بیاد
فرزانه بزرگ
سر زمینما ن
هدایت
سلطان زاده
موریس سیماچکو
، نویسنده روسی
، از جمله نویسندگانی
است که سرگذشت
و سرکوب جنبش
مزدک توسط
پادشاه ساسانی
و اشراف همدست
وی را
با نثری شعر
گونه وصف کرده
است. داستان بصورت گریز
های ذهنی
مداوم به جنبش
مزدک ، کلمات
آتش گون او و
بخون کشیده
شدن نخستین
جنبش شبه کمونیستی
جهان در قرن ششم میلادی
بر می گردد،
واز زبان دبیری
بنام آورام،
روایت میشود
که اکنون با پیکری
منکوب شده و
دور از دیار
خود ، در جاده
سرنوشت راه می
سپارد. او
خاطره آن جنبش
و همه آنهائی
است که رفته
اند و با هر
گامی ، مرکب بی
مهار خیال ،
باز اورا به
کانون حادثه
بر می
گرداند.گوئی
با تک تک بازیگران
این درام خونین تاریخ زیسته
بود و دیگر او
نه باز مانده
ای تنها ، که پیک
و پیام امید
آنان برای نسل
های دیگر است.
بی تردید
، جنبش فرقه
دموکرات
برهبری پیشه
وری در آذربایجان
، جنبش بی
همتایی از نظر
ابعاد متفاوت
اجتماعی و سیاسی
در ایران بود
.کیفیت اجتماعی
آنرا در تاریخ
می توان با
کمون پاریس
مقایسه کرد ،
که سرانجام
توسط محمد رضا
شاه و همدستان
خوانین وی
بخاک و خون کشیده
شد. و فرزانه ،
همانند دبیر
منکوب شده
جنبش مزدک ، یادگار
و یاد آن جنبش
شکوهمندی بود
که همواره در
میدان خیال ،
بازیگران را
به تکرار
حادثه فرا میخواند.
نخستین
زمان آشنائی
من با او ، به
چهل سال پیش
بر می گردد . من
در سنین آغازین
جوانی بودم ،
نا آشنا با
راه پر سنگلاخ
سیاسی و بلاهای
در کمین نشسته
زندگی ، که
برای تحصیل به
تهران آمده
بودم و
او فرزانه مردی
با سرشت پاک
در نیمه راه
زندگی که پای
آبله راه بیابان
و دانه دانه
کلوخ خراب
آنرا در نوشته
بود. بدینسان
، دوستی من و
عده ای دیگر
از دوستانم با او
آغاز
گردید ، و در
تمامی این مدت
او تکیه گاه
روحی و معنوی
برای من و بسیاری
دیگر باقی
ماند . و او
همواره استاد
بود و ما
شاگرد.
فرزانه ،
در تهران و
رانده شده از
دیار خود ،
بتدریج به
کانون
مراودات و دیدار
جوانان و نویسندگان
آذربایجانی
تبدیل گردید
که گذارشان به
تهران می
افتاد. او ،
شاهد و روایتگر
و بازیگری از
جنبش بی همتائی
بود که در
آذربایجان
گذشته بود و
او اینک
حامل و پیام رسان آن
برای نسل تازه
ای بود که قدم
در سنین جوانی
گذاشته بودند.
لیک ،
طوفان سالهای
چهل ببعد چنان
تاختن گرفت که
در اندک زمانی
، بسیاری از
آنان نظیر
مناف فلکی و
علیرضا
نابدل
و دیگران، یا
به جوخه های
اعدام سپرده
شدند و یا راهی
زندان ها شدند
و یا مثل
بهروز دهقانی
و مرضیه اسکوئی
، در در گیری
های خیابانی
با نیروهای پلیس
و ساواک ، به
قتل رسیدند ،
وبا هر مرگی
زخمی تازه در
دل
فرزانه
گشوده شد. او
تک تک این
قربانیان
تازه را می
شناخت ، که پیش
از آنکه
بشکفند ، زندگی
شان چه بی
رحمانه قیچی
شد ه بود.
لیکن
آسمانی تیره
تر هنوز در
انتظار بود تا
پنجه سیاه خود
را بر سرتاسر
کشور بگسترد .
با انقلاب بهمن
و پیروزی شیخ
بر شاه ،
شکارچیان مرگ
تازه ای راه
افتادند تا به
تاراج جان
آنهائی روی
آورند که از
دام مرگ شاه
گریخته بودند
.هزاران جوان
و بازماندگان
دونسل گذشته ،
توسط خمینی و
اطرافیان او
درو شدند ، که
پاره ای از
آنان ، نظیر یوسف
آلیاری و چنگیز
احمدی ، و بسیاری
دیگر، دوستی و
الفت نزدیکی
با فرزانه
داشتند. کسان
دیگری ، نا
خواسته راهی
تبعید شدند ،
که من و عده ای
دیگر
از
دوستانمان را، در
زمره آنان می
توان شمرد.
در آخرین
سال های زندگی
، موج حادثه ،
فرزانه را نیز
به سرزمینی
دور از شهر و دیار
خود پر تاب
کرد. زمانی که
من بعد از سال
های دراز او را
دوباره دیدم ،
قامت بلندش
کاسته بود و همچون گیرائی منظره
غروب می نمود. با اینهمه
، حضور او فر
صتی غنیمت بود
تا خرد این
فرزانه سرزمین
مان ، "چراغی
برای راه آ ینده"
مان باشد.
در تمام
مذاکرات
مربوط به تشکیل
" جنبش فدرال
دموکرات
آذربایجان "
او طر ف مشورت
ما و نخستین
امضاء کننده
پلاتفرم آن و
نیز افتتاح
کننده کنگره
موسس و ریاست
سنی هردو
کنگره ما را
بر عهده داشت.
با فقدان او ،
ما تکیه گاهی
بزرگ و یار و
همرزم بی جانشینی
را از دست دا
ده ایم. با اینهمه
، گوهر پاک
اعتقاد و مرام
و مسلک او که
گوئی ودیعه
دار راه پیشه
وری بود ،
همچنان چراغ
راه آینده مان
خواهد بود.
فرزانه ،
در تمامی زندگی
خود ، بر آیده
آل سوسیالیستی
خود و همدلی
با لایه های
محروم جامعه ،
خواسته ملی
مردم آذربایجان
و راه و رسم پیشه
وری
وفادار ماند
. هنگامی که
سخن می گفت ،
گاهی ایده آل
های انسانی او
در رجعتی بی
زمان ، تاریخ
را با اساطیر
سرزمین خود
گره می زد : " در
تاریخ ما ، در
دده قورقود ،
زنان همدوش و
برابر
مردان
بوده و احترامی
داشتند ..نگار
در کوراوغلو،
هاجر در قاچاق
نبی و.. سر
انجام در جنبش
فرقه .. " که خود یکی
از آخرین یادگارهای
بزرگ آن بود ،
تاریخ و
اسطوره
در ذهن وجان
او همچون
سمفونی بزرگی
بهم آمیخته
وگوئی
در مجموعه ای
تفکیک ناپذیر
، طنین رهائی
انسان را می
نواخت.
فرزانه
بزرگ سرزمین
ما ، با این ایده
آل ها زیست ،
امین و پارسا
، و بی سودای
سود و زیان از
آغاز جوانی در راهی
گام گذاشته
بود که بگفته
حکیم نظامی ،
در آن انده
خرند و جان
فروشند.
و هنوز اندوه
رفتنش با
ماست! گرامی
باد یاد گرام
او!