شكافهاي
اجتماعي ميان
مناطق فارس و
غير فارس
بدنبال
واکنشهاي
قومپرستانه
معاريف فارس در قبال
حوادث خونين
ايالات مرزي شکافهاي
اجتماعي ميان
مناطق فارس
نشين و غير فارس
نشين بسيارعميقتر
شده است
نوشين
بهارمست -
اوتاوا دکتراي
جامعه شناسي 30
ژوئن 2006
گوئي
اخبار
خيزشهاي
مردمي
آذربايجان
پاياني ندارد.
از
دو ماه پيش
تقريبا همه
روزه، اخبار
خونين و
آتشيني از
ناآرامي هاي
سراسري در
آذربايجان منتشر
شده است. اين
چند روز نيز
مصادف با جشن
ميلاد بابک
خرمدين و يا
بقول خود
آذربايجانيها
قورولتاي
هفتم قلعه
بابک
است.کنگره اي
که به دليل
اتخاذ سياست
مشت آهنين از
سوي جمهوري
اسلامي و سکوت
و حتي بعضا
فحاشي گروهي از
قومپرستان
افراطي فارس
بر عليه ان مي
رود تا با
تنشها و
درگيريهاي
جديدتري
همراه شود.
نحوه
مواجهه حکومت
افراطي تهران
و اکثر روشنفکران
و معاريف فارس
زبان در قبال
مطالبات
طبيعي،
انساني،
قومي، ديني،
مذهبي،
اقتصادي،
فرهنگي،
اجتماعي و حتي
سياسي ملتهاي
غير فارس ساکن
در ايالات
مرزي ايران
بصورت نگران کننده
اي غير واقع
بينانه،
متکبرانه و
اساسا قومپرستانه
است.
متاسفانه
طي 85 سال گذشته
نخبگان فارس
زبان به دليل
حاکميت
قهارانه بر سرنوشت
همه شهروندان
ايران ، فاقد
هرگونه تمريني
در گفتگو بر
اساس ادبيات
نخبگان
واقعگراي قومي
هستند. اوضاع
به حدي پيچيده
شده است که حتي
تلاشهاي
صادقانه برخي
از روشنفکران
فارس جهت
ترميم
شکافهاي
موجود قومي به
دليل عدم اشنائي
با روحيه و
گذشته ترکها،
عربها،
تورکمنها،
بلوچها،
کردها و غيره
منتهي به
نتايج فلاکت
باري مي شود
طي 6
دهه گذشته از
زمان افتتاح
راديوي ملي در
تهران، روبه
روز رسانه هاي
گروهي
قدرتمندترشده
و امر تعليم و
تربيت از
سهولت و وسعت
بيشتري
برخوردار
گرديده
است.اما برغم
وجود ابزارهاي
متعدد ملي،
مديريت فارس
زبان کشور از
طريق ايجاد
سيستمي مبتني
بر آپارتايد
قومي، همه
ملتها و
قوميتهاي غير
فارس ايران را
بصورت
اسفباري
ناديده گرفته
است.آنها
بصورت حيرت
انگيزي به
انکارموجوديت
و انکسار
مدنيت ملتها و
اقوامي
پرداختند که
مجموع جمعيت
آنها دست کم
دو برابر نفوس
مردم فارسي زبان
بود.
موضعگيريهاي
حيرت انگيز
معاريف فارس
دربرابر
حوادث
بسيارخونين
ايالات
خوزستان،
کردستان،
بلوچستان
وآذربايجان
به حدي مبتني
بر گرايشهاي
قومي است که
ناظر بيطرف را
برحقانيت شورشگران
قومي در مناطق
مذکور مطمئن
مي سازد. ارايه
شدن چنين
تصوير غير
مدرکانه اي از
حوادث قومي در
سطح بين
المللي مي
تواند همدردي
هاي اوليه و
سپس حمايتهاي
مستمر جهاني
را حتي در
امتداد
مطالبات لايه
هاي افراطي
اقوام حاصل
اورد. امري که
بوضوح در حال
مشاهده تدريجي
ان هستيم.
اگر
سلسله
ناآراميهاي
اخير
آذربايجان و
چگونگي واکنش
نخبگان فارس
گرا را در
برابر آن،
مورد تحقيق و
تحليل قرار
دهيم نتايج از
آنچه که در
قبال ديگر
اقوام مشاهده شده
اسفبارتر
خواهد بود.
حوادث
آذربايجان از
مرز اين ايالت
فراتر رفت و
برخي از ديگر
مناطق تورک
نشين
کشور(همچون بخش
ترک نشين شمال
خراسان،
ترکمن صحرا،
مناطق قشقائي
نشين و برخي
از نواحي ترک
نشين کرمان)
را تحت تاثير
خود قرار داد
و حتي تهران
را بسوي نا
آرامي حرکت
داد و صحن
مجلس شورا را
براي چند بار
اشفته کرد.
اکنون به جرات
مي توان گفت
که تعلل
نخبگان حاکم
فارس در قبال
مطالبات قومي
و بخصوص خواسته
هاي مردم
آذربايجان که
خود با نام
ملت از آن
تعبير مي کنند
کاملا به زيان
وحدت ملي است
و در شرايط
وانفسا و به
شدت تحت خطر
ايران امروز
مي تواند
بعنوان
فروپاشي کاخ
وحدت ملي
ايران تلقي
شود.
ضرورت
صراحت ونيز
محدوديت فرصت
به حدي جدي است
که سبب مي شود
تعارفات
کلامي و
تظاهرات بياني،
کاملا به کنار
نهاده شده و
اصل مطلب با
همه تلخيهايش
دست کم به
استحضارعموم
برسد.
براساس
تحقيقات
ميداني وقتي
در سطح جامعه
با مردم فارسي
زبان صحبت مي
شود بسياري از
آنان(بيش از 90
درصد) مدافع
حقوق فرهنگي
اقوام ايراني هستند.
لازم به ذکر
است که فارسي
زبانها در ايران
خود را بيش
ازهر قوم
ديگري به
ترکها نزديک
مي دانند و آنها
را از هر جهت
ستايش مي
کنند. چراکه
به دلايل
مختلف قوم ترک
از نفوذ بارزي
در سطح جامعه ايران
برخوردارند.
ترکها نيزملت
فارس را دوست
مي دارند
وارتباطات
گسترده
اجتماعي با
انان دارند.
برغم
وجود چنين
پتانسيل
ارزشمندي از
همکاري
اجتماعي،
تصميم
گيرندگان
فرهنگي در سطح
دولت و نخبگان
فرهنگ ساز
فارس زبان در
سطح
اوپوزيسيون،
رفتار بسيار
تنگ نظرانه و
غير صادقا نه
اي را طي دهه
هاي گذشته
مخصوصا سالهاي
اخيراز خود بر
جاي گذاشته
اند.
انقلاب
سال 1357 بهترين
فرصت براي
امحاء تبعيضات
قومي در کشور
بود. متاسفانه
اوضاع از آنچه
که هست بدتر
شد. اين
انقلاب مي
توانست همچون
فرصتي طلائي
براي تقويت
اساس ملت سازي
در ايران کثيرالمله
محسوب شود.
بسياري
از کشورهاي
جهان
کثيرالمله
هستند. در چنين
کشورهايي اگر
در معماري
کلان اجتماعي
و فرهنگي و
حتي موارد خرد
آن نقصي بوجود
ايد و تبعيضي
مشاهده شود بناي
ملي در معرض
فروپاشي قرار
خواهد گرفت.
نخبگان
کشورهاي
کثيرالمله و
البته
دموکرات، در
اين خصوص به
حدي حساس
هستند.انها
غير از اعطاي
حقوق مساوي به
اقوام در سطوح
فرهنگي و اقتصادي
و ديني، به
غير قومي کردن
لايه هاي حاکم
نيز مي
پردازند. اين
روشنفکران
خاطرات بسيار
وحشتناکي از
تبعيضات قومي
در کشورشان دارند.
انها ياد
گرفته اند و
تمرين کرده
اند تا به دقت
به حقوق هم
احترام
بگذارند.
اين
کشورها در
توليدات
فرهنگي خود
شان همه اقوام
و ملتهاي ساکن
در کشورشان را
لحاظ مي کنند.
به
فيلمهاي
سينمائي و
انيميشن
غربي-آمريکائي
نگاه کنيد.
بصورت بارزي
نژاد پرستي
قرن نوزدهم و
نيمه اول قرن
بيستم را هدف
قرار مي دهند
و در توليد
فيلمهاي
معاصردر
مقابل نقش
منفي يک رنگين
پوست، نقش
مثبتي را نيز
به آنان مي
دهند. همين
امر در مورد
سفيد پوستان
نيز مشهود
است. يک سفيد
پوست «هميشه
خوب» معنا
ندارد. حتي در
توليد کارتون
نيز اين موارد
به خوبي رعايت
مي شود. اين در
حالي است که
سياهپوستان و
يا
سرخوپوستان
در حال حاضر
تنها بيست
درصد جامعه
آمريکا را
تشکيل مي
دهند. از طرفي
ديگر همه مي
دانند که
ميزان جرم و
جنايت در ميان
رنگين پوستان
آمريکا چندين
برابر سفيد
پوستان است.
اما اين
واقعيت
اجتماعي هرگز
در فيلمها به
منصه ظهور نمي
رسد. متاسفانه
در ايران همه
چيز معکوس
است. منفي
ترين، بدترين
و سخيفترين
نقشها به
ترکها و عربها
و بلوچها و کردها
داده مي شود و
در نهايت کار
بجائي مي رسد
که در يک
روزنامه
رسمي، زبان
ترکي زبان
سوسکهايي مي
شود که در
توالتهاي
فارس مشغول خوردن
کثافت هستند!!!
در
اين کشورها
همه اقوام حتي
اقليت ترين
قوميتها با
چند هزار نفر
جمعيت، قادر
به تحصيل زبان
مادري و تعليم
و تبليغ اصول
ديني و فرهنگي
خود هستند.
تصور
اينکه تحصيل
اقوام به زبان
مادريشان و يا
عدم تحريف
تاريخ انها مي
تواند به وحدت
ملي ضربه بزند
بلاهت محض و
ناشي از
خولياي قومي
فارس پرستان
دهه هاي سياه
شاهپرستي و
آرياگرائي
است. البته
اين قائده
استثنائاتي
هم دارد. مثلا
ارامنه مي
توانند تا
حدودي
درمدارس
اختصاصي خود
بر اساس فرهنگ
و زبانشان
آموزش ببينند
و يا المپيک
مخصوص ورزشي
خود را در
ايران برگزار
کنند.
زرتشتيها نيز
تقريبا چنين
شرايطي دارند.
اما بهائيت با
خطر جدي
انهدام و
انقراض روبرو
است و ديگر
گروهها قومي
نيز از حق
تعليم و تربيت
به زبان خود
کاملا محروم
هستند و رسانه
هاي گروهي نيز
وجود آنها را
يا انکار مي
کنند و يا به
تمسخر مي
گيرند.
ادبيات
رسمي ايران
امروز ملغمه
اي است از ولايت
پرستي و نه
عدالت گرائي،
دين پرستي و
نه خدا گرائي،
فارس پرستي و
نه انسان
گرائي.در چنين
دائره تنگي که
با استبداد
تاريخي نيز
همراه شده منافذ
تنفس فرهنگي
اقوام در حال
مسدود شدن
است. عجيبتر
اينکه هرگونه
رفتار قومي به
سرعت به يک
منشا خارجي
نسبت داده مي
شود و هموطن
غير فارس ما
صرفا بخاطر
غير فارس بودن
متهم و بلکه مجرم
تلقي مي گردد.
بروز چنين
وضعي در قبال
حقوق اقوام جز
به ظهور طوفان
قومي ختم نخواهد
شد!
اگر
کردها به خاطر
مرگ رقت بار
يک جوان کرد
در زير شکنجه
قيام مي کنند،
اعراب در
مقابل سندي که
متضمن تغيير
ترکيب جمعيت
انها است به
پا مي خيزند و
يا ترکها در
آذربايجان
متعاقب درج يک
کاريکاتور و
متن اهانت
آميز در
روزنامه رسمي ايران
دست به يک
انقلاب سراسري
و خونين مي
زنند اين يعني
آغاز فروپاشي
کشوري که در
طول تاريخ،
شهروندان
فارس زبانش به
دلايل مختلف
در مقايسه با
ديگر اقوام و
بخصوص ترکها،
چندان قادر به
دفاع از
مرزهاي ملي و استقلال
ملي کشور
نبوده اند.
مثلا
در مقابل
حوادث
آذربايجان،
روشنفکران فارس
واکنشهاي
ابتر و عقيمي
را از خود
نشان داده
اند. آنها حتي
فريادهاي من
ترکم، ساکنان
آذربايجان را نشنيده
گرفته در
بيانيه هاي
خود آنها را
«آذري» خطاب مي
کنند و يا
خواهان
انتشار مجدد
روزنامه
ايران و يا
آزادي
نيستاني و
قاسمفر مي
باشند بدون
اينکه از
آزادي صدها
زنداني تحت
شکنجه
آذربايجان
سخن بگويند و
يا ازخانواده
هاي دهها
مقتول حوادث
اخير استمالت
کنند.اگر من
بجاي تصمي
گيرندگان
وزارت ارشاد
حکومت اسلامي
بودم ديگر
هرگز روزنامه
ايران را منتشر
نمي کردم و
جاي ان
روزنامه اي
جديد با مديريتي
نوين، با يک
عنوان تداعي
کننده وحدت
ملي منتشر مي
کردم!
شرم
اور است که يک
مخاطب ادعاي
بير طرفي و
آزاديخواهي و
اصلاح طلبي
کند و درمقابل
چنين غير صادقانه
و متکبرانه
رفتار کند در
حالي که خود مي
داند اگرچه
پزش عالي است
اما جيبش
کاملا خالي
است.
روي
سخن من همچنين
با نهادهاي
مدافع حقوق
بشر در ايران
است. همه اين
نهادها
ساکتند. حتي
سرکار خانم
شيرين عبادي
به عنوان
برنده جايزه
صلح نوبل بصورت
حقارت آوري در
قبال حوادث
قومي از خود
بي اعتنائي
نشان داده
است. دو سال
پيش هنگامي که
در شمال
تايلند برخي
نا اراميهاي
قومي بوقوع پيوست
ايشان بيانيه
مبسوطي صادر
کردند. اکنون
در شمال غرب،
غرب، جنوب غرب
و جنوب شرق اين
مملکت پي درپي
شاهد وقوع
حادثه، قيام و
انقلاب هستيم.
اما گوش خانم
عبادي بسيار
سنگين است!
در
اين ميان
آذربايجان از
اوضاع بسيار
متفاوتي
برخوردار است.
ملت
آذربايجان در
طول تاريخ همواره
سينه هاي خود
را براي دفاع
از ايران سپر
کرده اند.
تقريبا
دو سوم
قهرمانهاي
ملي ايران،
آذربايجاني و
يا ترک هستند.
سرزمين زرخيز
وعالم خيزآنها
هم مصدر تحول
اجتماعي بوده
و هم منبع
تغذيه علمي و
ادبي و فلسفي
کشور.
آذربايجاني
ها تقريبا
تنها قومي
هستند که در ايران
از مراسم
سالانه
بخصوصي برخوردارند.
روز
ميلاد بابک،
روز شهادت
ستارخان، روز
شهادت
خياباني، روز
درگشذت
صفرخان، روز
شهادت باقرخان...
همه
اين مناسبتها
ملي است و مي
تواند مورد
تشويق نخبگان
فارس قرار
گيرد. اين که
آقايان قادر
به حضور و يا
بهره برداري
از چنين
مناسبتهاي مهم
ملي نيستند
تقصير خودشان
است. به اين
دليل نمي شود
مانع از برگزاري
مراسمي شد که
قادر به
ارتقاء
چشمگير روح فرهنگي
و اجتماعي در
سطحي ملي است.
متاسفانه
بايکوت اخبار
حوادث قومي به
ويژه آذربايجان
و عدم همراهي
با مطالبات
قانوني و انساني
انها و سرکوب
به شدت خشونت
آميز اين خواسته
ها در حال
ويران کردن
ايران است.
من
بعنوان يک
شهروند فارسي
زبان از
خواهران و برادران
ترک، کرد،
عرب، بلوچ،
قشقائي، ترکمن...
تقاضا دارم که
صبورتر باشند
و به هنگام
دفاع از حقوق
ملي خود عليه
فارس گرايان
فالانژ مبارزه
کنند و مردم
واقعا محروم و
مظلوم فارس را
دوستدار
وهمراه خود
بدانند.