دمکراسی يا ديکتاتوری

دانيل اورتگا در مقايسه با خمينی و صدام حسين

 

 

يونس شاملی
درست چند روز بعد از آنکه صدام حسين از دادگاهی در بغداد حکم اعدام گرفت، دانيل اورتگا با آراء مردم در انتخابات به عنوان رئیس جمهور نيکاراگوا انتخاب شد. مقايسه اين دو رويداد مهم که ظاهراً با هم ارتباطی ندارند، اما در رويکردهای سياسی و تجاربی که بشريت از سر ميگذراند، حوادثی بشدت به هم تنيده و به هم پيوسته اند.

دانيل اورتگا با تکيه بر سازمان سياسی و نظامی ساندنيست و با توسل به مبارزهء مسلحانه در سال 1979 قدرت سياسی را در نيکاراگوا بدست گرفت، اما بعد از چهار سال در اولين انتخابات بر رقبای خويش که بشدت از خارج و بويژه آمريکا حمايت می شدند باخت و از قدرت دولتی کناره گرفت و به عنوان يکی از احزاب قدرتمند اپوزيسيون در کشور باقی ماند. انتخاب مردم در چهار سال بعد از به قدرت رسيدن سانديستها و کنار گزاشتن آنان از قدرت، به فاکتورهای بيشماری ارتباط دارد. اما شناسائی اين فاکتورها، آگاهی بيشتر از وضيعت موجود، نقش قدرتهای خارجی و بالاخره فقر مزمنی که نيکاراگوا را در چالشی جدی برای ساختن و يا باختن قرار داده است را بايستی خود مردم در تجربه می آموختند و به انتخابی که خود صلاح ميدانستند رای ميدادند. اينک سانديستها و رهبر آنها دانيل اورتگا 16 سال پس از ترک قدرت سياسی در چند روز قبل با رای همان مردم به قدرت رسيدند. کنار ماندن از قدرت سياسی در 20 و اندی سال توسط سانديستها و مبارزه برای انتقال خود آگاهی به متن توده ها و بويژه تجربهء خود مردم، بيانگر يک تجربه عظيم تاريخی در بازگشت هارمونی نسبی در ميان مردم برای انتخاب و يا عدم انتخاب اين و يا آن را آشکار می سازد. در اين ميان اما روشن است که رهبران سانديست و در راس آنها دانيل اورتگا در پروسه حرکت اجتماعی درسها آموخته و تجربه ها اندوخته اند. درسها و تجربه هايی که تنها متعلق به آنان نيست. بلکه اين تجربه، جهان فقير کنونی را در گذر اين جوامع از ديکتاتوری سياسی به دمکراسی نسبی در آن را به نمايش می گذارد. به بيانی ديگر در پروسه ايی که سانديستها با گردن نهادن به رای مردم آغاز کردند هم در اين آزمون 16 ساله مردم در کوران تجربه زندگی سخت روزمره تجربه ها کردند و هم رهبری سانديستی با تمامی کش و قوسهايش درسهای گرانی را از گذشته خود آموخته و با دگرگونيهايی که در خود ايجاد کرد نيکاراگوا را در دستيابی به استقلال و استقامت سياسی بيشتر و در پی آن پی ريزی اقتصادی موزون با تکنولوژی پيشرفته را هموارتر می کند. اين همه دگرگونی در نيکاراگوا مديون تامل، تحمل و پذيرش آنچيزیست که امروز انتخاب مردم نام گرفته است و با شايد در  عين حضور قدرتمند پذيرش رای مردم از يکسو و عدم تقديس قدرت ناشی می شده است، که زمينه های دمکراتيزاسيون را در کشورهايی چون نيکاراگوا و ديگر کشورهای عقب مانده از قافله پيشرفت با آن دست به گريبان هستند.

 

اما در اين ميان، صدام حسين در کشور خودش، و به ظاهر بدست عراقی ها و البته بدست اشغالگران، محاکمه می شود و به مرگ محکوم می شود. کشوری که او در آن چندين دهه رئيس جمهور بوده است. جالبتر اينکه بخش بزرگی از عراق در کنار اشغالگران و عليه رئيس جمهور سابقشان ايستاده اند. صدام حسين با تمامی تاريخش حتی اين امکان را نيافت که حداقل در يک دادگاه نسبتاً بی طرفانه ايی در لاهه به محاکمه کشيده شود. چرا که تمايل درونی در جامعه برای انتقام گرفتن از او بشدت قوست و در واقع سياستهای خود صدام حسين در تکوين اين تمايل انتقام جويانه رُل اساسی را باز می کند.

 

البته ناگفته پيداست که امروزه شکل و شمايل مقاومتی که در ردای مذهبی به صحنه آمده است و با توسل به ترور به مقاومتی عليه نيروهای اشغالگر تبديل شده است، ربط زيادی به حمايت از صدام حسين ندارد. بلکه اين مقاومت و نگرشهای بشدت افراطی مذهبی و عقب مانده از يکسو حکايت تلخ گرفتار آمدن مردمان عراق از سنی و شيعه و کرُد در زندانی بوده است که امکان آزادی و آگاهی و انتخاب مناسب را از مردم سلب کرده بود، و از سوی ديگر به مقاومت آن بخش از جامعه ايی است که با تمامی در اقليت بودنش، تمامی اهرمهای قدرت را در دست داشته و امروز بعد از سرنگونی استبداد بعثی، در تمامی صحنه ها خود را بازنده می بيند و اما تحمل ديدن و درک واقعيتها را ندارد. چنگ انداختن به صورت خود مردم، از آن نوع که امروز تضاد سنی-شيعه را توضيح ميدهد چيزی جز مقاومت خشن سنی ها در مقابل باخت زمين سياسی عراق از يکسو و انتقام کشی بی قدرتی عربهای شيعه عراق در طول مدت حاکميت صدام حسين به توضيح می کشد.

 

نتيجه کاملا روشن و مقايسه بشدت ساده است. دلبستگی به قدرت به هر بهانه ايی و عدم پذيرش ابتدايی ترين حقوق فردی و اجتماعی در تن دادن به رای مردم، سرنوشتی چون سرنوشت صدام حسين را در پی داشت. تعميق به جزيئات اين پروسه بحث جداگانه ايی را طلب می کند. اما اين جزيئات نتيجه کلی برگرفتهء فوق را به هيچ عنوان نفی نمی کند. سرنوشت سلطنت پهلویها نيز دقيقا از آن دست بود، اينبار اما نه بدست نيروی اشغالگر، بلکه توسط خود مردم. اين سرنوشتی است که چشمان ديکتاتورهای قادر به ديدن آن نيستد.  

..........................

دانيل اورتگاه همچنين به همراه جنبش ساندنيست چند ماه بعد از سرنگونی رژيم پهلوی و به قدرت رسيدن خمينی در ايران، قدرت را در نيکاراگوا  قبضه کرد. جالب توجه اينکه جنبش سياسی که به سرنگونی سلطنت در ايران و به قدرت رسيدن خمينی منجر شد بيشتر با تکيه بر حرکت سويل و نافرمانی وسيع مدنی توسط مردم صورت گرفت، در صورتيکه جنبش سانديست به رهبری دانيل اورتگاه با تکيه به يک مشی چريکی و مسلحانه آناستازيا سوموزا را سرنگون کرد و قدرت سياسی در نيکاراگوا را بدست گرفت. به عبارت ديگر به قدرت رسيدن خمينی در ايران در جوی نسبتاً آرام و در مقايسه با سانديستها با خشونت چندانی همراه نبود و در عين حال حمايت همه جانبه از خمينی در اقشار و طبقات مردم بشدت بالا بود. آمار شرکت کنندگان در رفراندوم برای رای دادن به نظام جمهوری اسلامی ، که چيزی بيش از 90 در صد را نشان ميداد، حمايت وسيع توده ايی نسبت به خمينی و نظامی که او برقرار کرده بود را روشن می سازد. با توجه به اين شرايط امکان گذار به دمکراسی در ايران بدليل سويل بودن انقلاب جمهوريت و حمايت وسيع توده ايی از رهبری آن ميتوانست به سادگی دمکراسی معتدل سياسی و پارلمانی را در ايران نهادينه کند و شرايط را برای انکشاف و پيشرفتهای ثانوی فراهم سازد. اما چنگ انداختن رهبری مذهبی و بشدت سنتی به سکان انقلاب جمهوريت، تئوريهای بغايت عقب مانده، عدم وجود تجربه سياسی و بويژه ضعف تئوريک روحانيت در مقايسه با جنبشهای سياسی موجود، و بتدريج نزج واهمهء از دست دادن قدرت سياسی، جمهوری اسلامی و رهبری آن را با سرعت بيشتری به سوی مواضع دفاعی کشاند و در مدت کوتاهی فرمان کشتار نيروی خلاقه کشور را برای جلوگيری از انتقال قدرت سياسی به نيروهای ديگر آغاز نمود. در واقع جمهوری اسلامی نه اعتمادی به رای مردم داشت و نه اعتقادی به آن و دقيقاً به همين علت بود که زمينه های تکوين ديکتاتوری فراهم شد. ديکتاتوری در واقع زمانی شکل گرفت که خمينی به موقعيت سکان دار سياسی کشتی در تلاطم انقلاب جمهوری ايران صعود کرده بود و تقريبا راه بی بازگشتی طی شده بود. چرا که خمينی و روحانيت طرفدار او که قدرت سياسی را در دست گرفته بودند حاضر نبودند حتی يک قدم عقب نشينی کنند. و اين بود که تهديد و ارعاب بتدريج به زندان و سپس به اعدام هايی راه گشود که پايانی نداشت و همان خمينی که در فرارس سرنگونی نظام منفور سلطنتی محبوبترين شخصيت ايران بود بعد از کوتاه زمانی به منفورترين آنان تنزل مقام يافت.

 

 اما همچنانکه اشاره شد، سانديستها قدرت سياسی را با اعتراضات وسيع اجتماعی و با توسل به نافرمانی مدنی بدست نياورده بودند. بلکه آنان در مقابل خشونت بی حصر و اندازه ديکتاتوری سوموزا با توسل به جنگ مسلحانه و سازمان منسجم سياسی نظامی توانسته بودند حکومت سوموزا را سرنگون کنند. در مقايسه با انقلاب جمهوريت مردم در ايران، حرکت سانديست ها با نظامی بودن، انسجام و فرماندهی، سنت های حاکميت سوسياليستی واقعا موجود که راه به ديکتاتوری می برد و بعد از رنج و مشقت بی شائبه رهبری آن قدرت سياسی را در آن کشور بدست گرفته بود. (در مقايسه با رنج رهبری سانديستها اما خمينی همچنان در حوزه های علميه عراق به کار هميشگی اش يعنی تدريس  مشغول بود) به اين فاکتورها بايستی مداخله مستقيم و غيرمستقيم آمريکا در کشورهای آمريکای لاتين را افزود. اين در حالی است که شدت تضيقاتی که آمريکا عليه کشورهای آمريکای لاتين اعمال ميکند قابل مقايسه با کشورهای خاورميانه نيست. چرا که آمريکا کشورهای آمريکای لاتين را حيات خلوط خود بحساب می آورد.

 

با اين توصيف آشکار است که زمينه های سقوط سانديستهای بدلايل برشمرده به دامن ديکتاتوری سياسی چه از نظر اجتماعی در نيکاراگوا با وجود فقر و مذلت اقتصادی و فرهنگی و چه از نقطه نظر ساختار تشکيلاتی و استراتژی نظامی، بشدت بالا بود. اما ذکاوت رهبری، آگاهی و اعتماد به نفس از نقطه نظر فکری و سياسی و تجربيات سياسی در آمريکای لاتين و ديگر نقاط جهان رهبران ساندنيست و دانيل اورتگا را در مقابل نتيجه اولين دوره انتخابات بعد از انقلاب بر سر دو راهی قرار داد؛ يا پذيرش رای مردم، و کناره گيری از قدرت سياسی که با چنگ و دندان آن را بدست آورده بود و يا مقاومت در برابر آن و توسل به زور برای استمرار حاکميت سياسی خويش. دانيل اورتگا با تمامی رنج و دردش راه اول را برگزيد و با اين انتخاب چشم انداز يک گشايش سياسی برای کشورش را مدنظر داشت. انتخابی که 16 سال بعد از کنار رفتن از قدرت ثمر داد و مردم اعتماد دوباره خود را نسبت به رهبری ساندنيستی نشان دادند و با رای خود دانيل اورتگا را به عنوان رئيس جمهور نيکاراگوا برگزيدند. در مقايسه با سانديستهای، روحانيت اما به دليل بها ندادن به رای مردم، نه تنها پايگاه مردمی خود را در ايران از دست داد، بلکه کينه و نفرت تمامی مردم ايران را نسبت به خود پروراند. کو آن روز که اين کينه چون آتشفشانی سر باز کند...!