نگرش
خودی و غیر
خودی در دفاع
از حقوق بشر،
منافی
دموکراسی است
آیدین
تبریزی
اخیرا
سمیناری با
عنوان «به
رسمیت شناختن
حق برگزاری
تجمع از وظایف
حکومت ها است»
برگزار گردید
که در آن
فعالان سیاسی
و حقوق بشر از
جمله خانم
شیرین عبادی، عبدالفتاح
سلطاني و
عبداله مومنی
به سخنرانی
پرداختند. از
اخباری که در
رسانه ها
منتشر شده
است، چنین بر
می آید که متاسفانه
حتی کوچکترین
سخنی در باره
سرکوب بزرگترین
و گسترده ترین
تجمع اعتراضی
مسالمت آمیز
سالیان اخیر
یعنی
اعتراضات
خردادماه مردم
شهرهای مختلف
آذربایجان که
به شدت سرکوب شد
و دهها نفر در
جریان آن کشته
شدند (که
حداقل کشته
شدن 6 نفر در
نقده (به نقل
از بازتاب) و
یک نفر در
مشکین شهر (با
تایید اعلمی
نماینده
تبریز) از طرف
منابع دولتی
نیز تایید شد)،
به میان
نیامده است!
من روی
سخنم با خانم
شیرین عبادی
است. شما به حق
گفته اید که « بر اساس
اصل 27 قانون
اساسی،
برگزاری
تجمعات
مسالمت آمیز
که بدون حمل
سلاح باشد و
مخل مبانی
اسلام نباشد
آزاد است» اما آیا
مردم
آذربایجان در
حرکتهای
مسالمت آمیز خود
سلاح حمل کرده
بودند، یا
شعارهایی مخل
مبانی اسلام
سرداده
بودند؟ یا شما
اعتراضات آذربایجانیان
را که خواستار
حقوق حداقلی مصرح
در قانون
اساسی یعنی
آموزش زبان
مادریشان در
مدارس و
دانشگاهها
بودند؛ را
حرکتی نادرست
تشخیص داده
اید؟! و یا آن
را در مقایسه
با سرکوب
دراویش
گنابادی و
سندیکای کارگران،
آنقدر کوچک و
کم اهمیت
دانسته اید که
به دلیل تلخیص،
آن را به صورت
مستتر در سه
نقطه (...) قرار
داده اید؟! (سخنان
خانم عبادی به
نقل از سایت
عصر نو: «حالا
این سوال مطرح
است آیا
دروایش
گنابادی، دانشجویان،
کارگران و...
اسلحه داشتند
که اینگونه با
آنها برخورد
شد؟ کدامشان
حرف غیر اسلامی
زدند؟ در روز 22
خرداد چه کسی
حرف غیر
اسلامی زد یا
اسلحه داشت که
آنطور به تجمع
کنندگان حمله
کردند؟»)
من
همیشه به
عنوان یک
منتقد فعالین
حرکت ملی آذربایجان،
رویگردانی
آنها از
همکاری با حرکتهای
آزادیخواهانه
سرتاسری و جدا
کردن راه خود
از آنها را به
نقد کشیده ام
و معتقد بوده
ام این تفرق
نه تنها باعث
ضعف جبهه
آزادیخواهی
خواهد شد،
بلکه نتیجه ای
جز حرکت در
جهت فروپاشی
ایران نخواهد
داشت، اما از
طرف دیگر پاسخی
منطقی به
ایرادات به حق
آنها که
معترضند چرا
هیچ یک از
گروههای
سیاسی
سرتاسری
توجهی به
خواسته های
ملی و زبانی
آنها ندارند و
حتی نوعی نگرش
خودی و
غیرخودی به مسائل
بدیهی حقوق
بشر و
دموکراسی
دارند را پاسخی
نمی یابم. شما
به عنوان یک
فعال حقوق بشر
می بایست فارغ
از نگرش های
سیاسی، از
حقوق انسانی
کسانی که حتی
(به زعم شما)
تفکر نادرستی
نیز دارند،
دفاع کنید و
هرچه سرکوب
این حرکتهای مسالمت
آمیز سنگین تر
باشد، با توجه
و پیگیری
بیشتری از
حقوق پایمال
شده آنان دفاع
کنید. وجود
پیشداوری
ذهنی در تقسیم
بندی حقوق نقض
شده انسانها
به آنهایی که
نگرش سیاسی درستی
دارند (گروه
خودی) و
آنهایی که
نگرش سیاسی
نادرست دارند
(گروه غیر
خودی) در شان
یک فعال حقوق
بشری چون شما
نیست.
این که
که یک فعال
سیاسی بنا به
نگرش خاص خود،
حاضر به انعکاس
نظریات رقیب
سیاسی خود
نباشد به نوعی
قابل درک است
(هرچند دفاع
از حقوق
شهروندی تمام
انسانها حتی
مخالفان
سیاسی لازمه
دموکراسی است)
ولی اینکه یک
فعال حقوق
بشر، در دفاع
از حقوق
شهروندی
فعالین
سیاسی، قائل
به خودی و غیر
خودی باشد و
اعمال تبعیض
در دفاع از
حقوق شهروندی
کسانی که
مواضع سیاسی
شان را نمی
پسندد را روا
دارد، به هیچ
عنوان قابل
پذیرش نیست.
زیرا همان
گونه که خود
گفته اید دفاع
از حق اعتراض
مسالمت آمیز
کسی که با ما
هم فکر است
اصلا موضوعی
حقوق بشری به
حساب نمی آید
بلکه مساله
آنجاست که از
حقوق شهروندی
کسانی دفاع
کنیم که
نظراتشان را
قبول نداریم.
از طرف دیگر
آیا اگر عده
ای افراطی را
کنار
بگذاریم،
مردم
آذربایجان در
اعتراضات
مسالمت آمیز
خود جز دفاع
از حیثت خود،
دفاع از حق
آموزش زبان مادری
شان و اعتراض
به تبعیض
اقتصادی در
قبال منطقه
شان و احقاق
حق حاکمیت بر
سرنوشت خویش
در قالب
فدرالیسم،
چیز دیگری را
می خواستند؟
هرچند دفاع از
حقوق شهروندی
آن افراد افراطی
نیز دقیقا یک
موضوع حقوق
بشری است که
به هیچ بهانه
ای قابل انکار
نیست.
آیا آن نوجوان
نقده ای که
شاید تنها به
دلیل کنجکاوی
در اعتراض
مردمی شرکت
کرده بود و با
شلیک مستقیم
گلوله هدف
قرار گرفت و
کشته شد، از
نظر شما چه
گناهی
نابخشودنی
مرتکب شده بود
که شما در
دفاع از حق او
این چنین
اکراه دارید؟
آیا دفاع از
حق این کودک
هم وطن در
اولویت
بالاتری است
یا دفاع از
متهمین به
ترور کور انسانهای
بی دفاع، در
زندان
گوانتانامو؟!
(هرچند همان
تروریست ها
نیز باید از
حقوق شهروندی
برخوردار
باشند و در آن
شکی نیست) آیا
شما متوجه گسست
عاطفی شدیدی
که بدلیل این
بی توجهی مرکز
نشینان نسبت
به حقوق اولیه
حاشیه نشینان
در حال اوج
گرفتن است،
هستید؟ آیا می
دانید که همین
رفتارهای
تبعیض آمیز،
بسیار بیشتر
از خشونت
حکومت مرکزی
در روی آوردن
مردم به سمت
گروههای
افراطی موثر
است؟ همان
گروههای
افراطی که
تنها راه
احقاق حقوقشان
را در جدا شدن
از سرزمین
مشترک و کهن
همه ما یعنی
ایران، تبلیغ
می کنند. حداقل
حکومت آقای
احمدی نژاد آن
قدر به شعار
عدالت و
مهرورزی
پایبند است که
سرکوب و خشونت
را بین تمام
بخشهای
ایران، تقریبا
به صورتی
عادلانه،
توزیع کرده
است! اما برخی
از گروههای
اوپوزیسیون
مرکزگرا که
مدعی دموکراسی
و حقوق بشر
هستند، در عمل
تبعیضی غیر قابل
باور در قبال
حاشیه نشینان
روا می دارند.
یک فعال حقوق
بشر می بایست
مابین دفاع از
حقوق شهروندی
انسانهایی که
بدون خشونت و
غیر مسلحانه
تنها به بیان
نظرات و عقاید
خود پرداخته
اند (هرچند
این عقاید به
زعم او نادرست
باشد) و دفاع
از نظرات آنها
تفاوت قائل
شود.
سخنی
نیز با آقای اکبر
گنجی دارم که
اخیرا در
فراخوانی،
خواستار
اعتصاب غذای
عمومی برای
آزادی
زندانیان
سیاسی شده اند
که در جای خود
بسیار
ارزشمند است.
اما گله ای که
اینجا وارد
است این است
که چرا نامی
از خیل عظیم
دستگیر شدگان
حوادث اخیر آذربایجان
نبردند. هرچند
ایشان در
مصاحبه با
رادیو فردا و
نام بردن از
آقایان عباس
لسانی،
غلامرضا
امانی، چنگیز
بخت آور، حسن
دمیرچی، صالح
کامرانی،
مجید پژویفام در
اقدامی
ارزشمند به
جبران آن
پرداختند که قابل
تقدیر است.
لذا به جای
تکرار
انتقاداتی که
دیگرانی چون
احمد باطبی
نیز گفته اند
به جنبه های
دیگر حساسیت
توجه به مساله
اقلیتهای قومی
و زبانی در
شرایط کنونی
می پردازم.
آیا می
دانید که به
خاطر همین کم
توجهی ها (که شاید
بی غرض هم
بوده باشد) نوعی
احساس تبعیض و
شهروند درجه
دوم بودن در
دل تک تک فعالین
سیاسی اقوام
ایجاد می شود
و همین امر چه
ضربه جبران
ناپذیری به
وحدت کشور
وارد می کند؟
آیا این که
تمام شرکت
کنندگان در
اعتراضات
اخیر
آذربایجان را
تجزیه طلب
بنامیم و به
همان دلیل، در
دفاع از حقوق
شهروندیشان
تردید کنیم،
باعث نخواهد
شد آنهایی که
شاید تنها
برای دفاع از
حیثیت خود و
دفاع از زبان
مادری خود دست
به اعتراض
مسالمت آمیز
زده بودند، به
واقع باورشان
شود که تجزیه
طلب هستند؟!
آقای گنجی
اجازه ندهید
که شما را با
کسانی چون کوروش
مدرسی که با
ادبیات
لمپنیزم، به
تمام شرکت
کنندگان در
اعتراضات
اخیر
آذربایجان یکجا
توهین می کند (مدرسی:
ای مردم خر
نشید! خر نشید!
در این تجمعات
شرکت نکنید!)
مقایسه
نمایند.
به
خاطر دارم که
درست یکسال
پیش که شما در
اعتصاب غذا
بودید و نامه
ای از زندان
فرستادید که
در آن از
تلاشتان در
رساندن ندای
آزادی خواهی،
جمهوری خواهی
و فدرالیسم
مردم ایران به
گوش جهانیان
سخن گفته
بودید. در آن
هنگام مقاله
ای در تجلیل
از صداقت کم
نظیر شما در
دفاع از حقوق
تمام
ایرانیان و
عدم فراموشی
حقوق اقلیتهای
قومی و زبانی
نوشتم. آقای
گنجی امروز
وقت آن است که
صداقت و شهامت
خود در انعکاس
خواسته های بر
حق مردم
آذربایجان،
کردستان، خوزستان،
بلوچستان و ...
در برخورداری
از حقوق انسانی
مصرح در
اعلامیه
جهانی حقوق
بشر از جمله
حقوق فرهنگی و
زبانی و حق
حاکمیت بر
سرنوشت خویش
در قالب
فدرالیسم را
نشان دهید و
با صدای رسا و
با صراحت کامل
این سخن حق را
به گوش مردم
ایران و جهان
برسانید.
اجازه ندهید آنها
حقوق شان را
از زبان
افراطی های
تجزیه طلب و
یا سازمانهای
مغرض خارجی از
جمله موسسه امریکن
اینترپرایز
(که در آنسوی
اقیانوس
نشسته و نقشه
های دلخواه
خود را برای
منطقه ترسیم
می کنند)
بشنوند. با
دفاع صریح از
حقوق انسانی
آنان، نشان
دهید که در
دفاع از حقوق
بشر و
دموکراسی قائل
به خودی و غیر
خودی نیستید.
آقای گنجی شما
که در رسانه
های اصلاح طلب،
درس دموکرات
منشی به
اقتدارگرایان
می دادید و
شعار زیبای
تبدیل معاند
به مخالف و
تبدیل مخالف
به موافق را
سر می دادید،
اجازه ندهید
دیکتاتور
منشان لانه
کرده در بدنه
فعالین سیاسی
مرکزگرا،
معترضین
آذربایجانی
را چیزی فراتر
از معاند
بنمایانند و
پذیرش آنان به
عنوان یک
مخالف با حقوق
قانونی
متعارف را
مساوی تحجر و
خیانت به ایران
نشان دهند.
در
انقلاب 57 تمام
تلاش فعالان
سیاسی بر
مخالفت با
دیکتاتوری
سلطانی و
دخالت
بیگانگان
متمرکز شد و
از خطر بالقوه
دین سیاسی (که
تجربه سیاسی
مربوط به آن
قبلا در دیگر
نقاط جهان
وجود داشت ولی
متاسفانه
توجهی درخور
به آن نشد)
غفلت گردید و
ما یک
دیکتاتوری
سلطانی را
برانداختیم و
یک دیکتاتوری
سلطانی-مذهبی
دیگر جایگزین
آن شد. اما
امروز تز
جدایی دین از
سیاست به دلیل
این تجربه
سنگین، به یک
اندیشه
فراگیر در میان
روشنفکران
ایرانی تبدیل
شده است،
بگونه ای که
حتی اگر رای
گیری آزادی در
بین قشر
روحانی نیز
برگزار شود،
شاید نتیجه
بیشتر به نفع
جدایی دین از
سیاست باشد تا
بالعکس. در
این میان
تکلیف دیگر
بخش های جامعه
نیز روشن است. لذا
دفاع از تز
جدایی دین از
سیاست که به
عمده ترین بخش
تلاش فعالان
سیاسی امروزی
تبدیل شده
است، نباید
همانند
انقلاب 57 به
غفلت روشنفکران
ما از چالشهای
اساسی و جدی
که پیش روی
آزادیخواهان
ایرانی و مردم
جامعه قرار دارد،
منجر شود. شکل
حکومت آینده
ایران هرچه باشد،
مطمئنا
سکولاریزم
جزء لاینفک آن
خواهد بود و دیگر
دین سیاسی
اصلا مساله
عمده ای پیش
روی ما نخواهد
بود. اما
حوادث اخیر در
آذربایجان،
خوزستان،
کردستان و
بلوچستان و
تجربیات
کشورهای دیگر
چند ملیتی
دنیا و تحولات
رخ داده در
مرزهای
کشورمان از
عراق تا
افغانستان، باید
زنگهای خطر را
در گوش یک
روشنفکر صدیق
و دور اندیش
به صدا در
آورد. او باید
مسائل عمده پیش
روی را به
درستی تشخیص
دهد و جرات و
جسارت شناکردن
برخلاف مسیر
رودخانه را
نیز داشته
باشد و علاج
واقعه را قبل
از وقوع تجویز
نماید.
وجود
دو نگرش
افراطی در
برخورد با
مساله اقلیتهای
قومی، که یکی
به کلی وجود
چنین مساله ای
را انکار می
کند و پاک
کردن صورت
مساله را پیشنهاد
می کند و
دیگری به چیزی
کمتر از پاره
پاره شدن این
سرزمین کهن
راضی نمی شود
و قدرت گرفتن
روز افزون این
دو جبهه افراطی
و عدم وجود
جبهه میانه رو
قدرتمندی که
بتواند توده
مردم و
روشنفکران
صدیق را از در
افتادن در این
دو گودال
خطرناک رهایی
دهد، باید روشنفکر
صدیق و
نواندیش را به
تلاش مضاعف
فراخواند تا
سکوت غیر قابل
توجیه موجود
را بشکند و
مساله
اقلیتهای
قومی و زبانی
را که مهمترین
چالش پیش روی
ماست به بحث
روز تبدیل
نماید و اجازه
ندهد
اقتدارگرایان
نژاد پرست (که
دندانهای خود
را تیز کرده
اند تا در
روزهای بحرانی
پس از فروپاشی
رژیم کنونی،
با علم کردن
شعار مقبول
حفظ تمامیت
ارضی کشور، به
سرکوب تمام
عیار حقوق
اقلیتهای
قومی
بپردازند و از
این راه بهانه
لازم برای
برقراری
سیستم دیکتاتوری
جدیدی مشابه
یوگسلاوی
سابق را بدست آورند
و امیدوار
باشند که به
دلیل نیاز
غربیان به نفت
ایران، با آنها
همان برخوردی
نخواهد شد که
با میلوسویچ
شد!) تنها
سخنگویان
حوزه مساله
اقلیتهای
قومی باشند که
با استدلالهای
پوپولیستی
خود تلاش در
پاک کردن صورت
مساله و انکار
وجود مساله
اقلیتهای
قومی و زبانی
در ایران
شوند.
موضع
گیری صریح و
بدون ابهام در
خصوص مساله اقلیتهای
قومی و زبانی
و حمایت از
فعالین صدیق و
واقع بین و
میانه روی این
حوزه، نیاز
ضروری جامعه
روشنفکری
ماست تا با شکستن
انحصار دو قطب
افراطی
موجود، راه
میانه احترام
به حقوق زبانی
و فرهنگی
اقلیتها و تقسیم
قدرت و ثروت
عادلانه بین
مناطق مختلف
کشور در قالب
یک سیستم
فدرالیستی را
به عنوان تنها
راه رسیدن به
یک دموکراسی
پایدار، به عنوان
اهداف
مبارزات
آزادیخواهانه
مبارزان صدیق
راه آزادی به
همگان نشان
دهد.