به
مناسبت هشتم
مارس روز جهانی
زن
مسألهی
زن و مسألهی ملی
7-mart-2007
عليرضا
صرافي
Sarrafi2006@yahoo.com
مقدمه:
سال 1383
بهعنوان نقطهي
عطفي در جنبش
زنان آذربايجان،
قابل ارزيابي
است. در اين
سال نخستين
گردهمآيي
زنان به
مناسبت روز
جهاني زن در
شهر تبريز
برپا شد. اين
گردهمآيي و
فعاليتهاي
گستردهاي که
به موازات آن صورت
گرفت، در رسانههاي
جمعي پژواکهاي
فراواني
برانگيخت، پس
از آن سايتهاي
اينترنتي و
مطبوعات ما جايگاه
خاصي را براي
طرح مسألهي زن
اختصاص دادند
و مسألهي زن
در دستور کار بسياري
از فعالين
قرار گرفت[1]...
کارمايهي
اوليهي مطالبي
را که ذيلا
خواهيد خواند،
به صورت مقالهاي[2] در
همان سال و به
مناسبت روز
جهاني زن، منتشر
شده بود.
در اينجا
سعي کردهام
در قالب برخي
عبارات و
احکام منطقي،
نسبت به مقايسهي
مسائل و
جنبشهاي
اجتماعي زنان
و مليتها و
نشان دادن مشابهتهاي
آنها
پرداخته، نارسائيها
موجود و تعامل
متقابل آنها
را بازگو نمايم،
....و نهايتا به نتيجهگيري
بپردازم.
هنگام
مطالعهي متن
زير لازم است،
اين دو نکته
را نيز مد نظر
داشته باشيد:
·
هر
کدام از اين
عبارات و
احکام منطقي،
بهتنهايي
حاوي ارزش
مستقلي هستند.
ترتيب شمارهي
آنها، الزاما
به معناي
اولويتبندي
آنها نيست.
·
مضمون
اين عبارات و
احکام منطقي داراي
محتوايي عام
است. اما در
برخي جايها
براي اينکه بهتر
قابل درک
باشند، به
عنوان مثال از
اسامي خاصي
(چون آذربايجان
و فارسي و.. )
استفاده کردهام.
اين نيز نبايد
به هيچوجه از
ارزش عام بودن
آن بکاهد.
الف.
تعاريف مقايسهاي
1-مليت
(قوميت)[3] و
جنسيت هر دو
مقولهاي
هويتي هستند.
اولي
هويت قومي و
دومي هويت جنسي
يک فرد را
تشکيل ميدهند.
اولي
وابسته به
اتنولوژي و
فرهنگ است و
دومي وابسته
به بيولوژي و
خلقت.
2-جنبش
زنان و جنبش
ملي هر دو از
جنبشهاي
اجتماعي به
شمار ميروند.
3- حقوق زنان
و مليتها هر
دو در اسناد
منتشرهي مجامع
عالي بينالمللي
و همچنين طي
کنوانسيونهاي
سازمان ملل
متحد بهنحو
بارزي مورد
تاکيد قرار
گرفتهاست.
4-قريب
دوسوم از
اهالي کشور از
بديهيترين
حقوق اوليهي مربوط
به زبان مادري
و برخي حقوق
ملي محروم
ماندهاند.
زنان
نيز که نيمي
از اهالي را
تشکيل
ميدهند، در چنگ
محدوديتهاي قانوني
و آداب و سنن متأثر
از فرهنگ
پدرسالاري
هستند، اسيرند.
5-به تعبيري بخشي
از شهروندان
که تحت ستم
ملي قرار
دارند، شهروندان
درجه دو و آن
بخش که مورد
تبعيض جنسي
قرار دارند، جنس
دوم ناميده
ميشوند. بر
اساس همين
تعابير، زنان ما
که هم در معرض
تبعيض ملي و
هم در معرض
تبعيض جنسي
قراردارند،
را ميتوان شهروندان
درجهي چهار
ناميد.
6-شهرونداني
که از حقوق ملي
خويش
ناآگاهند،
تحت سيطرهي فرهنگ
شوونيستي،
منکر حقوق خويش
ميشوند.
زناني
نيز که از
حقوق زن بياطلاعند،
تحت سلطهي فرهنگ
پدرسالارانه
منکر حقوق زن
ميشوند.
گروه
نخست ترجيح ميدهند
با کودکانشان
به به زبان
ملت حاکم (فارسي)
صحبت کنند و
گروه دوم نيز
ترجيح ميدهند
فرزند پسر به
دنيا آورند.
اما
در حاليکه
گروه نخست استعداد
از کف دادن کامل
هويت ملي خويش
را دارا ميباشند،
گروه دوم هيچگاه
قادر نيست، از
هويت جنسي خويش
خلاصي يابند.
7-در يک خانواده،
اگر شوهر،
حقوق طبيعي همسرش
را انکار کند
و به تحقير وي
پرداخته و او
را در محدوديت
نگاه دارد، در
اين صورت زن
به حکم وجدان
حق دارد براي اصلاح نظام
خانواده، بر
اساس عدالت و
دموکراسي، هر
آنچه که از
دستش برآيد به
انجام برساند
و در صورتيکه
اين امر ميسر
نبود، اخلاقا
حق دارد از
شوهر خويش جدا
شود[4]....
در ميان
دو مليت همسايهاي
که در يک
منطقه زندگي
مشترکي دارند
نيز، در صورتيکه
يکي خود را در
مقام حاکم و ديگري
را در مقام
محکوم تلقي
نموده، او را
تحقير کرده،
محدوديتهايي
بر او اعمال
نمايد، در اين
صورت مليت
محکوم به حکم
وجدان حق دارد
براي برقراري
مناسبات
برابر هر آنچه
از دستش برآيد
به انجام
برساند. در
صورتيکه اين
امر ممکن نشد،
حق دارد کليهي
دارائيهاي
خود را که با
مليّت همسايه
به اشتراک
گذارده بود،
شخصا تصاحب
نموده، حساب
خويش را با وي
جدا کند.[5]
8- فمينيستهاي
تندرو،
مبارزه با
مناسبات و
فرهنگ
مردسالارانه،
در مبارزه با
خود مردان ميبينند.
ناسيوناليستهاي
تندرو نيز
مبارزه با سيستم
سانتراليسم و
شوونيسم را با
مبارزه بر عليه
خود مليت حاکم
(با
فارسزبانها)
مخدوش ميسازند.
9-مسألهي
زن و مسألهي ملي
عليرغم
استقلال نسبي
از هم داراي
لبههاي
مشترک
فراواني
باهمند، بيدليل
نيست که
ادبيات
شوونيستي آشکارا
فضايي براي
قلمفرسايي
مردان بوده است،
و در طول
تاريخ هشتاد
سالهي آن از
"پروين"[6]
تا "سيمين"[7]
شاهد يک زن
شوونيست که بر
عليه حقوق
مليتها قلمفرسايي
کرده باشد،
نيستيم.
10- نيروهاي
محافظهکار با
روشهاي
گوناگون به
مقابله با
آزادي بيان ميپردازند.
يکي از اين
روشها بريدن
زبان انسانها
از طريق تحقير
ملي و تحقير
جنسي است. وقتي
فضاي جامعه
مملو از جوکها،
متلکپرانيها
و آزار و اذيت زنان
و مليتها
باشد، آنان،
به حاشيه
رانده شده، از
بيان انديشه و
احساسات خود
امتناع ميورزند.
به اين ترتيب،
هر دوي آنان بهرهمندي
از آزادي بيان
را به طرف
مقابل (مليت
حاکم و يا
جنسيت حاکم)
واگذار
ميکنند.
11-روند حل
مسألهي زن به
مثابه اجراي پروژهاي
در راستاي
تامين دموکراسي
و عدالت در
ابعاد ملي قابل
ارزيابي است.
به عبارت ديگر،
مسئلهي زن فينفسه
يک مسألهي مليست.
ب. آسيبشناسي
12-حقوق
زن و حقوق ملي
و.... اجزا تفکيکناپذير
حقوق بشر به
شمار ميروند.
فمينيستهايي
که حقوق ملي
را ناديده ميگيرند،
همچون ناسيوناليستهاي
بياعتنا به حقوق
زن، (و هر دو به يک
اندازه) از
دموکراسي
بدورند.
آنگاه
که مردان
بتوانند در
تحقق حقوق
زنان، به
حمايت از آنان
برخيزند، و
آنگاه که فارسزبانها
نيز در احقاق
حقوق ملي
ترکان به ياري
آنان
شتافتند، آن وقت
ميتوان اميدوار
بود که جامعهي
ما در راه يک
دموکراسي
واقعي پيش
ميرود.
13-نظام ايدهآل
زن نظامي است
که در آن استقلال
و هويت فردي
او تضمين شود. مليگرايان
اگر در انديشهي
مشارکت فعال
زنان در جنبش
هستند، بايد به
آنان ثابت
کنند که به
هويت فردي زن و
استقلال آنان احترام
قائلند.
14-شرکت
زنان در
جنبشهاي ملي
وقتي نمود
بارز خواهد
داشت که آنان
اطمينان
داشته باشند
که حل مسألهي
ملي منجر به
استقرار سلطهي
مردان در
چارچوب جديدي
نخواهد شد.
15-جنبشهاي
ملي فينفسه
جنبشهايي دموکراتيک
و عدالتجويانه
هستند. اين
بدين معناست
که اين جنبش
بايستي نسبت
به بررسي و
ارائه راه حل
کليهي مسائل
مربوط به ملت
و از جمله مسألهي
زن بپردازد.
کسانيکه آنرا
صرفا در
چارچوب مسألهي
زبان محدود
نگاه ميدارند،
جز اينکه
محدوديت فکري
خود را به نمايش
بگذارند، هنر
ديگري از خود
بروز ندادهاند.
16-برخي از
فعالين جنبش
ملي بر اين
باورند که
وظيفهي آنها،
دلمشغولي با مسائل
مختص جغرافياي
ملي خويش است،
به زعم آنان
راهبري مسائلي
چون مسألهي زن
که در کل
جامعه عموميت
دارند بر عهدهي
جريانهاي
سراسريست! اين
طرز تلقي جز گردن
نهادن به
سانتراليسم معناي
ديگري ندارد.
در اين
صورت، زنان ما
رهايي خود را
در اتصال به
مرکز خواهند
جست و مردان نيز
در رهايي از
مرکز! اين نيز سير عادي
کارها را مختل
و آنرا
بنبست
خواهد کشاند.
17-اگر در
جنبشهاي ملي
که ماهيتا
ضدسانتراليست
هستند، مردان
بهطور مصمم و
جدي پيش روند،
اما زنان که
اميدي به حل مسألهي
خويش در
چارچوب جنبش ملي
نميبينند،
مردّد و
متزلزل گام
بردارند، اين
جنبشها قادر
نخواهند بود از
هارموني
مناسبي
برخوردار شوند.
18-برخي
نويسندگان
مليگرا، چهرههاي
ادبي و تاريخي
زنان را، با
نگاهي از پس
پردههاي
اوهام رومانتيک،
افسانهاي و
اسطورهاي،
مطابق با اميال
ناسيوليستي
خويش بازسازي
ميکنند، به
عبارت ديگر
آنها بيتوجه
به مسألهي زن،
تنها مسألهي خويش
را بازنويسي
ميکنند!
19-ديرپائي
مناسبات
پدرسالاري در
جامعهي ما،
زنانمانرا را
به سمت ازدواج
با مردان قوميتهاي
ديگر (مثلا
فارسها) هدايت
خواهد کرد.
کسانيکه
خواهان حفاظت
زبان مادريشان
هستند، پيش از
هرچيز بايستي
خودِ مادران
را حفاظت
کنند!
ج. چشماندازهايي
از آينده:
20-در
آيندهي نزديک
تعداد بسياري
از فارغالتحصيلين
زن وارد بازار
کار خواهند
شد. در دههي نود
تعداد زنان
شاغل در حدي
قابل مقايسه
با مردان
خواهد بود. که
آنهم با تأمين
استقلال
اقتصادي
آنها، ضمن کمرنگ
نمودن برتري مردان،
پدرسالاري
را به چالش
خواهد کشيد.
21-در
دههي نود
شانس ازدواج
مردان با زنان
کمسن و سالتر
از خود بسيار
محدود خواهد
شد. (اين واقعيت
بر اساس نتايج
آمارهاي جمعيت
به راحتي قابل
اثبات است)[8] اگر
در حفظ فرهنگ
پدرسالارانهي
حاکم بر رسوم
ازدواج اصرار
ورزيم در اين
صورت پسران ما
مجرد خواهند
ماند و در
صورت ازدواج
مردان با
دختران همسن
و سال و يا
بزرگتر از
خود، ضربهي سختي
به فرهنگ
هزارسالهي پدرسالارانه
خواهد خورد و
ارزشهاي حاکم
بکلي پايمال
خواهند شد.
22-همان
اندازه که رفع
تبعيض ملي
زمينهي رشد و
شکوفايي
فرهنگي،
اجتماعي،
اقتصادي مليتها
را فراهم
خواهد ساخت.
رفع تبعيض
جنسي نيز موجب
مشارکت زنان
در امور
اقتصادي و
اجتماعي و
فرهنگي خواهد
شد.
به
رسميت شناختن
حقوق زن و
حقوق مليتها،
انرژي و
استعدادهاي
خفتهي پنج
ششم اهالي اين
سرزمين را به
نفع رشد و شکوفائي
همهجانبهي کشور
آزاد خواهد
ساخت. حل اين
دو مسأله در
راستاي تامين
دموکراسي و
منافع ملي
است.
د.نتيجهگیری:
23-با
توجه به اينکه
در آينده نيمي
از نيروي کار
را زنان تامين
خواهند کرد،
از همين امروز
بايستي مراکز
کاري ما عاري
از آلودگيهاي
پدرسالارانه
شده، شرايط
مساعدي براي پذيرش
زنان داشته
باشند.
24-قوانيني
که در مورد
زنان و مليتها
به رشتهي تحرير
در آمده است[9]
در دفاع از آن
بکلي
ناکارآمد است.
تحقق يک نظام
حقوقي راستين
در آينده، با
مشارکت فعال
مدافعين
حقيقي حقوق زن
و حقوق ملي
ميسر خواهد
بود. کسانيکه
اين دو مسأله
مشغلهي اصلي
فکري آنان
است، بايستي
در عرصهي حقوقي
نيز نسبت به
تاسيس گروهاي
کاري اقدام نمايند.
25-فرهنگ
پدرسالاري
علاوه بر
اينکه موجبات
عقبماندگي
جامعه را
فراهم نموده،
ضمنا مانع از
آن شده است که
زنان در
جنبشهاي
اجتماعي
نقشهاي فعال و
کارسازي را بر
عهده گيرند.
جنبشهاي ملي بايستي
همزمان با
مبارزه عليه
ايدوئولوژيهاي
شوونيستي، با
اين فرهنگ
فرتوت نيز
مبارزه کرده
از اين طريق
به بالندگي
خويش ادامه
دهند.
26-روشنفکران
ما، بايستي
زمينهي ورود مردمان
خويش به جامعهي
جهاني را بر
اساس نرمهاي
پذيرفتهشدهي
بينالمللي
فراهم آورند.
جامعهاي که
اعتنائي به
حقوق زن
ندارد،
نخواهد
توانست جايگاه
مناسبي در
جامعهي جهاني
براي خويش دست
و پا کند. جنبشهاي
ملي بايستي در
کليهي وجوه
خود را با
نرمهاي بينالمللي
(و از ان جمله
با به رسميت
شناختن حقوق
زن و احترام
به آن) همگام
شوند.
و
نتيجهي عاجل
عملي اينکه:
27-پافشاري
روي جنبههاي
مشترک دگرجنبشهاي
اجتماعي
(جنبشهاي
زنان،
جوانان،
کارگران،
دموکراسيخواهان)،
مطالبهي کليهي
خواستهاي
دموکراتيک در
کنار مطالبات
ملي، از وظايف
گريزناپذير
روشنفکر جنبش
ملي به شمار
ميرود. همچنانکه
يک روشنفکر از
دگرجنبشها
نيز بايستي از
مطالبهي خواستهاي
مليتها شانه
خالي نکرده،
آنرا همچون يک
وظيفهي اساسي
بر عهده
گيرند.
[2] - نگاه
کنيد به مقالهي
" گزارههايي
چند به بهانهي
روز جهاني زن
و روز جهاني
زبان مادري "،
نوشتهي همين
قلم، در
ديلماج شماره
6
[3] -
ترمينولوژي
مسألهي ملي
در کشور ما
اندکي مغشوش
است، عليرغم
بکارگيري
اصطلاحاتي
چون "کثيرالمله"
و "مسألهي
ملي" (از حدود
پنجاه سال
پيش) و "ملت
آذربايجان"
(از دورهي
مشروطه) به
اين سو، اخيرا
گروهي که
عمدتا مخالف
طرح و حل اين
مسألهاند از
اصطلاحاتي
چون اقوام و
مسألهي قومي
و قوميت و ...
بهره
ميگيرند، من
در اينجا اصطلاح
مليت و ملي را
معادل آنچه که
برخي قوميت يا
قومياش
مينامند بکار
بردهام...
[4] - بهرهمندي
از اين حق
بدان جهت با
عبارات "بهحکم
وجدان" و
"اخلاقا"
مشروط شدهاند
که در برخي
کشورها چنين
حقوقي در
چارچوب قانون
به رسميت
شناخته نشدهاند.
[5] - ايضا
نگاه کنيد به
توضيح شماره 4.
[6] - منظور
شاعرهي شهير
اوائل قرن
حاضر " پروين
اعتصامي" است.
[7] منظور
نويسندهي زن
شهير فارس
زبان در
سالهاي اخير
قرن حاضر
"سيمين
دانشور" است.
[8] - نگاه
کنيد به مقالهي
"دههي نود،
پايان عصر
مردسالاري در
ايران!"نوشتهي
همين قلم در
ماهنامهي
ديلماج شماره
14
[9] - در
مورد ما صحبت
از قوانين
نانوشته در
مورد مليتها،
مصداق
بارزتري دارد.