نظرخواهی
گزارشگران:
یونس شاملی
گزارشگران:
نظرخواهی از
فعالین سیاسی
اجتماعی
درباره شرایط
کنونی
گزارشگران:
یکسال
از خروش حماسی
مردم ایران
علیه دیکتاتوری
حاکم گذشت و
پروسه عقب
نشینی رهبران
علنی آن را
همگان شاهدیم.
رفسنجانی و
خاتمی در سکوت
( کی بود کی بود
ما نبودیم )
بسر میبرند و
موسوی و کروبی
از هراس خروش
بنیان
برانداز
دوباره مردم
کشورمان گام
بگام در حال
عقب نشینی
هستند و مردم
را به کرنش در
برابر حکومت
دار و درفش
اسلامی دعوت
میکنند. ایا
این نظریه را
صحیح
میپندارید؟
پاسخ:
در یکسال
گذشته واکنش،
تهاجم، احتیاط
و سپس احتیاطی
همراه با
سکوت، از
روزهای اول تا
کنون منهنی
تاکتیکهای
رهبران جنبش
سبز را تشکیل
داده است. به
مراتبی که از
روزهای اول
اعتراضات پیش
می آییم، زبان
رهبران جنبش
سبز، موسوی و
کروبی و حتی
شخصیتهای برجسته
آن جناح تیزتر
می شود و جناح
حاکم (خامنه
ایی و احمدی
نژاد) در
موضعی تدافعی
قرار میگیرند.
هجوم علیه
رهبران جنبش
سبز ضعیف تر و
کم رنگتر و با
وجود اینکه
سرکوب با شدت
و حدت هرچه
تمامتر دنبال
می شود، اما
سخنان جناح
حاکم علیه این
رهبران
تاحدودی
زیادی در
لفافه بیان
میشود. اما به
مراتبی که
سرکوب شدت
بیشتری میگیرد
و دامنه خشونت
غیرمتعارف
علیه مردم در
کوچه و خیابان
اعمال میگردد
و بدینوسیله
دامنه
اعتراضات
خیابانی
محدود میگردد
و بالاخره
اعتراضات از 22
بهمن سال
گذشته تاحدود
قابل توجهی
تحت کنترل
قرار میگیرد،
لحن کلام و
تهدید علیه
رهبران جنبش
از سوی جناح
حاکم شدت بیشتری
می گیرد و سر
دیگر معادله
یعنی رهبران جنبش
سبز (موسوی و
کروبی) به
مراتبی که
دامنه اعتراضی
مردم کم رنگتر
و شدت سرکوب
را بی حد و حصر
می بینند
تاکتیک های
ابراز نظر را
از موضع تهاجمی
به سنگرهای
احتیاط و سپس
حتی احتیاط همراه
با سکوت عقب
نشینی می کند.
اظهارنظرهای
اخیر عطاالله
مهاجرانی در
خارج مبنی بر
اینکه هر کسی
خارج از نظام
است جزو جنبش
سبز نیست نیز
نشانه های
آشکار وحشت
این رهبران و
مماشات آنان
را بیشتر
برملا می کند.
اگر جنبش
اعتراضی مردم
علیه حاکمیت
را در بعد از
انتخابات
دهمین دور
ریاست جمهوری
به دو شاخه
متفاوت تقسیم
کنیم در فهم
آنچه در یکسال
گذشته رخ
داده، مشکل
زیادی
نخواهیم داشت.
جنبش اعتراضی
مردم علی رغم
تصوری که در
میان فعالین سیاسی
وجود دارد
ابدا یک رنگ
نبود و
هدفمندی مشترکی
نداشته است.
بخشی از جنبش
اعتراضی که به
حق جنبش سبز
نامیده شد
(چون اصلاح
طبان نشانه
سبز را در
پروسه
مبارزات
انتخابات و با
هدف رفورم در
جمهوری
اسلامی، نسیب
خود کردند)،
جنبشی
رفرمیست و
برای وارد
کردن اصلاحات
به جمهوری
اسلامی بوده
است. برای
اصلاح طلبان دو
دوره حاکمیت
خاتمی و
زورآزمایی
های آن دوره کافی
نبود که
بدانند
جمهوری
اسلامی فضای
زیادی برای
اصلاحات
ندارد. اینبار
اصلاح طلبان
در انتخابات موسوی
را که یک پا در
میان اصلاح
طلبان و یک پا در
میان اصول
گرایان داشت
به میدان
کشیدند و البته
در این انتخاب
نیز موفقیت
قابل ذکری داشتند.
چرا که حضور
موسوی در راس
این جریان
شکاف قابل
ذکری در میان خود
اصولگرایان
بوجود آورد و
عمق شکاف در
نظام جمهوری
اسلامی را
بسیار بیشتر
از آنچه تصور می
شد کرد.
جنبش سبز
جنبشی
اعتراضی برای
رفورم در نظام
جمهوری
اسلامی بوده
است و بخشی از
معترضین و حتی
بخشی از
قربانیان آن
نیز فرزندان
مسئولین خود
نظام بودند. محسن
روحالامينی
و تنی چند از
قربانیان
سرکوب نمونه
بارز این
مدعاست. آیا
فرزند روح
الامینی و
کسانی از این
دست برای
تغییر نظام
جمهوری
اسلامی به خیابانها
آمده بودند؟
این امر جای
بسی تامل دارد.
البته و از
سوی دیگر
نباید فراموش
کرد که مرگ
ندا
آقاسلطان،
کسی که حتی در
انتخابات
جمهوری
اسلامی نیز
شرکت نکرده
بود، اما بصورت
فعال در
اعتراضات
مردم شرکت می
کرد نیز سمبل
مبارزه برای
تغییر نظام
جمهوری
اسلامی به حساب
می آید.
اما شاخه
دیگر جنش
اعتراضی،
مردمی بوده
اند با
هدفمندی
تغییر نظام و
سرنگونی
دیکتاتوری و با
شعار مرگ بر
خامنه ایی که
به نظر من
نمیتوان این
جنبش را با
جنبش رفورم
طلب سبز در یک
ترازو گذاشت.
هرچند که
تحلیل گران
خارجی با
نگاهی
رفورمیستی کل
جنبش اعتراضی
را یک کاسه می
کردند و آن را
سبز می
نامیدند و
نیروهای
داخلی نیز تحت
تاثیر عوامل
مختلف از
آنجمله به
دلیل آرزوی
قلبی شان، تمامی
جنبش را یک
کاسه و برای
سرنگونی رژیم
ارزیابی می
کردند. این یک
کاسه کردن
شاید امکان
ارزیابی درست
از توانایی
جنبش اعتراضی
برای سرنگونی
را می کاست و
اتخاذ
تاکتیکهای
مناسب برای
رشد آن را کدر
میکرد.
در واقع جبش
رفرمیستی سبز
آخرین
زورآزمایی اصلاح
طلبان حکومتی
و خارج از
حکومت بود که
انجام گرفت.
این جنبش دارای
رهبری (موسوی
و کروبی) و
کادرهای معین
خود در داخل و
خارج بود. اما
جنبش اعتراضی
مردم برای
تغییر نظام در
این دوره
اعتراضات
بدون رهبری
انجام گرفت و
در واقع زیر
سایه جنبش سبز
و حتی با
استفاده از
نمادهای آن
عمل کرد تا از
پرداخت هزینه
های بیشتر
جلوگیری کند.
این هردو جنبش
همچنان زنده
است ولی قدرت
عمل بیرونی و
میدانی خود را
از دست داده
است. به زبانی
دیگر
اعتراضات
مردم به دلیل
سرکوبهای غیرمتعارف
دامنه
محدودتری
پیدا کرده اند
اما عمق نفرت
از رژیم و بی
آیندگی در
ذهنیت جوانان
و بی اعتباری
رژیم جمهوری
اسلامی دامنهء
گسترده ایی به
خود گرفته
است.
تصور می کنم
خلط دیگری که
وجود دارد
تداخل و یا
بدفهمی نسبت
به رفرم در
نظام جمهوری
اسلامی و
مبارزه مدنی
دور از خشونت
در ایران برای
تغییر این
نظام است.
جمهوری
اسلامی در
یکسال گذشته
استعداد عقب
مانده خود را
برای پذیرش
رفرم کاملا نشان
داد. استعدادی
وحشیانه ایی
که شاید کمتر بتوان
در تاریخ سراغ
گرفت. رهبران
جمهوری اسلامی
حتی در این
دور از خشونها
(کشتن ها و سر و
دست شکستن ها)
به فرزندان
خودشان نیز در
زندانها رحم
نکردند و خبر
تجاوز جنسی به
دختران و
پسران زبانزد
عام و خاص شد.
اینک بعد از
یکسال تجربه
اعتراضات
مردمی،
جانباختگی
آنان و تحمل
هزینه های
سنگین، به نظر
میرسد که برای
تغییر در نظام
جمهوری
اسلامی
بایستی نوع
دیگری اندیشید
گزارشگران:
از شواهد
پیداست که
معاملات
پنهان در پشت
پرده میان رهبران
اولیه و
حکومتیان
موجود و بثمر
رسیده است.
آیا شما هم
چنین
میاندیشید؟
پاسخ:
من
مماشاتی که از
سوی جناح حاکم
صورت بگیرد و به
دیده برآید،
نمی بینم.
بلکه تصورم بر
اینست که
رهبران کنونی
جنبش سبز خود
را رهبران
شکست خورد به
حساب می آورند
و برای کاستن
از مجازاتهایی
که در انتظار
آنان است
رفتار بسیار
محتاطانه و
مماشات
جویانه دارند.
سخنان اخیر
مهاجرانی
مبنی بر اینکه
هرکسی خارج از
نظام است به
جنبش سبز تعلق
ندارد، نمونه
برجسته این
نوع اظهار
نظرهاست.
آنچه که
به نظر میرسد
این است که با
سرکوب شدید و
محدود شدن
دامنه
اعتراضات و
ممانعت از
میدانی شدن آن
به تدریج
میتواند رژیم
را به این فکر
نزدیک کند که
رهبرانی مثل
موسوی،
کروبی، خاتمی
و حتی خود رفسنجانی
را به مثابه
شیرهای بی یال
و دم و اشکم ظاهرا
آزاد، اما با
کنترل شدید،
در خانه هایشان
نگه دارد و
وجود این
شخصیتها را به
مثابه وجود
آزادی
مخالفان در
جامعه ایران
جابزند.
رهبران
برشمرده فوق
نیز حتی بدون
مذاکره پشت
میز با رژیم و
بدون مماشات
رسمی، و برای
رهایی از
مجازاتهای
هولناکی که
جمهوری اسلامی
میتواند علیه
آنان بکار
گیرد و آنان
نیک به این
مجازاتهای
آگاهی دارند،
این نقش جدید
در جامعه را
بپذیرند و با
حفظ ظواهر به
زندگی خود
ادامه دهند.
این خطر البته
نشانه هایش
اینجا و آنجا
به چشم می
خورد.
گزارشگران:
جنبش
اخیر اما در
کالبد
رهبرانی
مانند کروبی و
موسوی خلاصه
نشد و اتکاء
بر
رادیکالیسم
خودجوش و شعار
مرگ بر
دیکتاتور
سمبل توده
هائی بود که
خود رهبری را
مشخصه حضور
خود در مناسبتها
و تظاهرات پی
در پی قرار
داده بود.
اشکال بروز
علنی عبور از
رهبری پس
مانده را در
حوادث اخیر
سالروز برآمد
جنبش مردمی و
در آینده چگونه
ارزیابی
میکنید؟
پاسخ:
همچنانکه
عنوان کردم
اعتراضات
علیه حاکمیت در
یکسال گذشته
ماهیت یگانه
ایی نداشت.
حتی از روزهای
اول اعتراضات
میتوان آثار
آن را در
شعارهایی که
مطرح میشد به
عینه مشاهده
کرد. شعارهایی
که ماهیت
رفرمیستی
داشتند تا
شعارهایی که
تم انقلابی را
با خود حمل می
کردند. شعار
"جمهوری ایرانی"
مردم، با وجود
اینکه شعار
مناسبی نیز
نبود، اما
مورد اعتراض
موسوی قرار
گرفت و عموما
موسوی و حتی
دیگر رهبران
سبز شعارهای ساختارشکنانه
را همواره
مورد نکوهش
قرار میداده
اند.
موسوی و
کروبی رهبری
جنبش
رفرمیستی سبز
را عهده دار
بودند و
اعتراضات به
تدریج که زمان
میگذاشت
ماهیت
رادیکالتر و
شعارهای آن
ماهیت
ساختارشکنانه
به خود
میگرفت. روشن
است که نه
موسوی و نه
هیچ کس دیگری
در موضع رهبری
اعتراضات
رادیکال قرار
نداشتند و این
یکی از عمده
ضعفهای این
جنبش اعتراضی
بحساب می آید.
متاسفانه
هنوز بعد از
گذشت بیش از
سی سال شخصتها
و یا احزابی که
بتوانند بر
ذهنیت مردم در
جامعه فارس
ایران تاثیر
بگذارند وجود
ندارد. در
جریان اعتراضات
اخیر صدای
امریکا و
رادیوهای بین
المللی دیگر
تلاش کردن
شخصیتهای
ظاهرا متعادل
جامعه فارس
ایران را به
مثابه چهره
های جدید به مردم
معرفی کنند.
اما واکنشهای
بعدی نشان داد
که یافتن
موقعیت رهبری
تنها با
کنشهای تزریقی
از بیرون نیز
مقدور نیست.
چه قرار گرفتن
در موضع رهبری
جنبش الزامات
وسیع تر و
شرایط خاص آن
را طلب می کند.
امروز جمهوری
اسلامی بر موج
همین ضعف و
نارسایی در
جنبش سیاسی
سوار شده است.
علی رغم
این مشکل در
مرکز ایران،
دعوت احزاب کرد
برای یک روز
اعتصاب عمومی
در کردستان به
مناسبت
اعدامهای
اخیر، با
موفقیت انجام
گرفت و تاثیر
رهبری سیاسی
کرد بر جامعه
خویش را به روشنی
نشان داد. به
نظرم حتی در
بلوچستان نیز
گروه ریگی، با
تمامی
نارساییهای
رفتاری آن
گروه توانسته
بود امیدی در
دل مردم
بلوچستان
بوجود آورد و
موقعیت
هژمونیک در آن
جامعه بیابد.
در
آذربایجان،
تمایل به
نزدیکی و یا
دوری از جنبش
اعتراضی به
شعارهای مطرح
در جنبش
اعتراضی
مرتبط بود.
فعالین سیاسی
در آذربایجان
مطالبات خود
را در شعارهای
و منش جنبش
سبز منعکس نمی
دیدند و
نزدیکی به جنبش
اعتراضی برای
تغییر نظام را
به دلیل رها
در فضای
اعتراضات و
نبود هژمونی
معینی قابل
تحقق
نمیدیدند.اما
آذربایجان
یکی از
بزرگترین اعتراضات
را علیه رژیم
در چهار سال
قبل سازماندهی
کرد و این
استعداد در
مدت چهار سال
گذشته مطمئنا
بارور نیز شده
است.
شرایط
ایران امروز
شکل دیگرگونی
به خود گرفته
است. شکل گیری
هژمونی از آن
نوعی که در
انقلاب 57
بوجود آمد
تقریبا
غیرممکن است.
به نظر میرسد
که بزرگترین
جنبشهای
اعتراضی علیه
حاکمیت بایستی
به این رسالت
نزدیک شوند که
برای اینکه
بتوانند به
تغییر نظام در
ایران نزدیک
شوند، جنبشهای
واقعا موجود
در ایران (جنش
زنان، جنبش
کارگران و
جنبش ملیتهای
غیرفارس) را
چون بخش های جدایی
ناپذیر از یک
پیکره واحد
بدانند و آنها
را به هم وصل
کنند و از این
جبشها
ارگانیسمی را بسازند
که مردم را به
هدف تغییر
نظام در ایران
نزدیک کند.
این ارگانیسم
زمانی بوجود
می آید که
تمام ارگانها
و در واقع
جنبشهای موجود،
برآورد شدن
مطالبات خود
را در این
ارگانیسم
ببینند و خود
به یکی از
ارکان اصلی
این ارگانیسم
تبدیل شوند.
گزارشگران:
شعار مرگ
بر دیکتاتور و
سرنگونی
جمهوری اسلامی
را چگونه
تحلیل
میکنید؟
پاسخ:
مبارزات
مردم با
مطالبات
روزمرهء آنان
به میان می
آید و در
پروسه رشد خود
مسائل کلی
کشور را دربر
می گیرد و با
توسل به یک
شیوه مسالمت جویانه
مسائل اصل
کشور محور
شعارهای مردم
قرار میگیرد و
آنگاه که
اتحاد عمل
میدانی و
اتفاق نظر
عمومی و تاثیر
گذار در میان
مردم برای
تغییر نظام فراهم
گردد شعار مرگ
و یا سرنگونی
و یا تغییر نظام
خودبخود در
دستور کار
قرار میگیرد.
من با
شعاریی که
هنوز زمان طرح
آن فرا نرسیده
و حتی شعار
حقی هم باشد
مخالفم.
بنابراین هر سخن
جایی و هر
نکته مکانی
دارد. در جنبش
اعتراضی اخیر
مردم نیز شعار
مرگ بر جمهوری
اسلامی مطرح
نبود. اما
شعار مرگ بر
دیکتاتور بر
سرزبانها بود.
این شعار در
روزهای اول
احمدی نژاد را
هدف قرار داده
بود، اما با
پیشرفت
اعتراضات و
شدت سرکوبها
خودبخود این
شعار سید علی
خامنه ایی را
احاطه می کرد
و هر کسی
میدانست که
هدف از
دیکتاتور
رهبر جمهوری
اسلامی است و
نه ملیجک وی
احمدی نژاد.
روند رو
به رشد
حرکتهای
اعتراضی
البته که شعار
مرگ بر
دیکتاتور و
مرگ بر ولایت
فقیه را به تدریج
به شعارهای
محوری آن
تبدیل کرد.
اما ناکامی در
گسترش حرکت و
بدتر از آن
شدت سرکوبها و
محدود شدن
دامنه
اعتراضات
میدانی خود
بخود این حرکت
را تا رسیدن
به آن قله
برای تمرکز بر
روی شعار مرگ
بر ولایت
فقیه، حداقل
تا کنون و
حداقل در این
مرحله ناکام
گذاشته است.
من با
هرگونه افراط
گرایی سیاسی
مخالفم. هرگونه
افراط گرایی
به همان درجه
سطحی نگری را
با خود به همراه
خواهد آورد.
جریانات و
عناصر افراطی
اگر حرکت را
به مسیر
نادرست هدایت
نکنند، به
گونه ایی در
خدمت حاکمیت
قرار میگیرند.
برای نمونه
میتوان در
جریان اخیر
طرفداران و یا
مخالفان موسوی
را در نظر
بگیرید.
جریانات
افراطی گاه در
مخالفت با
موسوی گوی
سبقت را از
احمدی نژاد
میگرفتند و
این معیاری در
رفتار نسنجیده
سیاسی آنان
بشمار می رود.
گزارشگران:
نکته ای
برای افزودن
دارید؟
پاسخ:
خلاء
بدیل سیاسی
مسئله ایی جدی
در حرکت اعتراضی
اخیر بود.
مردم برای چه
به خیابانها
ریخته اند و
برای چه به
مبارزه علیه
استبداد دینی
دست یازیده
اند؟ آیا غیر
از اینست که
مردم بدنبال یک
آرمان و برای
سعادت خود و
جامعه شان به
میدان آمده
اند؟ آن بدیل
چیست و آن
آرمان مردم چگونه
برآورد خواهد
شد؟ پرسشها بی
پاسخ در یکسال
گذشته یوده
است.
میخواهم
بگویم، در
بیان یک بدیل
سیاسی و یا نظام
جانشین آینده
ناروشنی
بسیاری وجود
دارد. تغییر
نظام جمهوری اسلامی
یک چیز است،
جایگزین
کردین یک نظام
چیز دیگری
است. در جنبش
سیاسی موجود
بحث و بررسی حول
اینکه چه می
خواهیم
جایگزین
کنیم؟ بحث غائبی
است. البته
کلی گویی زیاد
است و این کلی
گویی در قالب
جمهوریخواهی
به میان آمده
است. اما چه
نوع جمهوری مد
نظر این
آقایان است روشن
نیست. چه اگر
جمهوریخواهی
یک نوع داشت
دیگر نیازی به
چند گروه
جمهوریخواه
نبود. همین که
جمهوریخواهان
در چند دسته و
گروه خود را
می نمایانند
دلیل کافی است
بر اینکه حتی
خود جمهوریخواهان
هم در محتوای
آن جمهوری که
می خواهند
اختلاف نظر
دارند و لذا
برای کسی روشن
نیست که بدیل
دقیقا چیست و
این ناروشنی
دلگرمی مردم
را برای
پیوستن به
جنبش اعتراضی
ضعیفتر می
کند.
اگر این
تصور را که
انقلاب 57 یک
انقلاب نفی یی
بود نه اثباتی
در نظر بگیریم
و چنانچه
تجربه داریم
در آن انقلاب
تمرکز اصلی
قوای انقلاب
نفی سلطنت
بود. اما
نیروی سیاسی
در نفی جمهوری
اسلامی
نمیتواند و
نباید تنها بر
نفی جمهوری
اسلامی
متمرکز بوده
باشد. دقیقا
یکی از گیر و
پیچهای
حرکتهای
اعتراضی کنونی
نیز در نوع
نگاه مردم به
تغییر نهفته
است. امروز
اساسا فکر
سیاسی تنها
حول نفی رژیم
متمرکز نیست
بلکه جنبه
اثباتی
حرکتهای اعتراضی
و حداقل توجه
به این جنبه
بسیار آشکار است.
به نظر میرسد
که یکی از
عمده ترین
دلایل رفتار
آذربایجان و
سکوت آن در
برخورد با
جنبش سبز، با
وجود اینکه
آذربایجان
مثل آتش زیر
خاکستر می
ماند، در این
نکته نهفته
است. پرسش
اینبود که
آذربایجان با
دادن هزینه
های سنگین
کدامین
مطالباتش
برآورد خواهد
شد؟ آیا وجود
شعارهای
نژادپرستانه
(نه لبنان، نه
غزه جانم فدای
ایران) و یا
باستانگرایانه
(ما فرزندان
کوروشیم...)
مطالبات و
آرمانهای
دمکراتیک ملیتهای
غیرفارس را به
چالش نمی
گرفت؟
به نظر من
بایستی به
روشنی و بسیار
شفاف به یک آلترناتیو
سیاسی متمرکز
شد و مردم را
در این خصوص
از شبهه و
تردید خارج
ساخت. به نظر
من شخصیتهای
سیاسی جدا از
مسئله
جمهوریخواهی،
سکولاریسم و
برابری حقوق
زنان در
آلترناتیو
سیاسی آینده،
بایستی در
خصوص سه خصیصه
نظام بعدی
مواضع خود را
روشن و شفاف
بیان کنند؛
آلترناتیو
آول؛ دولت
متمرکز/ دولت
تک زبانه / دمکراسی
از بالا و
آلترناتیو
دوم؛ نظام
غیرمتمرکز
(فدراتیو) /
نظام چند
زبانه / دمکراسی
از پایین است.
این سه مشخصه
در واقع دو نوع
آلترناتیو را
در مقابل مردم
قرار میدهد. یا
دولت متمرکز و
دمکراسی از
بالا که از
زمان رضا شاه تا
کنون پاشنه
سیاست در
ایران بر آن
چرخیده است و
استبداد
سیاسی موجود
حاصل این نوع
تفکر است و یا
دولت
غیرمتمرکز و
دمکراسی از
پایین است که
با یک نظام
دمکراتیک
فدرالیستی
قابل تعمیم
است.
من شخصا
به دلیل ساخت
و بافت اتنیکی
جامعه ایران
از یک سویی و
استبداد نزدیک
به نود سال با
یک دولت
متمرکز از سوی
دیگر و برای
زدودن
زنگارهای
کهنه گی و
برپایی یک
دنیای مدرن در
ایران،
طرفدار دولت
غیرمتمرکز
(فدرالیسم)،
دولت چند
زبانه (مثل
سوئیس،
کانادا و یا
عراق) و نظام
دمکراسی از
پایین (تاسیس
دولتهای
ایالتی و سپس
ارسال
نمایندگان به مرکز
برای تاسیس
دولت سراسری)
هستم.
دیگران
واقعا در
این خصوص
چگونه می
اندیشند؟
با تشکر
از شما
گزارشگران
15. 06 . 2010
نظرات
خود را برای
انتشار به
آدرسهای زیر
ارسال نمائید