به مناسبت هشت مارس، روز جهانی زن

گیسوان زنان آذربایجان را طوفان شانه می کند!

 

 

 فرزاد صمدلی

 

از بدو تاریخ مکتوب سرزمینمان تا به امروز، "زنان تورک" تیرک خیمه ها و ستون خانه های آذربایجان بوده اند و چه زیبا است که تا انتهای تاریخ نیز باشند. از اسطوره های هزاران ساله دده قورقود تا آموزه های تاریخ معاصر، "زن تورک" ستون فقرات جامعه کهن آذربایجان بوده است. آنها را بارها با عنوان "شیر زن" نامیده ایم و گفته ایم که شیردل بودن، مرد و زن نمی شناسد.

چقدر بر خود می بالیم که تاریخ آذربایجان و تورک، ملکه غیور و جسوری چون تومروس دارد. درایت و جسارت این بزرگ زن، ملت ما را از کید کیخسروی خونخوار رها کرد. تومروس فرزندش را فدا کرد تا وطنش را بقا بخشد. فرمان تاریخی او را بیاد آورید آنزمان که گفت:" تشت زرین را بیاورید... سر سرکرده مجوسان را در خونش شناور کنید تا از خون خود بنوشد، مگر شهوت شرب خون جوانان در او فرونشیند!"

میتوان به نام پایدار و انتقام ماندگار تومروس سوگند یاد کرد.

اکنون زرنیسه بر فراز قصر جمهور ایستاده است. در پای قلعه بذ، همسر دلاورش بابک و فرزند شجاعش بوغدای همراه با دیگر خرمیان در حال نبرد با افشین هستند. او بزودی شاهد انتحار فرزند و قطعه قطعه شدن همسر خواهد بود. اشکهای او در پای قلعه بذ  شلاله محنت و چشمه حسرت را خواهد آفرید. مصائب او جانکاه و اما تحمل او بسیار است.

ان سواری که بر زین زرین قیرات نشسته است و همچون تند باد می تازد کیست؟! او نگار چنلی بئل و یاور ائل است. زنان ما همچون نسیم به خانه بخت می آیند و همچون طوفان از ناموس خانواده  و شرف ملی خود دفاع می کنند. نگار نیز طوفان چنلی بئل است.

اگر قوچ کوراوغلو همسری چون نگار دارد  قاچاق نبی نیز همرزمی همانند هجر دارد. او بسان صاعقه  بر دشمن می تازد و بارها در شجاعت و درایت از همسر پیشی می گیرد. او الگوی مردان مبارز است.

قره العین، نادره دهر است. فصاحت و بلاغتش و نیز شجاعت و شهامتش بی نظیر است. زندگی او چون سیلابی خشمگین است که حتی در مسیل هم نمی گنجد. او فریاد هزاران سال سکوت است. او طغیان صده ها ظلم است. چه بسیار زنانی که نام او را برابر کفر می پندارند و چه بسیار مردانی که قاتل او را می ستایند. افسوس  که جهان امروز ما قره العین ندارد!

مذهبیون لامذهب، در گلوی نادره دهر پارچه ای فرو کردند تا صدایش خاموش شود، اما صدای او و کلام او جاودانه شد.

اگر سارا در دشتهای موغان، در صیانت از عقد نکاحش، در ارس انتحار میکند و جانش را فدای تعهد ابدی به معشوق می کند، تئللی زری، در کارزار تبریز تفنگ در دست می گیرد و سنگر به سنگر با استبداد می جنگد.

"جوان رزمنده را می آورند. زخمی مهلک بر سینه دارد. توپهای مشروطیت می غرند و گلوله های داغ صفیر می کشند. هیچ کس قادر نیست جوان مجروح را معاینه کند. دست همه مردان را پس زده است... می پرسد ستارخان کجاست؟! سردار ملی می اید و از مجروح می خواهد که به طبیب اجازه دهد تا سینه خونینش را معاینه کند. جوان در گوش ستارخان زمزمه می کند... سردار از حیرت فریاد می کشد و آرام می گرید..."

 زنده باد زنان غیور آذربایجان که در دفاع از ناموس وطن همه محدودیتهای دنیا را در می نوردند و در شجاعت و غیرت  از مردان نیز سبقت می گیرند. به این صورت نام تئللی زری  در تاریخ جاودانه می شود. همانگونه که زینب پاشا در برابر فرمان پادشاه ظالم  می ایستد و پیشاپیش مردان راهی عمق فاجعه می شود. یک زن رهبر قیامی ماندگار در تاریخ می شود و این قیام چقدر افتخار آفرین است.

 

 

مادر زنان آذربایجان دریا و پدرشان کوهستان است. آنها هم بازی گرگها وعقابها بوده اند. این تنها یک تمثیل نیست. "عظمت خانیم" را بیاد آورید که چگونه عقاب بر دوش، در دشتهای اردبیل، شانه به شانه رزمندگانی به استقامت پولاد، با قوای وحشی میرپنج روبرو شد و به همراه جوانمردان طایفه پولادلی و اعضای خانواده اش به شهادت رسید. می گویند وقتی دشمنان بر سنگرش چیره شدند  و جنازه اش را یافتند با حیرت دیدند که این خاتون تورک، در کنار گلدانهای گل میخک، همچنان انگشت بر ماشه می فشارد! سالها است که دختران آذربایجان، قرنفیلهای محبوب عظمت خانیم را می چینند و برگیسوان خود می اویزند و همانند یک "ماهی سیاه کوچولو"، در "ارس" های آذربایجان، بسوی "خزر"های متلاطم جاری می شوند. 

از "سریه" بگویم. او تا آخرین گلوله از جمهوری آذربایجان جنوبی در برابر ارتش خونخوار پهلوی دفاع کرد و سمبول زنانی شد که آرمان "مرگ هست بازگشت نیست" را در دفاع از وطن پذیرفته اند. مبارزه او دفاع از حق حیات مدنی و اجتماعی برای زنانی بود که در دوره یک ساله فرقه دمکرات، زندگی بسان یک انسان آزاد را تجربه کردند. با استقرار مجدد ارتجاع، زنان آزاده دریای آذربایجان، همچون ماهیان صید شده بر روی خاکهای وطن جان دادند.

اما رزم، تنها هنر زنان ما نیست.

ارتعاش قوپوزها، آواز آشیقها و صدای شاعران زن آذربایجان تمثیل عرشی است که بر فرش فرود آمده است. آشیق پری می نوازد، خورشید بانو ناتوان ازلطافت گلهای میخک سخن می گوید و پروین اعتصامی از اشک چشم یتیم، مدینه گلگون از راههای که هرگز خسته اش نخواهند کرد و حکیمه بلوری نیز ازآتشی که وطن در جگر او افروخته است. آتشی که جسم مرضیه اوسکوئی را در تنور پان آریانیسم سوزاند تا روحش در اندرون جسم همه زنان آذربایجان رسوخ کند.

آنها  نفوذ درد را تا نخاع خود حس کردند. زجر کشیدند و در زندانهای تاریک با دندانهای خشم بر روی آهنهای سخت نوشتند: زنده باد آذربایجان، زنده باد آزادی!

وبی گمان این دو جمله در حد متراکم ترین مفاهیم حیات و ممات ملی ما است.

از چشمهای مادر حرارت حیات و از چشمهای پدر ضرورت ممات را در راه آرمانمان آموختیم.

از اجدادمان آموختیم که نام مادر مقدس است و بهشت به زیر پای خسته آنان گسترده شده است. چارقهای مادرم را می بوسم و هرگز با کفشهای زرین سیندرلا عوض نمی کنم. چارقد او را همچون بیرقی افراشته می کنم تا به جهانیان بگویم که هر خانه ما مانند سنگری است که در آن زنانی چون ایرج، سریه و مرضیه مهیای رزم ایستاده اند. بگذار دنیا بداند که آذربجان صدها جملیه بوپاشا دارد.

 قلب زنان تورک به لطافت گل میخک، چهره آنها به زیبائی گل آفتاب گردان و ارزششان به تقدس خوشه گندم است. زنانی که پروانه ها را نوازش می کنند، بره ها را شیر می دهند و گلهای سرخ را بر سینه هایشان می آویزند. آنان نگاهشان به آسمانی است که دائما ستاره می زاید و درون سینه اشان خورشید آتشینی است که بی مهابا زبانه می کشد و پلشتی های جهان طغیانگر نرینگان را تطهیر می کند. دستهای آنها همچون برگهای درختان انجیر مرهم دردهای فرزندانی است که لاله چشمهای خود را لانه گلوله کرده اند.

زنان تورک را می توان در زیر اشعه آبی فام هر شب مهتابی، بر سطح اب آینه گون هر چشمه، در ورای مه هر صبحگاه و یا حتی در تابش شعاع خفیف منورهای شبهای نبرد، بر روی زمینهای مملو از مین و در لابلای دود ضخیم انفجارها مشاهده کرد.      

گاهی به سان یک مادر با شهد شفقت خود روح بشر را غذا میدهند، گاهی درنقش یک معشوق، خون عشق را در شریان مردان می دوانند، گاهی زندگی را در قالب یک مبارز جسور فدیه وطن می کنند و عجبا که گاهی در یک لحظه هر سه شیوه را به اعلی درجه خود تمثیل می کنند. این یعنی معجزه زن بودن!

اگرعباس خان لسانی در زندان آپارتاید می غرد زن او رقیه لسانی با مقاومتی فراتر از عباسخان، چراغ مقاومت آشیانه شیرمردش را افروخته تر می سازد. همانگونه که مادر و همسر صفرخان دهها سال زندان فرزند و همسر را تحمل کردند. این تحمل صبر ایوب می خواهد!

زنان آذربایجان الهه های قیام و انتقام هستند. قیام در برابر دشمنان و انتقام از خائنانان. چه کسی می تواند ترانه های مقاومت زنان پر هیجان آذربایجان را خاموش کند؟!

زنان تورک، آتش این هیجان را از دهان آتش فشانهای موطنمان به درون سینه هایشان مکیده اند. از دهان آغری داغ، بوزقوش، سهند، ساوالان، آلپ اوروز...دریغا که دژخیم به پرنده در قفس نیز شلیک می کند و قفس را با قناریش در آتش می افکند.

حتی اگر بسوزیم، خاکسترمان یادگار قیام ابدی ما خواهد شد. چه کسی می تواند خاکستر ما را محو کند؟!  ققنوسها از این خاکسترها برخواهند خواست و من می پندارم که این ققنوسها همان زنان زایشگر تاریخ آذربایجانند.

این زنان آبستن طغیانند. در رحم زنان تورک، نطفه های جرقه منعقد می شوند. آنها حامله نوامیس وطن هستند.  نام فرد فرد فرزندان آنها عصیان است. تومروس است، نگار است، سریه است، مرضیه است...

 آخرین نشانی بسیاری از این زنان را باید در مزارهای پنهان و گمنام جستجو کرد. آنها امانتهای مقدس خاک میهن ما هستند. رمز کشف آرامگاههای پوشیده آنان را آموخته ام: در دشتها و کوههای آذربایجان هر صخره ای را که فرودگاه عقابها و هر زمینی را که استراحتگاه گرگهاست زیارتگاه کنید. آنجا ابر زن تورکی  خفته است.

روزی فرا خواهد رسید که پهنه وطن را با نام معصوم و مجسمه محزون آنها زینت خواهیم داد.  به یاد آنها دشتی مملو از گلهای میخک خواهیم  کاشت و نام دخترانمان را از میان نام این "گرگ زنان" انتخاب خواهیم نمود.

معشوق زنان آذربایجان طوفان است.

وه چه زیبا، چه هیجان آفرین و چه غرور انگیز خواهد بود تماشای آن شیرزن تورکی که به هنگام طلوع، بر قله کوهی، یا در ساحل دریائی بایستد، قطار فشنگی بر دوش بیفکند، کلاشینکفی را بر سینه بفشارد و منتظر بماند تا طوفان آذربایجان، گیسوان مشعشعش را شانه کند!