در بزرگداشت
یک دوست
باقر
مرتضوی
متن
زیر سخنان
باقر مرتضوی
است در جشن
هفتادمین
سالگرد تولد
علی صادقی، از
بنیانگذاران سازمان
انقلابی حزب
توده و سپس
حزب رنجبران
ایران که در
تاریخ بیست و
نهم نوامبر
امسال در هانوفر
برگزار شد.
از
آنجایی که من
نسبت به دیگر
دوستان مشغله
کمتری داشتم و
رفقا، زمان،
سیامک و نصرت
مشغول کارهای
تدارکاتی این
جشن بودند، من
مؤظف شدم تا
مختصری از
زندگی مبارزاتی
رفیق علی
صادقی را در
این مجلس جشن
بیان دارم تا
حداقل آنانی
که نخستین بار
او را در این
جلسه می
بینند، اندکی
بیشتر با او
آشنا گردند.
این
وظیفه به ظاهر
ساده، در اصل
اما کاری بسیار
مشکل است.
مشکل از این
جهت که؛ در
زندگی مردی که
تقریباً
بیشتر طول عمر
خود را به
عنوان یک کادر
حرفهای حزب و
یا به روایت
خودمانی، یک
انقلابی حرفهای،
مخفی و نیمه
مخفی، روزگار
گذرانیده
است، من باید
و یا می
توانم، کاشف
چه چیزی باشم؟
در
جهانی که ما
در آن زندگی
می کنیم،
کسانی، اگر چه
اندکشمار،
یافت می شوند
که پنداری به
دنیا آمدهاند
تا فقط مبارزه
کنند. این
افراد چنان به
راه انقلاب،
در کار مبارزه
غرق می شوند
که زندگی شخصی
از حیات آنان،
ناخودآگاه
حذف می شود. رهایی
زحمتکشان و
امید به ایدههای
انقلاب و
پیروزی آن
سراسر ذهنشان
را اشغال می
کند. نمونههای
تیپیک آنها را
می توان در
رمانهای
جنبش کارگری
قرن نوزدهم
روسیه یافت.
در کتاب
"خاطرات یک
کادر بلشویک" نوشته
"سیلیا
بابروفسکایا"
به تصویری
ایدهآل و
رمانتیک ازیک
انقلابی
جوان، پُر شور
و صادق بر می
خوریم که علی
بیش از همه به
این ایدهآل
نزدیک است.
علی
صادقی که
اکنون در میان
ما نشسته و
قرار است
امشب، برخلاف
اراده او،
هفتادمین سال
میلادش را جشن
بگیریم. امری
که اگر می
دانست، هرگز
تن به پذیرش
آن نمی داد و
امشب در اینجا
حاضر نمی شد.
علی
از جمله آن
افرادی است که
در بالا به آن
اشاره کردم.
یعنی به دنیا
آمده تا فقط
مبارزه کند.
اگر بخواهیم
زندگیش را
خلاصه کنیم،
باید بگوئیم؛
در این سال به
دنیا آمد، در
کودکی راه مبارزه
را از طریق
پدرش شناخت و
گام در این
راه گذاشت،
جنگید و جنگید
و جنگید و حالا
پارتیزان
پیری است که
در
هفتادسالگی،
همچنان دارد
می جنگد.
از
پایگاه امروز
که به دیروز
می نگرم، می
بینم چهار دهه
از آشناییام
با علی می
گذرد، چهار
دهه می تواند
خود طول یک
زندگی باشد،
چنانچه
بسیاری از
رفقای ما، عمرشان
هنوز به چهل
نرسیده، با
سرب داغِ
گلوله همآغوش
شدند. و
اینجاست که
باید سخن
شاملو را پذیرفت
که ما؛ "به
مرده
زندگانیم". هر
یک از ما نیز
به همین سادگی
می توانستیم
به جای واعظزاده
و عطا کشکولی
و تمبرچی و
طوافچیان و
صابری در خاک
خفته باشیم،
که اکنون جز
نامی و یادی
گرامی از
آنان، چیزی
آویزه ذهن ما
نیست. عباس
صابری در همین
رابطه گفته
بود که؛ "در ایران
یک انقلابی
بیش از چهل
سال عمر نمی
کند".
صحبت
اما از علی
است. کسی که در
سال ١٣١٥، در
یک خانواده
مرفه فرهنگی
در روستای
چگنه که در سی و
شش کیلومتری
قوچان واقع
است، به دنیا
آمد. در مدارس
مشهد به همراه
برادرش، زنده
یاد حبیب، درس
خواند،
شاگردی ممتاز
بود و در
هیجدهسالگی
دیپلم گرفت. و
این زمان،
دوران تلاطمهای
سیاسی در
ایران است؛
مصدق، حزب
توده و جنبش
چپ. علی نیز در
همین ایام که
هنوز بیش از
سیزده سال
نداشت، به
همراه برادرش
حبیب، در جمع
سازمان
جوانان حزب
توده، فعالیت
سیاسی خود را
رسماً آغاز
کرد. دیپلم که
می گیرد، در
سال ١٩٥٥ به
سوئیس می رود
تا در دانشگاه
پلیتکنیک لوزان
فیزیک تحصیل
کند. چهار سال
بعد، یعنی در
سال ١٩٥٩ با مدرک
لیسانس فیزیک
در دست، راهی
پاریس می شود
تا در مرکز
تحقیقات اتمی
فرانسه Sacle این
رشته را ادامه
دهد. از همین
مرکز سرانجام
به سال ١٩٦٣
موفق به اخذ
دکترای فیزیک
اتمی می شود.
مسئولین
مؤسسه اصرار
دارند تا علی
همکار آنان
شود. او اما
شوری دگر در
سر دارد. مدرک
دانشگاهی را به
کناری می نهد
تا گام و جان
به راه خلق
بگذارد، امری
که پس از فراز
و نشیب
فراوان، هنوز
هم بر
آن پای می
فشارد.
در
اوایل دهه شصت
میلادی شمار
روزافزونی از
اعضا و
کادرهای جوان حزب
توده ایران در
خارج از کشور
که در کشورهای
غربی سکونت
داشتند، با خط
مشی حزب به
مخالفت بر می
خیزند، اتحاد
شوروی را به
تجدیدنظرطلبی
متهم می کنند
و به اندیشههای
مائوتسهدون
گرایش پیدا می
کنند. همین
افراد نخستین
کنفرانس
سازمان
انقلابی حزب
توده ایران را
در تیرانا،
پایتخت
آلبانی
برگزار می
کنند. علی یکی
از اعضای این
کنفرانس بود و
به عنوان عضو
رهبری آن
انتخاب می شود.
از آن پس به
عنوان عضوی
فعال در تمام
نشستها و
کنفرانسهای
سازمان حضور
دارد و با
آغوشی باز
پذیرای هر
مسئولیت
خطیری است و
به عنوان
سربازی
فداکار خود را
وقف انقلاب می
کند، از سختیها
و مشکلات
واهمهای به
دل راه نمی
دهد، از هر
آزمایشی
ققنوسوار سر
بلند می کند.
مدتی بعد، در
نشست "بکرجو"
(کردستان)
سازمان تصمیم
می گیرد، برای
کار انقلابی،
عدهای از
اعضا و
کادرهای خویش
را به ایران
بفرستد. علی
که تا این
زمان دورههای
آموزشی را در
چین و کوبا
پشت سر گذاشته
بود، در سال ١٣٥٤از
طریق
افغانستان
رهسپار ایران
می شود تا قدم
به راه خلق
بگذارد.
متأسفانه در
مرز
افغانستان
دستگیر می شود
و بیست و شش
ماه در سلول
انفرادی، در
زیر شکنجههای
وحشتناک به سر
می برد. در
همان سالها
یکی از
مسئولین صلیب
سرخ سوئیس جهت
بازدید از زندانهای
ایران،
رهسپار ایران
می شود. برادر
علی، پروفسور
صادقی که
آشنایی
نزدیکی با این
فرد داشت، از
او می خواهد
تا از برادرش
نیز در زندان
دیدار کند. نه
رژیم و نه آن
نماینده،
هیچکدام نمی
دانستند که
علی هویت خویش
را، برغم شک
ساواک، هنوز
آشکار نکرده
است. بدین سان
هویت علی برای
رژیم آشکار می
گردد و او تا
روزهای
انقلاب در
زندان می
ماند.
در
همان روزهای
انقلاب بود که
زنده یاد
هوشنگ
امیرپور به من
مسئولیت داد
تا رهسپار زندان
اوین گردم و
در آزادشدن
زندانیان، از
علی پیشواز
کنم. به آنجا
رفتم، اما علی
را نیافتم، به
خانه بازگشتم،
دانستم که همه
آزاد شدهاند
و دیگر کسی در
زندان باقی
نمانده. بدینسان
نخستین
ملاقات من با
علی صورت
نگرفت، اما در
شب شنبه هفتم
فروردین ماه
سال ١٣٥٨ که
نشست جلسه
معرفی سازمان
انقلابی بود،
علی را دیدم که
سخنران این
جلسه بود. او
در کنگره
چهارم سازما
به عضویت
کمیته دائمی
آن انتخاب شد
و به عنوان
نماینده
سازمان مسئول
وحدت سازمان
با گروههای
دیگر بود. در
کنگره اول حزب
رنجبران در پنجم
دیماه سال
١٣٥٨ در تهران
به عنوان
معاون دبیر
اول حزب
انتخاب شد. و
اکنون که
هفتادمین سال
تولدش را جشن
می گیریم،
کماکان پس از
گذشت
اختلافات و
انشعابات،
هنوز یکی از
رهبران حزب
رنجبران
ایران است و
به مبارزه
خویش همچنان در
سنگر حزب
ادامه می دهد.
در
هنگام نوشتن
این سطور، این
فکر به ذهنم
راه یافت که
چرا دوستانم
این مهم را بر
عهده من گذاشتهاند،
منی که رفیق و
همفکر دیروز
علی بودم و امروز
دیگر با او
همفکر و همحزب
نیستم. آیا یک
رفیق حزبی نمی
توانست بهتر
از من علی را
به شما معرفی
کند؟ طبیعیست
که می توانست.
به ذهنم که
فشار آوردم،
فکر کردم،
دوستانم خواستهاند
علی را حداقل
از چشم کسی
نیز ببینند که
دیگر نه رفیق
حزبی، بلکه
رفیق ایام
اوست. کارم با
این فکر مشکلتر
شد. حالا باید
به شما بگویم،
چرا علی را
هنوز رفیق خود
می دانم، بی
آنکه عقیده
مشترکی با هم
داشته باشیم؟
علی رفقایی
چون من بسیار،
نه تنها در
این جمع، بلکه
همهجا، دارد.
علت اما چیزی
نیست جز اینکه
، دنیای دوستیابی
و دوستداری
علی ورای
ایدئولوژیها
پا می گیرد و
تداوم می
یابد. این
خصلت ناب علی
چیزی است که
باید آن را
پاس داشته،
پرورد و گسترش
داد، چه؛ آنکه
بذر مهر و
دوستی می
پاشد، عشق و
صمیمیت درو
خواهد کرد.
علی
عزیز! اجاز می
خواهم از سوی
خود و دوستان
و حاضرین در
این جشن،
هفتادمین سال
زادروزت را به
تو تبریک
بگویم، برای
تو و خانوادهات
شادی و سلامت
آرزو کنم. به
این امید که
سالهای سال
همچنان
استوار بمانی.
و در کنار هم
در ایرانی
آزاد و آباد پیروزی
خلقهامان را
جشن بگیریم.
سخنم
را با شعری از
اقبال لاهوری
به پایان می
برم؛
علی
عزیز!
گمان
مبر که به
پایان رسید
کار مغان
هزار
جرعه ناخورده
در رگ تاک است