تغییر در ترکیب نیروهای اپوزیسیون سیاسی در ایران
سه پرسش و سه پاسخ
یونس
شاملی
بحث بر سر دگرگونی در آرایش نیروهای سیاسی، و یا سمت و سوی تحولات برای تغییر در ترکیب و آرایش نیروهای سیاسی در جامعه ایران، اگرچه برای بخشی ثقیل و سخت، اما برای بخشی دیگر روشن و آشکار است. به عبارت دیگر روشنفکران و بویژه احزاب و فعالین سیاسی متعلق به ملیت فارس ایران سمت و سوی دگرگونیها را در راستای وارد شدن مولفه های تازه در عرصه سیاست ارزیابی نمی کنند و یا حداقل ارزیابی شان در آن حد و حدود نیست که بخواهند، در ترکیب و آرایش قوای سیاسی در فردای ایران تغییر قابل ذکری را حس کنند. اما رویدادهای بسیار مهم در مناطق اتنیکی غیرفارس اگر از دیده ها پنهان نیز نباشد، اما درک احزاب و فعالین سیاسی متعلق به این مناطق، به لحاظ بالندگی، وسعت و گسترش هویت طلبی، بویژه در آذربایجان، شکل گیری یک قطب سیاسی تازه را فریاد میکند و حضور سنگین خود را به روشنی نشان میدهد. این دو قطب (قطب فعالین و احزاب سیاسی منسوب به ملیت فارس و قطب فعالین و احزاب سیاسی منسوب به ملیتهای غیرفارس) در شرایط کنونی صف آرائی معینی را در تقابل و همراهی نسبت به همدیگر و برای دستیابی به آرمانهای سیاسی شان در میدان سیاسی صف آرایی کرده اند.
با کودتای رضا شاه علیه انقلاب مشروطه و تاسیس یک دولت مقتدر در مرکز و تبدیل دولت ایران به یک دولت تباری-نژادی که در ایران چند ملیتی تنها بر هویت ملیت فارس تاکید می ورزید و سیاست تبدیل ایران مساوی فارس و فارس مساوی ایران، با خشونت هر چه تمامتر به جلو رانده شد و اکثریت قریب به اتفاق مردمان غیرفارس ایران که اخیرا از زبان مقامات رسمی جمهوری اسلامی 70 درصد مردمان ایران را تشکیل میدهند به هیچ انگاشته شد و رفتار وحشیانه پهلوی پسر در سال 1325 و سرکوب گسترده حکومت ملی آذربایجان و همزمان جمهوری مهاباد، زمینه ها انحراف در نگرش سیاسی، انکار حضور سنگین ملیتهای غیرفارس ایران و در این میان ملیت ترک در ایران که از نظر کثرت جمعیتی حتی بیش از جمعیت فارس زبانان در ایران بود و تک تازی احزاب سیاسی متعلق به ملیت فارس ایران که با استفاده از سیاست آسیمیلاسیون پهلوی ها و موازی با آن خود را احزاب سراسری می خواندند و اما تنها با یک زبان (زبان فارسی) با مردم در سراسر ایران سخن می گفتند، را علمدار سیاست در ایران کرد! اما شکل گیری جنبشهای ملی دمکراتیک در مناطق اتنیکی غیرفارس در ایران و به تبع آن شکل گیری احزاب و تشکلهای سیاسی، علمداری احزاب سیاسی جامعه فارس ایران در مناطق ملی غیرفارس با چالشی جدی روبرو شده است.
احزاب سیاسی متعلق به ملیت های غیرفارس چه رسالت و چه سیاستی را در برخورد با سنتگرایی و برتربینی سیاست ورزان مرکزگرای متعلق به ملیت فارس ایران که در هشتاد ساله گذشته نسبتا یکه تازه میدان سیاست بوه اند و خود را سراسری و فراملیتی می خوانده اند، بایستی پیش گیرند؟
اتحاد و همبستگی میان جنبشهای سیاسی و برای عقب راندن استبداد دینی و تباری-نژادی در ایران با توسل به کدامی شیوه و با استفاده از چه متدهای بایستی به انجام برسد؟
سوآلاتی از این دست اینجا و آنجا هم برای فعالین سیاسی جامعه فارس ایران که می خواهند خود را یک سر وگردن از فعالین سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس ایران بالاتر ببینند و یا فعالین سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس در برخورد با احزاب متعلق به ملیت فارس ایران از چه شیوه هایی بایستی سود جویند، موضوع سه پرسشپپ؛
یک؛ "احزاب سیاسی سراسری" را چگونه میتوان توضیح داد؟
دو؛ حفظ استقلال جنبش ملی دمکراتیک به چه معنی است؟
سه؛
جایگاه
"کنگره
ملیتهای
ایران فدرال"
کجاست؟
و سه پاسخی که
نتیجه آن در
پی می آید.
"احزاب سیاسی سراسری" را چگونه میتوان توضیح داد؟
سیر حوادث و رویدادهای سیاسی در 20 سال اخیر نشان تغییر در آرایش مولفه ها و نیروهای سیاسی در صحنه سیاسی ایران دارد. بنابراین درک و یا پذیرش این تغییر نوع نگاه سنتی را خواه ناخواه به زیر سایه می برد. اما بسیارند در میان احزاب و فعالین سیاسی سنتی که حاضر به پذیرش این دگرگونیها و سمت و سوی آن نیستند. به همین سبب دو نوع نگاه در شرایط کنونی در تلاش برای غلبه بر ذهنیت مردم و مطبوعات است؛
نگاه اول نگاه سنتگرا، مرکزبین و تمرکزگراست و نگاه دوم، نگاهی سنت شکن، گسترده نگر و غیرمتمرکز است و همین نوع نگاه جایگاه نیروی های سیاسی در شرایط کنونی را نیز معین می کند.
نگاه اول، یعنی آن نگاه سنتگرا، مرکز بین و تمرکزگرا دو نارسایی جدی برای هر تحلیل گری بوجود می آورد؛
اول؛ جدا از
اینکه این نوع
نگرش نگاهی در
گریز از
واقعیتهاست،
اما در عین
حال این نوع
نگاه، خطای
دید در تحلیل
مسائل را نیز سبب
می شود. با یک
نگاه دقیق به
احزاب سیاسی
موجود، آندسته
از تشکلهای
سیاسی که در
ایران فعالیت
می کنند، از
نوع حزب
مشارکت،
انقلاب
اسلامی و یا
دفترتحکیم و
احزابی از این
دست هم احزاب
مطرح در جامعه
ایران هستند و
هم از گستردگی
در میان مردم
برخوردارند و
هم با مسائل
روز ایران بصورت
مدام در ممارستند.
در مقابل اغلب
احزاب سیاسی
خارج از کشور
عمدا منزوی و
خارج از گود
عمل می کنند و
به خاطر عدم
اتصال
دینامیک با
تحولات سیاسی
در داخل ایران
تاثیری جدی در
تحولات
ندارند.
دوم؛ اینکه
این نوع نگاه،
سازمانها و
تشکلهای سیاسی
متعلق به
ملیتهای
غیرفارس را به
جایگاه درجه
دومی در تغییر
و تحولات
ایران می
راند. به عبارت
دیگر این نوع
نگاه هم درک
غیررئالی در
خصوص سیاست
ورزی به ذهنیت
انسان منتقل
می کند و هم
سیاست ورزی
دمکراتیک و
کلان در ایران
را با موانع
جدی مواجه می
سازد. در این
نظام فکری یک
مرکز و چند منطقه
غیر موثر محلی
وجود دارد که
تناسب این دو از
بالا به پایین
تعیین می شود
و نه برعکس.
بنابراین
مفهوم
سازمانهای
سراسری و به
قولی دیگر
"سازمانهای
فراملیتی"
تحلیل گر را با
خطاهای جدی در
دید مواجه می
سازد. برای
اینکه:
اولا؛
سازمانهای و
احزاب سیاسی
که خود را
سراسری می
خوانند سازمانهای
متعلق به
جامعه فارس
ایران هستند و
نه سراسر
ایران. مدال
سراسری به
سازمانهای جامعه
فارس ایران را
چه کسی به
سینه آنان
آویخته است،
خودشان و یا ملیتهای
غیرفارس
ایران؟ به
نظرم پاسخ اول
درست است.
ملیتهای
غیرفارس
ایران، اگر
مدالی داشتند
منطقا بایستی
بر گردن
فعالین سیاسی
خود آویزان می
کردند و نه
فعالین سیاسی
متعلق به یک
ملیت دیگر.
این در حالیست
که خود فعالین
سیاسی متعلق
به این ملیتها
همچنان بدون
مدال و برای
آرمانهای ملی
دمکراتیک
ملیتشان مبارزه
میکنند. تازه
اگر مدالی هم
وجود داشته
باشد بایستی
به گردن کسی
از فعالین به جامعه
فارس ایران
آویخته شود که
حقوق برابر
ملیتهای در
ایران را به
رسمیت بشناسد
و از آن ایده
دفاع کند. اگر
چنین کسی در
آن جامعه یافت
شود، من اولین
کسی هستم که
دادن مدال به
آن کس را توصیه
خواهم کرد.
دوم؛ احزاب و
سازمانهای
سیاسی به
اصطلاح
سراسری به این
علت به جامعه
فارس ایران
تعلق دارند که
خود را از
طریق فرهنگ،
زبان، تاریخ و
دولتمداری
فارسی توضیح
میدهند و به
منافع آن
جامعه می
اندیشند.
مجاهدین خلق
ایران،
سازمان
فداییان خلق
با تمامی شاخه
های ریز و
درشتش، جبهه
ملی، نهضت
آزادی، حزب کمونیست
کارگری با
شاخه های
متعددش (این
حزب حتی بندی
برای اصلاحات
در زبان فارسی
در برنامه حزبی
اش گنجانده
است، کاری که
طرفدران
سلطنت هنوز
آنرا انجام
نداده اند)،
حزب توده و
خلاصه اسامی و
عناوین دیگری
که لازم به
آوردن آن در
اینجا نیست.
یک نمونه از
این احزاب
نخواهیم یافت
که منافع خلق
ترک و یا
منافع خلق کرد
و یا بلوچ و ... را
در محور
برنامه های
خود داشته باشند.
اما هم و غم
تمامی این
احزاب اصلاح
به اصطلاح
ایران (اسم
مستعار فارس)
است. حال باید
پرسید، زبان
ایران، تاریخ
ایران، دولت
ایران،
دانشگاههای
ایران، فیلم
ایران،
ادبیات
ایران،
سرزمین ایران
و غیره چیست؟
شما کافی است
واژه ایران را
بردارید و به
جای آن واژه
فارس
بگذارید،
آنگاه مفهومی
که از ایران
امروز مستفاد
میشود بهتر
درخواهید یافت،
مثل زبان
فارس، تاریخ
فارس، دولت
فارس، دانشگاههای
فارس، فیلم
فارسی،
ادبیات فارسی
و الآخر. و
بنابراین این
احزاب متعلق
به ملت فارس
ایران هستند،
هرچند در میان
کادرهای این
احزاب به وفور
میتوان
آذربایجانی و
یا کرد ... یافت.
البته این
حضور حضوری
منتاقض است.
حضور
آذربایجانیها
در این احزاب
سیاسی در واقع
چیزی در حد یک
خود هویت کشی
و خودفراموشی
و خود نادیده
انگاری و شاید
نوعی
خودفریبی
ناخودآگاهانه
است. چرا که
سیاستی که در
ایران علیه
ملیتهای غیرفارس
اعمال می شود
سیاست نابودی
و امحای هویتهای
ملی غیرفارس
است و این سیاست
متاسفانه به
نرم فرهنگی و
سیاسی در
جامعه فارس
ایران تبدیل
شده است. پس
حضور یک
غیرفارس در یک
حزب متعلق به
جامعه فارس
خواه ناخواه
در تناقض با
خویشتن خویش،
و در واقع تن
دادن به قربانی
شدن فرهنگ و
هویت فرهنگی
خویش است. این چه
نوع فعال
سیاسی و پیشرو
جامعه است که
زبان و هویت
خودش را قبل
از هر چیز به
قربانگاه نابودی
می فرستد؟ این
نه تنها نرمال
نیست، بلکه
خیلی هم
غیرطبیعی است.
پذیرش این
واقعیتها و یا
عدم پذیرش آن
هیچ توفیری به
آنچه که در
حال جریان است
نمی کند. ولی
این یک واقعیت
انکار ناپذیر
است. بنابراین
سازمانهای
سیاسی که به
جامعه فارس
ایران تعلق
دارند، سازمانهای
سراسری بحساب
نمی آیند. این
ترم دیگر ترم
کنهه و قدیمی
ایست که
بایستی از
ادبیات سیاسی
حذف شود.
استفاده از
این ترم به
دوره ایی
بازمی گردد که
نفس خلقهای
غیرفارس آن در
سینه هاشان
حبس و حرکتهای
سیاسی شان به
خاک وخون
کشیده شده
بود. آیا در
زمانیکه دولت
ملی
آذربایجان به
رهبری مرحوم
پیشه وری و
جمهوری
کردستان به
رهبری قاضی
محمد تاسیس
شد، میتوانستیم
از تاثیر
احزاب سراسری
در آذربایجان
و کردستان سخن
بگوییم؟ ولی
شاه به
آذربایجان
هجوم آورد و
با کشتاری بی
سابقه نفس
آذربایجان را
در سینه اش
حبس کرد و بعد
از آن به
تدریج مفهوم
"احزاب
سراسری" معنی
و مفهوم پیدا
کردند و البته
با این کار می
خواستند به
همه ملیتهای
غیرفارس
بقبولانند که
دیگر اینجا
وطن شما نیست
بلکه سرزمین
ملت حاکم است!
اینها سخنان
تلخی است که
از واقعیتهای
تلخی تاریخ
خلق
آذربایجان
مایه گرفته
است و بایستی
با دقت به آن
گوش داد و
تامل کرد.
بنابراین
سازمانهای
سیاسی تنها به
خاطر تعلق ملی
خودشان قابل
شناسایی
هستند. دیگر
وقتی می گوییم
حزب توده،
جبهه ملی،
سازمان
فدایی، مجاهد
خلق و یا حزب
مشروطه این
احزاب هیچ
تعلق خاطری به
خلق بلوچ و
کرد و یا ترک
ندارند. چرا
که کردها، بلوچها
و ترکها
امروزه احزاب
سیاسی خود را
دارند و در
سمت وسوی
منافع خلق
خودشان عمل می
کنند.
سوآل دیگری که
در این میان
مطرح می شود،
اینست که، آیا
سازمانهای
صنفی مثل
سازمانهای
زنان، دانشجویان،
جوانان، و یا
خبرنگاران، وکیلان
و مهندسین،
هنرمندان و یا
اتحادّیه های
کارگران و
غیره منحل شده
و منطقه ایی
خواهند شد؟
پاسخ من به
این پرسش روشن
است. چیزی
منحل نخواهد
شد. بلکه
چیزهایی خلق
شده و یا در
حال خلق شدن
هستند. برای
نمونه با
تشکیل احزاب
سیاسی در آذربایجان
و یا کردستان
و بلوچستان،
هیچ حزب سیاسی
جامعه فارس
تعطیل و یا
منحل نمی شود
چون تاسیس آن
حزب به فعالیت
در این مناطق
بستگی ندارد.
بنابراین
تاسیس سازمانهای
صنفی نیز نه
به انحلال
سازمانهای
صنفی موجود،
بلکه به ایجاد
سازمانهای
صنفی جدید منجر
خواهد شد. این
اتوپیا نیست.
واقعیتهای
جامعه امروز
ایران و
جهتگیرهای
تازه ایست که
در شرف وقوع
است. مگر
سازمانهای
صنفی در کانادا،
سویس و یا
هندوستان و یا
حتی عراق
امروز چگونه
عمل می کنند.
ما نیز
میتوانیم
چنان عمل کنیم.
این خلاقیت
زیادی طلب نمی
کند چون تجارب
زیادی در این
خصوص و در
کشورهای
مختلف دیگر
وجود دارد.
جنبش زنان در
بخش انگلیسی
زبان کانادا
با جنبش زنان
در بخش
فرانسوی زبان
آن اگر از نظر
دیدگاه به هم
نزدیک باشند
در عین حفظ
استقلا ل
تشکیلاتی
متحد می شوند
و یا کارگران
با تشکل خود
در آذربایجان
میتواند با
تشکلهای
کارگری در
مناطق ملی و
نقاط دیگر
ایران اتحاد
عمل داشته و
حتی برنامه
مشترکی را
دنبال کنند.
سوم؛ فاکت
بسیار مهم
دیگری که
استفاده از
ترم سراسری
برای احزاب
جامعه فارس
ایران را با
یک واقعیت تلخ
مواجه می
سازد، عدم
وجود جنبشهای
سیاسی موازی
این سازمانها
در ایران است.
این احزاب
کدام جنبش
سیاسی در داخل
ایران را
نمایندگی می
کنند؟ اغلب
این احزاب
سیاسی سردرگم
یافتن پاسخی
به هویت خود
هستند. هویتی
که توضیح دهد
این احزاب
موازی کدامین
جنبش سیاسی در
ایران عمل می
کنند. جنبش
سبز اخیر کاسه
کوزه همهء این
احزاب را برهم
ریخت و بخشی
از این احزاب
را برای یافتن
هویت سیاسی
کارآمد به
جرگه
طرفداران
جنبش سبز به
رهبری موسوی
سوق داده است.
همین احزاب که
تا دیروز برای
برپایی یک
تظاهرات
سیاسی، اگر
همه زورشان را
می زندند تنها
20 تا 100 نفر (به
استثنای
مجاهدین) را
گرد هم می آورند،
و حتی در
جریان جنبش
اعتراضی اخیر
در ایران نیز
منزوی عمل
کردند. چرا که
شعارهای
اینان با
شعارهای جنبش
اعتراضی اخیر
خوانایی
نداشت. برعکس
آن، اما
فراخوان یک
انجمن فرهنگی
و یا سیاسی و
بخشی از موج
سوران سیاسی
کهنه کار توانست
در شهرهای
بزرگ اروپا
تظاهرات
چندین هزارنفره
برپاکند. همین
تجربه چند ماه
گذشته نشان
میدهد که
احزاب سیاسی
به اصطلاح
سراسری از
گردونه
تحولات ایران
تا حدود زیادی
خارج شده اند.
چهارم؛ احزاب
سیاسی متعلق
به ملیتهای
غیرفارس ایران
از هرگونه
نزدیکی برای
همکاری با
احزاب و سازمانهایی
سیاسی متعلق
به ملت فارس
ایران در صورتیکه
حقوق برابر
ملت ما را به
رسمیت به
شناسند
استقبال می کنند.
این همکاری
البته که بی
قید و شرط
نیست. چه هر اتحاد
عملی چه
تاکتیکی و چه
استراتژیک
بایستی متضمن
منافع مشترک
طرفین باشد.
در عین حال
باید اذعان
کنم که تلاش
برای برپایی
همکاری دو جانبه
در اشلهای
مختلفی جریان دارد.
بگذارید در
باره یک تجربه
همکاری با یکی
از تشکل های جامعه
فارس ایران
بگویم. تجربه
ایی که در
همان آغاز
مسکوت گذاشته
شد. یکبار
توافق کردیم
دیداری میان
من به عنوان
عضوی از جنبش
فدرال دمکرات
آذربایجان با
یکی از دوستان
عضو
کومله(زحمتشکان)
آقای زاگرس با
آقایان
مهرداد درویش
پور و شهاب
فیضی از
مسئولین
جمهوریخواهان
دمکرات و
لاییک بر سر
همکاریهای
چند جانبه به
گفتگو
بنیشنیم. و
چنان نیز شد.
قرار بر این
بود که به
تدریج و با
مشورت همدیگر
به تعداد شرکت
کنندگان
اضافه کنیم.
اولین
دیدارمان به
خوبی پیش رفت.
در این جلسه
در خصوص
جهتگیریهای
عمومی
دمکراتیک و
مطالبات آن با
همدیگر سخن
گفتیم. در
پایان آقای
درویش پور
پیشنهاد کردند
که گزارشی از
این دیدار را
در مطبوعات منعکس
کنیم. همه
موافق بودیم.
آقای فیضی مرا
برای نوشتن
گزارش نشست
پیشنهاد کرد و
همه پذیرفتند.
یکی دو روز
بعد گزارش را
حاضر کردم و
برای تایید و
تا تغییرات
احتمالی به
دوستان فرستادم.
آقای زاگرس از
طریق تلفنی
گزارش را تایید
کرد و آقای
شهاب فیضی در
دیدار حضوری
گفت که گزارش
خوب بود. اما
پاسخی از آقای
مهرداد درویش
پور در نیامد.
یکبار دیگر
متن گزارش را
فرستادم. بعد
از سه هفته
زنگ تلفنم به
صدا در آمد.
آقای مهرداد
درویش پور
بود. با هم گفتگو
کردیم و متوجه
شدم که متن
گزارش
حساسیتاهای
او را
برانگیخته و
عموما انتشار
چنین گزارشی
را زودرس
ارزیابی می
کردند. حتی به
شوخی گفت که
با انتشار این
گزارش خواهند
گفت که مهرداد
هم به تجزیه
طلب ها!
پیوسته است! به
همین جهت
گزارش آن
دیدار هرگز در
مطبوعات انعکاس
نیافت. تو خود
حدیث مفصل
بخوان از این
مجمل.
حفظ
استقلال جنبش
ملی دمکراتیک
به چه معنی است؟
حضور جنبش های
ملی دمکراتیک
متعلق به
ملیتهای
غیرفارس
ایران، هم
بالنده اند و
هم در حال گسترش.
فلسفه وجودی
این جنبشها حکایت
تلخ مظالمی
است که در
هشتاد سال
گذشته در
تمامی عرصه ها
و توسط
نظامهای شاهی
و شیخی برگرده
ملیتهای
غیرفارس
ایران سنگینی کرده
است.
حضور وعملکرد این جنبشها سمتگیری سیاست و سیاست ورزی در ایران را دستخوش تغییرات جدی خواهد کرد. آثار این تغییرات را حتی از هم اینک نیز میتوان به عینه مشاهده کرد. توجه به مسئله ملیتها، (و با ادبیات سیاسی دولتی قومیتها) چه در مراکز قدرت جمهوری اسلامی و چه در میان احزاب و سازمانهای اوپوزیسیون سیاسی متعلق به ملت فارس ایران نشان آشکاری از آن دگرگونی است.
اما نوع عملکرد و شگردهایی که میتواند جنبشهای سیاسی تمامی مناطق اتنیکی ایران را به هم متصل کند و پیکرهء واحدی را علیه موانع موجود (استبداد سیاسی، دینی و تباری/نژادی) و برای ساختن یک نظام سکولار، فمنیستی، دمکراتیک و فدراتیو ایجاد کند، راهی ممکن و اما پروسه نسبتا مرکبی استکه برای نخستین بار بایستی بصورت کلی در سراسر ایران به اجرا درآید.
منطقی
ترین راه
اینست که جنبش
های ملی
دمکراتیک
بصورت مستقل
مناطق ملی خود
را برای
رویاروی با
استبداد و
برای ساختن
آینده ایی
بهتر آماده
سازند. چه نمی
تواند غیر این
باشد. چگونه
میتوان تصور
کرد که مثلا،
کردها در
شیراز و یا
بلوچها در
اصفهان و یا
اعراب در
اردبیل به
میدان بیایند!
خلقها
اعتراضات خود
را در همان
مناطق ملی
خودشان به
نمایش می گذارند
و هم پیوندی
این اعتراضات
استبداد را از
اریکه قدرت به
زیر می کشد.
اما آنچه که
بایستی متذکر شد
اینست که میدان
عمل ترکان
ایران، فقط
به اصطلاح
استانهای
آذربایجان
نیست. چه یکی
از مراکز عمده
سیاست ورزی
برای ترکان
ایران تهران و
سپس
قشقاستان،
خراسان و دیگر
مناطق و شهرها
و روستاهایی
است که ترکان
در آن سکونت
دارند.
اما
به نظر بایستی از
چند وچون
استقلال جنبش
ملی، عموما و
جنبش ملی
دمکراتیک
آذربایجان و
ترکان ایران
بطور خاص
توضیحی هر چند
کوتاه بیاورم.
اگر اندکی به
تجربه تاریخی
ملتیهای ساکن
ایران در صد
سال گذشته
نظری
بیافکنید،
نتایج دردناکی
آن را به عینه
مشاهد خواهید
کرد. یکی از هنجاریهای
انقلاب
مشروطیت وجود
قانون "انجمنهای
ایالتی و
ولایتی" بود
که امکان
میداد قدرت
سیاسی به مناطق
مختلف ایران و
از آنجمله
میان ملیتهای
ساکن ایران
تقیسم شود.
کودتای رضا
شاه نه تنها از
اجرائی شدن
این قانون
ممانعت بعمل
آورد، بلکه با
تمام قوا به
بسط و گسترش
پروژه
نژادپرستانهء
یک ملت یک
دولت در ایران
چند ملیتی
پرداخت. نتیجه
این سیاست شوم
حذف کامل حضور
ملیتهای
غیرفارس،
بویژه به زیر
کشیدن ترکان
در عرصه
فرهنگی و
سیاسی بود و همین
پروژه، زمینه
های تکوین یک
دیکتاتوری سیاسی
برمبنای
ناسیونالیسم
افراطی فارس
را فراهم تر
ساخت.
این تجربه
البته از
زوایه دیگری
نیز قابل بررسی
است. صرفا
وجود قانون،
دلیل بر اجرای
آن نیست. به
عبارت دیگر
اگر کسی چشم
امید به دادن حقوق
از بالا به
پایین دارد،
امیدی عبث را
پرورش می دهد.
بنابراین
تجربه انقلاب
مشروطیت و قانون
مسکوت گذاشته
انجمنهای
ایالتی و
ولایتی،
یادآور می شود
که اگر حقوقی
بایستی اعاده
گردد، بایستی
بر پشتوانه یک
جنبش مردمی از
پایین استوار
باشد و لاغیر.
در زمان تکوین
انقلاب
جمهوریت در
سال 1357، شرایط و
الزامات ورود
ملیتهای
غیرفارس، بجز
آذربایجان به
صحنه سیاسی
ایران فراهم
بود. در کردستان،
ترکمن صحرا،
منطقه عربی
الاهواز و حتی
بلوچستان و
جنبشهای
سیاسی متعلق
به این ملیتها
در صحنه سیاسی
حضور داشتند،
اما به علت
موقعیت ضعیف سیاسی
آنان امکان
تاثیرگذاری
در
سیاستگذاری مرکز
غیرممکن بود.
این جنبشها با
بسط قدرت جمهوری
اسلامی
بتدریج یکی
پس از دیگری
سرکوب شدند.
آذربایجان و
ترکان ایران
در این میانه
با رنگ و بویی
کمتر
آذربایجانی و
بدون تکیه به
هویت ملی و
مطالبات
سیاسی در
میدان حضور
یافتند و با
وجود اینکه
حتی اغلب
کادرهای دولت
جدید در قوای
اجرائی،
قضائی و مقننه
را آذربایجانیها
تشکیل
میدادند، اما زیر
سایه
سیاستهای ملت
حاکم و رهبری
آن عمل کردند.
تک ضرب مقاومت
آذربایجان را
میتوان در
واکنش حزب خلق
مسلمان، که
عمدا متشکل از
آذربایجانیها
بود و حزبی با
تمایلات هویت
طلبانه و ملی
به حساب نمی
آمد، را در
مقابله با
ولایت فقیه
میتوان عنوان
نمود.
ایران، بهر
صورت، در
فراروی یک
دگرگونی اساسی
دیگر قرار
گرفته است.
این دگرگونی،
حداقل از نقطه
نظر ترکیب
نیروهای سیاسی
مختلف با
مطالبات
متفاوت تر از
پیش، هم اینک
از درون فریاد
میکند و
کسانیکه گوش
شنوائی برای
شنیدن این
فریاد ندارد،
بایستی قوای
شنوایی خود را
اندکی تقویت
کنند.
اینک دو راه
برای تغیییر
حاکمیت بر
ذهنیت احزاب و
فعالین سیاسی
در ایران
سنگینی می
کند. این دو
راه از دو
شیوهء نگرش و
از دو نگاه
کاملا متفاوت
به مسئله شکل
می گیرد و
طبیعی است که
نتیجهء متفاوت
تری از آن نیز
بدست آید:
راه اول؛
همان نگاه
سنتی در تغییر
ساختار دولتی
است که به
دنبال یافتن
یک رهبر
کاریسماتیک،
تمرکزگرا و
فارس محور و
با آرزوی هایی
در طرح شعارهایی
کلی و به
اصطلاح
سراسری، و
تغییر رژیم،
بدون اینکه
مسائل اساسی
جامعه مد نظر
باشد، تمایلی
که به تکوین
قدرت ملت برتر
توجه دارد. در
این نوع نگرش
رهبری
کاریسماتیک
صندلی مردم را
اشغال می کند،
تمرکز گرایی
به تکوین استبداد
جدید می
انجامد و فارس
محوری در
تضاد کامل با
ترکیب اتنیکی
و چندملیتی
ایران، خود را
بر موج
اعتراضات
مردم سوار می
کند.
راه دوم؛
نگاهی کاملا
متفاوت اما
مرکب در سمت و
سوی تغییرات
دمکراتیک
است. رهروان
این راه نه به
دنبال تاسیس
یک دولت
متمرکزند و نه
به دنبال
رهبرکاریسماتیک
و فارس محور
می گردند.
بلکه دقیقا
برعکس آن،
بدنبال تکوین
مولفه های
قدرت سیاسی
متعلق به
تمامی
ملیتهای
ایران (یعنی
غیرمتمرکز)،
بر محور
مطالبات
عمومی مردم
ایران بدون یک
رهبر
کاریستماتیک
هستند. پروسه
تحولات از این
زوایه نگاه
رشد درونی و تبارز
بیرونی یک
جنبش
دینامیک،
مرکب، پلورالیستی
و دمکراتیک
سیاسی با
مولفه های
متفاوت قدرت
سیاسی
(نیروهای
سیاسی متعلق
به تمامی ملیتهای
ایران)، است.
در راه اول،
هموار بر این
طبل
پوپولیسیتی
می کوبد که؛
اول رژیم را
سرنگون کنیم و
سپس در مورد
حقوق فرهنگی و
سیاسی با
همدیگر سخن
بگوییم. در
این شگرد،
حقوق مردم و
بخصوص
ملیتهای
غیرفارس
حقیقتی است
مربوط به
فردای
دگرگونی
سیاسی که در
واقع قربانی
حقیقت
(سرنگونی
رژیم) قبل از
آن می گردد.
در راه دوم،
تلاش برای
تحقق تمامی
حقیقتها یا مطالبات
همزمان صورت
میگیرد. اگر
زنان برای برابری
با مردان می
کوشند، اگر
کارگران برای
عدالت اجتماعی
مبارزه می
کنند و اگر
ملیتهای
غیرفارس در
صدد تامین
حقوق برابر
سیاسی فرهنگی
هستند،
بایستی از
همین امروز
برای تامین
مطالباتشان
بصورت مستقل و
برای جمع آوری
قوای سیاسی اجتماعی
بیشتر مبارزه
کنند. اگر
امروز جنبش
زنان نتواند
افکار عمومی
را برای تامین
حقوق برابر با
مردان را به
میان مردم
ببرد و اگر
کارگران به
فکر تقویت
بنیه تشکلهای
صنفی خود
نباشند و اگر
جنبشهای
سیاسی متعلق
به ملیتهای
غیرفارس برای
جلب و جذب نظر
ملت خودشان و
برای ساختن
افکار عمومی
لازم و تامین
قوای سیاسی
خود نکوشند،
در فردای
دگرگونی
سیاسی از چه
کس و یا کسانی
انتظار می رود
که حقوق بخشهای
برشمرده را در
یک بشقاب زرین
به آنان تقدیم
کنند؟ ثانیا
حق دادنی
نیست، گرفتنی
است. بنابراین
از همین امروز
که شاید دیر
هم شده باشد، بایستی
برطلب
استقلال
سیاسی جنبش
ملی دمکراتیک
آذربایجان
چون جنبشهای
دیگر ملل غیرفارس
ایران کوبید و
راه را برای
اعمال قدرت خلق
آذربایجان در
فردای تحولات
سیاسی آماده ساخت.
یکی از
مهمترین
حسنیات
استقلال
سیاسی جنبشها
متعلق به
ملیتهای
غیرفارس
هموار کردن
جاده ایست که
در آن قدرت
سیاسی در یک
مرکز و یا یک
منطقه متمرکز
نشود. حسن
دیگر آن تامین
حقوق برابر در
عرصه سیاسی
برای تمامی
ملیتهای ساکن
ایران است.
حسن بعدی پایه
گذاری بنیاد
دمکراسی در
ایران، با
تقسیم شدن
قدرت سیاسی در
مناطق
ملی/زبانی
ایران است.
حسن بعدی تحقق
پلورالیسم و
برانگیختن
احترام به
تمامی خلقهای
ایران است.
حتی همین
امروز با رشد
معینی که جنبش
ملی دمکراتیک
آذربایجان
نموده است،
تحسین و
احترام لازم
را در میان
سیاست ورزان
رئال بوجود
آورده است. بی
دلیل نیست که
احزاب سیاسی
جامعه فارسی
ایران برای
عقب نماندن از
غافله تازه
گیها، هموار
در خصوص حقوق
ملیتهای و به
اصطلاح اقوام
ایران داد سخن
می دهند.
اگر بخواهم
خلاصه کنم،
بایستی عنوان
کنم که تغییرات
سیاسی آتی در
ایران را
بایستی از
منظر دگرگونیهایی
در آرایش
نیروهای
سیاسی جدید نگریست.
وارد شدن
مولفه
جنبشهای
سیاسی متعلق به
ملیتهای ساکن
ایران و بویژه
جنبش بالندهء
ملی دمکراتیک
آذربایجان،
هم از نظر کمی
و هم از نظر
کیفی ترکیب و
آرایش قوای
سیاسی اپوزیسون
را بکلی
دستخوش
تغییرات کرده
است. آرمانهای
عموم
دمکراتیک، از
میان برداشتن
استبداد
سیاسی، دینی و
نژادی-تباری
در ایران،
تلاش برای
تحقق
دمکراسی،
تلاش برای
حقوق برابر زنان
و مبارزه برای
حقوق کارگران
و زحمتکشان و نوشتن
قانون اساسی
دمکراتیک،
تاسیس یک دولت
سکولار،
فدرال سراسری
و ترویج دوستی
و همبستگی
میان تمامی
خلقیهای
ایران از ترک،
فارس، کرد،
بلوچ، عرب و
ترکمن و از
این راستا
ترویج دوستی و
همبستگی با
ملتهای و
دولتهای
همسایه و
منطقه از جمله
آرمانهای
مشترک تمامی
نیروهای
سیاسی در
ایران است.
این تلاشها
بدون حفظ استقلال
جنشهای سیاسی
متعلق به
تمامی ملیتهای
ساکن ایران
مقدور نیست.
تامین برابر
حقوقی
ملیتهای ساکن
ایران تنها از
راه استقلال
جنبشهای
سیاسی آنان
مقدور است. چه
آرمان تحقق یک
دولت فدرال در
ایران بایستی
نه از طریق
تجویز از
بالا، که عملا
در خدمت ترویج
نوکر صفتی و
تبلیغ اندیشه
های
نژادپرستانه
را به دنبال دارد،
بلکه از راه
حفظ استقلال
جنبش سیاسی و
تاسیس
دولتهای
ایالتی در
مناطق ملی
متعلق به ملیتهای
ساکن ایران
قابل حصول
است. دولتهای
ایالتی اولین
پایه های
تکوین
دمکراسی سیاسی
و اولین گام
در راستای
تاسیس یک دولت
دمکراتیک و
فدرال سراسری
از پایین است.
بنابراین در
شرایط کنونی،
شیوه عمل بر
اتحاد عملهای
سیاسی و
میدانی است
بدون مذاکره و
مباحثه. حتی
در شرایط
مقتضی و در
صورت ضرورت
میتوان تلاش
در چارچوب یک
پلاتفرم مشخص
و مشترک با
احزاب و
سازمانهای
سیاس موثر و
دمکرات فارس
در ایران را
دنبال کرد.
اینک اما تلاش
مشترک در لوای
یک چطر
تشکیلاتی و
منشور مشترک
با نام "کنگره
ملیتهای
ایران
فدرال"، تشکل
های متعلق به
ملیتهای
غیرفارس ساکن
ایران، با حفظ
استقلال خود،
و برای تحقق
فدرالیسم در
ایران را گردهم
آورد است، در
این تشکل
البته که جای
احزاب سیاسی
ملیت فارس
خالی است.
جایگاه
"کنگره
ملیتهای
ایران فدرال"
کجاست؟
کنگره
ملیتهای
ایران فدرال،
تشکلی است که
چند سال پیش
پا به میدان
فعالیتهای
سیاسی گذاشت.
در این میان کم
تجربه گی خود
کنگره از یکسو
و واکنشهای
هستریک در
برپایی چنین
تشکلی از سوی
بعضی از فعالین
سیاسی متعلق
به جامعه فارس
ایران فاصله
این تشکل را
با جامعه
سیاسی فارس
ایران افزایش
داد. اینک اما
بعد از گذشت چندین
سال و اندوختن
تجربه برای
این تشکل از سویی
و بازشدن بحثی
بر سر مسئله
حقوق ملیتهای
غیرفارس در ایران
شرایط را برای
گشودن باب
بحثهای نظری
برای چشم
انداز سیاست
در ایران از
سویی و حتی
امکاناتی
برای
نزدیکهای
میدانی در
برخورد با
موانع موجود
در مقابل جنیش
عموم دمکراتیک
در ایران
فراهم آمده
است.
حوادث و رویداد های 15 تا 20 سال گذشته، بویژه از زمانیکه آذربایجان به مثابه یک هویت مستقل در طول سالهای اخیر وارد گود تاثیرگذاری در ایران شده، چشم انداز تحولات و دگرگونیهاسی سیاسی ایران بکلی دگرگون شده است. این تحولات و دگرگونیها را، همچنان که عنوان کردیم، بایستی در ترکیب و آرایش نیروهای جدید در صحنه سیاسی ایران قابل فهم دانست. پیش از انقلاب 57 تمامی چشمها به مرکز دوخته می شد و دگرگونیهای سیاسی با عجز و لابه و یا خشم و نفرت از آنجا طلب می شد. اینک اما مرکز تحولات سیاسی در حال تغییر از تهران به مناطق ملی در ایران است. این ابدا بدان معنی نیست که تغییر حاکمیت در ایران تنها به عهده این یا آن ملیت قرار دارد. چه تغییر حاکمیت با تلاش یک ملیت و یا هر ملیتی غیرممکن است. این هدف تنها و تنها با اتحاد عمل نیروهای سیاسی تمامی مناطق، البته با حفظ استقلال خود، قابل حصول است.
بنابراین جایگزین کردن این نیرو با نیرویی دیگر ابدا مورد بحث نیست. بلکه موضوع بحث ایجاد تعامل و تعادل قوا برای نزدیکی و اتحاد عمل است. شاید این پرسش پیش بیاید که آن توازن و تعادل چیست که امکان نزدیکی و اتحاد عمل را فراهم می کند؟
در هشتاد سال گذشته، هم دولت و هم اپوزیسیون آن عمداً به ملیت فارس و عموما در تقویت آن بخش از نیروهای سیاسی تعلق داشته است. حضور سیاسی ملیتهای دیگر در صحنه سیاسی ایران، بویژه در آذربایجان، اگر یک بار بیش از 60 سال پیش ظهور کرد، اما با سرعت به دلیل بدشانسی هایش در آرایش قوای بین المللی مجبور به عقب نشینی شد و به خاموش، گرایید. اما اینک دو دهه بعد از گسترش جنبش هویت خواهی در میان ترکان ایران، میتوان حضور سنگین یک جنبش سیاسی متعلق به ترکان را در تغییر ترکیب مولفه های سیاسی در ایران به عینه دید. این حقیقت را هم باید دید و هم باید نهال آن را آبیاری کرد.
آرایش قوای سیاسی در برخورد با جمهوری اسلامی بسیار دگرگون شده است. در یک سو اپوزیسیون فارس، با احزاب و سازمانهای سیاسی خود و با تمامی امکانات و کادرهایی که با تکیه بر تجربه هشتاد سال در میدان حضور دارند. ذهنیت عمومی جامعه با حضور سنگین این اپوزیسیون آشنا بوده و عادت کرده است. در سوی دیگر اپوزیسیون متعلق به ملیتهای غیرفارس ایران است، با امکاناتی نسبتا ضعیفتر و ذهنیت جامعه ایی که عموما با آن بیگانه است. اما تفاوت این دو نیرو بسیار است. عمده ترین تفاوت در آنجاست که احزاب و سازمانهای متعلق به اپوزیسیون جامعه فارس در حال رکور و پس رفت است و هیچ جنبش موازی با این اپوزیسیون در ایران وجود ندارد تا بتواند به پالایش، خلاقیت و سرزندگی این جنبش یاری کند. گرایش عمومی در این نیرو به ناسیونالیسم افراطی فارس است. اما اپوزیسیون متعلق به ملیتهای غیرفارس، جوان، خلاق و پیشر رونده است و حرفی برای گفتن دارد. مهمترین فاکت پیشروندگی این اپوزیسیون داشتن یک جنبش مردمی موازی با آن در میان ملیتهای غیرفارس ایران است که سرزندگی و شادابی و سرعت گستردگی آن را هر روز بیشتر می کند.
بنابراین با گذشت هر روز تعادل و آرایش نیروهای سیاسی دستخوش تغییرات جدی می شود. به همین سبب امروز که احزاب و سازمانهای سیاسی متعلق به اپوزیسیون فارس دارای امکانات و توانایی بیشتری هستند، نیروهای متعلق به ملیتهای غیرفارس برای همطرازی و نشاندن خود در میدان مباحثات و مذاکرات و حتی اتحاد عملهای سیاسی، خود را در هیبت کنگره ملیتهای ایران فدرال به میدان آورده است تا بتواند در میدان رقابت در میان نیروهای سیاسی اپوزیسیون، نیروی نسبتا متمرکزی داشته باشد. این اتحاد تا عقب راندن استبداد سیاسی و هیولای آپارتاید در ایران بایستی دنبال شود. به نظرم این فلسفه وجودی کنگره ملیتهای ایران فدرال است. بخش دیگر این فلسفه، اعتقاد به رسالت و رهبری تغییرات و دگرگونیها در جامعه ایران است که نیروهای سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس ایران آن را بر گرده خویش احساس می کنند. برگ دیگری از این فلسفه به حضور فعال در میدان سیاست و ارائه یک آلترناتیو سیاسی برای فردای ایران است. آلترناتیو کنگره ملیتهای ایران فدرال، یک جمهوری سکولار، فمنیستی، دمکراتیک و فدرالیستی بر بنیادهای فکری اعلامیه جهانی حقوق بشر و کنوانسیونهای الحاقی آن، برای فردای ایران است.
با تمامی نارسائیهای که میتوان در "کنگره ملیتهای ایران فدرال" یافت، اما جنبه های مثبت این تشکل غیرقابل انکار است. اتحاد عمل سازمانهای و احزاب سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس تحت یک پلاتفرم مدرن برای برپایی دولت دمکراتیک و فدرال و در عین حال تاکید به دیالوگ و فرهنگ گفتگو برای ایجاد پلی مستحکم و دمکراتیک میان تمامی احزاب و گروههای سیاسی متعلق تمامی ملیتهای ایران است. این مقدماتی ترین گام برای برداشتن گامهای بزرگ بعدی است.
2010-01-25