اسد سیف در گفتگو با محمد محمدی (کیهان آنلاین)
س 1: عدهای از آگاهان بر این باورند که مفاهیم سیاسی با جنبش مشروطه وارد ادبیات فارسی شد، امری که تا کنون ادامه دارد. نظر شما در این مورد چیست؟
ج: هدف جنبش مشروطه جایگزینی دنیای نو و مدرن به جای جهان سنت و دنیای کهنه بود. با جنبش مشروطه مفاهیم جدید علوم اجتماعی وارد زبان فارسی شد. مدرنیته در غرب اقدامی همهجانبه بود در سیاست، اقتصاد، حقوق، دین، علوم اجتماعی، موضوع و مسأله زن، شهرسازی، ادبیات و هنر و... با مدرنیته دنیایی فرو ریخت تا بر خرابههای آن جهانی نو برپا گردد. در جنبش مشروطیت ما شروع کردیم تا تاریخ کشور خود را نه سطحی، بلکه تاریخی بنگریم، چیزی که در آن موفق نشدیم.
جنبش مشروطه جنبشی بود که تحت تأثیر مدرنیته غربی با فاصله زمانی دویستساله در ایران آغاز شد. طبیعیست که موقعیت انقلابی موجود را نمی شد با مفاهیم کهنه بیان داشت. تحول در زبان نیز لازم بود. هستی انسان ایرانی داشت شکلی دیگر به خود می گرفت و در این پوستاندازی عمومی جامعه، گزارش و بیان هستی به واژههایی نو احتیاج داشت.
جهان نو صناعت ادبی کهن را بر نمی تافت، ادبیات تکلفِ مصنوع سالیان را کنار نهاد، به خیابان پا گذاشت، به زبان مردم نزدیک شد و خواست، به راه آزادی، همگام آنان شود. در مقایسه ادبیات مشروطه با ادبیات پیش از آن، در نگاه نخست، زبانِ ساده و همهفهم آن جلبِ نطر می کند. پس از آن، آرزوهای مردم را در آن بازمی یابیم.
از آنجا که شعر تا آن زمان شکل ادبی غالب ما بود، مفاهیمی چون آزادی و عدالت در محتوایی جدید به آن راه یافت. آرزوهای مردم در شکلهایی تازه بر تن شعر نشست و این روندی بود که برغم شکست جنبش، به راه خویش ادامه داد.
س 2: می دانیم که هنر و ادبیات در روزگار کهن امری درباری بود. با توجه به آن، مفاهیمی چون وطن و آزادی و عدالت از چه زمانی وارد ادبیات ایران شد؟
ج: درباری بودن هنر و ادبیات در سالیان کهن امری جهانی و عمومی بود. می توان به شکلی علت را موجه دانست. عده باسوادان بسیار اندک بود و اینان همانهایی بوند که به خانوادههای ثروتمند تعلق داشتند و پیرامون حکومت مشغول به کار بودند. نویسندگان و شاعران طبیعیست که از میان آنان برخاسته باشند.
کتابت و نشر نیز موضوعی است که باید به چگونگی شکلگیری آن توجه نمود. چاپ در آن ایام به رونویسی آثار محدود بود و هر اثری اگر شانس می آورد، در چندین نسخه فراهم می آمد که کتابخانههای سلطنتی و یا نهاد مذهبی توان خرید و سفارش تهیه آن را داشتند. مصرفکنندگان این آثار نیز در اکثریتِ خویش وابستگان به طبقه ثروتمند جامعه بودند.
پادشاه و یا امیران هنردوست مشوق و حامی ادبیات و هنرمندان بودهاند. به یاد داشته باشیم که موزههای سلطنتی و یا کتابخانههای سلطنتی موجود در غرب یادگاران همین دوران و این اشخاص هستند. حافظان اصلی گنجینههای هنری و ادبی جهان نیز آنان بودهاند. البته نباید از نظر دور داشت که در میان همین افراد، اشخاصی نیز یافت شدهاند که کتابخانهها را به آتش کشیده، نویسندگان را کشته و آثار تاریخی را با خاک یکسان نمودهاند.
سرمایهداران بافرهنگ و هنردوست و یا به قولی دیگر، بورژواهای مترقی میراثداران اصلی ادبیات و هنر بودهاند و ما در این عرصه باید سپاسگزار آنان باشیم. و این چیزیست که در فرهنگ ما وجود ندارد. بورژوای ما در قیاس با بورژوازی غرب بیفرهنگ است. نه تنها هنر و ادبیات را نمی شناسد، از آن وحشت دارد. حاضر است میلیونها دلار بابت یک آن لذت خرج کند ولی دوست ندارد اتاق خانه خویش با یک اثر هنری تزیین کند.
و اما مفاهیمی چون وطن و آزادی و عدالت؛
در این شکی نیست که این مفاهیم را می توان در تاریخ و ادبیات کهن هر کشوری یافت، اما امروز وقتی از آنها صحبت می کنیم، به تعبیر مدرن از آن نظر داریم. برای نمونه مذهب پیوسته ایام از عدالت و مساوات و برابری صحبت می کند ولی هیچگاه به قانونی زمینی در این مورد نظر ندارد. اسلام توصیه می کند به فقرا کمک کنند، و یا همه در برابر خدا برابر هستند. از مسلمانان می خواهد خمس و ذکات بدهند. اگر به آن سوی چنین توصیههایی نظر افکنیم، بردهداری را داریم، ثروت بیکران را شاهدیم، به هیچ گرفتن زن را می بینیم و نهایت انسان در بند را.
یکی از بزرگترین دستاوردهای مدرنیته در غرب کنار گذاشتن احکام الهی بر روی زمین بود. با تکیه بر حقوق انسانهاست که سرانجام این روند به اعلامیه جهانی حقوق بشر و یا منشور حقوق شهروندی می رسد.
پس می بینیم عدالت مورد نطر ما آن نیست که در دنیای سنت حضور داشت. عدالتِ پس از جنبش رنسانس به ضمانت اجرایی قوانین کشور نظر دارد.
وطن و آزادی نیز در همین قابل تفسیر هستند.
س 3: آیا چیزی به عنوان ادبیات انقلاب را می پذیرید؟
ج: وقتی انقلاب را بپذیریم، طبیعیست که ادبیات آن را نیز بپذیریم. مسأله اینجا سنجش ادبی موضوع نیست، بلکه ادبیات و هنریست که در شرایط انقلاب خلق شدهاند. زاده آن هستند و از آن تغذیه شدهاند. اینجا به ادبیاتی نظر داریم که بیشتر بر شور و احساس و شعار تکیه دارد. صدها شعار زمان انقلاب در واقع شعر بودند. در دیگر عرصههای هنر نیز همین سلیقه حضور داشت. نقاشیهای دیواری، پوسترها، سرودها، موسیقی و ترانه و...
به یاد آورید سال انقلاب را و اینکه به یکباره هزاران کتاب جلد سفید با موضوع انقلاب، مبارزه، خیزش عمومی، تظاهرات، پیروزی و ...منتشر شد. در همین سالها از اشعار عاشقانه و یا داستانهای غیرسیاسی-اجتماعی استقبالی نمی شد.
البته این سنت انقلاب است. پس از هر انقلاب نیز، اگر پیروز شود، از رشادتها، جانگذشتگی، فداکاری و پیروزی خواهند نوشت. ادبیات انقلاب اما در موقعیتی آرام کمتر به چشم می خورد.
س 4: استقبال مردم به طور کلی از ادبیات و هنر در زمان انقلاب سال 57 را چگونه ارزیابی می کنید؟
ج: البته می توان برداشت دیگری نیز از این پرسش داشت و آن اینکه؛ مراد از ادبیات انقلاب، ادبیاتیست که موضوع انقلاب دستمایه آن است. چنین چیزی خارج از اراده ما وجود دارد. هر جنبش اجتماعی طبیعیست که بر هنر و ادبیات تأثیر بگذارد. در رابطه با انقلاب سال 57 نیز آثار فراوانی می توان یافت که ریشه در آن دارند. اما هستند آثاری که می کوشند احساسات مردم را تحریک کرده، شور انقلابی را در آنان بیدار و مُدام نگاه دارند.
با آغاز جنبشهای ناسیونالیستی در جهان چنین آثاری رواج یافتند. موضوع قداست خاک و خون، وطنپرستی و دفاع از میهن پیش آمد که ادبیات و هنر در آن نقش بزرگی به عنوان ابزار تبلیغی و تهیجی داشتهاند. ادبیات ایدئولوژیک حاصل تکامل چنین نگرشی است، چیزی که می توان آن را در ادبیات دوران نازیسم آلمان، انواع سوسیالیسم روسی و چینی و غیرو دید. جمهوری اسلامی نیز به عنوان حکومتی ایدئولوژیک مبلغ "اسلامینویسی" است که می بایست آن را در محدوده ادبیات ایدئولوژیک بررسی نمود.
در این نوع از آثار، از ادبیات و هنر استفاده ابزاری می شود. هنرمندان به قدرت حاکم وابسته می گردند، از آن تغذیه می کنند و ستایشگر آن هستند. جامعه هر اندازه سنتیتر و بستهتر باشد، تمایل و امکان رشد چنین ادبیاتی در آن بیشتر است. این را نیز به یاد داشته باشیم که از میلیونها اثر "انقلابی" که "تعهد اجتماعی" داشتند و در کشورهای سوسیالیستی تولید شدند، چیزی ماندگار نماند. تاریخ مصرف آنها محدود بود و بسیار سریع از ذهن جامعه پاک شدند.
س 5: نویسندگان و شاعران چه نقشی در حرکتهای اعتراضی مردم در مقطع انقلاب داشتند؟
ج: آنجا که همه روزنههای امید مردم را در جامعهای مستبد می بندند و راههای دمکراسی مسدود است، مردم آرزوهای سرکوفته خود را در سخنان نویسندگان و شاعران می جویند و از نویسنده و هنرمند انتظار دارند، زبان گویای آنان باشد. ما در سال 57 چنین موقعیتی را پشتِ سر گذاشتیم.
سال 56 در "شبهای شعر" که به همت کانون نویسندگان ایران به مدت ده شب در باغ انجمن گوته تهران برگزار شد، جمعیت حاضر بعضی از شبها به بیش از ده هزار نفر می رسید. این عده در کلیت خویش جوانانی بودند که انتظار داشتند اعتراض به جوّ حاکم را از زبان نویسندگان و شاعران بشنوند. جز این چیزی انگار جذابیت نداشت. آن نویسندهای محبوبتر بود که شعار بیشتری می داد و صدای اعتراض، ملموستر بیان می داشت. چنین اجتماعی هیچگاه در تاریخ کشور ما تکرار نشده است. مردم در واقع، در چنین شرایطی علاقهای به "ادبیات متعالی" و یا "جدی" نداشتند. معیار انقلاب و احساس انقلابی بود.
"شبهای شعر" کانون را از جمله عوامل تسریعکننده انقلاب بر می شمارند. پس از برگزاری این شبها، شبهای شعر و ادبیات و سخنرانی در دیگر دانشگاههای کشور گسترش یافت و تا سالی پس از انقلاب ادامه داشت.
اگر از این نطر نگاه کنیم، ادبیات در این مقطع همگام مردم بود. پا به پای آنان تا فروپاشی سنگرهای استبداد پیش رفت، اما قادر نشد در برابر ارتجاع سنگری بسازد. مردم همراه ارتجاع شدند و در این راه بسیاری از نویسندگان را نیز همگام خویش نمودند.
ادبیات انقلاب را ولی حکومت جدید خود پی گرفت. آنگاه که بر کشور تسلط یافت و مخالفان را سرکوب و متواری نمود، ستادهای ادبی و هنری را در کنار ستادهای جنگ بنیان گذاشت. سرمایه کلانی به کار گرفت و فوج عظیمی از نویسنده و شاعر تربیت کرد که هم اکنون نیز، همچنان از دولت تغذیه می کنند و به راه اهداف آن می نویسند.
ادبیات حکومتی برخاسته ازانقلاب، "ادبیات انقلاب" را سرکوب کرده، راه را برای ادامه حیاتِ آن سد نمود و خود "ادبیات انقلاب" دیگری پی ریخت.
س 6: تأثیر ادبیات مشروطه را بر ادبیات انقلاب در سال 57 چگونه می بینید؟
وقتی صحبت از ادبیات مشروطه می کنیم، باید به گذشته برگردیم، به سال 1285 شمسی (1905 میلادی)، زمانی که قرار بود گام به راه مدرنیته بگذاریم. در این ایام کشوری را باید در نظر مجسم کنیم که تقریباً فاقد راههای ترانزیت است و کل راههای ارتباطی آن در نهایت به چند راه شوسه محدود است، در کل کشور بیش از هفت کیلومتر راهآهن وجود ندارد که آن هم بین تهران و شاهعبدالعظیم کشیده شده است. یک کارخانه قند دارد و صدها کارگاه ریسندگی و بافندگی و تنها مدرسه عالی آن، مدرسه پلیتکنیک تهران است که بیشتر معلمان آن نیز خارجی هستند. در خیابانهای خاکی پایتخت آن محدود درشکههایی در رفت و آمد هستند. چاپخانه تازه به کشور وارد شده و در کل کشور بیش از چند روزنامه منتشر نمی شود. ارتش کشور به یک گردان قزاق روسی محدود گشته و خزانه کشور سی میلیون روبل بدهی دارد. با اینهمه شاه کشور هوس فرنگ کرده و تصمیم می گیرد تا با قرض از روسیه، نیت خویش عملی گرداند. و این همه زمانی بود که بورژوازی نوبنیاد ما کوشید به قدرتی در کشور بدل شود که متأسفانه نتوانست و شکست خورد.
با این همه و در چنین شرایطی مردم عدالتخانه و مجلس و قانون اساسی می خواستند. مظفرالدینشاه با قانون اساسی موافقت کرد. پس از امضای آن، مجلس افتتاح شد. شاه در زمستان همین سال درگذشت و پسرش محمدعلیشاه توسط لیاخانوف روسی، در سرکوب آزادی و عدالت، مجلس را به توپ بست.
در تمامی این دوران بخش بزرگی از روحانیون نسبت به قانون اساسی تخم شک در ذهن مردم سنتی ایران می کاشتند و در رأس همه شیخ فضلالله نوری بود که می گفت؛ عدالت واقعی را فقط امام زمان با خود خواهد آورد.
ادبیات مشروطه ما در این موقعیت موجود، همچون فکر مشروطیت، با تمام ضعفها، بسیار پُربار بود. جنبشی آغاز شد که سراسر امید بود و انتظار می رفت جامعه بتواند به راه مدرنیته قدم بردارد و دنیای سنت را اندک اندک پشت سر بگذارد. متأسفانه چنین نشد. جنبش به خون نشست. پارهای از خواستها همچون عدالتخانه و مجلس بنیان گرفتند و قانون اساسی کشور تدوین شد. پارهای دیگر به زمان واگذار شد. و در این میان بحثهای فکری جنبش متوقف شد. بعدها با حضور رضاشاه تنها صوری از مدرنیته در ایران بدون فکر آن جاری گشت، چیزی که می توان نام دیکتاتوری مدرن بر آن نهاد. رضاشاه دیکتاتوری بود که دنیای مدرن را بدون دمکراسی و آزادی و حکومت دمکراتیک دوست داشت.
ادبیات مشروطه، آنسان که با آثار زینالعابدین مراغهای، طالبوف، آخوندزاده و دیگران آغاز شده بود، متوقف شد. نخستین گروه دانشجویانی که برای تحصیل به اروپا رفته بودند، در بازگشت، ادبیات مدرن غرب را نیز به ایران سوغات آوردند. مشفق کاظمی، جمالزاده، علوی و هدایت از آن جمله بودند که آثارشان متأسفانه امکان رشد نیافت.
با سقوط دیکتاتوری رضاشاه، نسیمی از آزادی وزیدن گرفت، تحولی در ادبیات رخ داد که با کودتای آمریکایی 28 مرداد، ادبیات امید ما به ادبیات یأس بدل شد. در دهه چهل از نویسندگان و شاعران ایرانی، در فضای اندک آزاد موجود آثاری آفریدند که شاخص بود. این دوران اما دگربار به دام خفقان گرفتار آمد. در واقع سانسور راه هرگونه تنفس و حیات را بر ادبیات و هنر بسته بود. در چنین شرایطی طبیعیست که هرگونه رابطهای با سنتهای ادبی قطع شود و نویسندگان نتوانند سنتِ داستاننویسی دوران مشروطه را بسط دهند. ادبیات ما به سان تفکر ما دچار گسست شد.
متأسفانه تعدادی از آثار ادبیات مشروطه ما هنوز هم با گذشت صد سال، اجازه انتشار دریافت نداشتهاند. ما در کشوری زندگی می کنیم که حتا ادبیات کلاسیک آن، اگر شانس داشته باشند، با سانسور منتشر می شوند. کشوری که هنوز آثار سعدی به طور کامل چاپ نشده، اشعار مولانا، نظامی، خیام، حافظ، عبید و دیگران سانسور می شوند، چگونه می توان از تداوم ادبیات صحبت کرد؟
س 7: ادبیات انقلاب ایران تا چه اندازه تحت تأثیر ادبیات انقلاب دیگر کشورهای جهان بود؟
ج: ادبیات ما در کلیت خویش تحت تأثیر ادبیات روسیه بود. با این توضیح که ما پاسدار سنتِ داستایوسکی و یا چخوف و گوگول در داستاننویسی نبودیم. ادبیاتِ پس از انقلابِ اکتبر داستایوسکی را به رسمیت نمی شناخت و از چخوف و گوگول آن را برجسته می کرد که به نفع دولتِ حاکم بود.
در سالهای جنبش مشروطه، ادبیاتِ فرانسه در ایران خواستاران بسیار داشت. الکساندر دوما محبوبترین نویسنده بود. بالزاک، سو، ویکتور هوگو و دهها نویسنده دیگر سرمشق نویسندگان نوپای ما بودند در داستاننویسی.
انقلاب اکتبر سنتهای خویش را نه تنها بر ادبیات کشور شوروی، بلکه سراسر جهان، در بین طیفِ گستردهای از نویسندگان رواج داد. انقلاب اکتبر امیدی بود که به ادبیات نیز راه یافت و هزاران داستان و رمان با ایدهآلهای اکتبر نوشته شد. در کشور ما حتا بهار، بهمنیار، عارف و ایرجمیرزا به راه انقلاب اکتبر و کشور شوراها شعر سرودهاند. ماکسیم گورکی محبوب همگان بود. آثار او به ویژه رمان "مادر" نمونه ادبیاتی شمرده شد که به "ادبیات سوسیالیستی" و یا "ادبیات اجتماعی" بین کمونیستها فرموله شد. احکام ژادانف در عرصه هنر و ادبیات دستورالعمل بود. در فضای ژدانفی ادبیات، بولگاکف، آنا آخماتووا، میخائیل باختین، زامیاتین، میرهولد و دیگران نابود و یا خانهنشین می شوند تا در نبود آنان ادبیات تبلیغی جانشین ادبیات متعالی گردد.
احکام و فرامین در واقع هنر و ادبیات را از خصلتِ آزاد بودن آن تهی می کند. نتیجه اینکه ادبیات ایدئولوژیک با دستمایه سوسیالیسم جان گرفت و چون خورهای به جان ادبیات ما نیز افتاد.
دهه بیست، پس از عزل رضاشاه از سلطنت، آنگاه که شرایطی مناسب برای فعالیتهای اجتماعی، از جمله ادبیات، در ایران فراهم آورد. سرمشق ولی همان ادبیات ایدئولوژیکِ سوسیالیستی بود. با قدرتِ بیمانندی که چپِ ایران و به روایتی بهتر، حزبِ توده در ایران داشت، کمتر امکانی برای حضور نوعی دیگر از ادبیات فراهم می آمد. برای نمونه تا عدهای شاعر دور هم جمع شده، جُنگی متفاوت را در عرصه ادبیات با نام "خروس جنگی" به راه انداختند، حملات عمومی و تمسخر آنچنان بالا گرفت و همگانی شد که هنوز هم پس از گذشت شصت سال "جیغ بنفش" اصطلاحی با بارِ منفی به کار برده می شود. شعر "جیغ بنفش" سروده هوشنگ ایرانی است.
س 8: وضعیت سانسور و چاپ و نشر را در زمان انقلاب چگونه ارزیابی می کنید؟
ج: سانسور در کشور ما پیشینهای کهن دارد. تا کنون هیچگاه محو نشده است. در شرایطی اندکی تقلیل یافته و زمانی فراگیر شده. آن سوی سانسور دولتی، خودسانسوری قرار دارد. این دو را باید با هم بررسی کرد. آنگاه که اخلاق حاکم بر جامعه و فرهنگِ موجود اجازه ندهد، آنچه بر ذهن می گذرد، بر زبان جاری و یا بر کاغذ مکتوب گردد، خودسانسوری رشد می کند. خودسانسوری در برابر قدرت حاکم نیز به شکلی دیگر عیان می شود. نویسنده و هنرمند برای اینکه امکان حضور اثرش را در جامعه داشته باشد، خود داوطلبانه موضوعهایی را انتخاب می کند که بیدردسرتر هستند. مثلاً از اروتیسم و عشق فاصله می گیرد، به سیاست نزدیک نمی شود. می کوشد به مشکلاتِ روزمره بپردازد و هم آنها را موضوع کار خویش قرار دهد، زیرا پرداختن به آنها راحتتر و بیدردسرتر است.
از سویی دیگر باید توجه داشت که جامعه سنتی و حکومت توتالیتر سانسور را بازتولید می کنند. بر ذهن ما قفل می زنند، آنچنان که در خفقا نیز سخنِ دل بر زبان جاری نگردد. در جامعه سنتی و اخلاقگرا اشخاص انگار هر یک ماسکی بر چهره دارند. همیشه بخش بزرگی از آرزوها و خواستهای دل را برای تمامی عمر در نهانخانه دل زندان می کنند. جمله "فلانی تمام رازهایش را با خود به گور برد" و یا "سر بر چاه فرو بردن و راز دل بر زبان آوردن" و یا "سنگ صبور" و...نمونههای کوچکیست در این مورد. البته می دانیم که باید مواظب زبان خود نیز باشیم، زیرا "زبان سرخ سر سبز بر باد می دهد".
با آمدن قوای متفقین به ایران در ایام جنگ جهانی دوم، فضای سیاسی کشور اندکی گشوده شد. رضاشاه رفت و شاه جوان نتوانست در آن زمان همچون پدر قلدری پیشه کند. احزاب سیاسی بنیان گرفتند، سازمانهای صنفی فعالیت خویش گسترش دادند، روزنامههای فراوانی در فضای موجود متولد شدند، کتاب و نشریات بدون سانسور دولتی انتشار یافتند و این همه آغاز خوشی بود که متأسفانه دوام نیافت. با پایان جنگ و بازگشت قوای متفقین به کشور خویش، دامنه آزادیها فروکش کرد و در نهایت، با کودتای آمریکایی 28 مرداد نابود شد و دگربار دوران خفقان آغاز شد.
در دهه چهل در پی "انقلاب سفید" شاهانه فضای سیاسی اندکی باز شد و از دامنه سانسور اندکی کاسته شد. کتاب و نشریات در محدودهای امکان نشر یافتند. آثار ادبی ماندگاری در همین دهه منتشر شدند. در سال پایانی این دهه "واقعه سیاهکل" اتفاق افتاد و رژیم شاه در هراسی عمومی جامعه، سانسور را بیش از پیش اعمال نمود. انقلاب سال 57 در دهه پایانی حکومت پهلوی، جامعه در شرایطی قرار داشت که حتا نمایشنامه "مکبث" و یا "شاهلیر" شکسپیر نیز به علت حضور شاه در صحنه ممنوع بودند. واژههایی چون گل سرخ، سیم خاردار، آسمان ابری و... اجاز حضور در شعر و داستان نداشتند.
انقلاب بهمن انفجار واژهها را نیز با خود به همراه داشت. تیراژ کتاب در نخستین سال پس از انقلاب به بیش از ده برابر رسید. در این ایام ما کتابهایی داریم که در صدهزار نسخه منتشر شدند. تنوع نشریات در همین سال در طول تاریخ ما بینظیر است. چیزی که با فرمان "بشکنید این قلمها را" از سوی خمینی متوقف شد.
س 9: مذهب چه نقشی در ادبیات ما داشته و دارد؟
ج: جامعه سنتی جامعهای مذهبیست. در ایران امروز نیز ما فقط ظواهر جامعه مدرن را می بینیم. از ابزار مدرن استفاده می کنیم بی آنکه فکر مدرن داشته باشیم. تفکر دینی در تار و پود وجود ما حاکم است. ما به روزمرهگی زندگی می کنیم و همچنان ناجی موعود را در انتظاریم. در این عرصه متأسفانه بسیاری از چپهای ما نیز همچون مذهبیها می اندیشند و کاملاً با نگاهی دگم به جهان و به هستی می نگرند. "فدایی خلق" با "شهادت به راه خدا" فرقی ندارد. "جامعه بیطبقه توحیدی" همان ایدهآلیست که قرار است جامعه بیطبقه را در کمونیسم به ارمغان آورد. البته تأکید می کنم که نگاه من به این مقولات تفکر موجود در جامعه امروز ما را در نظر دارد.
ما متأسفانه شک را نیاموختهایم. شک فلسفی در زندگی ما راهی و جایی ندارد. بر این اساس قادر نیستیم راه خویش را به دنیای مدرن بگشائیم و در آن گام بگذاریم. پس همچنان از نظر فکری، دینی ماندهایم و "دینخویی" به ذات ما بدل شده است.
س 10: چرا شیعهگری به آرمان انقلاب بدل شد؟
ج: شیعیان در دوران آریامهری تشکیلات خویش را حفظ کرده بودند. مساجد برپا بود و حوزهها در کار. کتابها و نشریات آنان در قم و تهران و مشهد بیوقفه منتشر می شد. امامزادههایشان برقرار بود و منبرها برجا و آنان از این راه بر ذهن مردم حاکم بودند. شاه رابطه حسنهای با رهبران مذهبی کشور داشت. خلاصه اینکه؛ مذهب شیعی را خطری تهدید نمی کرد. دعوای خمینی با شاه محدود به مخالفت او با آزادی زنان و اصلاحات ارضی بود. خمینی تا پیش از انقلاب ضد شاه نبود. در اعلامیه معروف او در خرداد سال 42 که موجب تبعیدش شد، او شاه را نصیحت می کند.
شیعیان تا دهه پنجاه بهائیان را قتلعام کرده بودند، یهودیان را از کشور تارانده و یا "اسلامپناه" نموده بودند. مسیحیها را محدود کرده و در جنگ بین شیعی و سنی، بر سنیها پیروز شده بودند. پادشاهان ایران از دوران صفوی به بعد با تکیه مطلق بر مذهب شیعی حکومت می کردند. در چنین شرایطی می بینیم که شیعیان همگام و همراه با حکومت بر تمامی مخالفان فکری و مذهبی خویش استیلا یافته بودند. در دهه پنجاه فعالیتهای مجاهدین خلق و انتشار تفکرات علی شریعتی جان تازهای به مذهبِ رو به زوال بخشید.
این را نیز باید به یاد داشته باشیم که ریشههای شیعیهگری را می توان در دین زرتشتی و آیین میترایی و اسطورههای کهن ایرانزمین نیز یافت. جهنم و بهشت و رستاخیز و روز قیامت و دوازده امام و...همه از تفکرات کهن ایرانیان به دین اسلام و مذهبِ شیعه منتقل شده است.
س 11: تأثیر مدرنیته بر ادبیات ایران چگونه بود؟
ج: آنچه در این صدسال اخیر در عرصه ادبیات فارسی در ایران تولید شده، چیزیست که می توان آن را فرآورده مدرنیته نامید. شعر نو زاده مدرنیته است. همینکه قوالب کهن شعر فارسی درهم می شکند و واژهها از بند سنتِ سالیان آزاد می شوند، شعر به میان مردم راه می یابد و سخن گفتن از هستی انسان را بر توصیف گل و گیاه ترجیح می دهد، خود نشان از دنیای نو دارد.
در عرصه داستان نیز زبان دگرگونه می شود و موضوع متفاوت. زندگی ملموس مردم به داستان راه می یابد و آنان خود را در داستانها کشف می کنند. تکلف دیروز در صناعت ادبی جای خود را به زبان سادهای می سپارد که همهفهم است. به طور کلی ادبیات معاصر ایران در عرصه شعر نو و داستان سوغات فرنگ است برای ما.
س 12: آیا روشنفکران ما تحت تأثیر بنیادگرایی در دو عرصه مذهب و مارکسیسم نبودند؟
بنیادگرایی چپ و راست ندارد. بنیادگرا بنیادگراست، حال می خواهد مسلمان باشد و یا یهود و مسیحی و یا اصلاً خارج از گردونه مذهب؛ چپ و یا راست. بنیادگرا ذهنیتی بسته دارد. دگم است. در جهان بسته او جنبشی آزاد و فکری رها جایی ندارد. همه چیز از پیش مشخص شده و او یک مجری بیفکر است. بنیادگرا می کوشد تا جهان خیالی خویش را درست به همان شکل که به او منتقل شده، پیش ببرد و به آیندگان منتقل نماید. ذهن بنیادگرا با مقوله شک بیگانه است. بنیادگرا رهبری می جوید تا پرچمی در دست بگیرد و در پی او روان گردد. بنیادگرایی با دمکراسی بیگانه است. دنیای بنیادگرا را احکام او زینت می بخشد.
با توجه به این مقولات می توان دریافت که هر ایدئولوژی می تواند به بنیادگرایی نیز ختم شود.
س 13: روشنفکران چه نقشی در انقلاب داشتند؟
ج: انقلاب ایران خیزشی همگانی بود، جنبشی که بی هیچ تردیدی در کوتاهمدت همه را در بر گرفت. در این شکی نیست که روشنفکران این کشور نیز به نوبه خویش در آن حضور فعال داشتند. می توان این موضوع را در آثار ادبی و یا اجتماعی منتشر شده در ایران پیش از انقلاب و یا جنبشهای آزادیخواهانه این سالها دنبال کرد.
در روشنتر شدن موضوع اما باید به چند مورد توجه نمود. نخست اینکه، در صحبت از روشنفکر، نوع ایرانی آن مورد نظر است. نباید او را با معیاری سنجید که در غرب کاربرد دارد. روشنفکر ما در کلیت خویش خصلتِ پُرسایی ندارد. کاربرد این صفت خود نیز در کشور ما مورد بحث است. ما هر فرد تحصیلکرده و باسواد را نیز گاه روشنفکر می دانیم. متر و معیار خاصی برای آن نداریم. گاه مورد لعن و نفرین قرار می گیرد. جلال آلاحمد در مخدوش کردن این مفهوم نقش بزرگی داشته است. ناآگاهی او بیش از یک دهه ملکه ذهن روشنفکران ما بود.
در چنین موقعیتی من نمی خواهم از واژه روشنفکر مرغی علم کنم که در عروسی و عزا باید سرش بریده شود. به طور کلی گفته باشم، قشر آگاه جامعه در انقلاب سال 57 نقش بزرگی داشت. اما مشکل در ناآگاهی عمومی جامعه بود. سالها خفقان و سانسور باعث شده بود تا جامعه فاقد فکر باشد. در جامعه ما در آستانه انقلاب فکری موجود نبود. ما به ظواهر دل خوش کرده بودیم. در میان شور و شوق و احساس گام به راهی نامعلوم نهادیم. می دانستیم که چه نمی خواهیم اما نمی دانستیم که چه می خواهیم. زمان لازم بود تا بحثها آغاز شود و جامعه آگاه گردد. متأسفانه آن همه شور و شوق و احساس به شعور تبدیل نشد. گفته شد که بحث را به پس از مرگ شاه موکول کنیم. جامعه پذیرفت و نتیجه اینکه؛ در ناآگاهی ما خمینی بر ما رهبر شد.
می بایست بحثهای ناتمام جنبش مشروطه دگربار از سر گرفته شود و جامعه با تکیه بر عقل بداند که چه می خواهد. این موقعیت اما پیش نیامد. همه سئوالها و امیدها در رگبار گلولهها و طنابهای دار از ذهن جامعه پاک شد.
س 14: چرا روشنفکران به طور کلی همکاری با نهادهای دولتی را در زمان شاه تحریم می کردند؟ برای نمونه جشن هنر شیراز، جشنواره توس و..
ج: فکر می کردند که نباید به فساد آلوده شد. در واقع یک نوع دفاع شخصی بود در پذیرش مسئولیت. با نفی آن می کوشیدند خود را سالم نگاه دارند. البته تحریم جنبه عام نداشت. بسیاری از روشنفکران در رادیو، تلویزیون و دیگر مؤسسات دولتی به کار مشغول بودند. برای نمونه "کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان" از جمله مراکزی بود که صدها نویسنده و هنرمند ضد رژیم در آن مشغول به کار بودند. آثار منتشر شده از سوی این کانون در پیش از انقلاب بسیار پُربار بود و هنوز هم مورد استفاده قرار می گیرد.
تحریم عموماً متوجه نهادهایی بود که رژیم می خواست با موجودیت آن سیمای زشت خویش بپوشاند. مثلاً "انجمن قلم ایران". در موقعیتی که هیچ تشکل صنفی در کشور اجازه حضور نداشت، "انجمن قلم ایران" علم می شود تا وجود آن به دنیای خارج اعلام شود که نویسندگان ایران تشکل صنفی خویش را دارند. می دانیم که اعضای این انجمن نویسندگانی بودند که جیرهخوار رژیم بودند. این انجمن حتا برای تدارک جلسه انجمن قلم جهانی در ایران داوطلب شد که البته موفق نشدند و در واقع در برابر همین اقدام بود که کانون نویسندگان ایران بنیان گرفت.
در جشن و هنر شیراز و یا جشنوارههای مشابه همیشه دو تفکر موجود بود. تحریم مطلق و یا شرکتِ مشروط. پس می بینیم حضور و یا تحریم روشنفکران شکل عام و کلی نداشت.
س 15: شناخت ما و جامعه به طور کلی، از آزادی و دمکراسی در آن ایام چه اندازه بود؟
ج: در جامعه استبدادی چگونه می توان از آزادی و دمکراسی شناخت داشت. دمکراسی را باید زندگی کرد. پیش از آنکه آن را به کار ببندیم باید در سر آن را درک کرده و پذیرفته باشیم. بدون تجربه دمکراسی، کاربست آن مشکل است. در کشوری که چاپِ قانون اساسی آن به علت حضور همین چند واژه آزادی و دمکراسی در آن غیرقانونی بود و شهروندان کشور امکان دسترسی به آن را نداشتند، چگونه می شد از دمکراسی و فواید آن سخن گفت.
دمکراسی و آزادی واژههای زیبایی بودند که حتا اجازه نداشتند در شعر و داستان و مقالهای آورده شوند. هر کتاب و مطلبی که سازمان امنیت کشور فکر می کرد در این راستا هستند، جمعآوری می شد. چه بسا انسانهایی که با خواندن یک کتاب و یا یک مقاله و یا تکرار همین واژه سالها در زندان به سر برده و شکنجه شدهاند.
س 16: تحول جامعه به سوی توسعه و تجدد که از زمان رضاشاه آغاز شده بود، در سالهای حکومت محمدرضاشاه گسترش یافت. چرا آزادی و دمکراسی در تحولات اجتماعی این سالها نقشی نداشت؟
ج: گام به راه تجدد از زمان صفویه در ایران آغاز شد. عباسمیرزا نقش بزرگی در این راه داشت. متأسفانه عمر درازی نداشت، اما راه او اگرچه مشکل و به کندی، ادامه یافت. شکست ایران از روسها در دو جنگ، برای کشور ضربهای هولناک بود و ما را به فکر انداخت.
رضاشاه عاشق ظواهر مدرنیته بود. راه ساخت، مدرسه و دانشگاه احداث نمود، ارتش ایران را نظامی نوین بخشید، کارخانه ایجاد نمود و... ولی این شخص از تفکر مدرنیته چیزی درک نمی کرد. ابزار جهان نو را بیشتر دوست می داشت. مدرنیته را بدون آزادی و دمکراسی می خواست و نتیجه این شد که دیدیم. فرزند او با اینکه تحصیلکرده غرب بود، راه پدر پیش گرفت. از تقسیم قدرت که نماد دمکراسی باشد، هراس داشت. می خواست همه چیز را در ید قدرت خویش داشته باشد.
س 17: سابقه ادبیات زندان در ایران به چه سالهایی بر می گردد؟
ج: در ادبیات کهن ایران نیز از زندان گفتهاند. مسعود سعد سلمان در عمر چهلساله خویش بیش از ده سال را در زندان به سر برد. او را ابتدا در "قلعه سو" که بر کوهی بلند و مکانی عفن قرار داشت، پای در بند کردند و سپس به "قلعه نای" منتقل شد که آن نیز بر بلندای کوهی واقع بود و می گویند زندانی بود سیاسی که شاهزادگان نافرمان در آن زندانی بودند. دیوان او سراسر سرودهاییست در غم و درد و رنج زندان. از زندان سکندر نیز در ادبیات ما فراوان گفته شده است. در شاهنامه فردوسی زندان چاه بود و در چندین مورد شخصیتهای شاهنامه به این زندان گرفتار آمدهاند. در ادبیات و تاریخ ما از سیاهچال هم زیاد سخن گفته می شود که البته شکلی از زندان است. در عصر حاضر فکر می کنم "پنجاه وسه نفر" بزرگ علوی نخستین اثر باشد. این اثر در واقع ماجرای بازداشت، محاکمه و زندان گروه معروف پنجاه و سه نفر است که تقی ارانی سازمان داده بود.
در همین ایام سیدجعفر پیشهوری نیز "خاطرات زندان" خود را منتشر کرد. "ایام محبس" علی دشتی هم همین مقطع زمانی را شامل می شود.
س 18:جایگاه کنونی ادبیات زندان را چگونه ارزیابی می کنید؟
ج: خاطرهنویسی شکلی از ادبیات است. داستان خود به شکلی ریشه در خاطرات دارد. ادبیات زندان به عنوان خاطرات آنانی که سالهایی از عمرشان را در زندان گذراندهاند، می تواند به مثابه ادبیات نیز مورد بررسی قرار گیرد.
در رابطه با ایران، ادبیات زندان با توجه به آنچه که تا کنون در خارج از کشور منتشر شده، نه تنها از نظر تاریخی، بلکه ادبی نیز دارای ارزش والایی است. تا کنون بیش از پنجاه کتاب خاطرات زندان در خارج از کشور منتشر شده است. در این شکی نیست که این روند ادامه دارد و همچنان خاطرات زندان منتشر خواهد شد.
تعدادی از این آثار از نظر ادبی قابل توجه هستند و همچون رمانی می توان آن را بررسی کرد. تعدادی اما فقط ارزش تاریخی دارند. به هر حال در غنای آن می توان زیاد گفت و نوشت. یک موضوع را از هم اکنون می توانم به صراحت تأکید کنم که؛ ادبیات معاصر ایران را نمی توان بدون ادبیات تبعید و ادبیات تبعید را بدون توجه به ادبیات زندان نوشت. ادبیات زندان به بخش ماندگار ادبیات ما بدل شده است. آیندگان در مورد آن بیشتر خواهند نوشت. آنان هستی ما را در این آثار بهتر از ما خواهند شناخت.
س 19: آیا موسیقی و یا دیگر عرصههای هنر نیز در خیزش مردم نقش داشتند؟
ج: فکر کنم اشاره به گسترش سرودهای انقلابی و یا نقاشیهای دیواری و غیرو خود گویا باشند.
س 20: انقلاب چه دستاوردی در عرصه ادبیات برای جامعه داشت؟
ج: بهتر است از فاجعه نام ببریم و آن را به جای دستاورد بگذاریم. روند رشد ادبیات ما متوقف شد. وقفه در آن ایجاد گشت. نویسندگان بسیاری از کشور گریختند. آنان که ماندند، عدهای خانهنشین شدند و از میان آنان، عدهای که به نوشتن ادامه دادند، آثارشان امکان چاپ نیافتند. آثار ادبی پیش از انقلاب از کتابخانههای عمومی کشور جمعآوری شد. کتابهای درسی از حضور ادبیات معاصر محروم شدند و این ادبیات از متون درسی حذف شدند. دانشگاهها اجازه نیافتند تا به ادبیات معاصر نیز بپردازند. نسل جدید در برهوت حاکم رشد کرد.
مصرفکنندگان ادبیات متعالیه و جدی موقعیتی بهتر نداشتند. عدهای بازداشت شدند، کشته شدند. عدهای دیگر از کشور گریختند. آنان که ماندند، عدهای از دانشگاهها و مؤسسات دولتی اخراج شدند. "انقلاب فرهنگی" انقلاب علیه هنر و ادبیات نیز بود.
در چنین موقعیتی شبهادبیات جانشین ادبیات شد. رژیم خود در دستگاه خویش اقدام به تولید ادبیاتی نمود که اکنون پس از سی سال، از نظر ارزش ادبی، در همان نقطه صفر درجا می زند.
در این سی سال، اگر خفقان و سانسور حاکم نبود، هزاران اثر ادبی منتشر می شد. ادبیات جهان حضور گستردهتر و مؤثرتری در کشور داشتند و نویسندگان ما پویاتر می نوشتند. سی سال تجربه در آزادی را از دست دادن یعنی فاجعهای جبرانناپذیر.
س 21: تسلط خشونتآمیز اسلامگرایان بر حکومت چه پیآمدهایی برای جامعه داشت؟
ج: فاجعهای که اکنون شاهدیم. نابودی سرمایههای فکری، اقتصادی، ادبی، علمی و...تسلط و رواج خرافه و شبه علم بر اذهان کشور.
س 22: چرا جامعه نسبت به آینده خویش در روزهای انقلاب ناآگاه بود؟
ج: آگاهی هدیه آسمانی نیست که بر ما نازل شود. باید آن را کسب کرد. باید ذهن به کار گرفته شود تا شناخت حاصل گردد. در ایران پیش از انقلاب چنین موقعیتی از جامعه دریغ داشته شده بود. شاه فکر می کرد رهبریست که مردم را به سوی خوشبختی هدایت خواهد کرد. این بینش استبداد را نتیجه شد. ذهن جامعه ما به عنوان ذهنی ناآگاه زاده جامعه استبدادزده بود.
س 23: انقلاب فرهنگی را چگونه تفسیر می کنید؟
چنین حرکتهایی در نظامهای ایدئولوژیک قابل پیشبینی هستند. تصفیههای استالینی در شوروی، انقلاب فرهنگی در چین و یا پاکسازیهای نظام نازیسم در آلمان، همه شبیه هم هستند. هراس از دیگران، در اینکه دگراندیشان دشمناند و دشمن توطئهگر، خود دلیلیست در حذف دیگران.
آن کس که فکر کند، صاحب یکتای حقیقت است و حقیقت در انحصار اوست، دیگران را نادان و ابله و دشمن می بیند. آدمی در ذهنیت تنگ و کور اینان یا باید به غالب درآید و همرنگ و همآواز آنان گردد و یا نابود گردد. "ارشاد" اگر نتیجه نداد، شخص به اتهام دشمن خدا و دین بر دار آونگ می شود.
انقلاب فرهنگی حاصل چنین تفکری بود. در دانشگاهها، مدارس، ادارات و... انسانهایی وجود داشتند که خلاف تفکر حاکم می اندیشیدند و دنیا را دگرگونه می خواستند. و چون زیاد بودند و منطق قویتری نیز داشتند، اگر می ماندند، به خطری جدی به راه استحکام نظام بدل می شدند. پس باید به روشی دیگر جهت حذف آنان متوسل می شدند تا هرچه زودتر نابود گردند. انقلاب فرهنگی شیوهای بود که یافتند و به کار بستند و موفق شدند. توانستند به عمر خویش قوام بخشند و مدتی بدون مزاحمت حکومت کنند.
در جهان همه حرکتهای مشابه فاجعهای عظیم بودهاند که عمر محدودی داشتهاند. در ایران عمر آنان به بیش از یک نسل ادامه نیافت. نسل بعدی علیه آن برخاست. مجریان پیروز دیروز آن، امروز رسوایان تاریخ هستند و این رسوایی برایشان خواهد ماند.
انقلاب فرهنگی به فاجعه فرهنگی بدل شد. عواقب آن گریبان جامعه را در تمامی عرصهها گرفت. اگر جامعه روزی به حیات طبیعی خویش بازگردد، دهها سال زمان برای از بین بردن و جبران فجایع علمی و فرهنگی و اجتماعی آن لازم است.
س 24: کارنامه ادبیات ایران را در این 31 سال چگونه می بینید؟
ج: ادبیات ایران طی سه دهه گذشته، ادبیاتی "جوانمرگ" بوده است. ادبیاتی که امکان زایش و رشد نداشته، در خفقان حاکم پژمرده شده. از یک سو دچار خودسانسوری بوده و از دیگرسو، سانسور دولتی امکان بلوغ به او نداده است.
با اینهمه می توان به آن امیدوار بود. عده نویسندگان زن به نسبت پیش از انقلاب رشدی محسوس داشته است. جالب ایناست؛ با اینکه، حدیثِ نفس گفتن بر زنان حرام است، زنان مسلمان نیز حتا حدیثِ نفس می نویسند و این اتفاقی خوش است که باید آن را گرامی داشت.
ادبیات در این چندساله از بار گران آرمانگرایی نجات یافت. با اینهمه، ادبیات ما کماکان در کلیت خویش، ادبیاتی سیاسی-اجتماعی است. و این امری طبیعیست. در کشوری که آزادیهای فردی و اجتماعی از ممنوعههاست، نویسنده بیش از آنکه به خود بیندیشد، به شخصیتهای داستان خود می اندیشد که فردیت آنان نیز همچون فردیت خود او دربند است.
به یاد داشته باشیم که تولید ادبیات مدرن در جهان همگام با رهایی فردیت انسان بود. مدرنیته دگرگونی در اقتصاد، سیاست، شهرسازی، پزشکی و...بود. علوم اجتماعی از شکل پیشین خود رها شد. نگاه تاریخی شکلی دیگر به خود گرفت، خدا از آسمان به زمین کشیده و دست تقدیر او از سر انسان برداشته شد. دین از دولت جدا گشت و انسان خود را دگرگونه کشف کرد و شناخت و کوشید زندگی خویش را دگرگونه سامان بخشد.
در چنین شرایطیست که ادبیات دنیای دیگری کشف می کند و انسان خود را در آیینه "شوالیه آیینهها"ی "دنکیشوت" بهتر می بیند.
اگر ادبیات سه دهه اخیر را با ادبیات دوران مشروطه مقایسه کنیم و آنگاه ادبیات دهه چهل را در نظر بگیریم، به نطرم پسرفتِ تاریخی داشتهایم. از "تهران مخوف"، "بوف کور" زاده شد، از "بوف کور"، "ملکوت" و "عزاداران بیل" و "شاهزاده احتجاب". این روند متأسفانه در سال 57 دچار خلل شد.
در سالهای اخیر آثار باارزشی منتشر شدهاند؛ "کلیدر" دولتآبادی، "رازهای سرزمین من" براهنی، "طوبا و معنای شب" شهرنوش پارسیپور، "چراغانی در باد" احمد آقایی، "شهربندان" جواد مجابی، "درشتی" درویشیان، "جننامه" گلشیری، "تهران شهر بی آسمان" چهلنتن، "خروس" ابراهیم گلستان، و...از نسل جوانتر؛ "شب هول" هرمز شهدادی، "سمفونی مردگان" عباس معروفی، "چراغها را من خاموش می کنم" زویا پیرزاد، "عقرب روی پلههای راهآهن اندیمشک" مرتضائیان آبکنار، و بسیاری آثار دیگر که می توان بر ارزش آنان انگشت گذاشت.
س 25: با استقرار حکومت دینی بر ایران عده زیادی کشور را ترک کردند و یا مجبور به ترک آن شدند، ادبیات خارج از کشور را چگونه می بینید؟
ج: اجازه بدهید تا از این ادبیات به عنوان "ادبیات تبعید" نام ببرم. بر این عنوان تأکید می کنم، زیرا عدهای می کوشند با عناوینی دیگر واقعیتی موجود را مخدوش کنند. ادبیات تبعید در جهان پیشینهای کهن و تاریخی دارد. از پیش از میلاد حضور داشته است. ادبیات ما نیز در زایش و بالشِ خویش کارنامه درخشانی در تبعید دارد. از سفرنامه زینالعابدین مراغهای گرفته تا آثار طالباف و آخوندزاده، از بوف کور هدایت گرفته تا "یکی بود و یکی نبود جمالزاده" در خارج از کشور تولید شدهاند. برخی از این آثار هنوز هم در ایران اجازه انتشار ندارند.
واقعیت این است که در پی یورش بربرمنشانه نظام جمهوری اسلامی بر نیروهای دگراندیش، طیف گستردهای از ایرانیان از آن کشور تارانده شدند. بسیاری از آنان اگر می ماندند، حداقل اینکه به بند گرفتار می آمدند. در میان این افراد عده بسیاری روشنفکر و نویسنده نیز به چشم می خورد. بر این عده باید نویسندگانی را نیز افزود که در خارج از کشور نوشتن آغاز کردند.
تا کنون هزاران اثر از ایرانیان در خارج از کشور تولید شده که نمی توان به سادگی چشم بر آن بست. اگر بخواهیم از چند اثر ماندگار ادبیات سیساله اخیر ایران نام ببریم، به حتم آثار نویسندگان تبعیدی را نیز می توان در میان آنها دید.
به تحقیق، جمع چند میلیونی مهاجر ایرانی به طور نسبی بیش از کشور ایران کتاب به زبان فارسی منتشر می کند، روزنامه به چاپ رسانده و رسانههای گروهی به راه انداختهاند. شاید بتوان علت را در میزان بالای تحصیل مهاجرین جستجو کرد، اما این را نیز باید در نظر داشت که این عده به زبانهای غیرفارسی نیز خواننده و مصرفکننده کتاب و روزنامه هستند و چه بسا نویسنده. هر ساله بر عده نویسندگان ایرانی که به زبان غیرفارسی آثاری منتشر می کنند، افزوده می شود.
وقتی صحبت از "ادبیات مهاجرت" و یا "ادبیات خارج از کشور" می کنیم، سعی می گردد تا غیرمستقیم به آثاری بپردازیم که نویسندگان آنان به اختیار ترجیح دادهاند در خارج از کشور زندگی کنند و اکنون امکان بازگشت آزادنه به کشور را دارند، که در واقع چنین نیست. گذشته از آن بسیاری از نویسندگان داخل کشور نیز به شکلی تبعیدیاند، اگرچه ساکن ایران هستند. آثار آنان امکان چاپ و نشر ندارند و خود در موقعیتی خطرناک به سر می برند. نویسندهای که آثارش در داخل کشور اجازه انتشار نداشته باشد، در موقعیتی بدتر از وضع ما عمر به سر می رساند.
س 26: در داخل کشور نویسندگان و هنرمندانی سر بر آوردند که از رژیم تغذیه کرده و به راه اهداف حکومت نوشتند، جایگاه آنان و آثارشان را در ادبیات چگونه می بینید؟
ج: پس از انقلاب سال 57 گروهی از نویسندگان و هنرمندان که خود را شیعی و حزبالهی می دانستند، پیرامون حکومت گرد آمدند. این عده بعدها نام "اسلامینویس" بر خود نهادند. آنان مسلمانانی شیعی هستند که از رژیم تغذیه می شوند و اهدافِ سیاسی رژیم را به شکل داستان می نویسند.
اسلامینویسان گوش به فرمان رهبر خویش دارند. زمانی جنگ ایران و عراق جریان داشت، آنان به حکم امام و دستور وزیر ارشاد وقت، آقای خاتمی، از رشادتهای سربازان اسلام نوشتند، از شهادت گفتند و بهشت را نوید دادند که دروازههای آن به روی شهیدان راه اسلام باز است. آقای خاتمی "ستاد تبلیغات جنگ" را به اعتبار آثار هماینان بنیان گذاشت. آنگاه که جنگ پایان یافت، از صلح نوشتند و استقامتِ خانواده شهدا و بازگشتگان از جبهه و معلولین جنگی.
آنان اکنون نیز همچنان می نویسند و رژیم آثارشان را در تیراژی وسیع منتشر می کند، به کتابخانههای عمومی و مدارس و نهادهای دولتی می فرستند تا مورد تغذیه فکری عمومی قرار گیرند. "اسلامینویسان" در رابطه با وابستگی خویش، شغلهای دولتی، بورسهای فرهنگی و جوایز مالی دریافت می دارند.
آثار آفریده شده در این عرصه را می توان در ردیف ادبیات ایدئولوژیک قرار داد. من در کتاب "اسلامینویسی-بررسی دو دهه ادبیات حکومتی در ایران" به شکل مفصلتری به این موضوع پرداختهام. به طور کلی گفته باشم، آثاری که این نویسندگان آفریدهاند، تاریخ مصرف آنها نیز به عمر رژیم وابسته است و در این میان چه بسا آثاری که اکنون نیز یکبار مصرف است و عمرشان به یک سال هم نمی رسد.
نویسندگان مسلمان، نویسندگانی را که از آنان نباشند، بر نمی تابند. از آنجا که از مجریان و مدیران سازمانهای اطلاعاتی و فرهنگی کشور هستند، می کوشند زندگی ادبی مخالفان فکری خویش را محدود کنند تا شاید در غیاب آنان بتوانند حقانیتی برای خویش دست و پا کنند. توفیق آنان، در نبود حمایت دولتی، هیچ است. "حوزه تبلیغات ادبی"، "سوره" و...در شمار نخستین نهادهای آنان بود که نشریه و کتاب منتشر می کردند. "انجمن قلم اسلامی" را بعدها در برابر "کانون نویسندگان ایران" علم کردند. در حالی که هرگونه فعالیت از کانون سلب شده، حتا امکان برگزاری جلسه عمومی نداشته و ندارد و اعضای آنان تهدید به مرگ و کشته می شوند، انجمن قلم اسلامی تشکیلاتی گسترده دارد و مسئولین آن هر یک چندین پُست دولتی را یدک می کشند.
شاید شنیده باشید که طبق مصوبات این انجمن، در هر سفر رئیس جمهور، نویسندهای انتخاب می شود تا همراه او گردد. چند سفرنامه از آنان در همین رابطه تا کنون منتشر شده است. هماینان نخستین سازمانی بودند که پیروزی احمدینژاد را در انتخابات اخیر به وی تبریک گفتند. هم اکنون علیاکبر ولایتی، وزیر پیشین وزارت امور خارجه در رأس آن قرار دارد. به یاد داشته باشیم که آنان پیگیر اجرای حکم قتل سلمان رشدی نیز هستند.
س 27: در کنار ادبیات حکومتی که به آن اشاره می کنید، هنر دولتی نیز حضور داشت؟
ج: کاملاً. حکومت ایدئولوژیک می کوشد از هنر و ادبیات ابزاری جهت تبلیغ بسازد. هدف این است که حافظه تاریخی انسانها به خدمت نظامی درآید که خود را برتر و بهتر می داند و در این راه می کوشد با از بین بردن "فردیت" افراد، ذهنِ آنان را به خدمت خویش درآورد. در چنین نظامی همه باید چون هم بیندیشند و رفتاری واحد داشته باشند. ماشین آدمسازی جمهوری اسلامی به کار افتاد تا انسانهایی جدید، در قالبی نو بسازد. دیکتاتورها هیچگاه انسان را آن گونه که هست، نمی پذیرند. حکومت خودکامه نیز خود را متولی همه می خواند و حقیقت در انحصار خود می داند. جهان موجود در این نظام نفی گشته تا جهان موعود تبلیغ گردد.
همراه با ادبیات، سینما از جمله هنرهایی بود که رژیم بر آن چنگ انداخت. کارگردانان و هنرمندان پیشین که احکام هنری این نظام را بر نمی تافتند، کنار گذاشته شدند. سانسور از تلویزیون آغاز شد. روحانیتی که تا پیش از انقلاب مخالف سینما و فیلم بود، سرمایه کلانی به کار انداخت، فیلمهایی ساخت که هیچ جذابیتی برای بیننده نداشت. یکی از مسئولین سینمایی کشور همان زمان اعلام داشت که؛ "بهترین تعریف برای سینمای اسلامی این است که سینمای ما باید همانند حسینیه، تکیه و مساجد پایگاه نشو و تبلیغ اسلام باشد". "حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی" و بعدها "بنیاد فارابی" عهدهدار امور سینمایی کشور شدند. سینماهای کشور، تولید و پخش فیلم به چنگ آنان افتاد. هدف تبلیغات بود و در این راه برای نمونه در چهار سال نخست جنگ بیش از سی فیلم بلند و 89 فیلم کوتاه برای "تقویت روحیه سلحشوری رزمندگان اسلام" در جبهههای جنگ ساخته شد. در سال 1365 "حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی" اعلام داشت؛ "مجموعه امکانات سینمایی خود را به فیلمسازی در زمینه جنگ اختصاص داده است."
در این فیلمها رزمندگان اسلام به عنوان جبهه حق در برابر دشمنان اسلام که جبهه باطل باشد، صفآرایی می کند و در نهایت با رشادت و شهادت پیروز می شود. در فیلمهای جنگ مرگ مترادف با پیروزیست. سینمای جنگ ابزار نمایش قدرت و شکستناپذیری ارتش اسلام بود.
سینمای اسلامی پایینترین سطح شعور مردم را مورد توجه قرار می دهد و به زبانی ساده با استفاده از اعتقادات دینی مردم، اهداف خویش پیش می برد.
سینمای اسلامی سینمای مردان است. زن به علت "مسألهدار بودن" در آن نقشی ندارد. مگر اینکه مادر شهید باشد و یا همسر یک جانباز. در سینمای اسلامی اسلام و مسلمانان مرکز عالم هستند. دنیا در پی توطئه علیه آنان است ولی در نهایت، پیروزی با مسلمانان است.
شادی و خنده و سرگرمی در این سینما جایی ندارد. از عشق زمینی خبری نیست.
فیلمهایی چون "سفیر"، "توجیه"، "توبه نصوح"، "دو چشم بیسو"، "استعاذه" از آن جملهاند. عمر این سینما دوام نیاورد و رژیم کوشید از موضوعات دیگری استفاده کند. با این همه پس از سی سال سینمای اسلامی هیچ فیلمی که بتواند ارزش هنری داشته باشد، در تاریخ از خویش به یادگار نگذاشته است.
در دیگر عرصههای هنری، سرود و مرثیه به جای تصنیف و ترانه نشست. در این راه حتا موسیقی سنتی کشور محدود شد. فلاکت این عرصه روشنتر از آن است که بیان گردد.
رقص ممنوع شد، ولی تعزیه جان گرفت و به عنوان تئاتر ملی تبلیغ شد. مجسمهسازی ممنوع شد و نقاشی محدود. خط و خوشنویسی گسترش یافت.
با این همه، نظام حاکم نتوانست معیار خویش را در تمامی عرصهها بر کشور جاری گرداند ولی وقفه و گسستی که در آفرینشهای هنری ایجاد شد، ضربهای جبرانناپذیر است.
س 28: ادبیات ما در 31 سال گذشته تا چه اندازه توانسته به ادبیات جهان نزدیک شود و با آن برابری کند؟
ج: در این مقایسه چند نکته را باید در نظر داشت؛ نخست اینکه، رمان فرزند مدرنیته است و سوغات با ارزش جهان غرب برای ما. تاریخ حضور ادبیات مدرن در ایران به بیش از صد سال نمی رسد و این البته زمان درازی نیست. چهارصدسالگی انتشار "دنکیشوت"، اثر جاودانی سروانتس را سال گذشته جشن گرفتند. نباید انتظار داشت، ما صدساله ره چندصدساله را بپیمائیم. دوم اینکه، از همان آغاز پیدایی رمان در ایران، سانسور حکومتی نیز در کنار سانسور اخلاقی بر ما تحمیل شد.
در کشوری که آزادیهای فردی و اجتماعی وجود ندارد، فردیت انسان به رسمیت شناخته نمی شود، و حقوق شهروندی به هیچ گرفته می شود، صحبت از "فردیت" آزاد در رمان نمی توان کرد. آنجا که نویسندگان به سان دیگر شهروندان کشور، از کوچکترین حقوق شهروندی محروم هستند، نمی توان در رمان شخصیتهایی خلق نمود که آزاد باشند. از آن گذشته، تا همین چند سال پیش، خوانندگان فارسیزبان، "من" راوی را مترادف با "من" نویسنده می دانستند. بر این اساس تا سالهای سال نویسندگان از نوشتن به صیغه اول شخص مفرد امتناع می کردند.
در سالهای اخیر نویسندگانی به دادگاه فراخوانده شدهاند، چرا که شخصیتهای داستان آنها عملی خلاف اخلاق حاکم و یا اراده حکومت داشتهاند.
در خفقان حاکم، آگاهی ما به طور کلی در زبان فارسی نیز از ادبیات جهان ناچیز است. درک درستی از آن نداریم. بسیاری از آثار ترجمه شده قابل اعتماد و استناد نیستند. گاه دیده می شود صفحاتی از یک رمان حذف شده و گاه حتا بخش و یا فصلی از یک رمان. رمانهایی نیز مانند "اولیس" اثر جیمز جویس اصلاً اجازه انتشار دریافت نمی دارند و به عنوان شاهکاری جهانی فقط نامی از آن برده می شود. به یاد داشته باشیم که ادبیات کلاسیک خودمان نیز تا کنون با حذف و سانسور منتشر شدهاند. از حافظ و سعدی گرفته تا عبید زاکانی و ایرجمیرزا، از مولانا و ناصرخسرو گرفته تا سوزنی سمرقندی و مهستی گنجهای. به روایتی دیگر ما نه تنها با ادبیات خویش بیگانهایم، ادبیات جهانی را نیز به شکل واقعی خویش نمی شناسیم. در کنار این مشکل عظیم باید این نیز یادآوری شود که نظام آموزش عالی ما ادبیات معاصر را به رسمیت نمی شناسد. یعنی شاملو و اخوان و فروغ همچون هدایت و ساعدی و گلشیری راهی به دروس دانشگاهی ندارند.
پس عجیب نیست که نویسندگان ما در واقع، خودآموختهاند، اگر به زبانهای غربی آشنا باشند، ادبیات جهان را مستقیم، بیواسطه زبان فارسی خواهند شناخت.
در چنین شرایطیست که عدهای از نویسندگان ما می کوشند یکشبه راه یکساله بپیمایند و بر بستری که هیچ زمینه مساعدی برای خلق رمان وجود ندارد، آثاری خلق می کنند که هیچ جذابیتی برای خواننده ندارد. نتیجه اینکه؛ ادبیات از ارزش متعالی خویش سقوط می کند و به "ادبیات سرگرمی" گرفتار می آید.
با اینهمه نباید چشم بر آثار ارزشمندی بست که در این سالهای سیاه منتشر شدهاند. ادبیات ما تا رسیدن به ادبیاتی جهانی هنوز راه درازی در پیش دارد.
س 29: روابط فرهنگی موجود بین نویسندگان و هنرمندان داخل و خارج از کشور را می بینید؟
ج: در رابطه با نویسندگان و هنرمندان داخل کشور گفتنیست که زبان خانه مشترک ماست. در این خانه می توان صمیمانه و دوستانه در کنار هم زیست، صداهای مختلف شنید و با صدایی واحد به اعتراض برخاست. مرز نمی تواند ما را از هم جدا سازد، اگرچه ناآگاهان بر آن اصرار داشته باشند و حکومتِ حاکم علیه آن باشد.
رابطه تا کنونی ما با هم در کلیتِ خویش بر دوستی استوار بوده است، بر همکاری و همگامی. ما نیز خوانندگان جدی آثار آنان هستیم، هرچند آنان امکان کمتری برای دستیابی به آثار ما دارند. مقدم آنان را در اینجا همیشه گرامی داشتهایم، آنان را میزبان بودهایم و پیوسته ایام امکانی ایجاد کردهایم تا صدای رسای ادبیات ما باشند در جهانِ خارج از ایران. در این راه البته بودهاند همکارانی که بر ما تاختهاند، ما را فراری قلمداد کردهاند و نخواستهاند جان به در بردن ما را جدی بگیرند، در آثار خویش به نکوهش ما نشستهاند، اما چنین امری عمومیت ندارد و نباید تعمیم داده شود. در این راه ادبیات تبعید سرانجام توانسته واقعیت وجودی خویش را بر ادبیات معاصر ایران تحمیل کند.
در سالهای اخیر با گسترش رسانههای الکترونیکی، علیرغم فیلترگزاریهای دولتی، این رابطه شکل دیگر و البته بهتری به خود گرفته است. به شکوفاتر شدن این رابطه باید امیدوار بود.
س 30: چرا "کانون نویسندگان ایران در تبعید" و "انجمن قلم ایران در تبعید"، دو تشکلی که شما نیز زمانی به عنوان یکی از دبیران در آنها فعال بودید، نتوانستند اکثریت نویسندگان ایرانی را در تبعید در خود متشکل کنند؟
فرهنگ استبداد انسانهای مستبد تربیت می کند. دمکرات بودن حرف نیست، باید به تجربه نیز آن را آموخت و به کار بست. پذیرش دمکراسی و آزادی در ذهن، گام نخست است. گامهای بعدی که رفتار آن باشد، مهمترند. ما ایرانیان متأسفانه در تاریخ خود آن را تجربه نکردهایم. بر این اساس همه ما کم و بیش دیکتاتورهای کوچکی هستیم که می خواهیم جهان خویش محور قرار دهیم.
سازمان صنفی در واقع تشکلی دمکراتیک و آزاد است که نباید تابع تفکری خاص باشد. در تاریخ کشور ما متأسفانه سازمانهای صنفی همیشه زایده احزاب و سازمانهای سیاسی بودهاند. پس می بینیم که ما تجربه تشکلهای دمکراتیک را نیز نداریم. و مشکل از همینجا آغاز می شود.
سازمان صنفی تشکل سیاسی نیست. سیاست که بر تشکلی صنفی چیره شد، عمر آن نیز کوتاه می شود. هر سازمان صنفی امر سیاست را باید از دریچه صنف خویش بنگرد. برای نمونه اگر تشکل صنفی نویسندگان خواستهای کارگران و یا دهقانان را پیش کشد و از این زاویه سرنگونی رژیم را طلب کند، به عنوان تشکلی صنفی، از پیش مرده است.
انحصارطلبی که آغاز گردد، بر دمکراسی خلل وارد می شود. دو سازمان مذکور نیز به همین دام گرفتار آمدند. وظیفه خویش وانهادند تا اهداف دیگری دنبال کنند. در صنف خویش نیز نمایشی از دمکراسی نداشتند تا جاذبهای برای همکاران خود داشته باشند. نتیجه این شد که جمع 250 نفری کانونیان در تبعید به سی نفر تقلیل یافت.
انجمن قلم نیز در واقع توسط کانونیان بنیاد گذاشته شده بود تا تریبونی جهانی باشد در دفاع از همکاران خویش در داخل کشور و اینکه زبان آنان باشد در مجامع بینالمللی.
به عنوان کسی که در هر دو سازمان مذکور به عنوان یکی از مسئولان آن زمانی فعالیت داشتم، باید بگویم که ما متأسفانه به تجربه نیز به عنوان یک شاهد در برابر یک نمونه، نتوانستیم از سازمانهای مشابه در کشورهای غربی چیزی بیاموزیم. و این بسیار دردناک است.
باید این را نیز یادآور شوم که این دو سازمان، اگر چه امروز چیزی از آنها باقی نمانده، با تمام ضعفها، زمانی به راه آزادی و دمکراسی، نقش بزرگی در جنبش خارج از کشور، در اعتراض به خفقان موجود در ایران، داشتهاند.
س 31: آینده این نظام و جنبش موجود را چگونه می بینید؟
در این شکی نیست که عمر این نظام دیرپا نیست. آهنگ سقوط آن در خرداد امسال نواخته شد. مشکل اما به نظر من، نه جمهوری اسلامی، بلکه خود ما هستیم. ما بودیم که در ناآگاهی خویش، قدرت را به جمهوری اسلامی سپردیم. آیا حالا پس از سی سال، به آن میزان از آگاهی رسیدهایم که بدانیم چه می خواهیم؟ شک من در همین است. امیدوارم موقعیتی پیش آید که بحثهای موجود دامنه گستردهتری یابند و پیش از آنکه دیوارهای این نظام فروریزند، بدانیم که چه می خواهیم. اگر به این کار موفق نشویم، دگربار و این بار به دامچاله دیگری گرفتار می آئیم.
امیدوارم که چنین نشود.
درباره اسد سیف:
اسد سیف متولد 1956 (1335) بندر انزلی. منتقد ادبی و پژوهشگر، از سال 1985 در خارج از کشور زندگی می کند. از او کتابهای: اسلامینویسی (بررسی دو دهه ادبیات حکومتی در ایران)، انتشارات باران، سوئد 1999،ذهن در بند، انتشارات باران؛ سوئد 2001، زمینه و پیشینه اندیشهستیزی در ایران، چاپخانه باقر مرتضوی، انتشارات فروغ، آلمان 2005، عشق در ادبیات داستانی ایران در تبعید، انتشارات فروغ، آلمان 2008 .اسد سیف به مدت شش سال دبیر کانون نویسندگان ایران در تبعید و دو سال دبیر انجمن قلم ایران در تبعید بوده است. در حال حاضر با هیچکدام از سازمانهای مذکور همکاری ندارد.