درکیفیت "اندیشمندان و رهبران جنبش سبز"

ف. آزاد

 

خلاصه : نظر متداول که " انتقاد از اندیشمندان و رهبران سبب تضعیف جنبش است" نباید مانع تبادل نظر و انتقاد منطقی بشود . چه در غیر اینصورت این حرکت به بیراه خواهد بود . و چراکه حقیقت (چون محصول تبادل نظر است) همیشه مفید است !

ازاینرو توجیه گذشته معلوم ، مسئولیت سنگین عملکرد های سابق "اندیشمندان و رهبران جنبش سبز" در رژیم اسلامی و کیفیت فکری نازل شان بجهت تاثیرشان بر این حرکت اجتماعی ، مخصوصا در کشوری که شخصیت گرایی در آن مستولی است ، صحیح نیست . همچنانکه مطلوبیت اینان خصوصا در مراکز رسمی غرب از اینروست که چون اینان از معاونین رژیم بوده و آشنا به مکانیسم رژیم بشمار میروند ، لذا مراجع رسمی غرب تصور میکنند که بتوانند از اینان در موارد لازم استفاده کرده و در صورت تغییر رژیم در آتیه منبعی برای ارتباط با رژیم بعدی داشته باشد . از آنجائیکه مشخصه اصلی اینان "پوپولیسم (سنتی)" است که مشخصه همه اندیشمندان سنتی و اعوان رژیم اسلامی نیز هست. لذا راه حل پیشنهادی اندیشمندان "سبز" عملا نتیجه اش در آمدن از زیر عبای پوپولیسم حاکم و رفتن زیر بال پوپولیسم خویشاوندش خواهد بود .

 

.............................................................................

 

از آنجائیکه محور مرکزی و اساس فکر اینان متکی بر مابعد الطبیعه بوده و مابعد الطبیعه مغایر با واقعیت و از نظر منطق متناقض است ، لذا حتی بفرض محال در صورت خلوص نیت و مردم خواهی نیز ، راه اینان در عمل مخالف سعادت مردم خواهند بود . و همین تناقض منطقی است که سایه سنگین خودرا از ابتدا بر بخش عمده ای از جریان سبز افکنده است . بدون حل این تناقض ماهوی (در اندیشه و عمل) "اندیشمندان و رهبران جنبش مذکور" راه این جنبش به بیراهه خواهد بود . در توضیح این تناقض ماهوی نظری به دوتن از اینان: عبدالکریم حاج فرج (عبدالکریم سروش) و میر حسین موسوی کافی به مقصود است . چه پیشتر نیز اشاراتی به تناقضات اعلامیه پنج نفره کذائی داشته ام (1) . مشخصه فکری اینان "پوپولیسم" است که مشخصه همه اندیشمندان سنتی و نیز اندیشمندان متعلق به رژیم اسلامی است. اینست که راه حل پیشنهادی اندیشمندان "سبز" نیز در عمل نتیجه ای جز از این نخواهد داد که از زیر عبای پوپولیسمی در آمده و زیر بال پوپولیسم مشابهی برویم . 

 

آقای سروش نمونه ای از دینی اندیشان متجددی است که سعی در دادن حال و هوای "فلسفی ـ عرفانی" به نوشته های خود دارند . اما چون نه از فلسفه سررشته ای دارد و نه از تاریخ ایران ، لذا به شارلاتانیزم روی آورده است . اینست که حتی آن تجدد دینی ای هم که او در پی پنهان سازی شارلاتانیزم خود در ورای آن است ، مقوله ای متناقض و الکن از آب در میاید: چون بجهت تفلسف سطحی کیفیتی منطقی در نهاد آن نیست . تفلسف آنچنانی و نادانی علمی اساسی او را از دخالت وی در مسائل علمی مثلا در رابطه با فلسفه سوسیالیسم علمی باید دید ، که شهرتش را میان محصلین ایرانی مدیون آنست . چه با وجود اینکه تحصیلات باصطلاح علمی او در شیمی بوده و شیمی را تنها سرو کاری سطحی با ریاضیات است و از اینرو این شخص سوادی در ریاضیات نمیتواند داشته باشد؛ با این حال او در رد نمونه تضاد (دیالکتیک) منطقی مثالی از همسانی مشتق) و حساب جامعه (انتگرال) در مورد "توابع اکسپونانسیل" میاورد (که علی الصول از منابع ضد سوسیالیستی متداول گرفته است) : در حالیکه دقیقا این توابع خود مرکب و ترکیب مختلط توابع مثلثاتی هستند که متناوبا (!) یکی مشتق  و نیز انتگرال (به قرارداد انگلس: متضاد) دیگری است . و این قرار داد (!) متضاد بودن حساب فاضله (مشتق) و حساب جامعه (انتگرال ) نه تنها ازاینرو که قرار داد است بلکه حتی بنا به تعریف ریاضی (که خود نوعی قرار داد محسوب میشود) آن اعمال که تفریق (نتیجه تفضیل) و جمع باشند ، نیز صحیح است و یعنی تابع مورد مثال وی در رد تضاد (تابع اکسپونانسیل): خود مرکب از دو تابع مثلثاتی است که (طبق قرار داد منطقی) متضاد همدیگر قرار داد شده اند . لذا مشتق و یا انتگرال تابع اکسپونانسیل مذکور باز طبق قرارداد (!) ترکیبی از توابع "متضاد" مثلثاتی یاد شده خواهند بود . آقای سروش و منابع وی در فقدان سواد ریاضی و منطقی متوجه نیستند که اگز ایرادی منطقی در این میان ممکن باشد صرفا متوجه قرارداد "متضاد شمردن اعمال مشتق و انتگرال" میتواند باشد . لکن چون علم کنونی متکی بر قراردادها و مدلهای قراردادی است و بر "قرارداد" نمیتوان ایراد کرد لذا نتیجه گیری انگلس حتی در متن علم معاصر نیز برطبق قرار داد منطقی است ! شاید توضیحی در کیفیت منابع استاندارد ضد سوسیالیستی رایج محل تحصیل وی مناسب باشد: که مهمترین این منابع نظیر "سر کارل پوپر" که فهمش از سوسیالیسم بنص خود پوپر متاثر از "سواد" او تا سن هفده سالگی آنهم در متن سوسیالیسم آشفته اطریشی دهه سی قرن سابق است ، طبق توضیح "موریس مرلو پونتی" حتی از فهم دیالکتیک ساده هگلی نیز قاصر بوده است. چه حتی دیالکتیک هگلی هم منحصر به "تریاد هگلی" نیست ؛ چه برسد به دیالکتیک مادی که انعکاسی است از متدولوژی غیر ساده  علوم . و برای آنانکه نظیر ایشان فلسفه نمیدانند شاید این تذکر کافی باشد که همه فلاسفه مهم تاریخ از افلاطون گرفته تا فرانسیس بیکن و کانت از روش دیالکتیک استفاده کرده اند . پوپرکه عوام بیسواد در علم بخاطر جهت گیری سیاسی او بنفع "جامعه باز سرمایه داری" دلبسته نوشتجات عوامانه وی در فلسفه باصطلاح علمی هستند تلاش بسیاری کرد که میان علمای علوم تجربی اعتباری کسب بکند لکن بعلت فقدان تحصیلات کلاسیک علمی و در مقابل کثرت مالیخولیای ذهنی (فلسفه باصطلاح علمی) اش که به اعتقاد وی به "دنیای سوم" در برابر دنیای مادی منتهی شد ، نتوانست اعتباری میان علمابدست بیاورد و در مباحث علمی در حد شارلاتان ارزیابی شد (2).    

 

لکن چنین اشتباهی اساسی: که نظیر آقای سروش در رد مثال انگلس برای مبحث دیالکتیک در علم ، مثالی را در رد موضوعی بیاورند که برعکس آن موضوع را تایید کند، تنها از کسی بر میاید که اساسا در آن مبحث سوادی نداشته باشد . به همین روال تناقص ذاتی اندیشه و نیز تناقض در عمل است که هم اندیشه و هم عملکرد این مسلمان صدر "جمهوری" اسلام در "شورای انقلاب فرهنگی اسلامی" نیز بر ضد علم و در تناقض با تظاهر وی به فلسفه است تا جائیکه خود اخیرا مجبور به رای به انحلال آن شورا ـ البته سالها بعد از سلب عضویتش از آن شورا ـ شده ا است . اندیشه او تا حدی منطقی است که هنوز قادر به تشخیص تناقض اساسی فقه با دموکراسی (که وجهی از شارلاتانیزم اوست) نشده است . و نمی فهمد که این مسئله یک تناقض منطقی و لذا لاینحل است . سواد او در "فلسفه اسلامی" که علل الصول باید تجدد دینی او بر اساس آن باشد تا حدی است که هیچ نوشته فلسفی (!) در مورد فلسفه اسلامی نتوانسته است بنویسد (3) . اینست که تجدد دینی او مگر بر روی کاغذ متصور نیست . همچنانکه فهم او از دموکراسی نیز تخیلی کاغذین است که به نهاد اصلی آن که پذیرش مسئولیت باشد متوجه نیست . وگرنه ایشان می بایستی حداقل (!) مسئولیت ظلمی را که عملکرد "شورای انقلاب فرهنگی" بر بسیاری از تصفیه شدگان دانشگاهی ایران رانده است ، بعده بگیرد و بفرض محال اگر که این ظلم تحت نام این شورا اما از سوی مراجع قدرت دیگری اعمال شده است ، میبایستی ایشان به آن اعتراض کرده و در همان ابتدای امر از سمت خود استعفا میکرد . چه شارلاتانبازی که شخصی با وجود اطلاع از نادرستی یک سیستم با آن همکاری کند ؟ و یا چه "فیلسوفی" که تازه بعد از سی سال از کیفیت سیستمی آگاه شود ، که در تنظیم "فلسفه" اش در سی سال قبل شریک بوده است ؟ این است کم و کیف سواد فلسفی و درک متناقض ایشان از دموکراسی که در پی تلفیق دین با آن هستند ، که خود مقوله ای متناقض است.

 

 آقای میر حسین موسوی نیز شخصیتی ذاتا متناقض بشمار میرود که نظر و عمل وی قابل تجمع نیستند چه اگر که وی واقعا معتقد به دموکراسی است باید به اساسی ترین قراردادهای دموکراسی نیز که قبول مسئولیت است ، معتقد بوده و عمل کند . و یعنی مسئولیت اجرائی کشتارها و ظلم گرانی که در دوران نخست وزیری او بر مردم ایران و خصوصا اقلیتها رفته است بعهده بگیرد و خودرا ـ چون در ایران ممکن نیست ـ به دادگاه لاهه معرفی کند . و حاضر به قبول حکم دادگاه لاهه باشد که چیزی در حدود زندان مادام العمر خواهد بود . 

و اگر بر خلاف واقع معتقد است که "عیالوار" بوده ـ و نه آنچنانکه خود وی در آندوران بارها معترف بوده است از سر اعتقاد امضای خودرا زیر پای آن کشتارها و ظلمها گذاشته ـ و دستهایش در رژیم اسلامی بسته بوده اند: در اینصورت محال (!) هم حداقل می بایستی توام با اعتراض به انتخابات به این ظلمهای طولانی رژیم اسلامی نیز اشاره و از آنها عذر خواهی میکرد . چگونه میتواند کسی با چنین گذشته ای توام با قصاوت و عملکردی این چنین طولانی در متن دیکتاتوری اسلامی به دموکراسی معتقد بشود ولی بدون قبول مسئولیت و قبول محکومیت ناشی از آن مسئولیت در یک دادگاه بین المللی . مگر انسان معتقد به دموکراسی میتواند دموکراسی را منحصر به اعتراض به باخت شخصی (!) در انتخابات و یعنی محدود به منافع شخصی خویش بداند ؟ چنین دموکراسی محدود به منافع شخصی زاینده دیکتاتوری است (4) .

 

 

 

 

 

حواشی:

 

(1) ر. ک.: آگاه : "معضل سیاسی یا معضل سنتی ایران"

 

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=26384

 

(2) دانشمند نامی پرفسور ج. آ. ویلر اصل "ابطالپذیری" پوپر را در صحبت خصوصی با راقم شارلاتانیزم ارزیابی کرد :بااین توضیح که کشف هیج نظریه علمی براساس این اصل نبوده است . معمولا کسانی که ازساختار واقعی نظریه های علمی بی اطلاع اند ، به این اصل پوپر که در واقع متضاد "اصل اثبات پذیری" حلقه وین است ، اشاره میکنند. و یعنی اگر هم صحبتی باشد بر سر بیان قراردادی یک پدیده بصورت مثبت (اثبات)و منفی (ابطال) جمله است و نه بیش .

 

(3) منصفانه باید اذعان داشت که این مسئله در مورد افراد دیگر اپوزیسیون ایرانی نظیر آقایان دوستدار و خوئی هم صادق است که باوجود دعوی فلسفه دانی و تحصیل فلسفه در اروپا در طول اینهمه سال یک متن فلسفی که در حد مقالات نشریات آکادمیک غرب باشد ننوشته اند. این مسئله نشان ضعف عقل فلسفی ـ منطقی اپوزیسیون و اینست که ضعف منطقی این مدعیان اپوزیسیون ایران را در اتخاذ مواضع منطقی سیاسی کارآمد تضعیف کرده است .

 

(4) در انسجام منفی این "اندیشمندان" این اشاره بس که بسیاری از سردمداران خارج این جریان نظیر آقای "مخملباف" اولا از طرفداران و عوامل سابق "سه آتشه" و بسیار متعصب رژیم اسلامی بودند و ثانیا فاقد عمق اندیشه و قاصر از تفکر منطقی: یا از حوالی هنر و یا از حواشی روزنامه نگاری و خطابه گویی "اسلامی" برآمده اند که خود مبین تساهل و تناقض فکری آقایان است. تعصب فکری مثلا آقای مخملباف را از این واقعه میتوان ارزیابی کرد: که بخاطر تعصب خشک اش نسبت به قرآن شدیدا از همبندان خود در زندان سیاسی شاه ـ که در آن کتابهای دیگر غیر از قرآن ممنوع بودند ـ انتقاد کرده بود که چرا با تجاوز به حریم (!) قرآن در داخل آن نامه ای در انتقاد از رژیم شاه پنهان کرده اند تا در ملاقات بعدی به نماینده سازمان ملل بدهند (از صحبت خصوصی با یکی از همبندان سابق او ) .