فرقهي
دموكرات
آذربايجان و
داوري
يكجانبه
ايواز طه
داستان
به سه سال پیش
برمی گردد. نشريهي شرق در
شمارهي 25 آذرماه
83 خود مقالهاي
تحت عنوان «نگاهي
به اسناد
تازه منتشر
شده در بارهي
شكلگيري
فرقهي
دموكرت
آذربايجان به
دستور استالين» درج
کرد. در مقاله
مذکور با
استناد به سه
سندی که جمیل
حسنلی از آرشیو
کا. گ. ب. بدست
آورده بود،
مهر خیانت بر
کارنامهی حکومت
پیشهوری زده
شد. در
آن سال که
معاشقهی این
روزنامه با
پانایرانیستها
به اوج رسیده
بود، مقالات
عدیدهای در
بارهی حکومت
دمکراتها در
تبریز منتشر
شد. رویکرد
بنیادین این
مقالات، که به
نظر میرسید
بر اساس سرمشقهای
تبلیغات
دوران پهلوی
به نگارش درمیآمدند،
حذف عنصر
آذربایجانی
از نضهت مشرطیت
بود. از آنجا
که شرق، دست کم
به ادعای خود،
آزادی بیان را
پاس میداشت،
نگارنده جوابیهی
فروتنانهای ارسال
نمود. شرقیان
تعدیل یکی از
بندهای جوابیه
را خواستار
شدند، اما
جواب منفی اینجانب
متن را به تاریکخانهی بایگانی
آن جریدهی
گرام فرستاد. شرق اینک
در غربت غروب
گرفتار آمدهاست،
اما داستان حیرت
و هوبت ما همچنان
باقی است. ملالی
در میان نیست،
چرا که
دموکراسی آسیایی
این است. آن
جوابیه در
تلاطمی که چندی
پیش گرفتارش
آمدم گم و گور
شد، لیکن دقت یکی
از دوستان در
نگهداری تصویری
از آن جوابیهی
ناقابل سبب شد
که آن را بار دیگر به
عرصه آورم. اینک
آن جوابیه، با
دو سالی تاخیر:
يكم: نويسندهي
گرامي بر پايهي «نظريهي
توطئه» چنان
گمان كردهاند
كه تمامي
جهانيان از
مغولان صحراي
قره قوروم
گرفته تا
اعراب باديه،
و اسكندر
مقدوني گرفته
تا اشرفخان
افغاني، از سر
حسد و كينه به دسيسهچيني
پرداخته و به
ايران تاختهاند. و تنها
جناب کوروش
بوده است که
از سر انسان
دوستی به دیگر
کشورها لشکر میکشیده
و در سرزمینهای
دوردست اموال
دیگران را
چپاول میکرده
است. حال آنكه
لشكركشيها و
كشورگشاييهاي
گذشته كه گاه
درگسترهي
هزاران
كيلومتري و
درسرزمينهاي
ناآشنا و
دوردست صورت
ميبسته، انگيزههاي
متفاوت و
فراتري از
نظريهي
توطئه داشته
است. كشورگشاييهايي
كه طيف وسيعي
از انگيزهها
و اهدافي چون يافتن
چراگاه و
گسترش قلمروی
فرمانروایی
تا روح سروريطلبي
را در بر ميگرفته است.
دوم: نويسندهي
گرامي ضمن
شكوهي
غمگنانه از
تاخت و تاز
اشغالگران،
به سرعت آهنگ
گفتار را
تغيير داده و
از اينكه آن
مهاجمان به
ناچار در
فرهنگ ايراني «هضم
شدهاند» و به «آداب و
سنن و رسوم
اين سرزمين» ديگرباره
رسميت بخشيدهاند
با غرور و مباهات
سخن گفته است. اگر براستي
چنين است ديگر
چه جاي شٍكوه
و مظلومنمايي؟
بگذاريد آن
مهاجمان بيفرهنگ
به اين
سرزمين
سرازير شوند و
چند صباحي
ديگر در اين
فرهنگ هضم
شوند، و آداب
و سنن و رسوم
اينجايي
يابند. آيا
خدمتي بزرگتر
از اين به
فرهنگ بشري
سراغ داريد؟!
سوم: اگر به راستي
باور داريد كه «مردم آذربايجان
در بيش از يك
صد سال اخير
از پيشتازان
جنبشهاي ملي
ايراني بودهاند» دست كم
بايد اندكي در ترديد
افتيد كه شايد
آنچه به سال
1324 در
آذربايجان
اتفاق افتاد،
نميتوانسته
نتيجهي
خيانت و توطئه باشد. و گرنه
بايد
آذربايجانيان را
آلتدستي بيش
نيانگاريد كه
اين نيز با
پيشفرض شما
مبني بر
هشياري و
پيشتازي آنان
هماهنگ درنميآيد. شايد
در جريان
حاكميت
دموكراتها
بخشي از همان
مردم پيشتاز،
به سبب
تمركزگرايي
رضاشاه كه به يكسانسازي
خشن و يا
نابودي بيرحمانهي
خردهفرهنگها
اعتقادي تام
داشت، به ستوه آمده
باشند. شايد
بيزاري و نفرت آنان
در يك فرصت
مناسب تاريخي
به عرصهي
آشوبزدهي
سياست فوران
كرده باشد. اگر در
مقابل
دموكراتها ، حكومت
مركزي منزه،
مردمسالار،
دادگر و
خودبسندهاي
وجود داشت، ميشد
دربارهی دموكراتها
به گونهای دیگر
داوري كرد. اما
وقتي حكومتي
دسيسهگر،
خودكامه و
بيگانهگرا
به جنگ آن
حركت رفت، بايد
ترديد به خود
راه دهید. نويسندهي
گرامي
احتمالا چنين
پنداشتهاند
كه آن جداييخواهيهاي ادعايي
در آرمانشهر
بيعيب و نقصي
صورت گرفته
بود كه رضاشاه
پديد آورده
بود؛ آرمانشهري
كه فرزندش ميخواست
آن را به
دروازه هاي
تمدن بزرگ
برساند. از اين
رو، هرآنكس يا
هرآن گروه و
قوم كه در آن
آرمانشهر
شاهانشاهی
فروتن و سربه
زير نبود، و
به يكسانسازي
قومي گردن نمينهاد
شايستهي لقب
خيانت و
مستوجب سياست
و نابودي بود.
چهارم: حوادث تاريخي
اغلب اسباب
گوناگون و
انگيزههاي
پيچيده دارند. از اين
رو در تبيين
هر حادثه ما
ناگزير از تكثير
علل و سپس
تحديد آنها
براي يافتن
مستقيمترين
علتها هستيم. در
نتيجه،
اِسناد یگپارچهی
رويدادی بزرگ
به «انگيزهي
استيلاي
استالين بر
نفت شمال» ساده
كردن و
فروكاستن تاريخ
تا حد يك
نيرنگ سياسي
است. اگر
حمايت يك كشور
خارجي از يك
جنبش، ملاك
اهريمني بودن
آن باشد،
آنگاه برپايهي
آرشيو سفارت
امريكا در
تهران و يا
اسناد ساواك،
بسياري از
سياستمداران، روشنفكران
و حركتهاي
اجتماعي در
مدار
پيچاپيچي از
خيانتها،
انعطافها و
همكاريها گرفتار
خواهند شد. حتي
جملاتي چون «قبل از
ورود نيروهاي
دولتي به
تبريز، مردم
سلحشور اين
شهر باقيام
خود وطنفروشان
را از شهر و
ديارشان به
عقب راندند.»
موجب
وهن گويندهاش خواهد
شد. زيرا
اين جملات
دقيقا برگرفته
از فحواي
تبليغاتي است
كه در رسانههاي
همگاني وقت و
بعدها در كتابهاي درسي
شاهنشاهي به
كار گرفته شد. اگر
قصد بررسي
برههاي از
تاريخ بر اساس
اسناد در ميان
است، بايد در كنار
سه سند
نامبرده، به
هزاران صفحه
از اسنادي كه
از حكومت
دموكراتها
برجاي مانده نيز
مراجعه شود. واقعيت
اين است كه حتي
انبوه اسناد
مكتوب، در
برابر آنچه در
26 آذر
1325 در
ميدان ساعت
تبريز روي داد
گنگ و نارسا
مينمايد. در آن
روز دانشآموزان
دبستاني به صف كشانده
شدند تا كتاب
درسي «آناديلي»
(زبان مادري) را «زنده
باد شاه»گويان
در آتش
اندازند. آن جشن
كتابسوزان
ساعتها و
روزها ادامه يافت
و كتابهايي
در آن سوختند
كه جز ادبيات
شفاهي آذربايجان
و چند اشعار
كودكانه چيزي
در آنها يافت
نميشد. شايد هدف
از آن آتشسوزي
كه اندكي بعد
انبوه كتابهاي
غير درسي را
نيز در كام
خود كشيد، رفع
موانع و هموار
كردن راه براي
ايجاد فرهنگ عمومي
بود كه سنگ
زيربناي آن در فرهنگستان
اول گذاشته
شده بود. به
علاوه،
سرنوشت سران
فرقهي
دموكرات در آن
سوي مرزها كه
اغلب به اتهام
گرايشهاي
مذهبي و به
نحو رقتانگيزي
به حاشيهي
تاريخ رانده
شدند، همچون خدشهي
بزرگي بر جبين
استدلال
مزدوري صرف
آنان ظاهر ميشود. آگر
آنان همچنان
در پي آرمان بر
باد رفتهشان
اغلب درخلوت
وخفا، و در
ناداري و
تنهايي جان
سپردند،
گوياي آن است
كه نويسندهي
گرامي به
هنگام داوري
دربارهشان
از جادهي
انصاف به
بيراهه رفته است. سرنوشت
غمانگيز يك «بيريا» بسنده
است تاهمگان
بدانند كه
استالين خود يكي
از مهمترين
عوامل
فروپاشي
حكومت پيشهوري
بود.
پنجم: اگر
نظر نويسندهي
گرامي درست
باشد در آن
صورت ميبايست
با سقوط پيشهوري «دشوارهي
قوميتها» نيز از
ميان ميرفت. حال
آنكه
رويدادهاي
شصت سال گذشته
در مسيري خلاف
سير كرده است. چندانكه
بحث ستم قومي
درطول حكومت
پهلوي همواره
دغدغهي مهم
تودهي مردم و
فرهيختگان
آذربايجاني بوده
است. شهريار
تقريبا در تمام
عمر خويش از
بحران هويت
حاصل از اقوامستيزي
حكومت رنج برد
و تحقيرها و
تلاشها براي
محو زبان
آذربايجاني
را پيوسته
نكوهش كرد. درست
زماني كه
خاندان پهلوي
گمان ميكرد
آشپزهاي ارتش توان
گوشمالي تجزيهطلبان
را دارند،
شهريار
منظومهي «سلام
بر حيدربابا» را بنا
به ضرورت
تاريخي و براي
مقابله با
فراگرد امحا نوشت. حتي
اگر شهريار را
ناديده گيريم،
به شهادت
انبوه
تلاشها،
اعتراضها و نوشتهها،
هنوز هم بحث
قوميتها به
عنوان «دشوارهي
اساسي جامعه»،
ذهن سياستمداران
و دولتمردان
را اشغال كرده
است. اگر پس از
حوادث دههي
بيست آموزهي
يكسانسازي
قرين توفيق
شده بود و اقوام
مختلف،
خواندن و
نوشتن به زبان
مادريشان را
خيانت به
تماميت ارضي
كشور پنداشته
بودند، ديگر
اكنون نيازي
نبود كه نويسندهي
محترم براي
تنوير افكار مخاطبانشان
تازیانه تکفیر
و اتهام به
دست گیرد.
ششم: هر قدر هم
كه به زعم شما
حكومت
دموكراتها
ريشهي خارجي
داشته باشد،
بازهم بستر
ظهور آن داخلي
بود. در نظريهي
توطئه، ما
همواره به
عامليتٍ
عوامل خارجي
به بهاي فراموشي
قابليتٍ بستر
داخلي، عنايت افراطي
ميكنيم. حال
آنكه تا بستر
داخلي آماده
نباشد، يك
عامل خارجي به
زحمت ميتواند
دسيسهاي به
آن ابعاد را كه
نويسندهي
محترم ادعا
كرده است، به
راه اندازد. به سخن
دیگر، شما به
بهانه ی سه
سندی که از
آرشیو استالین بیرون
کشدهاند
گستاخانه بر
هویت ما می
تازید، اما
درعین حال بر
هزازان سندی
که گواه
برنامهریزی
گسرتده برای
امحای زبان
آذربایجانی
است چشم بر می بندید.