دیدگاههای آقایان رضا براهنی و علی قره جه لو و"نقد" آقای امیر جهانفر

م. ائینالی

(قسمت اول)

اخیراً مقاله ای به امضای آقای "امیر جهانفر" در نشریۀ وزین شهروند (اول آپریل 2010) چاپ شد که حاوی مطالبی در رابطه با دیدگاه های آقایان علی قره جه لو و رضا براهنی (در نقد مقالۀ  آقای علی تیزقدم) بود. این مقاله شامل مقولات بسیار متنوع و ادعاهای رنگارنگی می شد که به گمان زیاد در دفاع از مقالۀ آقای تیز قدم به تحریر در آمده بود. محتوای این نوشته از آنجا که منحصراً خطاب به آقایان قره جه لو و براهنی نبوده بلکه کلاً به مسئلۀ زبان رسمی ، مسئلۀ ملی در ایران، حوادث تاریخی حول حوش آن، و نحوۀ برخورد حکومتهای گذشته به این معضلات، پرداخته بود ضرروت پاسخگوئی به برخی از مطالب آنرا الزامی می کرد! هر چند مضمون اصلی نقطه نظرات آقای جهانفر را می توان مجموعاً به دیدگاهی معین و شناخته شده ای منسوب کرد که در گذشته از آن به عنوان یک ایدئولوژی دولتی یاد می شد لیکن این دیدگاه هنوز نیز به عنوان دیدگاهی جان سخت ابراز وجود و بصورت جسته و گریخته در این و یا آن سایت اینترنی و یا نشریه ارائه و حمایت می شود. این دیدگاه با  تغییر و تحولات اخیر سیاسی در منطقۀ (و جهان) در حال عقب نشینی و افول بوده و از هم اکنون نیز نشانه های شکاف و انشعاب در صفوف نظری آن بخوبی قابل روئیت است. نویسنده با این امید به تحریر این نوشته دست می یازد که بتواند گوشه ای دیگر از تفکرات، رسوبات و باورهای کهنه و تبعیض آمیز را به نقد کشیده و به حل عادلانۀ مسئلۀ ملی و مشکل زبان رسمی در ایران یاری رساند. در این یادداشت سعی خواهم داشت تا بیشتر به بخشهایی از مقالۀ  آقای امیر جهانفر بپردازم که از نظر اینجانب حقیقتها و واقعیتهایی بشمار می روند که بصورت وارونه و (یا جعل) در اثر تبلیغات مستمّر و تکراری مورد پذیرش روشنفکران و مردم قرار گرفته ولی کمتر در مورد آن اندیشیده و یا به نقد کشیده شده است.

از آنجا که نویسنده به دیدگاههای آقای علی قره جه لو از نزدیک آشنائی داشته و نظرات آقای براهنی را از طریق نوشته های ایشان بخوبی می شناسم لازم به توضیح می دانم که هر دوی این دوستان خواهان یک سیستم دموکراتیک بر مبنای احترام متقابل و حقوق برابر برای تمامی شهروندان ایران، صرف نظر از تفاوتهای ملی، زبانی و مذهبی و برقراری پرنسیپهای دموکراتیک و شناخته شدۀ جهانشمول در ایران هستند. لیکن از منظر اینجانب، آقای جهانفر در برابر مطالبۀ حقوق برابر (که پایۀ اساسی نظرات آن دو را تشکیل می دهد) موضع گیری و عملاً ادامۀ نابرابری را در نوشتۀ خود تبلیغ و حمایت کرده اند! یکی از این مقولات مسئلۀ تأکید ایشان بر ضرورت وجود تنها یک "زبان رسمی" در یک کشور چند ملیتی است که بیشتر از سوی طرفداران ایدۀ "یک کشور، یک دولت، یک زبان"، بدون ارائۀ تعریفی روشن از آن، ارائه و بطور کلی مضمون اصلی مقالۀ آقای جهانفررا نیز تشکیل می دهد!

 آقای جهانفر مقالۀ خود را با این تأکید آغاز کرده اند که:  " ... من بر سرِ آن نیستم تا در این نوشته، زبانی را تخطئه کرده و از زبانِ دیگری تمجید نمایم." لیکن با نگاهی کوتاه به آنچه ایشان در مقالۀ خود بدان پرداخته اند درست عکس این مدعا را به ثبوت می رساند و تقریبا بیشتر محتوای مقالۀ ایشان حول این مسئله اساسی می چرخد که اثبات نمایند زبان فارسی از بدو تاریخ ( و یا حداقل از دورۀ غزنویان) "زبان رسمی ایران" و برخی کشورهای همجوار بوده و برای اثبات آن نیز در لابلای جملات نه تنها سعی در تخطئۀ هویت تاریخی و ملی ترکان ایران را کرده اند بلکه تلاش نموده اند تا برخی حقایق تاریخی را بنفع گروه ملی خود وارونه و شخصیتهای تاریخی آن را نیز لکه دار و یا مصادره کنند. ایشان در ادامۀ نوشتۀ خود لزوم استفاده از تجربیات کشورهای دموکراتیک برای حل مسئلۀ تنوع زبانی در ایران را با این ادعای محوری خود زیر سئوال برده و می نویسند: " توجه به این نکته ضروری است که ما می توانیم از عملکرد کانادا و دیگر کشورها بیاموزیم، ... ولی به دلیل تفاوتهای اساسیِ دیگر کشورها با ایران، و تعدد زبان اقوامِ ایرانی، نمی توانیم عیناً نسخه ی عملکرد آنها را برای ایران بپیچیم.  "

من مقالۀ آقای قره جه لو را بدقت مطالعه کردم. آنچه ایشان در آن مقاله گفته اند این بوده است که ما باید از تجربیات دموکراتیک کشورهای دیگر، از جمله کانادا و سوئیس، استفاده کرده و به حقوق تمامی خلقهای ایران (همانند کشورهای کانادا و سوئیس) فارغ از تعلقات ملی، قومی و یا مذهبی احترام قائل شویم. ایشان چیزی در مورد کپی برداری از این یا آن کشور در آن مقاله ذکر نکرده بلکه بحث ایشان بر روی پرنسیبهای عمومی و جهانشمول دموکراتیک درچهارچوب نرمهای حقوق بشر و حق تعیین سرنوشت بوده است. بنا بر این انتقاد شما نه تنها بی ربط بلکه شما مطالبی را به آقای قره جه لو نسبت داده اید که ایشان در نوشتۀ خود سخنی از آن به میان نیاورده است. اما قلب گفته های آقای قره جه لو موضوع بحث اینجانب نیست بلکه بیشتر از آن منطق و استدلال شما در رد نمونه قراردادن کشورهایی است که توانسته اند مشکل تنوع زبانی و مسئلۀ ملی را در درون جامعۀ خود بشیوه ای دموکراتیک حل و فصل نموده و برنامه و اهداف خود را متمرکز به پیشرفت و توسعۀ مملکتی کنند.

اولاً آقای جهانفر توضیح نداده اند که " تفاوتهای اساسی" کشورهایی چون کانادا با ایران در مورد مشخص زبانها و تنوع ملی چیست؟ طبیعی است که شرایط کشورهایی چون کانادا و یا سوئیس با ایران می تواند از بسیاری جهات یکی نبوده و شاید ایران بلحاظ فرهنگی و یا ساختار اقتصادی ـ اجتماعی دارای یک فاصلۀ طولانی با این کشورها باشد. اما عقب مانده گی فرهنگی و یا اقتصادی و اجتماعی به هیچ عنوان نمی تواند توجیه کننده اعمال و ادامۀ ستم و تبعیض نسبت به شهروندان آزاد یک کشور و حقوق انسانی و طبیعی مردمان ساکن آن باشد. این امر خصوصاً در مواردی چون تبعیض ملی، فرهنگی، مذهبی و یا زبانی برجستگی ویژه ای می یابد، چرا که این مقولات همواره و در طول تاریخ بشری، و در کشورهای گوناگون، از اهمیت برخوردار بوده و از توجه ویژه ای نیز در شرایط بین المللی امروز یعنی گذار جهانی به دموکراسی و رعایت پرنسیپهای حقوق بشر برخوردار است.

بنیان و کنه این مقولات از آنجا نشئت می گیرد که نرمها و پرنسیبهای دموکراتیک و حقوق انسانی، قواعد و اصول بین المللی و جهانشولی می باشند که دستاورد مشترک تاریخ تمدن بشری بوده و احترام بدانها نه تنها وظیفۀ تمامی انسانها و گروه ها بلکه بر اساس قعطنامه ها و میثاقهای بین المللی، دولتها نیز مکلف به رعایت آن اصول شده و دولتهای ایران نیز به نوبۀ خود چه در گذشته و چه اکنون (صرف نظر از اشکال حکومتی خود)  پای آن قعطنامه ها و قوانین را امضاء و مورد تأئید قرار داده اند. مفهوم عملی انتقادی که شما متوجه نظرات آقای قره جه لو کردید در واقعیت امر، و با زدودن گرد و غبار و بهانۀ به ظاهر "حق به جانب" آن، در عمل  بدین معنی است که چون شرایط ایران مثلاً با کشورهای کانادا و سوئیس، و یا سایر کشورها، شبیه و یا یکسان نیست پس تعمیم معیارهای جهانشمول انسانی و دموکراتیک به ایران نیز موضوعیت خود را خود به خود از دست داده و دولتهای ایران نیز بیخود محتوای قعطنامه ها و میثاقهای بین المللی را مورد تأئید قرار داده و مردم ایران نیز بی خود برای کسب و تحقق پرنسیبهای جهانشمول دموکراتیک مبارزه می کنند!؟ معنای دیگر این استدلال الکن می تواند اثبات این اصل نیز باشد که تبعیض و ستم در اشکال پنهان و آشکار به مردم ایران، بدلیل تفاوت شرایط ایران با سایر کشورها، جایز، و یا حداقل، محدود کردن بخشی از آزادی ها و یا اصول حقوق بشر در ایران امری ضروری و الزامی است!؟ ارائۀ این گونه افکار و استدلال های ارزان نه تنها برای طرفداران دموکراسی، حقوق بشر و مخالفین نژادپرستی مایۀ تأسف است بلکه انسانهای آزاده را به عمق ریشه های تفکرات غیر دموکراتیک و نژادپرستانه در میان بخشی از شهروندان ایرانی واقف و آگاه میسازد!

ثانیاً اگر دموکراسی و حقوق بشر (در رابطه با زبان رسمی و مسئلۀ ملی) به مفهوم یک سری احکام و پرنسیبهای جهانشمول و معیار آزادی انسانها، طبق استدلال شما ( یعنی به دلیل تفاوت شرایط ایران با دول دیگر)، باید بصورت محدود، مُثله شده و یا قسماً در ایران پیاده شود پرسیدنی که چرا حتی آن احکام تکه پارچه شده نیز باید تنها شامل بخشی ایرانیان شده و بقیۀ ایرانیان از آن حقوق محروم شوند؟ چرا مثلاً هموطنان فارس بتوانند دارای روزنامه، تلویزیون، مدرسه، دانشگاه، کرسیهای تحقیقات تاریخی، فرهنگ سرا و ... به زبان مادری خود باشند و آزادانه زبان خود را در ادارت و مؤسسه های دولتی بکار ببرند ولی اکثریت اعضای جامعۀ ایران از این حق طبیعی و انسانی محروم شوند؟ چرا باید مثلاً جرمی در مناطق فارس نشین یک سال زندان بگیرد اما همان جرم در مناطق ملی به پنج سال تبدیل شود؟ چرا باید بر خلاف تمامی باورها و پرنسیبهای دموکراتیک مدرن جهان امروز اقلیتی ملی با در قبضه داشتن انحصاری قدرت سیاسی، که پشتوانۀ تمامی مزیّت های ذکر شده بالا و ریشۀ تمامی تضعیقات، تبعیضات و ستمهای ذکر شده است، بتواند ارادۀ سیاسی و فرهنگی خود را بر اکثریت اهالی کشور تحمیل کند اما اکثریت مردم ایران از این موهبت سیاسی، فرهنگی و اجتماعی برخوردار نباشند؟ چرا باید اقلیتی ملی دارای حق جمعی و ویژه بوده و بتواند ساختارهای درونی جامعۀ خود را آنگونه که به دلخواه اوست سازمان دهد، و تازه بیشتر از آن، به حریم خصوصی گروهای دیگر نیز دست اندازی کرده و حق تصمیم گیری برای آنان داشته باشد، ولی بقیه اعضای آن جامعه از این حق محروم شوند؟

ثالثاً آقای جهانفر! دموکراسی و حقوق بشر یک مجموعۀ واحد را تشکیل می دهد که رابطۀ ارگانیک با اجزای یکدیگر دارد و نمی توان پاره ای از آنرا پذیرفت و پاره ای دیگر را به بهانه های من درآورده  و یا دلخواه بدور انداخت. مثلا نمی توان آزادی بیان را مورد قبول قرار داد ولی آزادی ابراز اندیشه در مطبوعات را مضر دانست! نمیشود پارلمان و تفکیک قوا را قبول داشت ولی انتخابات آزاد را نفی کرد! نمی توان شکنجه را نفی کرد ولی "تعزیر" را قانونی کرد؟ بدین دلیل نیز نمی توان از برابری حقوق مساوی مردم یک کشور سخن گفت ولی در عین حال حقوق یک گروه را بر گروههای دیگر برتر شمرد و یا حقوقی را برای  گروهی به رسمیت شناخت ولی سایر گروهها را از آن حقوق محروم کرد. در نتیجه این نه "تفاوتهای اساسی جامعۀ ایران" با کشورهای دیگر بلکه درک دیکتاتور منشانه و عقب مانده نهادینه شدۀ آن در جامعۀ ایران (خصوصاً در بین روشنفکران) است که امکان تحقق هر گونه دموکراسی را در ایران زیر سئوال برده و به عنوان مانعی در مسیر تحقق آن عمل می کند. واقعیت این است که یک رضا خان و یا خمینی کوچک در مغز اکثریت به اصطلاح "روشنفکران" ایران لانه کرده است که تنها وظیفۀ آن یافتن "اما" و "اگر" ها برای تختئۀ آزادی، دموکراسی و حقوق بشر در ایران است.

آقای جهانفر! دمکراسی یک مفهوم وارداتی است، همچون قانون اساسی مشروطۀ ایران (مدل کشور بلژیک و متأثر از قوانین فرانسه)، و شما در نوشتۀ خود بارها برای اثبات نظرات خود بدان اشاره می کنید. ولی هنگامی که آقای قره جه لو برای تحقق حقوق سایر ملل ایران به محتوای نمونه های دیگر آن (مثلاً کانادا وسوئیس) رجوع می کند شما با استدلال تفاوت شرایط دو کشور تعمیم آن به ایران را مضر تشخیص می دهید!؟ از نظر شما گویا آزادی زبان مادری اکثریت مردم ایران تا بدانجاست که به حاکمیت زبان فارسی، یعنی یکی از دو وجه اساسی ناسیونالیسم ایرانی (ملت فارس)، خدشه ای وارد نشود و تازه ادعا می کنید که: " ما حق داریم نظری به غیر از آقای براهنی و قره جه لو داشته باشیم". اینکه شما می توانید نظر دیگری داشته باشید جزو حقوق اولیۀ هر انسانی به حساب می آید. اما آیا این "نظر" شما همان تفکر و سیاست رضا خانی و وارثین آن نیست که مردم ایران در یک قرن اخیر همواره با آن در مبارزه بودند؟ شما برای اثبات نظرات خود و بدون تحقیق و تفحّص در مورد وضعیت کشورهای همسایۀ ایران و منطقه از آقای علی قره جه لو خواستار ارائۀ نمونه های شده و می نویسید: "مناسب بود آقای قره جه لو نمونه هایی از دیگر کشورها و همچنین کشورهای منطقه را هم ارائه می کردند، تا روشن شود این کشورها چگونه عمل می کنند و آیا فاکتور جمعیت، تعیین کننده ی زبان رسمیِ آن کشورها می باشد یا خیر. .. بدیهی است عملکرد این کشورها نمی تواند سرمشقِ نفیِ حق آموزش به زبان مادری باشد، ولی درعین حالِ می تواند ضرورتِ وجودِ زبانِ رسمیِ سراسری را هم توجیه نماید."

این درست است که فاکتور جمعیتی در همۀ کشورها نمی تواند تعیین کننده وجود زبان رسمی باشد ولی این امر تنها منوط و مشروط به یک اصل دموکراتیک و عمومی است و آن اینکه اکثریت اهالی یک کشور باید به رسمی بودن یک زبان به میل خود رضایت داده و داوطلبانه و بدون هیچگونه اعمال نفوذی بر آن مهر تأئید زده و مخالفتی با آن نداشته باشند، و در عین حال زبان های دیگر نیز آزاد بوده و تحت حمایت قانونی قرار گرفته باشند.  اما آنچه در ایران به عنوان زبان رسمی مطرح بوده و هست درست برعکس این قاعدۀ اساسی و دموکراتیک عمل کرده است. چرا که اگر معیار تنها فاکتور جمعیت می بود آنوقت در کشور کانادا زبان فرانسوی نمی توانست یکی از دو زبان رسمی آنکشور باشد. مقاومت ملیتهای ایران در برابر تحمیل زبان رسمی، و یا وجود مسئلۀ ملی، دارای ابعاد تاریخی است و خیزشهای گوناگون در گوشه و کنار ایران نشانه های آن بوده است. بنابراین استدلال شما در این رابطه بی پایه بوده و نمی تواند قابل قبول باشد.

آقای جهانفر شما برای اثبات نظریۀ سنتی بودن رسمیت زبان فارسی در ایران به ریشه های تاریخی "زبان رسمی" در اعصار گذشته استناد کرده و می گوئید که گویا زبان فارسی "زبان رسمی ایران" از زمانهای دور بوده و نتیجه میگیرید که امروز نیز ایران باید به روال تاریخی خود و بر همان پاشنه بچرخد. هرچند حقایق تاریخی آنگونه که شما در نوشتۀ خود ادعا کرده اید نبوده است لیکن استدلال شما را می توانیم با این گفتۀ  بسیار سادۀ خمینی رد کنیم که می گفت: " پدران و اجداد ما در گذشته حق ندارند برای نسل امروز ما تصمیم بگیرند". اگر جان این نقل قول را گرفته باشید خواهید فهمید که آنچه شما سعی دارید با ارائۀ فرضیات تاریخی، که تازه صحت و سقم آن مورد تردید فراوان است، به نسل کنونی ایران تعمیم دهید خالی از هر گونه مشروعیت است. از آن گذشته این منطق و استدلال شما در عمل نقض آشکار منطق و استدلال اساسی و اولیۀ شما، در مورد تفاوت جوامع، است چرا که جامعۀ امروز ایران را با جامعۀ صد و یا یک هزار سال پیش ایران یکی می پندارید!

با بررسی استدلات شما در مورد زبان رسمی به نظر من شما وارد حوزه ای شده اید که اطلاعات کافی و اشراف کافی در حول و حوش آن ندارید و حتی اشاره به وضعیت کشورهای همسایه را، که بعنوان اثبات ایده های خود ارائه می دهید،  بدرستی نشناخته و از شرایط آنها خبر ندارید. از آنجا که شما هیچگونه تعریفی نیز از زبان رسمی، عملکرد و نتایج آن، در مقالۀ خود نداده اید من برای آگاهی مجبورم مطالبی کوتاهی را به استهزار شما برسانم.

زبان رسمی و کشورهای همسایه

بلحاظ تاریخی این تنها بعد از انقلاب فرانسه است که به زبان مشترک و ملی (در يک واحد جغرافيائی ـ سیاسی) انگشت گذارده شد. در دوران قبل از انقلاب فرانسه همگونی زبانی کامل وجود نداشت و توده های مردم روستائی و بی سواد در یک کشور با زبانها و لهجه های مختلف سخن مي گفنتد. این زبانها و لهجه ها نه تنها زبان نوشتاری نبودند بلکه زبان نوشتاری نيز خود بصورت واحد نبوده و اشکال متفاوتی داشت (مثلاً زبان دربار، زبان مذهب، زبان ادب و فلسفه، زبان اداری، زبان آموزشی و غیره). به بیان دیگر در چهار چوب يک دولت، مجموعه اين زبانها هنوز يکدست نبوده و هیچگونه اشتراک و وحدت زبانی نیز وجود نداشت. این بدین معنی بود که رابطه ضروری بين زبان محاوره ای مردم،  یعنی اکثریت اهالی کشور، و اقليت با سواد که دستگاه اداری دولت و امور تخصصی را در اختيار داشتند موجود نبود. مثلاً زبان درباری شاهان و امپراطوران کشورهای اروپائی، زبان فرانسه بود و این زبان در بیشتر اين کشورها، زبان ادبی نيز بشمار می آمد لیکن برای توده های مردم اين کشورها ،زبان فرانسه، زبان بيگا نه ای بشمار ميرفت.

 

مساله زبان واحد، ملی و یا "رسمی" هنگامی ضروری شد که منشاء قدرت و حق حاکميت، بعد از انقلاب فرانسه، متعلق به مردم شد بنابر این ضروری بود که زبان حاکميت و مردم نیز يکی شود. مساله اصلی در مورد زبان واحد و مشترک در بطن خود مسئلۀ تحقق دموکراسی بود. تا زمان انقلاب فرانسه، حق حاکميت از آن امپراتورها و سلسله های پادشاهی در اروپا بود و نيازی به برقراری رابطه بين زبان حاکميت و مردم نيز وجود نداشت و بدین لحاظ نیز این دو پديده بيگانه از یکدیگر بودند. اما وحدت حاکميت و مردم، در شکل دولت-  ملت، وحدت زبانی را نيز الزامی کرد. بنابراين ضروری بود که بين زبان نوشتاری اقلیت نخبگان و زبان محاوره ای تودۀ مردم عادی، پيوندی برقرار گردد. در همين رابطه بود که آموزش همگانی برای شهروندان (با وجود کثرت زبانها و لهجه ها در یک کشور) ضروری شد. تبديل زبان به وسيله نوشتاری، خصلت محلی و لهجه ای آنرا نيزکم کم از بين برده و یک زبان واحد پدید آورد. ايده زبان مشترک و ملی در اروپا  به عنوان عامل اتحاد افراد يک ملت تلقی می شد. بنابراین زبان ملی و رسمی نیز همواره درسیر تکاملی و یا استفاده اجتماعی خود ، با ایدۀ دولت مرتبط بوده و این تنها در فرآيند تشکيل دولت ـ ملت بود که شرايط برای ظهور يک زبان مشترک ملی بوجود آمد. اين زبان با اجباری شدن در مدارس و ادارات دولتی و نهاد های سياسی و هم چنین حمایت قانون بصورت زبان رسمی متبلور شد.

با این توضیح کوتاه می توان گفت که زبان رسمی به زبانی گفته می شود که دارای یک موقعیت ویژه و یا امتیازات قانونی باشد بطوریکه آن زبان در امور اداری، سیستم آموزشی، انتشارات دولتی، مجلس و امور قضائی یک کشور رایج بوده و بصورت رسمی بکار برده شود. رسمی کردن یک زبان از طریق وضع قانون، معمولاً، و در عمل، منجر به حاشیه راندن و یا اضمحلال تدریجی زبانهای دیگر می گردد چرا که زبان رسمی با بدست آوردن پشتوانۀ قانون و دستگاه دولتی از حمایت و امکانات وسیع مالی و سیاسی آن نیز برای تحکیم خود برخودار شده و دریک پروسۀ دراز مدت جای زبانهای دیگر را می گیرد. همین امر معرّف این واقعیت نیز هست که مسئلۀ رسمی شدن یک زبان (و کلاً مسئلۀ ملی) دارای ابعاد سیاسی بوده و راه حل نهائی آن نیز تنها از طریق مجراهای سیاسی امکان پذیر است. در ایران نیز تبديل زبان فارسی به زبان رسمی کشور بیشتر از آنکه از رشد اقتصادی، نيازهای فرهنگی و اداری ارتباط بين طبقات ولايه های مختلف جمعيت و یا  نقاط مختلف کشور ناشی گردد با اهداف سیاسی و برای جا به جائی هویت اتنیکی در قدرت سیاسی صورت گرفته است. بعبارت دیگر کودتای رضاخان و بدنبال آن اعلام زبان فارسی بعنوان تنها زبان رسمی کشور، برعکس کشورهای اروپائی، که نقش اصلی زبان آموزشی در آن تثبيت قدرت سياسی طبقات اجتماعی جديد و مترقی در جامعه بوده است، عمدتاً متوجه سرکوب نيروهای مترقی و دموکراتيک در کشور و در راستای تسلط یک گروه ملی در جهت تأمین منافع و تثبیت موقعیت انگلیس در ایران بوده است.

موقعیت قانونی و یا رسمی بودن یک زبان در یک کشور مفروض ،همانگونه که شما ابراز داشتید، لزوماً ارتباطی به تعداد متکلمین آن زبان ندارد و رسمیت یک زبان می تواند در اصل زبان اکثریت و یا اقلیت جمعیتی یک کشور باشد. مثلاً در عراق کردها حداکثر 17% جمعیت عراق را تشکیل داده ولی زبان کردی یکی از دو زبان رسمی و سراسری عراق بحساب می آید. در کانادا که زبان فرانسوی تنها زبان حدود 23 % جمعیت آنکشور است یکی از زبانهای رسمی در سطح سراسری محسوب می شود. اما بطور کلی وضعیت زبانهای رسمی سراسری و منطقه ای را می توان به دو گروه عمده تقسیم کرد:

گروه اول شامل کشورهایی هستند که در اصطلاح بدانها کشورهای "هموژن" گفته می شود. معمولاً اگر در یک کشور، میزان تنوع ملی کمتر از 50 % باشد و یک گروه ملی (زبانی یا فرهنگی) دارای اکثریتی بیش از 60 % ـ 70 % باشد آن کشور را می توان "هموژن به لحاظ ملی" و یا به عبارت دیگر "تک ملتی" که دارای "اقلیتهای ملی" است بشمار آورد. مثل کشورهای سوئد، فنلاند، نروژ، اطریش و یا کشورهای همسایۀ ایران مانند ارمنستان، آذربایجان، ترکیه و ترکمنستان. مثلاً در ارمنستان زبان ارمنی زبان مادری 98 % مردم بوده و تنها زبان رسمی نیز زبان ارمنی می باشد. دیگر گروههای زبانی ارمنستان شامل زبان روسی و کردی است. در جمهوری آذربایجان نیز ترکی آذربایجانی زبان مادری 91 % مردم  آذربایجان بوده و زبان رسمی بشمار می رود ولی این کشور دارای گروههای زبانی دیگر همچون لزگی، روسی، ارمنی، گرجی و ... نیز می باشد. در ترکمنستان نیز زبان ترکمنی زبان مادری بیش از 91 % مردم ترکمنستان بوده و زبان رسمی ترکمنی است. دیگر گروهای زبانی شامل ازبکی، روسی و ... می باشند. در کشور همسایه ترکیه نیز زبان ترکی زبان مادری بیش از 80 % جمعیت ترکیه را تشکیل می دهد و ترکی تنها زبان رسمی کشور است. دیگر زبانهای موجود در ترکیه شامل زبانهای کردی، زازا، چرکسی، یونانی، ارمنی، چچنی، گرجی و ... می باشد یعنی جمعاً حدود 19 % از جمعیت کل ترکیه. (1)

گروه دوم شامل کشورهایی می شود که دارای تنوع ملی بوده و چند ملیتی بحساب می آیند. بنابر قاعدۀ کلی اگر در کشوری هیچ یک از گروههای ملی (فرهنگی و یا زبانی) دارای اکثریتی بیش از 60 ـ 70 % نباشد، آن کشور را کشوری به لحاظ ملی "کثیرالمله" می نامند. مثل کشورهای عراق، ایران، افغانستان و پاکستان. در اینجا باید توجه داشت که مسئلۀ زبان در اکثر کشورهای همسایه ایران بصورت عمده حل شده است. مثلاً طبق قانون اساسی عراق این کشور دارای دو زبان رسمی سراسری یعنی عربی (80 % ـ 75%) و کردی (17 %) و دو زبان رسمی منطقه ای یعنی تورکمنی (لهجه ای از ترکی آذربایجانی) و آسوری است. افغانستان نیز دارای دو زبان رسمی سراسری یعنی پشتو (43 %) و دری (39 %)، و شش زبان رسمی منطقه ای یعنی ازبکی، ترکمنی، بلوچی، نوریستانی (کافیری)، پاشائی و پامیری می باشد. کشور همسایه پاکستان نیز دارای دو زبان رسمی اردو (یا مهاجرین، 8 %) و انگلیسی بصورت سراسری و پنج زبان رسمی در سطح منطقه ای یعنی پونجابی (و یا پنجابی 44 %)، پشتو (پاتان 15.4 %)، سیندهی (14.1 %)، سرائیکی و بلوچی می باشد. (2)

این وضعیت زبانها در کشورهای همجوار ایران است که شما از ترکیب جمعیتی و زبانی آن اطلاع چندانی ندارید.  حال نگاهی به وضعیت کشورمان ایران بیانداریم. ایران کشوری است که دارای بیشترین تنوع ملی در میان کشورهای منطقه بوده و کثیرالمله و یا چند ملیتی بشمار می آید و می توان آنرا همچون کشورهای پاکستان و افغانستان در یک دسته قرار داد.  پرشمارترین گروه ملی و زبانی در ایران ترکها هستند که حدود 35 ـ 40 % از جمعیت کل کشور را تشکیل می دهند. اما در ایران، طبق قانون اساسی رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی تنها زبان رسمی زبان فارسی است که زبان مادری 30 ـ 35 % از کل جمعیت ایران را تشکیل می دهد.  بنابراین در ایران نه زبان ترکی و نه هیچکدام از دیگر زبانهای ملی رایج در ایران یعنی زبانهای کردی (6 %)، لری (5 %)، مازنی (4.5 %)، گیلکی (4 %)، عربی (2 %)، ترکمنی (2 %)، لکی (2 %)، بلوچی (2 %) و ... نه در سطح سراسری و نه در سطح منطقه ای زبان رسمی بحساب نمی آیند. همین مسئله باعث شده است که دولت ایران چه در گذشته و چه در حال حاضر، تمثیل کننده زبان اکثریت مردم خود نبوده (و صرف نظر از مشروعیت سیاسی) همیشه دارای نوعی بحران مشروعیت زبانی نیز باشد.

از آنجا که آقای جهانفر از ترکیه سخن گفته و گویا حساسیت ویژه ای نیز نسبت به آن کشور دارند مقایسۀ کوتاه ایران و ترکیه نیز خارج از موضوع نخواهد بود. از آنجا که در ترکیه میزان تنوع ملی پائین بوده و خلق ترک در این کشور به تنهائی بیش از 80 % جمعیت را تشکیل میدهد، بنابراین ترکیه به عنوان کشوری به لحاظ ملی هموژن بوده اما دارای اقلیتهای ملی شناخته می شود. همانطور که گفته شد در منطقه ما علاوه بر ترکیه، کشورهای ارمنستان ، آذربایجان و ترکمنستان نیز کشورهای هموژن به لحاظ ملی بحساب آمده لیکن دارای اقلیتهای ملی هستند.  در رابطه با مقایسۀ ترکیه با ایران باید در نظر داشت که حل مسئله ملی در یک کشور چند ملیتی (کثیرالمله)، معمولاً با رسمی نمودن دو و یا چند زبان در سطح سراسری و رسمی نمودن تعدادی زبان در سطح منطقه ای قابل تحقق و دسترسی است (مثل نمونه های افغانستان و پاکستان). اما حل مسئله زبانهای ملی در یک کشور هموژن که دارای اقلیتهای ملی است معمولاً از طریق رسمی نمودن زبان مادری اکثریت مطلق اهالی کشور (در سطح سراسری) و اعطای حقوق زبانی ـ فرهنگی به اقلیتهای ملی دیگر انجام می پذیرد. گذشته از آن حل مسئله ملی در یک کشور چند ملیتی (کثیرالمله) می تواند تنها با برقراری واحدهای ایالتی و یا نوعی سیستم "فدرالی" با حقوق یکسان و برابر جامۀ عمل بپوشد که تحقق این امر نیز تنها با تقسیم قدرت سیاسی و یا مشارکت همۀ ملیتها (نسبت به وزن جمعیتی خود) در حاکمیت کشور مفروض امکان پذیر است.  این در حالی است که حل مسئله ملی در یک کشور هموژن، که دارای اقلیتهای ملی است، تنها با اعطای "حقوق اقلیت ملی" به اقلیتهای ملی (مثلاً حقوق منعکس شده در میثاقهای سازمان ملل)، که عمدتاً شامل حقوق فرهنگی می باشد (مانند بکارگیری زبان مادری در رسانه ها و سیستم آموزشی)، تحقق می یابد. بنا براین ایران با ترکیه دارای تفاوتهای اساسی بوده و حل مسئلۀ ملی و یا حل مسئلۀ زبانی در آنها نیز اشکال متفاوتی را می طلبد.

شکی نیست که مسئله زبانهای ملی در ایران و ترکیه جزئی از مسئله ملی بوده و از بسیاری جهات پیش شرط آن به حساب می آید، اما این امر شامل همۀ ابعاد مسئله نمی باشد. باید توجه داشت که حل  "مسئلۀ زبانهای ملی" و مدیریت آن بسیار ساده تر و راحت تر از حل مقولۀ پیچیده تر "مسئله ملی" می باشد. کشور ترکیه در جهت حل مسئلۀ اقلیتهای ملی خود در سالهای اخیر گامهای اساسی برداشته و ارادۀ سیاسی خود را برای حل آن به نمایش گذارده است. این امر در ایران سیر معکوس داشته و فشار و سرکوب نسبت به زبانهای غیر فارسی و ملیتهای ایران افزایش یافته است. نباید فراموش کرد که ترکیه با تمام محدودیتها، انتقادات بحق و یا تبلیغات سوء در مجموع یک کشور دموکراتیک و یک دولت قانون مدار است و تفاوت ماهوی با دولتهای سرکوبگری مانند رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی که خصلت ارتجاعی، ضد دموکراتیک و نژادپرستی دارند دارد. آقای جهانفر ادعا کرده اند که مادۀ 66 قانون اساسی ترکیه، تمامی کسانی را که شهروند ترکیه باشند، تُرک به حساب می آورد و منظور ایشان این است که از یک طرف هیچ یک از اقلیتهای موجود در ترکیه برسمیت شناخته نمی شوند و از طرف دیگر می خواهند به خواننده اینگونه القا کند که  گویا این مسئله بُعد نژادی دارد!؟ اولاً منظور از کلمۀ ترک در جامعه، ادبیات سیاسی و حقوقی ترکیه به معنای شهروند (سیتی زن) است. ثانیاً هرچند به نوعی خلط مبحث در (مفهوم جغرافیا و ملیت) قانون اساسی ترکیه وجود دارد اما این امر به علت در اکثریت مطلق بودن یک گروه ملی چندان مشکل زا نبوده است. همین مقوله در مورد آلمان، فرانسه، سوئد، نروژ، فنلاند و ... نیز صادق است.  بنابراین از آنجا که آقای جهانفر از تعبیرات فرهنگی حاکم بر ایران تأثیر پذیرفته، بی اختیار از کلمۀ "تُرک" استنتاج و نتیجه گیری نژادی کرده، و به مصداق کافرهمه را به کیش خود پندارد، لغت "تُرک" را با برداشتهای نژادی عوضی می گیرد. در واقعیت امر، تُرک به کسی گفته می شود که به تُرکی سخن گفته و دارای فرهنگ تُرکی باشد. این امر در مورد فارسها نیز صادق است یعنی هرکس دارای زبان مادری فارسی بوده و فرهنگ رایج فارسها را داشته باشد فارس شمرده می شود و نباید از آن استنتجات نژادی کرد. مثلاً تاجیکهای تاجیکستان که اکثراً داری چشمهای کشیده بوده و به نوعی فارسی سخن می گویند (البته تاجیکها زبان فارسی را لهجه ای از زبان تاجیکی می دانند) دارای همین مختصات می باشند.

آقای جهانفر در ادامۀ انتقادات خود جمعیت کُرد در ترکیه را حدود 20 % اعلام می کند (که البته این شامل نه تنها کُردها بلکه شامل تمامی اقلیتهای ملی و قومی در ترکیه یعنی کُردها، چرکسها، گرجیها، ارمنیها، آسوریها، صربها، کروآتها، بوسنیها، یونانیها، چچنها، ماکدونیایها (مقدونیها)، آرنوود ها (آلبانیاییها) و ... میباشد. اما ایشان دوست دارند با اندکی دستکاری در آمار و ارقام جمعیتی بر صحت نظرات خود افزوده و آنرا قابل قبول تر برای خواننده جلوه دهند. همین دستکاری را ایشان در مورد فرانسوی زبانهای کانادا نیز مرتکب می شود و در حالی که جمعیت کل کانادا 32 میلیون و جمعیت فرانسوی زبان، تنها استان کبک، نزدیک به 6 میلیون از 8 میلیون کلّ آن است و می توان با یک حساب سر انگشتی، و اضافه کردن سایر فرانسوی زبانهای کانادا، تعداد فرانسوی زبانها را مشخص کرد ولی ایشان دوست دارند متکلمین فرانسوی را برای اثبات نظرات خود به 13 %  تقلیل داده و نتایج دلخواه از آن بگیرند. (3)

از سوی دیگر ایشان ادعا می کنند که "مقامات ترکیه" کُردها را "ترکهای کوهستانی می خوانند"!؟ سئوالی که پیش می آید این است که کدامیک از "مقامات ترکیه" این حرف بی ربط را ادعا کرده است؟ امیدوارم تفاوت میان"مقامات ترکیه" را که مفهوم "مقامات سیاسی" را داشته با گروه های افراطی از یکدیگر تمیز داده شود. گذشته از آن ایشان برای دادن تصویری بدتر از ایران به کشور ترکیه و اثبات لزوم داشتن تنها یک زبان رسمی، در رابطه با کُردها ادعا می کنند که: "در گذشته هفته ای چند ساعت برنامه ی محلی به زبان کردی از رادیو پخش می شد و تنها از سال 2009 یک تلویزیون محلی با ساعات محدودِ پخش به زبان کردی دایر شده است. این وضعیت کنونیِ این کشور (ترکیه) است."  این ادعا ثابت می کند که اطلاعات ایشان در مورد ترکیه نیز، بسان سایر کشورهای همسایۀ ایران بسیار محدود است، چرا که بیش از چندین دهه است که نشر کتاب، روزنامه، مجله و ... بزبان کُردی وجود داشته است و حتی منتخبین مردم کرد، حداقل در عرض نزدیک به بیست سال اخیر، در مجلس ملی ترکیه نماینده داشته و بارها تشکیل احزاب سیاسی نیز داده اند. در انتخابات شهرداریهای ترکیه نیز که مهمترین انتخابات ترکیه بحساب می آید تقریباً تمامی شهرداریها و پستهای مناطق جنوب شرقی ترکیه (که کُردها در آنها اکثریت داشته اند) در دست احزاب و گروهای کُرد (عمدتاً حزب  د. ت. پ) است. (4) هم اکنون سالهاست که کُردها دارای مدارس خصوصی بزبان کُردی هستند. همچنین آنها دارای چندین کانال تلویزیونی و رادیوهای محلی می باشند که بصورت 24 ساعته برنامه بزبان کُردی پخش می کنند و در یکی دو سال اخیر نیز یک کانال تلویزونی و یک کانال رایوئی سراسری با بودجۀ دولت بزبان کُردی بصورت 24 ساعته برنامه پخش می کند (کانال- 6، رادیو- تلویزیون سراسری ترکیه). این برنامه ها حتی از طریق اینترنت و ماهوارۀ دولتی ترکیه (ترک سات) نیز پخش و قابل روئیت در تمامی نقاط جهان از جمله در کاناداست. (5) از آن گذشته سمینارهای زبان کُردی که هر ساله در ترکیه و با شرکت محققین و زبانشناسان بین المللی صورت می گیرد خلاف تبلیغات جهت دار آقای جهانفر را اثبات می کند. توصیۀ من به ایشان این است که بیشتر از آنکه نگران وضعیت کُردهای ترکیه باشند اول به وضعیت هموطنان کُرد خود در ایران توجه داشته باشند که از ابتدائی ترین حقوق انسانی محرومند؟ عربها، بلوچها، کُردها، و ... ایران آرزو دارند روزی حداقل دارای آن حقوقی باشند که هم اکنون در ترکیه برای کُردها وسایر گروهای ملی و اقلیتهای آنکشور برسمیت شناخته شده است.

 

حال آقای جهانفر وضعیت زبانهای مختلف در کشورهای همسایه را با زمان حکومت پهلوی (که شما از خدمات آن نوشته اید) و یا جمهوری اسلامی مقایسه کنید. در دوران آن پدر و پسر نوشتن و یا خواندن یک ورق کاغذ به زبان ترکی قدغن و جرم به حساب می آمد که می توانست به زندان و شکنجه منتهی شود بطوریکه آقای براهنی بخاطر بکار بردن یک کلمۀ ترکی (قاپتی قاشدی) در نوشته های خود روانۀ زندان شده بود. میزان نژادپرستی تا به حدی بود که حتی کرسی زبان ترکی در دانشگاهها و یا کورسهای زبان برای آموزش دیپلماتها، مأموران گمرگ و مرزها و یا امور بازرگانی، که معمولاً درتمامی کشورهای جهان برای گذران امورات دولتی وجود دارد، در ایران قدغن بود!

 

این وضع هم اکنون نیز به صورتهای مختلف ادامه دارد. به عنوان نمونه، بین دولتهای ایران و ترکیه تاکنون قراردادهای متعددی  به امضاء رسیده است که در آنها، طرفین متعهد شده اند که به منظور گسترش زبان و فرهنگ دو طرف، متقابلاً فعالیتهای آموزشی زبان در کشور مطبوع خود را تسهیل نمایند. در این راستا در حال حاضر در جمهوری ترکیه، که دارای اهالی بومی فارس زبان نمی باشد، چهار دپارتمان زبان و ادبیات فارسی فعال و 11 کرسی زبان و ادبیات فارسی (در دانشگاه آنکارا، دانشگاههای استانبول، سلجوق، حاجت تپه، ارزروم، انستیتوی علوم اسلامی و غیره) دایر است. اما جالب توجه است که دولت جمهوری اسلامی ایران تاکنون به تعهدات متقابل خود از جمله تاسیس دپارتمانهای زبان و ادبیات ترکی و همچنین کرسیهای زبان و ادبیات ترکی در این کشور عمل ننموده است!؟ در جمهوری آذربایجان نیز که دارای اهالی بومی فارس زبان نمی باشد، مراکز متعدد زبان و ادبیات فارسی و ایرانشناسی دایر و مشغول به فعالیت می باشند (مثلاً موسسات دولتی در دانشکده شرق شناسی باکو، آکادمی علوم آذربایجان، انستیتوی نسخ خطی، شعبه زبانهای شرقی دانشگاه آسیا،..... و این در حالی است که معادل هیچ کدام از این موسسات، در ایران، یعنی کشوری که اکثریت نسبی مردم آن را ترکها تشکیل می دهند، وجود ندارد!؟ تنها اقلیت قومی که در ایران، چه در زمان پهلوی و چه در جمهوری اسلامی از حقوق زبانی و ... (به غیراز فارسها) برخودار بوده و هست ارامنه هستند که حتی دارای مدارس ویژه بزبان خود بوده و می باشند که دلایل سیاسی آن نیز بر همگان روشن است.

در ضمن آقای جهانفر! حواله کردن "جواب" مقالات آقای قره جه لو به آقای "آرسن نظریان" در مورد "گذشته ی آن کشور (ترکیه) و رفتار با ارامنه" نیز قابل تبریک وتهنیت است که نشان می دهد در کدام سنگر موضع گرفته اید. پرسیدنی است که آیا در جنگهای ایران و روس نیز درکنار دوستانتان و پیش قراولان ارتش روسیه ایستاده بودید و یا در کنار به گفتۀ شما  "عباس میرزای شجاع (که او) را جوانمرگ کردند"؟! آقای جهانفر شما به یاد دم خروس نمی افتید؟

15/04/2010

1 ـ نگاه کنید به مقالۀ آقای مئهران باهارلی " رسمیت انحصاری زبان فارسی در ایران، ناهنجار با عرف منطقه است" http://bijar-az.blogsky.com/1388/07/04/post-3869/

2ـ همانجا. همچنین نگاه کنید به:

 http://www.ethnologue.com/show_country.asp?name=pk   و

http://www.ethnologue.com/show_country.asp?name=Afghanistan

3 ـ جمعیتی که زبان مادری و یا زبان اول آنها فرانسه بوده و تنها در کبک زندگی میکنند 80% از حدود 8 میلیون جمعیت کبک یعنی بیش از 20 % جمعیت 32 میلیونی کاناداست. و اگر فرانسوی زبانهای دیگر نقاط کانادا را بدان اضافه کنیم این درصد بمراتب بالاتر خواهد بود. اینکه آقای جهانفر می نویسند: "آنهایی که فقط به زبان فرانسه صحبت میکنند"، یک ترفند ماهرانه برای کم نشان دادن جمعیت فرانسوی زبانها و برای اثبات تئوریهای ایشان در رابطه با ایران است. جمعیت کبک در سال 2009 حدود 7782561  بوده و از این تعداد حدود 5877660 یعنی 80.1 % دارای زبان مادری فرانسوی بوده اند.

4 ـ  اخیراً حزب د. ت. پ به علت ایجاد ارتباط مخقیانه با سازمان تروریستی پ. ک. ک از طرف دادگاه قانون اساسی ترکیه منع فعالیت شد ولی اعضای آن اقدام به ایجاد حزب قانونی دیگری کردند.

5 ـ برای دیدن کانالهای رادیو تلویزیونی سراسری و دولتی به زبان کُردی در ترکیه به آدرسهای زیر کلیک کنید. البته این کانالهای سراسری به غیر از چندین کانال رادیو تلویزیونی محلی است که در نواحی جنوب شرقی ترکیه پخش می شود.

http://www.trt.net.tr/Canli/canli.aspx?kanal=TV6&slv=0

http://www.trt.net.tr/Canli/canli.aspx?kanal=RADWORLD2&slv=0