تبعیض،
خوراکِ قدرت!
لاله حسین
پور
وقتی چشم
هایم را به
وسعت تاریخ
باز می کنم
(البته اگر
واقعا
بتوانم!) و به
همه چیز خوب
نگاه می کنم،
می بینم که
چگونه تضادها
و تبعیض هایی
که در یک
جامعه عمل می
کنند، به هم
مرتبط اند.
هیچ تبعیضی
بدون تغذیه از
دیگری بقایی
نمی داشت و نخواهد
داشت.
جامعه
انسانی از
ابتدای موجودیت
خود، کم کم،
ذره ذره و
لحظه لحظه
نظمی را برای
خود به وجود
آورد و توانست
در چهارچوب آن
رشد کند. چنین
نظمی، از
قاعده ای
بسیار قدیمی و
جاافتاده
پیروی می کرد.
غلبه قوی بر
ضعیف.
"قوی"،
ابتدا با از
میان برداشتن
"ضعیف"، به
شکل حیوانی
آن، پیروزی خود
را جشن می
گرفت و بعد با
هوش و ذکاوت رو
به رشد خود،
به کنار
گذاشتن و به
گوشه ای راندنِ
"ضعیف"،
اکتفا کرد و
در نهایت به
مرحله به خدمت
گرفتن "ضعیف"
برای اهداف و
مقاصد خود
رسید و از
آنان به
اندازه کافی
بهره گرفت.
اشکال بهره
کشی را تغییر
داد تا جایی
که "ضعیف" ،
حتی از بهره
مند بودن خود
و از شکل بهره
دهیِ خود نیز
غافل ماند و
گاها خود،
داوطلبانه به
پروسه قوی تر
کردن "قوی"
یاری رساند!
"قوی"
چه کرد؟
"قوی"، برای
از بین بردن،
به گوشه ای
راندن و یا
بهره وری از
"ضعیف"،
تبعیض را رواج
داد. "ضعیف" را
از برابر بودن
با خود محروم
کرد، حق و
حقوق او را از
بین برد و در
نهایت برای
واداشتن او به
اطاعت،
امتیازهای
ناچیزی به او
داد و در این
میان به هر
شکل و با هر
وسیله ای به
قوی تر کردن
خود پرداخت.
خود را مرد و
مردانه ساخت و
زن را حقیر و
ناچیز شمرد.
خود را مالک و
سرمایه دار
ساخت و از
دهقانان و
کارگران و زحمتکشان
برای انباشتن
ثروت خود سود
برد. خود را
ملت و نژاد
برتر دانست،
سایر ملل را خوار
و ناچیز شمرد
و آنان را از
حق زیستن محروم
ساخت. خود را
رهبر اعلام
کرد و از
امواج انسانی
برای به کرسی
نشاندن امیال
و اهداف خود
بهره مند شد.
رنگ پوست خود را،
زیباترین
اعلام کرد و
از هر عرصه ای
که قابل تصور
است، برای قوی
تر شدن خود استفاده
نمود. مذاهب
را ساخت، ارزش
ها را پایه
گذاری کرد،
تابوها را رواج
داد، خرافات
را همگانی
کرد، مفاهیم
را بنا گذاشت
و جامعه را آن
چنان نظمی داد
که همه دست به
دست هم داده
تا جای گاه
"قوی" را
تضمین کنند.
نظمی قدرت
مدار و برای
قوی تر ساختن
قدرت و برای
حاکمیت
بلامنازع
"قوی" و برای
ضعیف تر کردن "ضعیف".
هرچند
قوانین در طول
تاریخ تغییر
یافتند و بنا
به رشد جامعه
و مدنیت اصلاح
شدند، اما یک
چیز ثابت ماند
و آن منفعت
"قوی" بود.
مذاهب، ارزش
ها، تابوها و
همه چیز
دگرگون شد،
اما نفع "قوی"
ثابت ماند.
پایه و اساس
هر تغییری در
وهله اول، تاکتیکِ
"قوی" در
مقابل اعتراض
و انقلابِ "ضعیف"
بود. قدرت
بسیار سازش
کار است، اما
در یک امر
سازش نمی کند
و آن حفظ قدرت است.
"قوی"، حاضر
است در مقابل
طغیان
"ضعیف"، قانون
تغییر دهد،
مذاهب جدید
اعلام کند،
تابو و ارزش
های کهنه را
نابود و ارزش
های جدید
برقرار کند.
به عبارتی
"قوی" برای
ماندن در
قدرت،
پرنسیپی نمی
شناسد، جز حفظ
قدرت به هر وسیله.
چنین است که
می بینیم برده
دار تبدیل به
مالک می شود،
بعد به سرمایه
دار،در نهایت
به
امپریالیست و
اکنون تنها راه
حفظ قدرت را
در
نئولیبرالیسم
سراغ می کند.
چنین است که
مرد برای حاکمیت
خود، نه تنها
حکومت را
مردانه می
کند، بلکه در شرایطی
که به خدمت
سرمایه دار نیز
درآمده، باز
به حاکمیت خود
بر زن و دختر در
خانه ادامه می
دهد.
و به دفاع از
ملت قوی می پردازد
و پشتِ شعار
تمامیت ارضی،
تضاد ملی و تبعیض
قومی را نهادی
می کند.
به این دلیل
است که "قوی"، خود
را در نقش
مرد، سرمایه
دار، با نژاد
برتر و قوم
صالح تر، چه
در حاکمیت
سیاسی، حاکمیت
جنسی و چه
حاکمیت
طبقاتی و
حاکمیت ملی،
نشان می دهد و
با تمام قوا
می خواهد آن
را حفظ کند.
چنین است که
تبعیض های مختلف
در هر عرصه ای
رواج می یابند
و همه دست به
دست هم می
دهند تا یک
چیز، تنها یک چیز
را حفظ کنند.
حاکمیت قدرت
مدارانه را.
آیا تبعیض
جنسی مادر
تمام تبعیض
هاست؟
حداقل می
توان تبعیض
جنسی را که از
حاکمیت
مرد(قوی) بر زن
(ضعیف)زاده
شد، به عنوان
قدیمی ترین و
اولیه ترین تبعیض
نام برد و
شاید بتوان
ظهور آن را هم
زمان با ظهور
تبعیض طبقاتی
دانست. در هر حال
واضح است که
برتری طبقاتی
با تکیه بر
مردسالاری پا
به عرصه وجود
گذاشت و مردسالاری
توانست از
تبعیض طبقاتی
برای حفظ قدرت
خود بهره مند
شود.
تبعیض جنسی
ناظر بر تفاوت
جای گاه دو
جنس در جامعه
است. بحث بر سر
اختلاف و
تفاوت بین زن
و مرد نیست (که تفاوت
ها بسیار است)
و بحث حتی
تنها بر سر
برابری حقوق
زن و مرد نیز
نیست (که در هر لحظه
و هر فرصت
باید علیه
نابرابری های
قانونی
جنگید). مسئله
اصلی حاکمیت
یک جنس بر جنس
دیگر است.
مسئله جای گاه
فرادست برای
مردان و
فرودست برای
زنان در جامعه
و در رفتار
انسان هاست.
این امر باعث
به وجود آمدن روابط
ویژه ای میان
انسان ها
گردید که اثرات
خود را در
تمامی اجزای
جامعه به جای
گذاشت. چنین
رابطه ای را
بدون استثناء
در همه جا
شاهدیم. در
هرطبقه و
قشری، در
هراداره و
کارخانه ای، و
در هر خانه ای.
بنابراین
برای رفع چنین
تبعیضی می
بایست برتری
یک جنس بر جنس
دیگر از میان
برداشته شود و
رابطه مردان و
زنان تغییر
یابد. مبارزه
برای رفع چنین
تبعیضی بسیار
فراگیر است و
ملزومات خود
را دارد. برای
محو تبعیض
جنسی، باید
ساختار جامعه
تغییر یابد و
تمامی ارزش
ها، تابوها، مفاهیم
و قوانین
موجود می
بایست دگرگون
گردند. تحقق
برابری دو جنس
در مقابل هم و
در جامعه،
دنیای دیگری
می طلبد. اگر
مبارزه مستقلی
حول مشخصات
تبعیض جنسی
سازمان داده نشود،
جز انحراف از
این مبارزه و
یا فرعی شمردن
آن و در نتیجه
به فراموشی
سپردن آن و یا
به فردای محال
موکول کردن
آن، نتیجه
دیگری ندارد.
به همین
ترتیب تبعیض طبقاتی
ناظر بر تناقض
موجود میان
رابطه انسان
ها در امر
تولید است.
عده زیادی در تولید
نقش مستقیم
دارند و عده
قلیلی صاحب
ارزش اضافی
ناشی از آن
تولید، می
شوند. و به این
ترتیب بر
سرنوشت و
زندگی اکثریت
مردم حکومت می
کنند. اقلیتی
در جامعه رشته
حیات را در
دستان خود می
گیرد و صاحب
قدرت می شود و
به این ترتیب
نه تنها با دراختیار
گرفتن ارزش
اضافی، بلکه
با تغذیه از
تبعیض جنسی،
با سود بردن
از تبعیض ملی و
نژادی و
مذهبی، با
بهره بردن از
قوانین، ارزش
ها و تابوها،
استحکام
بیشتری به قدرت
و جای گاه خود
می دهد. از
طرفی توده
مردان را به
خدمت خود درمی
آورد تا ارزش اضافی
بیشتری تولید
کنند و از طرف
دیگر جای گاه
برتر آن ها را
به لحاظ جنس،
حفظ می کند،
او را حاکم و
مالک زن و
دختر خود می
کند و
نقش فرودست را
توسط قانون،
اخلاق و مذهب
به زنان اعطا
می کند تا با کارِ
خانه و تیمار
از مرد-
کارگر، ارزش
اضافی را مضاعف
نمایند. به
این امر بسنده
نمی کند و زن را
هم زمان به
کار بیرون از
خانه روانه می
سازد و با دست
مزد کم تر و
تقسیم کار جنسی،
شیره زندگی او
را می مکد.
در نتیجه
مبارزه در جهت
رفع تبعیض
طبقاتی، ناظر
بر تغییر
ساختار
اقتصادی است.
محو طبقات را
نشانه می رود
و برابری
انسان ها را
در روند کار،
تولید و ارزش
اضافی می
طلبد. چنین
مبارزه ای می باید
به طور مستقل،
متمرکز و بنا
به مشخصات ساختار
اقتصادی
موجود در
جامعه،
سازمان یابی
شود.
برخی
از طرف داران
مبارزه
طبقاتی اما،
معتقدند ، مهم
ترین تضاد
موجود در
جامعه، تضاد
میان طبقات
است و تمام
توجه خود را
به این تضاد متمرکز
کرده و ادعا
می کنند که با
حل این تضاد،
سایر تضادها
نیز حل می شود.
در واقع انتظار
دارند که توده
های زحمت کش
متحد شده، خود
را سازمان
دهند و تبعیض
طبقاتی را از
میان بردارند.
آن ها دیگر
زحمتی به خود
نمی دهند که
سایر تبعیض
های کهنه میان
روابط انسان
ها را شناخته
و راه های
مبارزه با
آنان را هم
وار کنند. کما
این که بدون
از بین رفتن
ریشه ای کلیه
تبعیض ها، نمی
توان یک تضاد
را به طور ریشه
ای از میان
برداشت و به
همین دلیل است
که حتی بعد از یک
هجوم سرسری به
یکی از
تضادها، مجددا
آن را به
اشکال دیگر
بازسازی کرده
و برقرار می
سازند.
برخی بر این
باورند که زنان
یک طبقه محسوب
می شوند و
مبارزه برای
حقوق زنان، یک
مبارزه
طبقاتی است و مبارزه
طبقاتی نیز
یعنی مبارزه
با طبقه
سرمایه دار و
در نتیجه
مبارزه
فمینیستی
همان مبارزه
سوسیالیستی
است و
بنابراین
مبارزه سوسیالیستی
برای رفع ستم
جنسی کفایت
می کند و غیره.
این تعریفی ست
یک جانبه و خاص
از سوسیالیسم.
اما اگر
سوسیالیسم را
به معنای عام
و با تمامی
ابعادش می شناسیم،
بنابراین
مبارزه برای
سوسیالیسم تنها
ناظر بر
مبارزه
طبقاتی نمی
تواند باشد،
بلکه مبارزه
با تمامی
تبعیض های
موجود در
جامعه در آن
نهفته است. در
این صورت اگر
از مبارزه برای
سوسیالیسم
حرف می زنیم،
مبارزه با تبعیض
جنسی یکی از
حوزه های اصلی
سوسیالیسم
محسوب می شود.
چنان چه
مبارزه علیه
نظام طبقاتی
سرمایه داری
نیز یکی دیگر از
حوزه های اصلی
مبارزه برای
سوسیالیسم را
تشکیل می دهد
و همین طور
مبارزه با مظاهر
تبعیض ملی و
سایر تضادهای
حاکم میان روابط
انسان ها، همه
و همه اجزای
مبارزه برای
سوسیالیسم را
تشکیل می دهند.
عده ای نیز بر این
امر تأکید
دارند که نظام
طبقاتی و مردسالاری
دو نظام جدا
از هم نیستند
و پیوندهای
ریشه ای با هم
دارند. آن ها
می خواهند از
یک سو تمایز
خود را با
سوسیالیست هایی
که تنها رفع
تبعیض طبقاتی
را مد نظر
دارند و تبعیض
جنسی را نیز
از همان طریق
قابل رفع می
دانند، نشان
دهند و از سوی دیگر
با فمینیست
هایی مرزبندی
می کنند که
مردسالاری را
نظامی جدا از
نظام طبقاتی
می بینند و
بدون التفات
به تبعیض
طبقاتی و بدون
نابودی تناقض
میان روابط
انسان ها درامرتولید
و ارزش اضافی،
قصد بر هم زدن
نظم مردسالارانه
حاکم بر جامعه
را دارند.
بنابراین چه
مردسالاری و نظام
طبقاتی را دو
نظام مجزا
بدانیم و چه
یک نظام به هم
پیوسته، باید
بدانیم که مبارزه
در هر حوزه ای
اگر جداگانه و
بی ارتباط با
یک دیگر پیش
رود، مسلما
نیمه کاره و
ناکام خواهد
ماند و به
پیروزی قطعی
نخواهد رسید.
مهم این است، معتقد
باشیم که این
دو پدیده از
یک دیگر تغذیه
می کنند و به هم
دیگر تکیه می
کنند و به
حضور هم وابسته
هستند. آن ها
هم دیگر را
تکمیل می کنند
و به هم نیاز
دارند. اگر چه
هریک مظاهرویژه
خود را دارند
و اثرات
متفاوتی در جامعه
به جای می
گذارند و می
توان مشخصات
آنان را با دو
تعریف مختص به
خود ارائه
داد، اما نباید
با شعار این،
همانی! هر دو
را بر هم
منطبق کرد و
در عمل یکی را
به دست فراموشی
سپرد. شعاری
هست که می گوید،
سوسیالیسم و
فمینیسم یکی
هستند و آن هم سوسیالیسم
است! یا برعکس.
نتیجه در هر دو
شعار یکی است،
نادیده گرفتن
یکی و شکست در
دیگری!
بنابراین آن
چه مسلم است ارتباط
و پیوند
ناگسستنی
میان این همه
تبعیض در
جامعه است. و
می بینیم که
چگونه هریک از
تضادهای میان
انسان ها،
مهره های یک رشته
به هم پیوسته
را تشکیل می
دهند و چگونه
وجود هریک به
حیات دیگری
وابسته است.
با این که هر
تبعیض ناظر بر
یک تناقض معین
در جامعه است
و استقلال و
نشانه های
ویژه خود را
دارد، اما
در ریشه به هم
مرتبط هستند و
همه در مجموعه
خود اجزای یک
نظام
غیردمکراتیک
را تشکیل می دهند.
نظام
غیردمکراتیک
حاکم بر تمامی
آحاد جامعه.
از حکومت
گرفته تا محل
کار و در خانه
و در کلیه
روابط انسان
ها. یک اختاپوس
که با پاهای
متعدد خود از
تبعیض های موجود
در جامعه می مکد
تا حیات خود
را تضمین کند.
زمانی می
توان از
نابودی این
نظام صحبت کرد
که کلیه تبعیض
های موجود در
جامعه، ریشه
کن شوند. باید
دانست، تنها
با تغییر قدرت
سیاسی هیچ تبعیضی
از میان نمی
رود و نمونه
های مختلف در
تاریخ نشان
داده اند که
اگر برای رفع
هر تبعیضی به
طور جداگانه و
مستقل مبارزه
نشود، و اگر
این مبارزات
در تداوم خود،
به هم پیوند
نخورند،
هرگونه
مبارزه سیاسی
محکوم به شکست
است.