غلامحسين ساعدي، از او و دربارهٌ او

ناشر: باقر مرتضوي

طرح روي جلد: ج. تبريزي

تنظيم و صفحه‌آرايي: شيدا نبوي

حروف‌نگاري: نينا انتصاري

توزيع: انتشارات فروغ

Forough Book

Tel: + 41 221 9235707-  Fax: + 41 221 2019878

Jahn Str.24, 50676 Köln, Germany 

چاپ و صحافي: BM-Druckservice

Dürener Str.64 c, 50931 Köln

چاپ اول: کُلن (آلمان)، ۱۳۸۵/ ۲۰۰۷


 

 

باقر مرتضوي

نخستين ديدار و واپسين اميد

 

 

جايگاه ادبي و نقش برجسته و ماندگار غلامحسين ساعدي در ادبيات معاصر ايران بر کسي پوشيده نيست. اگر چه رژيم جمهوري اسلامي سال‌ها چاپ و نشر آثار او را ممنوع‌ اعلام کرده بود، با اين همه، امروز کمتر کتابخواني را مي‌توان يافت که حداقل داستاني از او نخوانده باشد.

من ساعدي را يک بار بيشتر نديده‌ام. سال‌اش را به ياد ندارم، اما مي‌دانم، پس از يک سخنراني در دانشگاه شهر کلن بود. با شور و شوق حرف مي‌زد، بسيار صميمي. سخنراني که تمام شد، به سراغش رفتم، خودم را معرفي کردم. در آغوشم کشيد و گفت؛ به نام مي‌شناسمت. صميميت در نخستين ديدار، پنداري سال‌هاست همديگر را مي‌شناسيم، پاره‌اي از خود را در او يافتم، چيزي که در زندگي کمتر پيش مـي‌آيد. پرسيـد؛ چـرا در رابطـه با آذربايجان، زبان و ادبيات آن، کاري نمـي‌کنـي؟ و من کاري نمـي‌کردم. حق با او بود. چرا نشريه‌اي منتشر نمي‌کني؟ نگاهش کردم، راست مي‌گفت، پاسخي نداشتم. نگاهم کرد، نگاهـي با خنده. احساس کردم، سراسر شـورم، يک انرژي نهفته در من انگار داشت فوران مي‌کرد. اين شور و انرژي از وجود او، از چشمانش، از حرف‌هايش در من سرازير شده بود. آن نبودم که تا چند دقيقه پيـش بودم. اين دوست، اين برادر، رفيـق راهم، آشناي ديرين، کجا بود تا کنون، چرا پيش از اين به سراغش نرفته بودم. گفتم؛ اي دوست! انگشت بر زخم دلم گذاشته‌اي، در درونم آتش افکندي، اما نويسنده تو هستي. پيش بيفت، به جان پشت سرت هستم.

در آن ديدار کوتاه، تاريخ يک سرزمين را با هم مرور کرديم. نيمي به حرف، نيمي به نگاه. نظرها که يکـي باشند، هر نگاهي يک کتاب حرف در خود به همراه دارد. از رنج و درد گفتم، از زباني که همچنان دارد سرکوب مي شود و خلقي که حاضر نيست تسليم گردد، از بختک جمهوري اسلامي که بر زندگي مردم چنگ انداخته. هر دو خود را "متعهد" احساس مي‌کرديم. قول و قرارها گذاشتيم، قرار شد در بازگشت به پاريس، در مورد چاپ يک نشريه به زبان آذربايجاني در عرصه فرهنگ و ادبيات فکر کند و با دوستاني ديگر هم موضوع را در ميان بگذارد. خلاف اراده‌ام، مي‌بايست از او جدا شوم، کساني ديگر انتظارش را مي‌کشيدند. بيش از اين نتوانستيم با هم درد دل وا کنيم. با آرزوي ديداري ديگر، ديداري پُربار براي همکاري، از هم جدا شديم.

ساعدي به پاريس بازگشت، من ماندم با دنيايي از اميد، با شوري که اين نيمه گمشده‌ام در من به غليان در آورده بود. در تدارک بنيانگذاري يک کار مشترک بودم که خبر رسيد؛ ساعدي درگذشت. نه، نه، مگر مي‌شود. مگر شور مي‌ميرد؟ مگر اميد تسليم مرگ مي‌شود؟ مگر مهر و صميميت را مي‌توان کشت؟ نه، نه، هزاران بار نه. نمي توانم باور کنم. در اين جهان تبعيد، در پسِ هزاران آرزوي سرکوب شده، هيچ کس در مدتي کوتاه، نتوانست چون او در من شور و اميد به مبارزه را چنين زنده کند. خبر تکاندهنده بود. هنوز هم باور نمي‌کنم مرگ او را. ساعدي را دگربار نديدم. البته حضوري نديدم، اما او را با خنده‌هايش، دستان مهربان و نگاه صميمي‌اش هميشه ميبينم. او در من است، خانه در قلبم کرده، اگر چه با حسرتي در دل.

سال پيش، در بيستمين سالمرگش، به سراغم آمد، نگاهم کرد، خنديد، نمي دانستم چه بايد بگويم، دلم مي‌خواست رو به روي هم بنشينيم، چايي با هم بخوريم، از زندگي بگوئيم، از جهان تبعيد، از ادبيات، از زبان مادري. نشد. چند روزي ميهمان ذهنم بود، رهايم نمي کرد. خواستم کاري بکنم، اما چه؟ به ناگاه به ذهنم رسيد، در گراميداشت او مجموعه‌اي فراهم آورم. فکر مي‌کردم مي‌توان اين مجموعه را تا هفتادمين سال تولدش که هنوز چند ماهي فرصت بود، براي چاپ حاضر کرد. موضوع را با دوستم اسد سيف در ميان نهادم. او نيز تشويقم کرد و قول همکاري داد. هدف اين بود که اين مجموعه، يک برسي کلي از زندگي ادبي ساعدي باشد. دست به کار شديم، با دوستان زيادي در سراسر دنيا، تا آنجا که امکان داشت، تماس گرفتيم. حاصل فعاليت ما اگرچه در هفتادمين سال تولد ساعدي نتوانست منتشر شود، اما سرانجام منتشر شد. سعي کرده‌ايم مجموعه‌اي فراهم گردد از ناگفته‌ها در باره ساعدي. اميدوارم تلاش موجود شايسته او باشد. شايد هم اين مجموعه پاسخي باشد به واپسين اميدم، اميد همکاري با ساعدي در انتشار نشريه‌اي که هيچگاه منتشر نشد.

در تهيه اين مجموعه، در جمع‌آوري اسناد و مدارک، در پاره‌اي موارد به نخستين پديدآورندگان آن دستيابي نداشتيم. کوشش خويش به کار برديم، اما نتيجه‌اي عايد نشد. براي نمونه مصاحبه‌اي با ساعدي از نشريه‌اي نقل شده که ديگر انتشار نمي يابد و يا مصاحبه‌کننده نامعلوم است. بدينوسيله بر خود لازم مي دانم، پيشاپيش از آنان نيز سپاسگزاري کنم. همين‌طور از همه دوستاني که در نهايت لطف، با ارسال مطلب در انجام اين کار مرا ياري دادند. 

آنان که انتشار جُنگ و يا مجموعه‌اي را تجربه کرده‌اند، به خوبي مي دانند که جمع‌آوري مطالب، تازه پايانِ يک آغاز است. تنظيم، بازخواني و صفحه‌آرايي، کار طاقت‌فرسايي است که صبوري مي طلبد و جان مي کاهد. وظيفه خويش مي دانم تا از خانم شيدا نبوي که اين زحمت را به جان خريدند، صميمانه تشکر کنم.

در پايان از خانم نينا انتصاري نيز که با حوصله و دقت فراوان تايپ اين مجموعه را بر عهده گرفتند، سپاسگزاري مي کنم.

باقر مرتضوي