محمد
آزادگر
یاداشتی
که در اینجا
می خوانید
قرار بود من
در روز دوم
سمینار درپانل« جنبش دموکراسی
خواهی و جنبش
ملییتها» در 30
ژوئن در
دفترحزب
رادیکال ضد
خشونت
در رم ارایه
بدهم. قبل از
شروع سمینار
طبق برنامه از
پیش اعلام
شده، 5
نفربرای
سخنرانی
دراین پانل
اسم نوشته
بودند(ومن یکی
از 5 نفر بودم)
ولی دردو روز
آخر(29و30 ژوئن) 13- 15
نفر برای
سخنرانی دراین
پانل ثبت نام
کردند ولذا
وقت سخنرانان
به نسبت مساوی
بین همه 13- 15 نفر
تقسیم شد ومن
نتوانستم
تمام موضوعاتی
که درنظر
داشتم ارایه
بدهم و به سمع
حضار برسانم
وتنها به چند
نکته که بنظرم
مهم واساسی
بودند انگشت
گذاشتم.(
مساله«
فارسستان
وپروبلم قوم
فارس» وواقعیت
«سازمانهای
سراسری»ویکی
دو نکته دیگر. این
آن یادداشتی
است که برای
جلسه رم تدارک
دیده بودم!
خانمها
وآقایان !
1)
معمولا در
رابطه با ستم
ملی و مسئله
ملی در کشور
ما آنهایی
صحبت میکنند
ویا قلم
میزنند
ویا از حل
مسئله ملی
دفاع میکنند
که خودشان به
ملت های تحت
ستم تعلق
داشته باشند
وستم ملی راازنزدیک
درک ولمس کرده
باشند.. بی سبب
نیست که اساسا
روشنفکران و
سازمانهای
ملت های غیر
فارس زبان در
مسئله ملی
مداخله
میکنند. وباز
این تنها
ترکها( واگر
از بقیه
گروههای ملی
در سازمان های
سراسری فارس
محور مانده
باشند) هستند
که به مسئله
ملی در کشور
ما عنایت
میکنند که ا
لبته خود
اینها نیز
معمولا در
داخل
سازمانهایشان
مغضوب رفقا
وهمسنگران
فارس زبانشان
واقع میشوند وناسیونالیست
ویا تجزیه طلب
ترک تلقی
میشوند!و فارس
هایی هم که
خودشان را
دموکرات وآزادیخواه
ومدافع حقوق
بشر میدانند نه
تنهاازحقوق
ملتهای مظلوم
و تحت ستم دفاع
نمیکنند بلکه
در مقابل
مطالبات بر حق
وابتدایی وحقوق
بشری آنها
ایستادگی
میکنند!
.
2) من
خوشحالم که از
ميان ملتها
وخلقهای بدون دولت
کشورما چهار
ملت ترك، عرب،
كرد و بلوچ
عضو رسمي سازمان
ملت ها وخلق
های بدون
نماینده( دولت)
هستند (http://www.unpo.org/).
واین یعنی
شکست
مفتضحانه جمهوری
اسلامی
وناسیونالسیت
های افراطی ایرانی
که کثیر المله
بودن ایران را
قبول ندارند و
معتقدند در
ایران یک ملت
واحده وجود
دارد که زبان
مشترکشان نیز
فارسی است.
3) شوونیست
های فارس و
ناسیونالیست
های افراطی ایرانی،
کثیر المله
بودن ایران را
انکار میکنند
ومعتقدند که
در ایران یک
«ملت ایران»
داریم که زبان
مشترک شان
وایضا هویت
ملی شان زبان
فارسی است.اینها
ایرانیان را
معادل فارسها
وفارسها را
معادل ملت
ایران
میگیرند!
اینها
وجود ملت ویا
قومی بنام
فارس را انکار
میکنند وملل
غیرفارس ساکن
ایران را اقلیت
های قومی –
عشیره ای و«اقلیتهای
ائتنیکی»،
مینامند.
ما
معتقدیم ملتی(
یاقومی) بنام
فارس مثل بقیه
ملل( واقوام)
ساکن ایران
وجود دارد
وباید فارسها
نیز خودشان را
تعریف کنند
ونمی توانند
بیش از این
خودشان را پشت نام«
ملت ایران» و«زبان
فارسی» مخفی
کنند.
فارس
ها تنها در
فارسستان
بعنوان گروه
ملی زندگی
میکنند
ودرآذربایجان
وعربستان
وکردستان
وهمینطوردر
بلوچستان
وترکمنستان
حضورندارند.
اگر
دوستان فارس
حاضر نشوند
خودشان
راتعریف کنند
ومرزهای
فارسستان را
ترسیم کنند؛
ما مجبور خواهیم
شد زحمت
دوستان فارس
را تقبل کرده
وقوم فارس
راتعریف کرده
ومرزهایشان
را تعیین
کنیم!
4) ما
معتقدیم همه
زبانهای
اقوام و ملل
ساکن ایران
باید به رسمیت
شناخته شوند و
از امکانات
برابر برخوردار
شوند. یعنی
زبان هر قوم و
ملتی در مناطق
زیستشان رسمی
و آموزش به آن
زبان اجباری
گردد و
زبانهاى ترکی
(ترکی
آذربايجانی)،
فارسى، کردى،
عربى، بلوچى و
ترکمنى به
مثابه
زبانهاى رسمی
ايران محسوب
ميشوند و بهتر
است در کنار
آموزش زبان
مادری یکی از
زبانهای رایج
در جغرافیای
سیاسی ایران
نیز به عنوان
زبان دوم آموزش
داده شود. خود
این امر در
نزدیکی ملل و
اقوام ساکن
ایران گام
مهمی است.
مثلا چه
اشکالی دارد
که یک فارس
زبان ضمن
آموزش به زبان
مادری خود
ترکی و یا
بلوچی و یا
کردی و یا
عربی یاد
بگیرد. به هر
یک از این
زبانها میلیونها
نفر در داخل
ایران و خارج
مرزهاصحبت
میکنند و خارج
از مرزهای
ایران
زبانهای رسمی
اند.
زبان
فارسی زبان
مشترک
ایرانیان
نیست و تنها زبان
مادری فارس
زبانهاست.
گرچه فعلا نقش
زبان ارتباطی
را بازی
میکند، ولی
این نقش به
طور
دموکراتیک
حاصل نشده
بلکه به قیمت
نابودی و
امحاءدیگر
زبانهای رایج
در ایران
تحمیل شده
است.
5) تقسيمات
کشورى کنونى
با حدود مناطق
ملى ـ زبانى
واقعى کشور
همخوانى
ندارد. مااز
ایده وساختار
فدرالیستی
دفاع میکنیم. منظور ما از فدراليسم
ائتنيک رد و
طرد تقسيمات
ادارى موجود
است و با هر
نوع
فدراليسمى هم
که مرزهاى ملى
ـ زبانى را
بهم ريزد و
بخواهد بر اساس
درهم آميختن
مناطق ملى ـ
زبانى ،
تقسيمات جديد
کشورى انجام
دهد، مخالفيم.
(البته
تهران بزرگ
موقعيت و
وضعيت ويژه
دارد که اداره
آن قوانين و
مقررات ويژه
اى را طلب ميکند،
ولى آنچه مسلم
است تهران
نميتواند شهر
يک زبانه و يک
قومى باشد.
گروههاى ملى ـ
زبانى بايد در
ساختار سياسى
ـ ادارى آن
نسبت به
جمعيتشان سهم
داشته باشند!)
گفته میشود
فدرالیسم ویا
هر نوع
خودمختاری
ملی منجر به تجزیه
وتشدید گرایش
های گریز از
مرکز خواهد شد!
جواب من
این است: کشور
ایران
مدتهاست
تجزیه شده
است. باعث این تجزیه
بخشا نتیجه
سیاست های
شوونیستی
وملت سازی بر
اساس نظام
شاهنشاهی
وزبان فارسی سلطنت
پهلوی بوده ولی اساسا
پس از استقرار
رژم ولایت
فقیه وتعمیق
وگسترش سیاست
راسیستی در
قبال ملل ساکن
ایران این
تجزیه تکمیل
شده است. کافی
است جمهوری
اسلامی یک کمی
تضعیف شود تا
در عمل این
تجزیه وگریز
از مرکز خود
را نشان دهد!!
رژیم های
متوالی حاکم
بر ایران در
هشتاد سال گذشته
، آنرا از نظر
سیاسی ،
اقتصادی و
فرهنگی تجزیه
کرده اند.
میتوان گفت که
یک نوع
آپارتاید بر
ایران حاکم
است. فقط از
نظر حقوقی
کشور تجزیه
نشده است. واقعيت
اينست که در
ايران صرف
تعلق به مليت
فارس، خود
برترى و
موقعيت ممتاز
در ميان
مليتهاى ساکن
ايران ايجاد
کرده است.
در
سمينارى که از
سوى استان دارى
آذربايجان
شرقى در سال
١٣٧١ در تبريز
برگزار شد، از
قول وزير وقت
صنايع کشور
گفته شد که
آذربايجان در
سال ۵۶ و ۵٧
دومين استان
صنعتى کشور
بود و در سال
١٣٧٢، هفدهمين
استان صنعتى
کشور شده است.
حد اقل
نصف پستهاى
مهم مديريت خطه
آذربايجان
غير بومى
هستند.
شانس
ورود به
دانشگاه در
آذربايجان
نصف شانس ورود
به دانشگاه در
استانهاي
مرکزي است؛( قابل
توجه است که
از هر ده هزار نفر
ايرانى ١١٣
نفر در کنکور
قبول ميشوند.
اين رقم در
آذربايجان ۶٧ نفر
است.) بالاترين
افت تحصيلي از
آن آذربايجان
و ساير واحدهاي
ملي است ؛
سهم
بودجه بندي
اختصاصي
معادن يک
استان مرکزي(
کرمان) در طول 8 سال
دوران
سازندگي آقاي
هاشمي
رفسنجاني بيش
از 300 برابر
بودجه نظير در
چهار استان
آذربايجان غربي
– شرقي اردبيل
و زنجان است؛
آذربايجان
مهاجرفرستترين
منطقه کشوراست؛
وضع
اقتصادى و
معيشتى مناطق
کرد نشين،
بلوچ نشين و
عرب نشين
مطلقا بهتر از
آذربايجان و
مناطق تورک نشين
نيست. چرا باید
بلوچ
ها،ترکمن
ها،عربها
وکردها وتورک
ها به تمامیت
ارضی ودولت
مرکزی وفادار
باشند در
حالیکه لحظه
به لحظه وبی
وقفه مورد تحقیر
و تبعیض وآزار
قرار دارند.
برای
پایان دادن به
این سیاست
راسیستی
جمهوری
اسلامی مناسب
ترین ساختار
سیاسی ،
فدرالیسم ملی
یعنی تجزیه
قدرت سیاسی وشرکت
دادن ملل غیر
فارس در قدرت
سیاسی است.
فدراليسم
ائتنيک يک
چيزى کاملا
منطبق با
واقعيت ملى-
زبانى کشور
ايران است و
ایران تنها
کشوری نیست که
ما میخواهیم
بر اساس آن
اداره شود.
همین امروزبسیاری
از کشورهای
جهان از جمله
سوئيس ، کانادا
وهندوستان بر
پایه همان
اصول فدرالی
اداره میشوند.
تنها
مکانیسمی که
میتواند
اعتماد ملل
مظلوم و تحت
ستم را جلب
کند
فدرالیسم
ائتنیک واحقاق
حقوق ملی و
حقوق شهروندی
است.
6) سازمانهاى
سراسرى اساسا
سازمانهاى
فارس هاست و
مساله ملى نيز
مسالهشان
نيست. در بهترين
حالت اين
سازمانها سعى
ميکنند که حقوق
ملى مليتهاى
ساکن ايران را
با حقوق
شهروندى- که
حقوق فردى است
و ربطى به
حقوق ملى
مليتها ندارد-
توضيح دهند.
بى
سببب نيست که
در ميان
سازمانهاى
سياسى اوپوزيسيون-
به استثناى
تورکها که
خودشان وزن و موقعيت
بالائى در ميان
احزاب سراسرى
دارند- از
بقيه مليتها
کمتر نشانى
يافت ميشود !
قبل
از انقلاب،
ملل و اقوام
غير فارس به
نسبت جمعيتشان
در سازمانهاى
سراسرى حضور
داشتند و پس
از انقلاب
سازمانهاى
سراسرى نفوذ
قابل توجهى در
مناطق ملى
داشته اند و
توانسته
بودند فعالان
سياسى ملتهاى گوناگون
را به طرف
خودشان جلب
کنند!
شکست
انقلاب و
سرکوب
وحشيانه ملل
تحت ستم و پشت
کردن
سازمانهاى
سراسرى به
مساله ملى و
بى تفاوتى به
خواستهاى
برحق ملل ساکن
ايران، نفوذ سازمانهاى
سياسى سراسرى
را در مناطق
ملى به صفر
رساند و در
خارج از کشور
نيز اکثريت
اعضا و کادرهاى
متعلق به
مليتهاى تحت
ستم از سازمانهاى
سراسرى بيرون
آمدند.
اما
تورکها هنوز
هم وزن قابل
توجهى در
سازمانهاى
سراسرى دارند
که البته اين
امر دلايل تاريخى
و فرهنگى دارد
که جاى بحث اش اينجا
نيست. ولى با
اطمينان
ميتوان گفت که
بدون حضور
تورکها در
سازمانهاى سراسرى،
«سازمانهاى
سراسرى» نه
تنها نميتوانند
ادعاى سراسرى
بودن کنند
بلکه تبديل به
محافل و
گروههاى
سياسى ضعيفى
ميشوند که
تاثيرشان در
حيات سياسى
جامعه بسيار
حاشيه اى
خواهد بود.
البته
اين بدان معنا
نيست که
تورکها
کماکان در
سازمانهاى
سراسرى مثل
سابق حضور دارند. در
خارج از کشور
اکثريت
فعالان و
کادرهاى سياسى
فرهنگى
تورکها،
عمدتا
کادرها، اعضا
و هواداران
سابق
سازمانهاى
سراسرى چپ
هستند. در داخل
کشور نيزاکثریت
اعضا و
هواداران
سابق
سازمانهاى
سراسرى درآذربایجان
به
مسائل ملى روى
آورده اند و
در جنبش ملى-
دموکراتيک
آذربايجان فعالند!
ما
به کادرها
واعضای ترک
باقی مانده در
سازمانهای
سیاسی «
سراسری» توصیه
میکنیم که به
جنبش ملی –
دموکراتیک
آذربایجان
بپیوندند. اگر
این دوستان
واقعا
میخواهند
جمهوری
اسلامی را«
تغییر» بدهند
و دموکراسی را
در ایران
تاسیس کنند و
آزادی
وبرابری
وسکولاریسم
وسیستم
فدرالی را
درجامعه
ایران برقرار
سازند؛
قاعدتا باید
جنبش ملی –
دموکراتیک
آذربایجان را
تقویت کنند.
تقویت احزاب
موجود ویا
تشکیل احزاب
جدید درآذربایجان
هم به سود ملت
آذربایجان
وهم به سود
همه ی ملل
واقوام ساکن
ایران
است.بگذاریم
ملت های ساکن
ایران ازجمله
فارسها احزاب
ملی خودشان را
بسازنند.
خواهران
و برادران ترک
مابه هر دلیلی
اگر
نمیخواهند
سازمانهایشان
را ترک کنند،
حداقل تلاش
کنند
همانگونه که
اعضای فارس
تشکیلات
هایشان ازمنافع
فارس ها دفاع
میکنند،
ازمنافع مردم
آذربایجان
وملت ترک ساکن
ایران دفاع
کنند وبا
مسایل
ومطالبات
آذربایجان
بیگانه
نباشند!
7) كشور
كثيرالمله ی
ایران برای حل
مساله ملی
وپایان دادن
به ستم ملی دو
راه بیشترپیش
رو ندارد:
یک -
لغو ساختار
بشدت متمرکز
فعلی وتشکیل دولت فدرال ویا
کنفدرال ملتهاى
ساکن ايران که
از نظر تاريخى
مسکن ترک ها،
فارسها،
کردها،
بلوچها و
عربها و
تورکمنها
بوده و اکنون
نيز اکثريت
ساکنان آن
نواحى را
تشکيل ميدهند.
این
راه حل
دموکراتیک و
ونسبتا کم
هزینه است!
دو-
ادامه
سیاستهای
یکسان سازی
ونابودی ملت های
غیر فارس ساکن
ایران با توجه
به رشد وتکامل
فرآیند ملت
شوندگی ملل
غیر فارس ساکن
ایران، ناممکن
است. ونتیجه
ای ادامه این
سیاستی که جمهوری
اسلامی در
رابطه باملل غیرفارس
درپیش گرفته
قطعا به تقویت
وتشدید کینه
قومی ودر
نهایت
به جنگ داخلی
منجر خواهدشد
که عواقب
وهزینه آن
قابل پیش بینی
نیست!
متاسفانه
جمهوری
اسلامی وایضا
ناسیونالیست
های افراطی ایرانی
وشوونیست های فارس
راه حل دوم را
برگزیده اند!