هر روز سنگسار می شویم...!

همه ی اهالی در میدان اصلی جمع شده اند...بی شک قرار است تا چند دقیقه ی دیگر اتفاق مهمی بیفتد...!زنی با لباس سفید خوش دوختی که یادآور ضرب المثل معروف زنانگی جامعه است، در حال وداع با دخترکان خود است. به آنها نگاه می کند و آرزویی در دل دارد: کاش هرگز آنها را نداشت! می داند که سرنوشت آنها نیز به مانند خود او محکوم بودن به پوشیدن دو بار لباس سفید خواهد بود! به یاد دارد که لباس عروسی را سالها پیش به تن کرده است پس این لباس، بی شک کفن مرگ اوست! اکنون می داند که لباس سفید فارغ از دوبار پوشیدنش، برای او تنها یک معنا داشته و آن مرگ است! همان شب اولی که آن را پوشید مرده بود...!میدان اصلی شلوغ تر می شود...پسر بچه ها سنگ جمع می کنند! گودالی به عمق یک متر که انسانی را تا کمر در خود جای می دهد درست در وسط میدان پیداست و نور خورشید به طور عمود به داخل گودال می تابد.خورشید هم قرار است تا لحظاتی دیگر شاهد ناله های کفن پوشی باشد...!لعن و نفرین و ناسزای عده ای از مردم، زن را که اینک پرده ای سیاه، سفیدی لباسش را پوشانده است همراهی می کنند.دو مأمور نیز زن را در میان گرفته اند تا فرار نکند! اما زن دلیلی برای فرار نمی بیند... مرگ و پایانی دردناک را به زندگی همراه با درد بی پایان ترجیح می دهد!حجاب از سر زن برمی دارند تا همه بتوانند زنی رسوا و بی آبرو را سیر بنگرند! شاهد و فتوادهنده و حکم کننده نیز هستند...

 

همه به اتفاق بی آبرویی را مستحق چنین مجازاتی می دانند؛ اما چشمان زن بازتاب شرم بی آبرویی نیست!! اولین سنگ را پدر می زند که بیشترین حق را بر زن دارد! سنگ نمی خورد...زنی می گوید این یک نشانه است، نشانه ای بر بی گناهی زن! اما سرخی جاری شده از پیشانی زن که نشانه ی حق شوهر است! ثابت می کند که نخوردن سنگ پدر از لرزش پیری است!! نوبت پسربچه ها می شود...مادر قبل از نالیدنشان آنها را در آغوش می گرفت اما آنها ناله های مادر را نمی شنوند! می خواهند جوی خون در زیر پاهای مادر جاری سازند؛ همان پاهایی که قرار بود روزی بهشت را در زیرشان جای دهند...!گروه نمایشی که تجمع مردم را غنیمتی یافته در سویی از میدان شروع به اجرای نمایش هایی برای سرگرم کردن مردم می کنند؛اما گویا نمایشی که در سویه ی دیگر میدان اجرا می شود بسی سرگرم کننده تر است! مردم بدون پرداخت حتی یک ریال، سنگ ارتجاع و تحجر به صورت زنی که اکنون دیگر به عروسکی بی جان می ماند، می کوبند و لذت می برند...! و وجدانشان آسوده است که لکه ی ننگی را از جامعه شان پاک می کنند!صحنه ی دلخراشی است... از چشم خورشید که بنگری لکه ی سرخی بیش در وسط میدانی خاکی نیست! میدان های جنگ قرون ماقبل را یاد انسان می آورد!! اما خورشید در پشت ابری پنهان می شود... نمی دانم از شرمش است یا اینکه نمی خواهد بسوزاند سر زنی را که قلبش آتش گرفته است از تهمت های ناروا و از بی مهری مردمی که عمری بدانها مهر ورزیده است...!برای لحظه ای، دیگر سنگی پرتاب نمی شود...شوهر به بالای سر زن می آید تا شاید رخصت ستاندن زن دوم را بگیرد!!! بعضی ها که لذت مجازات کردن گناهکار را هنوز به اوج نرسانده اند آرزو می کنند که کاش هنوز نمرده باشد! شاید هم سرخی خون است که آنها را به وجد می آورد! برای زن چند سنگ بیشتر فرقی نمی کند؛ چون تنش دیگر دردی را احساس نمی کند! اما تمام درد را می توان در چشمانش دید...از پس چشمان نیمه بازش گویی به سال های دور می نگرد و به مردمش... او می رود و آنها می مانند با باتلاق ارتجاعی که فرو می بلعدشان...! و می نگرد به سال های پیش رویی که می داند از آن دخترانش نخواهد بود! برای اولین بار است که زمین از او محافطت می کند تا نیمی از تنش درد نیمه ی دیگر را متحمل نشود! اما زمین هم با او بی رحم است چرا که باز هم حصار او می شود و مجال فرار را از پاهایش می گیرد...همه می روند و زن مثل همیشه تنهاست! هیچ کس گوشه چشمی برای او تر نمی کند جز یک زن که می داند معصومیت و بی گناهی او را و نقل خواهد کرد آن را برای دختران او و همه ی دختران سرزمینش...و من... که هر کدام از سنگ ها نفرتی می شود پنهان در گوشه ی قلبم... مادرم که حالم را می بیند می گوید: این فقط یک فیلم است! کاش می توانستم باور کنم!!! اما می دانم که فیلم ها بازتاب واقعیت های اجتماعی جامعه هستند... سعی می کنم به خودم امید دهم که فیلم واقعه ای را در سال های آغازین انقلاب 57 به تصویر کشیده است اما شنیده هایم را چه کنم که می گویند در همین 4 سال اخیر 6 تن سنگسار شده اند!! سکینه را در پس کدام پرده ی خوش خیالی پنهان کنم؟! اگر ثریا 30 سال پیش به سنگ تحجر بسته شد، امروز رجم زدن به سکینه را در پس کدامین واژه می توانیم توجیه کنیم! ثریا پس از 30 سال هنوز هم وجود دارد... سکینه همان ثریاست، همان نگاه رو به آینده ی اوست، همان آینده ای است که از آن دختران ثریا نشده است...!! و جامعه ی امروز من همانی است که شاملو توصیف کرده بود:- اینجا هنوز هم مزد گورکن از بهای آزادی آدمی افزون است...!جامعه ی من امروز جایی است که برای سنگسار شدن لازم نیست سنگ بر صورتت بزنند! زنان در جامعه ای مردسالار هر روز به واسطه ی توهین ها و تحقیرها و در زیر نگاه های عاقل اندر سفیه حق جانبان! سنگسار می شوند...در جامعه ی من چه مجرم باشی و چه بی گناه، همین که زن باشی محکومی! و همیشه این تویی که باید برای ثابت کردن بی گناهیت، معصومیتت، انسان بودنت و حتی بودنت تلاش کنی چرا که تو جز اینهایی مگر اینکه خلافشان را ثابت کنی!!!اینجا تو محکومی به تبعیض، به نابرابری و به حذف...! حذف شدن، سنگسار زنان جامعه ی من است!اینجا زمین هم اگر زنجیر پاهایمان نشد دیوارها را دورمان حصار می کنند و به سنگ بردگی سنگسارمان می کنند...این جا هر روز سنگسار می شویم و نای دویدن را از پاهایمان گرفته اند...! و باز هم شکی نیست که اگر سکینه پسری دارد باز هم بهشتی از خون در زیر پاهای مادر جاری خواهد کرد!امروز گناهکار یا مجرم بودن یا نبودن سکینه محل مناقشه نیست؛ بحث بر سر حکمی است که صادر می شود، بر سر مجازات تعیین شده! می گویند سنگسار بر طبق قانون اساسی است و دخالت های بیگانگان تغییری در اجرای آن ایجاد نخواهد کرد! این چه قانونی است که اعتراض مجامع بین المللی 15 حکم سنگسار صادر شده بر اساس آن را در طی 4 سال اخیر لغو و حکم سنگسار سکینه را به حالت تعلیق درمی آورد؟!! آیا بهتر نیست به جای بررسی مجدد این حکم و احکام مشابه، قوانین را مورد بازنگری مجدد قرار دهند تا دیگر اعتراضی صورت نگیرد و محکومی بین مرگ و زندگی بلاتکلیف نماند؟!! این چه قانونی است که به رغم ادعای عادلانه بودنش وحشیانه ترین شکنجه و درناک ترین نوع مرگ را برای انسانی مجاز می شمارد؟! اگر ادعای عدالتی جهان شمول و جامعه ای آرمانی دارند آیا رواست دست و پای انسانی را در زیر خاک کردن و سنگ بر صورتش کوبیدن؟ کسانی که باتوم زدن سربازی آمریکایی بر تن یک فلسطینی را نقض حقوق بشر و بزرگترین جنایت ها می دانند، سرباز ضارب را جانی می خوانند و بارها در رسانه هایشان این چنین صحنه هایی را به تصویر می کشند؛ آیا حاضرند یک بار صحنه ی سنگسار را به تصویر بکشند تا جهانیان قضاوت کنند که جنایت چیست و ناقض حقوق بشر کیست؟! آیا کسی که سنگ بر یک بی دفاع می زند کمتر از آن سرباز، جانی است؟!اگرچه به لغو کامل حکم سنگسار سکینه محمدی نمی توان امیدوار بود چرا که در خفا سنگ زدن راهی است برای به سکوت خواندن اعتراض ها!! اما وای بر ما اگر نام انسانیت را یدک بکشیم و باز سنگی در دستانمان باشد! اگر در دستان ما سنگی نباشد، سنگساری هم نخواهد بود... فتوادهندگان، حکم کنندگان و اجراکنندگان چنین احکامی باید بدانند که جامعه ی امروز ما تفاوتی با 30 سال پیش دارد و آن این است که امروز دیگر صدای اعتراض را در گلو خفه نمی کنیم! امروز بغض ها ترکیده و سکوت ها شکسته است.. امروز ما صدای ثریا هستیم که فریاد برمی آوریم:سنگسار را لغو کنید...امروز زنان جامعه ی ما که از قرن های خفته برخاسته اند، تمامی قوانین ضدانسانی و به ویژه قوانین ضد زن را محکوم کرده و تا تغییر همه ی قوانین ضد حقوق بشر و تبعیض آمیز تلاش خواهند کرد.امروز مبارزه می کنیم تا فردا روز زمین بار دیگر مجال گریز را از ما نگیرد...!سکینه هم که سنگسار شود روزی پاهایمان فرصت گریز از گودال هایی را که برایمان کنده اید پیدا خواهند کرد...!!!صدای اعتراض امروز بلند است و این امید ما برای جامعه ی فردایمان است..


www.azdemokrasi.wordpress.com

www.azdemokrasi.blogfa.com

www.azdemocracy.wordpress.com