شاه میبخشد شیخعلیخان نمیبخشد
احمد رحیمی
همانطورکه سخنرانی آقای رضا پهلوی سبب حمله ی منظم برخی از سلطنت طلب ها بوی گردید، این حمله که نشانه ی نارضایی ایشان بود بهانه ای شد که مقاله ی زیر قلمی شود. در آن سخنرانی وی جمله ای بدین مضمون گفته است که: « بر شمردن ایرانیان در زمره یک ملت یکپارچه اشتباهی ژرف است». همین یک جمله سرریز ادبیات ناسیونالیستی رکابداران آقای داریوش همایون: آقایان علی کشگر و محمد امینی را بدنبال داشته است که نامبرده را متهم باین کرده اند که با تکرار ترّهات آقایان «لدین» و «هجری» و فدرالیستها، نشان داده است که اندک آشنایی هم با تاریخ ایران و جهان نداشته، و با عمده کردن هویت قومی تعادل پایدار شالوده ی ملی [کذا] را بر هم میزند» و بعبارت دیگر در واقع تجزیه طلب شده است!.
چنین شوخی جذابی حکایت از شکوفایی ذهن آقایان کشگر و امینی دارد و نشان از میهن پرستی بی شائبه، که حتی بفرزند شاهی که کوروش را آسوده میخواباند که وی بیدار است دل نسوزانند. کسیکه فرزند شاهی را که عملکرد و تفکر او در برابر چشم همگان قرار دارد تجزیه طلب قلمداد کند امکان آه کشیدن هم بدیگرانی که روز رعایای وی حساب میشدند نخواهد داد. این آقایان مانند هر پان فارسیست متعصب دیگر اهل دفاع از تز مرغ یکپا دارد هستند، و هیچ چیز آنان را از صراطی که مستقیماً بجهنم میرود باز نخواهد داشت و باید بآنها سفر بخیر گفت.
تز آقایان اینستکه نه تنها ملت یکپارچه ی ایران وجود دارد، بلکه از اول هم وجود داشته است. ملت واحدی که نه زبان واحدی دارد، نه دین واحدی دارد، نه نژاد واحدی دارد، نه اقلیم واحدی دارد و علیرغم این همه عنصر غیر واحد بقول قدما مثل جزء لایتجزا برقرار مانده و هر وقت از تنور در بیاورند تازه است؛ملت واحدی که بخودی خود و بصورت طبیعی نمیتواند همدیگر را درک کند و محتاج «گزینش داوطلبانه و تاریخی زبان فارسی» شده است که برای حفظ آن هم از چشم زخم روزگار نیازمند سرپرستی مداوم آرتش و ساواک و نظمیه و عدلیه و وزارت اطلاعات و سربازان گمنام امام زمان بوده است که متجاسرین را بخاک سیاه بنشاند. و حتی اولین دولت- ملت جهان است ( نه آشوری، نه ایلامی، نه بابلی، نه مصری، نه چینی) قبل از اینکه از تاک و تاک نشان خبری بوده باشد. تکرار طوطی وار این حرفها ( که بر عکس ایشان ما آنهارا ترهات نمیخوانیم) برای اینستکه نشان بدهند که ایشان بهیچ نظریه جامعه شناسانه و تاریخی اعتنایی ندارند و دهها قرن قبل از آنکه دولت مدرن بوجود بیاید، در ایرانشهر وجود داشته و بحمداله از تمام سوانح و حوادث تاریخی بسلامت رسته و اینک بجمهوری اسلامی فعلی رسیده است. این دولت با تعویض گهگاهی ایده ئولژی از آتش پرستی تا یکتاپرستی اینک منتظر ظهور مهدی موعود است که خود تکلیف دولت را برای همیشه معین کند. حقوق بشر هم که از اختراعات ایرانیان است [منهای شاپور دوالاکتاف و انوشیروان عادل] و مخترعش هم کوروش کبیر نام دارد و آزاد کننده ی قوم یهود.- تصادف تاریخ را ببینید.
آقای محمد امینی برای فرافکنی موضوع مینویسد: من بارها گفته ام و نوشته ام که نوزاد ملی گرایی مدرن در ایران فارسی را با لهجه ی آذری یاد گرفته بود - و شاید هم دلیل الکن بودنش همین باشد! - یعنی آذربایجانیها حالی بشوند که این ناسیونالیزم فارسی که از آن شکوه میکنند دست پخت خودشان است. حال اگر این نوزاد هیولایی باشد که در سایه ی آن هر ندانم کاری، هر غلط کاری توجیه تاریخی و حتی ماقبل تاریخی خود را بیابد، باز هم باید بدان بچشم نوزاد خودمان نگریست؟ از برکت این نوزاد - همانطور که بعدها جنگ با عراق نعمت الاهی شد- دیگر هیچ مقوله ی سیاسی در این کشور وجود نداشته است. هر چه بوده است امنیتی بوده است.هر خواست و مطلب اجتماعی و سیاسی لاجرم بیک قدرت خارجی یا همسایه نسبت داده میشد، داده میشود، و داده خواهد شد. چون از یکطرف در جامعه ای که بکلی سیاست زدایی شده، بدون دخالت دیگران چگونه میتواند مسئله ی سیاسی وجود داشته باشد - یادمان نرفته است که وقتی مادری یا پدری برای استمداد از آدم با نفوذی در محله برای استخلاص فرزندی گرفتار شده، دقیقاً بجرم سیاسی، روی میآورد، طرف اظهار میداشت بچه آدم بکشد بروم دنبالش، کارش را درست بکنم، ولی سیاسی نه- و دیگر اینکه ناسیونالیزم ایرانی نه تاب بحث سیاسی دارد و نه توان آنرا داراست. هیچ مسئول سیاسی مسئولیت رسیدن بامور سیاسی را ندارد. همه چیز امنیتی و انتظامی و نظامی است. حرف از انجمن ایالتی تجزیه طلبی قلمداد میشود. هر چند که در واقع تجزیه طلبی نه از مقوله ی جنایت که از مقوله ی سیاست بوده و یک ایده ی سیاسی است و نه یک تدبیر جنایی. امّا نوزاد ملی گرایی مدرن ترتیبی داده است که از دهها سال باینسو، تجزیه طلبی بدتر از آدمکشی، پست تر از دزدی قلمداد بشود. تجزیه طلبان ایرلند شمالی با یونیونیستهای سلطنت طلب انگلیسی دولت مشترک تشکیل میدهند، ولی در روابط سیاسی ماحتی اگر کسی تجزیه طلب هم باشد، به هزار دلیل و حجت متوسل میشود که برچسبی را که وی را بدتر از طاعون زده انگشت نما میکند از خود دور کند. حزب دمکرات کردستان سالها داد کشید که ما خودمختاری میخواهیم، بمباران کردند، اعدام کردند، ویران کردند، آتش زدند. شاعران، نویسندگان و فعالان سیاسی حرکت ملی آذربایجان بوکالت از سوی ملت بیست سال تومار پشت تومار برئیس جمهور، برهبر، به مجلس در مورد اجرای اصول قانون اساسی که تازه اصول چندان کارامدی هم نبودند، دادند. به چه نتیجه ای رسید؟ مجمع تشخیص مصلحت این ناسیونالیزم فارسی که اینبار بجای یونیفورم آرتشی، دستار بسر داشت، آنرا مصلحت ندانست و- تا صدای «اعجبنی ترپُپه»[خواجه نصیر و هلاکو و خلیفه] را نشنیده است- مصلحت نیز نخواهد دانست، که آنموقع دیگر خیلی دیر خواهد بود. وقتی این تومار بزبانی غیر از زبان وکیل و موکل تحریر میشود باضعاف ثابت میکند که این ملت حاکمیت ندارد و وقتی این نبود حاکمیت ملی عریانتر میشود که دانشجو را در اردبیل، در ارومی، در تبریز، در زنجان بدلیل اینکه خواستار تحصیل بزبان مادری خود در شهر خویش است دستگیر، شکنجه، محکوم و زندانی میکنند و از تحصیل محروم، معلوم میشود این ملت حاکمیت ندارد. و آنگاه آقای محمد امینی میگوید: «در این جای گفتگو نیست که اینک در ایران تبعیض صورت حقوقی و ساختاری یافته و در کنار تبعیض دینی و جنسی و پاره ای تبعیضهای دیر پای قومی و فرهنگی و زبانی نیز پایداری میکند» که البته لابد در نظر ایشان اشکالاتی هستند که در بسیاری از جوامع بصور گوناگون وجود دارند. ایشان و همداستانانشان یا نمیدانند، یا تجاهل العارف میکنند که ما سراسر عمرمان را تحت یک حکومت نظامی- پلیسی اعلان نشده گذرانده ایم. از بعد از حکومت ملی آذربایجان و کردستان روزی بی نظارت آنان بشام نپیوسته است و جمهوری اسلامی شحنه را هم بدان افزوده است. تبعیضهای دیرپای قومی و فرهنگی را مگر کسانی غیر از رضاشاه و بزعم شما پدر ایران مدرن، و شاهنشاه آریامهر طراح تمدن بزرگ و جمهوری اسلامی وارث خلف آنان دیرپا کرده اند؟ مگر تحصیلکردگان و قلم بدستانی چون سرکارتان دستیار صادق و گوش بفرمانی نبوده اید؟و حالا هم نه از ره کین، که دیگر اقتضای طبیعتتان شده است، به فرماندهتان هم ایراد میگیرید. که تبعیض حقوقی را هم که شما نام میبرید تبعیضی حقیقی بوده است نه تنها حقوقی. هیچ ساختاری باندازه ی پیشداوریهای بغایت مخرب و ارتجاعی شما بکار این مردم زیان نمیرساند. شما در بیرون نشسته و خود را در ظاهر مخالف جمهوری اسلامی نشان داده، ولی تمامی اعمال رژیم را که بنفع این ناسیونالیزم کذّاب اجرا میشود تأیید میکنید. زمانیکه جوانان و دانشجویان آذربایجانی زندانها را پر میکنند، با نام ناسیونالیست و پان ترکیست آنانرا محکوم میکیند. اگر طرفداری از زبان مادریمان پان ترکیزم باشد، همه آذربایجانیها پان ترکیست هستند. ماجرای خیزش تاریخی و تاریخساز خرداد ۸۵ ملت آذربایجان و فریادهای مخالف شما و دعوتتان از مقامات رژیم برای سرکوب بیشتر از یاد کسی نرفته است و نخواهد رفت. شما وقتی از ملت واحدی حرف میزنید که جز در ذهن آریا زده ی شما وجود خارجی ندارد، انسان از صحت منطقی که شما را بقلم زنی وامیدارد بشک میافتد. جا داشت که شما همان یک جمله ی سرورتان را اخذ میکردید و فرصتی برای دیالوگ با دیگران بدست میاوردید. چرا که در غیر اینصورت مارا، میلیونهایی را که باین ملت واحدتان بستگی ندارند در کجا قرار میدهید؟ مائیکه ضمن بودن در یک ملت واحد، نه زبانمان شناخته شده و رسمی است، و نه مذهب بسیاریمان با مذهب رایج شما یکی است، نه کوچکترین اختیاری در کارهای سرزمین خودمان را داریم، فقط دلخوش باین باشیم که عضویت این ملت واحد را داریم که جمهوری اسلامی آنرا - البته با حذف ملیت و محل اشخاص- بصورت کارت ملی در آورده است و در واقع کارت عضویت ناسیونالیزم فارسی است. جمهوری اسلامی «ملتینق پات» [1] آ مریکایی را در اداره سجل احوال برپا کرده است.
تمام اینها بر میگردد به اینکه ما اختیار اداره کارهای خود و سرزمینمان را نداریم، بکلام ساده ما حاکمیت ملی نداریم. ما پنجاه هفت سال حکومت تجدد زورکی، و ناسیونالیزم انگلیس ساخته را روی شانه هایمان حس کرده ایم، ما سی سال حکومت عدل علی را دیده ایم. حاصل اینستکه بهیچیک از ابتدایی ترین و اساسیترین حقوق خود دسترسی پیدا نکرده ایم. از هیچکدام از رژیمهای قبل و بعد از انقلاب ۱۳۵۷ برای بهبود وضع امیدی نیست. تقطه ی استناد شما تاریخ قبل از اسلام است که کوچکترین برگه ای از تمدن و فرهنگی که اینهمه لاف آنرا زده اید نشان داده نشده است و شاید هم شعار پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک هم یا آرزویی بوده دست نیافتنی، و یا مثل برعکس نام زنگی نهند برکافور. نقطه ی استناد جمهوری اسلامی هم جامعه ی صدر اسلام است، جامعه ای که بغایت ایده آلیزه شده و سی سال حکومت اسلامی با اسلام سیاسی شده هم حکومت ساده صدر اسلام را تبدیل بولایت مطلقه ی فقیه کرده است.
چاره ی کار در اینستکه مردم را در رایزنی و تشخیص راه بهتر آزاد بگذاریم و این تنها در سایه بدست آوردن حاکمیت ملی میسر است. در نبود حاکمیت ملی دست نابکاران و نابخردان علاوه بر فجایع انسانی بیشمار، در تخریب و نابودی طبیعت هم باز میشود. فاجعه ی دریاچه ارومیه که تنها با فاجعه ی دریاچه ی آرال قابل مقایسه است یکی از نتایج شوم فقدان تسلط مردم بر سرنوشت ملی خویش است. فاجعه ای که عمدی است. فاجعه ای که برای تنبیه ملتی بپا خاسته از سوی محافل بینهایت تنگ نظر، نادان و خودخواه تدارک دیده شده است. دریاچه ی ارومیه بطن آذربایجان است.کوههای سبلان و سهند و میشو بجای سر و چشمان آذربایجان اشگشان را در دریاچه ی ارومیه بیادگار میگذارند. دستی که بعمد راههای رسیدن این اشک را مسدود کرده، قلب آذربایجان را نشانه رفته است. اکنون میل این ناسیونالیزم بر این قرار گرفته است که با کارهای ظاهرالصلاح این قلب را از تپیدن باز دارد. حتی یک کودک دبستانی هم میداند که اگر جلوی رودخانه های حوضه ی آبریز ارومیه را بگیرند، این دریاچه ی شور دچار فاجعه میشود. این رودخانه ها در طول تاریخ این دریاچه را زنده نگهداشته اند، جای آبهای پشت سدهاییکه بی مطالعه و بی لزوم برپا شده اند در داخل دریاچه است. پیشنهاد آوردن آب از ارس یا خزر برای رد گم کردن است و استمرار بی آبی دریاچه، سدهایی که آب دریاچه را غصب کرده اند باید آنرا بدریاچه باز گردانند. آب مال دریاچه است همانطور که طبیعت قرارش را داده است. ملت آذربایجان همانطور که برای دفاع از هستی معنوی اش، زبانش بپا خاسته است، از هستی مادی اش، از لانه ی تمدنی اش نیز دفاع خواهد کرد و اجازه نخواهد داد ملاحظات سیاسی و ایده ئولژیک آریائی این ودیعه ی طبیعی و این محیط زیست پدران ما و فرزندان و نوادگان ما را بنابودی بکشاند. دریاچه ی ارومیه میدان مشق نظامی نیست که با ایجاد پل استراتژیک بنابودی آن کمر ببندند. دریاچه مال بشریت است. دریاچه مال دهقانان و کودکان ماست، دریاچه را باید از دست نابود کنندگان آن نجات داد.
آقای امینی زیاد دلخور نباشید، هنوز چیزی بکسی نرسیده است که سوز دلی ایجاد بکند. ما در قانون اساسی مشروطه مادّه ی مربوط با انجمنهای ایالتی و ولایتی را داشتیم و دهها سال بدون آنکه آنرا از صندوق در بیاوریم، بسلامتی وجود ناسیونالیستهای فارسی همراه با مشروطیت به تاریخ سپردیم که خوب از آن بعنوان فسیل تاریخی محافظت بکند. حال با یک جمله ی ساده کسی که نه مسئولیتی دارد و نه قدرتی و نه شاید حتی میلی، چیزی عوض نمیشود. ولی این یک جمله میتوانست برای شما و خیل آنهاییکه ایرانی خیالی در ذهن خود میپرورانند،حبل المتینی برای خروج از بن بستی که خود خویشتن را در آن گرفتار کرده اند باشد. ولی مثل اینستکه شما کاسه ی گرمتر از آش، کاتولیک تر از پاپ و کم شعورتر از آنچه میپنداشتیم بوده اید. پس، باشید، و انرژیتان را برای روزی ذخیره کنید که زبانهای دیگر نیز رسمی بشوند و بارور، آنگاه همه را بتوپ آریایی ببندید. هنوز کارهایی هست که نه شما و نه دوستانتان با آن موافق نخواهید بود، ولی علیرغم میل شما عملی خواهند شد، و آنوقت، شاید آنوقت باین اصرار بیمعنی، باین عناد و نگاه کینه توزانه به غیر فارس زبان خواهید خندید. و همگان خواهند خندید.