چه
کسي مسئول
است؟
يادآوري
حوادثي که
اخيرا در
سرزمين مادري
من آذربايجان
روي داد، از
مناظر مختلف
نياز به تحليل
دارد که
پرداختن به آن
هم مفيد و هم
ضروري است.
مثلي هست که
ميگويد
«حقيقت، برعکس
دروغ، به خودي
خود زيباست و
نيازي به سفيداب
و سرخاب
ندارد». از
اينرو کاستن
از تعارفات و
ريشهيابي
صادقانه
مشکلات
بلافاصله
ضروريست.
در
حوادث اخير
يکي از اساسيترين
مشکلات
فرهنگي و
اجتماعي
کشورمان مورد آزمايش
قرار گرفت که
به علت حساس
بودن مسأله، سالهاست
از طرف
نويسندگان و
فعالين
فرهنگي
آذربايجاني
در رسانهها مورد
تأکيد قرار
ميگيرد و يا
به صورت نامه سرگشاده
به مسئولين
محترم جمهوري
اسلامي ايران
يادآوري
ميشود.
اگر به اين
تذکرات دلسوزانه،
به موقع توجه
ميشد، شايد
اصلا تشنجي هم
بروز نميکرد
و بعضي
حرکات نسنجيده،
ولو نادر، هم
که نه مورد
تأييد مقامات
دولتي است و
نه مورد تأييد
ماست، به وقوع
نميپيوست.
تجربه نشان
ميدهد که ما
در طول ساليان
گذشته صرفا با
سرپوش گذاشتن
بر مسأله و يا
ناديده گرفتن
آن، تصور حل
آن را کردهايم
و به اين
ترتيب
ناخواسته به
تعميق بحران کمک
کردهايم و
امروز هم براي
فرار از
مسئوليت
فرياد ميزنيم
که گويا دست
بيگانه در کار
بوده است.
من
ميگويم که دست
بيگانه هميشه
پيدا ميشود، حتي
اگر بخواهيم
در روز عاشورا
براي
سيدالشهداء
مراسم
عزاداري
برگزار کنيم.
اين مداخله دست
بيگانه را،
ولو به صورت
نادر و حاشيهاي،
نميتوان کليد
حل معما به
طور مطلق
دانست و از مسئوليت
شانه خالي
کرد. دقت کنيم
که اگر
بيگانگان،
ولو در مواردي
نادر،
توانسته باشند
بعضي از
جوانان ما را
بفريبند و
آنها را درجهت
منافع خودشان
به حرکت
دربياورند،
باز هم من و
شما مسئول و
مقصريم و از
قضا مقصر اصلي
هم هستيم. دقت
کنيم که اگر
چنين چيزي
اتفاق افتاده
باشد، صرفا
بدان معني است
که ما نفوذ
معنوي کافي در
جوانان خود
نداشتهايم و به
نيازهاي
معنوي و
فرهنگي آنان
به طور موثر
پاسخ ندادهايم. کافي
است لحظهاي
بينديشيم که
چرا همين
«بيگانگان»
قادر نيستند
جوانان فارس ما
را با انگيزه
مسائل زباني و
قومي بفريبند.
پاسخ آسان تر
از آن است که
نياز به پرخاش
يا مشاجره
داشته باشد،
جوانان فارس
ما هر کمبودي
هم که در اين
مملکت داشته
باشند، از
لحاظ زبان مادريشان
عقدهاي
ندارند و
شيفته
تلقينات
بيگانگان در
اين خصوص
نميشوند. هيچ
کس نميتواند
در آنها جاذبهاي
به سوي
افغانستان يا
تاجيکستان،
به منظور برخورداري
از خزائن
فرهنگ فارسي
آنها ايجاد کند.
اين جاذبه حتي
به صورت
وارونه وجود
دارد، يعني ما
ظرفيت آن را
داريم که از
لحاظ ارضاي نيازهاي
معنوي جوانان
افغانستاني و
تاجيکستاني
از ديدگاه
زبان و فرهنگ
فارسي، آنها
را به سوي
خودمان جذب
کنيم.
اين
مقدمه را
داشته باشيد،
تا شما را از
وجود يک نوع
بيماري در
سياست فرهنگي
کشورمان آگاه کنم.
زبان ترکي و
فارسي در
ايران از لحاظ
کمي و کيفي و
بر اساس کثرت
متکلمين به آن
و سابقه ادبيات
پيش و بعد از
اسلام در
موقعيتهاي
مشابهي قرار
دارند، و
نميتوان يکي
از آنها را با
زبانهاي
قبيلهاي با
متکلمين چند
دههزارنفري
مقايسه کرد.
هر چند بعضيها
حتي به خود
اجازه داده و
زبان و فرهنگ
ترکي را اخيرا
در رديف «خرده
فرهنگ» معرفي
نمودهاند،
اما حقيقت
همان است که
ايران دومين
کشور ترکزبان
دنياست، و در
گذشته هم
همواره
نخستين کشور
ترک زبان دنيا
(به لحاظ هويت
اکثريت
ساکنين آن) بوده
است. در چنين
کشوري
کالبد شکافي
مسأله فرهنگي
از مجراي پاسخ
به چند سوال
زير ميگذرد:
۱ –
اگر ما زبان
فارسي را در
ايران ممنوع
کنيم، و آن را
از ارکان هويت
ملي حذف کنيم،
آيا ميتوانيم
اين جامعه را
به طور موثر
اداره کنيم؟
۲ –
اگر ما زبان و
فرهنگ فارسي
را «خرده
فرهنگ» بناميم
و با استفاده
از درآمد نفت
صرفا در جهت
اعتلاي زبان
ترکي به بهاي
نابودي زبان
فارسي همت
بگماريم، آيا
ميتوانيم خود
را متولي اين
کشور بدانيم؟
۳ –
اگر مسئولين
ما ادعا کنند
که زبان ترکي
رمز هويت ملي
همه ايرانيان
است، آيا
ظرفيت نفود
معنوي بر نسلهاي
کنوني و آينده
اين کشور را
خواهند داشت؟
۴ –
اگر مسئولين
ما اعلام کنند
که همبستگي ما
ايرانيان
صرفا از مجراي
عشق به زبان
ترکي ميگذرد،
آيا به
همبستگي ما
کمک کردهاند يا تيشه
بر ريشه آن
زدهاند؟
۵ –
اگر ما کشور
ايران را براي
فارسي زبانها به نوعي
«غربت فرهنگي»
تبديل کنيم،
آيا فارسي
زبانان ما
براي تغذيه
فرهنگي خود به
افغانستان يا
تاجيکستان يا
ساير کشورهاي
فارسي زبان
اميد نميبندند و از
زبان فارسي
براي خود مذهب
و ايدئولوژي
نميسازند؟
۶ –
اگر
فرهنگستان
ايران با
استفاده از
بودجه دولتي،
تمام همّ خود
را صرفا وقف
زبان ترکي کند،
آيا در بين
مردم ما
مشروعيت
خواهد داشت؟
۷ –
اگر نظام
آموزشي ما
صرفا بر اساس
زبان ترکي اداره
شود و حتي
تکلم به زبان
فارسي در
مدارس ممنوع
باشد، آيا اين
نظام آموزشي
کارآمد خواهد
بود؟
۸ –
اگر کانون
پرورش فکري
کودکان و
نوجوانان تمام
انتشارات خود
را صرفا بر
اساس زبان
ترکي انجام
دهد، آيا
ميتواند به
هدفهاي خود که
ارتقاي فرهنگ
عمومي در بين
نوجوانان
است، نايل خواهد
شد؟
مجموعه
اين حالات
فرضي، که مشتي
از خروار
است،
اگر تحقق
يافته بود،
آيا سياست
فرهنگي کشور
را چه ميزان
«بيمار» تلقي
ميکرديم؟ من
بدون تعارف
اجازه
ميخواهم
يادآوري کنم
که هم اکنون
سياست فرهنگي
کشور ما، نه
کمتر و نه
بيشتر، بلکه
درست به همان
ميزان بيمار
است. اينجانب
هم که يک نويسنده
آذربايجاني و
يکي از فعالين
در زمينه زبان
و ادبيات ترکي
هستم، اگر همه
چيز اين مملکت
بر اساس ترکمحوري
تعريف و تنظيم
ميشد، درست به
اندازه همه
ايرانيان با
آن مخالفت
ميکردم، و
سياست فرهنگي
کشور را
«کاملا» بيمار
ارزيابي
ميکردم و براي
هدايت آن به
مجراي صحيح و بها
دادن به همه
زبانهاي کشور و
برابري آنها و
تقويت حس
برادري و برابري
کوشش ميکردم.
من
فکر ميکنم که
آسيبشناسي
مسأله را، دست
کم از منظر
خودم، به طور موثر
بيان کردم. من
از آن رو اين
مطلب را نوشتم
و با
خوانندگان
درد دل کردم
که کشورمان
امروزه به
وحدت نيازمند
است، و درک ما
از وحدت،
تاکنون
متأسفانه بر
اين محور بوده
است که «همه
هويت مرا
تأييد کنيد و
هويت خود را
انکار کنيد،
تا وحدت حاصل شود».
ميدانيم که اين
فرمول، فرمول
وحدت نيست،
فرمول تشتت
است و ما را به
ناکجا آباد خواهد
برد. بايد
جسورانه با
حقيقت روبرو شد
و اين مشکل
بنيادين
جامعه ما را
حل نمود.
يک
مقاله اهانت
آميز به خودي
خود چندان مهم
نيست، مهم
وجود تربيت
اجتماعي
معيوبي است که
در چهارچوب
آن، نشر چنان
مقالهاي
ممکن شده است. اين
تربيت معيوب
تا بدانجا
شخصيت مارا
فاسد کرده است
که بعضي ژورناليستها
اخيرا در دفاع
از روزنامه
ايران و مقاله
موهن آن
گفتند: «اين
نوع اشتباهات
در کار
مطبوعاتي، به
علت سرعت و
استرس هميشه
پيش ميآيد».
همچنين از قول
ژورناليست
ديگري خواندم
که گويا: «طراح
آن کاريکاتور
صرفا يک هموطن
بذلهگو بوده
است». پرسيدني
است که چرا
تاکنون در اثر
«سرعت و استرس
کار مطبوعاتي»
توهين مشابهي
به قوم فارس
نشده است؟ و
پرسيدني است
که اگر «سرعت و
استرس
مطبوعاتي»
مسبب اين نوع
توهينهاست،
پس لابد بايد
در آينده
انتظار داشته
باشيم که،
خداي نکرده،
بر اوليا و
انبيا و
برگزيدگان
الهي هم اسائه
ادب شود. آيا
در آن
حالت نيز خواهيد
گفت که «اين
نوع اشتباهات
در کار ژورناليستي
طبيعي است»؟
هرگز
براي ايجاد
کينه و نفرت
دير نيست، اما
فرصت براي حل
مسأله و تحکيم
برادري و
تثبيت وحدت،
بسيار گذرا
است و برخلاف
تصور،
نامحدود نيست.
عدم جسارت ما
در حل منطقي
مسأله زبانهاي ايران
لطمات جبران
ناپذيري بر
پيکره فرهنگ و
اقتصاد اين
کشور زده است
و سرمايه
معنوي بزرگي
را به زنجير
کشيده است.
اين سرمايه
معنوي بزرگ را
به نفع اعتلاي
کشورمان آزاد
کنيم و نيروي
خود را چند
برابر کنيم.
اريش
فروم
روانشناس و
متفکر آلماني-
آمريکائي
گفته است:
تنها کسي که
به خود ايمان
داشته باشد،
ميتواند به
ديگران هم
ايمان داشته
باشد. اعتلاي
ايمان به کشور
و فرهنگ آن، از
طريق محو
خودباوري
اقوام امکان
پذير نيست. اگر
فرهنگ اقوام
خود را نابود
کنيم، با اين
اميد که فرهنگ
فارسي اعتلا
پيدا کند، در
آينده با نسلي
مواجه خواهيم
بود که نه به
فرهنگ ترکي
ايمان دارد و
نه به فرهنگ
فارسي و در
اين صورت تيشه
بر ريشه هر دو
زدهايم.
انسجام ملي از
مجراي
خودباوري
اقوام ميگذرد
نه از طريق
يکسانسازي
صوري آنها. ما
همواره
انديشيدهايم
که اگر اقوام
ما به فرهنگ
خود ايمان
نداشته
باشند، امنيت
بر قرار
ميشود. اما
حقيقت آن است
که «مخوفترين
بيايماني،
بيايماني به
خود است». اين
را من نگفتهام،
بلکه توماس
کارلايل
متفکر
اسکاتلندي گفته
است. ما اگر
انسانهاي خود
را از نعمت
خودباوري
محروم کنيم،
ظرفيت مادي و
معنوي آنها را
تحليل بردهايم
و با وضعيتي
روبرو خواهيم
شد که امروزه
هم کم و بيش
روبرو هستيم،
به طوري که
«غربيها به دست
انسانهاي
کوچک کارهاي
بزرگ انجام
ميدهند، اما
ما به دست
آدامهاي بزرگ
کارهاي کوچک
هم نميتوانيم
انجام دهيم.».
- ابراهيم
رفرف، تهران
۱۵/۳/۸۵