دیدگاههای آقایان رضا براهنی و علی قره جه لو و"نقد" آقای امیر جهانفر

م. ائینالی

(قسمت دوم)

در قسمت اول این نوشته به مفهوم زبان رسمی، وضعیت زبانهای رسمی در کشورهای همسایه و برخی از ادعاهای آقای جهانفر پرداختم. در این قسمت به دیگر اظهارات (از جمله دفاع از ضرورت داشتن تنها یک زبان رسمی در یک کشور و برخی ادعاهای تاریخی) ایشان می پردازم. آقای جهانفر برای اثبات درستی داشتن تنها یک زبان رسمی می نویسند:

  "در کشورهای آلمان و فرانسه، تعداد قابل توجهی از شهروندانِ این دو کشور، به ترتیب ترک و عرب زبان می باشند، ولی زبانِ رسمیِ سراسری، به ترتیب، آلمانی و فرانسه می باشد."

اینکه در کشور فرانسه زبان فرانسوی تنها زبان رسمی کشور است کاملاً درست بوده ولی فرانسه از جمله کشورهایی است که در مورد زبان بسیار سفت و سخت عمل می کند. لیکن اینکه شما سعی دارید آنرا با ایران مقایسه کنید به دلایلی که در بخش اول این نوشته توضیح دادم (خصوصاً مورد ترکیه) صحیح نیست.  این مقایسه با استدلال محوری شما در مورد " تفاوت اساسی جامعۀ ایران" با کانادا و سوئیس نیز در تناقض آشکار است و نشان می دهد که شما دوست دارید نان را به نرخ روز خورده و هر جا مثالها به تأئید نظرات شما عمل کند بدان استناد و هرجا در رد نظرات شما عمل کند آنرا با دلایل عدم تطابق شرایط آن کشور با ایران رد کنید!  از سوی دیگر مقایسۀ ایران، که دارای مرزهای اتنیکی ـ جغرافیائی درونی و زبانهای بومی تاریخی (که اکثراً دارای قدمت تاریخی پیشتر از زبان فارسی در ایران می باشند) با مهاجرین جدید و غیر بومی (عربها، فارسها و تُرکها) در کشورهای اروپائی تنها می تواند بلحاظ حقوقی، و نه تاریخی، درست باشد.  از آن گذشته در اکثر کشورهای اروپائی کسی مانع تدریس و آموزش زبان مادری و یا ایجاد کرسی های علمی به زبانهای دیگر نمی شود بلکه بر عکس حتی بسیاری از دولتها امکانات مالی در اختیار علاقمندان به یادگیری زبانهای مختلف قرار می دهند. مثلاً در سوئد (که تا حدودی مشابه فرانسه و آلمان است و نویسنده سیستم آموزشی آنرا مطالعه کرده) آموزش زبان مادری در کودکستانها و مدارس با بودجۀ دولتی صورت می گیرد و هموطنان فارس که  گروه کثیری را تشکیل می دهند ( حدود 40 ـ 50 هزار) بصورت مجانی به یاد گیری زبان مادری خود مشغولند و حتی بزرگسالان نیز دارای کلاسهایی به زبان فارسی هستند. گذشته از این، در دانشگاهای سوئد (همچون آلمان و فرانسه) کرسی های زبان های دیگر نیز وجود دارد که زبان عربی، فارسی و ترکی  (و ترکی آذربایجانی) جزو آنها هستند و همه می توانند از آن استفاده کنند.

در مورد آلمان نیز باید به این امر اشاره کنم که زبان ترکی همین چند ماه پیش بود که در ایالت "رن وست فالن شمالی" آلمان بعنوان زبان خارجی دوم (رسمی) و درس انتخابی شاگردان مدارس اعلام شد و بلافاصله کنسولگریهای ترکیه در دوسولدروف و کلن نیز از دانش آموزان و والدین آنان خواستند که زبان ترکی را بعنوان زبان دوم انتخاب کنند. علاوه بر آن  زبان ترکی هم اکنون به عنوان یکی از زبانهای اتحادیۀ اروپا نیز پذیرفته شده است.

آقای جهانفر برای رد سیستم فدرالی و اثبات درست بودن داشتن تنها یک زبان رسمی در ایران به مورد اتحاد شوروی نیز اشاره کرده و می نویسند: " در اتحاد جماهیر شوروی، که ... یکی از نمونه های حکومت فدرالی بوده است، زبان روسی، زبانِ رسمیِ سراسری و مسلط بوده، و مکاتبات، خط و حتی نام گذاریها نیز به تبعیت از زبان رسمیِ روسی بود. نام افراد بویژه مقاماتِ حکومتی اکثراً با پسوندِ روسی همراه بود. نمونه روشنِ آن آقای امامعلی رحمانف رئیس جمهور تاجیکستان است که چندی قبل، در نطقی از مردمِ کشورش خواست که ضمنِ حذفِ پسوندِ روسیِ نامشان، او را نیز امامعلی رحمان بنامند."

اولاً پسوندهای روسی چیزی مربوط به دوران روسیۀ تزاری بود که اتحاد شوروی آنرا به ارث برده بود.  ثانیاً اقدام آقای امامعلی رحمانف به تبعیت از اقدام آقای حیدرعلیف رهبر آذربایجان در اواخر سالهای 90 و قانون رسمی چند سال پیش آذربایجان مبنی بر زدودن پسوندهای فوق بود و نه ابتکار ایشان!  ثالثاً در اتحاد شوروی سابق، بلحاظ قانونی در تمامی جمهوریها، زبان اهالی آن جمهوری ها رسمی بود.  رابعاً زبان روسی به عنوان زبان ارتباطی تمامی اتحاد شوروی بحساب می آمد.  خامساً با اینکه تضعیقات گسترده ای بر علیه زبان ملیتهای جمهوریها، و به نفع زبان روسی، انجام می شد ولی این امر به هیچ عنوان مانع حفظ موقعیت رسمی بودن زبانهای ملی در جمهوریها و مناطق خود مختار و بکارگیری زبانهای ملی در مدارس، دانشگاها، رادیو و تلویزیون، مطبوعات و مؤسسات و انتشارات دولتی نبود. سادساً هدف و منظور شما از قلب واقعیت های تاریخی در اتحاد شوروی چیست؟  آیا اثبات عدم کارائی سیستم فدرالی است یا عدم کارآئی سیستم سوسیالیستی که دو مقولۀ کاملاً جداگانه هستند.  چرا که اولی مربوط به یک سیستم اداری و دومی یک مقولۀ ایدئولوژیک است.  اگر منظور مقولۀ ایدولوژیک و ناکارآئی سیستم سوسیالیستی شوروی است که باید بگویم دیر جنبیده اید چرا که پروندۀ آن نوع سیستم با فروپاشی اتحاد شوروی بسته شده است.  ولی اگر منظور شما کوبیدن مقولۀ سیستم اداری فدرالیستی است آنوقت شما با یک سیستم تجربه شده و تقریباً موفق جهانی روبرو هستید که قدرت شما برای نفی آن کفایت نمی کند!  این سیستم اداری حتی در اتحاد شوروی سابق، با تمام نواقص خود، موفقتر از مثلاً ایران عمل میکرد. چرا که توانسته بود وحدت درونی اتحاد شوروی را حداقل در عرض حدود هشتاد سال تضمین کند و اگر دموکراسی و آزادی و عدم تبعیض در آن سیستم واقعاً رعایت می شد شاید می توانست قرنها نیز ادامه یابد. به یمن همان سیستم بود که هم اکنون تاجیکها ، آذربایجانیها و سایر ملتها، هویت ملی و زبانی خود را پاسداری کرده اند والا دچار سرنوشتی چون ملیتهای ایران می شدند.

آقای جهانفر برای اثبات داشتن تنها یک زبان رسمی در یک کشور و مخالفت با بکارگیری زبان های دیگر (به جز زبان رسمی) توسط مقامات رسمی کشور کانادا می نویسند: "آقای قره جه لو در ارتباط با سخن رانیِ آقای موسوی در تبریز، به سخنرانیِ آقای هارپر به زبان فرانسه، در کِبِک اشاره کردند ... (ولی) ... تصور نمی کنم وزرا یا مسئولان استانیِ کانادا، جز به زبانهای رسمی کشور (انگلیسی و فرانسه)، سخنرانی و یا مکاتبه کنند."

پرسیدنی است که آیا این همان درک انحصارگرایانۀ شاهنشاهی نیست که حتی سخنرانی و یا مکاتبۀ مسئولان استانی کانادا را به زبانی دیگر (به جز زبان رسمی) غیرقابل قبول و تهدید آمیز تلقی میکند؟  طبیعتاً با افکاری که آقای جهانفر دارند تصور اینکه وزرا و یا مسئولان استانی کشوری چون کانادا، جز زبانهای رسمی کشور (انگلیسی و فرانسه)، سخنرانی و یا مکاتبه کنند وجود ندارد. چرا که ایشان همه چیز را از پنجرۀ تنگی می بینید که حتماً باید یک زبان رسمی در سرتاسر کشور وجود داشته و همۀ مکاتبات و سخنرانیهای رسمی نیز باید تنها با آن زبان صورت پذیرد.  کلینتون رئیس جمهورآمریکا که تحصیل کردۀ آلمان بود در دیدار رسمی خود از آلمان به آلمانی شنوندگان خود را مخاطب قرار میداد.  روسای جمهوری دیگر امریکا نیز متعاقباً بارها از زبان اسپانیایی، فرانسوی و دیگر زبانها در دیدارهای رسمی خود و یا در رابطه با اقلیتهای ملی آمریکا استفاده می کنند.  اولاف پالمه نخست وزیر فقید سوئد همیشه با اسپانیائی زبانهای سوئد، و در دیدارهای خود از آمریکای لاتین، بزبان اسپانیائی صحبت می کرد. با این وصف رئیس جمهورآمریکا و نخست وزیر سوئد نیز، از نظر آقای امیر جهانفر، دچار گناهی نابخشودنی شده اند چرا که بعنوان یک رئیس جمهور و یا نخست وزیر و مقام دولتی به زبانی به غیر از زبان رسمی کشور خود (انگلیسی و یا سوئدی) صحبت کرده اند!؟

آقای جهانفر از آنجا که ابراز آزادانۀ "ایدۀ تجزیه" را مترادف با "تجزیه طلبی" می پندارند در مورد دیدگاههای آقای قره جه لو در این مورد می نویسند:

 "آقای قره جه لو نوشته اند که فکر و اندیشه ی تجزیه به عنوان یک باور سیاسی، مشمول آزادی های دموکراتیک می باشد و در این رابطه حزب تجزیه طلب «پارتی کبک» را به عنوان نمونه ذکر کرده اند، که آزادانه در انتخابات شرکت کرده و عقاید، سیاست ها و برنامه هایشان را در رسانه های ملی کانادا تبلیغ می کنند. به یاد بیاوریم وقتی که آقای ژنرال دوگل، رئیس جمهور فرانسه، در نطق خود در مونترال، فریاد زد «زنده باد کِبِکِ آزاد»، دولت کانادا از ایشان خواست که بلافاصله خاک کانادا را ترک کنند ... بنابراین آقای قره جه لو باید بپذیرند که من، و کسانی که چون من فکر می کنند، مخالفِ تجزیه طلبی بوده و آنرا دموکراتیک ندانیم. "

آقای جهانفر شما وقتی به نقد یک مقاله و یا دیدگاهی می پردازید قبل از هر چیز باید دقت کنید که آن را بدرستی خوانده و پیام آنرا گرفته باشید. آنچه آقای قره جه لو در آن مقاله ذکر کرده مربوط به "اندیشۀ آزادی بیان" است که به هر کس (فارغ از تعلقات ملی، مذهبی و یا جنسی) این حق را می دهد که آزادانه بتواند در هر موردی، از جمله از تابوی تجزیه و تجزیه طلبی، صحبت به میان آورد.  همانگونه که مثلاً آته ئیستها حق دارند با استفاده از حق آزادی بیان نظرات خود را در رابطه با رد وجود خدا و پیغمبر، آزادانه و بدون اینکه مورد تعقیب و آزار قرار گیریند، مطرح سازند، تجزیه طلبها هم حق دارند دیدگاهای خود را آزادانه طرح و تبلیغ کنند.  از آن گذشته آقای قره جه لو در مورد حق شهروندی (حق فردی ) و حق جمعی که خود را در قالب فعالیتهای "پارتی کبک" تمثیل نموده اظهار نظر کرده و ارتقا حق فردی به حق جمعی را نیز برای مردم ایران، همچون کانادا، شایسته دانسته است. اما شما طرح این اصل دموکراتیک در مورد "حق آزادی بیان" را مترادف با دفاع آقای قره جه لو از تجزیه و تجزیه طلبی دانسته و با وارونه کردن نظر ایشان (و یا عدم درک آن) او را تجزِیه طلب قلمداد می کنید و خود را "مخالف تجریه طلبی" دانسته و تازه هرگونه ابراز این دیدگاه (تابوی تجزیه) را "دموکراتیک" نیز نمی دانید!؟   دوست عزیز، اینکه کسی از "حق طلاق" دفاع کند به معنای تشویق و یا تبلیغ به طلاق نیست بلکه دفاع از "حقی" است که تمام زنان و مردان باید از آن برخوردار باشند! اینکه ژنرال دوگل نزدیک به نیم قرن پیش چه گفته و چه جوابی گرفته است را نباید با وضعیت امروز کانادا مقایسه کرد. گذشته از آن، و برخلاف استدلال شما، اگر فرانسوی زبانهای کبک فردا، و طی انتخاباتی آزاد و دموکراتیک، به جدائی کبک از کانادا رأی داده و از کانادا جدا شوند آیا شما آنرا "دموکراتیک " ندانسته و به همفکران خود در کانادا اجازه خواهید داد که در برابر آن و بر علیه مردم کبک صف آرائی کنند؟ (من از مثال ایران استفاده نمی کنم چون می دانم کار به وزارت اطلاعات، شکنجه، ارتش و سپاه می کشد) در آنصورت پرسیدنی است پس آن دموکراسی که یکی از ستونهای اصلی آن "انتخابات آزاد" و احترام به "تجلی ارادۀ مردم" است چه جایگاهی در نظرات شما دارد؟ فراموش نکنید که آیت الله خمینی نیز می گفت:  "اگر سی میلیون هم رأی بدهند من می گویم نه"! این نقل قول جوهر همان تفکر شما و همفکران شما (یعنی همان "ما") است که پشت سر مخالفت با تجزیه طلبی پنهان است و محدود بدان نیز نیست!

آقای جهانفر در رابطه با نظرات آقای براهنی نیز به مطالبی اشاره نموده است که ضروری می دانم به پاره ای از آنها بپردازم. ایشان جریان اهانت نژادپرستانۀ وزیر رضاخان (مستوفی) را به عنوان چماقی می دانند که گویا آقای براهنی بر علیه همفکران ایشان بکار می برند و می نویسند:

 "آقای براهنی ... وزیرِ احمقی، شکر خورده و به هموطنان ما اهانت کرده، آیا هنوز آن شکر خوردن، که مانند گوینده اش، هفت کفن پوسانده، باید همچون چماقی بالای سرِ ما باشد، تا هر زمان به شما اعتراض و یا انتقادی شد، آنرا بر سرِ همه ی ما که نقشی در این اهانت نداریم، بکوبید. آیا می دانید که بیان عمومی چنین الفاظی، جز ایجاد تنفر و کینه، نتیجه ای ندارد؟"

هرچند این جریان مربوط به دورۀ رضاخان پهلوی است و نه دورۀ قاجار، که آقای جهانفر در نوشتۀ خود با رندی آنرا به "دورۀ سلطنت سلسله ی قاجارِ ترک تبار" نسبت داده، اما در مورد اهانت ها و تحقیرها بنظر می رسد ایشان از وقایع اخیر و روز بکلی بی اطلاع  هستند و یا خود را به کوچۀ علی چپ زده اند. همین چند سال پیش بود که روزنامۀ رسمی "ایران" ترکها را "سوسک" نامید که باید از "توالت فارسها تغذیه" کنند.  آیا این امر مربوط به صد سال پیش بود؟ و بدنبال آن نیز اعتراضات گسترده ای در پنجاه شهر کوچک و بزرگ آذربایجان (که در تاریخ آذربایجان بی سابقه بود) صورت گرفت ولی بصورتی کاملاً سازمان یافته و هماهنگ اخبار آن بکلی از طرف تقریباً  کلیۀ رسانه های اپوزیسیون ایرانی در داخل و خارج بایکوت شد.  گذشته از آن، همین چند ماه پیش بود که توهین های مشابه رئیس جمهور سابق ایران (خاتمی) به ترکها در کلیپهای ویدئویی در یوتوب و سایتهای اینترنتی انتشار یافت. آیا این نیز مربوط به صد سال پیش و "دورۀ سلطنت سلسله ی قاجارِ ترک تبار" بود؟  گویا آقای جهانفر اطلاع ندارند که هم اکنون مضمون تقریباً تمامی سریالهای تلویزیونی در صدا و سیمای جمهوری اسلامی، ضد ترکی است و حاوی تحقیر و توهین به ترکان است! اکثر شخصیتهای منفی این سریالها و فیلمها،  منحصر به ترکها بوده و هویت ملی آنان را هدف قرار میدهد.  آیا این نیز مربوط به صد سال پیش است؟  ایشان دست را پیش میگیرند که پس نیافتند و در مورد این اهانتها می گویند: "تأسف بار است که اغلب جوک های مربوط به ترکها، توسطِ بعضی از هموطنانِ ترکِ ما ساخته می شود." ایشان از آن نیز فراتر رفته با حواله کردن توپ به تُرکها تازه طلبکار نیز میشود و می نویسند: "مگر هموطنانِ ترک ما، برایِ کردها، لُرها، گیلانیها، مازندرانیها، عربها و بویژه فارسها جوک نمی سازند؟" 

اینکه تعدادی ترک آسیمیله  شده بخواهند هویت ملی دیگران را مورد تحقیر قرار دهند می تواند واقعیت داشته باشد لیکن باید توجه داشت که در آنصورت این امر بسیار نادر و محدود است. در حالیکه مسئلۀ تحقیر ملی بر علیه ترکها بعنوان یک برنامۀ سیستماتیک سازمان یافته دولتی پیش برده می شود.  بخوبی بخاطر دارم که در ایام انقلاب یکی مأموران ساواک به این امر اعتراف می کرد که وی از سازمان امنیت مواجب می گیرد تا در قهوخانه ها برعلیه ترکها مطالب تحقیر آمیز تعریف کند.  نباید فراموش کرد که سیاست جنگ روانی بیش از هر چیز برای شکستن اعتماد به نفس ملی ترکان و از خود بیگانه کردن آنها از طریق ایجاد احساس شرم از ترک بودن آنان صورت می گیرد و برای پروژه هایی از این دست بودجه های کلان دولتی هزینه شده و می شود.  در راستای همین امر دستگاه های تبلیغاتی دولتی نیز بسیج شده و در حوزه های فیلم، انتشارات و خصوصاً کتابهای تاریخی فعال بوده و هستند. آیا شما یک کتاب تاریخی رسمی در ایران سراغ دارید که در آن از ترکها و حکومتهای هزار سالۀ آنان چهرۀ مثبتی ارائه دهد؟  درحالی که همیشه از فارسها و سلسله های ساختگی آن به عنوان انوشیروان عادل، کوروش مخترع حقوق بشر و از این قصه ها تبلغ شده و می شود. اما نقطۀ مهمتر و تعیین کننده این است که تلاشهای جنگ روانی دستگاه دولتی و اپوزیسیون در رابطه با تحقیر هویت ملی ترکان به نهادینه شدن ستم، تحقیر و تبعیض در درون جامعۀ فارس انجامیده است و بدین دلیل نیز بحث اصلی نیز بر روی آپارتاید ملی و نژادپرستی سازمان یافته باید متمرکز شود و نه چیز دیگر! از آقای امیر جهانفر پرسیدنی است که آیا شما تحقیرها و اظهارات عالی ترین مقام یک کشور، یعنی مقام رئیس جمهوری، فیلمهای سینمائی، سریالهای تلویزیونی و تبلیغات روزنانه های رسمی مملکتی را که اخیراً حتی شامل میرحسین موسوی در روزنامۀ کیهان نیز شده است، قابل مقایسه با چند ترک احساساتی و یا آسیمیله شده می دانید؟ آیا این انداختن تقصیر و جرم به گردن خود قربانی نیست که شما در تلاش آن هستید؟

گوشزد شما به آقای براهنی در مورد " وزیر احمقی که شکر خورده ... و هفت کفن پوساند" با مثالهای سطور بالا رنگ می بازد چرا که صحبت اصلی آقای براهنی بر سر این نیست که چه کسی، در چه زمانی چه غلطی کرده است، بلکه صحبت بر سر این است که هنوز بسیاری از قماش همان وزیر احمق، که شما از آن نام بردید، و برای پیشبرد همان سیاست و تبلیغ ایدئولوژی رسمی دولت از آن شکرها می خورند ولی بسان آن وزیر احمق جرأت و شهامت بمیدان آمدن و ارائۀ نظرات نژادپرستانۀ خود را ندارند، بلکه از طریق نسخه نویسی های بی محتوا و کنایه های ارزان به سمپاشی خود ادامه می دهند.  اشارۀ آقای براهنی به نقض آزادی اندیشه و حقوق یک ملت است که با کوچکترین درخواست برای رفع آن، و یا مطالبۀ رسمیت زبان مادری خود، به تجزیه طلبی متهم شده و تازه از طرف امثال شما متهم اصلی تبعیض نیز قلمداد می شوند!

آقای جهانفر به انتقادات و تحقیرهای کنایه ای خود بسنده نکرده و مینویسد که آقای براهنی در مورد اینکه : " سلاطین ترک چنین و چنان کرده اند و هند را برای ما (فارس زبانها) تسخیر کرده اند " بزرگنمائی کرده ولی در اصل سلطان محمود در هند به  "تخریب معابد و کشتار هندیان بیگناه" و " شاه اسماعیل و آدمخواران شاه عباس صفوی" به " کشتار مردم دهلی ...برای دستیابی به الماس کوه نور یا دریای نور (پرداخته اند که) ... چیزی جز سرافکندگی برای ما ...  نیست ..." و در خاتمه نتیجه می گیرد که: "می دانیم که سلطان محمود غزنوی، دل در گرو ایاز داشت. شاه طهماسب برای کام دل گرفتن از نوجوانان گرجی، دم و دستگاه ویژه ای داشت که عفتِ کلام اجازه نمی دهد به شرح بیشتر آن بپردازم." و با اینکه عفت کلام را بهانه کرده و در عین حال همه چیز را درز داده برای اثبات اینکه قاجاریان و تمامی سلاطین ترک و ترکان ذاتاً میل به همجنس بازی داشته اند شاهد زنده ای آنرا نیز از یک "متولد تبریز" می آورد که: " مدیر دبیرستان متولدِ تبریزِ ما تعریف می کرد که در دوران سلاطین متأخّرِ قاجار، خانواده ها جرأت نمی کردند پسران خود را، تنها به بیرون از منزل بفرستند. اینها جز شرم چه چیزی برای شما و ما دارد؟" 

خوب آقای جهانفر این اظهارات خودتان را با جریان آن "وزیر شکر خورده " که شما از آن انتقاد کردید مقایسه کنید، آیا در ماهیت مسئله فرقی مشاهده می کنید؟!  آیا شما نیز بسان آن "شکر خورده ها" به تحقیر ترکان و تاریخ آنان نمی پردازید؟ آیا این دیدگاه را می توان به چیزی جز افکار و ایدئولوژی نژاد پرستی شاهنشاهی نسبت داد؟  اولاً سلاطین ترک آنچه کرده اند برای وحدت و سلامت آن خطّه ای بوده است که برآن حکم رانده و امثال شما نیز باید دست بوس زحمات و جانفشانیهای آن سلاطین بزرگ و تمدن ساز در تقابل با دشمنان این خاک و ملک  باشید و نه دشنام گوی آنان! ثانیاً اعمال پادشاهان ترک، و حتی زندگی خصوصی آنان، می تواند به عنوان یک مقولۀ تاریخی قابل بررسی و نقد (به انضمام فاکتور زمانی)  باشد که صحت و سقم آن نیز باید با مدارک و مستندات تاریخی (و نه قلابی جعلی) سنجیده شود. ثالثاً این یک واقعیت است که سلاطین ترک هر ظلمی را نیز کرده باشند اما هیچگاه به دین و زبان اتباع و رعایای خود کاری نداشته و حتی بدان بدیدۀ احترام نیز می نگریسته اند. علاوه بر آن، این نیز یک اصل اثبات شدۀ تاریخی است که هم سلاطین قاجار، و هم ما قبل آنها، انسانهای دینداری بوده و واقعاً به دین اسلام اعتقاد و ارادت داشتند و در راه عظمت و شکوه آن کوشیده اند! تمام مدارک تاریخی نیز گواه بر این جنبۀ اعتقادی آنان دارد که با دادهای شما بکلی متناقض است.

از آن گذشته آقای امیر جهانفر! تصور می کنید که کسی این داستانهای نقالان کوچه و بازار را، که کپی برداری تبلیغات ارزان دستگاه تبلیغاتی و تاریخ پراکنی حکومتهای پهلوی و جمهوری اسلامی است، می تواند به عنوان مستندات تاریخی قبول کند؟  آیا شما و همفکران شما واقعاً مردم و اهل فن را اینقدر احمق فرض کرده اید؟  من در مورد جعل تاریخ در ایران می توانم دهها صفحه سیاه کنم لیکن این امر تنها به طولانی تر شدن این نوشته انجامیده و شاید خارج از موضوع نیز باشد. اما تنها به ذکر نکاتی بسنده میکنم تا امثال شما دیگر این تبلیغات ارزان را نثار مردم نکرده و ذهن آنان را با این جعلیات ارزان آلوده نسازند!

اولاً آنچه در ایران به نام تاریخ ترکان بصورت رسمی رایج شده فاقد بنیانهای اثباتی است و بیشتر مطالبی که در این مورد منتشر و یا نوشته شده است قریب به یقین یا جعلی و یا هدفدار بوده است.  بقول " بارتولد" مورخ روسی " تاریخ ترکان همانند سرزمین بکری است که هنوز تحقیقات و بررسیهای اساسی در بارۀ آن انجام نگرفته است."  اصولاً تحقیق و تفحّص در مورد تاریخ دیرین و معاصرترکان در ایران همواره در عرض یک قرن اخیر یک مقولۀ امنیتی به حساب آمده و از کرسی های دانشگاهی گرفته تا کاوشهای باستان شناسی با فیلترهای امنیتی روبرو بوده است.  در نتیجه تا زمانی که این نظارت سفت و سخت امنیتی برای تحقیق بی غرضانه و بی طرف از میان برداشته نشده باشد، صحت و سقم این داده ها همچنان مورد تردید است. بنا بر این تاریخ ترکان در ایران نیاز به یک بازنگری اساسی دارد.

باستان شناسی و تاریخ نگاری معاصر در ایران به دوره ای برمی گردد که پای "کمپانی هند شرقی" به منطقه باز شد و بدنبال آن انستیتوها و مدارس پژوهشهای تاریخی و شرق شناسی برای تحکیم و کنترل جای پای منافع انگلیس در هند و خاور دور ایجاد شدند.  اکثریت قاطع "مدارک" و "اسناد متون قدیم" که ادعا می شود" گنجینۀ پارسی و ایرانیان" است (حداقل در دورۀ نیم قرن قبل از 80 سال اخیر) منحصراً منشاء سرزمینهای تحت کنترل دولت فخیمه را داشته، و چاپ شدۀ نه ایران، بلکه هندوستان بوده است (یعنی مرکز کمپانی هند شرقی)!؟  بسیاری از "اطلاعات" و "یافته های تاریخی" در مورد ایران باستان نیزمربوط به این دوران می باشد!؟  ماجرای وارد کردن "پارسیان هند" به ایران و در رأس آنها مأمور سرویس جاسوسی انگلیس "اردشیر جی ریپورتر"، یعنی گرداندۀ اصلی کودتای انگلیسی 1299 رضا خان، بر همه روشن است.  اما آنچه در این بین بیشتر از هر چیز مورد توجه محافل شرق شناسی و باستان شناسی بوده در وحلۀ نخست مربوط به تاریخ باستان ایران است که می توان به جرأت ادعا کرد که از بیخ و بن ساختگی است.

مثلاً اکنون دیگرثابت شده است که مجموعۀ تخت جمشید یک بنای نیمه ساخته است که تعدادی از کتیبه ها و برخی قسمتهای آن (از جمله مجموعۀ صد ستون) در دوران حکومت پهلوی ها مخفیانه احداث شده است!؟ (6) این امر با نابودی کیلومترها آثار تمدن ایلامی و برای ایجاد تاریخ ساختگی برای مردم ایران و پنهان کردن حقایق تاریخی صورت پذیرفته است!؟ (7) با ذکر این مطالب می توانید تصور کنید که، وقتی با بقایای تمدن ایلامی آنگونه رفتار میکنند با بقایای تمدن ترکان چه کرده و چه بر سر آثار آن در یک قرن اخیر در ایران آورده اند؟  خدا می داند چه دست نوشته ها، کتابها، کتیبه ها، ابنیه ها و ... در خفا برای محو آثار حضور ترکان در فلات ایران  ضبط و یا معدوم شده است؟  ولی همین قدر بگویم که در زمان رضاخان و حکومتهای بعدی (و خصوصاً اکنون) یکی از وظایف دستگاهای دولتی محو آثار تاریخی ترکان در ایران بود، بطوریکه حتی تمام دروازه های قدیمی تهران و شهرهای دیگر و ابنیه های ساخته شده توسط مهندسین ترک به بهانه های "خیابان کشی" و یا "مرمت" و بطور تدریجی ولی سیستماتیک با خاک یکسان می شوند.  خراب کردن گنبد سلطانیه در زنجان که بلندترین گنبد جهان اسلام و مربوط به زمان سلطان سنجر بود، گنبد شامقازان در تبریز، مسجد لطف علی خان در ارومیه و ... از مثالهای غیر قابل انکار دیگر هستند ! محو آثار ترکان در ایران تا به امروز نیز ادامه داشته و بصورت جدی پیگیری می شود. در همین تبریز به "ارک علیشاه"، یافته های اطراف مسجد کبود (گوی مچید)، کتابخانۀ ملی تبریز، تئاتر ملی تبریز و نمونه های دیگر نگاه کنید که چه بر سر آنها آورده اند.  جالب است که این سیاست حتی شامل محو شواهد آثار ترکان در کتابخانه های گوشه وکنار جهان نیز میشود که بیشتر در گذشته شگرد داشناکهای ارمنی بود.  مثلاً اخیراً پلیس انگلستان رئیس بنیاد میراث ایران در لندن، آقای "فرهاد حکیم زاده"، را به اتهام سرقت و از بین بردن برخی از نقشه های امپراطوری ترکان در ایران را دستگیر و در ژانویه 2009 به دو سال حبس محکوم کرد. جرم وی (و یا مأموریت او) مراجعه به آرشیو کتابخانۀ مرکزی بریتانیا و آکسفورد (طی سالهای 1997 تا 2005) و از بین بردن برخی از نقشه ها و نوشته های مورخین و سیاحان اروپائی بود که در قرنهای 17 تا 20 از مناطق مربوط به حکومت ترکان و ایران عبور کرده و مشاهدات خود را ثبت کرده بودند!؟ (8) 

با این توضیح کوتاه تصور می کنم و امید وارم که عمق جعلیات ساختگی در مورد تاریخ ایران برای آقای امیر جهانفر تا حدودی روشن شده باشد.  بنابراین ایشان باید در مورد تاریخ ترکان کپی برداری و یا استفاده از منابع اطلاعاتی معلوم الحال "ویکی پدیائی" (که محتوای آنها تکرار همان تاریخ رسمی با منشاء خارجی و خالی از هرگونه سندیت و بررسیهای نقادانۀ تاریخی است) پرهیز کنند. اینکه آقای جهانفر ادعا می کنند: " زبانِ رسمیِ حکومتِ غزنویان نیز، مانند سلسله های ماقبلِ او ... فارسی بوده است" خنده دار و حاکی از اطلاعات "ویکی پدیائی " ایشان است.  دوست عزیز موضوع زبان رسمی یک مقولۀ مربوط به چند قرن اخیر و مقارن با ایجاد دولتهای ملی در اروپاست! و قبل از آن نه مفهوم" دولت ـ ملت " و حق حاکمیت ملی شکل گرفته و نه کشورها دارای سیستم آموزشی همگانی و مرزهای سیاسی واحد بودند.  این مقولات بعد از رشد روابط سرمایه داری، ایجاد دولتهای ملی و بعد از انقلاب فرانسه و ضرورتهای در پی آن بتدریج تکامل یافته است.

اینکه زبان "فارسی دری" برای اولین بار در زمان غزنویان و توسط ترکان وارد فلات ایران شده است ( آنهم تنها محدود به نواحی شمال شرق و خراسان شمالی) کمتر مورد اختلاف ما بین محققین ادبی بوده و حتی آقای "احسان یارشاطر" نیز بدان اعتراف داشته است.  ایران قبل از ورود ترکان نه دارای زبان واحد شفاهی و نه دارای ادبیات نوشتۀ واحد بود و مردم نقاط مختلف به زبانها و لهجه های محلی مختلف صحبت می کردند.  بطور کلی می توان گفت که ترکان از آنجا که از سنتی دیرینه مبنی بر اداره دولتها و امپراتوریهای بسیار وسیع مشتمل بر دهها و صدها زبان و قوم و مملکت بر خوردار بوده اند و بر اساس این تجربه دولتمداری، می دانستند که اولا در صلاحیت هیچ دولتی نیست که با زبان مردم بازی کند و با توسل به قانون یکی را رسمی و بقیه را غیررسمی نماید، ثانیا بر این قاعده بدیهی واقف بودند که در یک کشور چند قومی و یا چندملتی، رسمی کردن قانونی زبان یک قوم، به معنی هدف قرار دادن و نابودی همزیستی مسالمت آمیز در آن کشور میباشد. پایبندی به سنت بیطرفی زبانی سلاطین و دولتهای تورک حاکم بر ایران، نشان از درایت، دور اندیشی، سعه فرهنگی و واقع بینی سیاسی آنها در کشورداری و تقیّدشان به پاسداری یکسان از زبانهای ملی اتباعشان بود و نشان می دهد که این حکمداران به چه اندازه به رعایت عدالت و عدم تبعیض بین اقوام و ملتهای سرزمینهای تابعه خود اهمیت می داده اند.   موضوع بحث آقای براهنی مبنی بر حمایت ترکان غزنوی از زبان فارسی احترام تاریخی ترکان به زبانهای دیگر و انتظار احترام متقابل به زبان ترکی و زبان مادری ایشان و اکثریت مردم ایران در زمان حاضر است که متأسفانه هرگونه طرح آن بی ملاحظه موجب برچسبهای تجزیه طلبی می شود! از سوی دیگر شما با استناد به کدام گفتۀ آقای براهنی ادعا می کنید که ایشان "زبان رسمی کشور در دورانِ سلاطینِ ترک تبارِ ایران را ترکی" ذکر کرده است؟  آنچه آقای براهنی بدان اشاره کرده است احترام تاریخی سلاطین ترک به زبان فارسی است ولی شما با اضافه کردن مطالبی که ایشان در مقالۀ خود سخنی از آن نگفته اند سعی کردید حرف خود را از دهان آقای براهنی به خواننده القا کنید! شما همین درک غلط از زبان رسمی را در رابطه با غزنویان و سلاطین سلجوقی نیز مرتکب و به غلط زبان رسمی آن سلسله را فارسی قلمداد می کنید و گذشته از آن با فخر فروشی می نویسید:

 "نمی خواهم از افغانستان، که هنوز جشنواره ی قند پارسی برگزار می کند، بگویم. از تاجیکستان که زبانِ رسمی اش فارسی (تاجیک) است، صحبت نمی کنم. به بخشی از هند هم کاری ندارم. از کشور بنگلادش ... در شمال شرقیِ کشور هند می گویم که زبان رسمیِ آن بین سالهای 1205 تا 1757 میلادی و آنگونه که یکی از دوستان بنگلادشی گفته است، در دوره ای از قرن نوزدهمِ میلادی، فارسی بوده است." 

اولاً آقای جهانفر، تعارف نکنید و هر چه در مورد افغانستان و "جشنوارۀ قند پارسی"، تاجیکستان و هند می دانید به مصداق، هر چه خواهد دل تنگت بگو، بگوئید تا ما نیز استفاده کنیم.  ثانیاً در مورد افغانستان و زبانهای رسمی آن در قسمت اول این نوشته توضیح دادم ولی باید متذکر شوم که تفکر شما، و همفکران شما، هنوز حتی در حد همان برادران افغانی نیز رشد نکرده است. حداقل بجای این فخرفروشی ها، آن صغری و کبراها و "جشن قند پارسی" کمی هم از احترامی که افغانها در کشور خود به زبانهای دیگر قائلند یاد بگیرید! آنچه شما با فخرفروشی در نقل قول بالا ذکر کردید تنها دال بر این واقعیت تاریخی دارد که موطن اصلی زبان فارسی و مردم متکلم بدان، فلات ایران نبوده است و این دو عناصر وارداتی هستند! در مورد تاجیکستان نیز باید بگویم که در تاجیکستان به غیر از زبان تاجیکی (که شما آنرا به غلط فارسی می خوانید چراکه تاجیکها نظر معکوس دارند) هرچند زبان رسمی فقط تاجیکی است اما روسها دارای حق ویژه در بکارگری زبان روسی در مدارس خود و در درون جامعۀ خود بوده و خود تاجیکها نیز در بازرگانی و علوم تخصصی از زبان روسی استفاده می کنند. بعلاوه شما برای اثبات ادعاهای عجیب و غریب خود توسل به "دوست بنگلادشی" خود میکنید.  ترس من این است که اگر وضع را بدین منوال پیش ببرید زبان چین و ژاپن را نیز فارسی از آب در آورده و برای اثبات آن نیز یک مدیر مدرسۀ متولد شانگهای (و نه تبریز) و یا دوست ژاپنی (و نه بنگلادشی) اختراع کنید. آخر می دانید، به مست گفتند شاهدت کیست،  گفت خم انداز؟!  آقای جهانفر، مستندات تاریخی با نقل قولهای دوستان شخصی و ناشناخته و یا ادعاهای بی پایۀ مدیران مدارس دبیرستانی قابل قیاس و ارزیابی نیست!

 

ادعا می کنید که :" کتابهای وزیر قدرتمندِ سلاطینِ سلجوقی، یعنی خواجه نظام الملک، به زبان فارسی بود." آیا می توانید تنها یک دست خط، یک نوشته و یا یک ورق پارۀ مستند و برگۀ اصلی (و نه کپی) از آن "کتابهای فارسی" را ارائه دهید؟ فقط امیدوارم درجواب، اینجانب را به دنبال نخود و کشمش و "کپی های" جعلی  به موزه های لندن و یا پاریس حواله نکنید و قصه های دور کرسی را که گویا اعراب نسخه های اصلی را سوزاندند و یا مغولاها آنها دستمال توالت کردند را تکرار نکنید!  از آن گذشته آقای جهانفر مگر قدمت ورود " کاغذ " به فلات ایران و ماورالنهر چند قرن است؟!

شما برای اثبات اینکه زبان ترکی حتی نمی توانست زبان ارتش و قشون سلاطین ترک در تاریخ بوده باشد می نویسید که : "زبان رسمیِ قشون هم نمی توانست ترکی باشد. ... آیا قابل قبول است که مثلاً کریمخانِ لُر، و یا سردارانِ غیر ترک زبانِ نواحیِ دیگرِ کشور، زبان ترکی بدانند؟ ... این زبان می تواند همان زبانی باشد که امثال مولوی بلخی، در مسیر بلخ به تبریز و احتمالاً از آنجا تا قونیه از آن استفاده می کرده است. "  

اولاً شما همانطور که گفته شد از زبان رسمی درک درستی ندارید و تعریفی نیز از آن بدست نمی دهید.  ثانیاً مگر قبل از زمان رضا خان ما زبان رسمی در ایران داشتیم که تازه نوع ارتشی آنرا نیز داشته باشیم؟  ثالثاً همه می دانند که در گذشته زبان فقه، دین، حقوق، فلسفه وعلوم، عربی، زبان شعر فارسی و زبان دربار،اشراف و قشون ترکی بوده است.(9) ترکی بودن زبان قشون و ارتش به معنای این نیست که تمامی سربازان به ترکی تکلم می کردند بلکه بدین معنی است که زبان و اصطلاحات رایج در ارتش اکثریت مطلق ترکی داشته است که نشان از تسلط و کاربردی مطلق زبان ترکی در آن حوزه دارد. مثلاً تاکنون فکر کرده اید که چرا رضا خان زبان ترکی را در قشون قاجار (قزاق) آموخته بود؟ (10) چرا اکثر فرماندهان ارتش (حتی در زمان پهلوی ها) امثال ارتشبد قره باغی و ... ترک بودند و یا چرا اکثر کلمات ارتش رژیم پهلوی ها و جمهوری اسلامی کلمات ترکی بوده و هستند؟  مثل کلمات: طپانچه (توپ الجه، توپی که به اندازۀ دست است)، ماشه (ماشا)، نارنجک (نارین الجه، اجسام خورد که در دست جای می گیرد)، قشون، فانوسقه (فانوسقا)، تفنگ (توپ انگ، توپی که برای شلیک به چانه می چسبانند)، ساچمه (ساچما، گلولۀ کوچک سربی)، ساخلو (ساخلوو از فعل ساخلاماق، پادگان)، گلن گدن، قنداق، قمقمه (قمقوما)، توپ (از فعل توپلاشما ، توپارلاما و  توپلانتی و یا توپوغ)، توپچی، مین باشی (سرهنگ)، تومن و یا  امیرتومان ( واحد پول و نیروی نظامی هزار نفره)، یوز باشی (ستوان)، اون باشی (گروهبان)، اتراق، اردو، قورخانا، قراول، فشنگ (فیش انگ هم وزن با کلمۀ تفنگ و یا قشنگ که ترکی هستند)، فشفشه (فشفشا)، قمه، چریک، پرچم، چکمه، گزمه، قلینج، کلانتر، قالخان (سپر)، چادر (چادئیر، خیمه) و ... بسیاری از این کلمات که هنوز برای همه قابل فهم و برخی نیز در فارسی منسوخ و یا بکارگیری آنها، به دلیل ترکی بودن، قدغن (خصوصاً در ارتش و سپاه) شده است.

ضمناً زبان مادری مولوی ترکی بود نه فارسی! مشهور است که وی حتی تا آخر عمر لباسهای مرسوم ترکی خود را نیز از تن خارج نکرد چرا که به رسم و رسوم اجداد ترک خود وفا دار بود. (11) اینکه مولوی بیشتر اشعار خود را به فارسی سروده است دلیل بر فارس بودن وی نیست همانگونه که بسیاری از شعرای فارس تنها به عربی شعر گفته و یا نوشته اند. شهریار و آقای براهنی اکثر اشعار خود را به فارسی سروده اند ولی این امر دال بر فارس بودن آنها نیست. از آن گذشته اساس شعر و ادبیات مربوط به عواطف و احساسات انسانی است و عواطف و احساسات انسان نیز در محیطی که افرد در آن پرورش یافته اند شکل گرفته و معمولاً تابعی از آن است. نظامی، مولوی، شهریار، خاقانی، شمس و ... حتی اگر به زبانی دیگر نیز شعر گفته باشند چیزی از تُرک بودن خود کم نکرده اند چرا که واقعیتها و عواطف جامعه و محیطی (تُرکی) را که در آن بزرگ شده اند در قالب شعر منعکس کرده اند. نیش زدن شما به آقای براهنی نیز از این قماش است. اگر رمانها و اشعار آقای براهنی را مطالعه کرده باشید خواهید دید که قهرمانان، مکان حوادث و محتوای آنها مربوط به جامعۀ ترکان آذربایجانی است و وی تنها آنها را در قالب زبان فارسی ارائه داده است.

اما اینکه چرا زبان فارسی در گذشته و در برخی حکومتهای سلاطین ترک بزبان شعر و یا احتمالاً بوروکراسی تبدیل شده قابل بررسی بوده و تا کنون نظراتی در بارۀ آن نیز ارائه شده است. مثلاً یکی از دیدگاههایی که ارائه شده بر این امر تأکید دارد که از آنجا که زبان و خط نوشتاری در دوران کهن، برخلاف دوران امروز، نماينده اديان و زبان کتاب مقدس زبان علمی و حکومتی نيز بوده و از سوی دیگر خواندن و نوشتن در دست عده قليلی از بزرگان قوم و نخبگان محدود بوده، لذا در هر حوزه تمدنی نياز به وجود يک زبان مشترک برای تمام افراد از هر مليت، نژاد و زباني انکار ناپذير بود. پس از ظهور تمدن اسلامی زبان عربی (يعنی زبان کتاب مقدس اسلام)، تبديل به زبان خواندن و نوشتن متفکران و انديشمندان بزرگ دوران پس از اسلام، در کل حوزه تمدني اسلام، گرديد و به همين دليل است که ابن سينا، ابوريحان بيرونی، ذکريای رازی، ابن هيثم و … نوشته های خود را به زبان علمی آن روز يعنی زبان عربی نوشتند.اما با جدايی حوزه تمدنی ايران از ساير بخشهای تمدن اسلامی و خروج از نفوذ حاکميت سياسی خلفای عرب، با ظهور تمدنهای بزرگی چون سلجوقيان، به تدريج نياز به بومی سازی علم و حکمت آن روز احساس شد، به ويژه اينکه تمدنهای بزرگی چون سلجوقيان خود را رقيبان منطقه ای خلفای عرب می ديدند. بنابراين نياز به استقلال فرهنگی و زبانی از اين رقيب بزرگ منطقه ای کاملا منطقی بود. اما اینکه چرا با توجه به اينکه تقريبا تمامی سلسله های حاکم بر اين منطقه، که بعدها ايران ناميده شد، با اینکه اساسا ترک زبان بودند ولی اين زبان فارسی بود که به عنوان زبان شعر و نوشتار اين منطقه انتخاب شد و انديشمندان، عارفان، و شاعران بزرگ اين حوزه تمدنی به زبان فارسی نوشتند را بايد در نزديکی و قابليت تطابق زبان فارسی با زبان علمی آنزمان يعنی زبان عربی از يک طرف و تفاوتها و عدم سازگاری های اساسی زبان ترکی با زبان عربی جستجو کرد. در اولين نوشته های فارسی بعد از اسلام کلمات عربی به وفور يافت می شوند و حتی می توان گفت تنها فعل ها و فاعل ها هستند که فارسی بوده و تمام اصطلاحات علمی، فلسفی، عرفانی و مذهبی به زبان عربی هستند (که حتي تا به امروز نيز بسياری از اين اصطلاحات در فارسی بدون تغيير باقی مانده اند). اما يکی از مهمترين موانع تطابق زبان ترکی با زبان عربی، قاعده هماهنگی آوايی زبان ترکی است که تمام لغتها و کلمات را وادار به پذيرش اين قاعده می کند اما زبان عربی زبانی است که شديدا نسبت به تغيير آواها حساس است و کوچکترين تغييری در آواهای کلمات، معانی آنها را به کلی تغيير می دهد. همچنين بسياری از وزنهای صرف افعال و اصطلاحات عربی در تضاد آشکار با قاعده هماهنگی آوايی زبان ترکی است. همين نزديکی و قابليت تطابق زبان فارسی با عربی بود که آن را کاملا در زبان عربی حل نمود و امروزه فارسی نه به عنوان يک زبان مستقل که بیشتر به عنوان لهجه ای از زبان عربی شناخته مي شود. (12)

 

عامل مهم ديگری که باعث عدم تطابق زبان ترکی با زبان عربی شد، مشکلات ناشی از نوشتن زبان ترکی با الفبای عربی بود که در آن روزگار به عنوان تنها الفبای شناخته شده توسط تمام انديشمندان تربيت يافته در مکتب زبان عربی بود و اصولا به دلايل مذهبی، تغيير الفبا که می توانست باعث عدم توانايی در خواندن کتاب مقدس اسلام يعنی قرآن شود در حاليکه زبان فارسی بدون هيچ مشکلی تنها با تعريف چهار حرف (گ، چ، پ، ژ) با زبان عربی تطابق يافت.

عامل ديگری که باعث عدم تطابق زبان ترکی با زبان عربی شد، ساختار التصاقی زبان ترکی و وجود پسوندهای بسيار بود که به انتهای کلمات و اصطلاحات عربی متصل می شدند و شکل نوشتاری آنها را از لحاظ ظاهری تغيير می دادند در حاليکه در زبان فارسی حروف ربط و اضافه منفک از کلمات هستند و شکل ظاهری کلمات را تغيير نمی دهند و لذا خواندن و نوشتن به زبان ترکی با الفبای عربی دچار مشکلات عديده ای می شد. (13)

 

بنابر آنچه گفته شد، قابليت تطابق زبان فارسی با زبان عربی، به سرعت آن را به عنوان جايگزين زبان عربی در ايران مطرح و تثبيت نمود. اما در عین حال بزرگانی چون نسيمی و فضولی و شاه اسماعیل صفوی نيز بودند که افکار و انديشه های خود را به زبان مادری خود یعنی ترکی نوشتند. نگاهي به دوران رنسانس در اروپا نيز نشان می دهد که همين روند به صورت مشابه در اروپا نيز در جريان بوده و زبان لاتين که زبان کليسای کاتوليک بود به عنوان زبان علمی مشترک کل اروپا بکار رفته و هرچند بسياری از متفکران و دانشمندان اروپايی از کشورهايی چون آلمان، فرانسه، ايتاليا و انگلستان بودند اما بسياری از آنها به خصوص در دوران آغازین رنسانس، انديشه های خود را به زبان علمی آن دوران يعنی زبان لاتين می نوشتند و نه زبان مادريشان. در واقع زبانهای انگليسی و فرانسوی که بزرگترين و قدرتمندترين زبانهای امروز هستند، سالهای طولانی زير سلطه زبان لاتين قرار داشتند و اين نه به خاطر قدرت ذاتی زبان لاتين که به خاطر زبان دينی و علمي بودن آن بود. با پيشرفت رنسانس و تشکیل دولت های ملی و گسترش خواندن و نوشتن و افزايش تعداد کسانيکه با سواد بودند اين سلطه اجباری و ضروری شکسته شد و زبانهای ديگر اروپايی نيز شروع به رشد نمودند و به تدريج مفهوم زبان ادبی ملی ظهور پيدا کرد و زبانهايی چون انگليسی و فرانسوی، به زبانهايی بزرگ و جهانی تبديل شدند. در ايران نيز هرچه به عصر حاضر نزديکتر می شويم شاهد تمايل بيشتر آذربايجانيان برای خواندن و نوشتن به زبان مادری خود بوده و شاهدیم که با رسيدن مفهوم آموزش همگانی به ايران در دوران ترکان قاجار، بزرگانی چون ميرزا حسن رشديه، سيستم آموزشی مدرن و اروپائی را بر اساس زبان مادری آذربايجانيها بنا می نهند. 

 

اما اینکه زبان فارسی به ادعای آقای جهانفر "زبان رسمی" سلسله ها و سلاطین ترک بوده است بیشتر از آنکه بر واقیعات تاریخی تکیه داشته باشد بر تبلیغات و جعلیات برای افزایش اهمیت نقش زبان فارسی در تاریخ ایران متکی است. آنچه ایشان سعی دارند ثابت کنند این است که "زبان فارسی در گذشته زبان ملی ایرانیان بوده است "!؟ این ادعا بی پایه و از بنیان نادرست و جعل است. مدارک تاریخی نشان می دهد که زبان ترکی، حداقل در هزار سال اخیر، به عنوان زبان دربار، اشراف و دولت در همه عرصه ها بکار رفته است. این زبان در صدور فرمانها، مکاتبات، اسناد و مدارک رسمی دولتی و دیپلماتیک خارجی، چاپ اسکناسها و ضرب سکه و ... بکار گرفته شده است. اینکه در دوران غزنویان سلاطین ترک شاعران و مداحان فارسی گو در دربار داشتند و یا بسیاری از اشعار به فارسی سروده شده است دلیل بر "رسمی" و یا تنها زبان متداول بودن آن نیست. تازه بسیاری از سلاطین ترک مانند سلطان سنجر اصلا فارسی نمی دانسته اند و یا مانند ناصرالدین شاه به سختی به آن تکلم می کرده اند تا چه برسد به بکارگیری رسمی آن!

 

نخستین نمونه حضور زبان تورکی به عنوان زبان درباری، دولتی و شاهان در ایران مربوط به دولت گؤک تورک و ایستمی خان می باشد ولی اوج انکشاف و توسعۀ آن مربوط به دوره بعد از قاراقویونلوها و دورۀ صفوی است. در دوره صفوی ترکی، زبان دربار، دولت و سیاست بود. شاهان، سران دولت و افسران عالیرتبه نظامی قیزیلباش در دربار و قشون، چه در تبریز، چه در قزوین و چه در اصفهان به ترکی سخن می گفتند چرا که دولت بطور کلی تحت حاکمیت ترکان قرار داشته و سران دولت همه ترک بودند. این امر حتی از طرف سیاحان اروپائی و در سفرنامه های آنان نیز منعکس شده است. مثلاً سفیر آلمان در پایتخت ایران اصفهان (دربار صفوی) "آدام اوله آری" از هولستین در سال 1650 میلادی می نویسد: "ترکها مهمترین سمتهای اداری و مناسب کلیدی را در پایتخت ایران در اختیار دارند." سیاحان فرانسوی می نویسند: " زبان دربار و دادگاهها به ترکی است." سیاحان آلمانی می نویسند: "زبان ترکی، که زبان مادری سلسلۀ صفویان را تشکیل می دهد، با سرعت از دربار به هر خانه و شخص انتقال می یابد." (14)

در دوره افشاریان و قاجاریان نیز، زبان دربار و سلاطین و ولیعهد ترکی و بنابر این زبان اصلی دولت بود. در آن ایام ترکی هم زبان آریستوکراسی و اعیان و اشراف تلقی می شد و هم مورد علاقه و توجه توده مردم غیر ترک بود. وجود هزاران کلمۀ ترکی در زبان فارسی خود نشان از تأثیر پذیری مردم غیر ترک از زبان و حاکمیت ترکان دارد. پس از دربار و آریستوکراسی، نهاد دیگری که همواره بر حضور و کاربرد زبان ترکی به عنوان زبان انحصاری در آن یاد می شود، ارتش و نیروهای مسلح بوده است که در سطور بالا بدان پرداختم.

 

کاربرد زبان ترکی محدود به عرصه خاصی نبوده و دایره گسترده ای از احکام و فرامین و مکاتیب و مراسلات سیاسی ـ دیپلماتیک تا امان نامه را شامل میشده است. (15) زبان ترکی در روابط سیاسی حتی در دوره دولت پهلوی نیز وجود داشت.  چنانچه رضاخان در دیدار رسمی با آتاترک طی سفر خود به ترکیه، به زبان ترکی صحبت میکرد. زبان ترکی در ثبت عهدنامه های بین دولتها و در صدور فرامین داخلی نیز به وفور بکار گرفته شده است.  از دیگر مهمترین عرصه های دولتی بودن زبان ترکی در تاریخ ایران، کاربرد آن در اسناد رسمی دولتی و در راس آنها سکه ها و اسکناسها است. مثلاً قبل از قرن شانزده میلادی (عصر صفویان) زبان فارسی هرگز  در ضرب سکه ها بکار نرفته بود.  اما قریب به تمام دولتهای هزار سالۀ تورکی حاکم بر آذربایجان و ایران امروزی، زبان، کلمات، عبارات و نوشته های تورکی را در پولها (سکه ها، اسکناسها)، مهرها، طغراها، توقیعات، فرمانها، نامه ها و دیگر اسناد رسمی دولت خویش بکار برده اند.  این سنت حتی در حکومت ملی آذربایجان 1944 ـ 1945 در ایران نیز رعایت شده و این حکومت اسکناسهای ملی و دیگر اسناد دولتی خود را منحصراً به زبان ترکی چاپ و نشر کرده است. (16)

آقای جهانفر پس از فراغت از "اثبات تاریخی" زبان فارسی به عنوان  "زبان رسمی در ایران" به تاریخ معاصر نیز پرداخته و می نویسند: "ضروری است توجه شود که ما، کثافتکاریهای سلاطین ترک را تحت هیچ عنوان به حساب ترک بودن آنها نگذاشته و در آتیه هم نخواهیم گذاشت. چون اینها مقتضایِ کارِ سلاطین و حکومتگرانِ خودکامه است." و ادامه می دهند که  " ما تفاوتی بین اقوام قائل نیستیم" و برای اثبات آن نیز می گوید که: "برای کاندیداتوری و انتخاب آقای رضا مریدی" فعالیت کرده اند.  دوست عزیز مگر آقای براهنی و یا قره جه لو کثافتکاریهای رضا پالانی و محمد رضا پهلوی (که شما حداقل بخشی از آن را مورد دفاع قرار داده اید) و جمهوری اسلامی را، که شاید بعد از رژیم رضا خان، کثیف ترین رژیم تاریخ ایران باشد، بحساب تمامی فارسها گذاشتند؟ اتفاقاً جوهر بحث آن دو احترام به تمامی مردم ایران و حقوق مساوی و برابر آنان است!  حمایت شما از کاندیداتوری آقای مریدی را نیز مشکل می توان قبول کرد چرا که تصور نمی کنم با افکاری که شما دارید این حمایت را کرده و یا اگر کرده اید از ته دل کرده باشید!

آقای براهنی در نوشتۀ خود برای اشاره به مرکز ارتجاع و توطئه اشاره به کشته شدن ستارخان در تهران داشته ولی آقای جهانفر منظور اشارۀ ایشان را درک نکرده و می نویسد: "من از شما سئوال می کنم که باقرخان سالار ملی، شیخ محمد خیابانی، کلنل پسیان، میرزا کوچک خان و آزادگان دیگر در کجا کشته شدند؟ مگر ... این سرفرازان با توطئه های کثیف حکومتگران و رجالی که متأسفانه اکثریتِ آنها، ترک تبار بودند، ناجوانمردانه به شهادت رسیدند."

اولاً از آنجا که شما تهران را تنها شهر فارسها میدانید این  امر برشما مشتبه شده، که گویا منظور آقای براهنی از تهران، نه مرکز توطئه، که فارسها بوده است. ثانیاً شهر تهران را ترکان پایتخت کرده و در آن زمان نیز پایتخت ترکان قاجار بوده و جمعیت اصلی آن از نیز متشکل از ترکان و اشراف ترک بود.  جمعیت امروزی تهران عمدتاً در این هشتاد سال اخیر و از شهرها و دهات دیگر بدانجا مهاجرت کرده اند و اصلیت تهرانی ندارند.  ثالثاً در آن ایام شیرازۀ کار از دست ترکان قاجار خارج و بدست عمال انگلیس و عوامل داخلی آن از جمله امثال رضاخان افتاده بود (که اول سردار سپه و بعداً نخست وزیر شد) و شیخ محمد خیابانی، کلنل پسیان، میرزا کوچک خان و آزادگان دیگر نیز بدست همان دارودسته کشته شدند که فرقی در ترک یا فارس بودن آنها ندارد. رابعاً یکی از آنهایی که در محاصرۀ یازده ماهه ی تبریز بعد از به توپ بستن مجلس شرکت فعال داشت همان رضاخان معروف به "رضا شصت تیر" بود که همراه قشون عین الدوله برای سلاخی مجاهدین مشروطه تا تبریز رفته بود.

آقای جهانفر شما ادعا می کنید که: " آقایان قره جه لو، براهنی و دیگر هموطنان ترک زبان، زبانِ فارسی را به عنوانِ زبانِ رسمیِ کشور، به هشتاد سالِ قبل، و شروعِ سلطنت رضاشاه، ارجاع می دهند. این تاریخ غیر واقعی است. فارغ از اینکه از چه دوره ی تاریخی، فارسی زبانِ رسمی ایران بوده، توجه آقایان را به قانون اساسیِ مشروطیت که بیش از 14 سال قبل از کودتای رضا شاه، به زبان فارسی نوشته شده، جلب می کنم. این قانون، که زبانِ فارسی را زبانِ رسمیِ کشور کرده است، با نظرِ بزرگان و سردارانِ مشروطه، که بازهم آزادیخواهان ترک تبار ... در آن حضور داشتند، تنظیم شده، و تحمیلی هم مطرح نبود.

" سئوال من از شما این است:  در کجای قانون اساسی مشروطیت از "زبان رسمی" آنهم زبان فارسی سخن گفته شده است؟  آیا می توانید این ادعا را با سند اثبات کنید؟  کدام ماده قانون اساسی مشروطه ناظر به رسمیت داشتن زبان فارسی است؟  آقای جهانفر شما نه مفهوم زبان رسمی را می دانید و نه از مفاد قانون اساسی مشروطیت خبر دارید و به همین دلیل نیز دست به جعل قانون اساسی مشروطیت زده و تازه رسمیت یافتن زبان فارسی را نیز بر خلاف واقعیت به ترکها نسبت داده و با شریک جرم کردن آنان عذر بدتر از گناه مرتکب می شوید.  در قانون اساسی مشروطیت سخنی در مورد رسمی بودن یک زبان (آنهم زبان فارسی که بقولی در آن زمان تنها 8 تا 10 % جمعیت ایران بدان تکلم می کردند) نرفته است. اتفاقاً بر عکس، تلاش رهبران فکری مشروطیت (که عمدتاً ترکان آذربایجانی بودند) این بود که با اضافه کردن متممهای 90، 91، 92 و 93 به قانون اساسی مشروطیت در مورد انجمنهای ایالتی و ولایتی از  انحصار و یا مصادره کردن کل "ممالک محروسه" توسط یک گروه ملی و یا قومی (زبان و فرهنگ آنان) جلوگیری کرده و قدرت سیاسی را بین تمام عناصر تشکیل دهندۀ آن تقسیم کنند!  اگر مجاهدت آنها در جهت ایجاد واحدهای ایالتی (فدرال) در ایران پیروزمی شد می توانست در تداوم خود مسئلۀ زبانهای ملی در ایران را  نیز بصورت کاملاً دموکراتیک حل و مانع بروز مسئلۀ ای بنام مسئلۀ ملی و ایجاد دشمنی ما بین ملیتهای ایران در آینده شود.  اما بلای عامل امپریالیسم انگلیس یعنی رضاخان، و اکیپ نژادپرست او، تمام تلاشها و مجاهدات رزمندگان مشروطیت را بر باد داد.

شما ادعا می کنید که: "عنوانِ زبان تحمیلی و تحمیلِ زبانِ فارسی، سالها بعد و پس از استقرار حکومتِ استعماریِ شوروی، متداول شده است." سئوال من این است که دلایل شما برای این امر چیست و چرا یک واقعیت داخلی ایران را بزور می خواهید به یک کشور خارجی یعنی شوروی بچسبانید؟ می دانید ادعای شما مرا به یاد نسبت دادن تظاهرات اخیر ایران از جانب جمهوری ایران به امریکا و انگلیس می اندازد! شما در ادامه به آقای براهنی و قره جه لو گوشزد می کنید که:  " شما بهتر از من می دانید زبان رسمیِ سراسری چیست و چه کاربردی دارد، و می دانید داشتنِ زبانِ رسمیِ سراسری، به مفهوم حذف زبانهای منطقه ای نیست. نمی دانم چرا موضوع را پیچیده کرده، و می گویید که زبانِ فارسی، فقط زبانِ رسمیِ فارس زبانهاست؟

جناب آقای جهانفر به گمان من هم آقای قره جه لو و هم آقای براهنی بخوبی می دانند منظور از زبان رسمی چیست ولی این شما هستید که نمی دانید زبان رسمی چیست و چه کاربردی دارد!  بدین دلیل نیز نه تنها هیچگونه تعریفی از آن بدست نمی دهید بلکه با سفسطه، گاهی به نعل و گاهی به میخ زده، و برای اثبات نظرات خود واقعیتهای تاریخی ایران را جعل می کنید!؟  بر خلاف ادعای عجیب و غریب شما (که خود نشاندهندۀ بی اطلاعی عمیق شما از مفهوم زبان رسمی است) اتفاقاً داشتن تنها یک زبان رسمی در یک کشور چند ملیتی (خصوصاٌ زبان یک اقلیت ملی آنهم به زور ارتش و سازمان امنیت) و عدم رسمی کردن زبانهای دیگر به معنای به حاشیه راندن و نهایتاً حذف تدریجی دیگر زبانها است و نمی تواند هیچ معنی دیگری داشته باشد! در ثانی باید اضافه کنم که بر خلاف ادعای شما ترکی زبان منطقه ای در ایران (و حتی جهان) نیست و ترکان در اکثر نقاط ایران از خراسان و شیراز گرفته تا تهران و آذربایجان حضور دارند.

نوشته اید: " بعد از تأسیسِ بنیادِ زبان و فرهنگِ آذربایجانِ ایران، بعضی از ترک زبانان، معترض شدند که چرا نام بنیاد شما، پسوند ایران را دارد و خواستار حذف نام ایران شدند، با این ادعا که ترکها، ایرانی نیستند. آگهیِ یکی از ترک زبانان ایرانی در تورنتو، نه به زبانِ انگلیسی یا فرانسه، بلکه با رسم الخطِ کشور دیگری غیر از ایران درج می شود." اولاً آقای جهانفر بنظر من برداشتن پسوند ایران اهمیتی ندارد چرا که اگر بنیادی قصد فعالیت برای زبان و فرهنگ ترکان آذربایجانی را دارد این امر مختص ایران نبوده و شامل تمام آذربایجانیهای دنیا می شود. مشابه این مورد در بارۀ موسسه ها و نهادهای زبان فارسی نیز صدق میکند که مختص ایران نبوده و شامل افغانستان و تاجیکیستان نیز می شود.  ثانیاً مگر قرار است هرکس که در کانادا زندگی می کند منحصراً باید به انگلیسی و یا فرانسه بنویسد؟  ثالثاً رسم الخط کشور ایران مگر به غیر از رسم الخط عربی است؟ رابعاً مگر خود شما و سایر هموطنان فارس در اینترنت برای چت و یا امور دیگر از رسم الخط لاتین برای نوشتن فارسی استفاده نمی کنید و مگر گروهی از هموطنان فارس برای تبدیل الفبای فارسی (عربی) به لاتین فعالیت نمی کنند؟ خامساً مگر بکارگیری رسم الخط لاتین (که منظور شماست) برای نگارش ترکی در کانادا جرم محسوب می شود؟  سادساً چرا بکارگیری رسم الخط لاتین برای هموطنان فارس از نظر شما جایز ولی برای آذربایجانیها مبیّن تجزیه طلبی است؟

مینویسید که : " در بعضی از نشریات، از آذربایجان شرقی و غربی، به نامِ آذربایجان جنوبی نام برده می شود." در جواب باید بگویم که اولاً آذربایجان جنوبی تنها شامل استانهای آذربایجان غربی و شرقی نمی شود و این منطقۀ جغرافیائی از جلفا و استان اردبیل گرفته تا همدان و قزوین، تهران، ساوه، قروه، سویق بولاغ و اورمیه، خوی ... را نیز شامل می شود. ثانیاً در شمال آذربایجان ایران کشور مستقلی وجود دارد به نام "جمهوری آذربایجان" که از طرف تمامی کشورهای همسایه (از جمله ایران) و سازمان ملل برسمت شناخته شده است.  این کشوراز نقطه نظر جغرافیائی متصل به آذربایجان ایران بوده و بلحاظ تاریخی تشکیل یک جغرافیای واحد به نام "آذربایجان" را می دهد.  بنابراین سرزمین شمالی این منطقۀ جغرافیائی را "آذربایجان شمالی" و منطقۀ جنوبی آنرا "آذربایجان جنوبی" می نامند!  ثالثاً این امر تنها مختص آذربایجان نبوده بلکه شامل بلوچستان، ترکمنستان، خوزستان (عربستان) و ... نیز می شود که بخشی از سرزمین تاریخی ـ جغرافیائی آنها با مرزهای سیاسی به دو یا چند قسمت تقسیم شده اند.  رابعاً چرا شما و اطرافیان شما نسبت به جمهوری آذربایجان تا این درجه حساسیت داشته و نمی توانید واقعیت وجودی آنرا هضم کنید؟  این احساس را شما به کشور ترکیه نیز دارید که در نوشتۀ خود آنرا نشان داده اید! این احساس بغض و کینه از کجا نشات می گیرد؟ چرا مثلاً این احساس را نسبت به تاجیکستان، افغانستان، ارمنستان و یا اسرائیل ندارید؟ آیا در مورد این مسئله اندیشیده اید؟

در نوشتۀ خود شما بارها از کلمۀ "ترک زبان" برای آذربایجانیها استفاده می کنید. سئوال من این است که منظور شما از" ترک زبان" چیست؟ می توانید بگویئد "ترک" چیست و "ترک زبان" کیست و این دو چه فرقی با یکدیگر دارند؟  آیا منظور شما این است که "ترکان آذربایجانی" که به لهجه ای از ترکی به نام "ترکی آذربایجانی" صحبت می کنند ترک نبوده بلکه تنها زبان آنان ترکی است؟  آیا منظور شما این است که "ترکها " و یا "فارسها" دارای نژاد ویژه ای برای خود هستند؟ اگر کسانی که ترکی زبان مادری آنان بوده و دارای فرهنگ ترکی می باشند ترک نیستند پس چه هستند؟  می توانید توضیح دهید "فارس" چیست و "فارس زبان" کیست؟ شما مورد مشابهی را در مورد کلمۀ "ایرانیان" بکار می برید. آیا می توانید توضیح دهید منظور از "ایران" چیست و اصولاً "ایرانی"  کیست؟  می توانید توضیح دهید منظور از "رسم الخط ایرانی"، "زبان ایرانی"، "موسیقی ایرانی"، "هنر ایرانی"، "غذاهای ایرانی"، "فرش ایرانی" و ... چیست؟ آیا در کُنه مغلطه های فوق هدف مصادرۀ ایران به نفع یک گروه ملی دنبال نمی شود یعنی همان کاری که آن پدر و پسر ملعون و جمهوری اسلامی در عرض 80 سال اخیر مشغول آنند ولی تا کنون موفق نشده اند؟

آقای جهانفر شما خطاب به آقان براهنی و قره جه لو می گوئید: "شما مرتباً ما را به دلیلِ عملکردِ حکومتگرانی که خودمان هم دلِ پری از آنها داریم، ملامت می کنید. ... ما را با حکومتگران یکی می دانید ... در هر موردی ما را شووینیست فارس و مشوقِ تجزیه طلبی می دانید. آنچنان از مجاهدتهای اقوام ... در جنگِ عراق می نویسید که انگار دیگر ایرانیان تماشاچیِ جنگ بوده، و فقط هموطنانِ غیور آذربایجان فداکاری کرده اند. ..اگر ما ملتِ کشوری به نامِ ایران هستیم، وظیفه ی همه ی ماست، در دوره ی شریر ترین حکومتها (حتی نوعِ جمهوری، اسلامیِ آن)، از کشورمان در برابرِ حمله ی بیگانگان دفاع کنیم. اقوامِ کشور، این مهم را می فهمند و مرتباً به آن عمل می کنند."

قبل از هر چیز سئوال اول من این است که اگر شما "دل پری از آن حکومتگران" دارید پس چرا می گوئید: "ولی نمی توان همه ی عملکرد این دو پادشاه را، سیاه ارزیابی کرد" و از "خدمات آن دو پادشاه" سخن می گوئید ولی عین این واقعیت را در مورد سلاطین و حکومتهای ترک بیان نکرده و درست برعکس تمام کاسه کوزه ها را سر ترکان می شکنید؟ آیا شما با این جملۀ خود (نه تماماً بلکه قسماً) از حکومتهای پهلوی دفاع نمی کنید؟  سئوال دوم من از شما این است که شما و همفکران شما با چه سیاستهای " آن دو پادشاه" و جمهوری اسلامی مخالف و با چه سیاستهای و "عملکردهای" آنان موافق هستید؟  آیا مخالفت شما تنها با آن قسمت از عملکرد های "حکومتگران" نیست که مربوط به مشکلات گروه ملی خود شما بوده و با پایمال کردن حقوق ملی ـ فرهنگی بقیه اهالی کشور یعنی اکثریت مردم کاری ندارید و چه بسا اکثر آن سیاستها را هم تأئید می کنید؟  آیا شما از تحمیل زبان یک اقلیت ملی به اکثریت مردم ایران دفاع نمی کنید؟ آیا از حاکمیت سیاسی یک اقلیت ملی بر کل ایران دفاع نمی کنید؟ آیا ایران و ایرانی بودن را با فارس بودن یکی نمی گیرید؟  آیا تاریخ، هنر،موسیقی و فرهنگ ایران را به بنفع یک گروه ملی مصادره نمی کنید؟  آیا از مرمت بناهای تاریخی نسبت داده شده به یک گروه ملی و تخریب بناهای تاریخی سایرین و تغییر اسامی جغرافیائی مناطق ملی، تقسیمات اداری کشور با اهداف سیاسی و ... دفاع نمی کنید؟  آیا از تخصیص بودجۀ اصلی مملکت و تمرکز صنایع کشور به مناطق فارس نشین دفاع نمی کنید؟  آیا از سیاست خارجی ایران بر مبنای ارجحیت منافع ، ملی زبانی و تاریخی یک اقلیت ملی دفاع نمی کنید؟ آیا از ایجاد تضیقات سازمان یافتۀ اقتصادی برای تغییر نقشۀ دموگرافیک ایران و مجبور کردن ملیتهای ایران به مهاجرت به سایر مناطق دیگر به بهانۀ امکان وقوع تجزیه حمایت نمی کنید؟  آیا این واقعیتها سیاستهای رسمی و علنی رضاخان و محمد رضا پهلوی و جمهوری اسلامی را تشکیل نداده و نمی دهد که شما (حداقل قسماً) آنرا مورد تأئید قرار می دهید؟  آیا پیاده کردن این سیاستها تجزیه طلبی را تشویق نکرده و نمی کند؟ و آیا مجریان این سیاستها همان تجزیه طلبان واقعی و دشمنان ایران و مجرمین اصلی نیستند که شما آنها را ول کرده و یقۀ آقای براهنی و قره جه لو را چسبیده اید؟

می گوئید دفاع از کشور را "اقوام ایران می فهمند و عمل می کنند"! آیا شما نیز این وظیفه را درک کرده و به جبهه های جنگ رفتید یا تنها تلگرافی و از کانادا در جنگ شرکت داشتید که به ترکان نیش می زنید که: "انگار دیگر ایرانیان تماشاچی جنگ بودند"؟ شما از " ملتِ کشوری به نامِ ایران" سخن می گوئید آیا مفهوم ملت را می دانید و یا در صدد قلب واقعیتهای موجود ایران هستید؟  آخر اعضاء و عناصر کشوری که نژاد، دین، زبان، تاریخ، اقلیم و فرهنگ واحدی ندارد چگونه می توانند به عنوان یک "ملت" بحساب آیند؟  دوست عزیز ایران دارای ملت واحدی نیست! این "وحدت" کذائی و "ملت واحد" که شما و همفکران شما چپ و راست از آن سخن گفته و دفاع می کنید تنها در سایۀ نیروی ارتش، سپاه پاسداران، سازمان اطلاعات و امنیت کشور و گروهای ترور و شکنجه و زندانهای مخفی سر پا ایستاده است.  فقط بمدت کوتاهی سایۀ این دستگاههای سرکوب دحشتناک و جو پادگانی را از روی مردم ایران بردارید تا شاهد شویم که از آن "ملت واحد" چه چیزی باقی خواهد ماند؟ آیا این درک شما همان درک شاهنشاهی "یک ملت، یک زبان و یک دولت" نیست؟  اینکه ایران دارای ملت واحدی نیست حتی توسط نیم پهلوی، یعنی کسی که خود را "وارٍث سلطنت پهلوی" می داند، نیز مورد اعتراف قرار گرفته است ولی شما حاضر به قبول آن نیستید. وی اخیراً در سخنرانی خود در شهر بن آلمان (که در سایت شخصی وی نیزنصب ولی بعداً محو شد) اینگونه گفته است که : "بر شمردن ایرانیان در زمرۀ یک ملت یکپارچه یک اشتباه ژرف است"! حال شما کاسۀ داغتر از آش شده و ادعا دارید " ما ملتِ کشوری به نامِ ایران هستیم". همانگونه که شما بدرستی از ایجاد زورکی و اجباری "ملت سوسیالیستی شوروی" نام بردید باید نتیجۀ عملی آن ملت سازی مصنوعی و زورکی را نیز مشاهده کرده باشید که امروز دست کم به 14 کشور تقسیم شده اند!

می گوئید: "وظیفه ی همه ی ماست، در دوره ی شریر ترین حکومتها (حتی نوعِ جمهوری، اسلامیِ آن)، از کشورمان در برابرِ حمله ی بیگانگان دفاع کنیم." این آرزو شاید تا چند دهۀ گذشته قابل اجرا بود ولی بشما اطمینان می دهم که با وضعیت کنونی ایران در صورت تجاوز یک کشور خارجی اکثریت قاطع جمعیت و ملیتهای ایران، و حتی خود فارسها، دیگرحاضر به دفاع از مرزهای ایران نخواهند شد. آذربایجانیها طمع تلخ جانفشانیهای خود را در جریان جنگ با عراق با قربانی کردن بیش از 100 هزار نفر کشیده و مزد خود را با سرکوب هر چه بیشتر هویت ملی و زبان مادری خود دریافت کردند. و تازه این جماعت سرکوب کننده و مدافعین نظری آنان دست از سر ما در خارج کشور نیز بر نمی دارند و مدام از اینکه چرا ترکان آذربایجانی فلان "رسم الخط " بکار بردند، چرا "آذربایجان جنوبی" گفتند، چرا آن "خانم هموطنِ ترک زبان ... در مجلس فدرال کانادا، سخنرانی آنچنانی " کرد، چرا آقای براهنی اینگونه گفت و چرا آقای قره جه لو آنگونه نوشت و ... مدام مشغول سنگ پرانی و برچسب زنی و از بین بردن هرگونه امکان مسالمت آمیز حل مسئلۀ ملی در ایران هستند!؟

آخر چرا ترکان باید در کشوری که با آنان همچون بیگانگان و انسان های درجه دوم رفتار می شود از مرزهای آن کشور دفاع کنند؟  آقای جهانفر چرا ترکان در کشوری که هویت ملی، تاریخ، فرهنگ، هستی و زبان مادری آنان، یعنی این ابتدائی ترین حقوق یک خلق از آنان سلب، نفی و تخطئه شده و می شود باید جان خود را فدای حفظ مرزهای آن کشور کنند؟  چرا در کشوری که تمام تاریخ ، منابع طبیعی، هستی و ثروت آن به نفع یک اقلیت ملی مصادره شده و بکار برده می شود ترکان باید از مرزهای آن کشور دفاع کنند؟  مگر ترکان آذربایجانی چیزی شیرین تر از جان خود دارند؟  مگر مشاور رهبر و وزیر امور خارجه سابق ایران، علی اکبر ولایتی نمی گوید: " آذربایجان اول یا آخر از ایران جدا خواهد شد و من سرمایه‌گذاری در این استانها را به صلاح نظام نمی‌دانم." پس چرا آذربایجانی که بصورت برنامه ریزی شده به فقر و گرسنگی کشیده می شود باید از مرزهای آن دفاع کند؟ آقای جهانفر دیگر زمان شعارهای "آذربایجان سر ایران است" و دادن هندوانه زیر بغل ترکان بسر آمده است و به جرأت بگویم که دیگر "این تو بمیری دیگر از آن تو بمیری ها نیست".  اگر شما و همفکران شما می خواهید چیزی از ایران و ایرانی باقی بماند بدون کم و کاست و بدون تعارف و شعار باید هویت ملی و زبان مادری تمامی ملیتهای ایران را برسمیت شناخته و نه فقط در ظاهر بلکه از ته دل در راه تحقق حقوق برابر تمامی ملل ایران در تمامی حوزه های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی آستینها را بالا زده و کوشا باشید! در غیر این صورت فاتحۀ ایران را از هم اکنون بخوانید و بقول محمد رضا پهلوی ایران را "ایرانستان" بخوانید! همه می دانیم که در ایران به دلیل عدم انطباق مرزهای سیاسی و بین المللی با مرزهای اتنیک و هم چنین فقدان دولتهای منطقه ای محلی با مرزهای اتنیک، ناسیونالیسم ملت حاکم در عمل بصورت مانعی اساسی در راه تحقق دموکراسی و توسعۀ تمامی کشور تبدیل شده است.  این سیستم باید تغییر یابد و به سیستمی تبدیل شود که که تمامی گروهای ملی بصورت دموکراتیک و نسبت به وزن جمعیتی خود در قدرت سیاسی کشور سهیم باشند!

در خاتمۀ این بخش لازم می بینم در جواب سئوال آقای جهانفر در مورد زبان رسمی دولت آینده ایران (در تکرار پیشنهاد حدود 15 سال پیش خود) به استهزار برسانم که به نظر نویسنده مسئلۀ زبان در ایران می تواند با رسمیت یافتن دو زبان ترکی و فارسی در سطح سراسری و رسمیت زبانهای دیگر در سطح منطقه ای ایران حل شود.  از آنجا که مردم ایران متشکل از دو ملت عمدۀ ترک و فارس با شمار نزدیک به یکدیگر بوده و مجموعاً اکثریت مطلق جمعیت ایران را تشکیل می دهند (حدود 80 %) تحقق این امر منطقی و عقلانی بوده و می تواند نشاندهندۀ درایت سیاسی رهبران سیاسی نیز باشد. هم چنین برای ارتباط زبانی تمامی مردم ایران با یکدیگر ضرورت یادگیری زبان ترکی از طرف فارسها (و فارسی از طرف ترکها) از اهمیت ویژه ای برخودار است. اقلیتهای ملی دیگر ایران نیز می توانند به دلخواه و انتخاب خود یکی از دو زبانهای ترکی و یا فارسی را به عنوان زبان دوم و یا زبان ارتباطی یاد گیرند. در آن صورت تمامی مردم ایران قابلیت ایجاد ارتباط زبانی با یکدیگر پیدا کرده و مسئلۀ زبان بصورت اساسی حل و فصل گردد.

 

 پاورقی ها

6 ـ در این رابطه مراجعه کنید به سلسله کتابهای "دوازده قرن سکوت "جلد اول "هخامنشیان"  ناصر پورپیرار. قابل ذکر است که در بررسی حضوری تخت جمشید (دو بررسی جداگانه) که از طرف هیئت "نظام مهندسی ایران" صورت گرفته، نیمه ساخت بودن مجموعۀ تخت جمشید کتباً مورد تأئید قرار گرفته است.  بنابراین شک و شبهه ای در این حوضه قابل طرح نیست. همچنین مراجعه کنید به مجموعه فیلمهای مستند "تختگاه هیچکس" در این سایت:   http://www.naria.ir/view/8.aspx?id=402

7 ـ  "دوازده قرن سکوت " جلد های 3 تا 8  (اشکانیان و ساسانیان) ناصر پورپیرار

8 ـ مراجعه کنید به : http://ir.ozgurluq.com/index.php?option=com_content&view=article&id=658:-------q------q---&catid=92:2009-03-14-23-04-17&Itemid=265

9 ـ بدین جهت نیز فردريک فريگان ديپلمات آلمانی الاصل که در دربار تزار روس خدمت می‌کرد، بدنبال سفر خود به ايران در حدود سال 1812 نوشت: "امروزه به سه زبان مشخص و مجزا در کشور ایران سخن می‌گويند فارسی، ترکی و عربی.  اشخاص صاحب شأن به سه زبان مذکور آشنا هستند و حتی زبان همدیگر را می‌آموزند.  هر سه آن‌ها برای برقراری ارتباط عمومی، ضروری است. زبان فارسی مخصوص شعر و ادبيات عمومی است.  ترکی در دربار و در بين قشون صحبت می‌شود.  زبان عربی اختصاص به امور مذهبی دارد." مراجعه کنید به مقالۀ "زبان ترکی در زمان قاجاریه" پرویز زارع شاهمرسی http://shahmarasi.blogfa.com/post-22.aspx

10 ـ رضا خان که زبان ترکی را در نیروی قزاق آموخته بود بعد ها به توصیۀ اطرافیان نژادپرست خود از تکلم بدان خوداری می کرد.  زن او، تاج الملوك آيريملو، نیز، که از ترکان ارومیه و اصلاً از ترکان آذربایجان شمالی بود، خود به ترکی شعر می گفت و اشعار بسیاری بزبان ترکی دارد ولی پسرش محمدرضا پهلوی وی را از انتشار آنان منع کرده بود.

11 ـ نگاه کنید به "تاریخ زبان و لهجه های ترکی"، دکتر جواد هیئت، تهران 1987

12 ـ مراجعه کنید به مقالۀ "چرا در هزار سال حکومت ترکان بر ايران فارسی زبان رايج بود و نه ترکی؟!" به قلم آقای ارمولو تایماز هفتم بهمن 1388 http://www.cloob.com/club/post/show/clubname/kaplanclub/topicid/1882611/wrapper/true/»+چرا+در+هزار+سال+حکومت

13 ـ همانجا

14 ـ                 Altestadt ”The Azerbaijani Turks Power an Identity under Russian Rule”, A. L. Standford University 1992 p. 3-11    Institution press

همچنین مراجعه کنید به مقالۀ الف. تبریزلی "نامه ای از سوئد" ، نشریۀ "ایران ستار" در کانادا بتاریخ 20 و 27 اکتبر و 3 نوامبر 1995

15 ـ مشهورترین اینگونه مکاتبات، مکتوبات ترکی سلاطین صفوی به پادشاهان کشورهای اروپائی است.  نامه شاه تهماسب اول (1523 ـ 1576) به امپراتور عثمانی سلطان سلیم (1566 ـ 1573)، نامه صفی شاه اول صفوی (1642 ـ 1628) به امپراتور اتریش و پادشاه مجارستان فردیناند دوم.  نامه حسین شاه صفوی (1694 ـ 1722) به دوک ساکسون و پادشاه لهستان فردریک اوگوست نعل شکن که هر سه به زبان ترکی آذربایجانی است.  مراجعه کنید به مقالۀ آقای مئهران باهارلی "تاریخچه فشرده رسمیت زبان ترکی در ایران" . حیدربابا، نشریه اجتماعی، فرهنگی و هنری آذربایجانیهای مقیم کانادا http://heyderbaba.ca/haber_detay.php?haber_id=569

16 ـ همانجا، از دیگر مصادیق رسمی و دولتی بودن زبان ترکی کاربرد آن در یادمانهای تاریخی مثل سردر حرم حضرت علی در نجف عراق و سنگ نوشته معروف به کتیبه نادری و یا کتیبه کلات در ایران است که به امر نادرشاه افشار و با اشعار ترکی برپا گردیده اند. زبان ترکی در مراسم مذهبی "رسمی" دولتی نیز بکار می رفت (مثل خواندن نوحه ترکی). http://heyderbaba.ca/haber_detay.php?haber_id=569

 

2010 / 04 /15