سودابه اردوان نقاش شجاع اوين      

http://www.yenises.org   

پرويز داورپناه

سودابه اردوان در کتاب “يادنگاره های زندان” همه چيز را از زاويه يک هنرمند نقاش می بيند و ماجراهای زندان و زندانيان را نشان می دهد که چقـدر زندان زنان شور و احساس مسئوليت و زندگی با غم و امَيد ، مهر و تنهايی و ريز بينی و ابتکار دارد

اين لاله های شهری آيا / در توپخانه / در جاده های قديم شميران / در اوين /
پژمرده می شوند ؟ / نه / اين لاله های شهری می گويند / بايد مواظب هم باشيم.
خسرو گلسرخی

سودابه اردوان در سال ۱۳۳۷ در تبريز به دنيا آمده است.
او با اينکه نقاشی را از دوران بچگی شروع کرده و کماکان ادامه ميدهد ، امّا در زندانهای اوين ، قزلحصار و گوهردشت در سالهای
۱۳۶۰ تا ۱۳۶۷ در ميان هزاران زندانی سياسی آفريننده آثاری می شود که او را به اوج می رساند و نقاشی های بی نظيری ارائه ميدهد که شاهکار هنر مقاومت در زندان است.
سودابه اردوان امروز هنرمند نقاش ، مجسمه ساز ، نويسنده و از فعالان و مبارزان سياسی راه آزادی ، استقلال و دموکراسی و جنبش پيشرو زنان ايران است.
سودابه اردوان در آغاز کتاب « يادنگاره های زندان » می نويسد :
« من خواستم با تقديم اين کتاب به مادرم و تمامی پدر و مادرهای زندانيان سياسی ديگر، قدردانی مختصری از رنج بی حساب آنها در اين سال های سخت و متلاطم کرده باشم. بسياری از خانواده های زندانيان سياسی ، رنج زندگی را در پشت درهای بسته زندان و زير فشار و توهين پاسدارها و نگهبانان زندان تحمل کردند. آنها هر گز فرصتی را برای بيان اين ظلم ها پيدا نکردند و چشم از جهان بستند.
مادر من در دوره قتل عام زندانيان در سال شصت و هفت ، زمانی که تمام ملاقات ها را قطع کرده بودند در سن پنجاه و هفت سالگی دچار سکته قلبی شد و پس از مدتی فوت کرد. بسيار خانواده های ديگر را می شناسم که هر گز موفق به بازسازی زندگی عادی خود نشدند. »
اينجانب با کتاب « يادنگاره های زندان » در فوريه
۲۰۰۶ در کنگره جمهوريخواهان دموکرات و لائيک (هانور) آشنا شدم و از خواندن وقايع زندان و مشاهده نقاشی های بی نظير سودابه اردوان تکان خوردم. او با ظرافت زنانه طی اين سالها روابط غير انسانی حاکم بر زندانهای رژيم جمهوری اسلامی را با کمترين امکانات در ابعاد شش در چهارسانتی به تصوير کشيده است.
سودابه می نويسد :
« نقاشی را از کودکی آغاز کردم ، اما در سالهای اول دبستان با آن مشکل داشتم حس می کردم من نمی توانم آنچه را می خواهم نقاشی کنم. برادرم که دو سال از من بزرگتر بود ، نقاشی های مرا می کشيد و گاهی وقتها هم پدرم. اما اين وضعيت بيش از دو سال دوام نياورد. از کلاس سوم دبستان ناخود آگاه شروع به اصلاح کارهای برادر و پدرم کردم. البته به دور از چشم آنها ، چون فکر می کردم ، شايد آنها ناراحت بشوند. کم کم خودم را کشف می کردم.
وقتی به مقايسه کارهای خودم و ديگران می پرداختم علاقه بيشتری را در خود به کشيدن نقاشی پيدا می کردم. هر شب دست کم يک نقاشی می کشيدم و آن را روبرويم می گذاشتم و با نگاه به آن به خواب می رفتم. در محيطی که زندگی می کردم از تفريح و سرگرمی خبری نبود. بعلاوه هيچ دوستی را هم در اطراف خود پيدا نمی کردم. بتدريج نقاشی جای همه اينها را برايم پر می کرد. زيرزمين خانه ما محل کارم شده بود. چنان نقاش پرکاری شده بودم که بعضی وقت ها باعث عصبانيت پدر و مارم می شدم.»
سودابه اردوان پس از گرفتن ديپلم دبيرستان در رشته دکوراسيون و معماری داخلی مدرسه عالی ساختمان وابسته به دانشگاه پلی تکنيک تهران قبول می شود و در محيط دانشکده خيلی زود به مبارزات صنفی ـ سياسی روی می آورد.
در آن دوره فضای دانشگاه بيش از آنکه آکادميک باشد ، سياسی است و اکثر دانشجويان در پی کسب آگاهی سياسی هستند.
اردوان می نويسد :
« در اين دوره سوالی برايم مطرح بود که نقش هنر چيست ؟
آيا می تواند از تغيير و تحولی که در حال تکوين است دور بماند ؟ يا بايد به روند رويداد ها اثر بگذارد ؟
به هنر برای هنر باور نداشتم. به نظرم می آمد که هنر مجرد ، به تنگ نظری و کوته بينی اجتماعی می انجامد و در نهايت اثر هنری ، گفتگويی می شود انتزاعی و محدود به مسائل شخصی هنرمند ، بدون پيوند با مردم و جامعه.

اما پيوند دادن هنر با مسائل اجتماعی ، در آن مقطع تاريخی که جامعه در حال بحران و غليان بود ، مرا هم به بحران کشيد. بيش از اينکه روی بوم نقاشی و ميان رنگ ها غرق شوم ، خودم را در کتاب غرق کردم و در نوشته های سياسی و فلسفی به دنبال فقر و سختی زندگی خودم و اطرافيان می گشتم.ضربه نخستين را زمانی خوردم که همراه با عده ای ديگر از دانشجويان فعال به علت شرکت در اعتراضات دانشجويی از دانشگاه اخراج شدم.
من که به رغم مخالفت های سخت پدرم و با هزار آرزو وارد دانشگاه شده بودم.، حالا مانده بودم چه کنم. تصميم می گيرم فعاليت سياسی و مبارزه سياسی را به همراه هم دانشکده ای هايم ادامه بدهم و با پدر و مادرم حرفی از اخراجم نزنم. تنها دريچه اميدم رشد و اعتلای مبارزات مردم بود. بالاخره انقلاب بهمن هزار و سيصد و پنجاه و هفت به وقوع پيوست.
از اين که ديکتاتوری شاه در هم شکست شاد بودم ، وقتی از هجوم افکار تند مذهبی دچار نگرانی و اضطراب بودم.از ثمره اين انقلاب مطمئن نبودم ، پيروزی است يا شکست و شايد هم شکستی بزرگ.»
روز نوزده شهريور سال شصت سودابه اردوان دستگير و روانه زندان اوين می گردد. باز جويی در سلول با ترس و دلهره شروع می شود.
سودابه اظهار می دارد :
« ديدن پاهای خون آلود و شکنجه شده و به همراه صورت های معصوم و دوست داشتنی آدم ها که اغلب جوان هستند ، مرا تحت تاثير قرار می دهد. هر کدام از آنها را روی بوم نقاشی خيالی ام می گذارم و در آخر دچار هيجان می شوم از اين که اگر اين امکانات را داشتم ، چه می شد ؟
سعی می کنم صحنه ها را در ذهنم ثابت نگه دارم تا روزی بتوانم آن ها را به همه دنيا نشان بدهم.صحنه ها هر روز و هر ساعت زياد تر می شوند و احساس می کنم حال ، خودم نيز تبديل به يکی از اين صحنه ها شده ام.»
سودابه اردوان زندانی دلير و شجاعی است. او اين استعداد را دارد تا هر آنچه را می بيند به روی کاغذ تصوير کند.
ولی نقاشی که که آب و رنگ و مداد و وسيله ندارد ، چگونه می تواند نقاشی کند ؟ او هر کاغذی را که به دستش می رسد ، به ابعاد چهار در شش سانتی تقسيم و آنها را پنهان می کند. قلم مويی را که از موی خود ساخته به درون رنگی که از چای خشک به دست آورده فرو می برد.
اردوان می نويسد :
« يک روز شوق نقاشی حسابی به سرم زد امَا هيچ وسيله ای برای نقاشی نداشتم …از هوا خوری مقداری برگ به داخل بند آوردم. آنها را در انگشتانم می چلاندم و با آبش نقاشی می کردم ، تجربه جالبی بود. طرح هايی که می کشيدم خوب از آب در آمد. ديدم باز توابها به من نگاه می کنند. شروع به راه رفتن جلوی من می کنند تا ببينند که آيا مداد در دست دارم ! می ديدند که دستم خاليست ، اما باز هم داشتم طراحی می کردم !»
روز بعد توابها دفتر مينياتوری او را می دزدند
سودابه اردوان در کتاب « يادنگاره های زندان » که در نوع خود بی نظير است و خواندن آنرا به همه توصيه می کنم ، همه چيز را از زاويه يک هنرمند نقاش می بيندو ماجراهای زندان و زندانيان را نشان می دهد که چقـدر زندان زنان شور و احساس مسئوليت و زندگی با غم و امَيد ، مهر و تنهايی و ريز بينی و ابتکار دارد.
در اين کتاب سودابه علاوه بر دهها تابلواز نقاشی و مجسمه بی نظير با روايت تکان دهنده ای ازمحدوديتهای بهداشتی ، کمبود غذا و تغذيه ناسالم ، شيوع مرض مسری کال در زندان ، سلولهای تنگ که برای سه نفر ساخته شده ولی چهل نفر در آن زندانی شده اند ، بازجويی ، محاکمه ، کتک ، توهين ، شکنجه ، اعدامهای نمايشی و بالاخره اعدام و اعدامهای دهه شصت پرده بر ميدارد.
زندانی شجاع و دلير اوين دو بار محاکمه می شود و هر بار به دو و سه سال زندان محکوم می شود.
او می نويسد.
« مردی به اسم زمانی که عضو وزارت اطلاعات است ، نقش مهمی را در بازجويی ها دارد . بچه های بند بالا به ما خبر می دهند که همه مجاهد ها را به باز جويی می برند و هنگام نيمه شب به بند بر می گردانند و بالاخره خبر اعدامهای دسته جمعی در گوهر دشت می پيچد. ديگر همه خطر را حس کرده اند.

به ملاقات با خانواده هايمان می رويم و به آنها اين خبر ها را می دهيم و آماده شان می سازيم.
در يکی از روزها مرا به تنهايی برای بازجويی صدا می زنند. سئوالاتی راجع به وابستگی گروهی ام می کنند و به بند باز می گردانند. من در دو سال اول زندانم بخاطر هم پرونده ای هايم که ” مجاهد ” بودند مشکوک به “مجاهد” بودم ، اما بعد از بازجويی دومم و لو رفتننم ديگر وابسته به ” چريک های فدايی اقليت” به حساب می آيم. اين پذيرش در اين برهه تاريخی که همه مجاهد های سر موضعی رااعدام می کنند ، جان مرا نجات می دهد.»
سودابه اردوان در آخر کتاب می نويسد :
« بعد از آن که در يکی از روزهای بهمن سال شصت و هفت تصميمم را مبنی بر قبول تعهد نامه به اطلاع زندانبان می رسانم ، مرا به سلول انفرادی منتقل می کنند. رژيم بعد از کشتارهايی که انجام داده است، شرط آزادی را نيز پائين آورده است و گرنه در سالهای گذشته امکان نداشت رضايت بدهند و کسی را فقط با تعهد آزاد کنند.»
« مرا به سلول انفرادی در بند آسايشگاه می آورند و در را قفل می کنند. وارد سلول می شوم ، احساس می کنم ديوارهای سلول به من فشار می آورند. تا کی بايد با اين ديوارها زندگی کنم ؟ سايه ام را بر روی ديوار روبرو می بينم. به خراشيدن ديوار بر می آيم ، فايده ای ندارد ، بيش از اندازه سفت است.نوک مدادی را که در درز چادرم جاسازی کرده ام بيرون می آورم. خطی دور سايه ام می کشم حالا دو نفر شده ايم. اين نفر دوم را دوست دارم و سعی می کنم که مواظبش باشم. ورزش ميکنم ، راه می روم و ناخود آگاه به حوادث اين چند سال فکر می کنم. هر لحظه دچار حالتی هستم و مضطرب ، عاشق و متنفـر . اجازه نمی دهند تا وسايل ام را به سلول بياورم. چند روز بعد مسواک ، حوله و چند تکه از لباسهايم را به من می دهند. تعدادی کاغذ را هم از قبل مخفيانه با خودم به سلول آورده ام. اما هيچ مداد يا خود کاری را برای نقاشی کردن ندارم. با خودم فکر می کنم به هر شکلی شده من بايد به روی اين کاغذ ها نقاشی کنم و آنها را خالی نگه ندارم. به فکر درست کردن رنگ با چای ليپتون می افتم.
کيسه چای ليبتون را در کمی آب می خيسانم. سپس بر روی لوله شوفاژ گرمی که که از سلول رد شده خشک می کنم. رنگ قهوه ای زيبايی به دست می آيد و حالتی شبيه آبرنگ پيدا می کند. برای اين رنگ احتياج به قلم مو دارم. تصميم می گيرم از موی سرم قلم مو درست بکنم. تيغ مداد تراشی را نيز که در چادرم جاسازی شده دارم. آن را بيرون می آورم. حال به نخ محکمی نيز احتياج دارم. از جورابم نخ نايلونی را بيرون می آورم و اتفاقی از کف سلول يک خلال دندلن پيدا می کنم. يک تکه از موی سرم را با تيغ مداد تراش می برم. آنها را مرتب می کنم و به سر خلال دندان می بندم. سپس نوک مو ها را يک بار ديگر با تيغ مداد تراش می برم. آنها را منظم می کنم و به سر خلال دندان می بندم. نوک مو ها را باز مرتب می کنم و قلم را امتحان می کنم. خوب است و می شود با آن نقاشی کرد.
شروع به کشيدن چهره هايی خيالی می کنم نمی دانم چه شکلی خواهند شد. ولی بعضی از آنها بدون آن که تصميم گرفته باشم درست شبيه بچه هايی می شوند که در اين سالها با آنها زندگی کرده ام. با هر چهره ای که می کشم ، همدمی پيدا می کنم.
نقاشی هايی را که با چای می کشم آخرين نقاشی های من از زندان می شود. روز آخر آنها را در داخل بدنم جاسازی می کنم و به بيرون می آورم….متن تعهدی که را که امضاء ميکنم چنين است :
تعهد می کنم که با هيچ ” گروهکی ” فعاليت نکنم و اگر کردم به اشدَ مجازات محکوم شوم.»

سودابه اردوان در سال ۱۹۹۶ به خارج از کشور می آيد و از آن زمان در سوئد زندگی می کند.
سودابه در سوئد يک دوره ی دوساله نقاشی و مجسمه سازی را در مدرسه عالی هنرهای زيبای استکهلم گذرانده است و اکنون در سوئد به هنر نقاشی می پردازد و از مبارزه عليه رژيم دد منشی که بهترين سالهای زندگی او وجوانان وطنش را تباه کرد و موجب اعدام هزاران نفر از همبندانش شد ، غافـل نيست

http://www.soodabe.com/gall1.htm
http://www.soodabe.com/gall2.htm
soudabehsa@hotmail.com

دکتر پرويز داورپناه