بلوچستان ؛ سرزمین بیم ها و امیدها!

 

ارژنگ بامشاد

a.bamshad@yahoo.com

 

حوادث ناگوار و درگیری های مدام در استان بلوچستان، بویژه در چند ماه اخیر، نام بلوچستان را بیش از گذشته بر سر زبان ها انداخته است.  وقایع 24 اسفند 1384 در جاده زابل_ زاهدان در منطقه تاسوکی و 23 اردیبهشت 1385 درمحور بم_کرمان در منطقه ی دارزین که با بستن راه خودروهای عبوری 34 نفر از نیروهای رژیم را کشته  و تعدادی را زخمی کرده یا به اسارت بردند. در روز 13بهمن 85 مقارن ساعت 19 و 45 دقیقه چند فرد مسلح چهار مأمور گشت نیروی انتظامی را که در خیابان بزرگمهر مشغول گشت زنی بودند به رگبار بستند و به قتل رساندند. در این حمله دو افسر انتظامی به نام سرهنگ خواجه و سرهنگ شیبک و سرباز وظیفه کشته شدند. و انفجار اتوبوس حامل پاسداران در بامداد 25 بهمن ماه 85 در زاهدان که باعث کشته شدن 11 و زخمی شدن 18 پاسدار نیروی زمینی سپاه شد. و جدیدترین این عملیات تروریستی انفجار  بمب صوتی در جلو ی مدرسه دختران معرفت در زاهدان در شامگاه جمعه 27بهمن ماه  است.

 بدون بررسی وضعیت این استان، نمی توان نسبت به این حوادث، علل و انگیزه ها و چگونگی موضع گیری در قبا ل آن، ارزیابی روشنی داشت. این امر بویژه در شرایطی که آمریکا و متحدانش در تلاشند، تا عرصه های درگیری علیه ی جمهوری اسلامی را گسترش دهند از اهمیت ویژه ای برخوردار است.

وضعیت اقتصادی ـ اجتماعی استان

 

استان سیستان و بلوچستان، در جنوب شرقی کشور قرار دارد. این استان از سوی شمال و غرب، هم مرز استان های خراسان، کرمان و هرمزگان است. در مرزهای شرقی خود با استان نیمروز افغانستان و استان بلوچستان پاکستان هم مرز است و در جنوب به سواحل دریای عمان وصل است و از این رو، از موقعیت استراتزیک ویژه ای برخوردار است. یک خط ویژه راه آهن از زاهدان تا مرز میرجاوه (خط مرزی معروف به میل 72) و از آن جا به شهر کویته مرکز بلوچستان پاکستان، امکانات ارتباطی میان ایران و پاکستان را تسهیل می کند. برنامه ی وصل زاهدان از طریق راه آهن به کرمان و از این طریق به شبکه ی سراسری در دست اجراست. شبکه راه آهن سراسری تا کنون به شهرستان بم رسیده است و قرار است راه آهن بم ـ زاهدان حداکثر تا یک سال دیگر راه اندازی شود.

زاهدان با جمعیتی پانصد هزارنفری، مرکز استان و شهرهای زابل، خاش، سراوان، ایرانشهر، چابهار، نیکشهر و سرباز شهرستان های استان هستند. و شهرهای ادیمی اسپکه، بزمان، بمپور، بنت، بنجار، پیشین، جالق، دوست محمد، راسک، زابلی، زهک، سرباز، سور،ان، سیرکان، فنوج، قصرقند، کنارک، گلمورتی، محمدآباد، میرجاوه، نصرت آباد، نگور، نوک آباد، و نیک شهر، شهرهای استان هستند. جمعیت استان بر اساس برآورد مرکز آمار ایران در سال 1384 بالغ بر 2219393 نفر است که از این جمعیت 1101920 در شهرها و 1117473 در روستاها زندگی می کنند. بر اساس همین آمار 466612 خانوار در سیستان و بلوچستان زندگی می کنند که از این تعداد 234986 خانوار شهر و 231626 خانوار روستایی هستند. ترکیب جمعیتی زابل را عمدتأ سیستانی ها تشکیل می دهند. در این شهر علاوه بر سیستانی ها و بلوچ ها، افغانی های زیادی نیز زندگی می کنند که بدنبال جنگ های دو دهه ی اخیر افغانستان به این منطقه  آمده اند و بخش ثروتمند این مهاجرین با خرید خانه و املاک به نیروی قدرتمندی تبدیل شده اند. در دیگر شهرهای استان، ترکیب جمعیت علاوه بر مردم بلوچ  شامل  بیرجندی ها، یزدی ها، کرمانی ها و دیگر مهاجربن است. این بخش از جمعیت از زمان رشد و گسترش جدید شهرهای زاهدان، سراوان  یا خاش و چابهار، در شصت سال اخیر، به این شهرها مهاجرت کرده و نقش ویژه ای در تحولات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی استان بازی کرده و می کنند و امروز باید آن ها و بویژه نسل های دوم و سومشان را جزو مردم بومی بلوچستان به شمار آورد.

در میان شهرهای استان، زاهدان مرکز استان، مرکز اصلی اداری و تجارت و مرکز اصلی آموزش به حساب می آید. دانشگاه سیستان و بلوچستان در این شهر واقع شده است. در این شهر علاوه بر بلوچ ها ، زابلی ها نیز از وزن بیشتری نسبت به دیگر ساکنین شهر برخوردارند. و نبض تحولات استان در این مرکز می تپد. به دلیل نقش ویژه ی تجاری شهر، ارتباطات آن با شهرهای استان کرمان و هم چنین با بلوچستان پاکستان از اهمیت ویژه ای برخوردار است. شهرهای خاش، سراوان ، ایرانشهر، نیکشهر و سرباز  عمدتأ شهرهای کشاورزی و دامداری هستند. هر چند تجارت نیز در این شهرها از اهمیت ویژه ای برخوردار است. در این شهرها و بویژه در خاش و سراوان، بیرجندی ها و زابلی ها عمدتأ در بخش آموزشی و اداری و یزدی ها و بلوچ ها در بخش کشاورزی و دام داری اشتغال دارند. این وضعیت در زمان حکومت پهلوی تقریبا، به صورت الگوی تفکیک شده ای بود اما در طول سه دهه ی گدشته  با سرمایه گذاری درآمدهای ناشی از تجارت توسط مردم بلوچ در زمینه های  کشاورزی و ساختمان سازی ، وضعیت به تدریج تغییر یافته است. در گذشته مردم بلوچ در منطقه سرحد (بلوچستان شمالی)  عمدتأ به دام داری و کوچ نشینی و تجارت و یا قاچاق کالا  مشغول بودند، و اکنون با گسترش شهرنشینی و یکجا نشینی خصلت های قبیله ای دچار دگرگونی شده است. اگر در گذشته به دلیل کم آبی شدید استان، کندن قنوات که توسط یزدی ها انجام می گرفت، اصلی ترین سیستم آبیاری و کشاورزی بود، اکنون با حفر چاه های عمیق و نیمه عمیق و استخراج آب توسط موتورهای قوی، سیستم آبیاری مدرن در سطح استان گسترش یافته است. این امر از اوایل دهه پنجاه به الگوی اصلی تبدیل شد. و امروز می توان در بسیاری از مناطق استان، در دامنه ی کوه ها و در بسیاری از مناطق محل سکونت قبایل، این گونه  موتورهای آبی بر سر چاه های عمیق و نیمه عمیق را دید. بزرگترین طرح حفر چاه های عمیق در اوایل دهه پنجاه در دامنه ی تفتان توسط طایفه ی ریگی با حمایت گسترده ی دولت شاه در منطقه ای میان زاهدان و خاش انجام گرفت که در ظرف یک سال بیش از 20 حلقه ی چاه عمیق حفر شد و بر سر هرکدام یک موتور قوی گذاشته شد و یک بیابان برهوت را به گوهرشهر کنونی تبدیل کرد که هم اکنون یکی از قطب های کشاورزی استان است. و یا در منطقه جزموریان در ایرانشهر، یک منطقه کشاورزی مدرن ایجاد شده است. همین شیوه ی جدید آبیاری باعث شده که در دامنه ی بسیاری  از کوه ها امکان گسترش کشاورزی به وجود بیاید. به دلیل بکر بودن این بخش از زمین ها، میوه ها و سبزیجات  از کیفیت بالایی برخوردار است. برای نمونه در دهه ی گذشته بسیاری از کشاورزان بلوچ در زمین های خود درخت پسته کاشتند که پس از بارآوری سه ساله( درحالی که زمان برای بارآوری درخت پسته در رفسنجان  5 سال است)، محصولی بسیار مرغوب بدست داده است که عملأ  کیفیتی به مراتب بهتر از پسته ی رفسنجان دارد. به همین دلیل با فشار خاندان رفسنجانی که انحصار صادرات پسته را در دست دارد، پسته ی بلوچستان با مهر و نام  پسته ی رفسنجان صادر می شود. زیرا در صورتی که پسته بلوچستان به طور مستقل وارد بازار شود، احتمالأ پسته ی رفسنجان را به پسته ی درجه ی دوم تبدیل خواهد کرد. تولیدات کشاورزی استان، مرکبات ( که عمدتأ در شهرهای ایرانشهر و سراوان و نیکشهر متمرکز است)، سبزی جات و سیفی جات و غلات است. جالب است که خرما ی مرغوب استان نیز به جای آن که نام خرمای بلوچستان بر بسته بندی های خود داشته باشد، نام خرمای مناطق دیگر را دارد. 

مردم  بلوچ  استان، عمومأ در قبایل گوناگون متشکل هستند. قبایلی که در مناطق گوناگون استان متمرکز هستند و در سرحد، گاه با ییلاق و قشلان در بخش های استان و یا در میان ایران و پاکستان در حرکت هستند. می توان مهمترین قبایل بلوچستان شمالی  را چنین برشمرد: قبایل و طوایف ریگی، براهوئی، مری، ناروئی، شهنوازی، کهرازهی، گمشادزهی، بارکزهی و ......  و قبایل منطقه مکّران (بلوچستان جنوبی) عبارتند از مبارکی ها در منطقه آهوران، شیرانی ها در منطقه فنوج و بنت، بلی دی ها در منطقه قصرقند، سردارزهی ها در منطقه دشتیاری و چاه بهار، و لاشاری ها در منطقه لاشار.

در گذشته در دوران سلطنت پهلوی، ساکنین شهرها بویژه در سرحد عمومأ از مهاجرین فارس بود و مردم بلوچ که در قبایل مختلف متشکل بودند عمومأ در حاشیه ی شهرها سکونت داشتند. اما در چند دهه ی گذشته این وضعیت به کلی دگرگون شده است. در این دوران بخش وسیعی از مردم بلوچ که در گذشته به دامداری و تجارت و یا قاچاق کالا از پاکستان و یا شیخ نشین های عربی و افغانستان و یا کار در آنجا  مشغول بودند، درآمدهای خود را در خرید خانه و املاک و مغازه ها به کار انداختند و از این طریق پروسه ی شهرنشینی به سرعت گسترش یافته است. از سوی دیگر بخشی از مهارجرین فارس پس از وقوع انقلاب اسلامی و حوادث پس از آن با فروش املاک و امکانات خود به شهرهای دیگر مهاجرت کردند. این امر از یک سو چهره ی شهرهای  استان را تغییر داده است و از سوی دیگر با گسترش تحصیلات در میان جوانان بلوچ که از اواخر حکومت پهلوی آغاز شده بود، وزن و جایگاه این بخش از مردم را  در سیستم اداری و اقتصادی استان  به شدت تغییر داده است و عنصر خودآگاهی ملی را تقویت کرده است.

نگاهی به وضعیت کنونی استان نشان می دهد که حضور بخش های گوناگون جمعیت درعرصه های مختلف اداری، تجاری، کشاورزی، دامداری و آموزشی ، تقریبا، به صورت متوازنتری تقسیم شده است. هر چند هنوز در بسیاری از پست های کلیدی دولتی، مقامات رژیم از بکارگیری  نیروهای با تجربه و تحصیل کرده ی بلوچ خودداری می کنند و این پست ها را عمومأ به نورچشمی های خود که از دیگر استان های می آورند واگذار می کنند. در این رابطه یک تبعیض آشکار به چشم می خورد. چه حکومت پهلوی و چه حکومت اسلامی، مردم بلوچ  را که ساکنین اصلی این استان هستند، به مثابه شهروندان درجه دوم به حساب آورده اند. و هیچگاه اجازه حضور افراد با تجربه بلوچ در سیستم اداری استان را نداده اند و به این ترتیب مانع دخالت مؤثر بلوچ ها در سرنوشت خود شده اند. و هر جا نیز که جوانان و تحصیل کردگان بلوچ توانسته در سیستم اداری برای خود جا باز کنند، این امر از طرف حکومتیان به صورت یک امتیازدهی تلقی شده است.  علیرغم این سیاست دولت های مرکزی در حال حاضر حضور بسیاری از تحصیل کردگان بلوچ در مقامات آموزشی و یا در شوراهای شهر، در مقایسه با چند دهه ی پیش نشان از تحول جدیدی می دهد که عنصر همزیستی بخش های گوناگون جمعیت را نسبت به گذشته تقویت کرده است. نکته ی مهمی که باید به آن توجه کرد این است که رابطه ی میان بخش های گوناگون جمعیت استان همواره رابطه ی بسیار مسالمت آمیز بوده است زیرا مردم بلوچ، حضور مردم دیگر استان ها را  نه نیروی متجاوز و متحد دولت مرکزی، بلکه مردمی یافته اند که در آبادانی استان و آوردن تجارب گوناگون در زمینه ی آبیاری، کشاوزری و تجارت نقش به سزائی داشته اند. امروزه بسیاری از جوانان بلوچ که در گذشته در مزارع به عنوان کارگر کشاورزی مشغول به کار بودند، خود به کشاورزان موفقی تبدیل شده اند. بنابراین ظلم واجحافات دولت های مرکزی در بلوچستان که تقریبأ در بسیاری از عرصه ها به چشم می خورد، مقوله ای است که به رابطه ی مردم با دولت بر می گردد. توجه داشته باشیم که نه سلطنت پهلوی و نه حکومت اسلامی، هیچ تلاشی در آموزش و گسترش زبان بلوچی نکرده اند. در حالی که بسیاری از فارس زبانان استان وبویژه نسل های دوم و سوم می توانند به زبان بلوچی تکلم کنند. در حکومت اسلامی علاوه بر ظلم و ستم ملی که بر مردم بلوچستان روا می رود، فشارهای مذهبی یک دولت مذهبی شیعه نیز بر ستم های تاکنونی افزوده شده است. در تمامی دوران حکومت اسلامی و بویژه در مقاطعی که افراطیون شیعه در استان نقش بیشتری داشته اند، سرکوب مذهبی و توهین به مقدسات اهل سنت نیز جریان داشته است و روحانیون مخالف اهل سنت زیر شدیدترین فشارها قرار داشته اند و تعدادی از آن ها نیز ترور شده اند. از جمله این ترور شده گان می توان از مولوی عبدالملک ملازاده پسر بزرگ مولوی عبدالعزیز از زاهدان ، مولوی عبداناصر جمشید زهی از خاش، مولوی یارمحمد کهرازهی از خاش، مولوی عبدالستار از خاش، مولوی عبدالعزیز کاظمی بجد از زاهدان، مولوی حبیب الله حسین بُر از سراوان، نام برد.

موقعیت استراتژیک استان، یک موقعیت استثنائی است که از نظر اقتصادی می تواند نقش بسیار مثبتی بازی کند. همجواری استان با پاکستان و افغانستان و واقع شدن در کناره ی دریای عمان با بندری همچون چاه بهار، امکان ارتباطات تجاری و اقتصادی بی نظیری فراهم می آورد. در صورتی که شبکه ی راه آهن سراسری که تاکنون تا شهرستان بم امتداد یافته وبه زودی به زاهدان نیز متصل می شود، به چاه بهار وصل شود، این بندر می تواند به یکی از مراکز اصلی بندری جنوب ایران تبدیل شود. همانطور که در دوران جنگ هشت ساله با ناامن شدن بنادر ایران در خلیج فارس، بندر چابهار نقش ویژه ای به عهده داشت. هم مرز بودن بلوچستان با افغانستان، در صورتی که سیاست حسن همجواری برقرار باشد، این امکان را برای افغانستان فراهم می آورد که به راحتی کالاهای اش را از طریق این استان و از طریق دریای عمان به سراسر جهان صادر کند. از سوی دیگر وصل شبکه سراسری راه آهن ایران به زاهدان و از طریق مرز میرجاوه به پاکستان، امکان مبادلات تجاری میان دو کشور را  گسترش خواهد. در دوران حکومت پهلوی ، طرح گسترش بندر چاه بهار در دستور قرار گرفت. اما تمرکز این طرح بر نظامی کردن بندر چاه بهار و گسترش ناوگان دریایی ایران بود. از اینرو در این بندر تعداد زیادی آشیانه های نگهداری و پرواز جت های جنگنده  ساخته شد. صنعت ماهیگیری نیز از عرصه هایی است که در این بندر جریان دارد و می تواند گسترش یابد.

 

وضعیت  سیاسی استان

 

استان سیستان و بلوچستان، در زمان حکومت پهلوی تبعیدگاه فعالین سیاسی محسوب می شد. از اولین تبعیدیان باید از امیرتوکل کامبوزیا نام برد که از مسئولین بخش مخابرات کلنل پسیان و از کردهای زعفرانلوی قوچان بود که پس از سرکوب جنبش پسیان به زاهدان تبعید شد و در یک روستا در اطراف این شهر به کشاورزی مشغول گردید که بعدها به" کلاته ی کامبوزیا" معروف شد. او در این محل یک کتابخانه بزرگ و بسیار متنوع  برپا کرد. پس از مرگش که در 1353 هجری شمسی اتفاق افتاد، ساواک جنازه ی او را در یک گورستان متروک دفن کرد. اما فرزندان و وابستگانش که با این امر مخالف بودند، با نبش قبر، جنازه ی او را در مرکز کتابخانه اش دفن کردند. کامبوزیا از مخالفین سرسخت شاه و دارای گریشات بشدت ضد صهیونیستی بود و چون به زبان فرانسه تسلط کافی داشت ارتباطات گسترده ای نیز با برخی از متفکران فرانسوی داشت. کتابخانه ی او در زمان شاه یکی از مراکز تجمع دانشجویان تبعیدی به این استان بود. امروز این کتابخانه تحت اداره کتابخانه شهر زاهدان قرار دارد. او دارای 28 فرزند بود که که فرزندانش در فعالیت های سیاسی استان فعال هستند و یکی از پسرانش نماینده مجلس از سوی اصلاح طلبان بود.

 در اوایل دهه ی پنجاه، ساواک تعداد زیادی از دانشجویان مبارز دانشکده های پلی تکنیک و صنعتی تهران را به زاهدان تبعید کرده بود. علاوه بر تبعید دانشجویان، تعدادی از زندانیان سیاسی را نیز حکومت شاه به زندان های زاهدان و زابل تبعید کرد ه بود. علاوه بر فعالین دانشجویی ، تبعید مخالفین مذهبی نیز از سیاست های دوره سلطنتی بود. ساواک آیت الله قمی را به شهرستان خاش تبعید کرد. کسی که پس از پیروزی انقلاب به دلیل مخالفتش با حکومت اسلامی هم چنان در حبس خانگی در مشهد به سر می برد. علی خامنه ای رهبر رژیم نیز دوران تبعید خود را در شهرستان ایرانشهر گذراند.

در گذشته فعالیت های سیاسی نسبت به استان های مرکزی  در سطح پائین تری قرار داشت. در اوایل دهه ی پنجاه عمدتأ فعالین مذهبی  حضور علنی داشتند. و در این ارتباط  انجمن حجتیه به رهبری شیخ حلبی سرمایه گذاری زیادی روی این استان کرده بود و مدام مبلغین خود را به آنجا اعزام  می کرد و خود نیز چندین بار برای سخنرانی های ماه محرم به این استان سفر کرده بود. انجمن حجتیه علاوه بر میارزه علیه بهائیان این استان، در دامن زدن به اختلاف شیعه و سنی نقش برجسته ای داشت که تا به امروز هم ادامه دارد. و امروز دولت احمدی نژاد که ارادت خاصی به این جریان دارد، با حمایت از نیروهای وابسته به این جریان که عمدتأ از زابلی ها هستند، در تشدید اختلاف میان شیعیان و اهل سنت نقش ویژه و مخربی ایفا می کند. از سوی دیگر گرایشات مختلف حوزه ی علمیه قم نیز در اعزام امام جماعت برای مساجد استان با هم رقابت داشتند. بعدها معلوم شد که بخشی از این ائمه ی جمعه از طرفداران خمینی بودند یا چنین وانمود می کردند.

در زاهدان به عنوان مرکز استان دو مدرسه ی دینی وجود داشت. یکی مدرسه شیعیان که توسط آیت الله کفعمی به عنوان امام جمعه زاهدان اداره می شد. و دیگری مدرسه اهل سنت که توسط مولوی عبدالعزیز امام جماعت اهل سنت اداره می شد. مدرسه شیعیان ، طلاب خود را برای ادامه تحصیل به حوزه ی علمیه قم و مدرسه اهل سنت به مدرسه های علمیه  پاکستان اعزام می کرد. لازم به توضیح است که  جمعیت فارس استان شیعه هستند و جمعیت بلوچ استان از اهل سنت.

در آستانه ی انقلاب بهمن گرایش جوانان استان به فعالیت سیاسی گسترش یافت. جوانانی که پس از انقلاب در سازمان های اصلی آن دوره یعنی سازمان مجاهدین و سازمان چریک های فدایی متشکل شدند. نفوذ فدائیان بویژه در میان جوانان بلوچ به حدی بود که در اولین انتخابات مجلس، نماینده ایرانشهر از کاندیداهای این سازمان بود. دانشجویان دانشگاه بلوچستان در زاهدان نیز در مقابله با "انقلاب فرهنگی" نقش برجسته ای بازی کردند که با سرکوب شدید روبرو شدند. در این سرکوب یک دانشجوی مبارز به نام حسین نظیری به شهادت رسید. در دوران سرکوب دهه ی شصت ، بلوچستان نیز در امان نماند. بسیاری از جوانان مبارز بلوچستنان به زندان افتادند و یا از دم تیغ گذشتند. پروسه ی سرکوب در بلوچستنان همواره ادامه داشته  است. در چهار چوب این سیاست سرکوبگرانه از میان برداشتن سران ناراضی طوایف بلوچ نیز در دستور قرار گرفت. از این رو در دوره ی حکومت اسلامی با نمونه هائی از ترور سران بلوچ ، چه آن ها که  در ایران زندگی می کردند و چه آن ها که در بلوچستان پاکستان یا در کراچی می زیستند، روبرو می شویم. این سیاست تروریستی تنها شامل سران ناراضی طوایف نمی شد بلکه سران روحانی اهل سنت را نیز در بر می گرفت.

سیاست رژیم اسلامی در قبال حرکت ها و اقدامات طوایف بلوچ در دوره های مختلف  متفاوت بوده است. هم زمان با ترور رهبران، نیروهای سپاه و امنیتی رژیم با جذب بخشی از نیروهای بلوچ به تشکیل یک نیروی سرکوب به نام "تأمینی ها" مبادرت ورزیدند. این نیرو با توجه به آشنائی هایشان در منطقه و ساختار قبایل و امکاناتشان، نقش مهمی در سیاست سرکوب بر عهده گرفتند. اما سیاست همیشگی رژیم اسلامی این بوده که از استخدام جوانان بلوچ  در نیروهای انتظامی و پاسدار مستقر در بلوچستان،خودداری کند. درحالی که بسیاری از نیروهای سپاه و انتطامی از جوانان زابلی هستند. برای نمونه هر 11 نفری که  در انفجار اتوبوس سپاه پاسداران در 25بهمن 85 در زاهدان کشته شدند، اهل زابل بودند.

در تمامی دوران حاکمیت اسلامی اقدامات ضد رژیمی در مناطق شمالی و جنوبی بلوچستان ادامه داشته. نیروهای  مسلح مبارز بلوچ ، یا نیروهای وابسته به خان ها و قبایل بودند و یا نیروهای مسلحی بودند که پس از انشعاب اقلیت و اکثریت فدایی به نام "سرمچاران" به عنوان   بازوی مسلح سازمان اقلیت در بلوچستان، در دهه شصت فعال بودند و در دهه هفتاد عملأ فعالیت شان متوقف شد. بخشی از خان های مخالف و ناراضی منطقه ی مکٌران نیز نیروی مسلح داشتند که در دهه شصت فعال بودند و به تدریج فعالیت های مسلحانه شان را کنار گذاشتند. جدا از فعالیت سازمان های سیاسی سراسری که در بلوچستان نقش مبارزاتی داشتند یک سازمان بلوچ به نام " راج زرمبش" فعالیت مستمری در بلوچستان و سپس در خارج از کشور سازمان داد. باید توجه داشت که تمامی عملیات مسلحانه در بلوچستان و یا استان کرمان، که توسط نیروهای مسلح بلوچ و وابستگان به طوایف و خان ها انجام گرفته یا می گیرد خصلت مبارزاتی نداشته و گاه این عملیات برای حمایت از کاروان های قاچاق و یا برای  انتقام گیری از اقدامات جنایت کارانه علیه ترور رهبران طوایف و یا برای آزاد کردن افراد زندانی طوایف است. با توجه به این حقیقت هم در تمامی چند دهه گذشته رهبران رژیم همواره تلاش کرده اند که هر نوع حرکت مبارزاتی  و حق طلبانه مردم بلوچستان را با عنوان " اشرار و قاچاقچیان" سرکوب کنند تا راحتتر به کتمان  خواست های حق طلبانه و آزادیخواهانه مردم بپردازند.

  کاهش نقش مبارزات آزایخواهانه ی نیروهای مبارز، و ترور رهبران پر نفوذ قبایل توسط جمهوری اسلامی به هم پاشیده شدن اتوریته ی سیاسی و اجتماعی آن ها بر مردم قبایل انجامید و از آنجا که اتوریته ی دیگری نتوانست جانشین آن شود، به تدریج نقش مذهب و حرکت های مذهبی اهل سنت در مبارزات ضدرژیمی  افزایش یافت و بخشی از مولوی ها به عنوان مراجع مذهبی اهل سنت تلاش کردند جای اتوریته های قدیم را پر کنند وخود را به عنوان سخنگویان خواست ها ی مردم جلوه گر سازند. این موج با گسترش حاکمیت مذهبی در افغانستان و قوی شدن نقش مدارس طلاب در پاکستان برجسته تر شد. بویژه که برخی از مقامات استانی رژیم و برخی جریانات متحجر مذهبی از جمله طرفدران انجمن حجتیه که در استان از قدیم نفوذ داشتند، به آتش اختلافات مذهبی شیعه و سنی دامن می زدند و این امر نیز بر قدرت و نفوذ جریانات مذهبی و بنیادگرای اهل سنت می افزود. بر این بستر، با گسترش فعالیت مجاهدین افغان و فعالیت نیروهای طالبان  تلاش هائی نیز برای جذب جوانان مذهبی بلوچ برای پیوستن به مبارزه ضد شوروی صورت گرفت که خوشبختانه مورد استقبال واقع نشد.

اما در چند سال گذشته، یک جریان جدید مذهبی با نام "جندالله " تحت رهبری جوانی به نام عبدالمالک ریگی که خود را در تبلیغات جریانش عبدالمالک بلوچ می خواند ، تلاش کرده است خود را نماینده مبارزات مردمی بلوچ قلمداد کند و نارضایتی طوایف و تبعیض های ملی و مذهبی را نمایندگی نماید. این جریان به تازگی نام " جبنش مقاومت مردمی ایران" را بر خود نهاده است و بخش اعظم عملیات مسلحانه علیه نیروهای سرکوب رژیم را سازمان داده است. "جندالله" برای پر رنگ نشان دادن جوهر مذهبی خود، همواره اعلام می کند که اقداماتش با دستور مراجع مذهبی صورت می گیرد. عملیات تاکنونی این جریان ، نشان از امکانات پشتیبانی مدرن و گسترده ای می دهد که تاکنون در میان مبارزات خوانین بلوچ دیده نشده است. " جندالله" از شبکه اینترنت و همچنین از رسانه های گروهی عمدتأ وابسته به سلطنت طلبان، در انعکاس خبر عملیات و طرح دیدگاهایش استفاده ی مؤثری می کند. با این حال "صدای امریکا" در موقع انعکاس اخبار اقدامات " جندالله" آن را جریان نزدیک یا وابسته به القاعده اعلام می کند، هر چند این امر از سوی این جریان تکذیب می شود. باید توجه داشت که  در بسیاری از عملیات مسلحانه ای که توسط این جریان انجام می گیرد، شیوه های کار طرفداران القاعده و الزرقاوی در عراق، به شکل گسترده ای تقلید می شود.

اما آیا اقدامات تاکنونی این جریان به نفع مردم بلوچستان بوده است؟ واقعیت این است که اقدامات تروریستی "جندالله"، هر چند خوراک خوبی برای رسانه های تبلیغاتی بوده اما تاکنون جز خدمت به هارترین گرایش درون حاکمیت جمهوری اسلامی نتیجه ای نداشته است. به بهانه ی مقابله با اقدامات تروریستی "جندالله" دولت نظامی ـ امنیتی احمدی نژاد بیش از 30 هزار نیروی سپاه وارد استان کرده است و عملأ یک حکومت نظامی اعلام نشده در استان جریان دارد. تردد در شب ها در میان جاده های شهری به امری نادر و خطرناک تبدیل شده است و این امر فشار بر مردم که برای کسب و کار خود مجبور به تردد شبانه از این شهر به دیگر شهرها هستند، را به شدت افزایش داده است. توهین و تحقیر بلوچ ها و بویژه جوانان در پست های بازرسی به شدت افزایش یافته است به گونه ای که مأموران  سپاه و انتظامی رژیم  حق خود می دانند هر جوان بلوچ را به بهانه مشکوک بودن دستگیر و تحت بازجوئی قرار دهند. موج دستگیری های به شدت افزایش یافته و اعدام های جنایت کارانه  به امری متداول تبدیل شده است. فضای نظامی حاکم بر بلوچستان هم اکنون زمینه مبارزه روزمره ی مردم را به شدت کاهش داده است زیرا هر نوع اقدام مردمی تحت عنوان همسوئی با "جندالله" از سوی مأموران رژیم به شدت سرکوب می شود. رژیم اسلامی در گذشته نیز نشان داده است که تا چه حد ظرفیت درنده خوئی دارد، با این حال برای  به عمل درآوردن این ظرفیت ، اقدامات تروریستی "جندالله" به صورت کاتالیزاتور مؤثری عمل کرده است. " جندالله" درتبلیغات تازه خود نه تنها ادعای رهائی مردم بلوچستان را دارد بلکه شعار آزادسازی کل ایران از طریق گسترش عملیات مسلحانه در سراسر کشور را مطرح می کند. در این رابطه باید گفت مردم ایران نتایج چنین اقدامات جدا از توده و تروریستی را در دهه شصت به خوبی دیده اند و نیازی به تکرار آن تجربه تلخ و خونبار ندارند.  

 

رابطه دولت های مرکزی با استان

 

 سیاست حکومت پهلوی برای کنترل استان، تاکید بر حضور گسترده ی نظامی و پلیسی، واگذاری پست های اداری به نیروهای گسیل شده از مرکز و ارتباط ویژه با خوانین بلوچ بود. بی توجهی به توسعه  در این استان در دوران شاه کاملأ مشهود بود.از همین رو این استان همواره در رده  ی  استان های محروم  کشور قرار داشت. سیاست ارتباط دولت پهلوی با خان های بلوچ شکل ویژه ای داشت. در میان قبایل بلوچ رابطه طایفه ریگی که عمدتا، در زاهدان و خاش و دامنه ی تفتان حضور دارند، با دولت مرکزی بسیار گسترده بود. در آن زمان سرگرد خدادادخان ریگی یکی از نمایندگان بلوچستان در مجلس شورای ملی بود. و دختر سرتیپ جهانبانی به عقد هوشنگ خان ریگی درآمده بود تا از این طریق نیز ارتباطات این طایفه ی بزرگ و پر نفوذ با دربار مستحکم تر گردد. انتخاب هوشنگ خان ریگی به این دلیل بود که او از خان ها ی شورشی و نترس به حساب می آمد. طرح آباد سازی گوهرکوه نیز در همکاری نزدیگ طایفه ی ریگی با دولت مرکزی صورت گرفت. ارتباط طایفه ریگی با سلطنت طلبان همچنان ارتباطی قوی و حسنه است. سیاست ارتباط با خوانین تنها به این طایفه محدود نمی شد. در آن زمان همه می دانستند که ارتباط خوانین با دولت و دربار به گونه ای است که وقتی کاروان های قاچاق از پست های بازرسی ژاندارمری می گذشتند، پیشاپیش توسط فرماندهان به این پاسگاه ها اطلاع داده می شد که کسی مزاحم این کاروان ها نشود. در مواردی نیز که رؤسای ژاندارمری و یا شهربانی از سر بی تجربگی مزاحمت هایی ایجاد  کردند، به سرعت تنبیه و به پست های در دیگر استان ها گمارده شدند. اما علیرغم چنین ارتباط گسترده ای با خان ها و طوایف، حکومت پهلوی، شرایط را برای به کارگیری جوانان یا افراد با تجربه ی بلوچ در مقامات اداری استان هموار نمی کرد و از این لحاظ یک تبعیض آشکار وجود داشت.

پس از انقلاب، وضعیت در بلوچستان نیز دگرگون شد. در دو ساله ی اول پس از انقلاب، بلوچستان در خلاء قدرت به سر می برد. به تدریج که دولت اسلامی پایه های خود را مستحکم می کرد، در بلوچستان نیز اهرم های قدرت خود را ایجاد کرد. این قدرت بر دو بازوی  سرکوب شدید و حمایت از مذهب شیعه انجام گرفت. سیاست سرکوب رژیم هم سرکوب شدید جوانان و روشنفکران را در دستور خود قرار داد و با خشونت به پیش برد و هم سرکوب خوانین بلوچ را در دستور کار خود قرار داد. سیاست ترور سران ناراضی طوایف در آن دوران شکل گرفت . در این دوران مقامات اداری عمدتأ از نیروهای کاملأ وابسته به حکومت بود و دولت به شیوه کاملأ نظامی ـ امنیتی بر استان حکومت می کرد.

در دوران هشت ساله دولت خاتمی و حاکمیت اصلاح طلبان وضع در استان تا حدودی دگرگون شد. شرکت گسترده ی مردم بلوچستان در انتخابات ریاست جمهوری و رأی به خاتمی به دلیل نفرت وسیع مردم از سیاست های سرکوبگرانه پیشین بود. امید مردم این بود که شاید با انتخاب خاتمی وضع بهتر شود. میانگین شرکت مردم بلوچستان در انتخابات های پیشین طبق آمار وزارت کشور 34درصد بود در حالی که در انتخابات اولین دوره ریاست جمهوری خاتمی این رقم به 70 درصد رسید و انتخابات دومین دوره ریاست جمهوری او به 90 درصد افزایش یافت. لازم به یادآوری است که در جریان انتخابات ریاست جمهوری و مجلس در این دوران بلوچ ها و یزدی ها و بیرجندی های استان به اصلاح طلبان و زابلی ها عمومأ به محافظه کاران رآی می دادند. در این دوره چندین تن از مردم بلوچ به نمایندگی ازاین استان وارد مجلس شورای اسلامی شدند.  و با تشکیل شوراهای شهر نیز حضور تحصیل کردگان و افراد مجرب بلوچ در این شوراها در شرکت در امور اداری شهرهای گوناگون نقش ویژه ای پیدا کرد. و در آخرین انتخابات شوراهای شهر که چند ماه پیش انجام گرفت در اکثر شهرهای استان، شوراهای شهر تمامأ در اختیار نمایندگان  بلوچ قرار گرفت. و تنها در زاهدان که شورای 12 نفره دارد، نیمی از اعضای شورای شهر بلوچ و نیم دیگر زابلی و یا بیرجندی ، یا کرمانی هستند. و در زابل تمامی اعضای شورا زابلی هستند.

اما با روی کارآمدن دولت احمدی نژاد، وضعیت جدیدی پیش آمده است. دولت احمدی نژاد به جای توجه به ویژ ه گی ها و حساسیت های  ملی و مذهبی در این استان به یک باره تمامی وزنه ی دولت را به نفع سیستانی ها تغییرداد. تغییر این وزنه با انتخاب دهمرده به عنوان استاندار که اهل سیستان است و بالا بردن نقش نیروهای بنیادگرای مذهبی شیعه و بویژه طرفداران انجمن حجیته صورت گرفته است. این امر تنش میان طرفداران بینادگرای شیعه و اهل سنت و بویژه نیروهای بنیادگرای سنی را افزایش داده است. لازم به توضیح است که معاون سیاسی ـ امنیتی استان نیز اهل سیستان است. هم زمان با این تغییر سیاست تمرکز نظامی ـ امنیتی نیز شکل جدیدی به خود گرفته است. این تمرکز با هدف سرکوب همه جانبه هر نوع مقاومت در استان انجام گرفته است. و برای مقابله با نارآمی ها نیز دادستان جدیدی به نام نکونام به استان اعزام شده که تا کنون حکم اعدام ده ها تن از جوانان بلوچ را صادر کرده است. سیاست یک جانبه نگری دولت احمدی نژاد در سطح اداری ، همراه با اجازه دادن به تبلیغات جریانات متحجر مذهبی در توهین به مقدسات اهل سنت، از جمله پخش کتاب ها و نوارهائی  در نمایشگاه زاهدان که در آن ها  به اهل سنت توهین شده، به همراه تمرکز نظامی ـ امنیتی و سرکوب لجام گسیخته، فضا را برای رشد و گسترش یک جریان بنیادگرا همچون "جندالله" تسهیل کرده است. این امر استان سیستان و بلوچستان را در دور باطل یک درگیری خونین و کور و واپسگرایانه فرو برده است. تداوم این وضعیت می تواند به شکل خطرناکتری نیز ادامه یابد. در جریان تازه ترین اقدامات خونین "جندالله" ،حسینعلی شهریاری نماینده زاهدان، که از ناتوانی نیروهای سرکوبگر رژیم به خشم آمده  در سخنرانی خود در  مجلس، ایده استفاده از نیروهای مردمی برای گسترش سرکوب را مطرح کرد. این ایده معنائی جز مسلح کردن جوانان حزب اللهی که عمدتأ سیستانی هستند، برای مقابله با عملیات "جندالله" و تهاجم به مردم بلوچ به بهانه های گوناگون ندارد.به دنبال این سخنرانی، اعلامیه های با امضای "حزب الله" در زابل و زاهدان پخش شده است که شعار انتقام گیری می دهد و در آن از رهبر روحانی اهل سنت نیز خواسته شده است که عملیات "جندالله" را محکوم کند. در تظاهرات گسترده مراسم تدفین 11پاسدار کشته شده در عملیات 25 بهمن که در روز جمعه 27 بهمن 85 در زابل برگزار شد، جریانات رادیکال و بنیادگرا با شعارهایی تند حتی مانع سخنرانی فرماندار زاهدان و یا نماینده مجلس شدند و آن ها را به بی کفایتی در سرکوب متهم کردند و تنها شهریاری توانست سنخرانی کند. به این ترتیب در صورت تحقق ایده حسینعلی شهریاری، جنگ "حزب الله" و "جندالله" دامن خواهد گرفت و نه تنها دور باطل ترور و اعدام ادامه خواهد یافت، بلکه این استان به ورطه ی یک جنگ برادرکشی میان بلوچ ها و زابلی ها  تبدیل خواهد شد.

نتیجه گیری

واقعیت این است که بلوچستان به دلیل وضعیت جغرافیایی اش، از ظرفیت های بالائی برای تبدیل شدن به یک مرکز تجاری و ارتباطی در جنوب شرقی ایران برخوردار است. در صورت سرمایه گذاری در زمینه ی ارتباطی این استان می تواند به راحتی افغانستان و آسیای میانه را در نزدیکترین زمان ممکن به آب های دریای عمان وصل کند. بندرچاه بهار نیز می تواند به یک بندر بسیار مدرن و مهم در حمل و نقل جهانی تبدیل شود. امری که اکنون دولت پاکستان با سرمایه گذاری 10میلیارد دلاری یک شرکت چینی در بندر گوادر پاکستان که در نزدیکی مرزهای ایران است، در دستور کار خود قرار داده است. از سوی دیگر بلوچستان هر چند دچار کم آبی مدام است اما با شیوه های جدید آبیاری می توان این سرزمین بکر و وسیع را به یک مرکز کشاورزی تبدیل کرد. بگذریم که آتشفان تفتان می تواند یکی از مراکز تولید گوگرد باشد که  تاکنون به آن توجهی نشده است.

در زمینه انسانی نیز باید اذعان کرد که هم زیستی مردم بلوچ و مهاجرین دیگر استان ها نمونه ی خوبی از همبستگی مردمی را نشان داده است که می تواند نه تنها تحکیم شود بلکه ارتباطات بلوچستان را با دیگر استان های کشور و مردم آن گسترده و تحکیم کند. این امر بویژه در میان جوانان و جوانان دانشگاهی استان ، که در پنج دانشگاه این استان به تحصیل مشغول هستند، از اهمیت ویژه ای برخوردار است.

اما علیرغم این امکانات، جریاناتی که بر آتش اختلافات مذهبی و ملی می دمند، در شرایط حساس کنونی که آمریکا در تلاش هست از هر امکانی برای ناآرام کردن کشور استفاده کند، عملأ این استان را  به سوی یک منطقه سوزان در آتش یک دور باطل ترور و اعدام و یا به سوی آتش یک جنگ برادر کشی سوق می دهند. این سناریوی خطرناکی است که همه مردم آزادیخواه را نگران می کند.

2 اسفند 1385ـ 21 فوریه 2007