جرقه ای از دوزخ

 
علی اکبر شالگونی
*
نگهدار ناآگاهانه و ناخواسته موردی را نقل کرده که در آن مسئوليت فردي، مخصوصاً مسئوليت فردی خود او، غير قابل انکار است.


به ياد "به مرگ خودآگاهان" دهه1360 نام مجموعه مصاحبه هايی است که در شماره 97 مجله آرش انتشار يافته است. در اين مجموعه از فعالان بعضی از سازمانهای سياسی و دست اندرکاران مسايل اجتماعی خواسته شده توضيح بدهند در قبال سه مرحله کشتارهای بزرگ جمهوری اسلامي، يعنی: 1- کشتارهای اوايل انقلاب، 2- کشتارهای سالهای 60 تا 63 و کشتار بزرگ 67، در زمان وقوع آنها و نيز در حال حاضر چه نظری داشته اند ودارند.

يکی از آنها، مصاحبه ای است با فرخ نگهدار از رهبران سازمان اکثريت با عنوان
"
جرقه هايی در تاريکی". نگاهی به حرف های نگهدار ترديدی باقی نميگذارد که وجدان و مسئوليت فردی برای او مفاهيمی کاملاً بيگانه است.

من در اينجا به هيچ وجه قصد نقد و بررسی پاسخ يا عدم پاسخگويی آقای نگهدار به سوالات مربوط به کشتارهای ياد شده را که بخشی از تاريخ خونبار کشور ما هستند، ندارم. بلکه تنها روی يک روايت از آقای نگهدار انگشت ميگذارم؛ روايتی که او ميآورد تا بگويد: نه تنها سازمان اکثريت به اعدام های سال های 60 – 63 معترض بوده ، بلکه خود نيز مورد سرکوب واقع شده؛ که رهبران اين سازمان از اعدام اعضای سازمان های ديگر که ميشناخته اند به شدت اندوهگين بوده اند.

با به عاريت گرفتن اصطلاح خود نگهدار، ميتوانم بگويم همين روايت کوتاه و ساده ای که نگهدار نقل ميکند، "جرقه" ای است که برای يک لحظه، عمق فاجعه همزيستی با "تاريکی" و هم پيوندی با جهنم انسان سوز جمهوری اسلامی را به نمايش ميگذارد.

نگهدار می گويد: "يادم می آيد به تصميم رهبری سازمان، زنده ياد رفيق جواد
,
عليرضا اکبری شانديز, مقاله ای بدون امضاء نوشت در نشريه کار و بحث کرد که اين
اعدام ها به زيان انقلاب است و بايد متوقف شود. از پی آن اسدالله لاجوردی از اوين زنگ
زد و نام نويسنده آن مقاله را خواست. ما در جلسه دبيران سازمان تصميم گرفتيم مدير
مسئول نشريه، رفيق منصور ,محمد رضا غبرابی, که قبلا به حکومت معرفی شده بود،
پاسخگو شود. او رفت و لاجوردی او را گروگان گرفت تا نويسنده اصلی مقاله خود را
معرفی کند. رفيق منصور، بی هيچ اتهامی گروگان ماند، حتی پس از دستگيری رفيق
جواد در کردستان، اعدامش کردند. رفيق منصور تنها قربانی نبود. در سال های 60 و
61
حدود 120 نفر از رفقای ما بدون هيچ اتهام يا پرونده اي، در اينجا و آنجا به جوخه
های اعدام يا به چوبه های دار سپرده شدند."

کسانی که سال های هولناک 60-63 را زيسته اند، به ياد دارند که در آن دوره مخالفان رژيم چه شرايطی رااز سر ميگذراندند. تصوير فضای آن دوره کار آسانی نيست. برای تصوير آن فضا، بی شک بايد کتابها نوشته شده و فيلم ها ساخته شود. در آن سالها، اجرای هر قرار ساده تشکيلاتی ميتوانست به دستگيری و شکنجه و اعدام منتهی شود. پاسداران سواره و پياده، همه جا در کمين فعالان سياسی بودند و در مناطق مختلف شهرها ميگشتند. روزانه نام صدها نفر در ليست اعدام شدگان سياسی در روزنامه های کثير الانتشاردولتی اعلام ميشد. برنامه های تلويزيونی پر بود از مصاحبه های ندامت عده ای از فعالان سياسی يا شوهای تلويزيونی امثال محمدی گيلانی در باب احکام فقهی مربوط به چگونگی "زجرکش کردن" و "تمام کش کردن" مجروحين "ياغی" و "باغی" و "محاربين با خدا".

حال فکرش را بکنيد! در آن فضای خون و جنايت وجنون، سازمان تحت رهبری آقای فرخ نگهدار بنا به گفته خود او، ارتباط تلفنی منظمی با مقامات جمهوری اسلامی و حتی با اسدالله لاجوردي، يعنی قصاب اوين، داشته است!! مضمون چنين ارتباطی چه ميتوانست باشد؟ جز اين که رئيس آدم کشان و شکنجه گران اوين هر وقت نياز به سؤال و تحقيق در باره کسی يا مسأله ای بوده مستقيماً به اينها مراجعه کند؟! وبدتر از همه، داستان نقل شده نشان ميدهد که رابطه اينها با جمهوری اسلامی ،يابه قول نگهدار با "انقلاب" تا حدی مطيعانه و تسليم طلبانه بود که با تلفنی از لاجوردی هيأت دبيران شان جلسه ميگذاشتند که کدام يک از رفقای شان را خدمت جلاد بفرستند و قربانی کنند.

خواننده مصاحبه نگهدار، هر نظری که در باره سازمان اکثريت و ماجرای همکاری آن با جمهوری اسلامی داشته باشد، خواه ناخواه با اين سؤال روبرو ميشود که چرا اينها با دست خود، رفيق هم سازمانی شان "محمد رضا غبرايی" را به دست جلاد سپردند؟ ترديدی نيست که از برخورد لاجوردی احساس خطر ميکرده اند، و گرنه نشست دبيران برای چه بود؟ اگر مقاله "کار" موضع سازمان شان را بيان ميکرده، چرا تمامی هيأت دبيران مسئوليت آن را به عهده نگرفتند؟ يا لااقل، چرا خود فرخ نگهدار که دبير اول سازمان بود، شخصاً مسئوليت آن را به عهده نگرفت؟ کسی که با تصميم آگاهانه رفيق اش را به قربانگاه فرستاده، هنوز هم با لحن حق به جانبی ميگويد "او تنها قربانی نبود". ولی سؤالی که از آن نميتوان گريخت، اين است که سهم شما در قربانی کردن او چه بود؟ آدم هايی مانند نگهدار هرگز به چنين سؤالی جواب سرراست نخواهند داد. زيرا چنين افرادی توان و شهامت پذيرش مسئوليت فردی و اخلاقی را ندارند و هميشه سعی ميکنند پشت "شرايط آن روز" يا "ايدئولوژی" سابقی که ديگر قبول اش ندارند، يا حد اکثر در ميان
"
ديگران" خود را مخفی کنند.

اما نگهدار ناآگاهانه و ناخواسته موردی را نقل کرده که در آن مسئوليت فردی (و مخصوصاً مسئوليت فردی خود او) غير قابل انکار است. مگر ميشود شما رهبر يک سازمانی باشيد ولی موقع پاسخ گويی در قبال تصميم تان ديگری را جلو بدهيد؟ قضيه از دو حال خارج نبوده، يا فکر ميکرده ايد خطری در ميان نيست که در آن صورت بايد خودتان به عنوان مسئول سازمان، جواب لاجوردی را ميداديد؛ يا نه، ميديد اوضاع خطرناک است (که ظاهراً اين شق مطرح بوده) که دست کم نمی بايست خود با دست خود رفيق تان را به قربانگاه بفرستيد! اما به نظر ميرسد نگهدار حتی امروز (يعنی يک ربع قرن بعد از آن فاجعه، در حالی که اصرار دارد بگويد که سيستم فکری آن روزش را در گذشته جا گذاشته) تصميم آن روزشان را خيلی طبيعی يا لااقل اجتناب ناپذير ميداند. اين است ذهنيت بيگانه با پذيرش مسئوليت فردي، ذهنيتی که تحت هيچ شرايطی نميتواند از توجيه و تبرئه خود دست بردارد!

چرا به جای فرستادن رفيقتان به قربانگاه از پاسخ گويی امتناع نکرديد؟ چرا مخفی نشديد؟
چرا فرار نکرديد؟ شايد آقای نگهدار در مقابل اين سوال پاسخ دهد آنوقت سازمان و اعضاء آن ضربه بزرگی می خوردند. ولی می دانيم که بعد از آن سازمان نه تنها به فعاليت خود ادامه داد، نه تنهااز اعدام ها حمايت کرد بلکه شخص آقای نگهدار رهنمود افشاء "ضدانقلاب" و "گروهک ها" رادر نشريه کار شماره 120 ،7مرداد 1360 به اعضای سازمان خود داد: "قبل از اينکه به مساله ی اعدام تعدادی از دختران و پسران جوان توسط دادگاه انقلاب بپردازيم لازم است اول به عوامل و شرايط به وجود آورنده اين قبيل خشونت ها توجه کنيم و مساله را نه صرفا از جنبه عاطفی و اخلاقی - که به نوبه خود حائز اهميت است ـ-آن چنان که ضد انقلاب سعی در عمده کردن آن دارد، بلکه از زاويه مصالح ومنافع انقلاب بررسی کنيم. هواداران سازمان در موقعيت خطير کنونی بايد وظايف خود را هوشيارانه تر و قاطعا نه تر از پيش انجام دهند. افشای دسيسه های ضد انقلاب و شناساندن سياست های ضدانقلابی گرو هک ها در محيط کار و در ميان خانواده ها و در هر کجا که توده حضور دارند جزو وظائف مبرم هواداران مبارز است."

آقای نگهدار در مورد اعدام های وابستگان نظام شاهنشاهی می گويد:"وقتی يک سازمان
سياسی حقانيت خود را با دست زدن به اعدام دشمنان خلق تعريف می کند اين انتظار
بيهوده ای از آن است که برای آنان چيزی کمتر از اعدام طلب کند."

آيا از کسانی که با جنايتکارترين فرد رژيم همچون لاجوردی تا به اين اندازه همکاری
داشته اند، از کسانی که رفيق خود را بدون هيچ فشار و شلاقی به قربانگاه می فرستند
اين انتظار بيهوده ای نيست که چرا از انسانهای سلاخی شده دفاع نکردند؟

آقای نگهدار در اين مصاحبه می گويد: @خيلی از بچه ها ی مجاهد و راه کارگری و اقليتی و پيکاری و غيره را از نزديک می شناختيم، همه شان بچه های کاملا صادق و صميمی و از جان گذشته بودند و واقعا حاضر بودند برای خوشبختی مردم همه وجودشان را بدهند"..

اما نميگويد که سازمان اکثريت و ايشان طور ديگری جان بر کف بودند. آنها اعلام ميکردند که سازمان شان: "دراين موقعيت خطير با عزم استوار در دفاع از انقلاب و جمهوری اسلامی ايران تحت رهبری امام خمينی تا پای جان همراه مردم هميشه بيدار در مقابل توطئه ی امپرياليسم جنايتکار و ايادی آن ايستاده است."( نشريه کار اکثريت شماره 116 ، 10 تير 1360) و به همين دليل در بخشی از اطلاعيه کميته مرکزی سازمان فدائيان( اکثريت )در 8 تير ماه 1360 ميخوانيم: "هواداران سازمان همدوش و همراه با ديگر نيرو های مدافع انقلاب و مدافع جمهوری اسلا می ايران بايد تمام هشياری خود را به کار گيرند. حرکات شبکه مزدوران امپرياليسم امريکا را دقيقا زير نظر بگيرند و هر اطلاعی از طرح ها و نقشه های جنايتکارانه آنان به دست آورند، فورا سپاه پاسداران و سازمان را مطلع سازند."

آيا اين موضع گيری و اعلاميه های حمايتی از اعدام ها و افشای نيرو های مخالف جمهوری اسلامی هم بدستور جلاد اوين و مسئولين ديگر رژيم انجام می گرفت؟

تجربه شخصی من از توابين زندان های جمهوری اسلامی اين است که همکاری اگرچه با فشارزندانبان شروع ميشد ولی وقتی از حدی ميگذشت ديگر راه بازگشتی برای تواب باقی نمی ماند و پرونده ای که در نزد زندانبان باقی می گذاشت مانع از گسستن بند وابستگی اش به جلاد می شد. داستانی که نگهدار نقل ميکند، خود جرقه ای است که تنها يک صحنه کوچکی از همزيستی و همکاری با ظلمت را نشان می دهد. ولی براستی عمق اين همزيستی و توافق تا به کجا بود؟ آيا می توان به اين خوشبينی دست يافت که اکنون بند اين همکاری و همزيستی گسسته شده است ؟!

در مصاحبه ای ديگر مجيد عبدالرحيم پور، يکی ديگر از رهبران سازمان اکثريت، با لحن فيلسوفانه ای مدام تکرار ميکند که: "ای کشته که را کشتی تا کشته شوی زار" ولی نمی گويد از سهم خود و سازمانشان در سکوت و همراهی تا فرستادن رفيقشان به قتلگاه البته به صورت مسالمت آميز چه نتايجی يافته و آيا بند همکاری تا آن حدی که اين روايت می گويد بريده شده؟! تا اکنون جمع بندی بسيار حکمت آميز و فيلسوفانه ای برای کل مردم ايران و اپوزسيون ارائه دهند. از اينها بايد پرسيد، آيا فکر ميکنيد بجای پاسخ گويی به مسئوليت ها و بی مسوليتی های تان با تکرار"ای کشته که را کشتی..." و داستان سرايی های ديگر ميتوانيد از پی آمدهای وحشتناک اعمال تان بگريزيد؟

نگهدار می گويد :"در آن سالها کسانی که ازآن خشونت ها وکشتارها واقعا بيزار بودند، کسانی که همزيستی مخالفان با حکومت اسلامی را ميسر می دانستند، کسانی که از کشتار مخالفان می هراسيدند، در جامعه ما اقليتی ناچيز نبودند." اعلاميه ها و موضع گيريهای سازمان اکثريت نشان می دهد که نه تنها از اعدام مخالفان نمی هراسيدند بلکه آن را برای تداوم انقلا ب به رهبری خمينی لازم دانسته ونقش مؤثری در توجيه اعدامها داشتند و به روايت اسناد اين سازمان روشن است که چگونه همزيستی با حکومت اسلامی را ميسر کردند. نه تنها تائيد و همراهی با سرکوب خونين مخالفان بلکه بنا بر روايت نگهدار تن دادن به نظارت حداقل لاجوردی به مواضع رهبری سازمان اکثريت تا آنجا که رفيق سازمانی را با يک تلفن و بازخواست لاجوردی با پای خود به مسلخ جلاد فرستادند.

مساله آنروز مبارزه خشن يا مسالمت آميز نبود. چرا که تقريبا هيچکدام از نيروهای چپ مبارزه مسلحانه بر عليه جمهوری اسلامی را آغاز نکرد، بلکه مساله حکومتی بود و هست که هيچ مخالفی را بر نمی تابيد وهنوز هم بر نمی تابد. مساله آنروز مخالفت يا همراهی و همکاری با حکومتی جنايتکار بود.

 

 

 

 

 

موقعیت جدید و نقش آفرینی فرشتگان و ملائکه!  
با الهام از مقاله ی رفیق فرخ نگه دار

مختار برازش

 

• اگر قرار است فرشتگان و ملائکه بر ما منت گذاشته و گره ای از کار ما را بگشایند دیگر چرا اینهمه دردسر اضافی برای آنها فراهم می کنیم که در خانه ی این و آن را برنند و رای بسود ائتلاف به پیشکسوتی شیخ مهدی کروبی جمع کنند و یا احتمالا از صندوقهای رای هم محافظت بفرمایند تا تقلب نشود و ...! چه اشکالی دارد که ایشان یک دفعه از در وارد شوند و کار را یکسره کنند، تا هم دیوها بیرون شوند و هم ما از این فلاکت نجات یابیم! ...

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
سه‌شنبه 
۲٨ آذر ۱٣٨۵ -  ۱۹ دسامبر ۲۰۰۶

 

می گویند خود کرده را تدبیر نیست. و بنده این را در جواب هموطن محترمی عرض می کنم که درست یک روز بعد از انتخابات اخیر در یکی از سایت ها ظاهرا از خود گلایه کرده است که «باز هم رای دادیم و باز هم تقلب ها شروع شد.» این هموطن که گویا بنا به توصیه «بزرگان اهل سیاست» و طبق یک برنامه حساب شده و ترغیب «فرشتگان و ملائکه» «هر کس را که دیده و ندیده خواهش کرده که برود رای دهد» می نویسد که «صندوقهای رای در شعب باز می شوند اما شمرده نمی‌شوند» (به نقل از سایت پیک ایران) و بعد چند تا علامت تعجب! پشت سر هم ردیف کرده است! امان از دست ساده لوحی این هموطن که از چه چیزهایی تعجب می کند!
  البته ایشان به جای تعجب کردن می تواند نگران باشد که کاملا هم به حق است. گزارش های بسیاری حکایت از تقلب های بسیار دارد. اما سوال این است که چرا نباید داشته باشد؟! یعنی اگر تقلبی صورت نگیرد جای تعجب دارد و نه بالعکس! در همین رابطه خبرگزاری فارس از مشهد گرارش می دهد که حدود ٣۰ تن از کاندیداهای انتخابات شوراهای اسلامی نیشابور در مقابل درهای بسته فرمانداری این شهرستان تجمع کرده و نسبت به اعلام نتایج اعتراض کرده اند. بوی «رایحه خوش خادمان» در بعضی موارد چنان بوده که دماغ های خودی ها را   هم زده: جمعی از نمایندگان مجلس هم طی نامه ای به رئیس مجلس مراتب تقلب را اعلام کردند. گزارش نمایندگان از شعب مختلف، حکایت از آن دارد که «برخی صندوق ها براثر بلاتکلیفی و اختلاف دست اندرکاران، چندین نوبت به خارج از محل شعبه منتقل و دوباره بازگردانده شد و ساعتها صندوق ها در وضعیت نامناسب به لحاظ حفاظتی و امنیتی و به دور از نظارت نمایندگان نامزدها قرار داشت . » (به نقل از همان سایت) و و و و الی آخر ...
 
والله اگر راستش را بخواهید خود من هم گیج شده ام که چه بگویم! بعضی وقت ها فکر می کنم که باید راضی به رضای خدا شویم و برویم پی کارمان! با خود می گویم که بگذار هر چه پیش آید خوش آید. خب لابد ملت به   این وضع راضی اند که چنین سرشان را انداخته اند پایین و با صبوری آنرا تحمل می کنند. بوی گند خفقان و فلاکت مملکت را گرفته، آنوقت اسمش را می گذارند «رایحه خوش خدمت» و ملت هم از این بو استشمام می کند و با رای دادن به آن، به به و چه چه نیز می گوید و برای اینکه پیش جهانیان به بدسلیقگی متهم نشود اسمش را می گذارد «مشارکت در سرنوشت خویش!» و حاکمان را به ریش خود می خنداند.
با خود می گویم چرا باید بخاطر چیزی که در مملکت طالب ندارد حرص خورد و جنگید؟ دمکراسی که نان نیست تا آدم آنرا در میان مردم پخش کند. دمکراسی نفت نیست که بقول «رئیس جمهور خوش بو» در سفره ایرانیان تقسیم شود. دمکراسی یک نعمت بشری است و نه آسمانی. و ملتی که در هپروت و آسمانها سیر می کند چطور ممکن است قدر آنرا بشناسد!
به همین خاطر به بسیاری از «رفقا» حق می دهم که متوسل به جادو و جمبل و یا دست به دامن فرشتگان و ملائکه شوند. اصلا گویا چنین بنظر می آید که کار این مملکت و ملت جز با معجزه و جادو و جمبل درست شدنی نیست! گر چه این نشانه جالبی نیست: یعنی اینکه اجالتا امید و ایمان ما نسبت به ملتی که باید دست به تحولی بزند خشکیده است. از این رو باید فرشته ها واسطه شوند تا اتفاقی در این خراب شده بیافتد! ظاهرا ایرادی ندارد. و به کسی هم به خاطر توسل به ملائکه اعتراضی نمی شود کرد. بالاخره باید روشی باشد که ثابت کند ما زنده ایم و حضور داریم!
اما ایراد من به کاشفان این نظریه این است که با توجه به موقعیت سرنوشت ساز کنونی و وظیفه ای که   فرشتگان و ملائکه باید در این شرایط خطیر به عهده گیرند، بهتر است به بعضی از مجهولات در این زمینه نیز پاسخ داده شود تا رفع هر گونه سوء تفاهمات گردد. از جمله اینکه:
۱ـ سالهاست که به ما ملت دست از همه جا کوتاه چنین القا شده است که «دیو چو بیرون رود فرشته در آید»!   سوال این است که   اکنون چگونه حضور فرشتگان با دیو ها بطور همزمان در یک محل امکان پذیر شده است؟ چه اتفاقاتی پشت پرده رخ داده است که دیو ها حاضر شده اند با فرشتگان راه بیایند! یا بالعکس؟!      
۲ـ بنده تقاضای عاجزانه دارم که رفقا ترتیبی بفرمایند تا وظایف فرشتگان و ملائک فقط به ترغیب رای دادن خلاصه نشود. چرا که فقط به صرف اینکه «فرشتگان و ملائک از آستین در آیند و هر آنجا که نامزدی مورد اعتماد و خادم ـ با رسول خادم اشتباه نشود ـ هست، تمام صندوق های رای را بسودش پر کند*» کافی نیست. رفقا فکر اینرا نکردند که جناح رقیب فرشتگان یعنی دیو ها نیز بیکار نخواهند نشست. آقایان باید درک کرده باشند که در حال حاضر مشکل اساسی این ملت رای دادن نیست. بلکه رای شمردن است! بنابر این فرشتگان و ملائک نباید بعد از انجام انتخابات، کار را تعطیل کنند. بلکه باید تا آخرین لحظه شمارش انرا نیز بر عهده بگیرند. تا خدای ناکرده حقی از کسی ضایع نشود. و فردای روز انتخابات به جای اینکه لبخند بزنیم و بگوییم "خوب شد که این ها آمدند. اگر آنها می‌آمدند بدتر بود» ، احساس پشیمانی بر ما مستولی گردد و   مثل همان هموطن ساده لوح بالا بگوییم که «دیدی عجب سر ما کلاه رفت! حالا ببینیم اصلا اینها می آیند یا نه!»
٣ـ باید احتراما عرض شود که حالا که قرار است در سیاست مملکت فرشتگان و ملائکه نقش آفرینی کنند چرا نقش دشواری را به آنها محول می کنیم؟
این قضیه مرا به یاد یکی از ماجراهایی می اندازد که در یکی از روستاهای توابع کوچصفهان ـ واقع در ۲۰ کیلومتری رشت ـ اتفاق افتاد. در این قریه مردم از دیر باز امام زاده ای نداشتند و این امر باعث رنجش خاطر آنها بود. چرا که مجبور بودند تا برای زیارت به روستاهای هم جوار بروند.   بعد از انقلاب فضایی بوجود می آید تا مردم به فکر چاره ای افتند و به اصطلاح از این بی آبرویی خلاص شوند! از قضا در این ده پیر مرد حاجی ای زندگی می کرد ـ و میکند چرا که هنوز هم زنده است ـ که در طول رژیم گذشته مجیز گوی خانواده سلطنت بوده است. بعد از وقوع نامیمون انقلاب حاجی هم مثل بسیاری دیگر تمام توشه ی خود را بکار می بندد تا سابقه «شاه پرستی» خود را از یک طرف پنهان یا انکار کرده و از طرف دیگر با انجام کارهایی خود را از طرفداران رژیم اسلامی جا زده و دل همشهریان خود را نیز بدست آورد. از همین رو دست به ابتکارات رندانه ای می زند تا به این هدف نائل آید. یکی از این ابتکارات حاجی این بوده است که روزی او به ستاد نماز جمعه رشت یعنی عالیترین مرجع تصمیم گیری استان گیلان مراجعه کرده   و با حالت ملتمسانه ای خواهان ملاقات هر چه فوری با امام جماعت آن شهر می شود. او تاکید می کند که حاوی پیام مهمی است که فقط باید به محضر امام جماعت برساند.
به دلیل مشغولیت کاری امام جمعه، ابتدا حاجی را نمی پذیرند ولی بعد از چندین بار مراجعه و التماس او، اجازه شرفیابی به او می دهند. امام جماعت نیز که در آن روزها با کارهای بس مهم مملکتی مشغول بوده است از اصرار پیر مرد در دادن   این پیام اختصاصی در حیرت می افتد. از حاجی می پرسد که «خب، چیست این پیامی را که برای ما داری؟»
حاجی که میدان به دستش می افتد با چشمان گریان و بغض آلود شروع می کند به گفتن اینکه «والله، مدت مدیدی   است که معصومین به خواب من می آیند و از من می خواهند تا نزد بخشدار محل رفته و از او بخواهم   تا خدمت فرماندار برسند و از فرماندار بخواهد تا خدمت آقای استاندار رفته و از استاندار بخواهند تا به محضر شما رسیده و از شما درخواست کند تا دستور فرمایید مزار متبرک و گمنامی را در قریه ما که از اجداد و سلاله ی یکی از امامان معصوم است را تعمیر و مرمت نمایند!»
امام جماعت که موضوع را کمی مشکوک می بیند می پرسد که «خب چرا چنین نکردی و نزد بخشدار نرفتی تا آنها سلسله مراتب را بجا آورند؟»
حاجی چنین جواب می دهد که والله چندین بار اینکار را کرده است ولی حرف او را باور نکرده اند. امام جمعه هم که گویا فوت آب این درس ها بوده است با اندکی تامل می گوید «بسیار خب، برای اینکه شما متحمل اینهمه گرفتاری و کاغذ بازی های اداری نشوید و همچنین برای جلوگیری از اسراف در صرف بیت المال و کرایه ماشین و این حرفها، این بار اگر کسی به خواب شما آمد بفرمایید چرا دیگر اینهمه باعث دردسر اضافی شما می شوند، مستقیما به خواب من بیایند و در خواست خود را مستقیما از من بکنند!» **
  و حالا حکایت ماست. یعنی اگر قرار است فرشتگان و ملائکه بر ما منت گذاشته و گره ای از کار ما را بگشایند دیگر چرا اینهمه دردسر اضافی برای آنها فراهم می کنیم که در خانه ی این و آن را برنند و رای بسود ائتلاف به پیشکسوتی شیخ مهدی کروبی جمع کنند و یا احتمالا از صندوقهای رای هم محافظت بفرمایند تا تقلب نشود و و ...! چه اشکالی دارد که ایشان یک دفعه از در وارد شوند و کار را یکسره کنند، تا هم دیوها بیرون شوند و هم ما از این فلاکت نجات یابیم!  
 
 
mokhtarbarazesh@hotmail.com
  
* نگاه کنید به مقاله فرخ نگه دار در سایت ایران امروز
** البته بعد از مدتی به همت مردم این قریه بالاخره امام زاده ای بنا گردید.   ولی از آنجایی که امنای محل قادر به تشخیص هویت واقعی صاحب مزار فوق نشدند نام «تازه آقا» را بر آن نهادند که از قضا بسیار هم رونق گرفت و بنا به گفته، بسیاری را هم شفا داد. ولی بعدها بنا به دلایل امنیتی به دستور مقامات مرکز، از ادامه مکان فوق بعنوان امامزاده جلوگیری به عمل آمد و تعطیل شد.
 

 

 

 

"اسپارتاکوس "
تراژدی در چند پرده با نگاهی به نامه اخير فرخ نگهدار به حجج اسلام
مهدی اصلانی

رم باستان سال 73 قبل از ميلا د "پرده اول"
در نمايی خاطره انگيزوبه ياد ماندنی از فيلم"اسپارتاکوس" اثر بی همتای هواردفاست ،به کارگردانی استانلی کوبريک،صحنه جاودانه ای بر پرده سينما نقش ميبندد که آن را ميتوان پيروزی انسان بر پليدی خواند.سپاهيان امپراتوری رم باستان در پی اسپارتاکوس هستند واورا در ميان بردگان جستجوميکنند.
سئوال فاتحان اين است.اسپارتاکوس چه کسی است؟ صدايی از ميان بر می آيد که اسپارتاکوس منم.
وبعد ديگری ندا ميدهد که اسپارتاکوس منم. وبعد صدها برده ميگويند اسپارتاکوس منم.اسپارتاکوس
ماييم.وهمگی مان آماده مصلوب شدن.

سال 1360 تهران سال دار وخون "پرده دوم"
اسدالله لاجوردی قصاب اوين در پی جويی نام حقيقی نويسنده مطلبی که اعدام های سال60رابرای انقلاب ضد امپرياليستی زيان بارارزيابی کرده ودر ارگان رسمی سازمان-اکثريت- بدان انتقاد داشته است برميخيزد.ازاين جا به بعد را از زبان فرخ نگهدار نفر اول وعضوموثررهبری وقت فداييان -اکثريت- بشنويم."ازپی آن اسدالله لاجوردی ازاوين زنگ زد(سال60)ونام نويسنده آن مقاله راخواست.
مادرجلسه دبيران سازمان تصميم گرفتيم مديرمسئول نشريه،رفيق منصور غبرايی راکه قبلا به حکومت معرفی شده بود پاسخگو شود.اورفت(اوراداديم)ولاجوردی اورا گروگان گرفت........
واعدامش کردند"(مصاحبه با فرخ نگهدار نشريه آرش شماره97)-تاکيدازمن است-

يازدهم ارديبهشت سال1360تهران "پرده سوم"
يازدهم ارديبهشت سال1360ميتينگ بزرگداشت روزجهانی کارگر"اول ماه می"درميدان
آزادی برگذار ميشود.گوينده اعلام ميکند "هم اينک يادگار بازمانده از قافله فداييان شهيد رفيق فرخ نگهدار با شما سخن ميگوييد"ودريای جمعيت بيکران در ميدان يک صدا فرياد برمی آورد
"
فدايی فدايی تو افتخار مايی" من در آن هنگام جوان 24 ساله ای هستم که مسئوليتی نيز در برگذاری ميتينگ بردوش دارم. پايان تراژيک ميتينگ باخون توام است. کروبيان وآسمانيان وخداباوران مرگ سالار با حمله به تجمع، تا نزديکی تريبون پيش روی ميکنند.همه هراسناک ازآنيم که يادگار خون بيژن آسيب نبيند. به تکاپو می افتيم. بدن ها را سپر ميکنيم وديوار گوشتی ميسازيم وفرخ رااز مرکز درگيری دورميکنيم. چوبی بر بدنم فرو می آيد ودونيمه ميشود.درد,اما نه درآن لحظه که ساعاتی بعد به سراغم می آيد. يادگارخون بيژن در پربيننده ترين ساعت برنامه های تلويزيون بر جعبه جادو ظاهر ميشود، و با خام دستی حرمت ميشکند و شعبده ميکند. وی کار را کار مائوئيست ها و حزب رنجبران وسه جهانی ها وضدانقلاب ارزيابی ميکند ومتذکر ميشود:"در پی تماس با مسئولين ازجمله وزيرکشوروقت مهدوی کنی" درپی شکايت قانونی هستند.درد چوب را تازه بربدنم حس ميکنم.

ه 17 نوامبر 2006لندن."ماو ويتنام" فرخ نگهدار "ايران امروز". پرده چهارم
فرخ نگهدار در جايگاه ثابت نوشته های اين روز هايش "ايران امروز" وبه بهانه ورود جرج بوش به ويتنام، ودردفاع از برقراری رابطه با آمريکا و بی معنا خواندن حس نفرت به آمريکا مينويسد:
"
کسانی که به علت سياست‌های امريکا، به علت وضع زمانه، يا به علت کم خبري، تمام سال‌های سرسبزی و شکوفايی و باروری شان را، چون من، با زندان‌ها و شکنجه‌ها و در به دري‌ها طی کرده‌اند، ممکن است نسبت به امريکا حس نفرت و ترسی فهميدنی به دل داشته باشند. اما چگونه است که ما نمي‌خواهيم يا نمي‌توانيم درک کنيم که اين حس و اين نفرت دليلی ندارد که در وجود دختران و پسرانی که امروز مي‌شکوفند، لانه کند. به علاوه چرا ما نبينيم که برای همين جوان‌ها، نمونه رابطه امريکا و ويتنام خيلی دوست داشتنی تر از نمونه کره شمالی است." ,ماو ويتنام فرخ نگهدار ايران امروز پيش گفته,

فرخ نگهدار برای اثبات ودرستی نظراتش که هم درداخل وهم در خارج کشور هواخواهان بسيار دارد وروز آمد کردن نظرش متوسل به سفر خاتمی به لندن ميشود. نگهدار رفتن به مسجدی در شرق لندن را اينگونه باز گو ميکند:"چند روز پيش آقای محمد خاتمي، رئيس جمهور پيشين، به لندن آمده بود و من هم برای شنيدن يکی از سخنراني‌های ايشان به مسجد مسلمانان شرق لندن رفته بودم". ,ايران امروز, پيش گفته

يادگارخون بيژن!!! خاتمی را که حداقل مسئوليت مشترک وی با کاربه دستان اسلامی
درقتل مخالفين برکسی پوشيده نيست واز آن ميانه همين بس که در قتل عام تابستان 1367 که بسياری از اعضاء وهواداران سازمانی که نگهدار رهبری اش را عهده دار بوده است
وزير ارشاد کابينه خون بوده و تا اين لحظه کلامی از ان آدم کشی به زبان نياورده است را اينگونه می خواند:
"
من هميشه آقای خاتمی را شخصيتی فرهيخته و دلسوز و صادق يافته و مزيت وی را اين ديده‌ام که هم از "ظرفيت‌های مردم ايران" و هم از "ظرفيت‌های سياست" و هم از "ظرفيت‌های نظام سياسی موجود" درکی زمينی دارد. ايران امروز پيش گفته.


ه 07 دسامبر 2006. لندن فرخ نگهدار با اين انتخابات غيرآزاد چه بايد کرد؟ايران امروز."پرده پنجم"
دو هفته به انتخابات شوراها مانده و دوست دارم اين بار آرزوی خود را برای اين انتخابات با صدای بلند فرياد کنم. فرياد کنم که در انتخابات شوراها دلم مي‌خواهد دست فرشتگان و ملائک از آستين درآيد و هر آنجا که نامزدی مورد اعتماد و خادم هست، تمام صندوق‌های رای را بسودش پر کند. دلم مي‌خواهد با صدای بلند آرزو کنم که، در تهران، فرشتگان و ملائک آنقدر رای بسود ائتلاف، به پيش کسوتی شيخ مهدی کروبي، به صندوق‌ها بريزند که تمام رقبا مايوس شوند. آرزو دارم من هم، مثل همه آن فرشتگان و ملائک، مثل همه دخترها و پسرها و پدرها و مادرهای جان سوخته، مثل همه فدائي‌ها و توده‌اي‌ها و ملی مذهبي‌ها و تحکيم وحدتي‌ها و ديگران، مثل همه جمهوري‌خواهان، فردای روز انتخابات لبخندی بر لبانم بنشيند و بگويم: "خوب شد که اين ها آمدند. اگر آنها مي‌آمدند بدتر بود. حالا ببينيم اين‌ها چه مي‌کنند." دوست داشتم بگويم "من حرف مشترکم، مرا فرياد کن". اما دريغ که خويشتن خويشم زبان بريده به کنجی نشسته صُماً بُکم."ايران امروز"

لازم نيست انسان درلندن دست به دامان ملائکه شود ووقت ملائک را بی جهت ضايع کند.در همسايگی عزرائيل نيز ميتوان شيخ ودارو دسته را از صندوق بيرون کشيد.
نمی دانم تکليف ما با اين حد از شيفتگی و نگاه به بالا چيست؟
نگاهی که بزرگترين سازمان سياسی چپ ايران را به قربانگاه ملائک وفرشتگان فرستاد.
نگهدار ميتوانست مانند بسياری از علاقمندان به شرکت در انتخابات، مردم را به رای دادنترغيب کند.آخر دست به دامان ملائک شدن ديگر چه صيغه ای است؟

پرده آخر
چهارشنبه 29آذر 1385 ايران امروز. نامه فرخ نگهدار به حجج اسلام،کروبي،خاتمي،هاشمی.

معمولا نوشته های فرخ نگهدار به جهت همسانی وهم خوانی نظری اش با محتوای مطالب منتشره در تارنمای "ايران امروز"در اين تارنما قابل دريافت است. مطالب نگهدار تا مدت ها نيز در آرشيو سايت قابل دسترسی است.بعداز ظهر چهارشنبه 29آذر1385نامه ای از فرخ نگهدار در"ايران امروز" درج شد که تا به خودم بيايم با کمال تعجب؟!؟ساعاتی بعد ملائک آن را غيب کردند.عنوان مطلب "نامه به حجج اسلام خاتمي،کروبي،رفسنجانی"بود. برای مراجعه به اصل نامه به هردری زدم قابل دسترس نبود. يعنی آنکه ايران امروز آن را حتا در آرشيو نيز نگنجانده.

اين نامه تنها چندساعت روی سايت ماند و غيب شد. تا آنجا که حافظه ام ياری ميکند.آقای نگهدار درنامه شان خطاب به حجج اسلام ، که بيشتر به عارض شدن وعريضه نويسی می ماند، حجج اسلام را به نتيجه آرا فراخوانده،و متذکر شدند "حال که وطن خواهان وآزادی دوستان آرزو کردند که مردم تلخ کامی را همه فرودهند قدم پيش گذارند وبه پای صندوق ها بروند"و ... توگويی اکثريت اپوزيسيون درخارج کشور ازجمله سازمانی که آقای نگهدار خود دررهبری اش ميباشند ازوطن خواهی وآزادی دوستی به دورند که مردم را به رای دادن ترغيب نکردند.آقای نگهدار هم چنين به حجج اسلام ياد آور شدند که اگر وفای به عهدنکنند روبرو خواهند شد بلی با"نفرين"مردم.

ظاهرا معاشرت با دوستان ناباب! کار خود را کرده است و ادبيات آقای نگهدار نيز دستخوش تغيير شده است. به کارگيری واژه گان آسمانی وتوسل به ملائک وفرشتگان نهايت به "نفرين" کردن و صُماً بُکم.- گفتن می انجامد و......


پايان "هان ای شرم سرخی ات پيدانيست" شکسپير،هاملت،پرده سوم