مورالس-ين
سئچيلمهسيه
گؤره قيزيل دريليلرين
شنليک تؤرهنی |
هر چند که
اکثریت
ساکنینن کشور
بولیوی را سرخپوست
ها تشکیل می
دهند، ولی
ائوو مورالس
اولین
سرخپوستی است
که در این
کشور به مقام
ریاست جمهوری
انتخاب شده
است. اخیراً
مجله ی آلمانی
اشپیگل
مصاحبه ئی با
او انجام داده
که در آخرین
شماره ی این
مجله ( 28.08.06) به چاب
رسیده است.
ترجمه ی این
مصاحبه، با
اندکی اختصار
تقدیم
خوانندگان
سایت آچیق سؤز
می شود.
«فیدل
(کاسترو) به ما
خیلی کمک می
کند»
اشپیگل: آقای
پریزیدنت،
علت گرایش بخش
بزرگی از
آمریکای
لاتین به چپ
چیست؟
مورالس:
فقدان عدالت
اجتماعی،
نابرابری و
فقر توده ای
باعث می شود
که ما دنبال
شرائط بهتری برای
زندگی باشیم.
سرخپوستها که
اکثریت مردم بولیوی
را تشکیل می
دهند، در این
کشور همیشه در
حاشیه قرار
داشته و نه
تنها از نظر
سیاسی مورد
تضییق قرار
گرفته اند،
بلکه از نظر
فرهنگی نیز از
خود بیگانه
شده اند.
ذخایر زیرزمینی
که ثروت ملی
آنها محسوب می
شود، مورد
غارت قرار
گرفته است.
قبلاً در این
کشور، با
سرخپوستها
همچون
حیوانات
رفتار می شد.
بطوریکه در سالهای
سی و چهل،
برای ورود به
شهر ها، می
بایستی ابتدا
برای کشتن شپش
بدنشان آنها
را با د.د.ت
ضدعفونی می
کردند. مادر
من حتی اجازه
ی وارد شدن به
شهر اووروئو
-که مرکز
ایالتشان
بود- را
نداشت. حالا
ما در کاخ
ریاست جمهوری
نشسته ایم و
همچنین در
پارلمان نیز
شرکت داریم.
معنای چپ برای
من عبارت است
از مبارزه
علیه
نابرابری و
برای عدالت
اجتماعی. در
یک
کلام، ما می
خواهیم
زندگی بهتری
داشته باشیم.
اشپیگل: شما
مجلس موسسان
قانون اساسی
را فرا خوانده
اید تا جمهوری
بولیوی را از
نو بنیان
گذاری کنید.
جمهوری نو
بنیاد چه
مشخصاتی
خواهد داشت؟
مورالس: ما نه
طرفدار تضییق
و نه خواهان
حذف کسی
از حیات
اجتماعی
هستیم. جمهوری
جدید باید بر
اساس
پلورالیرم،
احترام و حقوق
برابر برای
همه بنیاد
گردد. کارهای زیادی
برای انجام
دادن وجود
دارد. سطح مرگ
و میر در میان
کودکان
وحشتناک است.
ما خود شش خواهر
و برادر بودیم
که چها نفر
آنها مرده
اند. بخصوص در
روستاها نصف
کودکان قبل از
رسیدن به یکسالگی
می میرند.
اشپیگل: در
حالیکه ملی
کردن منابع
زیرزمینی
مهمترین
پروژه ی دولت
شما محسوب می
شود، چر آنرا
موقتاً کنار
گذاشته اید.
برای استخراج
آنها بولیوی
فاقد تکنولوژی
لازم است؟
مورالس:
مذاکره با
شرکتهای
مربوطه ادامه
دارد. دلیل عدم
سرمایه گذاری
در این بخش،
ملی کردن این
منابع نیست.
رژیم راستگرای
قبلی به بهانه
ی فقدان بازار
ملی گاز در
بولیوی، از
سال 2001 سرمایه
گذاری در این
بخش را متوقف
کرده است. ما
حفر چاههای
جدید را شروع
خواهیم کرد.
با آرژانتین
برای صدور گاز
قراردادی
امضا کرده
ایم. همچنین
با ونزوئلا
همکاری نزدیک
داریم. برای
استخراج سنگ
معدن آهن با
یک شرکت هندی
قراردادی
بسته ایم که مستقیم
و غیر مستقیم
باعث بوجود
آمدن 17000 محل کار جدید
خواهد شد. در
مقایسه با
رژیم سابق،
این قراردادها
با قیمت و
شرائط بهتری
بسته شده اند.
اشپیگل: رئیس
جمهور
ونزوئلا هو گو
چاوز در ملی
کردن منابع
زیرزمینی تان
چه نقشی دارد؟
مورالس: هیچ
نقشی. نه کوبا
و نه ونزوئلا
در این کار
دخالتی نکرده
اند. من خود
ملی کردن
منابع را سازمان
داده ام. فقط
هفت نفر از
معتمدینم از
تاریخ و نحوه
ی انجام این
کار اطلاع
داشتند. درست
است که چند
روز قبل از
اعلام ملی
کردن منابع
زیرزمنیی، در
کوبا با چاوز
و فیدل کاسترو
ملاقات کردم.
ولی قبل از
شروع سفر،
فرمان ملی
کردن را امضا
کرده و معاون
ریاست جمهوری
آنرا در
کابینه مطرح
کرده بود. در
سفر کوبا،
فیدل از من
سئوال کرد که،
ملی کردن
منابع در چه
مرحله ای قرار
دارد. در جوابش بدون
ذکر تاریخ
معینی گفتم که
در چند روز
آینده ملی
کردن منابع را
اعلام خواهیم
کرد. فیدل
هشدار داد که
برای اینکار
بهتر است که
منتظر فرا
خواندن مجلس
موسسان باشید.
و چاوز
مطلقاًً
اطلاعی از
موضوع نداشت.
اشپیگل: چاوز
می خواهد که
در ونزوئلا
«سوسیالیسم
قرن بیست و
یکم» را بوجود
بیاورد. مشاور
ائدئولوژی او
هاینس دیتریش
آلمانی
اخیراً در
بولیوی بود.
می خواهید شما
هم در بولیوی
سوسیالیسم را
بوجود
بیاورید؟
مورالس: اگر
معنای
سوسیالسم
زندگی بهتر،
برابری، عدالت
اجتماعی، حل
مشکلات
اجتماعی و
اقتصادی است،
پس ما به آن
خوشامد می
گوئیم.
اشپیگل: شما
فیدل کاسترو
را به عنوان
«پدر تمامی
انقلابیون
آمریکای
لاتین» تحسین
می کنید، از
او چه چیزی را
یاد گرفته
اید؟
مورالس: قبل
از هر چیزی
همبستگی را.
او به ما خیلی
کمک می کند. او
به مردم
بولیوی هفت
کلینیک چشم
پزشکی و بیست
بیمارستان
معمولی هدیه
داده است. تا به
امروز چشم پزشکان
کوبائی
بیماری آب
مروارید 30000
بولیویائی را
مجانی عمل
کرده اند. 5000 نفر
از بولیویائی
های وابسته به
خانواده های
فقیر، مجاناً
در کوبا مشغول
تحصیل در رشته
ی پزشکی
هستند.
اشپیگل:
پزشکهای
بولیویائی
مخالف حضور
کوبائی ها در کشور
هستند. آنها
می گویند که
کوبائی ها
بازار کار
آنها را کساد
کرده اند.
مورالس: دولت
بولیوی به
پزشکان
کوبائی
دستمزدی پرداخت
نمی کند. پس
نمی توان گفت
که
آنها چیزی را
از دست
بولیویائی ها
در آورده اند.
اشپیگل: از
وضعیت سلامتی
فیدل کاسترو
خبری دارید؟
مورالس: بلی.
من امروز با
او تلفنی صحبت
کردم. دو روز
است که حال او
رو به بهبودی
می رود. او به
من گفت که تا
کنفرانس
کشورهای غیر
متعهد که در
ماه سپتامبر
در هاوانا
برگزار می شود،
کاملاً بهبود
خواهد یافت.
اشپیگل: در
آنجا او
سخنرانی هم
خواهد کرد؟
مورالس:
یقیناً. او
جنین فرصتی را
از دست نمی
دهد.
اشپیگل:
آمریکائی ها
از افزایش
نفوذ چاوز می
ترسند. آیا
کشور شما به
ونزوئلا
وابسته نمی
شود؟
مورالس:
موضوعی که ما
را با چاوز
پیوند می دهد،
مسئله ی اتحاد
آمریکای
جنوبی و رویای
ایجاد وطن بزرگ
مشترک است.
وطن مشترکی که
قبل از اشغال
آمریکای
لاتین توسط
اسپانیائی ها
وجود داشت.
رویائی که
برای تحقق آن
سیون دوبووار
جنگید. ما می
خواهیم در
آمریکای
جنوبی اتحادیه
ای همچون
اتحادیه
اروپا بوجود
بیاوریم. با
پول مشترکی که
همچون یورو از
دلار با ارزش
تر باشد. نفت
ونزوئلا رولی
در کشور ما
بازی نمی کند.
فقط ما از
ونزوئلا
گازوئیل را با
قیمت کمتری
وارد می کنیم. اما ما
به ونزوئلا
وابسته
نیستیم.
کشورهای ما
همدیگر را
تکمیل می
کنند. ونزوئلا
رفاه کشورش را
با دیگران
قسمت می کند.
این با زیر
دست بودن فرق
دارد.
اشپیگل: اما
چپ آمریکای
لاتین متحد
نیست. در یک
طرف سوسیال
دمکراتهای
معتدلی همچون لولا
( آقای لوئیس
ایناسیو، رئس
دولت برزیل، م.)
و باخه لت
(خانم میشئلا
باخه لت، رئیس
دولت شیلی، م.)
قرار دارند و
در طرف دیگر
تندرو های پوپولیستی
چون کاسترو،
چاوز و شما.
آیا چاوز باعث
تفرقه در
امریکای
جنوبی نیست؟
مورالس: بعضی
سوسیال
دمکراتها و
همچنین
افرادی وجود
دارند که بیش
از هر کسی در
مسیر برابری و
عدالت پیشروی
می کنند. صرف
نظر از اینکه
آنها را
سوسیالیست و
یا کمونیست
بنامیم. حداقل
امروزه ما در
آمریکای
لاتین همچون
سابق رئیس جمهور
فاشیست و نژاد
پرست نداریم.
کاپیتالیسم
فقط به
آمریکای
لاتین صدمه
زده است.
اشپیگل: شما
اولین رئیس
جمهور
سرخپوست در
تاریخ بولیوی
هستید. فرهنگ
سرخپوستها چه
نقشی در دولت
شما بازی
خواهد کرد؟
مورالس: ما
باید
آگاهی
اجتماعی را با
تعهد حرفه ای
پیوند بزنیم.
در دولت من،
هم روشنفکران
وابسته به
اقشار بالائی
جامعه و هم
سرخپوستها می
توانند مسئولیت
وزارت و یا
سفارت را دارا
باشند.
اشپیگل: به
نظر شما مدل
اجتماعی ای که
اقوام
سرخپوست بوجود
آورده بودند،
بهتر از
دمکراسی های سفید
پوستان غربی
بود؟
مورالس: سابق
بر این عوض
مالکیت
خصوصی،
مالکیت جمعی وجود
داشت. در
جامعه ی
سرخپوستی که
من به دنیا
آمدم، همه چیز
تعلق به عموم
داشت. این نوع
شیوه ی زندگی عادلانه
تر است. ما
سرخپوستها
دخیره ی
اخلاقی آمریکای
لاتین محسوب
می شویم.
رفتار و کردار
ما متاثر از
یک قانون
آسمانی است
که می گوید:
دزدی نکن!
دروغ نگو! تنبلی
نکن! قانون
اساسی ما نیز
بر این
تریلوژی
بنیان گذاشته
خواهد شد.
اشپیگل:
اینکه همه ی
کارمندان
دولت باید سه
زبان سرخپوستی
کووئه چوآ،
آیمارا و
گووآرانی را
یاد بگیرند،
صحت دارد؟
مورالس: در
شهر ها بایستی
کارمندان
دولت زبان آن
منطقه را یاد
بگیرند. وقتی
که ما در
بولیوی زبان اسپانیائی
را بکار می
بریم، پس در
آن صورت می
بایست
زبانهای
خودمان را نیز
یاد بگیریم.
اشپیگل: آیا
از موقعی که
شما زمام امور
را در دست
گرفته اید
رفتار سفید
پوستان نسبت
به سرخپوستان
بهتر شده است؟
مورالس: خیلی
بهتر شده است.
حالا طبقه ی
متوسط، روشنفکران
و صاحبان
مشاغل آزاد به
ریشه های
سرخپوستی خود افتخار
می کنند. ولی
متاسفانه
هنوز هم برای
بخشی از
الیگارشی، ما
سرخپوستها
انسانهائی با ارزش
پائین تری
هستیم.
اشپیگل: بعضی
از منتقدین می
گویند که
امروزه در
بولیوی
نژادپرستی
سرخپوست ها
نسبت به سقید
ها وحود دارد.
مورالس: این
بخشی از یک
جنگ کثیفی است
که رسانه های
گروهی علیه ما
براه انداخته
اند. صاحبان این
رسانه ها
بخشاً
ثروتمندان و
کارفرماهای فاشست
هستند.
اشپیگل:
کلیسای
کاتولیک شما
را بخاطر
رفورم
کتابهای درسی
دینی سرزنش می
کند. آیا از
این به بعد
دیگر در
بولیوی
آزادیهای
مذهبی وجود
نخواهد داشت؟
مورالس: من
خودم کاتولیک
هستم. اینجا
اصلاً صحبت از
آزادیهای دینی
نیست. فقط من
مخالف هر گونه
رسمیت قانونی
دادن به یک
دین بخصوص
هستم.
اشپیگل: عده
ای از زمین
داران بزرگ در
مخالفت با
رفورم ارضی
اعلام شده،
تهدید به
مقاومت
مسلحانه کرده
اند. شما
زمینهای جه کسانی
را مصادره
خواهید کرد؟
مورالس: ما
زمین های
بزرگی را که
زیر کشت نمی
روند مصادره
خواهیم کرد.
اما ما طرفدار
یک رفورم ارضی
دمکراتیک و
مسالمت آمیز
هستیم. نتیجه
ی رفورم ارضی
سال 1952 در
بلندیهای
آند، ایجاد
زمینهای کشاورزی
کوچکی بود که
ارزش تولیدی
چندانی نداشتند.
اشپیگل: رابطه
ی شما با
ایالات متحده
ی آمریکا
چگونه است؟ می
خواهید به
واشنگتن سفر
کنید؟
مورالس: برای
ملاقات با جوج
بوش برنامه ای
ندارم. من برای
شرکت در مجمع
عمومی سازمان
ملل به نیویورک
سفر خواهم
کرد. موقعی که
من نماینده ی
مجلس بودم
آمریکائی ها
از سفر من به
آنجا جلوگیری
کردند. ولی
برای شرکت در
مجمع عمومی
سازمان ملل
رؤسای دولتها
احتیاج به
ویزا ندارند.
مقابله
با ايران
سرمقاله ی
لوموند
31 اوت 2006
سايت گزارشگر:
مسئولين
سياسی فرانسه
از چند هفته ی
قبل به تکاپو
افتاده و
تکرار می کنند
که می بايست
با ايران «
مذاکره» کرد،
يک « کشور
مسئول»، يک «
قدرت بزرگ
منطقه ای » که قادر
به در پيش
گرفتنِ « نقشی
ثبات افزا»
است. در عمل
توجيهی نمی
توان برای اين
همه توجه و
عنايت يافت.
ابتدا در
لبنان، همان
جايی که ايران
همچنان به
تسليح حزب اله
ادامه داده و
با قطعنامه ی 1701
شورای امنيت،
تهيه شده توسط
فرانسه برای
پايان دادن به
جنگ، به مقابله
می پردازد.
علی الخصوص
ايران در
رابطه با
مسئله ی هسته
ای، هيچ نشانه
ای از توافق و
عمل به
مطالباتِ
شورای امنيت
مبنی بر به
تعليق درآوردنِ
همه ی فعاليت
های مربوط به
غنی سازی اورانيوم
تا پيش از31
اوت، از خود
بروز نداده
است. ايران
ازماه ها پيش
با حقه بازی،
وظايفی را که
به عهده دارد
انجام نمی دهد
و از انجام
اموری که موجب
اعتمادسازی
شود، سرباز می
زند.
جمهوری
اسلامی هدف
خود را نشان
داده است: در کار
آوردن چيزی
حدود 3000
سانتريفوژ تا
« تا آخر سال».
چيزی که به
قول متخصصين
آنها را قادر
به آماده سازی
مواد لازم برای
توليد يک بمب
در سال خواهد
کرد. در چنين
وضعيتی مدت
زمان باقی
مانده نادقيق
است. ارزيابی های
عمومی حاکی از
اين است که
تهران به سه،
چهار يا پنج
سال ديگر نياز
دارد تا قادر
به تهيه ی
سلاح هسته ای
شود.
خوب پس هنوز برای
ديپلماسی جا
هست. بخصوص که
در واشنگتن
گروه بوش نمی
تواند وارد
ماجراجويی
نظامی جديدی در
خاورميانه
بشود. اما به
نظر نمی رسد
که اتحادِ
اعضای شورای
امنيت بر سر
اين موضوع
امری نزديک به
يقين باشد.
داده های جديد
در لبنان،
موضوع را
تغيير می دهد.
فراخوان های
اخير فرانسه
به « مذاکره» با
لحن قاطعی که
در ماه های
گذشته گرفته
بود، متمايز
است. اعزام 2000
سرباز
فرانسوی به
جنوب لبنان،
در چارچوبِ
نيروهای
حافظِ صلح، در
واقع
ديپلماسی
فرانسه را به
طور مستقيم به
تمايلات
ايران،
پدرخوانده ی
اصلی حزب اله،
وابسته می
کند. پذيرش علنی
اين امر و
توضيح اين که
پرداختن به
پرونده ی هسته
ای ايران می
تواند
موجباتِ
بروزِ ناامنی
برای نيروهای
اروپايیِ
مستقر در
لبنان را در
پی داشته
باشد، می
تواند موجب
شفافيت بخشيدنِ
نظرگاه های
اجتماعی شود.
اما حالا ديگر
زمان اتحاد و
قاطعيت در
مقابل مانورهای
تهران
فرارسيده.
رئيس جمهور
محمود احمدی
نژاد، که خود
را در موقعيت
برتر احساس می
کند، همچنان
پيشروی می
کند. افتتاح
مرکز توليد آب
سنگين اراک،
چند روز مانده
به پايان مهلت
اعلام شده ی
سازمان ملل،
لگدی به بينی
غربی ها بود.
قدرت های بزرگ
برای حفظ
اعتبار
خودشان هم که
شده، حالا
ديگر مجبورند
که واکنش نشان
دهند. با به
پايان رسيدن
مهلت 31 اوت، می
بايست به مباحثه
در رابطه با
تنبيه تهران
پرداخت.
برگردان :
سيامند
شناسایی
جناح حاکم:
بنیادگرایی
شیعه در لباس
نظامی سالاری
دکتر
امیرحسین گنج
بخش - مهدی
جلالی
اخبارروز:
www.akhbar-rooz.com
پنجشنبه ۲
شهريور ۱٣٨۵ -
۲۴ اوت ۲۰۰۶
زمینهی
بحث :
از زمان روی
کار آمدن آقای
احمدی نژاد تا
کنون،
ناظران و گروههای
سیاسی رقیب یا
مخالف تعاریف
متفاوتی را از
چیستی و
دیدگاهی که وی
به آن وابسته
است، داشتهاند.
این تعاریف
معمولا یا
توصیفاتی چون
اقتدارگرا،
توتالیتر و
فاشیسم مذهبی
(۱) و یا مانند
تعبیر راست
افراطی (۲)
ناظر بر تقسیم
بندی به راست
و چپ بوده است.
تعاریفی این
چنین که بر اساس
مدلهای
مشهور
بازسازی میشوند
معمولا از دقت
علمی و کافی
برخوردار
نبوده و در
مورد خاص کشور
ما، به جهت
ماهیت ارزشی
میتوانند در
همانندانگاریهای
ایدئولوژیک،
ائتلافات
راهبردی
شتابزده و یا
صفکشیهای
کور، هشدار
دهنده باشند .
به ویژه امروز
و در مهمترین
مواجههی
ایران با غرب
در تاریخ
معاصر که توسط
رهبران نظام
جمهوری
اسلامی بوجود
آمده، زمینههای
دستهبندی و
صفکشیهای
ایدوئولوژیک
نیز کاملا
فعال شده است.
جناح
بنیادگرای
حاکم در ایران
که در این
مقاله در
تعریف آن
خواهیم
کوشید، نه فقط
در سیاست خارجی
خود، که در
مبانی
اعتقادی نیز
غرب ستیز و خواهان
نابودی
اسرائیل است.
رویکردهای
باورمدارانه
ای از این
دست، با توجه
به شباهتهای
ظاهری به "سنت
امپریالیسم
ستیزی" دیرینه
در ایران میتواند
به آسانی برای
تقویت خود،
مخاطبانی در میان
طیفهای
سیاسی مختلف
بیابد .
بخاطر داریم
که گروههای
چپ و غیردینی
در ابتدای
انقلاب با صفبندیهای
مشابه و دقیقا
حول محور
استعمار
ستیزی، سهم
بزرگی را در
تقویت گروههای
مذهبی و
هژمونی اسلام
انقلابی
داشته اند. اینک
نیز بیم آن
میرود تا با
یک رویکرد
مشابه دیگر بر
محور غربستیزی،
این گروهها و
نیز نیروهای
میانهی
مذهبی این بار
در کنار اسلام
بنیادگرا
قرار بگیرند .
بی تردید
لازمهی
شناخت صحیح از
پدیدهی جناح
حاکم، دوری
جستن از
تعبیرات رایج
و مرسوم میان
گروههای
سیاسی، توجه
دقیق و بیطرف
به سخنان و
عملکرد این
جناح و نیز
اعتماد به
تعاریفی است
که خود آنها
از خود ارایه
میدهند.
هرچند
تٱثیرگذاری
بر سیاست
خارجی جناح
حاکم برای
نیروهای
دگراندیش
بسیار مشکل است،
اما مواضع
نیروهای
سیاسی میتواند
سهم عمدهای
در میزان
مقبولیت این
سیاستها و
شکل گیری
گفتمان غالب
در جامعه
داشته باشد.
نویسندگان
برآنند تا با
طرح پرسش در
این مفاهیم،
نگرانی خود را
از وجود مولفههای
رشد بنیادگرایی
شیعی در لباس
نظامی و زمینههای
تقویت آن، در
میان بگذارند.
بدون بازتعریف
روابط ایران
با آمریکا و
اسرائیل بر
محور منافع
ملی، الگوهای
گذشته در
رابطه با غرب
امروز میتواند
متحد
استراتژیک
بنیادگرایی
شیعی باشد .
چپ و راست و
موقعیت جناح
حاکم
اطلاق راست افراطی
به جناح حاکم
در امتداد
موجی صورت
گرفت که پس از
دوم خرداد با
تقسیم بندی
گروهها به
راست و چپ
تلاش میکرد
تا میان اصلاح
طلبان و جناح
مقابل آنان تفکیک
قایل شود.
مبنای آن نیز
در بهترین
حالت وابستگی
تاریخی اصلاح
طلبان به
سیاستهای
اقتصادی دولت
آقای میرحسین
موسوی بود که
هر چند شاخصهای
چپ داشت ولی
شرایط ویژهی
دوران جنگ این
گونه تقسیم
بندی را مورد
تردید قرار میدهد.
رهبری
کاریزماتیک
آیتاله
خمینی در
دوران جنگ و
سرکوب
نیروهای مخالف
باعث یکسان
انگاری
ایدئولوژیک
جامعه شده بود
و الگوی
اقتصاد نیز نه
چپ و نه راست،
بلکه پدیدهای
پیوندی
(هیبرید) بود
بنام اقتصاد
اسلامی (٣ ).
از سوی دیگر
استنباط راستگرایی
از دیدگاههای
آقای احمدی
نژاد در مقابل
شعار عدالت
اجتماعی وی به
تناقض میرسد
و بنابراین
تلاش میکند
تا آن را به
سطح یک نیرنگ
تبلیغاتی
تنزل دهد. در
حالی که اصالت
گفتار او صرفا
با محک آرمانها
و اصول انقلاب
و در بستر
تاریخی آن
آزمودنی
خواهد بود.
این گفتمان در
حقیقت یک
رویکرد مذهبی
و پوپولیستی
است که اتفاقا
تعابیر خود را
در ابتدای
انقلاب از چپ
وام گرفت و در
نتیجه اصول آن
شباهتهای
غیر قابل
انکاری با
دیدگاه
تاریخی چپ در
کشورمان پیدا
کرد. به همین
جهت است که میبینیم
آقای احمدی
نژاد درست
همان شعارهای
ضد امپریالیستی،
ضد لیبرالی،
تأکید بر
مستضعفان و
کوخ نشینان را
امروز مطرح میکند
که در اوایل
انقلاب گروههای
چپ مطرح میکردند.
جالب آن است
که نظام
انقلابی در
تکیه بر این
اصول چپگرایانه
در مجموع صادق
نیز بوده است.
آنچه میتواند
محل مناقشه
باشد، افزایش
فقر در جامعه است
که آن هم به
جهت رویکرد
پوپولیستی و
نه اقتصادی به
مسئلهی
مستضعف بوده
است. به علاوه
میتوان ادعا
کرد که نظام
جمهوری
اسلامی به
خصوص در سالهای
اولیه، با
برنامهی جهاد
سازندگی خود
در فقر زدایی
و توجه به
حاشیه نشینان
از دیگر نظام
های چپ آسیایی
جدیتر بوده
است. نتیجهی
شعار عدالت
اجتماعی در
سیاستهای چپ
آسیایی عملا
تقسیم فقر
بوده است و از
این بابت
اتفاقا آقای
احمدی نژاد در
همان مسیر گام
میزند .
در اینجا سخن
از چپ
ایدئولوژیک
آسیایی است نه
چپ اروپایی؛
تکیه بر تفکیک
بین چپ آسیایی
و چپ اروپایی
از آن جهت مهم
است که این دو
دیدگاه از
اساس و ریشه
متفاوت هستند.
بنیاد چپ
آسیایی
انقلابگرا،
غرب ستیز و ضد
امپریالیست
بودهاست؛
افزون بر این
که دموکراسی
از دید آن به عنوان
یک پدیدهی
غربی نکوهش میشده
است. اما
دیدگاه چپ
اروپایی
معمولا از چنین
ایدئولوژیهایی
فاصله داشتهاست.
این دیدگاه
هرگز ماهیتی
انقلابی
نداشته، به
دموکراسی
اولویت میداده
و
پارلمانتاریست
بوده است .
در ایران این
نوع چپ میانهرو
و دموکرات
ضعیف و در
اقلیت بوده و
اساسا همراه و
همسو با
امپریالیسم
محسوب میشده
است. مثال
خلیل ملکی
اثبات این
مدعاست. لیکن
امروز بخش
قابل توجهی از
نیروهای چپگرا
با مبادرت به
نقد گذشته، از
ایدئولوژیهای
پیشین خود
فاصله گرفتهاند.
با مروری به
ادبیات سیاسی
امروز ایران
میبینیم که
خوشبختانه
درک جدیدی از
منافع ملی در
جامعهی
جهانی درحال
شکلگیری است
و چندین دهه
خشم و نفرت
نسبت به آمریکا
و اسرائیل
بیشتر به پرسش
کشیده شده است
.
شناسایی جناح
حاکم
به قدرت رسیدن
اسلام سیاسی
شیعه در ایران
یک واقعهی
جدید در تاریخ
معاصر است.
بنابراین
برای شناسایی
جناح حاکم در
سیاست تطبیقی
ناچاریم بپذیریم
که مولفههای
ساختاری-کارکردی
نظام جمهوری
اسلامی منحصر
بفرد است. با
در نظر داشتن
این ویژگیها
ست که میتوان
روابط قدرت و
چیستی گروههای
مشترک
المنافع درون
نظام از جمله
جناح حاکم را
توضیح داد .
در دوران هشت
سالهی ریاست
جمهوری آقای
خاتمی، از دید
اغلب ناظران
حکومت به دو
گروه عمدهی
اصلاح طلب و
محافظهکار
تقسیم شده
بود. با شکاف
در میان
محافظهکاران،
گروهی از نسل
دوم سپاه که
پس از جنگ مانند
فرماندهان
اولیهی خود و
دیگر سیاستمداران
به روابط قدرت
و منافع اقتصادی
راه پیدا
نکرده بودند،
به میان
آمدند. این
گروه از ریشه
با تفکر اصلاح
طلبان تضاد
داشته و
محافظهکاران
را نیز بدون
رمق در دفاع
از آرمانهای
انقلاب و
آلوده به فساد
اقتصادی میدانستند.
با چنین
دیدگاهی و با
توان بسیج
کنندگی غیر
قابل رقابت،
ابتدا به مجلس
هفتم راه
یافته و سپس
بخش خالصتر
آن همراه آقای
احمدی نژاد
نهادهای
اجرایی را نیز
تسخیر کردند .
این گروه که
بیشترین
میزان
وفاداری را به
آرمانهای
انقلاب دارد
(ویا به توصیف
دیگر تنها
گروه
باقیماندهی
وفادار محسوب
میشود) از
دید بسیاری از
محققین برآمد
بنیادگرایی
شیعه است که
با انقلاب
ایران به قدرت
رسید.
بنیادگرایان
در ابتدای
انقلاب طیفهای
مختلفی از
فداییان
اسلام،
روحانیان نزدیک
به آیتاله
خمینی در نجف،
تا هیئت
موتلفه را
شامل میشدند،
که به دلیل
عدم شکل
سازمانی در
سالهای بعد
پراکنده شدند.
لیکن نسل دوم
آنان که امروز
قدرت را بدست
گرفته، در
دوران جنگ و
تحت
سازماندهی
نیروهای برون
مرزی و داخلی
سپاه شکل
گرفتند. این
نسل حفظ و
تقویت اقتدار
نظام را تنها
در یک ساختار
نظامی سالار و
با ایدئولوژی
بنیادگرا
ممکن میبیند
.
۱. بنیادگرایی
شیعی
هر چند تعریف
واحدی از
بنیادگرایی
در دست نیست،
لیکن
بنیادگرایی
اسلامی بنا به
نظر عموم
محققین دارای
مانیفستی با
دو شاخص کلی
است: ۱ـ با
تکیه بر اصولگرایی
افراطی مذهبی
تلاش میکند
تا به احیای
مذهب در حوزهی
اجتماعی
بپردازد؛
بنابراین
مدعیات حکومتی
و خلیفه گری
دارد. ۲ـ در
مقابله با
عقلانیت
مدرن،
دموکراسی و
سکولاریزم
بوجود آمده و
دولتهای
غربی را مظهر
شر میداند؛
بنابراین بر
جهاد با کفر
نیز تٱکید میکند(۴
).
از نظر این
محققین
بنیادگرایی
از یک سو
هرچند در عمل
واپسگراست
لیکن پدیدهای
مدرن است و از
ابزارهای
مدرن برای
پیشبرد اهداف
خود بهره میگیرد.
از سوی دیگر
بنیادگرایی
محصول عصر
جهانیشدن
است. به عبارت
دیگر
بنیادگرایان
برای مبارزه
با هژمونی
غربی مدعیات
فرامرزی و
جهانی دارند .
مبانی تئوریک
بنیادگرایی
شیعه از نظریههای
حکومت اسلامی
در فقه تغذیه
میکند. فقهای
شیعه اصولا به
مسئلهی
حکومت دو نوع
رویکرد کلی
داشتهاند؛
یا مانند شیخ
مرتضی انصاری
تقیه و گریز کامل
از مشغولیات
حکومت را
ترویج میکردهاند
و یا مانند
ملا احمد
نراقی و آیتاله
خمینی قائل به
حکومت فقیه ـ
عنوانی مانند خلیفهی
مسلمین در
میان اهل سنت
ـ بودهاند.
این تضاد باعث
میشود که اولی
چنان از امور
اجتماعی
فاصله بگیرد
که حتا امر به
معروف و نهی
از منکر را در
زمان غیبت
معطل بگذارد و
دیگری بر
مطلقه بودن و
انتصاب الهی فقیه
تٱکید کند .
هرچند تفکرات
بنیادگرایانه
در ایران
سابقهای
چندین دهه
طولانیتر از
زمینههای
پیدایش
انقلاب دارد،
لیکن برآمد
بنیادگرایی
سیاسی شیعه به
پیش از انقلاب
و طیف نوگرای
سیاسی در میان
روحانیت باز
میگردد. این
طیف با این که
همواره بخش
کوچکی از روحانیان
را تشکیل
داده، از
فداییان
اسلام تا طلاب
مدرسهی
حقانی در قم
را در بر میگیرد.
بخشی از طلاب
تحول طلب حوزهی
قم بعد از فوت
آیتاله
بروجردی و به
تبعیت از آیتاله
خمینی به
نوسازی در
حوزهها
پرداخته و با
در اختیار
گرفتن مدارسی
چون مدرسهی
حقانی نظریههای
فقهی حکومت،
قضا و جهاد را
که تا آن روز
به نسبت مغفول
مانده بود در
دروس خود بسط
دادند. بخشی
از این گروه
روحانیانی
بودند که در
زمان اقامت
آیتاله
خمینی در نجف
در دروس ولایت
فقیه وی حاضر شده
و در ضمن با
همکاری حافظ
اسد و دیگر
علویها در
سوریه، سرهنگ
قذافی در لیبی
و نیز یاسر عرفات
سازماندهی میشدند.
بعد از پیروزی
انقلاب در بعد
بینالمللی
با همکاری
سپاه برون
مرزی جنبش حزباله
در لبنان را
پایهگزاری
کرده و در
درون کشور
مناصب قضایی
را اشغال
کردند .
آیتاله
خمینی در شرح
نظریهی
ولایت فقیه
خود تصریح میکند
که فقیه تنها
حاکم برحق
برای تٱسیس
"حکومت جهانی
اسلام" است. او
در این نظریه
هیچ اشارهای
به مشروعیت
مردمی فقیه
نمیکند. اما
نظریهی
مکتوب وی با
برخی مواضع
سیاسیاش،
بنابه فراخور
زمان، مانند
«میزان رٱی
ملت است.»
تناقض ماهوی
دارد که امروز
محل اختلاف قرار
گرفته است .
این نظریه
اکنون توسط
آیتاله
مصباح یزدی
(مدرس مدرسهی
حقانی) تبیین
و با استناد
بر "نظریهی
کشف فقیه"
تناقضات آن
کاسته شده
است. آیتاله
مصباح یزدی
جمهوری
اسلامی را
مقدمهای
برای استقرار
حکومت اسلامی
میداند که
امکان آن در
دورهی آیتاله
خمینی میسر
نشد. این
دیدگاه به جهت
ماهیت فراملی
و اسلامی آن
به درون مرزها
بسنده نمیکند
و ضمن اهتمام
به تٱسیس
حکومت
اسلامی، جهاد
نهایی کفر و
اسلام را به
عنوان زمینه
سازی برای
ظهور امام
دوازدهم واجب
میشمرد. در
این میان
نابودی
اسرائیل
اعتقادی است
که نشانههای
آن در احادیث
مشهور شیعه
موجود بوده (۵)
و در ادبیات
سیاسی آقای
احمدی نژاد
باورمدارانه
پدیدار میگردد
.
عباراتی چون
"ولی امر مسلمین
جهان" نشان میدهد
که چرا این
بنیادگرایی
ویژگیهای
عصر جهانی شدن
را داشته و
نیز بحث خلیفهگری
را از نگاه
شیعه چگونه
تٱویل میکند.
به همین جهت
اگر امتداد
منطقی نظریهی
ولایت فقیه را
پیبگیریم
ناچار اصالت
گفتههای آیتاله
مصباح یزدی را
به عنوان حامی
فکری جناح
حاکم تصدیق
خواهیم کرد.
انسجام فکری
تئوری حکومتی-
اسلامی این
بخش از حکومت
در مقابل اندیشههای
حکومتی-
اسلامی
ناتوانی
مانند
روشنفکری دینی
باعث شدهاست
که آنها
نهایتا صحنهی
سیاسی را ترک
کرده و بدیلی
را عرضه نکنند
.
ریشههای
تاریخی
بنیادگرایی
شیعه در پیوند
وثیقی با
تاریخ
استعمار
ستیزی در ایران
میباشد. با
وجود آن که
ایران در
مقایسه با
دیگر کشورهای
خاورمیانه
کمترین آسیب
را از کشورهای
استعمارگر
اروپایی
خورده و هیچگاه
مستعمره
نبوده است،
ایرانیان
دارای احساسات
شدیدی به خصوص
نسبت به
انگلیس بودهاند.
این احساسات
به دلیل
کودتای ۲٨
مرداد به جانب
آمریکا نیز
تسری پیدا
کرد. اما
روسیه که
بیشترین تعرض
را به ایران
داشته و ۱۷
شهر شمال شرقی
ایران را از
آن خود ساخته
بود، چندان
خشم ایرانیان
را برنمیانگیخت.
این نکته نشانگر
آن است که
دشمنی با غرب
در میان
ایرانیان فراتر
از تجربههای
استعماری
آنان است و
زمینههای
روانی-
اجتماعی آن را
میتوان در
نوشتههای
احمد فردید و
جلال آل احمد
مشاهده کرد .
روحانیت در
ایران، بجز
طیف تندرو و
شاگردان آیتاله
خمینی، به
نسبت از این
گونه احساسات
ضد غربی دور
بوده است. اما
این گروه
بنیادگرا که
پیش از انقلاب
روابط نزدیکی
با گروههای
چریک عرب ضد
اسرائیل پیدا
کرده بود،
ایدئولوژی
انقلاب را در
ضدیت با
آمریکا و
اسرائیل بنا
نهاد. از طرف
دیگر مشارکت
گستردهی طیف
نیروهای چپ در
به ثمر رسیدن
انقلاب، زمینه
را برای
هژمونی یک
گفتمان ضد
آمریکایی و ضد
اسرائیلی
فراهم ساخت .
۲. نظامی
سالاری (stratocracy)
تفاوت
بنیادگرایی
ایرانی با
بدیل آن در
دیگر کشورهای
خاورمیانه و
بنیادگرایی
عربی آن است
که در این
کشورها
بنیادگرایان
دولت و ارتش را
در اختیار
ندارند. در
نتیجه هرچند
غربستیزی در
میان ملتهایشان
زمینه دارد،
دولتها با
مقاومت در
مقابل آن
منافع ملی و
اقتصادی خود
را با غرب پیمیگیرند.
از طرف دیگر
فعالیت
بنیادگرایان
عرب و سنی
بیشتر حول
محور "جهاد با
کفر" در جریان
است، در حالیکه
بنیادگرایان
شیعه در ایران
با در اختیار
داشتن نیروی
نظامی رسمی
اهداف خود را
برحفظ و تقویت
نظام و زمینههای
گسترش حکومت
اسلامی
متمرکز کردهاند
.
تجربهی هشت
سال جنگ با
عراق و بسیاری
از عملیات برون
مرزی اطلاعات
سپاه باعث شد
که نسل سازمان
یافتهی
جدیدی از
بنیادگرایان
آموزش دیده در
ایران، لبنان
و دیگر
کشورهای
منطقه بوجود
آید. این گروه
با در نظر
داشتن تجربه،
نفوذ و شناخت
وسیعی که از
ایران و منطقه
دارد، موقعیت
خود را در طول
شانزده سال
دولت آقای
هاشمی و خاتمی
منفعل دیده و
ضعف و فتور
جمهوری
اسلامی را
ناشی از سیاستهای
سازشکارانه
دوران
اصلاحات و
بدور انداختن
آرمانهای
ابتدای
انقلاب ارزیابی
میکند .
اصلاحطلبان
معتقد بودند
که میتوان
ضمن حفظ مبانی
کلی نظام
اسلامی با
دنیای بیرون
به یک همزیستی
مسالمت آمیز
رسید (۶). لیکن
ناهمزمانی
اداره کشور بر
مبنای
ایدئولوژی
انقلابی و تحت
حوزهی
تشریعی و
تقنینی ولایت
فقیه با
مطالبات جهانی
دموکراسی خواهی،
تناقضات آنان
را به سرعت بر
آفتاب افکند. ناکارآمدی
گفتمان
دموکراسی
دینی و
ناتوانی منادیان
آن در ارایهی
مدل مشخص خود،
سران سپاه را
نسبت به حفظ
نظام دچار
تشویش نمود.
نامهی مشهور
فرماندهان
سپاه به آقای
خاتمی بیانگر
این نگرانی
بود. آنان
معتقد بودند
که گفتمان
روشنفکری
دینی لوث کردن
ارزشهای
بنیادی
انقلاب و در
نتیجه روندی
است که نظام
را در درون به
فروپاشی
نزدیک میکند.
در نگاه آنان
ضرورت حفظ
نظام با
دوباره گستردن
سفرهی شهادت
و احیای آرمان
صدور انقلاب
که سالها
مغفول مانده
بود، پیوند
خوردهاست .
بنیادگرایان
بر این باورند
که حفظ نظام
جمهوری اسلامی
امروزه بدون
پشتیبانی و
تقویت اسلام
فرامرزی و کمک
به گروههای
افراطی
اسلامی در
دنیا امکانپذیر
نیست. به همین
جهت تلاش میکنند
تا اختلافات
خود با غرب را
به بیرون از مرزهای
جغرافیایی
بکشند. آنان
از زمان به
قدرت رسیدن
آقای احمدی
نژاد توانستهاند
نظر مردم کوچه
و بازار دنیای
اسلام را در ضدیت
با غرب و
اسرائیل بخود
جلب کنند. از
دیدگاه آنان
شعلهور شدن
آتش جنگ در
منطقه، در
دراز مدت
تعادل درونی
کشورهای عربی
را به نفع
جمهوری
اسلامی برهم
خواهد زد .
این گروه
نظامی با اعتقاد
به این که
تنها گروهی
است که میتواند
ارزشهای
انقلاب را حفظ
کند، در درون
بسیج را در اختیار
داشته و در
بیرون تجربهای
عمیق در
سازماندهی
بسیاری گروهها
از جمله سپاه
قدس، حماس،
جهاد اسلامی و
حزباله
دارد، وارد
میدان قدرت
شده و نهادهای
اجرایی را در
اختیار گرفته
است. از سوی
دیگر با
قراردادهای
کلان
اقتصادی،
توان مالی خود
را نیز به سطح
غیر قابل
رقابتی با
دیگر گروههای
صاحب قدرت
رسانده است .
عدم رابطهی
ارگانیک و
سلسله مراتبی
میان روحانیت
در کنار تجربهی
ناموفق آنان
در حفظ یکپارچگی
نظام بعد از
فوت آیتاله
خمینی، باعث
شده است که
سپاه اطمینان
خود را به آنها
در مدیریت
کلان کشور از
دست داده است.
به این ترتیب
عملا با به
حاشیه راندن
طیف اصلی روحانیان
سنتی،
مناسبات قدرت
را در مثلثی
میان خود،
نهاد رهبری و
بخش دولتی
حوزهی قم
بوجود آوردهاست.
با این حال
این مجموعه
مشروعیت خود
را در شرایط
فعلی نیازمند
ولی فقیه و
روحانیت
بنیادگرا میبیند.
نیازی که دو
جانبه است؛
هنگامی که
برخی از گروههای
درون قدرت تز
"حفظ نظام اما
با قدرت محدود
ولایت فقیه"
را مطرح میکنند،
آیتاله
خامنهای
بالطبع و در
برابر هر عنصر
محدود کنندهای،
به سمت آموزههای
بنیادگرایان
متمایل بوده و
از دولت احمدی
نژاد بیشترین
حمایت را بعمل
میآورد. تردیدی
نیست که
بنیادگرایان
تنها گروهی
هستند که
بیشترین
ضمانت را برای
تبعیت از
ولایت مطلقهی
فقیه، یکپارچگی،
ثبات و اقتدار
نظام دادهاند
.
بحران پیش رو
ست !
بنیادگرایان
و سپاهیان
امروز
معتقدند که
آمریکا با دست
خود و با جنگ
در افغانستان
و عراق، آنها
را به
بالاترین سطح
برتری
استراتژیک در
منطقه رسانده
است. قدرت در
نظام جمهوری
اسلامی به
بیشترین یکپارچگی
و خلوص خود
رسیده و
افزایش قیمت
نفت در کنار
قراردادهای
اقتصادی سپاه
حداکثر درآمد
را به سوی این
گروه سرازیر
میکند. آنچه
میماند
افزایش برتری
نظامی سپاه
است که با
برخورداری از
سلاح هستهای
حفظ این قدرت
تا حدود زیادی
تضمین خواهد
شد و انقلاب
از تعرضات
مصون خواهد
ماند .
از سوی دیگر
رهبران
جمهوری
اسلامی میدانند
که در روابط
ایران و
آمریکا، چه
صلح و چه جنگ
باعث تضعیف و
یا اضمحلال
جمهوری
اسلامی خواهد
شد. آنان
معتقدند که در
صورت تن دادن
به خواستههای
بینالمللی،
حفظ اقتدار
نظام ناممکن
خواهد بود. اما
اگر ایران
بتواند دورهی
کوتاهی در
برابر فشار
جهانی مقاومت
کند تا به سلاح
هستهای دست
یازد،
مناسبات خود
را با آمریکا
میتواند در
وضعیت نه صلح
و نه جنگ
تعریف کند.
این وضعیت به
زعم
بنیادگرایان
ضامن بقای
نظام جمهوری
اسلامی خواهد
بود. بنابراین
آنچه امروز
به عنوان
تکنولوژی
هستهای و
غرور ملی
تصویر سازی میشود،
در حقیقت
منافع بخشی از
بنیادگرایان
سپاه است که
عملا سرنوشت
کشور را بدست
گرفته و از
منافع حیاتی و
عمومی تغذیه
میکنند .
هنگامی که
هرجا سخن از
بنیادگرایان
اسلامی برود،
بیاختیار
اذهان بسوی
وهابیهای
عرب جلب میشود،
در کشور ما
سازمانیافتهترین،
گستردهترین
و مجهزترین
بنیادگرایی
در طول این
سالها رشد
کرده است. این
بنیادگرایی
ضرورتها و
لوازم حفظ
موجودیت خود
را به خوبی میشناسد
و هدف غایی
خود را نیز با
اعتقاد دنبال میکند.
از این منظر
اضمحلال
امپراتوری
غرب نویدی است
که نشانههای
آن امروز در
منطقه ظاهر
شده و باید در
جهت احقاق آن
تلاش کرد .
با توجه به
فزونخواهیهای
هستهای جناح
بنیادگرای
حاکم در
ایران،
رویارویی با
یک بحران بزرگ
قطعی به نظر
میرسد. از
این رو تکیه
بر منافع ملی
توسط نیروهای
دگراندیش میتواند
نقش حیاتی
بازی کند.
باید پذیرفت
که امروز ما
ایرانیان با
جدیترین
خطری که کیانمان
را تهدید میکند
روبرو هستیم.
آنچه مایهی
امید است
"ناهمزمانی " (Anachronism)
ایدئولوژی
جناح حاکم با
مطالبات
جهانی دموکراسی
خواهی و
ملزومات و
نیازهای
انسانی برای همزیستی
مدرن در عصر
جهانگرایی
است؛ تناقض و
نا همگونی که
امروز بیشتر از
هر زمان دیگری
چهره از نقاب
ایدئولوژیهای
واپسگرا
گرفته است.
------------------
(۱) رای بررسی
این گونه
تعاریف کافیست
به مواخذ آن
رجوع کنیم.
برای مثال
مفهوم توتالیتر
بنا به آرای
نظریهپرداز
آن "هانا
آرنت" علی
الاصول به یک
نظام یا جنبش
سیاسی سکولار
اطلاق می شود
و هردو شکل
بروز آن یعنی
کمونیسم و
نازیسم بر
اساس دو
برداشت
"علمی" (مادی
گرایانه) از
تاریخ و نژاد
(طبیعت) بوجود
آمده است.
بنابراین در
این گونه جنبشها
و نظامها،
اصولا هدف
غایی برای
انسان در
دایرهی
اجتماع و شیوههای
مدیریت آن
تعریف میشود.
در این برداشت
مسیر جامعهی
انسانی دارای
سیر تکامل
داروینی و
قطعیت تاریخی
است و سرنوشت
آدمی در همین
جهان و در این قطعیت
رقم میخورد.
این مبانی به
طور بنیادی
متفاوت با
ایدئولوژیای
است که نظام
شیعی- فقهی
ایران خود را
در مسیر آن
معرفی میکند
.
جهان بینی
شیعهی سیاسی
هرچند مانند
کمونیسم و
نازیسم به
«جامعهی ایدهآل»
معتقد است،
اما آن را
مقدمهای
برای رستگاری
در جهانی دیگر
میداند و
بنابراین
وظایف
متفاوتی را
برای انسان در
زندگانی موقت
و دنیوی او
برمیشمرد.
روابط قدرت بر
مبنای اصول
فقهی حکومت اسلامی
شکل گرفته و
مشروعیت قدرت
نیز برپایهی
حقانیت حکومت
فقیه به عنوان
مقدمهای بر
جامعهی ایدهآل
منتظر امام
دوازدهم شیعه
بدست میآید.
آرنت در فصل
اول کتاب خود
«ریشههای
توتالیتاریانیزم»
به تفصیل به
شرح خصوصیات
جنبشها و
حکومتهای
مورد نظر خود
پرداخته و
ویژگیهای
توتالیتاریسم
را به گونهای
شرح میدهد که
حتا فاشیسم
موسولینی را
توتالیتر نمیشناسد
.
(۲) راست
افراطی صفتیست
که در تعریف
جناح حاکم
توسط مخالفان
و یا رقیبان
چپگراشان به
تکرار
استفاده میشود.
با این حال
هیچکدام،
شاخصهایی را
که آنان را به
این نتیجهگیری
رسانده بیان
نکردهاند.
صفاتی از این
دست و تقسیم
بندی جناحی
ایران به راست
و چپ صرف نظر
از سابقهی
تاریخی آن،
دارای دو وجه
تمایز است: یک
این که بر
بنیاد تضاد و
یا تمایل با
غرب صورت
گرفته است. به
این ترتیب است
که میبینیم
برآیند تجربهی
چپ در ایران
خلاصه میشود
در استعمار ستیزی.
دیگر این که
ارزش گزار است
نه توصیف کننده؛
به عبارت دیگر
تقسیم بندی چپ
و راست در ادبیات
سیاسی ایران
بیش از آن که
بر بنیاد نحلههای
فکری و یا مدلهای
اقتصادی
متناظر با آن
باشد، همواره
به یک نوع
تقسیم بندی
ارزشی به خوب
و بد تقلیل
یافته است.
بنابراین معمولا
منظور از راست
آدم مستبد و
بد، و منظور
از راست
افراطی آدم بسیار
بد بوده است .
بجز در مقطع
زمانی جنگ،
تاکنون هیچکدام
از نیروهای چپ
مدل اقتصادی و
یا اجتماعی خود
را پیشنهاد
نکردهاند. از
سوی دیگر
"راست" نیز
بدون اشاره به
لیبرالیزم و
یا محافظهکاری
که دو نحلهی
فکری سازندهی
آن هستند،
تنها، عنوانی
بوده است که
چپها به گروه
حاکم مخالف
خود دادهاند
.
(٣) این گونه
تقسیمبندیها
که سابقهی آن
به دوران آیتاله
خمینی برمی
گردد، ناشی از
عدم شناخت
عمیق مبانی
فقهی و نظری
حکومت شیعه
بوده است.
نمونهی
تاریخی دیگر
آن در همین
خانواده با
عینک
مارکسیستی ماهیت
طبقاتی
بخشیدن به
دیدگاه های
آیت اله خمینی
بود. بخش
بزرگی از
ادبیات سیاسی
چپ در توجیه
آن بر مبنای
نمایندگی
خرده
بورژوازی تا
بورژوازی
سنتی و یا
بورژوازی
مرفه سنتی
بکار گرفته
شد. آن جا هم که
این گونه نامگذاریها
در توضیح
واقعیات
تاریخی
ناتوان ماند،
اصطلاحاتی
چون "کاست
بناپارتی" به
میان آمد .
(۴) بعضی از
محققین مانند
"میلتون
ادواردز" بنیادگرایی
اسلامی را صرف
نظر از نمونههای
آن در مذاهب
دیگر، پدیدهای
معاصر و منحصر
بفرد قلمداد
کردهاند و
بعضی چون
"اولیور روی"
با تفکیک از
سوابق تاریخی
بنیادگرایی
در مذاهب و به
دلیل ویژگیهای
جهانگرا و
جدید این
پدیده، آن را
نوبنیادگرایی
نامیدهاند .
(۵) در کتب
شیعه احادیث
زیادی در مذمت
یهودیان بکار
رفته است. از
جمله حدیث
مشهوری منتصب
به امام اول
شیعیان است که
در آخر الزمان
نابودی
یهودیان را از
روی کرهی
زمین پیش بینی
میکند .
(۶) سیاست تنش
زدایی آقای
خاتمی برخلاف
برداشتی که وی
را با گرباچف
مقایسه میکرد،
به دوران
خروشچف شباهت
بیشتری داشت.
خروشچف با
تکیه بر تمایز
ایدئولوژیک
سوسیالیزم و
سرمایهداری
سیاست خود را
بر گفتوگو و
بهبود روابط
با غرب
بنانهاد؛
سیاستی که مانند
طرح گفتوگوی
تمدنهای
آقای خاتمی
هرگز نتوانست
در رابطه با
غرب به تعادل
برسد .