اقرار در حرف، انکار در عمل!

آقای جهانفر و حقوق ملیت ها

شهروند (1280)  6 مه 2010

محمود. خ. جوشقون

            انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری ایران و اعتراضات مردمی علیه نتیجه آن و عدم استقبال بایسته از جنبش سبز در مناطق غیر فارسی زبان،  نظر ها را بیش از پیش متوجه مسئله ملی و حقوق ملیت ها و ارتباط آن با استقرار دموکراسی و حقوق شهروندی کرد.  قبل از شروع  و  بی آنکه بخواهم وارد جزئیات شوم، می خواهم توجه خوانندگان محترم را به چرخشی که در مواضع اکثر گروهها، تشکل ها، و حتی افراد، اعم از پوزسیون و یا اپوزسیون صورت گرفته است، جلب کنم.  تا جائی که من اخبار ایران را تعقیب می کنم، تقریبا همه جریانات موثر در صحنه سیاسی ایران، با ادبیات مخصوص بخود،  با نام بردن از ملل، ملیت ها، اقوام و یا قومیت ها بر روی کثیرالمله بودن ایران و موجودیت ملیت های مختلف و حقوق آنان توافق نظر دارند.  این اتفاق نظر ظاهری،  طیف وسیعی از نیرو های ملی، مذهبی،  سکولار و حتی سلطنت طلب را در بر می گیرد.  در گذشته نه چندان دور، صحبت کردن از موجودیت ملیت های مختلف، از طرف بخش وسیعی از موافقان امروز کفر محسوب می شد و در مقابل از ملت واحد ایران که غیر قابل تجزیه بود دفاع می شد.  کلمه ترک حساسیت بر انگیز بود و زبان ترکی زبان بیگانه تلقی می شد.  زبان مردم آذربایجان "آذری" معرفی می شد، که از نظر آنان، با استناد به رساله چند صفحه ائی احمد کسروی، زبان قدیمی مردم آذربایجان و شاخه ای از زبان فارسی بود.  ساکنان فعلی آذربایجان هم مردمی معرفی می شدند که که در گذشته ای نه چندان دور فارس زبان بودند و از بد روزگار زبانشان به تدریج تغییر کرده، بصورت امروزی در آمده بود.  آنها در این زمینه از احمد کسروی، که در مقام مورخ تاریخ مشروطیت ایران، امانتداری،  شجاعت و پاکی شخصیتی والا و قابل احترام بوده و هست نهایت سوء استفاده را میکردند.  راجع به ترکهای ایران نیز به افسانه سخیف و مضحک چنگیز آمد و مغول رفت و ترک جا ماند متوسل میشدند.   امروزه اما، خوشبختانه  از این ادبیات فاصله گرفته و ظاهرا "کثرت قومی" و "کثرت زبانی" را پذیرفته اند.  این آقای رضا پهلوی است که در شهر بن سخن می گوید: "بر شمردن ایرانیان در زمره یک ملت یک پارچه، اشتباهی است ژرف.  ایران کشوری است که در آن طی قرنها قومیت ها و فرهنگ های مختلف صلح آمیزانه زندگی کرده اند."  آقای جهانفر نیز با بیان اینکه : "آنچه در کشور ما موجود است زبانها،  گویش ها و لهجه های متعدد اقوام ایرانی است"، بر موجودیت اقوام، زبان ها، گویش ها و لهجه های متعدد صحه می گذارند و تاکید می کنند که: "این واقعیت را نمی توان نا دیده گرفت".  امیدواریم که این تحول مثبت نتیجه پذیرش واقعیات غیر قابل انکار جامعه ایران بوده و تلاشهای شبانه روزی،  روشنگری ها و افشاگری های فعالین ملی ملیت های غیرفارس، و همه آزاد اندیشان و دموکراتهای واقعی، در این تحول مثمر ثمر بوده باشد.  و نیز امیدواریم که این تغییر مثبت و مهم موجب دموکراتیزه شدن هر چه بیشتر جامعه چند ملیتی ایران شود.  این امیدواری ها، البته توام با نگرانی است.  اینکه پذیرش "کثرت قومی و زبانی" صادقانه هست و یا تعارفی خشک و بی محتوا؟  و یا بد تر، تاکتیکی حساب شده برای گذار از مرحله فعلی،  که دوران شکستن اختناق و طرح مطالبات بر حق و معوقه اقشار و طبقات مردم، از جمله ملیتهاست.  تا جائی که به مقاله آقای جهانفر مربوط میشود، به نظر می رسد که متاسفانه نگرانی فوق جدی است.  سعی می کنم با استناد به مقاله  ایشان نشان دهم که اعتقاد چندانی به "کثرت قومی و زبانی" و حقوق مرتبط با آن، در بین نیست و این "اعتقاد" در بهترین حالت برای عقب نماندن از قافله است.

          انتظار این بود که مواضع و نظرات دکتربراهنی نقد و به قضاوت عموم گذاشته شود.  ایشان اما نتوانسته اند به انجام این وظیفه حتی نزدیک شوند و پس از گشت و گذار فراوان درحاشیه، ترجیح داده اند ورود به متن و بحث در مورد جوهرقضیه، یعنی مسئله ملی و حقوق ملیت ها و در مرکز آن آزادی زبان ملیت ها  را به "فردایِ استقرارِ حکومتی دموکراتیک در کشورِ ایران" احاله دهند.   در مواردی هم مواضعی مجعول به براهنی نسبت داده،  و به اصطلاح حرف دهان ایشان گذاشته،  و آنها را تائید، تکذیب، و یا " نقد" کرده اند.

          ایشان در توجیه "ضرورت وجود زبان رسمی سراسری" با یاد آوری اینکه نمی خواهند بگویند که: "افغانستان هنوز جشنواره قند پارسی برگزار می کند،"  و نمی خواهند بگویند که تاجیکستان "زبان رسمی اش فارسی (تاجیک  ) است،  و " به بخشی از هند هم کاری ندارند"، میرسند به بنگلادش و با بیان اینکه زبان رسمی بنگلادش "آنگونه که یکی از دوستان بنگلادشی گفته است در دوره ائی از قرن نوزده میلادی فارسی بوده است"، عملا نمی توانند از "فارسی شکر است" فرا تر رفته، به ضرورت وجود یک "زبان رسمی سراسری"، یعنی  فارسی، در ایران چند ملیتی، و ارتباط آن با وحدت ملی و دموکراسی واقعی برسند.

          براهنی "تحمیل فارسی به عنوان زبان رسمی همه ی مردمان ایران" را " ظالمانه" دانسته، از"ستمی" که او را مجبور به استفاده از زبان مادری دیگری کرده، و از اینکه چاره دیگری نداشته است سخن گفته است.  " ادبیات ملیت های سرکوب شده در ایران،  در زمان ما در فارسی ریخته شده.  چاره ای نداشته ایم".   با اینحال حساب زبان فارسی را از تحمیل کنندگان آن جدا کرده است. " من شخصاً برای این زبان و ادبیات آن احترام فراوان قائل بوده ام".   ولی کلمات "ستم" ،  "ظالمانه" بودن،  و"چاره دیگری" نداشتن،  گویا برای آقای جهانفرهیچ مفهومی نداشته واز نظر ایشان تنها "عظمت" زبان فارسی عامل این "انتخاب"، آنهم داوطلبانه، و نه اجباری، بوده است.  " باید بگویم که اینهمه ذوق و هنر فقط از انسانیتِ شما اثر نپذیرفته، بلکه عامل و یا عواملِ دیگری هم (از جمله، آنطور که نوشته اید، احترام شما به ادبیات زبان فارسی) باعث شد که «به استثنایِ یک رساله ی دکتری و چند کتاب به زبان انگلیسی، همه ی آثارتان به زبان فارسی باشد».      

براهنی می گوید:" محروم کردن آدمها از استفاده ی کامل از زبان، بدترین تجاوز به حق مادر بر فرزند است؛ نادیده گرفتن اصلی ترین حق رابطه انسانهاست: یعنی حق مادر بر فرزند، حق اُمیت مادر".   و ادامه می دهد: " تحمیل فارسی به عنوان زبان رسمی همه ی مردمان ایران ظالمانه است. فارسی می تواند از پس درک موقعیت درست و تاریخی آن به عنوان زبان رسمی فارسی زبانان ایران، تنها به دلایل تاریخی به عنوان "زبان مشترک" به رسمیت شناخته شود".

و آقای جهانفر جواب میدهند:

" شما بهتر از من می دانید زبان رسمیِ سراسری چیست و چه کاربردی دارد، و می دانید داشتنِ زبانِ رسمیِ سراسری، به مفهوم حذف زبانهای منطقه ای نیست".

و بعد میپرسند:  " نمی دانم چرا موضوع را پیچیده کرده، و می گویید که زبانِ فارسی، فقط زبانِ رسمیِ فارس زبانهاست"؟ و ادامه میدهند که: "زبانهای بسیاری در گذر تاریخ منقرض شده و بعضی از آنها نیز هم اکنون در حال انقراضند".   من ضمن ابراز تاسف شدید از این شیوه "نقد"، میخواهم روی "زبان رسمی سراسری" و "کاربرد" آن، منجمله در ارتباط با انقراض زبانها، کمی مکث کنم.  رسمی و سراسری بودن یک زبان بار حقوقی و سیاسی دارد.  رسمیت یک زبان در یک محدوده جغرافیایی با تنوع زبانی،  لاجرم به معنی غیر رسمی بودن زبانهای دیگر است.  این مفهومی جز ممنوعیت زبانهای غیر رسمی ندارد.  این ممنوعیت در خدمت ایدئولوژی و سیاست حاکم بوده، و با هدف یکسان سازی  زبانی و فرهنگی اعمال شده، و دقیقا برای حذف و حتی منقرض کردن زبان ملیونها انسانی است که شما از آنها با عنوان زبانهای منطقه ای نام برده اید.  فکر میکنید علت بالا بودن در صد بیسوادی درکشور، بخصوص در مناطق غیر فارسی زبان، هیچ ارتباطی با "زبان رسمی سراسری و کاربرد" های آن ندارد؟  نظرتان راجع به ارتباط  بين آزادى زبان و فرهنگ و ادبيات از يک ‌سو، و پيشرفت علمى و اقتصادى و رفاه همه‌ جانبه‌ى عمومى و سلامت روانی جامعه  از سوى ‌ديگر، چیست؟  مرقوم فرموده اید: " نمی دانم چرا موضوع را پیچیده کرده، و می گویید که زبانِ فارسی، فقط زبانِ رسمیِ فارس زبانهاست"؟  موضوع بهیچوجه پیچیده نیست.   من، بين آزادى زبان و فرهنگ و ادبيات از يک ‌سو، و پيشرفت علمى و اقتصادى و رفاه همه ‌جانبه‌ى عمومى و سلامت روانی جامعه از سوى ‌ديگر،  رابطه ای تنگاتنگ می بینم و بهمین دلیل خواهان به رسمیت شناخته شدن زبان و حق تحصیل به زبان مادری خود هستم.  همان حق باد آورده ای که شما دارید و متاسفانه قدرش را نمیدانید و بعضا زبان را با چماق عوضی میگیرید.  آیا تا بحال به محتوای شعار هائی که بازتاب دهنده این خواست ها هستند فکر کرده اید؟ یکی از شعار های اصلی ترک های ایران "تورک دیلینده مدرسه   اولمالیدیر هر کسه" است که در مقاله دکتر براهنی هم منعکس شده.   یعنی "مدرسه به زبان ترکی،  برای همه".  این شعار بدون اینکه خواهان ممنوعیت و یا محدودیت زبان دیگری باشد،  طالب تحصیل به زبان مادری است.  آیا باور کردنی است که عده ای از هموطنان من و شما صرفا بخاطر باور داشتن به این امر بدیهی مورد پیگرد و آزار و اذیت قرار گیرند و به "تفرقه افکنی"، "تجزیه طلبی"، "عامل بیگانه"، که براحتی میتواند تا "جاسوسی بیگانه" و "ستون پنجم دشمن" امتداد پیدا کند، متهم شوند؟ و بدتر اینکه این اتهامات از طرف عده ائی که خود هیچ نفعی  در ادامه اختناق فرهنگی و زبانی نداشته و در مواردی که کم هم نیستند، خود قربانی این استبدادند، مستقیما و یا تلویحا مورد تائید قرار گیرند؟

          آیا تا کنون در مورد "کاربرد" دیگر "زبان رسمی سراسری" یعنی بیگانه قلمداد کردن زبانهای غیر رسمی که در مورد زبان ترکی بکار برده میشود و یا وقتی میدان خالی بود با جسارت توام با وقاحت  بکار برده میشد، تعمق کرده اید؟ کودکی ترک را تصور کنید که  به سن مدرسه رفتن نرسیده و زبان رسمی سراسری فارسی را هنوز یاد نگرفته و فقط به یک زبان، زبانی که از مادرش یاد گرفته، و ما آنرا زبان مادری می خوانیم، یعنی ترکی حرف میزند و با دنیای پیرامونی ارتباط برقرار میکند.  اگر این زبان، زبان بیگانه است، میتوانید بگوئید زبان "غیر بیگانه" ویا "خودی" ویا زبان مادری این بچه چیست؟ و باز فرض کنید که مادر این بچه نیز، همانند ملیونها همزبان دیگرش،  زبان دیگری غیر از ترکی بلد نباشد.  مگر میشود زبان مادری یک  فرد زبانی باشد که خود فرد که سهل است، حتی روح  مادرش هم از آن بی خبر باشد؟     موضوع پیچیده نیست وما نیز آن را پیچیده نمیکنیم.  موضوع وقتی پیچیده می شود که زبان مادری من، برای آنهائی که می خواهند بر من و شما حکومت کنند، درد سر ساز میشود.  برسمیت شناخته شدن زبان مادری من برای آنان تبعات دارد و تعهد آور است.  باید حق و حقوق مرتبط با این رسمیت را نیز برسمیت بشناسند و در قدم بعدی آنها را تضمین کنند.  این جاست که موضوع پیچیده و یا بهتر بگویم پیچانده می شود.  چاره کار هم تا بحال این بوده که آنها تصمیم بگیرند کدام زبان رسمی است و کدام زبان غیر رسمی است.  کدام زبان خودی است و کدام زبان بیگانه.

          پذیرش "کثرت قومی" و "کثرت زبانی" و برسمیت شناختن حقوق مرتبط با آن و به رغم اینها، دست روی دست گذاشتن و کاری نکردن  عوامفریبی است.  آقای جهانفر از قول  «ف. م. سحر» با این تاکید که: " اين خواسته های مشروع و برحق به شرطی تحقق پذيرند که خواستاران و مطالبه کنندگان، استيفای آنها را مقدم بر استقرار آزادی و دموکراسی در ايران نيانگارند، چراکه تحقق چنين حقی، تنها در جامعه ای آزاد و دموکراتيک ميسر خواهد بود."   تحقق خواست های ملی را به بعد از استقرار آزادی و دموکراسی در ایران موکول می کنند و ختم بحث را اعلام می دارند.  این خوشبینی ظاهرا از یکی گرفتن حق شهروندی با حقوق ملی که دو مقوله مرتبط با هم ولی مستقل از همدیگرند سرچشمه گرفته است.  این تفکر برای "حفظ وحدت" به ناچار با طرح مطالبات مستقل طبقاتی بخصوص از طرف کارگران و مطالبات اجتماعی مثل حقوق زنان نیز باید مخالفت کند.  معلوم نیست در غیاب حضور فعال و آگاهانه، متشکل و مستقل ملیتها،  زنان و کارگران در مبارزه مشترک برای کسب دموکراسی، چگونه این دموکراسی برقرارخواهد شد؟  وقتی که دموکراتهای واقعی از شرکت در بنای دموکراسی منع شده اند و در روز موعود فاقد تشکل و برنامه خواهند بود و در نتیجه سرشان بی کلاه خواهد ماند، چگونه دموکراسی برای آنان تحقق خواهد یافت؟  مگر آنکه جا به جائی حاکمان خواه به دست خودی و خواه به دست بیگانه، با استقرار دموکراسی مترادف شناخته شود!  این توصیه به صبوری که ظاهرا برای "حفظ وحدت" و جلوگیری از" سوء استفاده دشمن" پیش کشیده می شود، بیشتر ضرب المثل عامیانه "بزک نمیر بهار میاد  کمبوزه با خیار میاد" را تداعی می کند.  و دقیقا به معنای دعوتی محترمانه، برای چشم پوشی داوطلبانه از حقوق ملی در شرایط فعلی است.  این دعوت محترمانه در فردای "استقرار دموکراسی" و تغییر شرایط ( به قدرت رسیدن آقایان) یقینا در مرحله بعدی تبدیل به حکم و تهدید، این بار بیشتر، برای جلوگیری از "تضعیف دولت" و نیز"سوء استفاده دشمن" خواهد شد.

        تنها راه تضمین استقرار دموکراسی پایدار و پویا، شرکت فعال،  متشکل و هدفمند نیرو های ذینفع در بنا نهادن آن است.  این نیرو ها ستونهای استوار کاخ  دموکراسی هستند.  کسانی که قصد حذف یکی از این ستونهای استوار دموکراسی را دارند، در واقع مخالف تحقق کل دموکراسی هستند.  آقایان می گویند فعلا صحبت از ستون نکنید.  سقف را که گذاشتیم لاجرم ستون نیز خواهد آمد!  چون که صد آمد، نود هم پیش ماست.

          احاله طرح حقوق ملی به پس از پیروزی موهوم در آینده ای نامعلوم عوامفریبانه ترین و ریاکارانه ترین راه جلوگیری ازاحراز حقوق ملیتها است.  تداوم سیاست شکست خورده انکار موجودیت ملیت ها در شرایط تکامل یافته امروزی است.   نادیده گرفتن حقوق حقه ملیت ها به معنی نادیده گرفتن حقوق همه مردم ایران است.

          آذربایجانی ها، مثل همه مردم دنیا، خواستار زندگی بهتر در سایه عدالت، آزادی و رفاه همگانی هستند. 

 کم هزینه ترین راه در جهت نیل به این هدف، از زندگی و مبارزه مشترک همه ایرانیان در جهت برپائی دموکراسی واقعی می گذرد، و این روند باید متضمن تساوی حقوقی کامل ملیتهای ایران باشد.  اگر شاهد رشد افکار تجزیه طلبانه  و  استقلال طلبانه، بموازات رشد افکار"وحدت طلبانه" و "دموکراسی خواهانه" هستیم، علت را نباید صرفا در توطئه دشمنان وحدت ملی و یکپارچگی ایران جستجو کنیم.  دشمنان در طول تاریخ همیشه بوده اند و خواهند بود.  بدون تردید عامل اصلی، قوی بودن منطق و درستی راه حل جدائی از ایران نیز نیست.  حقانیت حقوقی است که پایمال می شوند و ظلمی است که در حق ملیتها روا می دارند.  علت العلل، قطع امید از حل این معضل درچهار چوب ایران است.  "تجزیه طلبی" و "استقلال خواهی" پی آمد و نتیجه منطقی این نا امیدی است.  مبارزه علیه تجزیه طلبی نیز، به رسمیت شناختن آن حقوق و افشا و طرد عوامل ناامید کننده مردم است و لاغیر.  افشا و طرد سرکوبگران حاکم و همدستان بیرون از حاکمیت آنان، که با نسبت های متفاوتی، بی حقی ملیت ها را تئوریزه کرده و بر یک حق دموکراتیک بار منفی می دهند.  جلوگیری از حاکمیت تساوی ملی و زبانی و فرهنگی بین اقوام و ملیتهای مختلف ایران، حل مسئله ملی درون مرز های ایران را غیرممکن می کند و به جای آن راه حل های خارج از مرز ها را به عنوان تنها آلترناتیو پیش روی ملیت ها قرار می دهد.

 

"اگر قدرت واقعی برای مردمان کشور خود می خواهید، وحدت ملی را در تناقض با کثرت زبانی نبینید، وحدت ملی را در تساوی حقوقی همه ی مردمان کشور ببینید".

"تجزیه طلب کسی است که با دیکتاتوری راه جدایی مردمان کشور را فراهم می کند، نه من، که به صراحت می گویم علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد".

"تجزیه طلب کسی است که تصور کند زبان مادری او چنان رجحانی بر زبان مادری هم وطن دیگرش دارد که اگر او هم از زبان مادری خود سخن گفت، به او لقب "تجزیه طلب" بدهد".

" قاموس آزادیخواهی نه از تبار و نژاد برمی خیزد، و نه از هوای نام آوری و نامجویی، و نه از خیرخواهی لفظی به ملیت های ستم زده، اما دست توی دست ستمگرانی گذاشتن که مدام علیه ستم دیدگان عالم پرونده می سازند".

و این عصاره بحث براهنی است.  حواله کردن این بحث به آینده نا معلوم، به نفع هیچکس نیست.

 

محمود. خ. جوشقون

17 آوریل 2010