ایواز طاها- منوفارسی - روایت رنج زبان مادری


اما چپ چرا ساکت است؟ 

افرادی چون بهروز خلیق، شیدان وثیق، محمدرضا شالگونی، مراد فرهادپور، امید مهرگان و صالح نجفی چرا در این مورد سکوت کرده‌اند؟

بخش بزرگی از چپ به گمان اینکه نباید دامنش را به ناسیونالیسم بیالاید، در دام ناسیونالیسم تبارگرا افتاده است. لذا حاضر یراق‌ است تا بی‌مسئولیتیِ آشکار و مرکزگراییِ پنهان خود را توجیه کند؛ آن‌هم با انگ‌زدن به هر اعتراضِ خودانگیخته در زمینه‌ی تبعیض ائتینکی.

 

اصلاح‌طلبان سکوت پیشه کردند. آنان در سال نود و شش چوب سبکسری بعضی اعضا خود را خوردند؛ اعضایی که دوشادوش نهاد قدرت نه تنها بر رنج فرودستان چشم بستند، بلکه به سرکوبشان فرا خواندند.

از این رو مایه‌ی تعجب نیست که کسانی چون سید مصطفا تاجزاده به روایت غیرفارسی‌زبانان دهن‌کجی کنند، و عمادالدین باقی و پادوهای تبارگرایی چون محمد قوچانی و حمیدرضا جلایی‌پور توطئه‌اندیشیِ مندرسی به راه‌اندازند.

 

در این قضیه تکلیف ایرانشهری‌ها مشخص است. آنها به پیروی از نظریه‌پردازان شوونیست‌شان می‌خواهند پروژه‌ی ناتمام یکسان‌سازی قومی را به سرانجام برسانند. می‌خواهند "چه به نام و چه به ننگ" یک کلیت تبعیض‌آلود را یکدست‌تر از پیش حفظ کنند.

آن چیزی که تبارگرایان از آن غافلند خشونت متقابل است. وقتی با خشونتِ افسارگسیخته بخواهند دیگری را سرکوب کنند، واکنش آن‌ دیگری ممکن است همان‌قدر خشن و خونین باشد.

 

روایت رنج زبان مادری

 

شهروندان بسیاری روایت رنج خود از تحمیل زبان فارسی را بازگفته‌اند. هشتگ #منوفارسی به معنای واقعی توفانی مجازی برپا کرد، واکنش‌های بسیاری برانگیخت و مرکزگزایان را به واکنش‌های عصبی واداشت. لیکن برغم عناد برخی چهره‌های تبارگرا، این هشتگ خواهان محو زبان فارسی نیست، نوعی مطالبه‌ی عدالت زبانی است

 

۱. در این قضیه تکلیف ایرانشهری‌ها مشخص است. آنها به پیروی از نظریه‌پردازان شوونیست‌شان می‌خواهند پروژه‌ی ناتمام یکسان‌سازی قومی را به سرانجام برسانند. می‌خواهند "چه به نام و چه به ننگ" یک کلیت تبعیض‌آلود را یکدست‌تر از پیش حفظ کنند. لیکن باید بدانند که حفظ هژمونی زبان، فرهنگ و تاریخ یک قوم با روش "چه به نام و چه به ننگ" به منزله‌ی گشودن دروازه‌ی جهنم است. فهم این نکته دشوار نیست. خشونت الهیاتی نهفته در دفاع ننگین از تمرکزگرایی می‌تواند چنان انرژی مهیبی آزاد کند که به نسل‌کشی بیانجامد. فقط آن چیزی که تبارگرایان از آن غافلند خشونت متقابل است. وقتی با خشونتِ افسارگسیخته بخواهند دیگری را سرکوب کنند، واکنش آن‌دیگری ممکن است همان‌قدر خشن و خونین باشد.

 

۲. اصلاح‌طلبان سکوت پیشه کردند. آنان در سال نود و شش چوب سبکسری بعضی اعضا خود را خوردند؛ اعضایی که دوشادوش نهاد قدرت نه تنها بر رنج فرودستان چشم بستند، بلکه به سرکوبشان فرا خواندند. نتیجه روشن بود: اصلاح‌طلبان از اوج محبوبیت انتخابات خردادِ همان‌ سال به حضیض نفرت عمومیِ دیماه افتادند. این سکوت اینبار دلیل دیگری دارد. با افول نقش تشیع در بازتولید همبستگی اجتماعی، آنان رستگاری را در  آویختن به ریسمانِ تبارگرایی با محوریت زبان فارسی می‌پندارند. از این رو مایه‌ی تعجب نیست که کسانی چون سید مصطفا تاجزاده به روایت غیرفارسی‌زبانان دهن‌کجی کنند، و عمادالدین باقی و پادوهای تبارگرایی چون محمد قوچانی و حمیدرضا جلایی‌پور توطئه‌اندیشیِ مندرسی به راه‌اندازند. با اینهمه، دهن‌کجی اصلاح‌طلبان نسبت به حقوق اولیه‌ی شهروندان کشور قابل درک است. آنها به فکر منافع سیاسی و اقتصادی خویش‌اند.

 

۳. در این میان سکوت برخی فعالان فرهنگی و سیاسیِ دموکراسی‌خواه مایه‌ی تعجب است. شکی نیست که به دلیل انکارها و انسداد مجاری قدرت، مازاد مطالبات ملی در ایران به حوزه‌ی خشونت سرریز خواهد کرد. این فعالان می‌توانند نقشی در جلوگیری از خشونت ایفا کنند. لیکن اینها در تلاش برای برقراری یک نظم دموکراتیک خطوط ممنوعه‌ای را رعایت می‌کنند؛ خطوطی که توقف در آن دموکراسی‌خواهی را به یک تحول‌خواهیِ تزیینی فرو می‌کاهد. اینها بیش از آنکه به گردش قدرت و ثروت و گفتمان دلبستگی داشته باشند، در پی حفظ زیربناهای هیرارشیکِ نظمِ یکصد ساله‌اند. غافل از آنکه ماهیت تبعیض‌آمیز این گفتمان از پرده برون افتاده، و دیگر قادر به بازتولید ظاهرِ طبیعی‌سازی شده‌اش نیست. دیگر با گفتمان صدساله‌ی فارسی‌محور، نه می‌توان همبستگی اجتماعی را تأمین کرد و نه شور سیاسی لازم را برانگیخت؛ شور سیاسی در نیمی از مردمان ایران که از این گفتمان آسیب دیده‌اند. بالاتر از این، پای مسئولیت اخلاقی در میان است. بر اساس هزاران سند موجود، در جریان ملت‌سازی رضاخانی زبان‌هایی مثل ترکی، کردی و عربی به گونه‌ی نژادپرستانه و خشونت‌آمیز سرکوب شدند. مسئولیت اخلاقی این افراد همنوایی با رنج عظیم سرکوب شدگان است و نه انکار قومی بنام فارس به هدف انکار حقوق اولیه‌ی انسان‌های دیگر.

 

۴. اما چپ چرا ساکت است؟ چپ حتا به اندازه‌ی استالین نیز به تبعیض زبانی که در کانون مسئله‌ی ملی قرار دارد، اعتنایی ندارد. بخش بزرگی از چپ به گمان اینکه نباید دامنش را به ناسیونالیسم بیالاید، در دام ناسیونالیسم تبارگرا افتاده است. لذا حاضر یراق‌ است تا بی‌مسئولیتیِ آشکار و مرکزگراییِ پنهان خود را توجیه کند؛ آن‌هم با انگ‌زدن به هر اعتراضِ خودانگیخته در زمینه‌ی تبعیض ائتینکی. افرادی چون بهروز خلیق، شیدان وثیق، محمدرضا شالگونی، مراد فرهادپور، امید مهرگان و صالح نجفی چرا در این مورد سکوت کرده‌اند؟ آنان در فاصله‌ای امن از واقعیتِ اجتماعی غرق در رادیکالیسم نظری‌اند، و وقتی با این مشکل انضمامی مواجه می‌شوند در جلد جان زیبای هگلی فرو می‌روند.

۵. محمدرضا نیکفر می‌گوید که با افول نقش تشیع در تأمین همبستگی اجتماعی، شکاف اصلی کشور میان ترک‌وفارس خواهد بود. اما نمی‌گوید که عامل دیگرِ تعریض این گسل، آگاهی از جایگاه تبعیض‌آمیز زبان فارسی است؛ جایگاهی که به قیمت نابودی زبان‌های دیگر برساخت شده است. زبان فارسی، به عنوان ستون مهره‌ی گفتمان هژمونیکِ یکصدساله، در عین حال نماد دایره‌های متداخل تبعیض است؛ تبعیض مرکز و حاشیه، تبعیض قومی و تبعیض دینی. وقت آن است که حاملان این زبان آن را در جایگاه عادلانه بنشانند تا زبان‌های دیگر امکان تنفس یابند. وگرنه نه از تاک نشان خواهد ماند و نه از تاک‌نشان.

@eyvaztaha