثيراث مثبت آن بر ملت شوندگي خلق ترك و تعيين سرنوشت وي.

حمایت ما به این معنی نیست كه مبارزه تعيين سرنوشت خلق ترك بخشي از مبارزه دمكراسي ملت فارس در ايران است ، براي نشان دادن ضرورت حمايت ملت ترك از مبارزه دمكراسي خلق فارس و دمكراتيزاسيون دولت ايران، نيازي به ايجاد رابطه علت و معلولي ناموجود بين دمكراسي ملت فارس و تعيين سرنوشت خلق ترك و اين هماني سازيهاي متافيزيكي و ايدئولوژيكي بين اين دو نيست.

همانگونه كه قبلا ذكر شد در مورد اقليتهاي ملي مساله تعيين سرنوشت، در داخل مبارزه براي دمكراسي همگاني قرار دارد و يا به عبارت دقيقتر دمكراسي همگاني مي تواند جايگزين تعيين سرنوشت يك اقليت ملي شود. اما كاربرد اين فرموليزاسيون براي تبيين رابطه بين دو روند تعيين سرنوشت يك ملت محكوم و دمكراسي ملت حاكم، مانند نمونه ملت ترك ساكن در ايران و آذربايجان جنوبي، اساسي ندارد. حتي در اين مورد، تعيين سرنوشت ملت محكوم پيش شرط وصول به دمكراسي در منطقه ملي وي و كل كشور است و نه عكس آن.

دمكراسي فارس و دمكراتيزاسيون دولت ايران تاثير مثبتي بر دو پايه حركت ملي ترك يعني روند ملت سازي-ملت شوندگي خلق ترك و روند تعيين سرنوشت او نيز دارد، اين تاثير مثبت، مانند تاثير دمكراسي ملت حاكم و دولت وي بر هر مجادله تعيين سرنوشت يك ملت محكوم ديگر است و با آن تفاوتي ندارد قبلا به اين تاثيرات مثبت اشاره كردم و لزومي به تكرار مفصل آنها نمي بينم.

شكي وجود ندارد كه با دمكراتيك شدن خلق حاكم فارس و دمكراتيزاسيون دولت وي يعني دولت ايران، تضييقات و فشارهاي موجود بر ملت ترك نيز كاهش يافته و در نتيجه روند ملت شوندگي خلق ترك تسريع مي شود. رشد شعور ملي خلق ترك در برهه هائي از تاريخ معاصر كه حكومت مركزي ايران ضعيف بوده ، اثبات اين مدعا است، اين امر همچنان مي تواند در وصول به برخي از حقوق ملي خلق ترك يارا باشد، زمينه و شرايط مساعدتر فرهنگي، اجتماعي و سياسي براي اعمال حق تعيين سرنوشت فراهم كند، روند استفاده از آن را ملايمتر سازد و به مديريت و حل اين مساله با دولت ايران با روشهاي مسالمت آميز ياري رساند.

علاوه بر آن، مجادله دمكراسي ملل همسايه فارس، كرد، ارمني، روس و عرب و دمكراتيزاسيون دولتهاي آنها، بي شك تاثيرات مثبتي بر روند دمكراتيزاسيون خلق ترك و آذربايجان جنوبي نيز خواهند داشت ، از اين منظر موفقيت دمكراسي ملل همسايه، در عين حال موفقيت ملت ترك و آذربايجان جنوبي نيز شمرده مي شود.

خلق ترك گسترش جنبش دمكراسي در ميان خلق فارس را هرچند با تاخيري يكصدساله به فال نيك گرفته و از آن استقبال و حمايت ميكند، اما واقعيت تاثير مثبت دمكراسي فارس بر حقوق ملي ملت محكوم ترك، بدان معني نيست كه نخبگان ملت حاكم فارس با شركت در مجادله دمكراسي خود و يا دمكراتيزاسيون دولتشان (دولت ايران)، آگاهانه قصد تسهيل احقاق حقوق ملي خلق ترك را دارند.

كنترل و مهار اين تاثيرات مثبت كه از نتايج غيرقابل اجتناب دمكراتيزاسيون هر ملت حاكم و دولت وي است، خارج از اراده نخبگان فارس بوده و شايد براي بسياري از ايشان بسيار ناخوشايند نيز مي باشد،يعني در اين مورد عدو سبب خير و "باب الحوائج" مي شود. علي رغم اين واقعيت، هرگز نبايد فراموش كرد كه به هر حال اين مجادله نه از آن ما، بلكه از آن خلق فارس است ،خلق ترك مي بايد بدور از هيجان زدگي و احساساتي شدن، مجادله دمكراسي يك خلق ديگر را مجادله دمكراسي خود گمان نكند و بويژه از ضميمه كردن حركت ملي ترك به آن مبارزات اكيدا برحذر باشد.

 

س-چرا گفتمان دمكراسي در ميان تركان و سرزمين آذربايجان كم رنگ است؟

تثبيت بسيار درستي است كه گفتمان دمكراسي در حال حاضر نزد جامعه ترك ساكن در ايران و آذربايجان جنوبي از رونق و جذابيت درخوري برخوردار نيست. اين پديده كه در بسياري از جوامع مشابه نيز مشاهده مي شود، توجه و دقت بسياري از متفكرين را جلب كرده و در ريشه يابي آن، تئوريها و نگرشهاي مختلفي مطرح شده است كه من به برخي از آنها اشاره مي كنم.

تئوري تجربه هاي ناموفق گذشته: بنا به اين تئوري، تجربه هاي ناموفق گذشته يك جامعه در ارتباط با دمكراسي، باعث كاهش شوق در تكرار راه پيمائي در همان مسير مي شوند و بر روند عمومي دمكراتيزاسيون آينده آن جامعه نيز تاثير منفي دارند. خلق ترك در گذشته تجربه هاي متعددي در راه دمكراسي و دمكراتيزاسيون داشته است. اما همه اين تجربه هاي فوق العاده پرهزينه، ناكام بوده اند. دو نمونه برجسته، انقلاب مشروطيت آذربايجان و حركت آزادستان مي باشد كه با شكست كامل مواجه شده و وضعيت عمومي دمكراسي هم در آذربايجان و هم در كل ايران بعد از اين تشبثات ناكام، بسيار بدتر از پيش از آنها گرديده است، حتي جنبش خلق مسلمان كه در مخالفت با ولايت فقيه فارسي شكل گرفت را مي توان يك حركت ناكام آذربايجان و خلق ترك براي دمكراسي تلقي نمود. اين تشبثات ناكام پرهزينه به لحاظ رواني باعث ايجاد نااميدي از پيروزي و به بار نشستن هر مبارزه دمكراسي در آينده –بويژه در تركيب ايران- و كاهش مقبوليت و تمايل به آن در ميان توده و نخبگان مي گردد.

تئوري استعمار اقتصادي و نبود طبقه متوسط: اين تئوري بيان مي كند كه درآمد سرانه و رفاه عمومي نسبت مستقيم با دمكراتيزاسيون يك جامعه و رويكرد آن به دمكراسي دارد. حتي برخي معتقدند كه توسعه اقتصادي، شرط لازم براي حركت به سوي دمكراسي است. تئوريهاي ديگري وجود طبقه متوسط گسترده را براي رشد گفتمان دمكراسي و نهادينه شدن آن ضروري مي دانند.

جامعه اي محروم و تهيدست و فقرزده و فاقد طبقه متوسط نوعا زميني مثبت براي رشد گفتمان دمكراسي نيست،اين همان وضعيتي است كه در مورد ملت محكوم ترك و آذربايجان مستعمره اتفاق افتاده است. سياست استعمار اقتصادي آذربايجان كه از سال ١٩٢٥ آغاز شده و تا به امروز ادامه يافته است، اين سرزمين را به لحاظ اقتصادي بسيار عقب برده، به توسعه اقتصادي آن ضربه اي عظيم وارد كرده و عملا طبقه متوسط در حال شكل گيري آن در پايان دوره حاكميت دولت قاجار را نابود كرده است.

افول گفتمان دمكراسي در همچو سرزمين عقب مانده به لحاظ اقتصادي و بدون طبقه متوسط و در نزد ملتي محكوم، محروم و تهيدست طبيعي است. چنانچه رشد و شكوفائي مبارزه دمكراسي خواهي كه امروز در فارسستان به لحاظ اقتصادي توسعه يافته و داراي طبقه متوسط گسترده مشاهده مي شود نيز قابل پيش بيني بود.

تئوري جامعه مدني: طبق اين تئوري، وجود نهادهاي مدني (ان جي او ها، اتحاديه ها، فرهنگستانها، نهادهاي حقوق بشري، ....) و شبكه هاي اجتماعي مربوطه براي دمكراتيزاسيون يك جامعه حياتي اند. اين ارگانها كه مردم را براي مشاركت در روند دمكراسي آماده مي كنند دقيقا همانهائي هستند كه از جامعه ترك و مناطق ملي ترك نشين به ويژه آذربايجان مضايقه شده اند.

استعمار فرهنگي و اجتماعي آذربايجان جنوبي و تبديل ملت ترك به ملتي محكوم در ايران، به همراه تضييق خشن آزاديهاي پايه ای و سياستهاي امنيتي و سركوبگرانه دولت ايران در آذربايجان و ديگر مناطق ترك نشين، مجالي به رشد نهادهاي مدني و شبكه هاي لازم اجتماعي مربوطه نداده و ريشه دمكراسي در آنها را خشكانده است.

تئوري بنيادگرائي: برخي از فرهنگها نسبت به فرهنگهاي ديگر با دمكراسي ناهمخوانتر اند. قرائتهاي مشخصي از اسلام بويژه نوع بنيادگرايانه آن در اين مقوله جاي مي گيرند ، سياست استعمار ديني آذربايجان و تبليغ و ترويج بنيادگرائي شيعه امامي در آذربايجان و ملت ترك پس از آغاز حاكميت ملت فارس در ايران از سوي دولتين پهلوي و جمهوري اسلامي، مستقيما باعث خشيكده شدن نهال دمكراسي در اين دو شده است.

تئوري فرهنگي: مردماني كه داراي تحصيلات بهتري هستند، به ارزشهاي ليبرال و دمكراتيك علاقه و پايبندي بيشتري نشان مي دهند. از اين منظر استعمار فرهنگي آذربايجان و رسمي نبودن زبان تركي در ايران بر عليه فرايند دمكراسي در ميان اين دو عمل كرده است. در اواخر دوره قاجاري با آنكه اكثريت مطلق توده هاي فارس و ترك هر دو بيسواد بودند، اما اكثريت مطلق نخبگان ترك داراي سواد تركي بودند. امروز اين وضعيت كاملا دگرگون شده است،در حاليكه اكثريت مطلق توده هاي فارس و همه نخبگان فارس در زبان ملي خود فارسي باسواد گشته اند، اكثريت مطلق توده هاي ترك و نخبگان ترك در زبان ملي خود تركي بيسواد شده اند، يعني توده هاي بيسواد فارس در زبان خود باسواد گشته اند اما نخبگان باسواد ترك در زبان خود بي سواد گرديده اند.

در مقياس زبان تحميلي و استعماري فارسي نيز ، امروز آذربايجان داراي بيشترين نرخ بيسوادي و ترك تحصيل در ميان مناطق ملي است، در اين شرايط، قابل انتظار است كه حركتهاي دمكراسي خواهي نه در آذربايجان مستعمره كه حتي از حق تحصيل به زبان خود محروم است، بلكه در فارسستان كه از نعمت تحصيل به زبان ملي خود برخوردار است ظهور نمايد.

ترس از مصادره حركت توسط جريانات مركزگرا و ترس از استحاله ملي در خلق فارس: يكي ديگر از عوامل كم اقبالي همگامي تركان با جنبشهاي دمكراسي خلق فارس بويژه در ميان نخبگان و روشنفكران ترك، ترس از استحاله ملي در خلق فارس است. در شرايطي كه مشخصه هاي هويت ملي خلق ترك به قدر كافي محكم و تثبيت نشده و از هويت ملي خلق فارس تبارز پيدا نكرده است، همگامي به دقت نظارت و مديريت نشده با هر حركت اجتماعي و سياسي منسوب به ملت فارس، منجر به كم رنگتر شدن تشخص ملي تركان ايران و استحاله ملي آنها در ملت فارس خواهد شد و بيشتر از نفع، زيان به بار خواهد آورد، همانگونه كه تاكنون نيز اينچنين عمل كرده است.

در تاريخ معاصر ايران نتيجه عملي اشتراك تركان چه در مجادله عمومي دمكراسي و چه در مجادلاتي مانند مدرنيته، سوسياليسم، آنتي فاشيسم، ضد امپرياليسم و ... نه نائل شدن به دمكراسي و مدرنيته و سوسياليسم و ....  بلكه تحليل و استحاله فردي و گروهي تركان در ملت فارس بوده است.

چپ روسي ضددمكراسي: يكي ديگر از عوامل موثر در ضعيف بودن گفتمان دمكراسي در ميان نخبگان آذربايجان و ايجاد زدگي در ميان خلق ترك نسبت به آن، تاثير آموزه هاي منفي انديشه چپ روسي در اين سرزمين از آغاز قرن بيستم تا آخر آن است.

در اواخر قرن نوزده آذربايجان جنوبي پيشگام جذب و خودي كردن انديشه دمكراسي ليبرال و سوسيال دمكراسي اروپائي در آسياي غربي و خاورميانه بشمار مي رفت. با گسترش سوسياليسم روسي در آذربايجان كه ذاتا با دمكراسي و سوسياليسم اروپائي سر ناسازگاري داشت، اين روند متوقف گرديد و سيل عظيمي از نخبگان عملا به مبلغين و مدافعين انديشه ها و مشي هاي ضد دمكراسي – از تروريسم و جاسوسي و شخصيت پرستي و بازنويسي تاريخ گرفته تا مدافعه از ديكتاتوري و كشتارها و نسل كشيها و سياستهاي استعماري دولتها-تبديل گرديدند.

به نظر مي رسد كه در مورد آذربايجان، تركيب عوامل فوق در تضيعف گفتمان دمكراسي در اين سرزمين نقش داشته است.

 

س- وقتي سير حرکت در سالهاي گذشته را مرور ميکنيم، مشاهده ميکنيم که تاکيد بر ارزشهاي جهان معاصر چون دمکراسي و حقوق بشر در ادبيات حرکت کم رنگ هست و هنوز هم اين المانها جايگاه برجسته اي در ادبيات حرکت ملي ندارد. چرا اين وضعيت حاكم شده است؟  نظر شما چيست ؟

كم رونقي نسبي ارزشهاي جهاني معاصر در گفتمان تئوريك حركت ملي تثبيتي صحيح است. در اينجا يادآوري چند نكته مفيد خواهد بود:

نخست آنكه گستردگي گفتمان دمكراسي و حقوق بشر و .... با بلوغ و تجربه آموزي سياسي يك حركت ملي در ارتباط است. عمر فاز جديد حركت ملي ترك در ايران و آذربايجان كمتر از دو دهه است و بسياري از كمبودها و نقائص آن محصول همين عدم بلوغ طبيعي و نداشتن تجربه سياسي است.

 همچنين گفتمان غالب يك حركت با مقطعي كه حركت در آن قرار دارد متناسب است، هنوز محور اصلي حركت ملي را روند ملت سازي و ملت شوندگي تشكيل مي دهد. با نزديك شدن بعد ملت شوندگي به پايان خود و به موازات پيشروي در روند سياسي شدن، گفتمان موجود دمكراسي و حقوق بشر در حركت ملي نيز تعميق و حتي گفتمانهاي جديدي مطرح خواهند شد.

دليل ديگر كم رنگ بودن گفتمان دمكراسي در حركت ملي، ناآگاهي بسياري از فعالان سياسي از فوائد دمكراسي در روند ملت شوندگي و نيز امر تعيين سرنوشت و از جمله در جذب حمايت بين المللي از آن است.

ديگر آنكه حركت ملي ترك و آذربايجان جنوبي در ايران، خاورميانه و جهان اسلام يعني واحدهائي كه به لحاظ ارزش بودن دمكراسي و دمكراتيزاسيون در ذيل ليست جهاني قرار دارند واقع شده اند. انتظار ظهور حركت و جامعه اي همپاي سوئيس و يا سوئد در همچو باتلاقي چندان معقول نيست.

به هنگام صحبت از يك حركت ملي، ما در اينجا از يك جنبش اجتماعي ويژه اي سخن مي گوئيم كه مانند هر جنبش اجتماعي ديگر داراي حيطه و اولويتها و ترجيحهاي خاص خود است. نبايد انتظار داشت تاكيد بر دمكراسي و جايگاه آن در حركت ملي عينا مشابه تاكيد بر آن و جايگاه وي در يك حركت دمكراسي باشد. در حال حاضر مبارزه اصلي ما به عنوان يك ملت تحت استعمار و بدون دولت، مبارزه استقلال ملي است.

پس از تشكيل دولت ملي در تركيب ايران و يا خارج آن، بسيار طبيعي است كه مجادله دمكراسي و روند توسعه و ... به مبارزه اصلي و گفتمان اساسي ملت ترك و خلق آذربايجان تبديل شوند، همانگونه كه امروز بين مجادله دمكراسي هم از نظر جايگاه آن و هم از نظر مفهوم و مصاديق آن بين دولت اسرائيل-ملت حاكم يهودي و ملت محكوم فلسطين تفاوتهاي اساسي وجود دارد.

همين مطلب در مورد خلق كرد نيز مي تواند مطرح شود. به عنوان نمونه در عراق و تركيه مبارزه دمكراسي دولتين و ملل حاكم عرب و ترك اين دو كشور، با مبارزه دمكراسي حركت ملي كرد كه داراي اولويتهاي خاص خود است تفاوت ماهوي دارد.

عامل ديگر در كم رنگ بودن گفتمان تئوريك دمكراسي در حركت ملي ترك، خواستگاه و ترجيحهاي سياسي شماري از نخبگان اين حركت است، بخشي از اين نخبگان داراي سابقه فعاليت در سازمانهاي چپ فارس موسوم به سراسري اند، پيوستن اين دسته به حركت ملي ترك هرچند عموما به تقويت آن منجر شده، عواقب منفي اي را نيز داشته است يكي از این عواقب منفي، ادخال و وارد نمودن درك نادرست چپ فارس از دمكراسي و ادبيات و رفتارهاي غيردمكراتيك مرسوم در جامعه سياسي فارس به درون حركت ملي ترك است. بسياري از اين افراد كه در حرف خود را دمكرات و مشي خود را دمكراتيك مي دانند، در عمل كوچكترين تقيد و وابستگي به دمكراسي و رفتارهاي دمكراتيك ندارند.

بخشي از كساني نيز كه از جريانات اسلامي فارس به حركت پيوسته اند داراي همين خصلت مي باشند، عده اي از رهبران پوپوليست و فرصت طلب نيز موجودند كه بسط و نهادينه شدن گفتمان دمكراسي و روابط دمكراتيك را به ضرر اقتدار خود مي بينند و منفعتي در آن ندارند.

و در نهايت جا دارد تاكيد شود كه حركت ملي ترك معاصر يعني روند ملت شوندگي خلق ترك، مبارزه براي احقاق حق تعيين سرنوشت براي پايان دادن به وضعيت مستعمرگي آذربايجان و مجادله با فاناتيسم شيعي ، عملا در جهت معكوس نمودن همه روندهاي منفي فوق و در نتيجه در راستاي تقويت دمكراسي در آذربايجان عمل مي كند،به عبارت ديگر امروز در آذربايجان پرچم دمكراسي خواهي واقعي، در دست حركت ملي ترك است.

 

س- دشمنان و مخالفان حرکت ملي – دمکراتيک آذربايجان که - البته خاستگاه بخشي از آنها ناسيوناليسم فارسي و فاشيسم پان ايرانيستي است -  حرکت آذربايجان را به فاشيسم و گرايشهاي آنتي دمکراتيک متهم مي کنند ،  توضيح شما در اين مورد چيست ؟ 

بخشي از اين تهمتها را مي بايست به عنوان جنگ رواني بر عليه حركت ملي ترك در ايران قبول نمود. دولتها و ملل حاكم در كشورهاي آسيا و آفريقا هرگز به سادگي تسليم به خواستهاي ملل محكوم و سرزمينهاي مستعمره شده و جنبشهاي ملي آنها نگرديده اند.

دشمنان حركت ملي ترك در ايران و در راس آنها دولت ايران و نخبگان برتري طلب ملت حاكم فارس نيز بسيار طبيعي است كه به روشهائي براي مقابله با حركت ملي ترك در ايران و آذربايجان جنوبي- از جمله جنگ رواني- دست زنند، با اينهمه برخي از اين تهمتها بر واقعيتها و ضعفهاي واقعي حركت بنا شده اند و از اينرو مي بايست آنها را جدي گرفت. زيرا براي مقابله با اين تبليغات و  در صورت وجود، رفع ضعفها شناسائي درست و به هنگام آنها ضروري است.

براي روشن شدن جايگاه ارزشهاي جهان معاصر مانند دمكراسي و رفتارهاي دمكراتيك و تاكيد ويا عدم تاكيد بر آنها در حركت ملي يكي از مسائلي كه مي بايد به آن دقت كرد مساله "ويترين دمكراسي" است. يعني ويتريني كه دست آوردها و خصلتهاي دمكراتيك يك حركت ملي در آن به عرضه گذاشته مي شود و يا تبليغ مي گردد، اين ويترين متشكل از طيف روشنفكران و متفكرين و ادبا و هنرمندان يك ملت محكوم است.

 مثلا ويترين خلق كرد يعني روشنفكران و متفكرين و ادبا و هنرمندان كرد، دست آوردها و خصلتهاي دمكراتيك حركت ملي كرد در خاورميانه را با موفقيت تمام در معرض جهانيان قرار مي دهد و در مواردي حتي به بزرگنمائي در باره آنها و يا عرضه چيزي كه وجود ندارد دست مي زند ، اما حركت ملي ترك از ويترين روشنفكران خود محروم است، اين بدان معني نيست كه خلق ترك داراي روشنفكر و متفكر و اديب و هنرمند و ... نيست، بلكه بدين معني است كه بسياري از روشنفكران ترك در ايران ويترين ملت خود و ويترين حركت ملي ترك نيستند و در عوض به عنوان ويترين ملت ايران (نام ديگر ملت فارس) و جنبش دمكراسي سراسري (نام ديگر حركت ملي خلق فارس) عمل مي كنند.

نگاهي به وضعيت روشنفكران و هنرمندان ترك از قبيل شيرين عبادي، تهمينه ميلاني، گوگوش، جعفر پناهي، رضا دقتي، بهروز وثوقي، داريوش اقبالي، فخرالديني .... از اين منظر بسيار عبرت آموز است. اين نخبگان ترك و آذربايجاني كه به روشهاي گوناگون به حمايت از جنبش سبز خلق فارس بپا خاستند كوچكترين رغبتي به حمايت از قيام ضدنژادپرستي هاراي هاراي من توركم ملت خود نشان ندادند، به عبارت ديگر بخشي از مساله، بيش از آنكه عدم دمكراتيزاسيون ملت ترك و يا كم رنگ بودن گفتمان دمكراسي در حركت ملي بوده باشد، نبود بلندگوئي براي تبليغ وجوه و رفتارهاي دمكراتيك واقعا موجود آنها است.

همچنين مفيد است جايگاه ارزشهائي مانند دمكراسي و حقوق بشر در حركت ملي ترك را در مقايسه با جنبشهاي ملي مشابه نيز بررسی كنیم ، دمكراسي و روشهاي دمكراتيك در بسياري از جنبشهاي ملي منطقه از جايگاهي مهم برخوردار نيست. حركت كرد در منطقه در مقياس بسيار وسيعي از روشهاي غيردمكراتيك و خشونت آمیز(مبارزه مسلحانه، ترور، ارعاب و تضييق حقوق اقليتهاي ائتنيكي همجوار) استفاده مي كند، به ترافيك انسان و تجارت مواد مخدر آلوده شده است، بي درنگ به همكاري با دولتهاي خارجي، از دسپوتترين دولتهاي خاورميانه گرفته تا نيروهاي اشغال نظامي آمريكا بر ميخيزد، روابط و رقابتهاي طائفه اي علاوه بر توده كرد، در ميان سران جنبش ملي كرد نيز حاكم است، قتلهاي ناموسي در جوامع كرد و تمايلات بنيادگرايانه كه منجر به ايجاد چندين سازمان بنيادگراي اسلامي كردي شده است حقايقي معلوم اند.

جنبش ملي بلوچستان، جنبش ملي خلق چچن، جنبش خلق فلسطين به شدت با خشونت، ترور و بنيادگرائي اسلامي و نيز جنبش ملي ارمني با نسل كشي، اشغال، نژادپرستي و بنيادگرائي مسيحي در هم آميخته شده اند.

در گفتمان ناسيوناليسم ملت حاكم يعني در ناسيوناليسم فارسي، دمكراسي محلي از اعراب ندارد و نژادپرستي آريائي و ديگر ستيزي (ترك ستيزي-عرب ستيزي) از اركان آن مي باشد.

با اين وصف خلق ترك و جنبش ملي ترك در واقع تنها حركت ملي منطقه و ايران است كه علي رغم برجسته نبودن مباحثات تئوريك مربوط به دمكراسي و حقوق بشر در ميان نخبگان آن، عملا پايبند به دمكراسي و روشهاي دمكراتيك مي باشد، در اين حركت هیچکدام از رفتارها و متدهاي خشونت آميز، مبارزه مسلحانه، ترور و ...  ترافيك انسان، تجارت مواد مخدر، همكاري با نظامهاي دسپوت منطقه، بنيادگرائي اسلامي و ... محلي از اعراب ندارند.

 

س-آيا در حركت ملي گرايشات افراطي و احيانا انديشه هاي سياسي غيردمكراتيك جايي دارند؟  

در صد سال اخير از ميان ملت ترك و سرزمين آذربايجان نيز هزاران شخصيت مستبد، نژادپرست، فاشيست، افراطگرا، خشونت طلب، بنيادگرا و ... ظهور كرده اند ،كافي است نامهاي آخوندزاده و كسروي و اراني تا تيمورتاش و خلخالي و ده نمكي را بياد آورد ، اما به سبب بيگانگي و دوري خلق ترك از اين گونه گرايشات و انديشه ها، جامعه ترك، سياست آذربايجان و حركت ملي ترك نوعا زمين منبتي براي تشكل آنها -به جز گرايشات استالينيستي- نبوده است .

به طور اصولي افراد ترك داراي اينگونه گرايشات و انديشه ها، صرفا توانسته اند در جامعه فارس و سياست فارسستان مجال رشد و تشكل پيدا كنند. ناسيوناليستهاي افراطي و نژادپرستان ترك و آذربايجاني نيز تاكنون و علي القاعده پيروان ناسيوناليسم فارس و نژادپرستي آريائي بوده اند و نه ناسيوناليسم ترك و نژادپرستي تركي. اما با رشد حركتهاي مليگرايانه در جهان و خودآگاهي ملي توده ترك در ايران وضعيت فوق به آرامي در حال تغيير است.

حركت ملي ترك، يك حزب سياسي نيست، يك جنبش توده اي و مفهومي فوق ايدئولوژي است، حركت جمعي انسانهاي تركي است كه بر هويت ائتنيكي خود و حقوق ملي شان آگاه گشته و براي حفظ و تحقق آنها به حركت در آمده اند.

 هر كس كه قائل به وجود ملتي بنام ترك و حقوق ملي وي بوده و براي تحقق آنها در سطوح مختلف و به هر درجه اي تلاش مي كند، با هر گرايش و ايدئولوژي مي تواند به اين حركت ملحق شود و در عمل نيز در حال ملحق شدن است.

 براي اولين بار در تاريخ معاصر ايران، جنبش هويت خواهي تركي و شعور ملي ترك در ميان بعضي لايه هاي اجتماعي بويژه در ميان روشنفكران، جوانان، زنان، روحانيون، مذهبيون، طبقات به لحاظ اقتصادي بلا، متوسط و پائيني شهري و روستائي، مقامات دولتي و بروكراتهاي ترك، به همراه جمعيتهاي طائفه اي ترك پديدار شده و با سرعت در حال گسترش و تعميق به ميان بخشهاي ديگر است، پديده اي كه در يك صد ساله اخير، مانند خود يك حركت ملي-ائتنيكي ترك- هرگز ديده نشده بود. با پيشرفت حركت ملي ترك و تعميق آن، به تعداد افراد سابقا منتسب به جريانات ايران مركز كه به حركت ملحق مي شوند افزوده مي شود ، اين افراد ايران مركز سابق، نوعا از جريانات فارس چپ، مجاهد و يا اسلامگرايند . برخي از اين افراد نيز از روحانيون (خادمان ديني) و كساني هستند كه در نهادهاي گوناگون جمهوري اسلامي فعاليت داشته و دارند ، اكبر اعلمي يكي از آخرين نمونه هاست، با اين وصف در حركت ملي، پس از اين حضور كساني كه به ديكتاتوري كارگري ويا دولت ديني معتقد باشند، به همان اندازه ممكن و طبيعي است كه وجود كساني كه به دولتي لائيك و يا دمكراسي ليبرال.

من شخصا به لزوم جاي گرفتن سه جريان مليتگرا، اسلامگرا و چپ در حركت ملي ترك اعتقاد دارم ، حضور اين گرايشات نشان از توده اي شدن حركت ملي و در آغوش كشيدن تمام گرايشات سياسي و ايدئولوژيهاي موجود در جامعه ترك در بطن خود دارد.

علاوه بر آن جاي داشتن قرائت افراطي از سه جريان فوق يعني گرايشات پان توركيستي، بنيادگرايان اسلامي و كمونيستهاي معتقد به ديكتاتوري طبقه كارگر در حركت ملي را نيز طبيعي قلمداد مي كنم. پيوستن اين جريانات افراطي به حركت ملي كه در ذات خود حركتي سياسي است، مي تواند به دوري آنها از خشونت و ممانعت از ميليتانيزه شدنشان كمك كند. اين نيز به همراه نيرومند شدن پايگاه توده اي و قدرت تمثيل حركت ملي، به طور پارادوكسال منجر به دمكراتيك شدن هر چه بيشتر آن مي شود. تنها شرطي كه مي بايست در اينجا مطرح شود، پايبندي عملي گرايشات فوق به قواعد دمكراسي و فعاليت سياسي بدور از خشونت است.

 

س- ادبيات ناسيوناليسم افراطي بعضا به حركت چهره اي ترسناك مي هد و در اكثر موارد اين ادبيات ناسيوناليستي است كه آن را تمثيل مي كند ، شما در اين باره چه فكر مي كنيد؟

به جريانات ملي گراي ترك كه اكنون گرايش غالب حركت ملي ترك را تشكيل مي دهند مي بايست توجه ويژه اي معطوف كرد، امروز در حركت ملي ترك، افراد و جرياناتي با تمايلات آشكار ناسيوناليستي ترك وجود دارند. در واقع وجود حركت ملي ترك براي نخستين بار در تاريخ ايران، به سبب ظهور اين اشخاص و جريانات است.

 وجود اين جريانات از اين رو نه تنها مثبت، بلكه ضروري است زيرا هيچ حركت ملي-ائتنيكي بدون وجود شخصيتها و جريانات ملي گرا قابل تصور نيست اما خط فاصل بين مليتگرائي و نژادپرستي و حتي فاشيسم، بسيار نازك است ، فاكتورهائي كه هويت ملي را بوجود مي آورند و بدان معني و ارزش مي دهند، همانهائي هستند كه بحرانهاي ائتنيك و ناسيوناليسم افراطي را نيز بوجود مي آورند. اين فاكتورها صرفا در صورت وجود نهادهاي اجتماعي لازم مي توانند خصلت دمكراتيك كسب كرده و به روند دمكراتيزاسيون ختم شوند.

براي آنكه حركت ملي ترك تبديل به حركت ملي دموكراتيك ترك شود، ضروري است كه نيروهاي ملي گرا بين انديشه هاي خود و نژادپرستي خطي صريح و واضح رسم كنند. هرچند تاكنون در آذربايجان تشكيلات مطرح با عقايد افراطي فاشيستي و نژادپرستي موجود نبوده است، اما افراد بسياري از تركان با تمايلات فاشيستي فارسي و نژادپرستي آريائي وجود داشته و دارند، حتي از پيشگامان اين انديشه ها و جريانات بوده اند. يعني عملا پتانسيل ظهور همچو تشكيلاتي اما اينبار با هويت تركي در آذربايجان وجود دارد. بويژه آنكه اكنون در ميان توده هاي ترك، تمايلات ملي گرايانه به سرعت در حال گسترش است.

در ظهور ناسيوناليسم افراطي ترك در ايران عامل خارجي نيز موثر است،نخستين اينها شدت و طولاني شدن سياستهاي انكار و امحاء دولت ايران و مناسبت منفي ملت فارس نسبت به ملت ترك و هويت ملي وي است، گرايشات ناسيوناليستي تركي افراطي به درجه معيني واكنشي نسبت به اين سياستها و مناسبت است و با تخفيف و از ميان رفتنشان، احتمال تقليل آنها نيز وجود دارد، اما در صورت ادامه سياستهاي انكار و امحاء بر عليه ملت ترك در ايران، احتمال تشديد تمايلات افراطي ناسيوناليسم تركي نيز جدي است همانطورکه سياستهاي افراطي و نابخردانه اسرائيل، نقشي اساسي در گسترش بنيادگرائي اسلامي و اسلام سياسي در ميان ملت فسلطين و حتي جهان اسلام داشته است.

عامل خارجي دوم تاثيرپذيري از جريانات ملي گراي افراطي تركيه است، در اينجا مي بايست به تفاوت ملي گرائي تركي موجود در آذربايجان جنوبي و ديگر مناطق ملي ترك نشين ايران، با ملي گرائي تركي در تركيه اشاره كنم. ملي گرائي تركي در تركيه از نوع ناسيوناليسم ملت حاكم، بنابراين عموما محافظه كار و مدافع ساختار مي باشد. اما ملي گرائي تركي در ايران از نوع ناسيوناليسم ملت محكوم، بنابراين عموما راديكال و ساختارشكن است.

علاوه بر آن، گرايشاتي از ناسيوناليسم تركي در تركيه پس از جنگ جهاني دوم خصلتي به شدت ضد كمونيست و فاشيستي و گرايشات ديگري در دهه هاي اخير تمايلات بنيادگرايانه اسلامي داشته اند. برخي از اين گروهها و افراد منتسب به آنها در خشونتهاي سياسي، ترور، قاچاق و تجارت انسان و مواد مخدر و پول شوئي و غيره نيز درگير بوده اند. اما ملي گرائي ترك در آذربايجان جنوبي و ايران از ريشه داراي ماهيت و خصلتهاي متفاوت و در راس آنها لائيك و دمكراتيك بودن است.

همچنين فاز سوم پان توركيسم در تركيه و رويكرد آنها به جهان تورك، عموما داراي خصلت نژادپرستانه بوده است اما رويكرد حركت ملي به جهان تورك از سنخ ديگري است. جهان تورك يكي از منابع الهام اين حركت در مفاهيم پايه اي مانند هويت ملي تركي، قرائت تركي از اسلام، تاسيس دولت ملي، لائيسيسم، دمكراسي و مدرنيته، انتگراسيون با انديشه سياسي و فرهنگ معاصر اروپائي و جهاني، برابري حقوق زنان و مردان، لغو مجازاتهاي غيرانساني از جمله اعدام و مبارزه مدني مسالمت آميز و دوري از خشونت است.

كشف و تاكيد بر علائق مشترك فرهنگي و بلوغ سياسي نزديك شدن به جهان تورك و مخصوصا دو همسايه شمال غربي، تركيه و آذربايجان، بدون غلطيدن در دام فانتزي پان توركيسم تاكنون از نقاط قوت حركت ملي ترك بوده است و براي حفظ آن مي بايد تلاش نمود.

در ايجاد تصويري وهيم از ناسيوناليسم تركي موجود در آذربايجان و ايران، كاربرد برخي از سمبلهاي جريانات مليگراي افراطي تركيه مانند علامت بوزقورد و گفتمانهاي آنها، از جمله يك ملت شمردن تركان آذربايجان-ايران با ديگر ملل تورك (توركيك) مانند قزاقها و ازبكها و تركمنها و همچنين كاربرد برخي از شعارهاي نادرست كه به سادگي مي توانند به شكل تبليغ نفرت قومي تعبير شوند نيز موثر بوده است.

البته افراد و جريانهائي را كه آگاهانه و بر اساس مشي و باورهاي سياسي خود اين گفتمانها، سمبلها و شعارها را بكار مي برند نمي توان از استعمال آنها منع كرد. اما كساني كه حقيقتا با نگرشها و گفتمانهاي گروههاي مليتگراي افراطي تركيه هم انديشي و همخواني ندارند، شايد بهتر باشد به جستجوي سمبلها و شعارهاي متناسب با ديدگاههاي واقعي خود مبادرت كنند.

 

س- اگر دقت کنيم در شروع حرکت يا به عبارت دقيقتر در شروع فاز نوين حرکت آذربايجان شعرا و اهالي ادبيات و هنر نقش مهمي دارند و از آنجايي که نمود بارز ستم ملي در آذربايجان در حوزه زبان و فرهنگ هست ، حضور اساتيد سخن و شعرا منطقي هم هست ، ولي اين ويژگي باعث شده که گسترش حرکت به ساير حوزه ها و يا ساير شکافهاي اجتماعي مثل حقوق زنان و .... کند شود يا اصلا نمودي نداشته باشد ، چگونه مي توان بر اين مشکل فائق آمد ؟

سوال شما را مي توان به دو بخش تقسيم نمود. يكي مسئله نقش مهم شعرا و ادبا و هنرمندان در شروع فاز نوين حركت ملي ترك و بخش دوم تاثير آن در كند نمودن گسترش حركت به حوزه هاي ديگر اجتماعي مانند حقوق زنان.

در باره نقش آغاز كننده شعرا و ادبا و هنرمندان در حركت ملي ترك، اين پديده بيشتر از آنكه به واقعيت بروز نمادين ستم ملي در حوزه فرهنگ و زبان مربوط باشد، ناشي از خصلت ذاتي اين حركت، يعني روند ملت سازي آن است. در عصر مدرنتيه اكثريت مطلق روندهاي ملت سازي در اروپا و آسيا بر اساس زبان صورت گرفته است. يكي از نمونه هاي برجسته اين ملت سازي، نمونه بسيار آموزنده و منحصر بفرد ايجاد ملت يهود از موسويان پراكنده در سراسر جهان است كه بر اساس زبان عبري مدرن حاصل شده است. حتي در مواردي كه زبان، فاكتور اصلي ملت سازي نبوده است، مانند نمونه بوشناكها و صربها كه هر دو متكلم به يك زبان اند، باز هم يك عامل زباني ديگر مثلا سعي بر واگرائي زباني از طريق تاكيد بر خصوصيات لهجه اي گوناگون (انباشتن واژگان روسي در لهجه صربي و در مقابل انباشتن واژه هاي تركي -عربي در لهجه بوشناك) و حتي اتخاذ خطوط متفاوت (كيريل براي صربي، لاتين براي بوسنيائي) به عنوان عامل درجه دو ملت سازي عمل كرده است. در ميان تركان ايران و آذربايجان نيز زبان تركي مانند هر نقطه ديگر خاورميانه و به طور طبيعي عامل اصلي ملت شوندگي-ملت سازي است. اساسا فاز جديد روند ملت شوندگي تركان ساكن در ايران و آذربايجان محصول جمع ادبي وارليق است. كادرهاي سياسي كه در داخل اين حركت تربيت مي شوند، به طور طبيعي ترك مركز و قادر به تفكر و آفرينش به تركي اند. به نظر من اين نقطه قوت حركت ملي است و به آن در مقابل خطر مسلط شدن عناصر فارسگرا بر حركت ملي مصونيت مي بخشد. در تاريخ ايران، تركان همواره مردان شمشير و فارسها مردان قلم بوده اند، اين در عين حال دليل اساسي تبديل تركان به ملت محكوم و فارسها به ملت حاكم در اين كشور است. اكنون زنان و مردان ترك قلم بدست گرفته و براي اولين بار اين طالع معكوس را اصلاح كرده اند.

از طرف ديگر همانگونه كه شما نيز اشاره كرديد، وجود سياست امحاء و انكار زباني دولت ايران، به صورت عاملي براي تاكيد به عنصر زباني عمل كرده است. به لحاظ سياسي نقش زبان تركي در مقاومت با سياستهاي آسيميلاسيونيست حياتي است. زيرا تركان ايران و آذربايجان از جنبه هاي هويتي ديگر مانند اعتقاد-دين، تاريخ، فرهنگ و .... يا تماما و يا به درجه بسيار مهمي در خلق فارس آسيميله شده اند. زبان تركي از آخرين مولفه هاي هويتي باقيمانده براي تمايز و تبارز هويت مستقل ملي وي از فارسها است و از اينرو تاكيد بر آن هم در روند ملت شوندگي-ملت سازي و هم در مجادله سياسي قابل درك و ارزشمند است. مورد مهم ديگر نقش قابليت تركي خواني در شكستن ديوار سانسور و تجريدي است كه خلق ترك به واسط تك زبانه شدن (فارسي نويسي و فارسي خواني صرف) به آن دچار شده است. دولت ايران و مليتگرايان فارس به راحتي قادر به مغزشوئي و مانيپولاسيون افكار و رفتارهاي خلق ترك اند زيرا كانالهاي ارتباطي وي با جهان خارج مدني، معاصر و مدرن به ويژه نيمه هاي پاره شده خود در جمهوري آذربايجان و تركيه را قطع كرده اند. شاعران، اديبان و زبانشناسان ترك با تاكيد بر تركي نويسي و با ايجاد امكانات تركي خواني و گسترش اين عادت، در عمل دريچه هاي مدرنيته، مدنيت و جهان معاصر را به روي تركان ايران باز مي كنند.

در جواب قسمت دوم سوال شما، من فكر نمي كنم كه عامل اصلي عدم گسترش حركت ملي به ساير حوزه ها مانند حقوق زنان و دمكراسي و حقوق بشر و .... حضور برجسته ادبا و شعرا در حركت باشد. اين بيشتر به سبب كم عمر بودن مولفه سياسي حركت ملي است كه هنوز در كار پرورش نسل سياسي كاران خود مي باشد. از عمر حركت ملي ترك تنها دو دهه مي گذرد. پيشرفت در روند ملت شوندگي و بلوغ سياسي حركت ملي، بالطبع باعث ظهور و پررنگتر شدن عرصه هاي ديگر مانند حقوق زنان، حقوق بشر، دمكراسي و ... هم در جامعه ترك و هم در حركت ملي ترك خواهد گرديد.

 

س-رابطه حركت ملي و حقوق بشر چيست؟

دولت جمهوري اسلامي ايران به مديريت جنبش مدني و مسالمت آميز هويت خواهي و برابري طلبي ملت ترك با روشها و كاروسازهاي امنيتي و پليسي برخاسته ا ست. پاسخ او به  فعاليتهاي مدني و كنشهاي اعتراضي خلق ترك تاكنون عبارت بوده است از دستگيريهاي غير قانوني، آزار و شكنجه دستگير شدگان، به قتل رسيدنها، ناپديد شدنها، عدم صدور مجوز براي تجمعات و تظاهرات، پراكنده ساختن آنهائي كه مجوز دارند به نيروي قهر و توسط گروههاي فشار، توقيف انجمنها و نشريات. اين موضعگيري غيرعقلاني و ناشيانه نه تنها باعث مهار، تضعيف و يا نابودي اين جنبش نشده، بلكه بر عكس به توده اي شدن جنبش شتاب بخشيده، جبهه هاي جديدي و در راس آنها جبهه حقوق بشري را در اختيار حركت ملي دمكراتيك ترك در ايران قرار داده و به ايجاد تشكيلات حقوق بشري منجر گرديده است. گشايش جبهه حقوق بشري به نوبه خود به لحاظ دروني بر همبستگي بين تركان ساكن در ايران افزوده و به لحاظ بيروني تاثيري قاطع و بارز بر گسترش طيف حاميان جنبش ملي دمكراتيك ترك در ميان ملل ديگر داخل ايران و مجامع و مراكز بين المللي خارج آن داشته است.

 هر آنچه كه در مورد رابطه خلق ترك و حركت ملي ترك با دمكراسي گفته شد، كمابيش در عرصه حقوق بشر نيز صدق مي كند. اثر سياستهاي مستعمره سازي آذربايجان، عقب ماندگي اجتماعي، سياسي و اقتصادي خلق ترك در اثر اين سياستها و تاسيس دولت ديني و تبليغ انديشه اسلام سياسي، باعث شده است كه گفتمان حقوق بشر نيز مانند گفتمان دمكراسي در ميان خلق ترك به شدت كم رنگ باشد. جديد بودن نسبي خود گفتمان حقوق بشر، بخشي از جهان اسلام، خاورميانه و ايران بودن و جوان بودن حركت ملي ترك علل ديگري هستند كه در كم رنگي آن موثر بوده اند.

لزوم تاكيد جداگانه بر حقوق بشر در جهان امروز آنچنان پررنگ است كه حتي مفهوم جديدي به نام دمكراسي ليبرال را بوجود آورده است. حقوق بشر نيز مانند دمكراسي مي بايست جايگاهي درخور نزد ملت ترك و حركت ملي ترك، هم در عرصه تئوريك و هم در عرصه عمل كسب كند. اهميت تاكيد بر حقوق بشر براي حركت ملي، مانند دمكراسي، هم بذاته و هم به جهت ابزاري است. بذاته يعني آنكه خلق ترك و سرزمين آذربايجان مستحق است كه در بالاترين استاندارد حقوق بشري بزيد. ابزاري يعني تاثير مثبت حقوق بشر بر توسعه سياسي، مدني، اقتصادي و فرهنگي ملت ترك و آذربايجان و نيز مقبوليت حركت ملي در ميان خلق ترك و جهان.

 

س-در عرصه فعاليتهاي حقوق بشري به چه نكاتي مي بايست دقت كرد؟

در عرصه نوپاي حقوق بشري آذربايجان و ملت ترك، كمبودهائي به چشم ميخورد. من مايلم در اينجا به برخي از ناكاستيهاي مشخص در اين عرصه متمركز شوم. اميدوارم فعالان فرهنگي، تشكيلات سياسي و انجمنهاي حقوق بشري ترك و آذربايجاني بويژه در خارج، با تجديد نظري اساسي در اصول و معيارهائي كه به عنوان تضييق حقوق بشر از سوي دولت جمهوري اسلامي براي خود تعريف نموده اند، موارد زير را نيز در جرگه آن اصول و معيارها داخل كنند.

گزينشي عمل نمودن در باره گرايشات سياسي افراد: برخي از فعالان و تشكيلات ترك و آذربايجاني به ويژه انجمنهاي مرتبط با حقوق بشر، دركي نادرست از مقوله حقوق بشر دارند. اينها صرفا حقوق زباني را حقوق بشر قلمداد كرده و خود را صرفا موظف به دفاع از كساني آنهم با تمايلات مليتگرايانه مي دانند كه به سبب فعاليت در باره حقوق زباني تحت فشار و تضييق جمهوري اسلامي قرار گرفته اند.

به عبارت ديگر در باره گرايشات سياسي افراد گزينشي عمل مي كنند. كساني كه در تشكيلات و انجمنهاي حقوق بشر فعاليت مي كنند، امكان دارد كه ديدگاههاي سياسي افرادي را نپسندند و يا با آنها مخالف باشند. اما اين، مجوزي براي عدم دفاع از حقوق انساني آنها در مقابل تضييقات جمهوري اسلامي و يا خود را به نديدن زدن و سكوت در مقابل آنها نمي تواند باشد.

انجمنهاي حقوق بشري، در دفاع از اشخاص نمي بايد ديدگاههاي سياسي و ايدئولوژيهاي خود و يا آنها را معيار قرار دهند. به عنوان نمونه حقوق بشري و شهروندي شخصيتهائي مانند اكبر اعلمي و مير حسين موسوي، حين و بعد از انتخابات رياست جمهوري از سوي دولت ايران اخلال شد. همزمان تعداد بسيار زيادي از فعالين و اعضاي ستادهاي آنها و كروبي، روزنامه نگاران و روشنفكران با مليت ترك و همسو با جنبش سبز خلق فارس، دستگير شدند. اما تشكيلات حقوق بشري آذربايجاني در باره هيچكدام از اينها واكنشي نشان ندادند.

به طور اصولي دفاع از حقوق بشري تركها و آذربايجانيها، حتي سلطنت طلبان و يا پان ايرانيستهاي ترك و آذربايجاني نيز، در حيطه مسئوليت تشكيلات حقوق بشري ترك و آذربايجان قرار دارد.

غفلت از عرصه هاي گوناگون حقوق بشري: علاوه بر برخي گرايشات سياسي خاص، در سايتها و گزارشات فعالان و انجمنهاي مذكور، خبر و انعكاسي از تضييق حقوق گوناگون مردم آذربايجان و ملت ترك در عرصه هاي ديگر حقوق بشري از طرف دولت جمهوري اسلامي ايران نيز نمي توان يافت. برخي از اين عرصه ها عبارتند از تبعيضات جنسي و حقوق معوقه زنان؛ حق زندگي و مجازاتهاي غيرانساني مانند اعدام، اعدامهاي خياباني، سنگسار، قطع عضو، شلاق زدنها؛ تضييق حقوق تركان منسوب به گروههاي اعتقادي علوي (قزلباش، اهل حق)، جعفري (از جمله شيعيان غيرمعتقد به ولايت فقيه)، بهائيان در آذربايجان و غير آن؛ تضييق حق تجمع و تشكل مردم و گروههاي اجتماعي و مبارزات صنفي كارگران و معلمان، حق انتخاب كردن و انتخاب شدن؛ حقوق ملي اقليتهاي ملي غير ترك ساكن در آذربايجان، دگرباشان و اقليتهاي جنسي و ...

لزوم اعتراض به اجراي احكام شريعت: بنا بر برخي منابع، جمهوري فارس-شيعي در عمر خود بيش از ٧٥ در صد از سنگسارهاي خود را در آذربايجان جنوبي انجام داده و بيش از ٨٠ در صد سنگسار شوندگان در كل ايران ترك بوده اند. اما تاكنون حتي يك گزارش جامع در باره تركان سنگسار شده در ايران و يا سنگسارهاي اجرا شده توسط جمهوري اسلامي ايران در آذربايجان جنوبي، نه از سوي گروههاي حقوق بشري ترك و آذربايجاني و نه از سوي تشكيلات سياسي آنها تهيه نشده است.

سكوت و بي تفاوتي حيرت آور و سوال برانگيز فعالان، تشكيلات سياسي و انجمنهاي حقوق بشري آذربايجان در مورد نقض صريح حقوق بشري و ملي تركان و آذربايجانيان توسط جمهوري اسلامي با اجراي سنگسارهاي فاجعه آميز و ضدانساني و ديگر مجازاتهاي شرعي غيرقابل قبول است. سازمانهاي حقوق بشر مي بايد اجراي احكام شريعت و بويژه سنگسار و قطع عضو و شلاق و اعدام را به عنوان اخلال حقوق بشر متماديا با دقت و جزئيات در گزارشات و سايتهاي خود منعكس نموده، به جهانيان و مراكز ذيصلاح عرضه كنند.

نكته ديگر يكي نشمردن حقوق ملي با حقوق بشر است. به عنوان مثال خواسته هاي اساسي حركت ملي يعني رسميت سراسري زبان تركي در ايران و گذر به نظام فدرالي ائتنيك-ملي نه در مقوله حقوق بشر و نه در مقوله دمكراسي نمي گنجند. اين حقوق ملي، در ذات خود مسائلي سياسي اند و مبناي آنها ضرورتهاي سياسي، تاريخي و امنيتي و منافع ملي خلق ترك است.

 

س- تشكيلات حقوق بشري چه كساني را مي بايد و چه كساني را نبايد پوشش دهند؟

پس از آغاز شدن روند سياسي حركت ملي و ايجاد جبهه حقوق بشري، در حركتي تاريخي تعدادي تشكل فعال در باره زندانيان سياسي آذربايجان بوجود آمده اند. اما هنوز جاي "تشكيلات حقوق بشري ترك" و "تشكيلات حقوق بشري آذربايجان" خالي مي باشد. تشكيلات حقوق بشري ترك مي بايد كل ملت ترك ساكن در ايران و تشكيلات حقوق بشري آذربايجان  تمام انسانها در سراسر آذربايجان ائتنيك را پوشش دهند. اين دو دسته از تشكيلات حقوق بشري منسوب به تركان و آذربايجان، مانند همه تشكيلات ديگر اين خلق و منطقه ملي، حق و صلاحيت نمايندگي ملل ديگر و مناطق ملي ديگر در عرصه حقوق بشري و پوشش دادن آنها را ندارند.

سازمان حقوق بشري ملت ترك، همه تركان صرف نظر از محل سكونت: عرصه فعاليت تشكيلات حقوق بشري كه با نام ترك تشكيل مي شوند، حقوق بشري و تضييق حقوق دمكراتيك همه افراد داراي مليت ترك بدون توجه به محل سكونت آنها در ايران است. تضييق حقوق بشري هر ترك در شمال غرب ايران، در جنوب و مركز و در شمال شرق آن مساله حركت ملي ترك و در نتيجه مساله تشكيلات حقوق بشري ترك است. در اين ميان، مساله حقوق بشري تركهاي ساكن تهران - شهري مرزي بين آذربايجان و فارسستان كه نزديك به نصف اهالي آن را تركان تشكيل مي دهند- نيز جاي دارد. در جريانات پس از انتخابات رئيس جمهوري اخير، حقوق بشري بسياري از اهالي ترك اين شهر زيرپا گذارده شد. حتي شماري از كشته شدگان اين حوادث و مشهورترينشان ندا آقا سلطان اصلا از تركان تفرش آذربايجان (و اخيرا دكتر رامين پوراندجاني طبيب وظيفه تبريزي زندان كهريزك) به لحاظ مليت ترك بودند. با اينهمه هيچ تشكيلات سياسي و يا حقوق بشري ترك به دفاع از وي كه در جهان به سمبل آزادي و دمكراسي ايران تبديل شد برنخاست. در حين انتخابات رياست جمهوري نيز در شهرهاي گوناگون بسياري از تركان با گرايشات سياسي مختلف دستگير شده و حتي به قتل رسيدند، اما در باره آنها نيز هيچ واكنشي نشان داده نشد.

همچنين بسياري از سازمانها و رسانه هاي حقوق بشري منسوب به تركان شمال غرب ايران و يا آذربايجان جنوبي، تركان ساكن در جنوب ايران و شمال شرق آن را نيز مانند تركان تهران تحت پوشش قرار نمي دهند. زيرا اين پاره هاي خلق خود را قومي جدا از ملت خود (كه آنرا ملت آذربايجان مي خوانند) مي پندارند. لاجرم نقض حقوق بشري اين پاره هاي خلق ترك را نيز نقض حقوق ملت ترك خود ندانسته و در هيچ سطحي پوشش نمي دهند.

مجموع عوامل فوق باعث مي شود كه تركان ساكن در خارج دو سه استان شمال غربي، از جمله تركان تهران، جنوب، مركز و شمال شرق ايران محروم از هرگونه بلندگو و رسانه و مدافع موثر براي تظلم خواهي باشند. دولت و مقامات و نهادهاي دولتي ايران نيز با سوء استفاده از اين ويژگي، با دست باز و آرامش خاطر بيشتري به نقض حقوق بشري و ملي اين زيرگروههاي متفرق و تجريد شده خلق ترك مي پردازند. شايسته است كه سازمانهاي حقوق بشري خلق ترك به انعكاس گسترده مسائل و رويدادهاي مربوط به تركان پراكنده در سراسر ايران – آنهم به عنوان "بخشي از ملت خود"- و نه ديگر اقوام ترك ساكن در ايران، اقدام و فعالانه از مبارزات و مطالبات دمكراتيك آنها حمايت و دفاع نمايند.

تشكيلات حقوق بشري آذربايجان، همه آذربايجانيان صرف نظر از مليت آنها: عرصه فعاليت تشكيلات حقوق بشري كه با نام آذربايجان تشكيل شده اند، حقوق بشري و تضييق حقوق دمكراتيك همه افراد ساكن در آذربايجان ائتنيك را بدون توجه به مليت آنها مي بايست شامل شود. هر مساله حقوق بشري در اين جغرافيا، از قبيل اعتراضات و شورشهاي مردمي بدون توجه به مليت، مذهب و دين، تمايلات سياسي موجدان آن، تضييقات حقوق بشري فعالين كارگري، جنبش زنان، دانشجوئي، روزنامه نگاران، اقليتهاي ديني-مذهبي و نيز اقليتهاي ملي-ائتنيكي ساكن در آذربايجان، مسائل مربوط به اجراي احكام و مجازاتهاي شرعي و دگرباشان جنسي در عرصه فعاليت تشكيلات حقوق بشري آذربايجان قرار دارد و مي بايست به عنوان سركوب حقوق بشري آذربايجانيان توسط دولت ايران تلقي شود.

 

س-منطق و فوائد پوشش دادن به ملت ترك و آذربايجان ائتنيك و پوشش ندادن به غير آنها توسط تشكيلات ترك و آذربايجاني چيست؟

حركت ملي با عهده دار شدن مساله حقوق بشري اين دو گروه، يعني كل ملت ترك بدون توجه به محل سكونت و كل سرزمين آذربايجان ائتنيك بدون توجه به مليت، از يك سو نشان مي دهد كه ملت ترك در ايران ملتي محكوم و سرزمين آذربايجان سرزميني مستعمره بوده و مساله حقوق بشر اين دو نيز، بخشي از مساله و حركت ملي است. از اين رو همه اعدامها، سنگسارها، تضييق حق تجمع و تشكل، فشار بر زنان و در راس آنها حجاب اسلامي و .... همه مي بايست به عنوان سياستهاي يك دولت استعماري در مستعمره خود و يك ملت حاكم بر ملتي محكوم تلقي شوند. دستگيري عليرضا فرشي در اعتراض به بازگشائي مدارس استعماري فارس زبان در يك شهر ترك، به همان اندازه مساله حركت ملي است كه كشته شدن ندا آقا سلطان ترك در تهران در حين تظاهراتي به طرفداري از جنبش سبز خلق فارس و يا رد صلاحيت دكتر اعلمي براي كانديداتوري رياست جمهوري توسط شوراي نگهبان. به عبارت ديگر حركت ملي، صرفا مساله كساني را در راه حقوق ملي مبارزه مي كنند مساله خود نمي داند، مساله همه ملت ترك در سراسر ايران و همه ساكنان آذربايجان ائتنيك را مساله خود مي شمارد.

پوشش دادن يك سازمان حقوق بشري آذربايجان به سراسر آذربايجان ائتنيك، ذاتا لازمه تعريف يك تشكيلات حقوق بشري آذربايجان است. اين امر علاوه بر آن تاثير مثبتي در نهادينه سازي فرهنگ حقوق بشري در آذربايجان و توسعه مدني آن خواهد داشت و باعث جذب گروههاي اجتماعي مذكور، بويژه اقليتهاي ملي-ائتنيكي غير ترك ساكن در آذربايجان به حركت ملي نيز خواهد شد.

در صورت عدم پرداختن تشكيلات حقوق بشر آذربايجاني بدين گروهها، خلاء ايجاد شده بي شك و همانگونه كه تاكنون بوده است توسط تشكيلات حقوق بشري ملل همسايه رقيب و در راس آنها فارس-فارسستان (در مورد زنان، كارگران، دانشجويان، روزنامه نگاران) و كرد-كردستان (در مورد تركان علوي و سني، ....) و اغلب با سوء نيت پرخواهد شد. پوشش دادن به تمام آذربايجان ائتنيك، همچنين يكي از موثرترين روشها براي تثبيت حدود اراضي آذربايجان ائتنيك و تثبيت حق نمايندگي اين سرزمين از سوي تشكيلات آذربايجاني و نه كردستاني و فارسستاني است.

پوشش ندادن به ملل و مناطق ملي ديگر، در ارتباط نزديك با ملت شوندگي خلق ترك و همچنين دروني كردن مفهوم كثيرالملگي ايران و درك چگونگي مناسبت تشكيلات ترك و آذربايجاني با خلق فارس و فارسستان به عنوان يك ملت و يك منطقه ملي همسايه است. ايران كشوري كثيرالمله داراي مناطق ملي گوناگون است. هر ملت و نمايندگان سياسي وي صرفا حق تمثيل ملت و سرزمين ملي خود را دارند.

اين اصل مي بايد در عرصه فعالتيهاي حقوق بشري نيز منعكس شود، تشكيلات حقوق بشري ترك و آذربايجاني مي بايد به صدور و اجراي احكام اعدام در باره ملل بلوچ، عرب، كرد و فارس و در مناطق ملي بلوچستان، عربستان، كردستان و فارسستان فعالانه و با صداي بلند اعتراض كنند. اما اين اعتراض مي بايد با نام تشكيلات و شخصيتهاي ترك و آذربايجاني انجام گيرد. همچنين ضروري است كه ذكر شود آنچه مورد اعتراض قرار ميگيرد، اخلال حقوق بشري ملت و منطقه ملي ديگري در ايران است.

اين روش هم ماهيت و ساختار كثيرالمله ايران را آشكار مي كند، هم نشانگر احترام به حق حاكميت ملي ملل گوناگون ساكن در آن است، هم به همبستگي ميان اين ملل كمك مي نمايد و هم به شانس پيروزي مبارزه ضد اعدام مي افزايد. در اين راستا مفيد است كه سازمانهاي حقوق بشري ترك و آذربايجان، باب تماس و ديالوگ با معادلهاي فارس (سراسري) خود را بگشايند و در موارد مقتضي با رعايت فرمتهائي كه اشاره شد، به صدور بيانيه و يا گزارشهاي مشترك در مورد امور ايران اقدام كنند.

 

حرکت ملی-دمکراتیک ترک در ایران و نسبت آن با سایر جنبشها و جریانها-گفتگو با مهران بهاري(بخش پایانی)

حرکت ملی - دمکراتیک ترک در ایران و نسبت آن با سایر جنبشهای اجتماعی ( جنبش زنان ، جنبشهای سندیکایی و کارگران ، جنبش ملی دیگر ملیتهای ایران ، حرکتها و احزاب سراسری در ایران و  جنبش سبز  و  بررسی شرایط و زمینه های همکاری با این جریانها موضوع بخش پایانی گفتگوی کانون دمکراسی آذربایجان با پژوهشگر خستگی ناپذیر و مدير و مولف سري وبلاگهاي سؤزوموز جناب مهران بهاری است. متن کامل بخش پایانی در زیر آمده است:

 س- به نظر شما حرکت ملي – دمکراتيک آذربايجان چه نسبتي با جنبش زنان دارد ؟ چگونه مي توان بر مشکل کند شدن گسترش حرکت به حوزه حقوق زنان به سبب حضور و نقش مهم اساتيد سخن و شعرا و اهالي ادبيات و هنر در فاز نوين حركت فائق آمد ؟

 ضرورت تاكيد بر گفتمان حقوق زنان كمابيش مانند ضرورت تاكيد بر گفتمانهاي دمكراسي و حقوق بشر و ضرورت همگامي با اين جنبش نيز مانند ضرورت همگامي با ديگر جنبشهاي اجتماعي است علاوه بر اين، جنبش زنان داراي خصلتهاي ويژه اي است كه مايلم تيتروار به آنها اشاره كنم.

مساله حقوق زنان گفتمان و مشكلي جهاني است ،افزون بر آن ما در خاورميانه و جهان اسلام قرار داريم كه از نظر حقوق زنان عقب مانده ترين بخش جهان است. در خاورميانه و جهان اسلام حقوق زنان تاثير بسيار مهمي بر ديگر جنبشهاي اجتماعي از قبيل دمكراسي، حقوق بشر و بويژه لائيسيسم دارد.

 در ايران كثيرالمله نیز همانطور كه حق تعيين سرنوشت ملل محكوم به پيش شرط دمكراسي و توسعه تبديل شده است، در ايران اسلامي-خاورميانه اي نيز حقوق برابر زنان به پيش شرط لائيسيسم و توسعه تبديل گرديده است.

 مانند هر جنبش اجتماعي ديگر در اين مورد نيز مساله استمرار و عدم گسستگي زماني اهميت فوق العاده اي دارد و از آنرو تاكيد بر موقعيت بهتر زنان در مقايسه با جوامع مسلمان در تاريخ ترك بسيار مهم است، تاريخ مي تواند نشان دهد كه اهداف جنبش معاصر زنان در واقع با هويت و سنن ملي ترك همخواني بسيار دارد و نتيجتا احتمال تلقي مطالبات جنبش زنان را به عنوان مساله اي تحميل شده از خارج و تصنعي و يا بروز مقاومتهاي اجتماعي در مقابل آنها را–مانند آنچه در ميان توده هاي فارس ديده مي شود- بسيار كاهش دهد.

 مهمتر از آن، بررسيهاي تاريخي روشن مي كند كه سياست تبعيض بر عليه زنان كه از سوي جمهوري اسلامي اجرا مي شود و وضعيت اسفناك زن ترك و آذربايجاني، خصلتي ملي-ائتنيكي نيز دارد.

بي جهت نيست كه در تاريخ هزار ساله ايران تقريبا صد در صد حكمرانان زن داراي مليت ترك بوده اند، حق راي به زنان نخستين بار توسط حكومت ملي آذربايجان اعطاء شده است (۱۳۲۴ ) ، بنا به آمار دولتي تا برقراري جمهوري اسلامي رسم صيغه و بويژه چند زني و قتلهاي ناموسي در ميان تركان ايران و آذربايجان پديده اي بسيار نادر بوده است، بيش از ٨٠ در صد سنگسار شوندگان زن در ايران ترك اند، بسياري از زنان پيشگام در عرصه هاي هنري، اجتماعي و سياسي در ايران معاصر نيز اصلا ترك اند (تاج السلطنه، گوگوش، عبادي، تهمينه ميلاني، اشرف دهقاني و ....). علاوه بر آن دولت ايران در قرن بيستم آگاهانه به القاء انديشه عقب ماندگي ذاتي فرهنگ تركان و ايجاد نوعي حس حقارت در آنها پرداخته است،گفتمان تاريخي براي مقابله با اين القائات نيز مفيد است و مي تواند به ايجاد نوعي حس اعتماد به نفس در اين عرصه كمك كند. البته بي شك و مانند هر جنبش اجتماعي ديگري، نگرش تاريخي ابزار و راه حل مشكلات امروز زنان نيست و مي بايد صرفا به عنوان مكمل و متمم نگرشهاي مدرن و راه حلهاي معاصر بكار برده شود.

نابرابري و تبعيض بر عليه زنان وضعيتي عمومي و بين المللي است، اما در آذربايجان جنوبي و ديگر مناطق ترك نشين بخشي از آن ناشي از سياستهاي استعماري دولت ايران و بخشي نيز ناشي از تمايلات و فاناتيسم ديني و اجراي احكام شريعت در آنها است.

حركت ملي ترك جنبشي ضداستعماري و لائيك است، اين واقعيت، به علاوه سنن تاريخي ترك باعث مي شود كه به راحتي بتوان جنبش زنان ترك و آذربايجان را همراه و ضميمه حركت ملي ترك كرد. اين امر به هر دوي اين جنبشها يعني حركت ملي و جنبش زنان نيرو خواهد داد و آنها را مبدل به پشتيباناني نيرومند براي يكديگر تبديل خواهد ساخت.

امروز هم در صفوف فعالين سياسي، حقوق بشري و ... حركت ملي شمار روزافزوني از زنان ترك وجود دارد و هم نسلي از زنان تركي نويس ظهور كرده است ، اين پديده دوم در تاريخ آذربايجان منحصر بفرد است و نشان از مستحكم بودن پايگاههاي اجتماعي حركت ملي ترك معاصر است. در گذشته نيز زنان فعال سياسي و يا شاعر تركي سرا بوده اند، اما انگيزه اكثر آنها نگرشهاي سياسي و ايدئولوژيهاي خاص بوده است درحالیکه عامل محرک زنان تركي سراي معاصر، شعور ملي، هويت ملي و احساس مسئوليت زنان ترك براي حفظ آن است.

 درباره تاثير منفي شعرا و ادبا و هنرمندان به عنوان عاملي براي عدم گسترش حركت ملي در حوزه حقوق زنان، من با اين تصور موافق نيستم. زيرا اين حوزه نيز مانند هر حوزه ديگر اجتماعي داراي ماهيت و ديناميزم ويژه خود مي باشد و رشد و يا عدم رشد در آن محصول اين ماهيت و ديناميزم ويژه اما بسيار مركب است. در سالهاي اخير در عرصه نزديكي حركت ملي و جنبش زنان ترك و آذربايجان گامهاي مهمي برداشته شده، اما با اينهمه وضعيت از ايده آل بسيار بدور است.

مي توان گفت تاكنون بيش از آنكه حركت ملي ترك آغوش خود را به سوي زنان باز كند، اين زنان اند كه به سوي حركت ملي روي آورده اند. اين وضعيت مي بايد تغيير كند،در اين راستا يكي از ضروريات، جنبش متشكل زنان ترك و آذربايجاني و ايجاد تشكيلات موازي زنان ترك و آذربايجاني در هر سطح و با هويت ملي، سازماني و مديريت مستقل از تشكيلات معادل فارسي (سراسري) است، همچو تشكيلاتي پس از ايجاد مي توانند به صورت فعال با جنبشهاي زنان ديگر ملل ساكن در ايران بويژه جنبش زنان فارس (موسوم به سراسري) به تعامل و همكاري بپردازند، تماس و همسوئي و همكاري تشكيلات زنان ترك و آذربايجان با معادلين خود از جمهوري آذربايجان و تركيه نيز –هم از جهت تجربه آموزي از آنها و هم براي انعكاس مسائل زنان ترك و آذربايجان جنوبي امري حياتي است.

پيش از وجود تشكيلات مستقل زنان ترك و آذربايجاني، شركت منفرد زنان ترك در جنبش زنان فارس (موسوم به سراسري) نه به نفع جنبش زنان و نه به نفع پاسداري از هويت ملي ترك نخواهد بود.

همچنين لازم است كه تشكيلات سياسي ترك و آذربايجاني با اعمال تبعيض مثبت، مشاركت زنان در امور سياسي را تشويق كنند. تشكيلات حقوق بشري ترك و آذربايجاني نيز مي بايد آپارتايد جنسي بر عليه زنان و تضييقات حقوق آنها را پوشش تمام دهند.

در اينجا همچنين مي خواهم يكبار ديگر اين مساله را تاكيد كنم كه اجراي احكام شريعت از سوي دولت ايران در مناطق ترك نشين مي بايست به عنوان اخلال حقوق بشر تركان و بويژه تحديد و نقض حقوق و آزاديهاي فردي و جمعي دختران و زنان و جزئي از اجزاي نظام آپارتايد جنسي حاكم بر اين كشور تعبير و تلقي شود، در اينجا مرادم اموري است مانند: جلوگيري از كانديداتوري زنان در انتخابات رياست جمهوري؛ سلب آزادي در انتخاب آزادانه نوع پوشاك به بهانه حجاب اسلامي و تحميل چادر زرتشتي-فارسي، مانتو؛ به حاشيه رانده شدن از صحنه حيات اجتماعي؛ نيم انسان و مهجور شمرده شدن در عرصه هاي حقوق، جزاء، قانون، قضاء، اقتصاد، اجتماع،  جداسازي زنان و دختران از پسران و مردان در مدارس و اجتماع؛ ممانعت از ورزش و حضور آزادانه و مختلط آنها در سالنها و ميادين ورزشي؛ مجازاتهاي وحشيانه و بدوي اي مانند سنگسار، قصاص، اعدام و غيره؛ محدوديت در مورد موسيقي بانوان؛ آسيميلاسيون پوشاكي و جلوگيري از پوشش سنتي زنان منسوب به عشاير و ايلات ترك (آذربايجاني، قشقائي، ....).

 

س-معني حوادث سراسري چيست؟ به عبارت ديگر كدام يك از جنبشهاي اجتماعي سياسي حادثه در ايران را مي توان سراسري ناميد؟

 در ايران مي بايست بين حوادث و مسائل سراسري و حوادث و مسائل داخلي خلق فارس فرق گذارد. عده اي عادت نموده اند كه هر مساله داخلي خلق فارس و فارسستان را مساله سراسري ايران تلقي كنند، همانگونه كه زبان فارسي و سازمانهاي سياسي فارس و فارسستاني را نيز به ترتيب زبان سراسري و تشكيلات سراسري مي نامند، اما حقيقت غير از اين است، عده اي از فعالين سياسي ترك ايران مركز نيز بدين توهم دچارند. آنها كه اغلب در حرف معتقد به كثيرالملگي ايران نيز هستند، يا قلبا به آن اعتقادي ندارند و يا در درك مفهوم و عواقب كثيرالملگي سختي مي كشند. اين اشخاص نوعا از اشاره به ملت فارس و منطقه ملي فارسستان نيز واهمه دارند.

ايران يك كشور كثيرالمله است، براي سراسري بودن يك جنبش و حركت در اين كشور، اين واقعيت مي بايست در آن منعكس شده باشد. اين امر به دو شكل ممكن است. اولا مطالبات و حقوق ملي همه ملل ساكن در ايران در پلاتفورم و يا گفتمان آن جنبش ملحوظ شده باشد و يا اقلا بر عليه و در تناقض با آنها نباشد. دوما همه ملل ساكن در ايران اشتراك فعالانه در آن داشته باشند. نمونه كلاسيك يك جنبش سراسري در ايران، نمونه خيزش ضد سلطنتي-انقلاب ٢٩ بهمن است. در شعارها و اهداف اين جنبش –كه غالبا سلبي بودند- چيزي بر عليه مطالبات و حقوق ملي ملل ساكن در ايران نبود و همه ملل ساكن در ايران در آن اشتراك عملي داشتند.

 اما جنبش سبز خلق فارس در مقطع كنوني يك جنبش سراسري نيست. زيرا اولا رهبران آن مدافع قانون اساسي جمهوري اسلامي مي باشند، در حاليكه دو مورد "رسميت انحصاري و مشترك و ملي ناميدن زبان و خط فارسي" و "دولت ديني و ولايت فقيه" در اين قانون در تضاد آشكار با هويت، حقوق و منافع ملي ملت ترك مي باشند و ثانيا در عمل نيز ملل غيرفارس در آن اشتراك فعالانه ندارند.

به عبارت ديگر جنبش سبز فعلي، صرفا مي تواند به عنوان مقطعي از جنبش دمكراسي ملت همسايه فارس و منحصر به فارسستان توصيف شود. اين بدان معني نيست كه اين جنبش قابليت تبديل شدن به و يا ايجاد يك جنبش سراسري را ندارد. بر عكس، به سبب برخي خصوصيات دمكراتيك، دارا بودن امكانات تبليغاتي گسترده ، وجود سمپاتي قابل ملاحظه افكار عمومي جهان به آن و توانا بودن به تضعيف بنيانهاي دولت ديني فارس و كل نظام جمهوري اسلامي، جنبش سبز از قابليت بالائي براي تبديل شدن به يك جنبش همگاني برخوردار است. اما تاكنون - عمدتا به سبب عدم تمايل رهبران آن به انعكاس واقعيت كثيرالملگي ايران و داخل كردن مطالبات ملي ملل محكوم ساكن در ايران در شعارهاي اين جنبش- اين پتانسيل از قوه به فعل در نيامده است و بنابراين، اين جبنش همچنان مي بايست به عنوان يك جنبش دمكراتيك خلق فارس طبقه بندي شود.

 س- مشاركت در حوادث و مسائل سراسري ايران و همسوئي با جنبشهاي اجتماعي و سياسي همگاني موجود در آن –مانند جنبش زنان و حركات سنديكائي-كارگري و .... چرا ضروري است و يا چه فايده اي دارد ؟

 من در اين سوال به موضوع حوادث واقعا سراسري ايران متمركز خواهم شد و به موضوع حوادث داخلي خلق فارس بعدا خواهم پرداخت.

برخي از اشخاص علاوه بر مسائل داخلي خلق فارس، خواستار عدم مشاركت تركان ساكن در آذربايجان و ايران در حوادث سراسري اين كشور نيز هستند. اين نگرش ممكن بود در گذشته و در شرايط خاصي صائب باشد، اما امروز بدلائل زير صائب نيست:

اولا تا زماني كه خلق ترك در ايران ساكن است و تا زماني كه آذربايجان جنوبي بخشي از كشور ايران و داخل مرزهاي اوست، به عبارت ديگر تا زماني كه ايران تقسيم نشده و يا از هم فرونپاشيده است، هر حادثه اي كه در اين كشور رخ مي دهد، به درجات گوناگون هم به خلق ترك و هم به آذربايجان مرتبط اند و بر آنها تاثير مي گذارند. موضعگيري در باره هر مساله اي كه بر ما تاثير گذار بوده و با ما مرتبط است نيز ضروري است. البته موضعگيري در باره مسائل سراسري ايران لزوما به معني مشاركت و مداخله فعال در همه آنها نيست. اما لازم است كه حركت ملي ترك همواره از هر حادثه و مساله تحليل و آناليزي دقيق و قانع كننده داشته باشد و پلان جامع و استراتژي كارآئي براي برخورد با آن تهيه كند. اين استراتژي ممكن است به اشكال گوناگوني از مشاركت فعال تا سكوت و نظاره  گري صرف طراحي شود. مثلا خلق ترك (به جز تركان ساكن در تهران) و آذربايجان و به تبع آن حركت ملي در مناسبت با جنبش سبز خلق فارس، به شكل عدم مشاركت فعال و نظاره گري موضعگيري كرد. اين عدم مشاركت و نظاره گري نه منفعلانه و از سر قهر، بلكه موضعگيري اي فعالانه و آگاهانه بر اساس تحليل مشخص و عقلاني بود.

ممكن است پرسيده شود كه اساسا چرا همسوئي و همكاري با ديگر جنبشهاي اجتماعي-سياسي مفيد و موضعگيري فعال در مقابل حوادث سراسري و در صورت وجود شرايط لازم، مشاركت در آنها ضروري است؟ جواب اين است كه امروزه "دادن هزينه­ اندک"، "حفظ استمرار"، "محقق نمودن اهداف با شيوه­ هاي مسالمت ­آميز" و "فرصت­ يابي مناسب" از اهداف عمده­ حركتهاي ملي-ائتنيك معاصر و نوين به شمار مي­روند. "نافرماني مدني"، "مقاومت منفي"، "عدم همکاري با دولت تضعيف ­شده"، "فلج کردن آن با تکيه بر روشهاي تبليغاتي"، "همسوئي و همكاري با ساير گروه­هاي معترض که به دلايل مختلف و معين خواهان سرنگوني دولتند" و "استفاده از نيروي اين گروه­ها به سود خود"، از شيوه­ هاي مبارزاتي است كه امروزه حركتهاي ملي-ائتنيك براي رسيدن به اهداف فوق بكار مي برند. پيروي از اين راهبرد كه من آنرا "حركت ملي عقلاني" مي نامم، مي تواند هزينه ­هاي مادي و غيرمادي براي رسيدن به مطالبات ملي را به حداقل برساند و در عين حال با اتخاذ سياست سريع­ الوصول فوق، لااقل بخشي از مطالبات ملي را در کمترين زمان ممکن به دست آورد. 

 

س-نتايج  منفي عدم مشاركت در حوادث سراسري ايران و عدم همسوئي با جنبشهاي اجتماعي-سياسي همگاني چه مي تواند باشد؟

 امروز عدم مشاركت در حوادث سراسري ايران و انفعال در قبال آنها باعث خواهند شد كه فردا به هنگام فروپاشي جمهوري اسلامي ايران، امر بدست آوردن حقوق ملي ملت ترك و تضمين نمودن منافع ملي وي به خطر بيافتد. در اينجا تجربه تلخ دياسپوراي توركمان عراق بسيار آموزنده است.

در تاريخ نزديك دياسپوراي توركمان در عراق، فعل و انفعالات اين كشور را به نادرستي تحليل نمود و به جاي متمركز شدن بر حقوق ملي خود، به دنباله روي از سياستهاي دولت تركيه در قبال حوادث عراق- كه از بنيان نادرست بودند- پرداخت. در اين راستا با گذار عراق به نظامي فدرال مخالفت كرد و به حفظ وضعيت موجود تحت حاكميت رژيم فاشيستي بعث و ديكتاتور صدام كوشيد، در جنبش همگاني تغييرعراق مشاركت ننمود و به جاي آنكه در صف آمريكا –كه در آن مقطع زماني تغييري را كه عراق بدان نياز داشت مي آورد و كوچكترين شكي در غلبه آن وجود نداشت- در صف رژيم صدام كه كوچكترين شبهه اي در فروپاشي آن نبود جاي گرفت. در نتيجه اين خطاهاي مهلك پي در پي و تعقيب اين سياستهاي منفعلانه و مرتجعانه، پس از ساقط شدن رژيم صدام توركمانان عراق بر خلاف كردان اين كشور كه در تمام موارد فوق در جهت متضاد موضع گرفته بودند، مورد غضب فاتحان جديد قرار گرفتند. از نظام سياسي دمكراتيك جديد بيرون رانده شده و از حقوق ملي شان شامل اوتونومي و يا فدراليسم ملي محروم گرديدند.

 بنابر اين در صورت وجود برخي از شرايط كه اندكي بعد بدانها اشاره خواهم كرد (پس از ظهور شعور ملي و تثبيت گرديدن هويت ملي، پديدار شدن تشكيلات سياسي ملي فعال و مشخص شدن  مطالبات ملي)، عدم مشاركت خلق ترك در حوادث همگاني و سراسري ايران به معني خود كشي سياسي است و وي را به موقعيت توركمانان عراق دچار خواهد ساخت. به عبارت ديگر در شرايط فعلي هر جائي را كه ما -چه در ايران و چه در منطقه خالي- بگذاريم ملل رقيب (فارس، كرد، ارمني، روس، ...) پر خواهند كرد.

س- به نظر شما زمينه لازم براي مشاركت تركها در حوادث سراسري چيست ؟ آيا اين زمينه در حال حاضر مهياست؟

 براي مشاركت تركان در مسائل همگاني اين كشور مي بايست قبلا چندين شرط موجود باشد، از جمله وجود شعور ملي و تثبيت هويت ملي نزد بخشي تعيين كننده از توده ترك و نخبگان وي؛ وجود تشكيلات سياسي و فرهنگي به تعداد كافي كه براي بدست آوردن حقوق ملي و مدافعه از منافع ملي ملت ترك ايجاد شده و به طور موثر به فعاليت مشغولند؛ فعاليت اين تشكيلات به طور كاملا مستقل از تشكيلات فارسي –سراسري و با مديريت و پلاتفرمهاي مستقل از آنها؛ تبلور و مشخص شدن خطوط اصلي مطالبات ملي؛ و نبودن ريسك استحاله ملي ملت ترك و يا كم رنگ نشدن خطوط فارقه هويت ملي بين تركها و فارسها در صورت مشاركت در حوادث سراسري. يكي از دلائل مشاركت فعال گروههاي كرد و خلق كرد در حوادث سراسري ايران، وجود همه اين شرايط در مورد خلق كرد اقلا پس از جهان جهاني دوم تا به امروز است. اما در مورد خلق ترك، در طول قرن بيستم اين زمينه هرگز وجود نداشته است.

 در صورت عدم وجود زمينه فوق و پيش از آنكه شعور ملي تركي شكل گرفته و تثبيت شده باشد، اشتراك توده ها و افراد ترك در حوادث سراسري ايران از جمله مجادله دمكراسي همگاني، بويژه در تركيب سازمانهاي فارس موسوم به سراسري در جهت عكس روند ملت شدگي تركان عمل نموده و باعث استحاله ائتنيك-ملي تركان در هويت ملي ايراني-فارس و فارسسازي آنها خواهد شد. من اينگونه اشتراك خلق ترك در حوادث سراسري ايران را "مشاركت انتحاري" مي نامم. اينگونه اشتراك در يك جنبش سراسري، بيش از همه به نفع خود آن جنبش سراسري (مانند مجادله دمكراسي) نيست. با اين پديده در انقلاب ٢٩ بهمن و به اعتباري در انقلاب مشروطيت مواجه مي شويم.

در مقطع زماني انقلاب ٢٩ بهمن، شعور ملي و هويت ملي ترك نه در نزد توده و در نزد نخبگان تثبيت نشده بود، هيچ تشكيلات سياسي ملي فعال براي بدست آوردن حقوق ملي و پاسداري از منافع ملي وي در صحنه وجود نداشت (تنها تشكيلات ظاهرا ملي يعني فرقه دمكرات آذربايجان، عملا مهره يك سازمان سياسي فارس-حزب توده ايران- و حافظ منافع ملي ملت حاكم فارس و دولت استعمارگر روسيه شوروي بود) و اساسا مفهوم حقوق ملي مبهم بوده و مطالبات ملي كوتاه مدت، ميان مدت و بلند مدت تدوين نگرديده بود.

توده ها و نخبگان ترك در اين شرايط به جريان سراسري ضدسلطنتي پيوستند. طبيعتا اولين نتيجه اين مشاركت، سوء استفاده فارسها از خلق ترك به عنوان ماشه اي براي در دست كردن آمال سياسي خود بود. از زاويه خلق ترك نيز اين رفتار سياسي در چهار چوب ايران و ايرانيت، منجر به تضعيف و تحليل رفتن هرچه بيشتر هويت ملي ترك در هويت ملي ايراني-فارسي و فارسسازي خلق ترك شد. پس از اين جنبش همگاني كه خلق ترك در آن نه به عنوان يك ملت جداي داراي پلاتفورم و استراتژي مستقل از ملت فارس، بلكه به عنوان بخشي از ملت ايران (فارس) شركت كرد، طبيعتا در نظام، دولت و قانون اساسي جديد موجوديت، هويت، حقوق، مطالبات، نيازها و منافع ملي وي تماما به هيچ شمرده شد و از همه به يكباره محروم گرديد.

 اما امروز وضعيت آغاز به ديگرگون شدن كرده است. روند ملت شوندگي خلق ترك به درجه مهمي پيشرفت كرده و به نقطه غيرقابل بازگشت رسيده است. بخش تعيين كننده اي از خلق ترك بر هويت ملي و حقوق ملي خويش واقف شده و داراي شعور ملي است. طبقه و نسلي از روشنفكران و فعالين سياسي ترك با تفكر ملي و ترك مركز، دانا و متمركز بر منافع ملي تربيت شده است. در داخل و خارج كشور، دهها انجمن و تشكيلات فرهنگي، اجتماعي و سياسي كه براي حفظ هويت ملي و حقوق ملي خلق ترك مبارزه مي كنند وجود دارند. حركت ملي مستقل ترك بوجود آمده و ريشه هاي خود را مستحكم كرده است. در اين شرايط مشاركت در حوادث سراسري ايران، نه تنها نادرست نيست بلكه مفيد حتي ضروري است. زيرا به ما امكان مي دهد كه اينبار حوادث سراسري را نه در جهت فارسسازي ملت ما، بلكه در راستاي ملت شوندگي خود و منافع مليمان بكار برده و مديريت كنيم، بر آنها تاثير گذاريم و جهت دهيم. در اين شرايط، عدم مشاركت خلق ترك در جنبشهاي سراسري ايران مترادف با "عدم مشاركت انتحاري" خواهد بود.

 

س-موضع حركت ملي در رابطه با سازمانهاي سراسري چيست؟

در ايران هيچ تشكل و تجمع سراسري سياسي واقعي وجود ندارد. واقعيات سياسي ايران نشان ميدهد كه هيچكدام از احزاب موجود موسوم به سراسري، نه به شكل صعودي و نه در فرم نزولي حزبي سراسري نميباشند. اين احزاب برآيند و محصول گردهمآيي نهادهاي سياسي مستقل ملل عمده ايران و سرزمينهاي مليشان نبوده (احزاب سراسري صعودي)، و همچنين هيچكدام اقدام به تاسيس احزاب ملي منطقه اي در مناطق عمده ملي با تشكيلات و ارگانهاي مستقل خود ننموده اند (احزاب سراسري نزولي).

وضعيت ايران عبارت از اين است كه جمعيتهايي بوجود آمده توسط افراد مختلف (اغلب اوقات منسوب به ملت فارس و در گذشته افرادي از ملت ترك و گاها كرد) دست به ايجاد تشكيلاتي زده و آنرا حزب سراسري اعلام مينمايند، بي آنكه اين تشكيلات، محصول تركيب و اتحاد احزاب معادل ملتهاي ايراني بوده و يا به ايجاد احزاب معادل ملتهاي ايراني در مناطق مليشان منجر شود.

حزبي بلوچستاني را كه شعباتي در كردستان و يا تركمنستان ايران داير كند و حتي به عضوگيري از ميان تركمنها و اكراد ايران آغاز نماند، به صرف ايجاد شعبه در مناطق ملي ديگر و عضوگيري از ملل گوناگون نميتوان حزبي سراسري بشمار آورد. تشكيلات و احزاب سياسي موسوم به سراسري در يك صد ساله اخير، يا از اول و يا پس از كوتاه مدت تبديل به تشكيلاتي فارس و بر اساس منافع ملي سياسي واقعي ويا فرضي ملت حاكم در اين كشور يعني ملت فارس شده اند.

اينگونه تشكيلات به لحاظ ملي، نه تنها تشكيلات منسوب به خلق ترك و يا نماينده اين خلق نميباشد بلكه درك درستي از حقوق و منافع ملي اين خلق و آذربايجان ندارند ويا درك آنها از اين مقولات تماما ضد تركي و ضد آذربايجاني است.

عملكرد سياسي بسياري از اين تشكيلات نشان ميدهد كه اين احزاب در تاريخ وجود خود عملا به شكل مدافعين منافع و حاكميت و زبان و فرهنگ ملي ملت حاكم فارس در آمده اند، حتي بسياري از اين احزاب موسوم به سراسري، دشمني علني و عميقي با هويت، زبان، فرهنگ و حق حاكميت سياسي ملتهاي ايراني داشته و يا اساسا بر اين مبناء تاسيس شده اند. همچو تشكيلاتي كه در فرمگيري آنها تشكيلات و تشكلات سياسي منسوب به ملتهاي غيرفارس ايراني با حفظ هويت حقوقي، سياسي و ملي جداگانه خود اشتراك نداشته اند، نوعا حق، صلاحيت و مشروعيت تمثيل ملت ترك و وطن آذربايجاني را ندارند، بلکه وجود آنها، نفي و انکار ملت ترک و وطن آذربايجاني است.

 تشکيلات سياسي موسوم به سراسري در ايران بويژه آنها كه سابقه تاسيس آنها مربوط به دوره پهلوي است و امروز در مهاجرت در خارج از كشور بسر مي برند، محصول انديشه دولت-ملت در اين کشور و نافي واقعيت کثيرالمله بودن کشور ايران اند. احزاب موسوم به سراسري در ايران پديده هايي پيش مدرن و مربوط به دوران قبل از تشكل ملتها در ايران ميباشند.

 با ورود به دوران مدرنيته و با سرعت گرفتن روند ملت شدگي در نزد ملل ايراني، احزاب سراسري نيز، همانگونه كه شاهديم فلسفه وجودي خود را از دست ميدهند. از اين رو اصرار بر پديده پيش مدرني مانند احزاب سراسري در كشور چند ملتي ايران، به عبارتي مخالفت با مدرنيته است. اين سازمانها را سراسري دانستن همان قدر صحيح است كه دولت ايران را نماينده همه ملل ساكن در آن دانستن. اصرار تشكيلات سراسري بر عدم ذكر منسوبيت ملي خودشان فارسي، ناديده گرفتن و دور زدن ارگانهاي سياسي و فرهنگي ديگر ملتهاي ساكن در ايران – كه مخاطب تشكلها و ارگانهاي سياسي ملت فارس موسوم به سراسري ميباشند- و به نيابت و بنام ديگر ملتهاي محكوم ساكن در ايران سخن گفتنشان، رفتاري نشان از ناسيوناليسم افراطي فارسي، تنشزا، مذموم و غيرمشروع است. اصرار چنين احزابي بر سراسري بودن خود و نمايندگي ملتها و مناطق ملي غيرفارس در ايران، نه تنها به لحاظ عرف و اخلاق سياسي سوال برانگيز است، به لحاظ رشد مبارزه دمكراتيك در ايران و بلوغ سياسي-ملي ملتهاي ساكن در آن نيز فوق العاده زيان آور و بازدارنده است.

 هم سازمانهاي موسوم به سراسري و هم دولت ايران به لحاظ ماهيت و جهتگيري ائتنيك، فارس اند. از اينرو مي بايد به ايجاد تشكيلات پارالل براي همه تشكيلات فارسي موسوم به سراسري اقدام نمود. اين تشكيلات سياسي و فرهنگي تحت هر شرايطي مي بايد همواره با هويت مستقل خود و به طور كاملا  مستقل از تشكيلات فارسي مشابه اداره شوند.

الحاق و يا تبديل تشكلات سياسي آذربايجاني و تركي قبلا موجود به سازمانهاي موسوم به سراسري نيز مانند تبديل حزب عدالت آذربايجان به حزب كمونيست ايران، انكار هويت ملي متشخص خلق ترك و در عمل نوعي انتحار سياسي و حتي خيانت است. به عنوان نمونه تجربه الحاق فرقه دمكرات آذربايجان به حزب توده ايران نشان داد كه تبديل احزاب سياسي منسوب به ملل محكوم ساكن در ايران به شعبات احزاب معروف به سراسري، عملا به نابودي و حذف كامل آنها از حيات سياسي، از دست دادن مطلق پايگاههاي توده اي ايشان و در نتيجه باعث شكست جنبش ملي ملت مربوطه و سكته در روند كلي دمكراسي در كل ايران منجر مي شود. به عكس، عدم اتحاد حزب دمكرات كردستان با حزب توده ايران و يا هر حزب ايراني موسوم به سراسري، به رشد حركت ملي دمكراتيك كرد و شتاب بخشيدن و بين المللي نمودن اين حركت و در نتيجه اعتلاء جنبش دمكراسي در كل ايران كمك نموده است.

 از طرف ديگر، اين ادعا كه "احزاب سراسري مؤثرترين ابزار براي تأمين تفاهم عمومي در گذار به موقعيت دموکراسي مبتني بر برابري حقوق ملي در کشور اند و وجود سازمانهاي سراسري براي تامين تفاهم عمومي در گذار به دمكراسي ضروري است" در ضديت با تجارب تاريخي است. تجربه يك صدساله اخير ايران نشان ميدهد كه وجود احزاب موسوم به سراسري اما به واقع فارسي، ابزاري در جهت نفي تشخص ملي ملتهاي ايراني، مانعي در مسير بلوغ سياسي آنها، و در نهايت جاده صاف كن امحاء و خودكشي ملي و سياسي آنان و اساسا سدي در مقابل روند تشكل ملل ايراني است.

حوادث حادثه در اتحاد جماهير شوروي و يوگسلاوي سابق نيز درستي اين ادعا را تاييد ميكند. در اين دو كشور احزاب سراسري در نهايت تبديل به ابزار يكسانسازي قومي و سياسي ملل متبوعه توسط دولت و حزب حاكم منسوب به ملت حاكم شدند. به ويژه در كشوري مثل ايران كه فرهنگ دمكراتيك سياسي و ديگرپذيري فردي و ملي در ميان تشكلات و احزاب سياسي وجود نداشته و يا نهادينه نشده است، و در بسياري از موارد حتي وجود ملتهاي گوناگون كشور از سوي نخبگان ملت حاكم و تشكلات سياسي و دولت وي ايران نفي ميگردد، صرف فعاليت و تشكل در قالبهاي ملي جداگانه هر ملت ايراني - و نه در قالبهاي سراسري- براي گذر به دمكراسي نه تنها مفيد، بلكه ضروري است.

 

س-شروط همكاري با يك سازمان سراسري (فارس) مشخص و يا همگامي با يك جنبش اجتماعي-سياسي خاص خلق فارس چيست؟

هنگام تصميم گيري در باره همكاري با يك سازمان سراسري مشخص و يا همگامي با يك جنبش سياسي-اجتماعي معين خلق فارس، عوامل متعددي مي توانند دخيل باشند. نخستين عامل، درجه رسوخ و غلطت ناسيوناليسم فارسي در جريان و يا تشكيلات مذكور است. وجود شعارهاي ناسيوناليستي افراطي و باستانگرايانه در يك تشكيلات و يا جريان فارسي، باعث دوری کردن ملت ترك مي شود. دومين عامل، مساله شناساسي و يا عدم شناسائي هويت و حقوق ملي خلق ترك و هويت سياسي مستقل تشكيلات ترك و آذربايجاني است. تشكيلات ترك و آذربايجاني نوعا تمايلي براي ايجاد ديالوگ و همكاري با تشكيلات و جرياناتي كه هويت و حقوق ملي خلق ترك و شخصيت سياسي مستقل آنها را رد مي كنند و نيتي براي ايجاد ديالوگ و همكاري نشان نمي دهند ندارد. عامل سوم، قابليت و شانس موفقيت حركت مذكور در تضعيف عملي دولت ايران و دمكراتيزاسيون خلق فارس است.

به سبب حاكميت ملت فارس و دولت وي بر ملت محكوم ترك و آذربايجان جنوبي، هر جنبش و يا تشكيلات خلق فارس كه به دمكراتيزاسيون ملت حاكم و تضعيف و يا ساقط شدن دولت وي كمك كند در جهت منافع ملي خلق ترك است و از اينرو همكاري و همگامي با آن، حتي در برخي شرايط به صورت يك طرفه ممكن است ضرورت پيدا كند. عامل چهارم، هزينه همگامي با جنبش مذكور براي خلق ترك است. در حركت ملي ترك مانند هر جنبش ملي عقلاني معاصر، حداقل هزينه دهي اصل است. بنابراين بالا بودن هزينه همگامي با يك جنبش فارس، حتي اگر در راستاي منافع ملي خلق ترك باشد، مانع از همگامي فعال با آن جنبش خواهد شد.

عامل پنجم، شانس به اقتدار رسيدن يك تشكيلات و يا جنبش فارسي است. منطقي است كه حركت ملي ملت محكوم ترك، كانالهاي ديالوق با طرفي كه شانس بيشتري براي قبضه قدرت در فارسستان را دارد باز نگهدارد.

البته وزنه هر كدام از عوامل فوق در مقاطع و شرايط مختلف و مورد معين ممكن است فرق كند. مثلا هنگامي كه جنبشي حقيقتا قابليت بسيار بالائي براي دمكراتيزاسيون دولت ايران و يا تضعيف آن داشته باشد، همگامي با آن حتي اگر داراي شعارهاي مناسبي نيز نباشد معقول و عقلاني است. مانند ضرورت همگامي با جريانات بنيادگراي ليبرال فارس (جناح اصلاح طلب) در مقابل جريانات بنيادگراي محافظه كار فارس (جناح ولايتمدار).

 نكته مهم ديگر اين است كه رابطه فعالانه و ارگانيك تشكيلات ترك و آذربايجاني با جريانات و تشكيلات فارس و فارسستاني مانند خود رابطه دو ملت ترك و فارس مي بايد از نو و بر مباني ديناميكهاي نوئي تعريف شود. مهمترين اينها احترام به هويت مستقل و منافع متقابل است. در شرايط عادي، همكاري و حمايت ما از هيچ جريان و تشكيلات فارس، بدون شناخته شدن هويت و منافع ملي مان ممكن نيست. البته در شرايطي ويژه- همانطور كه قبلا اشاره كردم-حمايت يكطرفه متصور است. براي همكاري ارگانيك تشكيلات، جريانات و شخصيتهاي ترك با معادلين فارس خود لازم است كه معادلين فارس مقدمتا هويت ملي مستقل ملت ترك و تشكيلات سياسي وي را قبول نمايند و خواستار همكاري با تشكيلات و جريانات سياسي ملت ترك باشند. احترام به استقلال جنبشهاي سياسي متعلق به مليتهاي غيرفارس ايران و به رسميت شناختن تشكيلات سياسي آنان تنها راهي است که ميتواند زمينه همكاري و همگامي عمل ميداني نيروهاي سياسي متعلق ملل مختلف ساكن در ايران را فراهم آورد.

 اين امر البته به طور مكانيكي و صرفا با دعوت آنها به به رسميت شناختن ما انجام نمي پذيرد، هر چند اينگونه دعوتها نيز ضروري است. اين امر با ايجاد تشكيلات جدي و پايدار موازي، گسترش پايگاه توده اي، كسب قابليت به حركت در آوردن توده هاي ترك و تاثير گذاري بر اتمسفر سياسي جامعه ترك صورت مي پذيرد. در اين صورت جريانات و تشكيلات فارس نه تنها هويت ملي و سياسي مستقل ما را قبول خواهند كرد، بلكه داوطلبانه طالب همكاري با ما نيز خواهند شد. موضع يكپارچه خلق ترك و تشكيلات سياسي وي در عدم همكاري با جنبش سبز خلق فارس، رهبران اين جنبش را مجبور كرد كه به كرنش در برابر خلق ترك و دلجوئي از وي برخيزند. نامه آيت الله منتظري محصول اين سياست درست است. موسوى نيز در آخرين مصاحبه اش با سايت جماران، از ضرورت اجراى اصول متعلق به تدريس زبان هاى غيرفارسى در مناطق قوميت هاى غيرفارس سخن به ميان آورد. حال آنكه دنباله روي بي قيد و شرط خلق ترك و نخبگان آن از جريانهاي سراسري (فارس) در يك صد سال گذشته و به تعبيري كاسه داغتر از آش شدن، به شناخته شدن هويت و حقوق ملي ما از طرف توده، نخبگان و دولت فارس سرسوزني كمك نكرده بود. تجربه جنبش سبز و نامه منتظري، حتي بخشنامه احمدي نژاد در باره ارائه اختياري دو واحد اختياري زبان تركي در برخي از دانشگاهها، علاوتا نشان داد كه بيش از آنكه ملت ترك محتاج ملت فارس باشد، اين ملت فارس است كه محتاج ملت ترك است.

 به همه حال با توجه به وجود زمينه هاي لازم براي مشاركت در جنبشهاي سراسري براي خلق ترك و با سبك و سنگين كردن عواملي كه فوقا بدانها اشاره كردم، معقول است كه تشكيلات سياسي و فرهنگي و اجتماعي و حتي رسانه هاي ترك و آذربايجاني در داخل و خارج كشور به ايجاد تماس و ديالوگ با معادلين فارسي-سراسري خود اقدام كنند. زيرا اين عمل از يكسو طرف فارس را به پذيرفتن هويت ملي و سياسي مستقل خلق ترك و تشكيلات وي مجبور خواهد نمود و از سوي ديگر به ايجاد دو دستگي و آشفتگي در ميان فارسها در نحوه برخورد با حركت ملي ترك جرقه خواهد زد. به ويژه ضروري است كه هر گام كوچكي كه تشكيلات و جريانهاي فارسي-سراسري به سوي خلق ترك (يعني شناختن هويت، شخصيت و حقوق و مطالبات وي) بر مي دارند تقدير شود و تشكيلات و جريانهاي ذيربط ترك و آذربايجان موضعگيري مثبتي –متناسب با گام مذكور- اتخاذ كنند. كلا ما به عنوان ملت، مي بايد دست دوستي به سوي هر شخصيت، تشكيلات و جرياني كه نظر مثبتي به ما دارد دراز كنيم. از طرف ديگر مي بايست روشن نمود كه شخصيتها، جريانات و تشكيلات فارسي اگر طالب همكاري و حمايت خلق ترك در يك عرصه خاص و يا مبارزه معين اند، مي بايد در مقابل آن در عمل از خود گذشتهاي سياسي نشان دهند. اين گذشت سياسي چيزي در رده به رسميت شناختن زبان تركي مي تواند باشد.

 

س- آيا مي توان از وجود چالش و بحرانهاي داخلي ملت فارس صحبت كرد؟

 هنگامي كه از مسائل خلق فارس صحبت مي شود صحبت از سه گونه مساله مي رود. گونه اول، بحرانها و چالشهاي دولت ايران كه آنرا به لحاظ ائتنيكي مي بايست به عنوان دولتي فارس قبول نمود. گونه دوم، مسائل دوطرفه بين ملت فارس و يك ملت ديگر، به عنوان نمونه حدود مناطق ملي فارسستان و آذربايجان، مساله پيدا شدن تعدادي شهر و روستاي فارس زبان در آذربايجان در اثر پيشرفت روند فارسسازي، مساله وجود ميليونها تن ترك در فارسستان، مهاجرت دوباره و بازگشت آنها به آذربايجان، وضعيت زبان تحميلي فارسي در مناطق ترك نشين، حفظ ميراث تاريخي ترك در فارسستان، ... اين مسائل نوعا از همان آغاز مسائل مشترك دو ملت فارس و ترك اند. گونه سوم، مسائل داخلي خلق فارس اند كه اين خلق تنها مقام صلاحيتدار براي مديريت و تصميم گيري در باره آنها است. در ايران هر ملت داراي شماري از مسائل خاص، چالشها و بحرانهاي داخلي خود نيز مي باشد. اين امر زائيده از طبيعت ملت بودن است. اگر ملت كرد و يا تركمن و يا بلوچ مي تواند مسائل داخلي خود را داشته باشد، نامعقول خواهد بود گمان شود ملت دهها ميليوني فارس داراي هيچگونه چالش و بحران داخلي نباشد. بنظر مي رسد به سبب پيشرفت شديد روند استحاله ملي ملل غيرفارس و جا افتادن نگرش مساوي گرفتن فارس با ايران، بسياري از مردم و حتي نخبگان ملل غيرفارس گمان مي كنند كه هر مساله و چالش و بحران داخلي فارسها، مساله و بحران و چالش داخلي ديگر ملل ساكن در ايران نيز است. اين تلقي نادرست، نتيجه استحاله ملي اينگونه افراد است. واقعيت آن است كه ملت فارس مانند هر ملت ديگري نه تنها داراي مسائل داخلي، بلكه داراي منافع ملي خود نيز است. جالب توجه است كه شديدترين اعتراضات به بيان وجود مسائل داخلي ملت فارس از سوي برخي از فعالين سياسي ترك اغلب فدراليست و معتقد به كثيرالملگي ايران ابراز شده است. من در صداقت و صميميت اين افراد كه از شنيدن خبر وجود مسائل داخلي ملت فارس جدا شوكه شده اند- اين اشخاص نوعا داراي سابقه فعاليت سياسي در تشكيلات چپ فارس هستند- ترديدهاي جدي دارم. در گذشته روشنگري بسياري در باره ملت بودن فارسها لازم بود، اما امروز بالاخره اين واقعيت در اذهان لجوج نيز در حال جا افتادن است. به نظر مي رسد اكنون نوبت اندك روشنگري در باره واقعيت مسائل و بحرانهاي داخلي ملت فارس و تعبيراتي مانند سياست فارس، چپ فارس، دمكراسي فارس، منافع ملي فارس، منطقه ملي فارس (فارسستان) و ... است.

 

س- برخي گرايشهاي حرکت ملي – دمکراتيک آذربايجان مسائل و حوادث در ايران را چالش و بحرانهاي داخلي فارسها ارزيابي ميکنند که ارتباطي به ما ندارد. به نظر شما آيا اين نوع ارزيابي و نگاه مي تواند منافع ترکها را تضمين کند ؟

 ايران كشوري كثيرالمله است و فارسها تنها يكي از ملل ساكن در آن هستند. نتيجتا همه مسائل و حوادث اين كشور را نمي توان به عنوان چالش و بحرانهاي داخلي فارسها ارزيابي كرد. در ايران بسياري از مسائل و حوادث اتفاق مي افتند كه ربطي به ملت فارس نداشته، از آن و مربوط به ملل ديگر ساكن در اين كشوراند و يا از سنخ مسائل و حوادث سراسري اند كه خاص ملت فارس نيست. از طرف ديگر، اعتراف به وجود بحرانها و چالشهاي داخلي ملت فارس، لزوما به معني بي ارتباط بودن اين بحران و چالشها با ديگر ملل ساكن در ايران و يا ضرورت بي تفاوتي در قبال اين بحران و چالشها نيست. به لحاظ تئوريك اينكه يك مساله بحران داخلي ملت فارس است، با مرتبط بودن آن مساله به ملت ترك و ضرورت موضعگيري ملت ترك در باره آن سه مساله متفاوت اند. يك مساله ممكن است مساله داخلي خلق فارس باشد و يا نباشد، يك مساله داخلي خلق فارس ممكن است به ما ارتباط داشته باشد و يا نداشته باشد، واكنش و موضعگيري در باره يك مساله داخلي خلق فارس مرتبط به ما ممكن است ضروري باشد و يا نباشد. در ايران در نتيجه پيشرفت بسيار پروسه درهم آميختگي سياسي و اجتماعي و اقتصادي مناطق ملي اكثرا به نيتهاي استعماري، وضعيت به گونه اي در آمده كه بسياري از مسائل و بحرانهاي داخلي يك ملت خاص بر ملت ترك نيز تاثير مي گذارد و بنابراين به وي هم مرتبط است. در ميان ملل ساكن در ايران، ملت فارس حالت ويژه اي دارد و تاثير تحولات و بحرانها و چالشهاي داخلي وي، به دو دليل بسيار بيشتر از تاثير تحولات هر ملت ديگري بر ملت ترك است. يكي به علت همجواري گسترده ملت ترك و ملت فارس در قسمتهاي جنوبي آذربايجان (تهران، قم، مركزي، ..)، در شمال خراسان و در مركز-جنوب ايران و ديگري به سبب حاكميت ملت فارس بر دولت ايران كه فعلا ملت ترك و مناطق ترك نشين ايران را در تحت حاكميت و استعمار داخلي خود دارد. هر گونه بحران و چالش اين دولت، علي رغم اينكه اصلا متعلق به ملت فارس مي باشد، بر همه ملل ساكن در ايران و گروههاي ائتنيك آن، حتي همسايگان آن نيز تاثيرگزار بوده و در نتيجه به آنها مرتبط است. اين ارتباط، از سنخ رابطه يك ملت محكوم با مساله داخلي يك ملت حاكم و دولت وي است. حتي به فرض فروپاشي ايران و يا گذار آن به سيستم فدرال، فارسستان فدرال و يا مستقل به دلائل متعددي از قبيل وجود اقليت عظيم ترك ساكن در فارسستان، مرز مشترك طولاني فارسستان و آذربايجان، رقابت تاريخي دو ملت فارس و ترك، توسعه طلبي فارسستان، اتحاد ناسيوناليسم فارس با همسايگان مساله دار آذربايجان جنوبي (ارمني، كرد) و ...هميشه در مركز توجه ما قرار خواهد داشت. اكنون نيز مسائل داخلي ملت فارس در اكثر موارد به ديگر ملل ساكن در ايران و از جمله ملت محكوم ترك تاثيرگذار و در نتيجه مربوط اند. مانند گذر به الفباي لاتين براي زبان فارسي كه مساله داخلي ملت فارس است و تصميم گيري در باره آن حق و در صلاحيت اين ملت مي باشد و يا مساله سكولاريزاسيون و دمكراتيزاسيون جامعه فارس. اين مسائل علي رغم تعلق به ملت فارس، بر ديگر ملل ساكن در ايران نيز موثر اند. همانگونه كه مسائل و بحرانهاي داخلي ملت روس، به سبب حاكميت اين ملت بر دولت روسيه، لاجرم به همه ملل محكوم در اين كشور از جمله ملت تاتار نيز مربوط است. و يا كشمكش و رقابت بين بارزاني و طالباني علي رغم آنكه مساله داخلي كردان عراق است، با اينهمه توركمانهاي ساكن در اين كشور را نيز به شدت تحت تاثير قرار مي دهد. با اين وصف، قابليت تاثيرگذاري بسيار بالاي مسائل داخلي يك ملت بر ملتي ديگر، مسائل داخلي ملت نخست را مساله داخلي ملت دوم نمي سازد. به عنوان مثال حركت ملي ترك در ايران داراي انحرافات اساسي هويتي است. اين بحران و چالش هويتي، علي رغم داشتن قابليت تاثيرگذاري بر ديگر ملل ايران، مساله داخلي ملت ترك است و نه به عنوان مثال مساله داخلي ملت بلوچ. برخي از مسائل داخلي ملت فارس نيز وجود دارند كه تاثير بسيار كمي بر خلق ترك دارند.

 بنابر اين در اينجا نگاهي كه منافع ملت ترك را تضمين مي كند، نگاه واقعگرايانه است: ملت فارس مانند هر ملت ديگري مسائل و چالشهاي داخلي خود را دارد. بسياري از چالشها و مسائل داخلي ملت فارس، به ملت ترك نيز مربوط است. هر مساله داخلي ملت فارس را مساله داخلي ملت ترك قلمداد كردن، همانقدر نادرست است كه هر مساله ايران كثيرالمله را مساله داخلي ملت فارس قلمداد كردن. دولت ايران داراي ماهيت ائتنيكي-ملي فارس است. رابطه ملت فارس با اين دولت از سنخ چالشهاي داخلي يك ملت است. از آنجائيكه اين دولت فعلا بر ملت ترك و مناطق ملي ترك نشين نيز حاكم است، بسياري از چالشهاي داخلي ملت فارس با دولت فارس و يا هر بحران داخلي اين دولت، به ملت ترك نيز مرتبط است. 

 

س- به نظر شما حرکت ملي – دمکراتيک آذربايجان چه نسبتي با جنبشهاي ملي ساير اقوام و ملل-غيرفارس دارد ؟

 من به مورد ملت حاكم فارس جداگانه مي پردازم و در مورد ديگر گروههاي ملي به چند نكته اشاره مي كنم.

 حركت ملي ترك هم سنخ جنبشهاي ملي ديگر موجود در ايران است و داراي غايه مشتركي با آنها مي باشد كه عبارت است از وصول به حقوق ملي خود و ايجاد زمينه هاي سياسي لازم براي محقق شدن حق تعيين سرنوشت خود. مانند همه من هم معتقدم كه همگرائي و همكاري جنبش هاي ملي ملل محكوم ساكن در ايران امري بسيار منطقي است، زيرا براي همه آنها مفيد است. منطقي كه ما را به اين نتيجه مي رساند همان منطقي است كه ما را به لزوم همكاري و همسوئي با ديگر جنبشهاي اجتماعي و سياسي نيز مي رساند. اين همسوئي و همكاري مي تواند روند وصول به حقوق ملي تك تك آنها را تسهيل كند. از طرف ديگر من معتقد نيستم كه احقاق حقوق ملت ترك ساكن در ايران لزوما فقط مي تواند به شكل جزئي از بلوك مساله ملي در ايران حل شود. اين نگرش ناشي از نوعي انترناسيوناليسم ايدئولوژيكي است كه جائي در سياست عملي ندارد. مساله ملي هر ملت محكوم در ايران داراي تاريخ و خصلتها و ديناميكهاي متفاوتي است. هر كدام از اين ملل نيز در مراحل مختلفي از روندهاي ملت سازي و سياسي شوندگي قرار دارند. مثلا ملت كرد در مقايسه با ملت لر در هر دو جنبه بسيار پيشرفته تر است؛ بنيادگرائي اسلامي و خشونت سياسي در حركت ملي بلوچ جايگاه عمده اي كسب كرده، در حاليكه در حركت ملي ترك هيچ جايگاهي ندارد؛ ملت ترك يكي از دو ملت عمده ايران و شكل دهنده آن است و از اين جنبه شباهتي مثلا به خلق گيلك ندارد. بر آيند اين عوامل مي توانند منجر به احقاق حقوق ملي يك ملت محكوم در ايران به درجه معيني شوند، در حاليكه يك ملت محكوم ديگر همچنان از حقوق ملي خود محروم بماند. براي روشن شدن مطلب مثالي مي زنم. در تركيه خلق كرد و خلق عرب و حركتهاي مليشان داراي خصلتها و ويژگيهاي متفاوتي اند و اين باعث مي شود كه حل مساله كرد، منوط به حل مساله عرب در اين كشور نباشد. در عراق مساله كرد به درجه مهمي حل شده است در حاليكه در باره مساله توركمان از همچو چيزي نمي توان صحبت كرد. به همين منوال حل مساله ملي يك ملت محكوم لزوما منوط به حل كلي مساله ملي در ايران نيست. حركت ملي ترك نمي بايد خود را مقيد و محصور به عمل و توافق گروهي در اين مورد بكند. هماهنگي بين ملل محكوم ايران مفيد است اما شرط لازم براي حل مساله ملي تك تك آنها نيست.

 بين هر كدام از جنبشهاي ملي موجود در ايران با حركت ملي آذربايجان البته مي تواند روابط و مسائل ويژه اي وجود داشته باشد. به عنوان مثال بين جبنش ملي ترك با جنبشهاي ملي عرب و تركمن، هيچگونه اختلاف و اصطكاك عمده اي وجود ندارد. اما با حركات ملي تالش و گيلك پتانسيل بروز اختلافات ارضي موجود است. اين پتانسيل در مورد حركت ملي كرد به منصه ظهور رسيده است. به گونه اي كه مي توان گفت امروز خلق ترك و آذربايجان جنوبي علاوه بر خلق فارس و فارسستان، با خلق كرد و كردستان نيز داراي مساله ملي مي باشد. جوهر مساله ملي با خلق فارس به دو شكل تظاهر مي كند. يكي حاكميت ملت فارس در تمثال دولت ايران بر ملت ترك و آذربايجان. ديگري فارسسازي و فارسستان سازي اراضي آذربايجان جنوبي در استانهاي تهران، مركزي، قم، همدان و قزوين. نام ديگر مساله دوم، مساله "حدود مرزي آذربايجان-فارسستان" و يا "توسعه طلبي فارسي" است. اما در مورد خلق كرد مساله ما تك وجهي است و آن عبارت است از كردستان سازي و كردسازي اراضي آذربايجان ائتنيك در استانهاي آذربايجان غربي، كردستان، كرمانشاهان و همدان. نام ديگر اين مساله، مساله "حدود مرزي آذربايجان-كردستان" ويا "توسعه طلبي كردي" است. من در باره مساله كرد و مناسبت ما به آن به طور مفصل در مصاحبه اي با كميته دفاع از غرب آذربايجان كه اخيرا نشر خواهد شد، صحبت كرده ام. علاقه مندان مي توانند به آن مصاحبه مراجعه كنند.

 در مورد اقليتهاي ملي نيز وضعيتي مشابه برقرار است. حركت ملي با بسياري از اقليتهاي ملي كوچكترين اصطكاك و تنشي ندارد. همسوئي و همكاري با آنها نيز از هر جهت مفيد به هر دو طرف و كل ايران است. بويژه دفاع از حقوق ملي اقليتهاي ملي ساكن در آذربايجان ائتنيك وظيفه حركت ملي و امري حياتي است. من در اين باره در سوال مربوط به تشكيلات حقوق بشري آذربايجاني سخن گفته ام. از طرف ديگر در اثر برخي عوامل و در راس آنها دخالت خارجي امروز بين ملت ترك و اقليت ارمني مسائلي در حال بروز است. در ميان اقليت ارمني ساكن در آذربايجان جنوبي و ديگر مناطق ملي ايران بويژه نسل جوان، كه شديدا تحت تاثير دياسپوراي ارمني قرار دارد، تمايلات بسيار شديد ضد تركي و ضدآذربايجاني در حد ميليتانيسم و نفرت نژادي در حال گسترش است. از طرف ديگر مليتگرايان فارس و دولت جمهوري اسلامي فعالانه به تحريك اقليتهاي ملي تات و تالش در آذربايجان جنوبي و بسيج آنها بر عليه ملت ترك و حركت ملي ترك مشغول اند.

 نكته آخر آنكه تشكيلات ترك و آذربايجاني هنگام موضعگيري و مشاركت در مسائل و حوادث سراسري ايران، مي بايست صرفا به نام ملت و منطقه ملي خود سخن بگويند و بر تعيين سرنوشت آن متمركز شوند. ما نمي توانيم و نبايد براي ملل و مناطق ملي ديگر در ايران نسخه پيچي كنيم. ما مي بايست به حق تعيين سرنوشت ديگر ملل احترام اكيد بگذاريم و از تعيين سرنوشت براي آنها حتي در اشكال دمكراسي، لائيسيسم و آلترناتيوهاي فدراليستي و يا استقلال خودداري كنيم. شايد ديگر ملل ساكن در ايران خواهان بكار گرفتن حق تعيين سرنوشت خود، آنهم به شكل استقلال و يا فدراليسم و ايجاد نظامي لائيك و بر اساس اصول دمكراسي نباشند، آذربايجان به چه حقي آنها را مجبور به پذيرش همچو سيستمهائي كه نمي خواهند مي كند؟. هر چند وجود همسايه هاي لائيك و دمكرات از هر جهت به نفع ملت ترك و آذربايجان است با اينهمه آنچه ملل ديگر ساكن در ايران براي خود و آينده خود مي خواهند مساله آنها، حق آنها و در مسئوليت آنها است، نه ملت ترك و آذربايجان جنوبي. آذربايجان جنوبي صرفا خواهان حق تعيين سرنوشت خود و حق اداره امور خود است، فارغ از آنكه بقيه ملل محكوم در ايران با سرنوشت خود چه مي خواهند بكنند. اينكه بقيه ايران با سرنوشت خود چه مي كنند نه در حيطه صلاحيت ماست و نه در قدرت ما. در اين راستا مي بايد از انديشه پرچمدار بودن ملت ترك و سرزمين آذربايجان براي ديگر ملل محكوم و مناطق ملي و كل ايران يكبار و براي هميشه دست برداشت.

 

س-هنگام اشتراك در مجادلات سراسري و جنبشهاي اجتماعي سياسي همگاني (جنبش زنان، جنبش كارگري، حركتهاي ملي ملل ديگر، ..) به كدام اصول بايد دقت كرد؟

 جنبشهاي اجتماعي و سياسي مختلف كه در ايران فعالند و شما نام برخي از آنها را ذكر كرديد، از مقولات متفاوتي اند و طبيعتا مناسب حركت ملي ترك در ايران و آذربايجان جنوبي كه نوعا حركتي ملي است با آنها به تناسب ماهيت هر كدام متفاوت خواهد بود. من در اين رابطه قبلا چند نوشته در سؤزوموز درج كرده ام. در اينجا صرفا به ذكر تيتروار چند نكته عمومي مي پردازم.

 منظور از اشتراك خلق ترك در حوادث سراسري و جنبشهاي همگاني ايران، اشتراك مستقل از فارسها در اين حوادث و جنبشها، با تشكيلات و مديريت مستقل و در راستاي منافع ملي خود است. مقصد تاثير بر گفتمان موجود سياسي سراسري در ايران، بدست آوردن مديريت آنها و حتي ايجاد گفتمانهاي جديد است.

 بزرگترين خدمتي كه ملت ترك مي تواند به دمكراسي ايران بكند، ايجاد يك حركت ملي ترك نيرومند مستقل از ملت فارس و فارسستان، با تشكيلات و مديريت مستقل از اين دو، كه بتواند تمام تركزبانان پراكنده در سراسر ايران را به چتر خود در آورد و و به يك مركز ثقل سياسي در كشور و منطقه تبديل شود است. اين، در عين حال تنها راه نجات خود ملت ترك نيز مي باشد. چنانچه بزرگترين خدمت كردان عراق و تركيه به دمكراسي تركيه و عراق، جدا شدن از جريانات سياسي سراسري اين دو كشور كه در مركز مي گذشت و ايجاد يك حركت ملي مستقل كرد در آنها بود. به عبارت ديگر در صورتي كه كردان بدون محور قرار دادن هويت و منافع ملي خود، و به عنوان شهروندان تركيه اي و عراقي به حركات دمكراسي ملل حاكم در اين كشورها يعني ترك و عرب مي پيوستند، نتيجه اين عمل آنها صرفا متوقف كردن روند ملت شوندگي خلق كرد و تاخير در روند دمكراتيزاسيون دو ملت حاكم مذكور و دولتهاي مربوطه شان بود. اما وجود حركتهاي ملي كرد مستقل و نيرومند در اين دو كشور، هم به حل مساله ملي، هم به دمكراتيزاسيون دو ملت حاكم و جو سياسي عرب و ترك، و با تقسيم اقتدار در مورد دولت عراق به دمكراتيزاسيون آنها منجر شد.

 خلق ترك در دويست سال گذشته براي مسائل سراسري ايران بيش از آنچه لازم بود هزينه داده و فداكاري كرده است. اين هزينه ها و فداكاريهاي نابخردانه باعث تضعيف خلق ترك و بردگي وي شده، به نفع كل ايران نيز نبوده است. كشور ايران روز بروز به عقب رفته است. خلق ترك و آذربايجان مي بايست با پيروي از رويه راهبردي "حركت ملي عقلاني"، هرگونه هزينه دهي مادي و غيرمادي در امر مجادله ملي خود را به حداقل برساند و از هزينه دادن براي مسائل سراسري ايران نيز جدا پرهيز كند. پس از اين خلق ترك صرفا مي بايد در اموري كه مستقيما با حقوق و منافع ملي وي در ارتباط است آماده هزينه دادن باشد و نه در مسائل سراسري ايران. بويژه هزينه دهي او براي مجادله دمكراسي ملت حاكم فارس و دولت وي تماما خارج از موضوع است.

 فعلا ساقط نمودن دولت ملي فارس يعني جمهوري اسلامي ايران مساله ما نيست. اساسا مساله هيچ ملت محكومي ساقط نمودن و يا از بين بردن دولت ملي ملت حاكم نيست، بلكه مجبور كردن وي به پذيرفتن حق تعيين سرنوشت خود اوست. همچنانكه ساقط نمودن دولت چين كمونيست مساله ملت اويغور و يا تبت نيست، مساله اين دو ملت محكوم، پايان دادن به حاكميت ملت هان و دولت وي يعني دولت چين در هر شكل و مضمون و نام بر ملت و سرزمين ملي خود است. در مقطع فعلي نيز خواست ما شناخته شدن حقوق ملي خلق ترك و در راس آن حق تعيين سرنوشت وي از طرف ملت حاكم فارس و فارسستان است. مساله ما پايان دادن به حاكميت ملت فارس و دولت فارس وي در هر شكل و مضمون و نامي بر ملت ترك و سرزمين آذربايجان است. اين مساله كه چه كسي و چه نظامي بر فارسستان حاكم خواهد بود، هر چند به ما مرتبط باشد، مساله ما نيست، مساله داخلي خلق فارس است.

 

س-تعامل با گروههاي فارس در يك حادثه سراسري چگونه بايد باشد؟

 هنگامي كه از لزوم دخالت و مشاركت خلق ترك در حوادث سراسري ايران سخن گفته مي شود، اين به معني دخالت در مسائل خلق داخلي فارس، اشتراك در مجادله دمكراسي فارس، مشاركت در هر عصيان و شورش خلق فارس كه در اين كشور رخ مي دهد و خواهد داد نيست. همچنانچه دخالت و مشاركت خلق ترك در مسائل سراسري ايران، به معني دخالت در مسائل داخلي خلق بلوچ، اشتراك در مجادله دمكراسي بلوچ و يا هر عصيان و شورش اين خلق كه در ايران رخ مي دهد و خواهد داد نيز نيست. اين مشاركت، به معني دنباله روي خلق ترك از حوادث سراسري و يا جريانات سياسي جامعه فارس كشور اصلا نيست. ذهنيتي كه مشوق اشتراك خلق ترك در حوادث سراسري ايران به عنوان شهروندان ايران، بخشي از ملت ايران و يا سر و پرچمدار آن است، ذهنيتي  منجمد شده در دوران مشروطيت است..

 شركت در فعل و انفعالات سياسي سراسري ايران مي بايد در خدمت تشديد واگرائي ملي هر چه بيشتر خلق ترك و فارس، تثبيت هويت ملي و سياسي مستقل ملت ترك و مستحكم نمودن آنها باشد. مي بايد همواره ريسك استحاله ملي ملت ترك و يا كم رنگ شدن خطوط فارقه هويت ملي بين تركها و فارسها در صورت مشاركت در حوادث سراسري را جدي گرفت و مساله مشاركت را طوري مديريت كرد كه اين ريسك –بر خلاف گذشته و هميشه- تحقق نيابد. استمرار، نياز حياتي حركت ملي ترك است و به هيچ وجه نبايد اجازه داد به بهانه شركت در حوادث سراسري، بار ديگر روند ملت شوندگي خلق ترك و مجادله وي براي احقاق حقوق ملي اش دچار سكته شود. حتي شركت افراد منفرد و پراكنده ترك بدون علم كردن هويت و خواستهاي ملي در جريانات سراسري، به معني تثبيت هويت ملي ايراني تركان و و استحاله آنها در فارسها است. يعني همان كاري كه فعالين ترك در سازمانهاي سراسري در طول قرن بيستم كرده اند و يا تركان تهران امروز در جريانات جنبش سبز در حال انجام آنند.

 در اينجا براي روشن شدن مطلب مفيد است به طريق اشتراك كردها در مسائل عراق اشاره كرد. مشاركت كردان در مسائل سراسري عراق و جنبش همگاني ضدصدام، به معني پيوستن فردي كردها به تشكيلات عرب و يا پيروي تشكيلات كرد از تشكيلات عرب و حتي دنباله روي و همكاري آنها با جريانات موجود در اتمسفر سياسي عرب نبود. بلكه كردها اولا با تشكيلات مستقل خود در حوادث عراق اشتراك كردند، دوما مديريت و استراتژي كاملا جدا و مستقل و هدفهاي خاص خود را داشتند، ثالثا به ايجاد جريانات و گفتمانهاي جديد اقدام نمودند، چهارما سعي به دور زدن اعراب و خارج كردن كنترل و مديريت حوادث سراسري از آنها كردند، مثلا مستقلا به تماس با دولتهاي خارجي و بازيگران بين المللي پرداختند، پنجما بدست آوردن حقوق ملي خود را منوط به حل مساله ملي در كل عراق و براي همه گروههاي ملي ساكن در اين كشور نكردند، بلكه صرفا بر مساله خود متمركز شدند. با اين مدل اشتراك در روندهاي سراسري بود كه كردهاي عراق  مناصب كليدي رياست جمهوري و وزارت خارجه در دولت مركزي را بدست آوردند، در مقياس سراسري زبان كردي را زبان رسمي عراق نمودند، در مقياس منطقه اي موفق به ايجاد دولت فدرال اقليم كردستان شدند و براي اين دولت حق وتوي تصميمات دولت مركزي را بدست آوردند. در اين نمونه، ما شاهد مشاركت فعال كردان در حوادث سراسري عراق هستيم، اما همانگونه كه مشاهده مي شود شركت فعال كردان در حوادث سياسي عراق، به معني دنباله روي كردها از اتمسفر سياسي اعراب آن كشور، حتي همگامي با آنها نبود.

 

س- در باره جنبش سبز، ماهيت و نحوه موضعگيري حركت ملي در برابر آن چه مي گوئيد؟

 من در اينباره نظرات مشروحم را به زبان تركي به دفعات در سؤزوموز مطرح كرده ام. همانگونه كه در پاسخ به سوال فرقهاي يك جنبش سراسري و يك جنبش داخلي ملت فارس اشاره كردم، جنبش سبز با خصوصيات فعلي اش يك جنبش سراسري نيست. اين جنبش حتي در سطح فارسستان و خلق فارس نيز عمومي نيست، چه برسد به آنكه شمول آنرا به ملل محكوم غيرفارس و مناطق مستعمره شده ملي گسترش داد.

جنبشي سراسري است كه با اشتراك عملي همه ملل ساكن در ايران شكل گرفته باشد و شعارها و اهداف آن با هويت، مطالبات و منافع ملي آنها تضادي نداشته باشد. جنبش سبز فعلا داراي اين دو خصلت نيست.

اين جنبش، يك جنبش اجتماعي-سياسي خلق فارس و مساله داخلي وي مي باشد، يعني مديريت آن بر عهده وي است. در بهترين حالت جنبش سبز را مي توان مقطعي از مبارزه دمكراسي فارسستان و ملت حاكم فارس دانست. اما آيا اين مساله داخلي خلق فارس بر خلق ترك تاثيري دارد و به او مرتبط است؟ البته كه تاثير دارد و مرتبط است. آيا موضعيگري ما در باره آن ضروري است؟ پاسخ دوباره مثبت است. من در باره چرائي مرتبط بودن بسياري از حوادث داخلي خلق فارس با ما، ضرورت موضعگيري ما در مقابل آنها و شرايط همكاري ما با اين جنبشها در سوالهاي قبلي سخن گفتم. اكنون مي خواهم به جنبه هائي ديگر از جنبش سبز بپردازم. 

 اين جنبش داراي جنبه هاي دمكراتيك فراوان از جمله بسيج كردن زنان و به حركت در آوردن جوانان مي باشد و مي تواند بر دمكراتيزاسيون جامعه فارس تاثيرات مثبت بسياري داشته باشد. علاوه بر آن و همانگونه كه تاكنون عمل كرده با ايجاد شكاف و گسل در كاست روحاني شيعه و بنيادگرايان اسلامي و گسست توده ها از نظام، از قابليت تضعيف جدي بنيانهاي دولت جمهوري اسلامي ايران نيز برخوردار است. اين دو خصلت اخير باعث مي شوند كه حتي در صورت تضاد برخي از شعارهاي آن با مطالبات ملي خلق ترك و آذربايجان، حمايت از و يا تقويت آن در جهت منافع ملي ملت ترك باشد. اين امر در صورت پديدار شدن ريزش واقعي جمهوري اسلامي ضرورت بيشتري پيدا خواهد كرد.

 كلا به سبب حاكميت ملت فارس و دولت وي بر ملت محكوم ترك و آذربايجان، هر جنبش دمكراتيك و يا ليبرال خلق فارس و يا عامل-فشار-مداخله خارجي كه به دمكراتيزاسيون اين ملت و تضعيف و يا ساقط شدن دولت جمهوري اسلامي كمك كند در جهت منافع ملي خلق ترك است. به ويژه با توجه به اين حقيقت كه حاكمان آينده فارسستان به احتمال قريب به يقين از ميان منسوبين به اين جنبش برخواهند خاست، جستجوي راههائي براي باز كردن كانالهاي ديالوگ رسمي دوطرفه با جنبش سبز خلق فارس و حمايت مقطعي از آن معقول است. در اين رابطه قدرداني رسمي از مواضع مثبت كروبي در مورد ملل ساكن در ايران، موضع مثبت و بي سابقه آيت منتظري در اعتراف به مشروع بودن مطالبات فرهنگي و زباني ملت ترك و بيانات هر چند ضعيف و پراكنده موسوي در ارتباط با ضرورت اجرائي شدن اصول معوقه قانون اساسي يك عمل سياسي شايسته و بجاست.

 با اينهمه نمي بايست فراموش كرد كه اين جنبش يك جنبش داخلي خلق فارس بوده و در عين حال منعكس كننده مطالبات ملي ملت ترك نيست. حتي برخي از رهبران و نيز حاميان سرشناس اين جنبش داراي تمايلات غليظ ناسيوناليسم فارسي (ايراني) اند و برخي شعارهاي آرياگرايانه مطرح شده در آن بسيار آزار دهنده اند.

از سوي ديگر بخش اعظم كساني كه به رهبريت اين جنبش كشيده شده اند، نيتي براي حل مساله ترك ندارند، اساسا وجود همچو مساله اي را قبول نمي كنند. آنها در خطاب به ملت ترك صميمي و جدي نيستند. تنها قصدشان منحرف و خنثي كردن حركت ملي ترك است. نيت واقعي اين رهبران با نوار خاتمي بروز كرد و نشان داد كه آنها در صدد چه هستند. هدف آنها كشاندن خلق ترك به ميدان درگيري خود و سوء استفاده از وي براي غلبه بر رقيب است. اما دوران استفاده ابزاري از خلق ترك سپري شده است. عدم مشاركت خلق ترك و آذربايجان (به استثناي تركان تهران) در اين جنبش  نيز اثبات كننده اين واقعيت و درك آن از سوي توده ها و نخبگان ترك و آذربايجاني داخل كشور است.

 عدم اشتراك خلق ترك در جنبش سبز ملت فارس يكبار ديگر ثابت كرد كه ديگر هر كس هر طور كه دلش خواست نمي تواند با خلق ترك رفتار كند و با وعده هاي بي پشتوانه و مبهم وي را به ميدانها كشيده به هزينه دهي وادار كند اين ساده انديشي و كوته نظري است. دوران سياهي لشگر و گوشت دم توپ شدن خلق ترك براي منافع ملي خلق فارس سپري شده است. پس از اين هزينه دهي ملت تجربه اندوخته ترك، تنها پس از توافق شفاف با طرف فارسي در باره تضمين صريح حقوق ملي اش ممكن خواهد بود.

 در بروز اين رفتار سياسي متفاوت و جدا از فارسستان و خلق فارس، پيشرفت روند ملت سازي و ملت شوندگي خلق ترك نيز موثر اند. ما به نخبگان و رهبران فارس نمي توانيم ديكته كنيم كه چه چيز را در پلاتفورم جنبش خود بگنجانند و يا نگنجانند، اين جنبش مساله داخلي خلق فارس است. اما عاقلانه تر ان مي بود که رهبران اين حركت اگر واقعا خواستار پيوستن ملت ترك به جنبش سبز هستند، واقعيت وجود مساله ملي در ايران را درک کرده و به درخواست هاي تاريخي، سياسي و ملي اين ملت گردن مي نهادند و اقلا بخشي از آنها را در پلاتفورم حرکت سبز خود جاي مي دادند. مساله ملي ترك جديت و احترام مي طلبد.