س. حانملوی

جنبش سبز و شمشیر داموکلس «پان ترکیسم»!

سخنی با کوشندگان جنبش سبز به بهانه ی مقاله ی بامداد ایرانی*

بخش سوم

 

" ... بر دست و پایش غل و زنجیر زدند...

از گیس هایش گرفته آنرا بر روی زمین کشیدند...

و تنش را تکه پاره کردند...»

ناظم حکمت

 

جنبش سبز با رهبران فعلی اش حالا حالا ها کار دارد تا ناف خود را کاملاً از «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد» ببرد. پس هنوز زمان تقسیم غنایم!! نرسیده است که شما از حالا سهم شیر را برای خودتان می خواهید. دورانی که مرکز ( بخوان تهران) برای آذربایجان (و ملیت های غیر فارس) تعیین تکلیف می کرد، در حال به سر آمدن است. مدرن بودن، تهمت زدن و کف بر دهان آوردن نیست. اگر واقعاً مدرن و دمکرات هستید، پس تکثر را نه در حرف، بلکه در عمل بپذیرید.

وقتی که به وضعیت امروزی آذربایجان می اندیشم یاد مرثیه ای از شاعر بزرگ ترک ناظم حکمت می افتم که سالها فبل آنرا سروده است: " بر دست و پایش غل و زنجیر زدند... از گیس هایش گرفته آنرا بر روی زمین کشیدند... و تنش را تکه پاره کردند...» در هفتاد سال اخیر در چهارچوب کشور ایران نیز با آذربایجان همان رفته است.  بعد از اینهمه سرکوب سیستماتیک سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و جغرافیائی، آذربایجان «اگر هم بخواهد»، کی می تواند برای ایران بپا خیزد؟...

 

اخیراً مقاله ای را تحت عنوان «معمای گسست تبریز از جنبش سبز» که توسط آقای ( یا خانم؟) بامداد ایرانی (امان از دست این اسامی مستعار) قلمی شده بود، در سایت اخبار روز خواندم. مقاله که گویا در جواب مطلبی از آقای آراز افشار نوشته شده بود، با لحن گزنده، عصبی، کینه توزانه و تحقیر آمیزش نسبت به آذربایجانیها و مردم تبریز باعث حیرت و رنجش شدید دمکراتهای آذربایجانی و بخصوص تبریزی شده و به نوبه ی خود به نگرانی ها و عدم اعتماد موجود بین جنبش ملی- دمکراتیک آذربایجان و جنبش سبز دامن زد. نویسنده ی ناشناس (؟) که خود گویا از کنشگران جنبش سبز می باشد، مطلب آقای آفشار را بهانه ای برای تسویه حساب با فعالین ملی- مدنی آذربایجان کرده و بدون ارائه ی هیچگونه دلیلی، ادعاهای رنگارنگی را مطرح کرده است که به سادگی نمی توان از کنار آنها گذشت. چون آقای ایرانی در حاشیه ی تسویه ی حساب با جنبش ملی – دمکراتیک آذربایجان از نیش زدن به نیروهای سیاسی دیگر از جمله چپ های سنتی - که خود از درک مسائل آذربایجان عاجز بوده و با آن مشکل دارند- نیز غافل نبوده است، من در اینجا فقط به نکات کلیدی نوشته ی او خواهم پرداخت. البته قصد من از نوشتن این مطلب بیشتر روشن کردن نکات افتراق و اشتراک ما بین جنبش ملی آذربایجان و جنبش سبز می باشد. چرا که تا این نکات بدرستی روشن نشوند، امکان نزدیکی و عمل مشترک ما بین این نیروها به سختی میسر خواهد شد. امید آن دارم که نوشته ی من نیز به حل معمای سکوت فعالین سیاسی آذربایجان ( به ادعای آقایان!) کمک کوچکی نماید. چرا که سردرگمی نیروهای مرگز گرا در رابطه با مسائل آذربایجان نشانه ای از بی خبری این نیروها از روند حوادث در این منطقه می باشد.

به علت طولانی بودن نوشته آنرا به سه قسمت تقسیم کرده ام، که بصورت مسلسل به نشر آن اقدام خواهم کرد. 

قبل از وارد شدن به اصل مطلب باید متذکر بشوم که بر خلاف ادعاها، تهمت ها و کنایه های آقای ایرانی، فعالین ملی آذربایجان که خود در نبردی بی امان با دیکتاتوری اسلامی حاکم بر ایران درگیر هستند، مبارزه ی کنشگران جنبش سبز را (که بخش بزرگی از آنها اصلیت آذربایجانی دارند) با تحسین دنبال کرده و در هر فرصتی هرگونه سرکوب، شکنجه و زندان علیه این افراد را به شدت محکوم کرده و با خانواده های قربانیان رژیم ابراز همبستگی نموده اند.

...

در رابطه با نوشته ی آقای ایرانی که عوض «وصل کردن» بیشتر به درد «فصل کردن» می خورد، می توان بیشتر از این نوشت. منتها غرض از نوشتن این مطلب نه انتقام گیری، بلکه روشن کردن بعضی نکات کلیدی است که باعث اختلاف و نقار در بین نیروهایی که دغدغه ی جامعه ی مدنی و ایرانی دمکراتیک و مدرن را دارند، می شود. در بخش پایانی نوشته ام به آقای ایرانی و همفکرانش توصیه هایی دوستانه دارم:

 

- موقع خواندن مطالبی از نوع نوشته ی آقای آراز افشار عوض برجسته کردن حشو و زواید آن (که خیلی هایش نظر شخصی او می باشد) به مسایل کلیدی نهفته در آن توجه کنید. و این نه فقط در رابطه با ترکها، بلکه در مورد کردها، بلوچها، عربها و ترکمن های ایران نیز صادق است. اگر خواهان آن هستید که این ملت ها (به قول شما اقوام) در کنار هم داوطلبانه در ساختن ایرانی واقعاً مدرن و دمکراتیک شرکت کنند، در گردهمائی ها، تظاهرات، جشن ها و یادبود های فعالین منسوب به این ملت ها شرکت کنید. اگر زبان آنها را بلد نیستید، ادبیات، اعلامیه ها و تحلیل های آنها را در رابطه با مسایل کشور که به فارسی نوشته می شوند، بخوانید.

- شمشیر داموکلس «پان ترکیسم» را یک بار برای همیشه از بالای سر مردم آذربایجان بردارید. عوض ساده کردن مسئله و زدن انگهائی مثل «پان ترکیسم» (که در کشور زادگاه آن در حال از بین رفتن است) و پرونده سازی یرای فعالین ملی – مدنی آذربایجان، مسائل جاری این منطقه را به درستی تعقیب بکنید. تهمت های پچگانه فقط جو سوظن و عدم اعتماد موجود را هر چه بیشتر تشدید می کند.

- چون ارگانهای امنیتی جمهوری اسلامی اطلاعات کافی دارند، بد نیست شما هم بدانید که مطرح کردن بابک خرمی و جمع شدن اطراف تیم تراکتورسازی (تراختور) بهانه ای بیش نیست. اینها بهانه هائی هستند برای بسیج مردم آذربایجان در چهارچوب خواسته های مشخص ملی- مدنی. شما باید از این نوع فعالیت ها خوشحال باشید. این جبهه ی تازه ای است که با گشوده شدن آن فشار نیروهای امنیتی رژیم بر نیروهای جنبش سبز کاهش می یابد.

- از اینکه آذربایجانیها شرکتشان در جنبش سبز را منوط به قبول خواسته هایشان می کنند، بر نیاشوبید. فرض کنیم که آقای افشار «پان ترکیست» هستند. منهم به عنوان یک فعال ملی- مدنی آذربایجانی - که خواهان ایرانی دمکراتیک و فدرال هستم- همین خواسته را دارم. شما اگر ریگی به کفش ندارید، چرا این شرط را به حساب شانتاژ می گذارید؟ مگر در ایران مدرن و ادعائی شما این حقوق به رسمیت شناخته نخواهند شد؟ خوب درد شما چیست؟ فکر می کنید شمائی که جرئت گذاشتن امضایتان را زیر مقاله تان ندارید، اگر بگوئید: «اما من به عنوان یک کوشنده جامعه مدنی از سوی همه کسانی که می شناسم به شما قول می دهم که جنبش سبز با این ماهیت، حقوق اقوام ایرانی را به عنوان یک عنصر پایه و غیرقابل گفت و گو به رسمیت می شناسد.»، مردم شما را باور خواهند کرد؟ ما که شما را نمی شناسیم، پس نمی توانیم آنهائی را که شما می شناسید، بشناسیم، به چه پشتوانه ای باید به حرفهای شما اطمینان بکنیم؟ جنبش سبز که به غیر از بیانیه های آقایان موسوی و کروبی که در آنها هم به شکل محو و مبهمی به حقوق اقوام!! اشاره شده است، پلاتفرم دیگری ندارد، کجا این حقوق را به رسمیت شناخته است؟ گفتم که ما شما را نمی شناسیم ولی در عوض جبهه ی ملی را که خود را جزو جنبش سبز می داند، بخوبی می شناسیم ( آیا شما هم آنها را جزو جنبش سبز می دانید؟). همین طور نامه ی اعتراضی گروهی از «فعالان اجتماعی و فرهنگی » به « بیانیه‌ی حقوق اقلیت‌های قومی و مذهبی» آقای مهدی کروبی را نیز خوانده ایم. برای اطلاع آقای ایرانی و همفکرانشان متذکر می شوم که جبهه ی ملی امسال با براه انداختن یک جنگ صلیبی علیه فعالین ملی- مدنی آذربایجان در اعلامیه ای به «مناسبت رویداد ۲۱ آذرماه ۱۳۲۴ و ارتباط آن با رخدادهای جاری کشور»، هشدار داد که « قومپرستی ارتجاعی و ایران ستیزی نژادی از سوی جدایی خواهان ترک مسلک جایگزین ایدئولوژی مارکسیت- لنینیست گردیده... در پایگرفتن این ایدولوژی نمیتوان به بیتفاوتی های روشنفکران و روزنامه نگاران اپوزیسیون کم بها داد. آنها نه تنها درکنار مبارزه علیه استبداد جمهوری اسلامی به مبارزه علیه ایران ستیزی پان های گوناگون بسیار کم پرداخته اند، بلکه برعکس با بزرگ کردن "کرد" بودن فلان دانشجوی دستگیری، یا "آذربایجانی" بودن آن روزنامه نگارِ زندانی به این وضع قوام بخشیده اند.». همچنین گروهی از «فعالان اجتماعی و فرهنگی » که ماشاالله در بین آنها متخصص مسائل اجتماعی، جامعه شناس، روزنامه نگار و نویسنده هم کم نبود و امروزه اکثراً فعال جنبش سبز محسوب می شوند، در انتخابات ریاست جمهوری طی بیانیه ای به آقای کروبی اعتراض کرده و خواهان آن شدند که به فعالیت های ایران براندازانه اش!! خاتمه داه و بیشتر از این به زیر آتش خواسته های قومی و زبانی در ایران باد نزند. و طرفه اینجاست که بیانیه ی آقای کروبی چندان آش دهان سوزی هم نبود ولی برای نشان دادن حدود رواداری فعالین سبز امروز در رابطه با مسئله ی اقوام!! معیار و محک خوبی محسوب می شود. خوب آقای ایرانی و دوستانش باید در این باره اندیشه بکنند که تکلیف آذربایجانیها در این میان چیست؟ آنها باید قسم حضرت عباس ایشان و همفکرانشان را باور کنند و یا دم خروسی را که از زیر عبای سازمان متحدشان جبهه ی ملی بیرون آمده است؟ و متاسفانه این رگه ی اولتراناسیونالیستی (برای خارج نشدن از حدود نزاکت سیاسی لغت دیگری را که نوک زبانم است، بکار نمی برم ) و پان ایرانیستی در جنبش سبز بسیار قوی است و جبهه ملی در این مورد استثنائی محسوب نمی شود.

- آقای ایرانی و همفکرانشان همین طور باید به این سئوال اساسی جواب بدهند که چرا باید فعالین ملی- مدنی آذربایجانی وعده ی سرخرمن و نسیه ی آنها را مبنی بر «حقوق اقوام ایرانی مانند حق آموزش به زبان مادری و حق نگه داری از میراث فرهنگی و ادبیات همه اقوام ایران» باور کنند؟ هنگامی که قانون اساسی ارتجاعی موجود، در رابطه با حق آموزش زبان مادری و حتی خود گردانی ایالت ها (هرچند به شکل مبهم و کجدار و مریز )، خیلی گشاده دست تر و نقد تر از قولهای جنبش سبز است، ملیت های غیر فارس چه مرضی دارند که در این میدان پر بلا وارد شوند؟ چه تضمینی وجود دارد که بندهای قانون اساسی موجود مبنی بر «حفظ حقوق اقوام» که بقول شما از ترس « سو استفاده های گروههای افراطی جدائی طلب» فقط روی کاغذ مانده است، با سر کار آمدن دوستان شما جامه ی عمل به خود بپوشند؟ اختلاف ما با شما نه تنها در حدود و چارچوب این «حقوق» می باشد، بلکه اساساً بر می گردد به زمان مطرح شدن این خواسته ها. موقعی که شما این «صحبت های اضافی» را موکول به بعد از سرنگونی رژیم تا به دندان مسلح می کنید، ما آذربایجانیها – که می باید برای سرنگونی رژیم خون بدهیم- به مصداق مثل «ئؤرتولو بازار سودانی پوزار» می خواهیم همین حالا و در حین مبارزه تضمین های لازم را بدست آوریم. چرا باید باور کرد که تجربه ی تلخ انقلاب بهمن تکرار نخواهد شد؟ ملت کرد ایران چرا باید باور کند که جنبش سبز بعد از بدست گرفتن قدرت برای سرکوب «خواسته های اضافی» این ملت دگر باره سنندج را توپ باران نخواهد کرد؟ مگر « مار گزیده از ریسمان سفید و سیاه نمی ترسد؟» آقای ایرانی و همفکرانشان باید انصاف داشته و قبول بکنند حالا که « هنوز نه به دار است و نه به بار» صدور اعلامیه ها و بیانیه های جبهه ی ملی و «فعالین اجتماعی و فرهنگی» کمتر جائی یرای خوش بینی باقی می گذارد. ترس و احتیاط آذربایجانیها و دیگر ملت های غیر فارس از متحدین سبزش واقعی و مبتنی بر فاکت هاست. ایرانی که زندان ملت های ساکن آن باشد، نمی تواند هیچوقت به جامعه ای مدرن و آزاد تبدیل شود.

- آقای ایرانی و همفکرانش باید بدانند که مشکل جنبش سبز در آذربایجان، «فعالیت های پان ترکیستی» ( به گفته ی خودتان عده ی قلیلی) نیست. جنبش سبز در درجه اول با خودش و طیف های گوناگونش مشکل دارد. جنبش سبز با رهبران فعلی اش، حالا حالا ها کار دارد تا ناف خود را کاملاً از «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد» ببرد. جنبش سبز به دلیل نگاه تبختر آمیز و تحقیر آمیزش نسبت به اقشار پائینی جامعه و به دلیل شعارهای مبهم و غیر شفافش با همه ی فدارکاریهای تحسین برانگیز کوشندگان آن – که در حسن نیت خیلی از آنها شکی وجود ندارد- از جلب زحمتکشان شهر و روستا که به دلیل شرائط بد اقتصادی شان نقد ترین نیروی محرکه ی جنبش ضد استبدادی می توانند باشند و همچنین از جذب ملیت های غیر فارس کشور، سنی ها، بهائی ها و حتی اکثریت زنان کشور که به بخش متوسط جامعه تعلق ندارند، عاجز مانده است. اگر واقعاً به دنبال ایرانی مدرن و دمکراتیک هستید که در آن تکثر نه عامل ریسک و خطر، بلکه موتوری برای پیشرفت و پویائی تلقی شود، باید تکثر ملی را نه در حرف، بلکه در عمل به پذیرید. باید به توهم جمعی بیمارگونه ی روشنفکر ایرانی مرکز گرا که هر خواسته ی «نامتعارفی»!! را توطئه ی کشورهای خارجی می داند، پایان داد. با گفتن حرفهائی از نوع « کرد، آذربایجانی و بلوچ، ایرانی تر از هر ایرانی است»، آبی از جنبش ضد استبدادی مردم ایران گرم نمی شود. ما روشنفکران ملیت های غیر فارس از شنیدن و خواندن این سخنان احساس خشم می کنیم. چونکه میدانیم که این حرفها نه از روی اعتقاد قلبی گویندگان آن، بلکه بیشتر از سر فرصت طلبی و شیره مالیدن بر سر ملیت های غیر فارس زده می شود،. این کشور که ایران است نامش، علیرغم همه ی بزرگنمائی ها و گنده گوئی های وطن پرستانه!! بیمار و عقب مانده است. عمر این بیماری نیز بسی بیشتر از سی سال حاکمیت اسلامیان است. این بیماری بدون یک جراحی عمیق قابل درمان نیست. با رفتن احمدی نژاد و خامنه ای و آمدن عمر و زیدی در کسوتی دیگر مشکلات کشور حل نخواهند شد. دولت قدر قدرتی که پول کلان نفت را در اختیار داشته باشد، در صورت عدم تقسیم قدرت ما بین دولت مرکزی و ملیت های ساکن کشور، در کشوری که فاقد سنت های دمکراتیک است، حتی با حسن نیت سبزش استبداد را بازسازی و باز تولید خواهد کرد. تا کی می خواهید آزموده را دگر باره بیازمائید؟

- آقای ایرانی و همفکرانش باید بدانند که معنی اتحاد و همکاری نه شعار «همه با هم و داشتن وحدت کلمه» و حل شدن در جنبش سبز و شرکت در آن بدون «هر گونه پرسش و چون چرائی»، بلکه ایجاد جبهه ای از نیروهائی است که منافع مشترکی در مبارزه علیه اسبتداد قرون وسطائی حاکم و ایجاد جامعه ای عادل - که در آن انسانها بدون زور و چماق دولتی آنگونه که می خواهند، زندگی بکنند- دارند. این نیروها در جامعه ی موجود ایران همه ی اقشاری را که از این استبداد و سیستم مافیائی صدمه می بینند، در بر می گیرد. اینها هم همانا زنان، جوانان، زحمتکشان شهر و روستا، ملیت های غیر فارس، سنی ها، بهائی ها، اهل حق و اقلیت های مذهبی دیگر می باشند. بهتر است بدانید که زنان، جوانان و زحمتکشان ملیت های غیر فارس یک دلیل اضافی نیز برای مبارزه با سیستم موجود دارند. آن هم ستم ملی موجود در کشور است. عوض رتوش و سر پوش گذاشتن بر اختلافات موجود باید به روشنی و شفافیت در باره ی آنها بحث کرد. با «انشاالله گربه است» اکثریت زنان، زحمتکشان و ملیت های غیر فارس وارد این میدان پر خطر نخواهند شد. و علیرغم آرزوها و ادعاهایتان، مطمئن باشید بدون ایجاد چنین جبهه ای و فقط با نیروی بخشی از مردم تهران، پائین کشیدن چنین حاکمیتی عملی نخواهد شد.

- جنبش مردم آذربایجان در مقابل جنبش سبز قرار ندارد. رژیم جمهوری اسلامی می خواهد سر به تن هیچکدام از آنها نباشد. ملت آذربایجان بیشتر از هر ملتی در ایران از دیکتاتوری پهلوی های پدر و پسر و رژیم توتالیتر ضد بشری جمهوری اسلامی صدمه دیده است. ملت آذربایجان برای مبارزه علیه این سیستم ضد بشری با تمام وجود آماده است. آذربایجان آتش زیر خاکستر است و قیام اول خرداد 1385 نشان داد که هر آن امکان شعله ور شدن آن می رود. منتها نه برای گوشت دم توپ شدن برای اصلاح طلبان!! بلکه برای جامه ی عمل پوشاندن به خواسته هائی که نزدیک به صد سال از سر رسید آنها گذشته است. متواضع باشید! اینگونه سخن گفتن با ملتی که حق زیادی به گردن جنبش آزادی خواهی و عدالت جوئی در ایران دارد، شایسته ی کسانی نیست که در پی انداختن طرح نوئی برای این کشور هستند. بیخود سعی نکنید که این جنبش را در مقابل جنبش سبز قرار دهید. جنبش مردم آذربایجان با تنوع اشکالش (طنین شعارهای رادیکال در زیر آتش سنگین توپخانه ی دشمن طبیعی است) جنبشی است ضد دیکتاتوری که علیرغم ضعفهائی که دارد (در داخل این جنبش نیز بحث هائی جریان دارد که باید به نتایج مشخصی برسند) در صورت رسیدن به اهدافش به سو ظن ها و عدم اعتماد موجود بین ملت های ساکن کشور پایان داده و دوستی پایدار و داوطلبانه ی آنها را برای همیشه تامین خواهد کرد. جنبش مردم آذربایجان نه در مقابل جنبش سبز بلکه همانند جنبشهای کردها، عربها، بلوچها و ترکمن های ایران به موازات آن حرکت می کند. ادعاهای سخیفی از این دست که شرکت نکردن آذربایجانیها در جنبش سبز، نشان عقب ماندگی آنهاست، البته که به نفع رژیم حاکم جمهوری اسلامی تمام خواهد شد.

- آقای بامداد ایرانی و همفکرانش نباید هیجان زده بشوند! جنبش ضد استبدادی مردم ایران برای رسیدن به اهدافش هنوز راه درازی در پیش دارد. هنوز زمان تقسیم غنایم!! نرسیده است که آنها از حالا سهم شیر را برای خودشان می خواهند. آقای ایرانی و دوستان سبزش باید بدانند دورانی که مرکز ( بخوان تهران) برای آذربایجان (و ملیت های غیر فارس) تعیین تکلیف می کرد، در حال به سر آمدن است. مدرن بودن، تهمت زدن و کف بر دهان آوردن نیست. وظیفه ی جنبش سبز اعتماد سازی و رفع سوظن موجود بین این جنبشها است. این نیز عملی نیست جز با پذیرفتن خواسته های بر حق ملیت های غیر فارس و آغاز دیالوگی پایدار در باره ی نکات مورد اختلاف و اشتراکات موجود.

پایان 

_____________________________________________________________________________________________________________                                                                                                                           

* دوستانی که این نوشته را قبل از نشر خوانده اند، می دانند که این مطلب قبل از 22 بهمن نوشته شده است. به خاطر حساسیت به حق نسبت به این روز و برای جلوگیری از بعضی سو تفاهم ها و ادعاهائی از این دست « که پان ترکیست های وطنی با چماق نامرئی به تن جنبش سبز می کوبند»، نشر آن عمداً به عقب انداخته شد.